تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۲۵ -


سوره مريم، جزء شانزدهم

سوره مريم

مشخصات و فضايل اين سوره

اين سوره مباركه در مكه نازل شده و محتواى آن بر مكى بودن آن گواهى مى دهد. اين سوره از نظر ترتيب كنونى قرآن نوزدهمين و از نظر ترتيب نزول چهل و چهارمين سوره است و پس از سوره فاطر نازل شده است. نام آن از داستان مريم گرفته شده و در آغاز آن حروف مقطعه (كهيعص) قرار دارد كه گاهى به اين نام هم خوانده مى شود.

درباره فضيلت قرائت آن از پيامبر خدا (ص) نقل شده است كه فرمود: هر كس آن را بخواند به تعداد كسانى كه زكريا و يحيى و مريم و عيسى و موسى و هارون و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسماعيل را تصديق يا تكذيب كرده اند دو برابر ثواب داده مى شود.(274)

در مورد اين ثواب ها براى قرائت سوره، بارها در اوايل سوره ها سخن گفته ايم، رجوع شود.

دورنمايى از اين سوره

سوره مباركه مريم پس از حروف مقطعه با يادى از رحمت پروردگار به زكريا و دعاى او در طلب فرزندى از خدا آغاز مى شود و خداوند در پاسخ او مژده تولد يحيى را مى دهد و نشانه آن را هم ذكر مى كند به اين صورت كه تو سه روز قدرت بر تكلم نخواهى داشت.

سپس از يحيى سخن مى گويد و اين كه نبوت به او در حال كودكى داده شد و ياد او را گرامى مى دارد.

آن گاه به داستان مريم و چگونگى تولّد عيسى از او و تهمت هايى كه به ا و زدند و دفاعى كه عيسى در گهواره از مادر پاكدامن خود كرد، مى پردازد و پس از آن به عقيده باطل برخى از مسيحيان درباره فرزند خدا بودن مسيح اشاره مى كند و آن را سخنى بدور از مقام تنزيه خدا مى شمارد. سپس به اختلاف مردم مى پردازد و آنان را از برپايى روز رستاخير كه روز حسرت است بر حذر مى دارد.

در بخش بعدى قصه ابراهيم را مى آورد و گفت گوى او را با پدرش كه در واقع عموى او بوده درباره بت پرستى نقل مى كند و تهديد ابراهيم توسط او به سنگسار شدن و وعده ابراهيم به طلب آمرزش از خدا براى او را مى آورد. پس از آن از كناره گيرى ابراهيم از آن قوم و به دنبال آن از تولّد اسحاق و يعقوب خبر مى دهد و اين كه اين فرزندان ابراهيم همگى پيامبر شدند و خدا رحمت خود را به آنان بخشيد و براى آنان زبان راستگويى قرار داد.

مختصرى از داستان موسى و هارون و اسماعيل صادق الوعد كه خاندان خود را به نماز و زكات دعوت مى كرد و نيز داستان ادريس، مضمون آيات بعدى است كه در آن از چند پيامبر ديگر هم نام برده شده است، سپس از نسل هاى بعد خبر مى دهد كه چگونه نماز را ضايع كردند و پيرو شهوت هاى خود شدند و به آنها وعده عذاب مى دهد و پس از آن از توبه كنندگان ياد مى كند كه آنها وارد بهشت جاويدان خواهند شد و برخى از ويژگى هاى بهشت را مى آورد.

در آيات بعدى از قول فرشتگان نقل مى كند كه ما جز به فرمان خداوند نازل نمى شويم و با بيان ربوبيت پروردگار سخن را ادامه مى دهند. نتيجه اين كه بايد او را عبادت كنى و در اين راه شكيبا باشى، آيا براى او همنامى مى شناسى؟

ترديدى را كه بعضى ها در وقوع قيامت دارند، در آيه بعد مطرح مى كند و پاسخ مى دهد و اضافه مى كند كه همه انسان ها در قيامت وارد جهنم خواهند شد ولى پرهيزگاران از آن جا نجات خواهند يافت و ستمگران در آن جا باقى خواهند بود. سپس سخن كافران را به هنگام نزول آيات نقل مى كند و خاطرنشان مى سازد كه چه بسا گروهايى كه پيش از آنان بودند و از نظر اثاث و كالا و زيبايى از آنان برتر بودند ولى ما هلاكشان كرديم.

مطلب بعدى كمك رسانى خداوند به هر دو گروه كافر و مؤمن است كه كافران را در گمراهى كمك مى رساند چون خودشان چنين خواسته اند، و از طرف ديگر به ايمان و هدايت مؤمنان مى افزايد و اظهار مى دارد كه باقيات صالحات از نظر ثواب و سرانجام، نيكوتر است.

سپس درباره كافران مغرورى كه به ثروت و فرزندان خود مى بالند، مى گويد: آيا او بر غيب آگاهى يافته و يا از خدا پيمانى گرفته است؟ ما آنچه را كه او مى گويد مى نويسيم و او را عذاب خواهيم كرد و او مسئول گفته هاى خويشتن است; سپس از شرك آنان و ستيزى كه با خدا دارند سخن مى گويد و مى افزايد: ما شياطين را بر كافران فرستاديم كه آنان را سخت وسوسه كنند و نبايد تو اى پيامبر درباره آنان شتاب كنى كه حساب آنان دست ماست و مجرمان به جهنم خواهند افتاد و هر كسى حق شفاعت كردن از آنان را ندارد مگر شخصى كه نزد خدا پيمانى داشته باشد.

