تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۲۶ -


فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِه مَكانًا قَصِيًّا (22 ) فَأَجآءَهَا الْمَخاضُ اِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنى مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا (23 ) فَناداها مِنْ تَحْتِهآ أَلاّ تَحْزَنى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24 ) وَ هُزّى اِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا (25 ) فَكُلى وَ اشْرَبى وَ قَرّى عَيْنًا فَاِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولى اِنّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ اِنْسِيًّا (26)

پس به او باردار شد و با او در جايى دور كناره گرفت (22) پس درد زايمان او را به سوى تنه درخت خرمايى برد. گفت: اى كاش پيش ازاين مرده بودم و فراموش شده بودم (23) پس (نوزاد)از طرف زيرش او را ندا داد كه اندوهگين مباش كه همانا پروردگارت زير پايت جويبارى روان ساخته است (24) و تنه درخت خرما را به سوى خود تكان بده تا رطب تازه چيده شده اى براى تو فرو ريزد (25) پس بخور و بياشام و چشم را روشن بدار و اگر كسى از آدميان را ديدى، بگو: همانا من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام و به همين جهت امروز با هيچ انسانى سخن نخواهم گفت (26)

نكات ادبى

1 ـ «قصيّا» دور دست.

2 ـ «أجائها» روان كرد، برد، پناهنده كرد. فعل متعدى از «جاء».

3 ـ «المخاض» درد زايمان. ميم جوهر كلمه است.

4 ـ «جذع النخلة» تنه درخت خرما، خشك يا بارور.

5 ـ «نسيا منسيّا» فراموش شده، از ياد رفته. نسى مصدر است به معناى چيز حقيرى كه به حساب نيايد و منسىّ نعت است براى مبالغه.

6 ـ «سريّا» جويبار. از سريان مشتق است كه به معناى جريان است. اين كلمه به معناى شخص شريف هم آمده است.

7 ـ «هزّى» تكان بده، بجنبان.

8 ـ «جنيّا» تازه چيده شده، قابل چيدن.

9 ـ «امّا ترينّ» اگر ديدى. اين صيغه مركب از سه كلمه است: ان شرطيه: ماى زايده و فعل «تريّن» و آن نيز در اصل «ترأيين» بر وزن «تمنعين» بود، همزه آن مانند «يرى» حذف شد و فتحه آن به ما قبل داده شد و ياء به جاى فتحه ما قبل به الف تبديل شد و الف به جهت التقاى دو ساكن حذف گرديد و به صورت «تَرَين» در آمد و نون مضارع هم به جهت جزم ساقط شد سپس نون تأكيد ثقيله به آن ملحق شد و ياء به جهت التقاى دو ساكن مكسور گرديد.

تفسير و توضيح

* آيات (22 ـ 26) فحملته فانتبذت به مكانا قصيّا...: پس از آن كه جبرئيل بر مريم نمايان شد و به او مژده تولّد پسر بچه اى را به امر خدا داد، در آستين مريم دميد و مريم حامله شد. مريم از ترس تهمت هاى مردم به مكان دوردستى رفت و از همه كناره گيرى كرد و درهمان حال درد زايمان او را گرفت و سبب شد كه او به تنه درخت خرمايى پناه ببرد. به طورى كه از ظاهر آيات بر مى آيد، مريم به فاصله چند ساعت كه از ملاقات با جبرئيل گذشته بود زايمان كرد و چنين نبود كه طبق معمول همه، نه ماه از حاملگى او بگذرد. اين يك تولّد استثنايى و برخلاف معمول خلقت بود و شگفتى ها در تولّد و زندگى عيسى بسيار است.

وقتى عيسى زاده شد، مريم از ترس حرف هاى مردم بسيار ناراحت شد و گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و از يادها فراموش شده بودم! او به مردم حق مى داد كه با ديدن نوزاد او، او را به نابكارى و زنا متهم كنند. چه كسى حرف هاى او را باور مى كرد؟ مگر مى شود دختر باكره اى بدون تماس با يك مرد حامله شود و بچه اى به دنيا بياورد؟ معلوم مى شود كه آرزوى مرگ به هنگام روى آوردن مشكلات بزرگ، كارى رواست و خلاف تقوا و تسليم نيست. البته آرزوى مرگ براى ملاقات پروردگار، از ويژگى هاى اولياى خداست ولى آرزوى مرگ براى فرار از مشكلات را نمى توان از مراتب ايمان دانست اگر چه اشكال شرعى ندارد و گناه نيست.

به هر حال، مريم پس از تولد نوزاد بسيار اندوهگين شد و نمى دانست چه كند. در اين هنگام صدايى از طرف پايين خود شنيد كه او را دلدارى مى داد. صدا كننده گفت: غمگين مباش كه پروردگارت، زير پاى تو جويبارى جارى كرده است و اين تنه درخت خرما را تكان بده كه خرماى تازه چيده شده اى براى تو فرود مى ريزد، و بخور و بياشام و چشم را روشن بدار و اگر كسى از مردم را ديدى و از تو سؤالى كرد، بگو: من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام كه امروز با هيچ كس حرف نخواهم زد.

