تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۱۳ -


وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدًى لِبَنى اِسْرآئيلَ أَلاّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونى وَكيلاً (2 ) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوح اِنَّهُ كانَ عَبْدًا شَكُورًا (3 ) وَ قَضَيْنآ اِلى بَنى اِسْرآئيلَ فِى الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِى الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيرًا (4 ) فَاِذا جآءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِبادًا لَنآ أُولى بَأْس شَديد فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْدًا مَفْعُولاً (5 ) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوال وَ بَنينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيرًا (6 ) اِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ اِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَاِذا جآءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّة وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيرًا (7 ) عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ اِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيرًا (8)

و به موسى كتاب داديم و آن را هدايتى براى بنى اسرائيل قرار داديم كه جز من نگهبانى مگيريد(2) اى فرزندان كسانى كه با نوح (بر كشتى) سوار كرديم، همانا او بنده سپاسگزارى بود (3) و در كتاب به بنى اسرائيل مقرّر كرديم كه دو بار در زمين فساد خواهيد كرد و برترى بزرگى خواهيد يافت (4) پس چون وعده نخستين آن دو فرا رسيد، بندگانى از خود را كه داراى صلابتى شديد بودند، بر شما گماشتيم، پس داخل خانه ها را جست جو كردند و اين وعده اى انجام شده بود (5) آن گاه بار ديگر شما را بر آنان حكومت داديم و شما را با مال ها و فرزندان يارى كرديم و شما را از نظر تعداد افزونى داديم (6) اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد به خودتان كرده ايد. پس چون وعده ديگر فرا رسيد، چهره هايتان را زشت سازند و داخل آن مسجد شوند همان گونه كه بار نخست داخل شده بودند و به هر چيزى تسلّط يابند آن را نابود سازند (7) اميد است كه پروردگارتان بر شما رحمت آرد; و اگر باز گرديد ما نيز باز مى گرديم، و جهنّم را براى كافران زندان قرار داديم(8)

نكات ادبى

1 ـ «ذرية» منصوب است يا به جهت اختصاص به مدح و يا به جهت بدل بودن از «وكيلا»، و احتمال ندا هم داده مى شود به تقدير: يا ذريّة من حملنا.

2 ـ «قضينا» مقرر داشتيم، فهمانديم.

3 ـ «مرتين» مفعول مطلق از «لتفسدنّ».

4 ـ «وعد» به معناى موعود است، مصدر به معناى مفعول.

5 ـ «جاسوا» از «جوس» مشتق شده كه به معناى طلب كردن و جست جوى شديد و خانه به خانه است.

6 ـ «خلال» جمع خلل مانند جبال و جبل، شكاف ها. ضمناً «خلال الديار» به جهت اسم مكان بودن منصوب است.

7 ـ «كرّة» رجعت.

8 ـ «نفيرا» قبيله، عشيره. اين كلمه به جهت تميز بودن منصوب است.

9 ـ «ليسوءوا» جمع مذكر غايب از ساء يسوء، كه نون جمع آن به سبب لام امر حذف شده است و همين گونه است: «ليدخلوا».

10 ـ «تتبيرا»هلاك شدن.

11 ـ «حصير» زندان، از حصر مشتق شده است.

تفسير و توضيح

* آيات (2 ـ 3) و آتينا موسى الكتاب و جعلناه هدى....: اين دو آيه در مقام بيان نعمت هاى خداوند بر بنى اسرائيل است كه يكى از مهم ترين آنها نزول تورات است و لذا در مقام امتنان بر قوم بنى اسرائيل مى فرمايد: ما به موسى كتاب داديم و منظور از آن همان تورات است و آن كتاب را مايه هدايت براى بنى اسرائيل قرار داديم. و در آن كتاب آمده كه جز خدا كسى را براى خود پشتيبان و نگهبان مگيريد. مى توان گفت كه اين جمله مهم ترين پيام تورات و ساير كتاب هاى آسمانى است. وقتى انسان خدا را تنها پشتيبان و نگهبان خود مى داند ديگر از هيچ قدرتى نمى هراسد و آن چنان نيرومند مى شود كه در برابر مشكلات به خوبى مقاومت مى كند و جز خدا هيچ چيز را به حساب نمى آورد و به توحيد خالص و ناب مى رسد.

در آيه بعدى در مقام مدح قوم بنى اسرائيل بر مى آيد و مى فرمايد: اينان فرزندان كسانى هستند كه با نوح بر كشتى سوار كرديم و او يعنى نوح بنده سپاسگزارى بود.

اين جمله در عين حال كه حالت مدح دارد، اين پيام را هم براى بنى اسرائيل دارد كه شما بازماندگان كسانى هستيد كه در زمان نوح به او ايمان آوردند و خود نوح هم بنده سپاسگزارى بود و بنابراين شما هم بايد چنين باشيد.