در آيات بعدى عقيده فاسد كافران را درباره فرزند داشتن خداوند مطرح مى سازد و به سختى و شدت آن را نفى مى كند بدين گونه كه از اين سخن باطل نزديك است كه آسمان و زمين و كوه ها متلاشى شود و شايسته نيست كه خداوند فرزند داشته باشد، بلكه همه كسانى كه در آسمان و زمين قرار دارند، بندگان خدا هستند و حساب آنها دست خداست و همگى در روز قيامت به تنهايى نزد خدا خواهند آمد. درهمين جا از مؤمنان و صاحبان عمل صالح به نيكى ياد مى كند و وعده مى دهد كه خداوند براى آنان محبّتى در دل ها قرار خواهد داد. سپس از آسان بودن قرآن در لسان پيامبر سخن مى گويد كه اين آسانى براى آن است كه پيامبر بتواند با آن، پرهيزگاران را مژده و گروه ستيزه جو را بيم دهد.

در آيه پايانى از نابودى اقوامى در گذشته سخن به ميان مى آورد و مى پرسد: آيا هيچ نشانى از آنها مى بينى و يا صدايى از آنها مى شنوى؟

تفسير سوره مريم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ كهيعص (1 ) ذِكْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّآ (2 ) اِذْ نادى رَبَّهُ نِدآءً خَفِيًّا (3 ) قالَ رَبِّ اِنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعآئِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4 ) وَ اِنّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرآئى وَ كانَتِ امْرَأَتى عاقِرًا فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5 ) يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6 )

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر، كهيعص (1) اين، يادى از رحمت پروردگارت به بنده اش زكرياست (2) هنگامى كه پروردگارش را آهسته ندا كرد (3) گفت: پروردگارا، استخوان من سست شده و نشانه هاى پيرى در سرم آشكار شده است، و من در خواندن تو، پروردگارا، محروم نبوده ام (4) و من از خويشانم پس از خود بيمناك بوده ام و زن من نازاست پس براى من از نزد خود ياورى عطا فرما (5) كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد و پروردگارا او را پسنديده قرار بده(6)

نكات ادبى

1 ـ «ذكر» خبر مبتداى محذوف است:«هذا ذكر رحمة ربك».

2 ـ «عبده» منصوب است به وسيله رحمت كه مصدر است.

3 ـ «مشتعل» شعله ور شده، شعله منتشر شده. اين تعبير به مفهوم مشخص شدن علامت هاى پيرى در سر است و سپيدى موى سر از نظر گسترش در سر، به گسترش شعله آتش تشبيه شده است كه همواره گسترش پيدا مى كند و اين يكى از بهترين استعاره ها در زبان عربى است.

4 ـ «شقيّا» محروم، نااميد.

5 ـ «الموالى» جمع مولى، كلمه مولى در لغت چندين معنى دارد و در اين جا به معنى خويشان پدرى مانند پسر عموهاست.

6 ـ «عاقر» نازا. اين كلمه در مرد و زن هر دو به همين صورت و بدون تاى تأنيث مى آيد.

7 ـ «رضيّا» پسنديده.

تفسير و توضيح

* آيات (1 ـ 6) بسم اللّه الرحمن الرحيم. كهيعص. ذكر رحمة ربك عبده زكريا....:اين سوره نيز پس از يادى از خداى رحمان و رحيم، مانند برخى از سوره هاى قرآن با حروف مقطّعه آغاز مى شود و ما در اين باره در آغاز سوره بقره بحث كرده ايم، مراجعه شود.

نخستين مطلبى كه در اين سوره به آن پرداخته مى شود، داستان زكريا و بيان سرشارىِ رحمت پروردگار به اوست. البته زكريا و تمام انسان ها همواره از رحمت بيكران خداوند برخوردارند، ولى اين يك عنايت ويژه اى است كه به زكريا اختصاص يافته است و آن اين كه خداوند در حالى كه زكريا و همسرش نازا بودند و هم پير و فرتوت شده بودند، به آنان پسرى عنايت كرد و اين در اثر اجابت دعاى زكريا بود.

زكريا فرزند برخيا و از نسل يعقوب بن اسحاق و هارون برادر موسى و شوهر خاله مريم و يا عيسى بود. او شغل نجّارى داشت و نامش 8 بار در قرآن كريم آمده است.

زكريا به طور پنهانى خدا را خواند و با او مناجات كرد. پنهانى بودن يا براى اين بود كه دعايش احتمال اجابت بيشترى داشته باشد و يا براى آن بود كه ديگران او را مسخره نكنند. او نخست ضعف و ناتوانى خود را به زبان آورد و گفت: پروردگارا استخوان هاى من سست شده و نشانه هاى پيرى در سرم آشكار گشته و گسترش يافته است. اين كه مى گويد: سرم از پيرى شعلهور شده است، استعاره لطيفى از گسترش آثار پيرى در سر و سفيد شدن موهاست. سپس از اميدوارى خود به رحمت خداوند سخن گفت به اين صورت كه: خدايا، من از خواندن تو نااميد و بى بهره نبوده ام، يعنى هر گاه كه تو را خوانده ام اجابت كرده اى.

آن گاه وضعيتى را كه در آن قرار داشت بيان نمود به اين صورت كه گفت: خدايا من پس از مرگ خود از خويشانم بيمناكم و همسر من نازاست. منظور او از خويشان پسرعموهايش بودند چون آنها افراد ناصالحى بودند و زكريا مى ترسيد كه مال و ثروتش و نيز افتخارات نياكانش را برباد دهند ولذا آرزو داشت كه خداوند به او پسرى عنايت كند كه ميراثدار خاندانش باشد، ولى زنش نازا بود و به پيرى هم رسيده بودند. لذا پس از بيان اين مقدمات، از خدا خواست كه به او فرزند و ياورى عنايت كند كه از خاندان يعقوب ارث ببرد و نيز از خدا خواست كه اين فرزند شخص شايسته اى باشد.

در خواست زكريا از خدا درباره فرزند، در آيات ديگر هم با تعبيرهاى ديگرى آمده است:

هنالك دعا زكريّا ربّه قال ربّ هب لى من لدنك ذرّيّة انّك سميع الدعاء (آل عمران/38)

در آن جا زكريا پروردگارش را خواند، گفت: پروردگارا، از جانب خود فرزندانى به من عطا فرما كه تو شنونده دعا هستى.