گوينده اين سخنان اميدوار كننده و راهگشا جبرئيل بود كه از جانب خدا اين پيام نويد بخش را به او رسانيد. احتمال اين هم داده شده كه گوينده همان عيسى باشد و او با قدرت خدا در همان حال سخن گفت، ولى مناسب تر اين است كه گوينده جبرئيل باشد به خصوص اين كه به مريم دستور روزه سكوت هم مى دهد. مريم اجازه داشت كه فقط همين جمله را بگويد و هيچ توضيح ديگرى ندهد و سكوت كند و چون توضيح او را كسى باور نمى كرد، به او الهام شد كه نوزاد او همه چيز را توضيح خواهد داد.

در شريعت موسى روزه سكوت يا صوم صمت مشروع بود و كسانى نذر مى كردند كه يك يا چند روز با هيچ كس سخن نگويند ولى در شريعت اسلام چنين روزه اى مشروعيت ندارد و كسى نمى تواند چنين نذرى بكند و اگر نذر كرد عمل به آن لازم نيست.

ريختن خرماى تازه از آن درخت خشك، يكى ديگراز معجزات الهى درباره مريم و عيسى بود، گويا خوردن خرما براى زنى كه تازه وضع حمل كرده بسيار مفيد است.

نكته اى كه در اين جا قابل توجه است اين است كه مريم پيش از باردارى و وضع حمل و هنگامى كه در محراب عبادت قرار داشت، بى آن كه حركتى كند، از روزىِ خدا برخوردار مى شد و ميوه هاى بهشتى در كنار او قرار مى گرفت به طورى كه مايه شگفتى زكريا مى شد، ولى اكنون كه وضع حمل كرده از او خواسته مى شود كه درخت را تكان بدهد تا خرما بريزد، يعنى بايد حركت كند.

شايد اين بدان جهت باشد كه وقتى در محراب قرار داشت تمام توجه او معطوف خدا بود و هيچ كسى و هيچ چيزى جز خدا در دل او جاى نداشت. لذا به جايى رسيده بود كه روزى او بى هيچ تلاشى به او مى رسيد تا حال خوش او دگرگون نشود، ولى اكنون كه بچه اى به دنيا آورده، محبت فرزند در قلب او جاى دارد و او از آن مرتبه قبلى نازل شده است و هر چند باز خدا به او روزى خاصى مى دهد ولى بايد خود او نيز حركتى كند و درخت را تكان بدهد.

فَأَتَتْ بِه قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا (27 ) يآ أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوك امْرَأَ سَوْء وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28 ) فَأَشارَتْ اِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا (29 ) قالَ اِنّى عَبْدُ اللّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبِيًّا (30 ) وَ جَعَلَنى مُبارَكًا أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانى بِالصَّلوةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31 ) وَ بَرًّا بِوالِدَتى وَ لَمْ يَجْعَلْنى جَبّارًا شَقِيًّا (32 ) وَ السَّلامُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33) ذلِكَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذى فيهِ يَمْتَرُونَ (34 )

پس در حالى كه او را در آغوش گرفته بود نزد قوم خود آورد. گفتند: اى مريم به راستى كه كار بسيار بدى كرده اى (27) اى خواهر هارون! پدر تو مرد بدى نبود و مادر تو نيز زناكار نبود (28) پس به سوى (كودك) اشاره كرد، گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم؟ (29) (كودك) گفت: همانا من بنده خدايم كه به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است (30) و مرا در هر كجا باشم با بركت قرار داده و تا وقتى كه زنده ام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است (31) و نسبت به مادرم نيكو كارم قرار داده و مرا سركش و شقى قرار نداده است (32) و درود بر من، روزى كه زاده شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم (33) اين است عيسى بن مريم، همان سخن حق كه در آن ترديد مى كنند (34)

نكات ادبى

1 ـ «تحمله» حال از فاعل «اتت».

2 ـ «فريّا» كار مهم در بدى يا خوبى و در اين جا منظور، مهم از نظر بدى است، از «فرى» به معناى قطع گرفته شده و افتراء هم از آن مشتق شده كه به معناى دروغ است.

3 ـ «سَوء» افعل التفضيل از «سُوء» و اصل آن «اسوء» بوده است.

4 ـ «بغيّا» بدكاره، زناكار، كسى كه در پى كار خلاف است.

5 ـ «كان» در «كان فى المهد صبيا» يا منسلخ از زمان است و يا بر ماضى قريب دلالت مى كند و يا زايد است.

6 ـ «برّا» عطف به «مباركا» است.

7 ـ «قول الحق» يا منصوب است به جهت مدح و يا به تقدير: اقول قول الحق.

تفسير و توضيح

* آيات (27 ـ 29) فاتت به قومها تحمله...: پس از تولّد شگفت انگيز عيسى، مادرش آن نوزاد مبارك را در پارچه اى پيچيد و به سوى قوم خود آورد، آن قوم با ديدن اين منظره مريم را زيرتهمت هاى شديد گرفتند و گفتند: اى مريم، راستى كه چيز عجيبى آورده اى و كار بسيار بدى كرده اى. اى خواهر هارون، پدر تو مرد بدى نبود و مادر تو زناكار نبود!

براى آن مردم قابل قبول نبود كه دخترى بدون تماس با مردى حامله شود و كودكى به دنيا بياورد و اين در حالى بود كه آنها مريم را به پاكى و عفت مى شناختند. آنها در طعنه هايى كه به مريم زدند از برادر و پدر و مادر او ياد كردند كه همگى صالح و پاك بودند. براى آنها تعجب آور بود كه دخترى از چنين خانواده اى كه خود نيز همواره پاك بوده، به گمان آنها دامن خود را آلوده كند. اين بود كه به شدّت با او برخورد كردند و او را مورد حمله لفظى قرار دادند.