* آيات (4 ـ 8) و قضينا إلى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدّن...: با وجود سرشارى نعمت هاى خداوند بر بنى اسرائيل، اين قوم لجوج با افزون طلبى ها و بهانه جويى هاى خود همواره خدا را نافرمانى مى كردند و گاهى همين روحيّه سبب مى شد كه آنان به فساد و تباهى كشيده شوند.

در اين آيات به دو مورد از فساد و طغيانگرى اين قوم اشاره مى كند كه در هر مورد كيفر اعمال ناشايست خود را ديدند و به هلاكت و تباهى رسيدند. اين اشاره حالت پيشگويى دارد، مى فرمايد: ما در تورات به بنى اسرائيل خبرداديم كه شما در آينده دوبار در زمين فساد خواهيد كرد و برترى بزرگى خواهيد يافت.

البته منظور از زمين در اين جا سرزمين بيت المقدس است و تا زمان بعثت پيامبر اسلام(ص) بنى اسرائيل دو بار در آن جا حكومت مطلقه يافتند و دست به فساد و طغيانگرى زدند و در هر دو بار به شدت سركوب شدند و سقوط كردند و به خوارى و ذلت رسيدند.

در آيات، گزارش اين دو واقعه به صورت كلى آمده است. طبق اين آيات وقتى نخستين وعده الهى تحقق يافت و بنى اسرائيل به حكومت و برترى رسيدند و دست به فساد زدند، خداوند برخى از بندگان خود را كه داراى صلابتى شديد بودند بگماشت تا آنها را سركوب كنند. آنان حكومت بنى اسرائيل را سرنگون كردند و به كشتار آنان پرداختند به طورى كه خانه به خانه در جست جوى آنان بودند تا آنان را بكشند، و اين يك وعده الهى بود كه به وقوع پيوست.

پس از مدتى كه بنى اسرائيل در خوارى و ذلت به سر مى بردند، بار ديگر خداوند به آنان قدرت داد و وعده دوم الهى تحقق يافت و آنان بر دشمن خود چيره شدند و بار ديگر به حكومت رسيدند و اموال و فرزندان بسيارى يافتند و جميعت آنان زياد شد، ولى اين بار نيز آنان به طغيانگرى و فساد پرداختند و در نتيجه بار ديگر كيفر اعمال خود را ديدند و دشمنان آنان باز بر آنان غلبه كردند به صورتى كه چهره هايشان را زشت كردند، يعنى كارى كردند كه آنان دچار اندوه فراوان شدند تا جايى كه آثار اين اندوه در چهره هايشان آشكار شد و قيافه هاى عبوس و زشتى پيدا كردند (ليسوءوا وجوهكم). شايد هم منظور از (وجوهكم) سران آن قوم باشد كه سرانجام بدى را يافتند. همچنين قوم مهاجم مانند دفعه پيش وارد مسجد الاقصى شدند و هر چيزى را كه دست يافتند نابود ساختند.

در وسط اين گزارش و نيز در آخر آن خداوند بر اين نكته تأكيد دارد كه شكست و پيروزى در اثر عملكرد جامعه به وجود مى آيد و لذا در وسط اين گزارش مى فرمايد:

اگر خوبى كنيد به خودتان نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد باز به خودتان كرده ايد. احتمال اين كه اين جمله در وسط اين آيات خطاب به مسلمانان باشد احتمال بعيدى است و ظاهر اين است كه خطاب متوجه بنى اسرائيل است تا بدانند همواره در گرو اعمال خود قرار دارند.

در پايان اين گزارش به بنى اسرائيل اميدوارى مى دهد و مى فرمايد: اميد است كه پروردگارتان به شما رحمت آورد، يعنى شما را از اين خوارى نجات بخشد و باز به شما عزت و حكومت بدهد، ولى بلافاصله پس از آن هشدار مى دهد كه اگر باز گرديد ما نيز باز مى گرديم، يعنى اگر باز هم دست به فساد زنيد، بار ديگر شما را خوار مى سازيم.

سپس اضافه مى كند كه جهنّم را زندان كافران قرار داديم; يعنى علاوه بر خوارى اين دنيا شما را در آخرت وارد جهنّم مى كنيم.

در اين جا بايد ديد، اين دو مورد كه بنى اسرائيل در بيت المقدس به حكومت رسيدند و هر دو بار در اثر فساد و طغيانگرى سقوط كردند، مربوط به كدام قسمت از تاريخ يهود است و با كدام واقعه تاريخى تطبيق مى كند؟

آنچه مسلّم است اين كه هر دو واقعه پيش از اسلام به وقوع پيوسته است، چون گزارش قرآن مربوط به گذشته است و فعل ها به صورت ماضى است (بعثنا، جاسوا، رددنا) و «ليسوؤا و ليدخلوا» نيز متعلق به فعل «بعثنا» است كه مقدّر است.