و زكريا إذ نادى ربّه ربّ لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين(انبياء/ 89)

و به ياد آور زكريا را هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه پروردگارا، مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارثانى.

بحثى درباره استعاره در قرآن

اشاره:

در آيات آغازين سوره مريم كه خوانديم، استعاره جالبى به كار رفته كه مورد توجه دانشمندان علوم بلاغت قرار گرفته است و آن، جمله واشتعل الرأس شيبا است، ما در اين جا به همين مناسبت بحثى را درباره استعاره در قرآن تقديم خوانندگان محترم مى كنيم. در اين بحث كلياتى راجع به استعاره و تعريف آن و نمونه هايى از استعاره هاى به كار رفته در قرآن و از جمله همين استعاره را بيان خواهيم كرد.

در زبان عربى مانند هر زبان ديگرى، گاه مطلب به صورت تشبيه و تمثيل گفته مى شود تا شنونده يا خواننده فكر خود را به كار اندازد و مطلب مورد نظر را بهتر و عميق تر دريافت كند. اين گونه سخن گفتن، از فصاحت و بلاغت و توانايى گوينده در استخدام واژه هاى مناسب ناشى مى شود. يكى از گونه هاى اين موضوع «استعاره» است كه در علم معانى بحث هاى مفصلى دارد و در قرآن كريم كه به زبان عربى مبين نازل شده، در موارد فراوانى به كار رفته است.

اينك با استفاده از كتب بلاغى، اين پديده زبانى را معرفى مى كنيم و نمونه هايى از آيات قرآنى را كه در آنها استعاره به كار رفته است مى آوريم.

واژه «استعاره» از «عاريه» گرفته شده كه در لغت بدين معناست كه كسى چيزى را به صورت امانت و موقتى از ديگرى بگيرد، و در اصطلاح اهل بلاغت تعريف هاى گوناگونى دارد كه خواهد آمد. در واقع استعاره نوعى تشبيه است كه ادات تشبيه در آن ذكر نشده است. به قول سيوطى استعاره از ازدواج مجاز با تشبيه متولد شده است(275).

شايد بتوان گفت نخستين كسى كه از استعاره تعريف جامعى به دست داده ابوالحسن على بن عيسى رُمّانى (متوفى 384) است، هر چند كه اين اصطلاح پيش از او نيز در ميان اديبان به كار مى رفته و مثلا ابن المعتز از آن ياد كرده است(276). رمّانى استعاره را چنين تعريف مى كند:

الاستعارة تعليق العبارة على غير ما وضعت له فى اصل اللغة على جهة النقل للابانة(277).

يعنى استعاره پيوند دادن عبارت به معنايى است كه در اصل لغت براى آن وضع نشده است، به صورت انتقال (از معناى اول به معناى دوم) به جهت روشن بودن.

توضيح اين كه: گوينده در استعاره، لفظى را در معنايى جز معناى اصلى آن به كار مى برد و مدعى مى شود كه اين لفظ معناى دوم را دارد و از معناى قبل به معناى بعدى انتقال داده شده است، و اين به خاطر شباهت زيادى است كه ميان دو معنى وجود دارد و البته سخن را طورى ادا مى كند كه شنونده متوجه منظور او و ادعاى انتقال او باشد. وقتى مى گوييم: «شيرى را ديدم كه تيراندازى مى كرد»، استعاره به كار برده و كلمه شير را از معناى اصلى آن كه يك حيوان درنده است به معناى انسانى گرفته ايم كه شجاعت بسيار دارد. اين جمله با اين عبارت «زيد مانند شير است» فرق دارد; اولى از باب استعاره و دومى از باب تشبيه است. در استعاره، گوينده ادعا مى كند كه زيد واقعاً شير است، و اين مبالغه در تشبيه است و شنونده خود به اين موضوع آگاهى دارد. براى همين است كه رمّانى پس از تعريف بالا اضافه مى كند كه فرق ميان استعاره و تشبيه آوردن يا نياوردن ادات تشبيه است.

تعريف ديگرى كه از استعاره شده، تعريفى است كه توسط عبدالقاهر جرجانى (متوفى 471) صورت گرفته است; او مى گويد:

الاستعارة نقل الاسم عن اصله الى غيره للتشبيه على حد المبالغة.(278)

يعنى استعاره انتقال دادن اسم از اصل آن به غير آن است كه به منظور تشبيه، آن هم در حد مبالغه انجام مى گيرد.

جرجانى به تعريف رمّانى «تعليق العبارة على غير ما وضعت له» ايراد مى گيرد و آن را نوعى مسامحه مى داند، زيرا در استعاره گوينده مدعى است كه اين كلمه به اين معناست.(279) او در كتاب ديگرش توضيح مى دهد كه استعاره اين است كه گاهى يك لفظ در وضع لغوى، اصل و معناى معروفى دارد كه مخصوص به آن است، سپس شاعر و يا غير شاعر آن لفظ را در غير اين معنى و اصل استعمال مى كند و آن را از آن اصل انتقال مى دهد. پس استعمال لفظ در اين معنى صورت عاريه پيدا مى كند. جرجانى پس از اين تعريف، استعاره را بالاترين سحر و شگفت آورترين زيبايى در كلام مى داند(280).

ابن رشيق قيروانى استعاره را بهترين نوع مجاز و نخستين باب از ابواب بديع مى داند و مى گويد: در زيباسازى شعر چيزى شگفت آورتر از آن نيست و چنانچه از استعاره در جاى خود استفاده شود از محاسن كلام است(281). او پس از نقل تعريف استعاره از جرجانى، از ابنوكيع نقل مى كند كه گفته است: بهترين استعاره، استعاره اى است كه از معناى اصلى دورتر باشد، اما در اولين وهله معلوم شود كه استعاره است(282).