گويا مريم برادرى به نام هارون داشته كه بسيار شخص صالحى بوده است و گفته شده كه منظور از «خواهر هارون» اشاره به نسب پاك مريم است كه به هارون برادر موسى مى رسد. يا هارون مرد صالح و متدينى بود كه مريم را هم تا آن زمان همرديف او مى دانستند.

به هر حال وقتى مريم خود را در معرض شديدترين تهمت ها ديد، طبق فرمانى كه پيش تر به او داده شده بود و روزه سكوت داشت، به نوزاد اشاره كرد، يعنى حقيقت را از اين نوزاد بپرسيد. قوم گفتند: ما چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم؟ البته نوزاد مريم در آن زمان درگهواره نبود بلكه در آغوش مادر بود ولى منظور آنها اين بود كه جاى اين نوزاد گهواره است و اين اشاره به خردسالى عيسى است، يعنى كسى كه بايد در گهواره بخوابد چگونه مى تواند سخن بگويد؟

* آيات (31 ـ 33) قال انّى عبداللّه آتانى الكتاب...: در اين هنگام با اعجاز الهى، نوزاد زبان به سخن گشود و در ميان حيرت و تعجب حاضران، با بيانى رسا و گيرا گفت: همانا من بنده خدا هستم كه به من كتاب آسمانى عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده و هركجا باشم مرا مبارك و منشأ خير و بركت قرار داده و مرا تا زنده هستم به نماز و زكات امر كرده و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و مرا سركش و اهل شقاوت نكرده است. نوزاد در پايان سخن گفت: درود بر من، روزى كه زاده شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم.

بدين گونه معجزه اى بزرگ تحقق يافت و طفل نوزاد از پاكى دامن مادرش و سرنوشت آينده خود خبر داد.

اين كه عيسى در سخنان خود، مطالب را به صورت فعل ماضى بيان كرد و گفت كه خدا به من كتاب داده و مرا چنين قرار داده است، براى حتمى بودن اين اوصاف در آينده است، يعنى تحقق اين اوصاف آن چنان يقينى و حتمى است كه گويا هم اكنون اتفاق افتاده است; مانند خبر دادن خداوند از قيامت كه به صورت فعل ماضى است و براى حتمى بودن وقوع آن در آينده است. و اين كه عيسى در پايان سخن خود در سه موقع براى خود درود فرستاده، اشاره به درودى است كه خداوند در اين سه موقع بر يحيى فرستاد كه چند آيه قبل خوانديم، و اين كه كلمه «سلام» در اين جا با الف و لام و در آن جا بدون الف و لام آمده، بدين جهت است كه عيسى مى خواهد بگويد همان سلامى كه خدا بر يحيى فرستاد بر من هم هست و «السلام» براى عهد است.

پس از ذكر داستان مريم و تولد اعجازآميز عيسى، در آيه بعدى نتيجه مى گيرد كه اين است عيسى بن مريم، همان سخن حق كه در آن ترديد داشتند، يعنى شخصيت واقعى عيسى همان است كه گفته شد و افراط و تفريط هايى كه يهود و نصارى درباره عيسى كرده اند همگى دور از واقعيت و بر خلاف حق است: يهودى ها عيسى را دروغگويى مى دانستند كه به دروغ ادعاى نبوت مى كند و نصارى او را فرزند خدا و يكى از سه قدرت حاكم بر جهان هستى (اقانيم ثلاثه) معرفى مى كردند و هر دو نظر باطل است و عيسى همان است كه قرآن آن را بيان كرده و او پيامبر خدا بود و در عين حال بنده خدا هم بود.

ما كانَ لِلّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَد سُبْحانَهُ اِذا قَضى أَمْرًا فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35 ) وَ اِنَّ اللّهَ رَبّى وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (36) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْم عَظيم (37 ) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظّالِمُونَ الْيَوْمَ فى ضَلال مُبين (38 ) وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ اِذْ قُضِىَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فى غَفْلَة وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (39 ) اِنّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ اِلَيْنا يُرْجَعُونَ (40 )

خداوند را شايسته نيست كه فرزندى گيرد، منزه است او، هنگامى كه كارى را مقدّر مى كند همانا به آن گويد: باش، پس مى شود (35) و همانا خداوند پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را عبادت كنيد، اين راهى مستقيم است (36) و گروه ها از درون خود اختلاف كردند، پس واى بر كسانى كه كافر شدند از مشاهده روزى بزرگ (37) آن روز كه نزد ما بيايند، چه شنوا و چه بينايند! ولى ستمگران در آن روز در گمراهى آشكارى هستند (38) و آنان را از روز حسرت بيم بده، هنگامى كه كار انجام گيرد در حالى كه (اكنون) در غفلت هستند و آنان ايمان نمى آورند (39) همانا ما زمين و هر كس را كه در آن است وارث مى شويم و به سوى ما باز مى گردند (40)

نكات ادبى

1 ـ «ما كان للّه» خدا را شايسته نيست، خدا را نسزد.