مورخان و مفسران در اين جا احتمال هاى گوناگونى داده اند، ولى آنچه با تاريخ قوم يهود سازگارتر است اين است كه مراد از واقعه نخست هنگامى است كه بنى اسرائيل در بيت المقدس شوكتى داشتند ولى طغيان كردند و حتى برخى از پيامبران را كشتند، در اين زمان پادشاهى از ملوك بابل به نام بخت نصر به آنان حمله كرد و بيت المقدس را گرفت و مسجد الاقصى را ويران كرد و تورات را از بين برد و يهود را قتل عام نمود و برخى از زنان و كودكان را كه كشته نشده بودند اسير كرد و به شهر بابل برد.

جريان حمله بخت نصر به بيت المقدس و اسير كردن يهود در عهد عتيق چندين بار آمده است، از جمله در جايى گفته شده: «در آن زمان بندگان نبوكد نصر (بخت نصر) پادشاه بابل بر اورشليم آمدند و شهر محاصره شد... و تمامى خزانه هاى خانه خداوند و خزانه هاى پادشاه را از آن جا بيرون آورد و تمامى ظروف طلايى را كه سليمان پادشاه اسرائيل براى خانه خداوند ساخته بود به موجب كلام خداوند شكست و جميع ساكنان اورشليم و جميع سرداران و جميع مردان جنگى را كه ده هزار نفر بودند اسير ساخته و برد.(143) در ميان اسيران دانيال نبى هم بود.(144) در جايى ديگرى از عهد عتيق آمده كه نبوكدنصر چهار بار به اورشليم حمله كرد و هر بار تعدادى از يهوديان را اسير كرد.(145) دانيال كه جزو اسيران بود در باره بخت نصر اطلاعات بسيارى داده است(146).

اسيران در زمان بخت نصر و حتى سال ها پس از او در بابل با ذلت و خوارى زندگى مى كردند، تا اين كه كورش كبير پادشاه ايران به بابل حمله كرد و آن جا را تسخير نمود و قوم يهود را آزاد كرد و آنان را به بيت المقدس برگردانيد و مسجد الاقصى را تعمير كرد و اجازه داد كه يكى از كاهنان آنان تورات را كه از حفظ داشت بنويسد(147) و بدين گونه يهوديان بر بابليان پيروز شدند و كورش آن چنان نزد يهود عظمت پيدا كرد كه در كتاب اشعياى نبى از كورش به عنوان مسيح خداوند ياد شده است.(148) اين جريان حدود چهارصدوپنجاه سال پيش از ميلاد اتفاق افتاد.

واقعه دوم نيز احتمالا مربوط به زمانى است كه پس از استقرار مجدد يهود در بيت المقدس قيصر روم به نام اسپيانوس يا انطياخوس به بيت المقدس حمله كرد و مسجد الاقصى را ويران نمود و يهود را از دم تيغ گذراند.

البته از اين نوع شكست و پيروزى ها در تاريخ يهود مكرر اتفاق افتاده ولى اين دو مورد از همه مهم تر بوده و فسادشان نيز شديدتر بوده تا جايى كه آنان پيامبران خدا مانند زكريّا و يحيى را به طرز فجيعى كشتند و در اثر اين جنايت ها خودشان نيز به صورت وحشتناكى كيفر ديدند.

مطلب مهمى كه در آيه پايانى به آن اشاره شد اين است كه اين وضعيت به صورت يك سنّت الهى هميشه موجود است و هرگاه بنى اسرائيل دست به فساد بزنند خداوند به وسيله گروهى آنها را سركوب خواهد كرد، چون مى فرمايد: (و ان عدتم عدنا) اگر شما اعاده كرديد ما نيز اعاده خواهيم كرد.

اكنون كه قوم يهود و حكومت اسرائيل در سرزمين فلسطين دست به فساد و كشتار و جنايت زده اند، بايد با توجه به اين وعده الهى در انتظار شكستى سخت براى آنان بود.

اِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبيرًا (9 ) وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابًا أَليمًا (10 ) وَ يَدْعُ الاْنِْسانُ بِالشَّرِّ دُعآءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الاْنِْسانُ عَجُولاً (11 )

همانا اين قرآن به آنچه استوارتر است هدايت مى كند و مؤمنانى را كه كارهاى شايسته مى كنند مژده مى دهد كه براى آنان پاداشى بزرگ است (9) و اين كه براى كسانى كه به آخرت ايمان نياورده اند عذابى سخت آماده كرده ايم (10) و انسان همان گونه كه نيكى را مى خواهد بدى را هم مى خواهد و انسان شتاب زده است(11)

نكات ادبى

1 ـ «للتى» نعت است براى موصوف محذوف به تقدير: «للملة التى» يا «للشريعة التى».