ابن رشيق معتقد است كه زبان عربى آن چنان غنى است كه نيازى به استعاره ندارد و اگر از استعاره استفاده مى كند از باب اتساع و مجاز است(283). اين سخن ابن رشيق دور از صواب است، زيرا استفاده از استعاره به علت كمبود واژه نيست بلكه براى مبالغه است، و همان گونه كه خود او گفته است سخن را به صورت شگفت آورى زيبا مى كند.

ابن سنان خفاجى در تعريف استعاره، از رمّانى پيروى كرده و آن را با ذكر مثالى از قرآن كه آيه شريفه «واشتعل الرأس شيباً(284)» است توضيح داده است.

در اين جمله كه از زكريا نقل شده، فرا رسيدن پيرى، به صورت يك استعاره بيان شده است. خفاجى توضيح مى دهد كه لفظ «اشتعال» در اصل براى پيرى وضع نشده، بلكه از معناى اصلى يعنى شعلهور شدن، به اين معنى انتقال داده شده است. همان گونه كه وقتى چوب شعلهور مى شود، به تدريج به اطراف خود سرايت مى كند و حالت چوب تغيير مى يابد، پيرى هم به تدريج موهاى سر را سفيد مى كند و رنگ آن را كه قبلا سياه بود تغيير مى دهد، و اين همان استعاره است كه تشبيهى در جهت مبالغه است بدون آن كه ادات تشبيه آورده شود(285).

يحيى بن حمزه يمانى (متوفى 745) پنج تعريف براى استعاره نقل مى كند و خود تعريف پنجم را مى پسندد، و آن اين كه: الاستعارة تَصييرك الشىء الشىء و ليس به و جعلك الشىء للشىء و ليس له(286). يعنى در استعاره چيزى را چيز ديگرى قرار مى دهى كه در واقع آن نيست و چيزى را براى چيز ديگرى اثبات مى كنى كه آن را ندارد، مانند اين كه بگويى: «با شيرى ملاقات كردم» و منظور تو يك فرد شجاع باشد; و يا بگويى: «دريايى را ديدم» و منظور تو ملاقات با كسى باشد كه علم گسترده اى دارد. در اين دو مثال شجاعت يا علم كسى به شير يا دريا تشبيه شده، ولى به جهت مبالغه در تشبيه چنين ادعا شده است كه گويا آن شخص واقعاً شير يا درياست، در حالى كه هم گوينده و هم شنونده مى دانند كه او نه شير و نه درياست.

تعريفى را كه يحيى بن حمزه پسنديده، ظاهراً از ابن زملكانى گرفته است، آن جا كه او استعاره را دو قسم مى كند، يكى «جعل الشىء الشىء و ليس به» و ديگرى «جعل الشىء للشىء و ليس له».(287) ابن زملكانى اضافه مى كند كه اگر در اين كار از ادات تشبيه استفاده شود ديگر استعاره نيست بلكه تشبيه است، مانند «زيد كالأسد»(288).

براى استعاره تقسيمات مختلفى شده است، از جمله اين كه استعاره دو نوع است: يكى مجرده و آن استعاره اى است كه در آن فقط يك تشبيه وجود داشته باشد، و ديگرى موشحه و آن استعاره اى است كه مشتمل بر چند تشبيه باشد. يحيى بن حمزه، استعاره مرشحه را از زيباترين نوع استعاره مى داند و براى آن آيه شريفه «اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم»(289) را مثال مى زند.(290) در اين آيه سه استعاره در كنار هم به كار رفته است: «اشتراء»، «ربح» و «تجارت» كه هر كدام استعاره اى مستقل است و در عين حال با هم ربط دارند.

مثال ديگرى كه يحيى بن حمزه براى استعاره مرشحه مى زند اين سخن امير مؤمنان است كه مى فرمايد: «وأيم الله لاقودنّ الظالم بخزامته حتى اورده منهل الحق و ان كان كارهاً»(291). ابن حمزه مى گويد: اين سخن چقدر بليغ و زيبا و مؤثر است، در اين جا سه استعاره به كار رفته: «خزامه»، «انقياد» و «منهل» كه هر سه به يكديگر مربوطند و اين استعاره مرشحه است(292).

هم چنين او اين سخن متنبى را مثال مى آورد:

فما تركن بها خلدا له بصر *** تحت التراب و لا بازا له قدم

و لا هزبرا له من درعه لبد *** و لا مهاة لها من شبهها حشم(293)

در اين جا متنبى، شكست سنگين گروهى را در جنگ، با آوردن چهار استعاره به طور مبالغه آميزى بيان كرده است. آن چهار استعاره عبارتند از:

1. «خلد» كه در اصل به معناى موش كور است كه در زير زمين زندگى مى كند و در اين جا به معناى كسى است كه خود را پنهان كرده است.

2. «باز» كه در اصل به معناى پرنده شكارى است كه به سرعت پرواز مى كند و در اين جا به معناى كسى به كار رفته كه به سرعت فرار مى كند.

3. «هزبر» كه در اصل به معناى شير بيشه است و معرّب هژبر فارسى است و در اين جا به معناى جنگجو است.

4. «مهاة» كه در اصل به معناى بلور سفيد است و در اين جا در مورد زنان زيبارويى به كار رفته است كه به اسيرى گرفته شده اند.

متنبى در اين دو بيت اظهار مى دارد كه لشكر فاتح چيزى از لشكر مغلوب را رها نكردند; هم آنان را كه خود را پنهان كرده بودند و هم آنان را كه فرار مى كردند و هم جنگجويان و هم زنان را زير تسلط خود درآوردند كه اين استعاره موشحه زيبايى است.