2 ـ «و ان اللّه ربّى» اگر با كسره انّ قرائت شود جمله مستقل و از زبان پيامبر اسلام(ص) است و اگر با فتحه آن قرائت شود به طورى كه در برخى از قرائت ها آمده، عطف بر «اوصانى» در آيات قبل مى شود.

3 ـ «الاحزاب» گروه ها، منظور گروه هاى اهل كتاب است.

4 ـ «مشهد» يا اسم زمان يا اسم مكان و يا مصدر ميمى از «شهود» يا «شهادت» است و به معناى حضور و مشاهده و يا زمان و مكان آن است.

5 ـ «اسمع بهم و ابصر» چه شنوا و چه بينايند! اين دو فعل هر دو براى تعجب است و پس از «ابصر» هم كلمه «بهم» مقدر است و «يوم» ظرف اين تعجب است.

6 ـ «اذ قضى» بدل از «يوم الحسرة» و منصوب به «انذرهم» است.

تفسير و توضيح

* آيات (35 ـ 36) ما كان للّه ان يتّخذ ولدا...: پاسخ كسانى است كه عيسى را فرزند خدا مى دانستند، مى فرمايد: خدا را نسزد كه براى خود فرزندى اتخاذ كند، او منزه است، چون داشتن فرزند نشان از فقر و احتياج است و خدا از آن دور است.

و قدرت او چنان گسترده است كه هر چيزى را كه مقدّر سازد كافى است كه به او بگويد باش، پس او مى شود، بنابراين او در آفرينش به كمك و ياورى نياز ندارد. درباره اعتقاد مشركان و اهل كتاب راجع به فرزند داشتن خدا پيش از اين بحث مفصلى داشتيم رجوع شود.

در آيه بعدى از قول پيامبر خطاب به مشركان نقل مى كند كه همانا خداوند، پروردگار من و شماست پس او را بپرستيد كه اين همان راه راست است. يعنى اگر درباره خداوند باورى جز اين داشته باشيد، راه را كج رفته ايد.

احتمال دارد كه جمله «ان اللّه ربّى و ربّكم» ادامه سخن عيسى باشد كه در آيات پيش نقل شد. اين احتمال هنگامى تقويت مى شود كه «ان اللّه» را به فتحه همزه بخوانيم همان گونه كه در برخى از قرائت ها آمده است، ولى اگر باكسره همزه بخوانيم همان گونه كه در قرآن هاى متداول و قرائت حفص از عاصم چنين است، اين احتمال دور خواهد بود.

* آيات (37 ـ 38) فاختلف الاحزاب من بينهم...: در آيات پيش، شخصيت واقعى عيسى ترسيم شد ولى گروه هايى از اهل كتاب در ميان خود راجع به او اختلاف كرده اند، يهودى ها به او تهمت دروغ مى زنند و اين كه او به دروغ ادعاى نبوت كرد، ولى نصارى درباره او غلو مى كنند. آنان نيز چند گروه شده اند; نسطورى ها او را فرزند خدا و ملكانى ها او را سومين از سه اقنوم و يعقوبى ها او را خود خدا مى دانند.

در اين آيه پس از بيان اختلاف آن گروه ها، به تهديد كافران مى پردازد و مى فرمايد: پس واى بر كافران از مشاهده روزى بزرگ! منظور از روز بزرگ همان روز قيامت است كه مشاهده آن كافران را به لرزه در خواهد آورد. جالب است كه كافران در دنيااز شنيدن سخن حق و ديدن آثار حق كور و كرند و به آن اعتنايى نمى كنند ولى روز قيامت گوش و چشم بسيار تيزى خواهند داشت و حقايق را به روشنى درك خواهند كرد ولى ديگر سودى به حال آنها ندارد. و لذا مى فرمايد: كافران در آن روز كه نزد ما مى آيند، چه شنوا و بينا شده اند!

در قيامت پرده ها از جلو چشم آنها برداشته مى شود و همه چيز را مى فهمند ولى قيامت محل تكليف و عمل نيست و اين فهم و درك جز بدبختى چيزى برايشان نمى افزايد. آنها پس از درك حقايق آرزوى بازگشت به دنيا را خواهند داشت:

ولوترى إذ المجرمون ناكسوا رؤوسهم عند ربّهم ربّنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انّا موقنون (سجده/ 12)

كاش مى ديدى هنگامى را كه مجرمان پيش پروردگارشان سرهايشان را به زير انداخته اند (و مى گويند:) پروردگارا، ديديم و شنيديم، ما را بازگردان تا كار شايسته كنيم چرا كه ما يقين پيدا كرديم.

ولى درخواست آنها هرگز برآورده نمى شود، و در پايان آيه مورد بحث مى فرمايد: ولكن ستمگران در آن روز در گمراهى آشكار هستند، يعنى همان گمراهى كه در دنيا داشتند از آنان جدا نمى شود.

* آيات (39 ـ 40) و أنذرهم يوم الحسرة إذ قضى الامر...: روز قيامت روز حسرت و پشيمانى است و همه در آن روز پشيمان خواهند بود; كافران به جهت نافرمانى خدا و مؤمنان به جهت اين كه چرا عبادت و اطاعت بيشترى نكرده اند.

در اين آيه مى فرمايد: آنان را از روز حسرت بيم بده، همان روزى كه كارها انجام مى يابد و حكم الهى جارى مى شود، در حالى كه آنان در اين دنيا در غفلت به سر مى برند و ايمان نمى آورند.