2 ـ «اقوم» استوارتر. از قيام مشتق شده و قيام بهترين حالت انسان است كه بر انجام كارها مسلط تر است. هر چيزى كه باعث تسلط بر كارها باشد قويم و اقوم ناميده مى شود.

3 ـ «و انّ الذين» عطف بر «ان لهم» است، گويا خدا مؤمنان را دو مژده مى دهد; يكى پاداش براى خودشان و ديگرى عذاب براى كافران، و اين نيز نوعى مژده براى مؤمنان است.

4 ـ «اعتدنا» مزيد فيه از «عتد» است، يعنى آماده كرديم.

5 ـ «يدع» در حالت رفع است و بنابر قواعد بايد به صورت «يدعو» مى آمد ولى در رسم الخط قرآن بدون واو نوشته شده و به همين صورت باقى مانده است، مانند: سندع، سوف يؤت اللّه، يوم يناد المناد.

6 ـ «با» در «بالشر» و «بالخير» براى صله و الصاق است.

تفسير و توضيح

* آيات (9 ـ 10) انّ هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم...: يكى از ويژگى هاى برجسته قرآن، هدايتگرى آن است. قرآن كريم همواره مردم را به روش و آيينى مى خواند كه استوارتر و پايدارتر است. البته تمام كتاب هاى آسمانى مردم را به سوى حق مى خوانند، ولى از آن جا كه اسلام كامل ترين اديان و قرآن آخرين كتاب آسمانى است، قرآن اين امتياز را بر ساير كتاب هاى آسمانى دارد كه انسان را به سوى حق استوار و دين پايدار مى خواند، و آيينى كه قرآن به آن دعوت مى كند از همه آيين ها قوى تر و كامل تر است; همان گونه كه پيامبر اسلام از ساير پيامبران با فضيلت تر است و توحيد اسلام از توحيد ساير اديان خالص تر است.

قرآن ضمن اين كه به سوى راهى استوارتر هدايت مى كند، مؤمنانى را كه كارهاى شايسته انجام داده اند دو مژده مى دهد: نخست اين كه براى آنان پاداشى بزرگ است، ديگر اين كه مخالفان آنها كه عقيده به روز قيامت ندارند در آتش جهنّم جاى خواهند داشت.

وعده اجر و پاداش براى مؤمنان به معناى آن است كه آنان در اثر عمل به فرمان هاى خدا، حقّى بر خدا پيدا مى كنند و اين مشكلى ندارد، چون خداوند خود، اين حق را قرار داده است، مانند:

و كان حقّا علينا نصر المؤمنين (روم/ 47)

و يارى كردن مؤمنان حقى بر ماست.

بنابراين، اصل دادن پاداش به مؤمنان جنبه استحقاق دارد، ولى كيفيّت پاداش و افزونى آن از باب تفضّل الهى است. توجه كنيم كه مژده پاداش مخصوص مؤمنانى است كه عمل صالح انجام داده اند و شامل مؤمنانى كه به واجبات دينى خود عمل نكرده اند، نمى شود; هر چند به آنها نيز مژده ها و وعده هاى ديگر داده شده است، مانند:

و بشّر الذين آمنوا انّ لهم قدم صدق عند ربّهم (يونس/ 2)

و به كسانى كه ايمان آورده اند مژده بده كه براى آنان گامى استوار نزد پروردگارشان است.

* آيه (11) و يدع الانسان بالشرّ دعاءه بالخير...: اين آيه بيان كننده يكى از حالات روحى انسان است و آن اين كه انسان هر چيزى را كه در وهله اول به نفع خود مى بيند، طلب مى كند و به دنبال آن است. در صورتى كه گاهى آن چيز به ضرر اوست ولى او از آن آگاهى ندارد و در واقع با طلب كردن آن، براى خود طلب شرّ مى كند و بدى راخواستار مى شود و اين حالت از حالت ديگر انسان ناشى مى شود و آن عجول بودن انسان است كه در پايان آيه به آن تصريح شده است. او در هر چيزى عجله مى كند و جوانب كار را بررسى نمى كند و خواهان نفع آنى و سود زودگذر است.

بنابراين، انسان كه در زندگى خواسته هايى دارد و تلاش مى كند كه به آنها برسد، گاهى دچار اشتباه مى شود و به جاى نيكى، بدى را هدف خود قرار مى دهد و به همان صورت كه نيكى و خير را طلب مى كند، بدى و شر را نيز مى طلبد و اين از عجول بودن و شتابزدگى او ناشى مى شود. اگر او دمى بينديشد و عواقب و پى آمدهاى كارها را در نظر بگيرد و با حزم و احتياط و دور انديشى وارد شود، خواهد ديد كه برخى از خواسته اى اوليه او به زيان اوست و براى او شرّ است.