تقسيم ديگرى كه براى استعاره كرده اند، تقسيم آن به پنج نوع است كه ظاهراً براى نخستين بار عبدالقاهر جرجانى اين تقسيم را انجام داده است. او مى گويد: استعاره پنج نوع است: استعاره محسوس براى محسوس به جهت مشاركت در وصف محسوس; استعاره محسوس براى محسوس به جهت اشتراك در وصف عقلى; استعاره محسوس براى معقول; استعاره معقول براى معقول; و استعاره معقول براى محسوس(294). فخر رازى نيز همين پنج قسم را آورده و قسم ششمى بر آن افزده و آن استعاره تخييليّه است(295).

جهت آشنايى با انواع استعاره ها مثال هايى را از قرآن كريم به نقل از ابن ابى الاصبع(296) و زركشى(297) و سيوطى(298) ذكر مى كنيم و هر يك را توضيح مى دهيم.

مثال استعاره نوع اول (استعاره محسوس براى محسوس به جهت مشاركت در وصف محسوس) آيه شريفه: «و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض»(299) است. اصل معناى «موج» به حركت در آمدن آب هاست، ولى اين كلمه در اين آيه براى حركت يأجوج و مأجوج استعاره آورده شده است و مستعار و مستعارله در حركت شريكند. از همين قسم است آيه: «والصبح اذا تنفس»(300) كه در اين آيه بيرون شدن روشنايى از مشرق در سپيده دم، به بيرون آمدن تدريجى نَفَس تشبيه شده است.

مثال استعاره نوع دوم (استعاره محسوس براى محسوس به جهت اشتراك در وصف عقلى) قول خداوند است كه مى فرمايد: «و فى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح العقيم»(301) كلمه عقيم در اصل به معناى زن نازا است و در اين جا از باب استعاره صفت براى باد قرار داده شده و منظور اين است كه بادى كه به عنوان بلا بر قوم عاد وزيد نازا بود; يعنى ابر، درخت يا گياهى را بارور نمى كرد و خيرى در آن نبود. در اين جا محسوس به محسوس در يك وصف عقلى كه نازا بودن است تشبيه شده است.

مثال نوع سوم (استعاره محسوس براى معقول) قول خداوند است كه مى فرمايد: «بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق»(302) در اين آيه «قذف = افكندن» و «دمغ = شكستن» كه دو امر محسوس اند براى حق و باطل كه دو امر عقلى هستند استعاره آورده شده اند. مثال ديگر اين نوع استعاره آيه «فاصدع بما تؤمر»(303) است. «صدع» در لغت به معناى شكستن چيز سخت است و در اين جا آشكار شدن نبوت پيامبر اسلام (ص) به آن تشبيه شده است; گويى پيامبر با آشكار كردن دعوت خود، جوّى را كه در آن زندگى مى كند مى شكند. اين استعاره يك امر محسوس براى يك امر عقلى است.

مثال نوع چهارم (استعاره معقول براى معقول) اين آيه است: «و لمّا سكت عن موسى الغضب»(304) سكوت براى فرو نشستن خشم موسى استعاره آورده شده است كه هر دو عقلى هستند.

مثال نوع پنجم (استعاره معقول براى محسوس) قول خداوند است كه مى فرمايد: «انّا لمّاطغى الماء حملناكم فى الجارية»(305) در اين جا طغيان كه يك امر عقلى است، براى زياد شدن آب كه يك امر حسى است استعاره آورده شده است.

نوع ديگرى از استعاره كه در قرآن در موارد متعددى به كار رفته استعاره تخييليه است، و آن به اين صورت است كه براى بيان و توضيح يك مطلب چيزى را به استعاره بگويند كه شنونده در عالم خيال، آن چيز را با مطلب مورد نظر تطبيق بدهد و آن را همچون موضوع مستعار تصور كند، در حالى كه مى داند كه چنين نيست و اين يك امر خيالى است.

به گفته ابن ابى الاصبع بيشتر آياتى كه فرقه «مشبّهه» به آن چنگ مى زنند، از نوع استعاره تخييليه است. وى آن گاه آياتى را مثال مى زند كه(306) از جمله آنها قول خداوند است: «ثم استوى على العرش»(307) لفظ مستعار «استواى بر عرش»، مستعارمنه هر جسم مستوى، و مستعارله ذات حق تعالى است. اين استعاره از آن جهت آمده است تا شنونده هنگام شنيدن آن، پادشاهى را در نظر آورد كه از نظر قلمرو حكومت و تحكيم آن و نيازهاى رعايا و سپاهش مانند نوسازى سرزمين ها و تدبير شئون بندگان فراغت يافته و شكوهمندانه بر تخت سلطنت تكيه زده است. شنونده هنگام شنيدن اين سخن، آنچه را كه درباره شئون الهى از وى پوشيده است، با آنچه در باره ملك دنيوى شنيده است مى سنجد و به همين جهت، جز بعد از بيان فراغت از خلقت آسمان ها زمين و آنچه ميان آنهاست، سخن از جلوس بر عرش به ميان نمى آيد; هر چند كه آن جا تخت و جلوس و استيلاى محسوسى به آن صورت كه از ظاهر آيه برمى آيد وجود ندارد.

مثال ديگر براى استعاره تخييليه قول خداوند است: «بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء»(308) كه در اين جا مستعار «گشوده شدن دست» و مستعار منه «دست كسى است كه انفاق مى كند» و مستعارله «انفاق خداوند» است. اين تعبير براى آن است كه شنونده با شنيدن آن، دو دستى را كه به انفاق گشاده است تصور كند و گستردگى انفاق خدا و دخالت او در ارزاق بندگانش را در نظر آورد، و اين در حالى است كه او مى داند كه خداوند دستى ندارد.

آياتى كه در آنها انواع استعاره به كار رفته فراوان است. در اين جا علاوه بر آياتى كه گذشت، چند آيه ديگر را به عنوان نمونه ذكر مى كنيم:

ـ وآية لهم الليل نسلخ منه النهار(309) در اين جا جدا شدن روز از شب به صورت استعاره با تعبير «انسلاخ» آمده است; گويى لباس شب كه همان تاريكى است كنده مى شود و روشنايى روز پديد مى آيد.