پيش از وقوع قيامت، همه موجودات زنده فانى خواهند شد و تنها ذات پاك ذوالجلال باقى خواهد ماند و لذا در آيه بعدى مى فرمايد: همانا ما زمين و هر كه را كه در آن است به ميراث مى بريم و همه به سوى ما باز مى گردند.

وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ اِبْراهيمَ اِنَّهُ كانَ صِدّيقًا نَبِيًّا (41 ) اِذْ قالَ لِأَبيهِ يآ أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنْكَ شَيْئًا (42 ) يآ أَبَتِ اِنّى قَدْ جآءَنى مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنى أَهْدِك صِراطًا سَوِيًّا (43) يآ أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ اِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (44 ) يآ أَبَتِ اِنّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا (45 ) قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتى يآ اِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنى مَلِيًّا (46 ) قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّى اِنَّهُ كانَ بى حَفِيًّا (47 ) وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبّى عَسى أَلاّ أَكُونَ بِدُعآءِ رَبّى شَقِيًّا (48 ) فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49 ) وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْق عَلِيًّا (50 )

و در كتاب، ابراهيم را ياد كن كه او راستگويى پيامبر بود (41) هنگامى كه به پدرش گفت: اى پدر من! چرا چيزى را كه نمى شنود و نمى بيند و هيچ سودى براى تو ندارد، مى پرستى؟ (42) اى پدر من! همانا بر من از علم چيزى رسيده كه به تو نرسيده است، پس مرا پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت كنم (43) اى پدر من! شيطان را پرستش مكن كه شيطان در برابر خداى رحمان نافرمان است (44) اى پدر من! همانا من مى ترسم كه عذابى از خداى رحمان به تو برسد و تو دوست شيطان باشى (45) گفت: اى ابراهيم! آيا تو از خدايان من رويگردانى؟ اگر دست برندارى، البته تو را سنگسار مى كنم و مدتى از من دور باش (46) گفت: سلام بر تو! به زودى از پروردگارم براى تو طلب آمرزش مى كنم كه او به من مهربان است (47) و از شما و آنچه جز خدا مى پرستيد جدا مى شوم و پروردگارم را مى خوانم، باشد كه در خواندن پروردگار خود بى توفيق نباشم (48) و چون از آنان و آنچه مى پرستيدند جدا شد، اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و همه را پيامبر قرار داديم (49) و از رحمت خود به آنان بخشيديم و براى آنان آوازه اى راست و بلند قرار داديم (50)

نكات ادبى

1 ـ «واذكر فى الكتاب ابراهيم» عطف است به: «واذكر فى الكتاب مريم».

2 ـ «يا ابت» در اصل «يا ابى» بوده، تاء عوض از ياى متكلم است كه حذف شده است.

3 ـ «سويّا» مستقيم، راست.

4 ـ «عصيّا» بسيار نافرمان، صيغه مبالغه از عاصى.

5 ـ «راغب» مبتداست و هر چند كه نكره است ولى به همزه استفهام اعتماد كرده و شايستگى مبتدا شدن را پيدا كرده است.

6 ـ «مليّا» زمانى دراز، مدتى طولانى. منصوب بودن آن به جهت ظرفيّت است.

7 ـ «حفيّا» مهربان.

8 ـ «شقيّا» بدبخت، بى توفيق، محروم.

9 ـ «لسان صدق» نام نيك، ذكر خير ميان مردم، آوازه خوب.

10 ـ «عليّا» بلند، فراگير. ضمناً ميان: «نبيّاً» و «سويّا» و «عصيّا» و «وليّا» و «مليّا» و «حفيّا» و «شقيّا» و «عليّا» سجع زيبايى وجود دارد.

تفسير و توضيح

* آيات (41 ـ 50) و اذكر فى الكتاب ابراهيم...: داستان سومى كه در سوره مريم آمده، داستان ابراهيم قهرمان توحيد است. در اينجا بخش مختصرى از زندگى او كه مربوط به گفت گوى او با عموى مشرك و بت پرستش مى باشد، بيان شده و اشاره اى هم به جريان هجرت او از بابل به شام شده است.

مى فرمايد: در كتاب، يعنى قرآن، ابراهيم را ياد كن كه او صدّيق و راستگو و پيامبر بود; يعنى پيش از آن كه به نبوت برسد، او از صدّيقان و راستگويان و راست انديشان بود.

اين كه به پيامبر فرمان مى دهد كه ابراهيم را ياد كند، براى تسلاى خاطر پيامبر است كه اگر از مشركان مكه رنج و آزار مى بيند و سخن او پذيرفته نمى شود، ابراهيم كه پدر پيامبران است، نيز چنين وضعيتى داشت و حتى از آزر عموى خود چه آزارهايى كه نديد. در اين جا گفت گوى او را با آزر درباره پرستش بت ها نقل مى كند و اين كه ابراهيم او را با مهربانى به سوى خداى يگانه دعوت كرد ولى او با پرخاشگرى پاسخ تندى به ابراهيم داد و او را تهديد به سنگسار نمودن كرد و ابراهيم وعده داد كه از خداوند براى او طلب آمرزش خواهد كرد.