و عسى ان تحبّوا شيئاً و هو شرّ لكم و اللّه يعلم و انتم لا تعلمون (بقره/ 216)

و اى بسا چيزى را دوست بداريد در حالى كه آن براى شما شرّ است، و خدا مى داند و شما نمى دانيد.

وَ جَعَلْنَا الْلَيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنآ آيَةَ الْلَيْلِ وَ جَعَلْنآ آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَىْء فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12 ) وَ كُلَّ اِنْسان أَلْزَمْناهُ طآئِرَهُ فى عُنُقِه وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتابًا يَلْقاهُ مَنْشُورًا (13 ) اِقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبًا (14 ) مَنِ اهْتَدى فَاِنَّما يَهْتَدى لِنَفْسِه وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15 ) وَ اِذآ أَرَدْنآ أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميرًا (16 ) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوح وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِه خَبيرًا بَصيرًا (17 )

و شب و روز را دو نشانه قرار داديم، پس نشانه شب را محو كرديم و نشانه روز را روشنى بخش كرديم، تا از پروردگارتان افزونى طلب كنيد و تا شمارش سال ها و حساب را بدانيد و هر چيزى را به خوبى تفصيل داديم (12) و هر انسانى، اعمالش را به گردنش بسته ايم و در روز قيامت براى او پرونده اى بيرون مى آوريم كه آن را گشوده مى بيند (13) پرونده خود را بخوان، كافى است كه امروز خود حسابگر خويش باشى (14) هر كس هدايت يافت، براى خود هدايت يافته است و هر كس گمراه شد به زيان خود گمراه شده است وهيچ بار بردارى بار ديگرى را بر نمى دارد، و ما عذاب كننده نيستيم تا اين كه پيامبرى بفرستيم (15) و هر گاه كه بخواهيم يك آبادى را هلاك سازيم، به كامروايان آن جا فرمان دهيم، پس آنها در آن جا نافرمانى كنند و سزاوار وعده عذاب گردند، پس آن جا را به سختى درهم مى كوبيم (16) و چه بسا مردمانى را پس از نوح هلاك كرديم، و پروردگارت از نظر بينش و آگاهى به گناهان بندگانش كافى است (17)

نكات ادبى

1 ـ «آية الليل» اضافه بيانيّه است و همين طور «آية النهار».

2 ـ «مبصرة» روشنى بخش. البته «مبصرة» در اصل به معناى نگاه كننده و بيننده است و شب و روز نمى توانند بيننده باشند; بنابراين در اين جا روشنى بخش معنا مى دهد، زيرا ديدن به وسيله نور روشنايى امكان پذير است.

3 ـ «فصّلنا» به روشنى بيان كرديم، شرح داديم، تفصيل داديم، منظّم كرديم.

4 ـ «طائر» عمل نيك يا بد. طائر در اصل به معناى پرنده است. عرب ها با پريدن پرندگان فال نيك يا بد مى زدند و چون اين كار زياد تكرار شد، به خير و شرّ «طائر»گفته شد. بعضى «طائر» را به معناى نصيب و سهم گرفته اند، يعنى نصيب هر كس از عمل خود.

5 ـ «منشور» گشوده شده، آماده براى خواندن.

6 ـ «وزر» سنگينى، بار. منظور از آن اعمال است.

7 ـ «مترفيها» كامروايان آن، مترف به معناى ثروتمند برخوردارى است كه در اثر ثروت و خوش گذرانى طغيان مى كند.

8 ـ «تدمير» هلاك كردن، كوبيدن.

9 ـ «القرون» جمع قرن به معناى نسل.

تفسير و توضيح

* آيه (12) و جعلنا الليل و النهار آيتين..: شب و روز و آمد و شد آنها تأثير مهمّى در زندگى بشر دارد. شب زمان استراحت و آرامش و روز زمان كار و كوشش است و انسان دراين چرخه زندگى در بهترين وضعيّت قرار دارد و قسمتى از عمر خود را صرف كار وتلاش و عبادت مى كند و در قسم ديگر به تجديد نيرو مى پردازد و اين فاصله هاى زمانى سبب مى شود كه او از كار روزمرّه خسته نشود و هر روز با شادابى و طراوت كار را شروع كند.

در اين آيه، شب و روز يا خورشيد وماه به عنوان دو نشانه پروردگار معرفى شده است و به راستى هم پيدايش شب و روز كه از گردش زمين به دور خود حاصل مى شود نشانه روشنى از علم و قدرت خداوند است، و به خصوص نظم دقيقى كه در اين پديده آفرينش وجود دارد، شگفت انگيز است.