ـ فاذاقها الله لباس الجوع والخوف(310) در اين جا براى شدت گرسنگى و ترس، واژه «لباس» استعاره آورده شده است. همان گونه كه لباس سراسر بدن را مى پوشاند، گويا گرسنگى و ترس سراسر وجود آنان را پوشانده است. ضمناً اين آيه از مواردى است كه فعل آن متناسب با مستعارله آمده است و نه مستعار; چون «اذاق» با خود جوع و خوف مناسب است و فعل متناسب با استعاره چيزى مانند «البس» است. به اين نوع استعاره، استعاره تجريديه گفته مى شود كه در آن نظر به مستعارله است.

ـ أَلم تر أَنّهم فى كلّ واد يهيمون(311) در اين جا از سرگشتگى و پراكنده گويى شاعران ياوه سرا چنين استعاره آورده شده كه گويا آنان مانند كسى هستند كه در بيابانى به شدت دچار عطش شود و اين جا و آن جا به دنبال آب برود. «هيم» در اصل به معناى عطش شديد است.(312)

ـ وعنده مفاتح الغيب(313) در اين آيه از حقايق عالم غيب تعبير «مفاتح» استعاره آمده است كه به معناى كليدها و يا گنجينه هاست; گويا عالم غيب گنجينه ها و كليدهايى دارد كه همه آنها نزد خداست.(314)

ـ سمعوا لها شهيقاً وهى تفور(315) در اين جا كلمه «شهيق» كه در اصل به معناى آواز خران است، به صورت استعاره در مورد صداى ناهنجار اهل عذاب در جهنم به كار برده شده است.

ـ يا ارض ابلعى ماءك(316) در اين آيه، كلمه «بلع» كه در اصل به معناى فرورفتن آب يا غذا از گلوى انسان است به صورت استعاره در مورد نفوذ آب در زمين و فروكش كردن آب پس از پايان طوفان نوح به كار رفته است.

ـ واخفض لهما جناح الذل من الرحمة(317) در اين آيه براى فروتنى و تواضع در برابر پدر و مادر با تعبير «خفض جناح» استعاره آمده است كه به معناى فروگستردن بال هاى پرنده در برابر جوجه هاى خود است.

ـ جدارا يريد ان ينقضّ(318) در اين جا براى ديوارى كه در حال ريزش است تعبير «يريد» كه مربوط به اراده از روى آگاهى است و در انسان به كار مى رود، استعاره آمده است.

ـ من بعثنا من مرقدن(319) در اين آيه براى قبر كلمه «مرقد» كه به معناى محل خوابيدن است استعاره آورده شده است.

يا زَكَرِيّآ اِنّا نُبَشِّرُك بِغُلام اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7 ) قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لى غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتى عاقِرًا وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (8 ) قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئًا (9 ) قالَ رَبِّ اجْعَلْ لى آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيال سَوِيًّا (10 ) فَخَرَجَ عَلى قَوْمِه مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى اِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11 ) يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (12 ) وَ حَنانًا مِنْ لَدُنّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (13) وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّارًا عَصِيًّا (14 ) وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا(15 )

اى زكريا، همانا ما تو را به پسرى كه نامش يحيى است، مژده مى دهيم، كه پيش از اين براى او همنامى قرار نداده ايم (7) گفت: پروردگارا، چگونه براى من پسرى خواهد بود، در حالى كه همسر من نازا است و خودم در پيرى به ناتوانى رسيده ام (8) گفت: چنين است. پروردگارت گفت كه آن براى من آسان است، در حالى كه پيش از اين تو را آفريدم و تو چيزى نبودى (9) گفت: پروردگارا براى من نشانه اى قرار بده، گفت: نشانه تو اين است كه با وجود تندرستى، سه شب با مردم سخن نمى گويى (10) پس، از محراب بر قوم خود درآمد و به آنان اشاره كرد كه صبح و شام تسبيح بگوييد (11) اى يحيى، كتاب را با تمام نيرو بگير، و ما به او در حالى كه كودك بود نبوت داديم (12) و نيز از جانب خود، رحمت و پاكى به او داديم و او پرهيزگار بود (13)و به پدر و مادر خود نيكوكار بود و گردنكش و نافرمان نبود (14) و درود بر او روزى كه زاده شد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود (15)

نكات ادبى

1 ـ «غلام» پسر بچه.

2 ـ «يحيى» نام فرزند زكريا. اين نام عبرى است و اصل آن يوحنّاست ولى در عربى به شكل يكى اوزان عربى درآمده است.

3 ـ «عتيّا» حالت ناتوانى و پوكى استخوان ها در اثر پيرى. صيغه مبالغه يا صفت مشبهه.

4 ـ «هيّن» آسان.

5 ـ «تك» در اصل «تكون» بود كه در حالت جزم، واو به جهت التقاى دو ساكن حذف گرديد و نون هم به جهت كثرت استعمال حذف شد.

6 ـ «سويّا» در حال تندرستى، بى عيب و علّت.

7 ـ «محراب» جاى خاصى در معبد براى عبادت و معناى لغوى آن محل جنگ است، گويا كسى كه در محراب عبادت مى كند با شيطان مى جنگد.

8 ـ با در «بقوّة» براى حال است به تقدير: مجدّا و مجتهداً.

9 ـ «جبارا عصيّا» گردنكش نافرمان. «عصّى» صيغه مبالغه از «عصى».