در اين جا اين نكته را بگوييم كه دراين آيات و برخى ديگر از آيات قرآنى، طرف خطاب ابراهيم را كسى معرفى مى كند كه او «اب» ابراهيم بود. و كلمه «اب» هرچند كه معمولا به پدر اطلاق مى شود ولى در عربى به عمو و پدرزن و استاد هم «اب» گفته مى شود، بر خلاف كلمه «والد» كه منحصراً به پدر صلبى اطلاق مى شود. آنچه از روايات اهل بيت به دست مى آيد، اين است كه طرف خطاب ابراهيم آزر عموى او بوده كه بت پرست بود و نه پدرش. اين مطلب از چيدن برخى از آيات قرآنى در كنار هم نيز فهميده مى شود.

در اين باره و نيز درباره چگونگى استغفار ابراهيم براى عمو و يا پدرش، ذيل آيات 113 ـ 114 از سوره توبه، توضيحات لازم را داديم، رجوع شود.

در آيات مورد بحث، گفت گوى ابراهيم با عمويش را كه به او پدر خطاب مى كرد، چنين آورده است:

ابراهيم به پدرش گفت: اى پدر من! چرا چيزى را كه نمى شنود و نمى بيند و هيچ گونه سودى به حال تو ندارد، مى پرستى؟ منظور ابراهيم از آن چيز همان بت هابود كه در جامعه بابل پرستش مى شد و عموى ابراهيم نه تنها بت پرست بود، بلكه بت ساز و بت تراش هم بود. ابراهيم در اين جمله مى خواهد فكر آزر را به كار اندازد تا بينديشد كه پرستش موجودى بى خاصيت كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه مى تواند كمكى بكند، به دور از عقل و منطق است.

ابراهيم در ادامه سخن گفت: اى پدر من! همانا به من دانشى رسيده است كه به تو نرسيده و بنابراين تو بايد از من پيروى كنى و سخنان مرا گوش كنى تا من تو را به راه راست هدايت كنم. پدر جان! من مى ترسم عذابى از سوى خداى رحمان به تو برسد و تو از دوستان شيطان باشى و شيطان كسى است كه خدا را نافرمانى كرد. معلوم مى شود كه ابراهيم اين سخنان را پس از رسيدن به نبوت زده است و منظور او از دانشى كه به او رسيده همان وحى الهى است.

در برابر اين سخنان منطقى و محبت آميز و خير خواهانه ابراهيم، عموى او پاسخى تند و خشم آلود داد و گفت: اى ابراهيم! آيا از خدايان من روى برمى گردانى؟ اگر از اين كار باز نايستى، تو را سنگسار مى كنم! تو با اين انديشه كه دارى ديرگاهى از من دور شو!

منطق كافران همين است. آنها در برابر سخنان منطقى مؤمنان، آنها را تهديد مى كنند و به آزار و شكنجه آنان مى پردازند. اين همان شيوه اى است كه بسيارى از كافران در برابر پيامبران آن را به كار بردند و آنها را به سنگسار كردن تهديد نمودند:

قالوا يا شعيب ما نفقه كثيراً ممّا تقول و انّا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما انت علينا بعزيز (هود/ 91)

گفتند: اى شعيب! بسيارى از آنچه مى گويى ما نمى فهميم، و ما تو را در ميان خود ناتوان مى بينيم و اگر قبيله تو نبود، تو را سنگسار مى كرديم و تو بر ما پيروز نيستى.

قالوا انا تطيّرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنّكم و ليمسّنّكم منّا عذاب اليم (يس/ 18)

گفتند: ما شما را بدشگون مى دانيم، اگر دست بر نداريد شما را سنگسار مى كنيم و عذابى دردناك از ما به شما مى رسد.

قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكوننّ من المرجومين (شعراء/ 116)

گفتند: اى نوح! اگر دست بر ندارى، قطعا از سنگسار شدگان خواهى بود.

آزر پس از تهديد ابراهيم به سنگسار كردن، از او خواست كه مدتى طولانى از او دور شود.

ابراهيم در برابر اين سخنان تند و تهديدآميز، باز با ملايمت پاسخ داد و به آزر سلام گفت، يعنى هيچ آسيبى از من به تو نخواهد رسيد. اين گونه برخورد با جاهلان يك ادب الهى است و در قرآن راجع به اين موضوع چنين مى خوانيم:

و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (فرقان/ 63)

و بندگان خدا كسانى هستند كه در زمين به نرمى راه مى روند و چون جاهلان آنها را خطاب كند، سلام مى گويند.

و إذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لانبتغى الجاهلين (قصص/ 55)

و چون سخن بيهوده بشنوند، از آن روى مى گردانند و مى گويند: براى ماست كارهايمان و براى شماست كارهايتان، سلام بر شما، ما خواستار جاهلان نيستيم.

پس از آن كه ابراهيم در برابر پرخاشگرى آزر به او سلام داد، اضافه كرد كه به زودى از خداوند براى تو طلب آمرزش مى كنم كه پروردگار من به من مهربان است. طبق آيات ديگرى كه در اين باره نازل شده ابراهيم به وعده خود وفا كرد و براى او استغفار نمود ولى چون از او نااميد شد و دانست كه او دشمن خداست، از او بيزارى جست و ديگر براى او استغفار ننمود، ولى براى پدر اصلى خود كه تارخ نام داشت حتى در اواخر عمرش كه اسماعيل و اسحاق به دنيا آمده بودند و جوانى برومند شده بودند، از خدا طلب مغفرت كرد و اين مى رساند كه پدر اصلى او مشرك نبوده است.