وقتى شب فرا مى رسد و همه جا تاريك مى شود بهترين فرصت براى استراحت و تجديد نيرو به دست مى آيد و انسان با خوابيدن، خود و فعاليت هايى را كه در طول روز كرده، به دست فراموشى مى سپارد، گويا كه همه چيز تمام شده است، اما با طلوع خورشيد، شب دامن خود را بر مى چيند و به كلى ناپديد مى گردد، گويا كه محو شده است و انسان در روشنايى روز همه چيز را مى بيند و فعاليت خود را از نو شروع مى كند. اين است كه در اين آيه خاطرنشان مى سازد كه ما نشانه شب را محو مى كنيم و نشانه روز را روشنى بخش قرار مى دهيم تامردم در طلب فضل پروردگار خود باشند، يعنى با كار و تلاش روزى خود را جست جو كنند.

فايده ديگر محو شدن شب و آمدن روز وتناوب اين دو، اين است كه بشر به وسيله آنها شمارش و حساب ايام را مى داند. سال از ماه وماه از شبانه روز تشكيل شده است و با حساب كردن شبانه روز، حساب ماه و سال هم به دست مى آيد و بشر مى تواند حساب زندگى خود را به دست آورد. پس از بيان اين فايده مهم كه در نظم زندگى نقش حياتى دارد، اضافه مى كند كه ما همه چيز را به روشنى تفصيل داديم. منظور اين است كه همه عالم بر اساس نظم روشن و استوارى برقرار شده است.

نظير اين آيه در بيان فوايد تناوب شب و روز آيات زير است:

وجعلنا الليل لباساً و جعلنا النهار معاشاً (نبأ / 10 ـ 11)

وشب را پوششى قرار داديم و روز را مايه زندگى قرار داديم.

و من رحمته جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله (قصص / 73)

و از رحمت خداست اين كه شب و روز را براى شما قرار داد تا در آن آرامش بگيريد و از فضل و روزى خدا طلب كنيد.

* آيات (13 ـ 15) و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه...: هر عملى كه در طول شب و روز از انسان سر مى زند، طوق گردن اوست و اعمال خوب يا بد انسان همواره مى ماند و در قبر و قيامت همراه اوست. خداوند در اين آيه مى فرمايد: اعمال هر انسانى را به گردن او مى آويزيم، كنايه از اين كه اعمال انسان از او جدا نمى شوند. و نيز مى فرمايد: روز قيامت براى او پرونده اى بيرون مى آوريم كه آن را گشوده مى بيند. يعنى هر چه در دنيا انجام داده است آن را در قيامت مى بيند.

و به او خطاب مى شود كه پرونده خود را بخوان، امروز بس است كه خود حسابگر خويش باشى.

در روز قيامت همه انسان ها پرونده اعمال خود را مى خوانند. در آن جهان خطوطى كه نوشته شده مانند خطوط اين جهان نيست، بلكه به صورت تكوينى است و هر انسانى حتى كسانى كه در دنيا بى سواد بودند نيز آن خط را مى خوانند و با خواندن آن پرونده، هر كسى به روشنى در مى يابد كه اهل بهشت يا جهنّم است ونيازى به حسابگر و حساب رس نيست، هر چند كه خداوند خود به حساب رسى خواهد پرداخت.

در آن جهان وقتى انسان پرونده اعمال خود را خواند، خواهد دانست كه اگر در دنيا هدايت يافته، براى خود بوده و اگر گمراه شده، باز براى خود بوده است و او مسئول گمراهى و هدايت خويشتن است و نمى تواند گمراهى خود را به گردن ديگرى بيندازد و هيچ كس بار گناه كس ديگرى را بر نخواهد داشت.

البته كسانى كه باعث گمراهى ديگران شده اند، مسئول گناه آنان نيز خواهند بود به اين صورت كه به اندازه گناه آنان بر بار گناه اينان افزوده خواهد شد، ولى از بار گناه كسانى كه به وسيله اينان گمراه شده اند چيزى كاسته نخواهد شد و اين عذر گمراهان كه ديگران ما را گمراه كردند، پذيرفته نخواهد شد. در آيات ديگر قرآنى، درباره سرنوشت اين دو گروه و گفت گوى آنان در قيامت، صحنه هاى جالبى ترسيم شده است.

اذ تبرّأ الذين اتّبعوا من الذين اتّبعوا و رأوا العذاب وتقطّعت بهم الاسباب. و قال الذين اتّبعوا لوانّ لنا كرّة فنتبرّء منهم كما تبرّءوا منّا كذلك يريهم اللّه اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار(بقره / 166 ـ 167)

آن گاه كه پيشوايان از پيروان بى زارى جويند وعذاب را ببينند و رشته هاى پيوندشان گسسته گردد. و آنان كه پيروى كردند، گويند: كاش ما را بازگشتى بود تا از آنان بيزارى مى جستيم همان گونه كه آنان از ما بى زارى مى جستند. اين گونه خداوند اعمال آنها را مايه حسرت و اندوه به آنان مى نماياند و هرگز از آتش بيرون نيايند.