تفسير و توضيح

* آيات (7-11) يا زكريّا انا نبشّرك بغلام اسمه يحيى...: به دنبال دعاى زكريا كه از خداوند براى خود فرزندى خواست، از جانب خداوند خطاب رسيد كه اى زكريا، ما تو را به تولد پسرى به نام يحيى مژده مى دهيم. او را پيش از اين همنامى نبود. اين خود عنايت خاصى از جانب خدا بود كه نام آن فرزند را خودش انتخاب كرد و آن هم نامى كه تا آن زمان كسى به آن ناميده نشده بود. گفته شده كه منظور از اين كه براى او تا كنون همنامى نبوده، اين است كه تا آن زمان پيرمردى چون زكريا صاحب بچه نشده بوده، ولى اين سخن ناصواب است، زيرا خداوند به ابراهيم هم در حالت پيرى فرزندى به نام اسحاق داد.

وقتى زكريا مژده تولد فرزندى را دريافت كرد با خوشحالى و تعجب پرسيد: خداوندا، چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه همسر من نازا است و خودم سخت پير شده ام؟ پاسخ شنيد كه همان خواهد بود كه گفته شد و پروردگارت مى گويد كه آن براى من آسان است; يعنى در برابر قدرت خداوند، تولد بچه اى از پدرى پير و سالخورده و مادرى نازا كار دشوارى نيست. در ادامه گفته شد: ما تو را پيش از اين آفريديم در حالى كه تو چيزى نبودى; يعنى همان خدايى كه تو را بدون سابقه قبلى آفريد، توانايى آفريدن پسرى براى تو را هم دارد اگر چه از نظر اسباب ظاهرى ناممكن به نظر آيد.

زكريا گفت: پروردگارا، براى من نشانه اى قرار بده كه با آن تحقق وعده تو را مشاهده كنم. خطاب رسيد نشانه تو اين است كه با وجود آن كه سالم و تندرست هستى، سه شب نمى توانى با مردم سخن بگويى. منظور از سه شب، سه شبانه روز است و در آيات ديگرى كه در اين باره در سوره آل عمران آمده «ثلاثة ايام = سه روز) گفته شده است (آل عمران/ 41).

چند روز بعد زكريا در محراب عبادت بود و قوم او منتظر آمدن او بودند كه همان نشانه را در خود احساس كرد. او از محراب خود بيرون آمد و در حالى كه نمى توانست با مردم سخن بگويد، با اشاره به آنها فهمانيد كه صبح و شام خدا را تسبيح بگويند. در آيات سوره آل عمران آمده كه به زكريا وحى شد كه در همين حالت خدا را تسبيح بگو. به راستى كه حالت روحانى عجيب و والايى است كه انسان قدرت تكلم با غير را نداشته باشد و زبانش فقط به ذكر خدا بچرخد; زكريا چنين حالتى پيدا كرده بود.

* آيات (12 ـ 15) يا يحيى خذ الكتاب بقوّة...: يكى از شيوه هاى قرآنى در بيان قصه اين است كه گاهى بخش هايى از قصه را كه معلوم است حذف مى كند. در اين جا نيز اين بخش را كه يحيى متولد شد و به چند سالگى رسيد، حذف كرده و از آن جا ادامه مى دهد كه خداوند به يحيى خطاب كرد كه: اى يحيى، كتاب را با جدّ و جهد و با تمام قدرت بگير. منظور از كتاب، تورات است ولى احتمال دارد كه خود يحيى هم يك كتاب آسمانى داشته باشد، همان گونه كه صابئين عقيده دارند. به گفته صابئين مندايى كه خود را پيرو يحياى تعميد دهنده مى دانند، او كتابى به نام «دراشا اويهيا» داشته كه به معناى تعاليم يحيى است و مندايى ها اين كتاب را در اختيار دارند.

منظور از اين كه كتاب را با جدّ و جهد و با قدرت بگير، اين است كه به آن اهميت زياد بده و تعاليم آن را پياده كن.

در ادامه آيات مى فرمايد: ما به او در كودكى حكم داديم، و مراد از آن نبوت است. ميان عيسى و يحيى مشابهت هايى وجود دارد كه در تفسير آيات سوره آل عمران درباره يحيى آنها را بيان كرديم، از جمله اين كه هر دو نفر در كودكى به پيامبرى رسيده اند. اضافه مى كند كه ما به او از جانب خود رحمت و پاكى داديم و او از پرهيزگاران و نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود و او گردنكش و نافرمان نبود. و بدين گونه يحيى را با بهترين عبارت ها مى ستايد و صفات برجسته اى براى او برمى شمارد.

در پايان سخن، خداوند در سه موقعيت ويژه به يحيى درود مى فرستد: روزى كه به دنيا آمد و روزى كه مى ميرد و ورزى كه از قبر زنده بر مى خيزد. اين سه موقعيت سه فصل مهم براى هر انسانى است و سه روزى است كه انسان در آنها از دنيايى به دنيايى ديگر قدم مى گذارد كه براى او كاملا ناشناخته است.

عيسى نيز در اين سه روز از درودى براى خود خبر مى دهد:

والسلام علىّ يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيّا (مريم/ 33)

و درود بر من است روزى كه زاده شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم.

وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ مَرْيَمَ اِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكانًا شَرْقِيًّا (16 )

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابًا فَأَرْسَلْنآ اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِيًّا (17 ) قالَتْ اِنّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ اِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18 ) قالَ اِنَّمآ أَنَا رَسُولُ رَبِّكَ لِأَهَبَ لَكِ غُلامًا زَكِيًّا (19 ) قالَتْ أَنّى يَكُونُ لى غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنى بَشَرٌ وَ لَمْ أَك بَغِيًّا (20 ) قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّاسِ وَ رَحْمَةً مِنّا وَ كانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا (21 )

و به ياد آور در كتاب مريم را، هنگامى كه از خانواده اش در مكانى شرقى كناره گيرى كرد (16) و ميان خود و آنان پرده اى قرار داد، پس ما روح خود را به سوى او فرستاديم كه به صورت بشرى تندرست براى او نمايان شد (17) (مريم) گفت: من از تو به خداى رحمان پناه مى برم، اگر پرهيزگار باشى (18) گفت: همانا من فرستاده پروردگارت هستم تا به تو پسرى پاكيزه ببخشم (19) گفت: چگونه براى من پسرى باشد در حالى كه هيچ بشرى با من تماس نگرفته و من بدكاره نبوده ام (20) گفت: اين چنين است، پروردگارت گفت كه اين براى من آسان است و تا او را نشانه اى براى مردم و رحمتى از خود قرار دهيم و اين كارى است كه مقرّر شده است (21)

نكات ادبى

1 ـ «انتبذت» كناره گيرى كرد، دور شد.