تفصيل مطلب را ذيل آيات 113 ـ 114 سوره توبه آورديم، مراجعه شود.

ابراهيم پس از دادن وعده استغفار به آزر، خطاب به او و ديگرانى كه چون او مى انديشيدند گفت: من از شما و آنچه جز خداى مى پرستيد، دورى مى كنم و پروردگارم را مى خوانم، اميد است كه در خواندن پروردگارم شقى نباشم. منظور از شقى در اين جا بى توفيقى و سخت دلى است، يعنى اميدوارم كه همواره بتوانم خدايم را بخوانم. ممكن است كه از كلمه شقى معناى ديگرى هم استفاده شود و آن اين كه اميدوارم در دعا كردن به درگاه خدا، بى بهره و محروم نباشم، يعنى از اين دعا نتيجه اى عايد من شود. در واقع اين مطلب را مى توان نوعى تعريض به مشركان دانست كه شما كه خدايانتان را مى خوانيد، هيچ گونه سودى عايد شما نمى شود.

ابراهيم از آن محيط شرك و بت پرستى كناره گيرى كرد و اين پس از مبارزه سخت او با بت پرستان و نمروديان و شكستن بت ها و گلستان شدن آتش نمرودى براى او بود كه بالاخره وقتى محيط بابل را آماده نديد، از آن جا به شام هجرت نمود و پس از اين هجرت بود كه خدا به او اسحاق و يعقوب را عطا كرد. از اين آيات فهميده مى شود كه اين عطاى الهى با كناره گيرى او از آن محيط شرك و كفر رابطه دارد و اين پاداشى بوده در برابر زحمت هاى فراوان او كه پس از مبارزه اى سخت، بت پرستان آن ديار را ترك نمود.

در اين آيات، پس از بيان اين كه خدا به ابراهيم اسحاق و يعقوب را داد، اضافه مى كند كه همه آنها را پيامبر قرار داديم و از رحمت خود به آنها بخشيديم و براى آنها نام نيك و آوازه بلندى قرار داديم و اين نعمت بزرگى براى ابراهيم بود كه خداوند نبوت را در نسل او قرار داد و او و فرزندان او را در طول تاريخ مورد احترام نسل هاى بشر نمود و نام نيكى براى او باقى گذاشت و اين در پاسخ به دعاى ابراهيم بود كه از خدا چنين خواسته بود:

و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين (شعراء/ 84)

(ابراهيم گفت: خدايا) براى من در ميان آيندگان نام نيكى قرار بده.

آوازه بلند و نام نيك كه خدا براى ابراهيم قرار داد، براى پيامبر اسلام هم قرار داد و خطاب به او فرمود:

و رفعنالك ذكرك (انشراح/ 4)

و ياد تو را بلند آوازه كرديم.

وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ مُوسى اِنَّهُ كانَ مُخْلَصًا وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51 ) وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا (52 ) وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنآ أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا (53 ) وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ اِسْماعيلَ اِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54 ) وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلوةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّه مَرْضِيًّا (55 ) وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ اِدْريسَ اِنَّهُ كانَ صِدّيقًا نَبِيًّا (56 ) وَ رَفَعْناهُ مَكانًا عَلِيًّا (57 ) أُولئِكَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّيِنَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوح وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ اِبْراهيمَ وَ

اِسْرآئيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنآ اِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَ بُكِيًّا (58 )

و در كتاب موسى را ياد كن، همانا او خالص شده و فرستاده اى پيامبر بود (51) و از جانب راست طور، او را ندا داديم و به عنوان همسخن، او را نزديك خود ساختيم (52) و از رحمت خود به او برادرش هارون پيامبر را بخشيديم(53) و در كتاب، اسماعيل را ياد كن، همانا او راست وعده و فرستاده اى پيامبر بود (54) و خاندان خود را به نماز و زكات فرمان مى داد و او نزد پروردگارش پسنديده بود (55) و در كتاب ادريس را ياد كن، همانا او راستگويى پيامبر بود (56) و او را به جايگاه والايى بالا برديم (57) اينان كسانى از پيامبران بودند كه خدا به آنان نعمت داد، از فرزندان آدم، و از كسانى كه آنان را (در كشتى) با نوح حمل كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم. هنگامى كه هر گاه آيات خداى رحمان بر آنان تلاوت مى شد، سجده كنان و گريه كنان بر خاك مى افتادند(58)

نكات ادبى

1 ـ «مُخلَص» خالص شده، ناب، برگزيده، تفاوت آن با «مُخلِص» با كسره لام در اين است كه «مُخلِص» كسى است كه از روى اخلاص عمل مى كند ولى «مُخلَص» كسى است كه به مرحله اى رسيده كه از هر عيب و شائبه اى دور است و مقام مُخلَص از مقام مُخلِص بالاتر است.

2 ـ «الايمن» سمت راست، مبارك و خوش يمن. اگر به معناى اول باشد صفت براى «جانب» و اگر به معناى دوم باشد صفت براى «طور» است.

3 ـ «طور» نام كوهى در صحراى سينا.

4 ـ «نجيّا» همسخن، همراز، حال از مفعول.

5 ـ «هارون» عطف بيان از «اخاه».

6 ـ «من»در «من النبيين» بيانيه و در «من ذريّة» براى تبعيض است.