قالت اخريهم لاوليهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فأتهم عذابا ضعفا من النار قال لكلّ ضعف ولكن لاتعلمون و قالت اوليهم لاخريهم فما كان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون (اعراف / 38 ـ 39)

گروه پسين درباره گروه پيشين گويند: خدايا، اينان ما را گمراه كردند، پس آنان را دو چندان عذاب آتش بده. (خدا) گويد: هر كدام را دو چندان است ولى نمى دانيد.

بنابراين هر كسى مسئول گناه خويشتن است و نمى تواند آن را به گردن ديگران بيندازد و كسانى كه مردم را گمراه كرده اند، علاوه بر گناه خود، سزاى گمراهى ديگران را هم خواهند ديد و عذاب مضاعفى خواهند داشت.

در پايان آيه مورد بحث، به مناسبت صحبت از عذاب آخرت، مطلبى را درباره عذاب الهى در اين دنيا بيان مى كند. خداوند در اين دنيا بر اقوام و ملّت هايى مانند قوم نوح و عاد و ثمود عذاب فرستاده است. اين عذاب پس از آن بود كه پيامبرى براى آنان مبعوث گرديد و حجت بر آنان تمام شد. در اين آيه با اشاره به اين مطلب مى فرمايد: ما هرگز عذاب كننده نبوديم مگر اين كه پيامبرى فرستاديم; يعنى پيامبرى آن قوم را به سوى حق دعوت كرد و حجّت بر آنان تمام شد و چون به راه نيامدند، خداوند بر آنان عذاب فرستاد.

* آيات (16 ـ 17) و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها...: عذابى كه خداوند بر قومى مى فرستد براى خود حساب و كتاب دارد و بر اساس سنّت هاى الهى است. سنت هايى كه بر تاريخ بشر حاكميّت دارد، يكى از آنها اين است كه پيدايش گروه رفاه زده و اشرافى در يك جامعه كه ارزش هاى معنوى را زير پا مى گذارند، باعث سقوط آن جامعه مى شود. اين گروه كه در قرآن به عنوان «مترفين» خوانده مى شوند، باعث گسترش و شيوع فساد در جامعه مى شوند و جامعه را به فساد و تباهى مى كشند.

طبق اين آيه، وقت سقوط و نابودى يك جامعه زمانى فرا مى رسد كه خداوند با ارسال پيامبر ،گروه مترف را به اطاعت از خود و پيروى از ارزش هاى معنوى فرمان مى دهد ولى آنان به فسق و فجور روى مى آورند و خدا را نافرمانى مى كنند و چنان مى شود كه آن جامعه سزاوار هلاكت و تباهى مى گردد و قابليّت بقا را از دست مى دهد و به دنبال آن خداوند آن جامعه را مى كوبد و نابود مى سازد.

اين كه مى فرمايد: هنگامى كه اراده كرديم يك آبادى را هلاك كنيم، به اين معنا نيست كه خداوند اول نابودى آن آبادى را اراده مى كند، سپس پيامبرى مى فرستد تا آنان نافرمانى كنند و نابود شوند، بلكه منظور بيان يك سنّت الهى است، يعنى اراده خداوند از پيش به نابودى جامعه اى كه خدا را نافرمانى كنند و به فسق و فجور بپردازند تعلّق گرفته و اين يك اراده كلى و يك قاعده عمومى است. حال اگر جامعه اى در برابر فرمان الهى بايستد و به ناسپاسى روى آورد و درگناه و فسق غوطهور شود، خود را در مسير اين سنّت كلى خداوند قرار مى دهد و سزاوار نابودى و هلاكت مى گردد.

نكته ديگر اين كه منظور از «امرنا مترفيها ففسقوا» اين نيست كه ما به مترفين فرمان مى دهيم كه فسق كنند، بلكه منظور اين است كه ما به مترفين فرمان مى دهيم، يعنى دستورهاى لازم را ابلاغ مى كنيم ولى آنان نافرمانى مى كنند. اين كه در ميان گروه هاى جامعه از مترفين نام مى برد براى آن است كه آنان همان رهبران و تأثيرگذاران در جامعه هستند و مردم ديگر آنها را سرمشق خود قرار مى دهند، و آنها هستند كه كلّ جامعه را به سوى فساد مى برند، و همان گونه كه در تفسير آيات قبل گفتيم، در قيامت هم رهبران و هم پيروان هر دو در آتش قرار خواهند گرفت و عذر پيروان پذيرفته نخواهد شد، هر چند كه رهبران عذاب مضاعف خواهند داشت.