2 ـ «مكانا شرقياً» مفعول به و يا ظرف است.

3 ـ «تمثَّل» نمودار شد، چنين به نظر رسيد.

4 ـ «بشراً سويّاً» حال است، و حال قرار گرفتن «بشراً» كه جامد است از آن جهت درست است كه «سويّاً» صفت آن است و جامد موصوف مى تواند حال واقع شود.

5 ـ «بغيّاً» بدكاره اين كلمه در اصل «بغوى» بر وزن فعول بوده و طبق قاعده واو در ياء ادغام شده و ضمه غين بدل به كسره شده است و در اين وزن مذكر و مؤنث يكسان است و مى توان آن را بر وزن فعيل گرفت; در اين صورت «بغّى» در اين جا به معناى ذات بغى است و لذا تاى تأنيث در آن وارد نشده، مانند: حائض، و طالق.

6 ـ «و لنجعله» عطف به محذوف غير معين، يعنى اين كار چند دليل دارد كه از جمله آنها اين دليل است.

تفسير و توضيح

* آيات (16 ـ 21) و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت...: پس از ذكر داستان زكريا و يحيى به ذكر داستان مريم و تولّد مسيح مى پردازد و به پيامبر دستور مى دهد كه مريم را در قرآن ياد كن. در كنار هم بودن اين دو داستان به خاطر مشابهت هايى است كه در آنهاست و علاوه بر اين سوره، در سوره آل عمران و انبياء نيز داستان زاده شدن عيسى از مريم پس از ذكر تولد يحيى آمده است.

داستان مريم در سوره آل عمران (آيات 35 به بعد) از زمان تولّد خود مريم شروع مى شود ولى در اين سوره از آن جا آغاز مى شود كه مريم از كسان خود كناره گيرى كرد و به محلّى در شرق بيت المقدّس رفت و ميان خود و آنان پرده اى قرار داد. رفتن مريم به آن جا براى عبادت بود. او مى خواست به دور از نظر ديگران خالصانه براى خداى خود عبادت كند.

منظور از قرار دادن پرده ميان خود و خانواده اش، همان دورى و كناره گيرى از آنان است. گفته شده كه مريم در جايى پرده اى بر افراشت تا در پشت آن خود را شست و شو دهد و ديگران بدن او را نبينند.

در اين حال كه مريم با خود خلوت كرده بود، ناگهان شخصى را در برابر خود ديد كه به او نگاه مى كند. او پنداشت كه يك انسان معمولى است ولى او فرشته الهى جبرئيل بود كه خداوند مى فرمايد: ما روح خود را به سوى او فرستاديم كه به صورت بشرى تندرست براى او نمايان شد. منظور از روح در اين جا همان جبرئيل روح الأمين است.

توجه كنيم كه در اين گونه موارد، فرشته واقعاً تبديل به بشر نمى شود بلكه تصرفى در شخص مى كند كه او را به صورت يك انسان مى بيند. پيامبر اسلام هم جبرئيل را در شكل دحيه كلبى مى ديد.

وقتى مريم آن شخص را در خلوت خود ديد، ناراحت شد و به او گفت: من از تو به خداى رحمان پناه مى برم، اگر پرهيزگار هستى. بدين گونه خواست احساسات دينى او را برانگيزد و او را از خدا بترساند تا گزندى به مريم كه دختر جوانى بود نرساند. در عين حال، اين جمله نوعى كمك خواهى از خدا بود كه او را از شرّ آن شخص حفظ كند.

اين كه به او مى گويد: اگر پرهيزگار باشى از تو به خدا پناه مى برم، براى آن است كه انسان پرهيزگار ازاين گفته متأثر مى شود و از خدا مى ترسد و آسيبى نمى رساند، ولى شخص لاابالى اعتنايى به اين سخن نمى كند.

فرشته در پاسخ مريم گفت: همانا من فرستاده پروردگار تو هستم كه پسرى پاكيزه به تو ببخشم. مريم كه از اين سخن به شگفت آمده بود، گفت: چگونه براى من پسرى باشد در حالى كه هيچ بشرى با من تماس نگرفته و من بدكاره نبوده ام؟ يعنى نه از طريق مشروع با كسى همبستر شده ام و نه زنا كرده ام. فرشته گفت: اين چنين است، پروردگار تو گفته است كه اين كار براى من آسان و براى آن است كه او را نشانه و معجزه اى براى مردم و رحمتى از خود قرار دهيم و اين كارى است كه مقرّر و مقدّر شده است.

هر چند كه از طريق معمولى فرزندى بدون پدر به دنيا نمى آيد و زنى كه با مردى همبستر نشده آبستن نمى شود، ولى اين كار در برابر قدرت بى پايان الهى، كار دشوارى نيست و خدا هر چيزى را كه اراده كند انجام مى دهد.

در اين جا نيز اراده خدا به اين تعلق گرفته كه مريم باكره بدون تماس با هيچ مردى آبستن شود و عيسى از طريق معجزه به دنيا بيايد. البته بكرزايى هر چند يك پديده بسيار نادر است ولى درميان برخى از موجودات زنده امكان تحقق دارد و ما در تفسير آيه 48 از سوره آل عمران در اين باره بحث مستقلى داشتيم، رجوع شود.