7 ـ «بكيّا» گريه كنان. جمع باكى بر وزن فُعُول كه واو در يا ادغام شده است.

تفسير و توضيح

* آيات (51 ـ 57) و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مُخلَصا...: پس از يادى كه در آيات پيش، از ابراهيم شد، اكنون از چند تن ديگر از پيامبران به صورت گذرا ياد مى شود و هر كدام با چند صفت معرفى مى گردند. يكى از آنها موسى است كه او را با سه صفت ياد مى كند: نخست اين كه او بنده اى خالص و برگزيده بود و از هر عيب و شائبه و ناخالصى دور بود. مقام و مرتبه مُخلَص از مقام و مرتبه مُخلِص بالاتر است، چون مُخلِص كسى است كه عمل خود را از روى اخلاص به خدا انجام مى دهد ولى مُخلَص كسى است كه از اين مرحله بالاتر رفته و بنده ناب و پاكدل و برگزيده خدا شده است. صفت دوم و سوم براى موسى اين است كه او فرستاده اى پيامبر بود. يعنى او هم رسول بود و هم نبى. فرق ميان آن دو در اين است كه «رسول» مأمور به تبليغ است ولى نبى اعمّ از آن است. بنابراين هر رسولى حتماً نبى هم هست ولى ممكن است كسى نبى باشد ولى رسول نباشد و وحى فقط براى عمل خود او بر وى نازل شده باشد.

در ادامه مى فرمايد كه ما موسى را از جانب راست كوه طور ندا داديم و او را به عنوان همسخن و همراز، نزديك خود گردانيديم و برادرش هارون را كه پيامبر بود به او عطا كرديم.

اين سه جمله هر كدام نشانگر لطف خاص خدا بر موسى است و به عظمت او دلالت دارد.

سخن گفتن از جانب راست طور اشاره به آغاز وحى بر موسى است كه صدايى را از درختى در طور شنيد و شرح آن در برخى از آيات قرآنى مانند آيات 11 تا 24 سوره طه آمده است. به خاطر همين صحبتهايى كه ميان خداوند و موسى رد و بدل شد، به او لقب كليم اللّه داده شد كه اين صفت در آيه مورد بحث هم به عنوان همسخن آمده است. همراهى هارون با موسى هم لطف ديگرى از جانب خداوند به موسى و در پاسخ درخواست او بود.

پس از موسى از اسماعيل ياد مى كند و از او به عنوان صادق الوعد، يعنى كسى كه همواره به وعده خود عمل مى كرد ياد مى كند كه او نيز فرستاده اى پيامبر بود. او خانواده خود را به نماز و زكات فرمان مى داد و مورد رضايت و خشنودى خداوند بود. آيا اين اسماعيل همان اسماعيل فرزند ابراهيم است كه جريان ذبح او به تفصيل در قرآن و در سوره صافات آيات 102 ـ 108 آمده، يا او كس ديگرى بوده كه لقب صادق الوعد داشته؟ هر دو احتمال داده شده، ولى آنچه از روايات ائمه معصومين بر مى آيد اين است كه او ابراهيم بن حزقيل بود، كه قوم او اورا كشتند و اين پيامبر از آن جهت لقب صادق الوعد يافت كه همواره به وعده هاى خود عمل مى كرد، حتى يك بار باكسى در جايى وعده گذاشت و سه روز يا بيشتر در همان جا ماند و انتظار او را كشيد.

همان گونه كه گفتيم، طبق روايات وارده، اين اسماعيل غير از اسماعيل فرزند ابراهيم بود ولى استدلال بعضى ها بر اين مطلب به اين كه اگر او اسماعيل فرزند ابراهيم بود، بايد نام او پيش از موسى و پس از ابراهيم مى آمد در حالى كه در اين آيات، او را پس از موسى ذكر كرده است، استدلال محكمى نيست، چون در رديف همين آيات از ادريس هم ياد شده و عصر او جلوتر از موسى و حتى ابراهيم بود. بنابراين، آمدن نام هاى پيامبران در اين جا به ترتيب تاريخ نيست.

در آيات بعدى از ادريس ياد مى كند و او را فرستاده اى پيامبر معرفى مى كند و اظهار مى دارد كه ما او را به جايگاه بلند و مقام بزرگى بالا برديم.

ادريس در تورات به نام اخنوخ معرفى شده كه گويا برخى از صنايع و علوم و فنون را مى دانست و گفته شده كه حكمت و فلسفه و نجوم و هيئت و رياضيات از اوست. نام ادريس در قرآن فقط دو بار آن هم به صورت گذرا آمده است، يكى در اين جا و ديگر در سوره انبياء آيه 85 كه همراه با اسماعيل و ذوالكفل آمده است.

* آيه (58) اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيّين...: پس از ذكر نام هاى چند تن از پيامبران الهى، اظهار مى دارد كه آنان پيامبرانى هستند كه خداوند به آنان نعمت داده است، آنان از فرزندان آدم و از نسل كسانى هستند كه در كشتى نوح بودند و از نسل ابراهيم و اسرائيل بودند و از كسانى بودند كه خدا آنها را هدايت كرده و برگزيده بود. پس از اين بيان كلّى، يكى از اوصاف آنان را كه دليل بر خضوع و خشوع و نهايت بندگى در برابر خداوند است، ذكر مى كند و مى فرمايد: هر گاه كه آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد، سجده كنان و گريه كنان بر خاك مى افتادند.