در آيه بعدى به دنبال بيان آن سنت الهى كه گفته شد، اضافه مى كند كه چه بسا نسل ها و گروه هايى كه پس از نوح بودند و ما آنها را هلاك كرديم، يعنى همان سنتى كه در آيه پيشين گفته شد، درباره آنان تحقق يافت، و خداوند به خوبى از گناهان بندگانش آگاه است.

چند روايت

1 ـ عن ابى جعفر(ع) فى قوله: «و كلّ انسان الزمناه طائره فى عنقه» يقول :خيره وشرّه معه حيث كان لا يستطيع فراقه حتّى يعطى كتابه يوم القيامة بما عمل.(149)

امام باقر(ع) درباره اين سخن خداوند: «و هر انسانى، اعمالش را به گردنش بسته ايم» مى فرمايد: خير و شرّ او با اوست هر كجا كه باشد، او نمى تواند از آن جدا شود تا وقتى كه در قيامت پرونده عمل او را به او بدهند.

2. عن ابى عبداللّه(ع) قال: إنّ المؤمن يعطى يوم القيامة كتاباً منشوراً مكتوباً فيه: كتاب اللّه العزيز الحكيم، ادخلوا فلانا الجنّة.(150)

امام صادق(ع) مى فرمايد: در روز قيامت به مؤمن نامه گشوده اى داده مى شود كه در آن نوشته شده: نامه خداوند عزيز و حكيم، فلانى را به بهشت وارد كنيد.

3. عن ابى عبداللّه(ع) فى قوله: «أقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيباً» قال: يذكر العبد جميع ما عمل و ما كتب عليه حتى كأنّه فعله تلك الساعة.(151)

امام صادق(ع) درباره سخن خداوند: «پرونده ات را بخوان، همين بس كه امروز خود حسابگر خويش باشى» فرمود: بنده هر عملى را كه كرده و هر چه در آن نوشته شده، به ياد مى آورد، گويا كه آنها را هم اكنون انجام داده است.

مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشآءُ لِمَنْ نُريدُثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُومًا مَدْحُورًا (18 ) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا (19 ) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هؤُلاءِ مِنْ عَطآءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطآءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا (20 ) اُنْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجات وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً(21 )

هر كس جهان زود گذر را بخواهد، براى هر كس كه بخواهيم و هر چه را بخواهيم در آن به او زود مى دهيم، آن گاه جهنّم را براى او قرار مى دهيم كه نكوهيده و رانده شده در آن وارد شود (18) و هر كس آخرت را بخواهد و براى آن تلاش خود را بكند در حالى كه ايمان دارد، به تلاش آنان ارج نهاده مى شود (19) همه اينان و آنان را از عطاى پروردگار مدد مى رسانيم و عطاى پروردگارت منع شدنى نيست (20) بنگر كه چگونه برخى از آنان را بر برخى ديگر برترى داديم و البته آخرت از نظر درجه و برترى بزرگ تر است(21)

نكات ادبى

1 ـ «العاجلة» دنياى زودگذر، صفت براى موصوف محذوف است به تقدير: الحياة العاجله.

2 ـ «لمن نريد» بدل از «ما نشاء» به صورت بدل بعض از كل.

3 ـ «يصليها» در آن وارد شود. «صلى» به معناى وارد شدن است.

4 ـ «مدحور» مطرود، رانده شده، ملعون.

5 ـ «سعى» در اصل به معناى راه رفتن تند است و معمولا به تلاش و كوشش گفته مى شود.

6 ـ «كلاّ» مفعول به براى «نمّد» و «هؤلاء» بدل از «كلاّ».

7 ـ «نمّد» مدد مى رسانيم. مدد رساندن هميشه در خير نيست بلكه در شرّ نيز امكان آن وجود دارد، مانند: «يمدّهم فى طغيانهم». در واقع مدد رسانى اين است كه زمينه براى شخصى در ادامه دادن كارى كه مى كند فراهم گردد.

8 ـ «محظور»ممنوع، بريده شده.

تفسير و توضيح

* آيات (18 ـ 21) من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها...: در اين آيات، مردم دنيا به دو دسته تقسيم مى شوند:

گروه اول كسانى هستند كه فقط لذت هاى اين دنياى زودگذر را طلب مى كنند و تمام همت آنها رسيدن به برخوردارى ها و رفاه دنياى عادى است و آخرت براى آنان معنايى ندارد. چنين كسانى اساساً به آخرت ايمان ندارند و در نتيجه خدا و مكتب پيامبران را هم قبول ندارند و از نظر شناخت، كوته، بين هستند و به حقايق بزرگ غيب معرفت ندارند.

فاعرض عمن تولّى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم (نجم / 30)

از كسانى كه از ياد كردن من رويگردان شده اند و جز زندگى دنيا را نمى خواهند اعراض كن. اين است ميزان آگاهى آنها.

در آيه مورد بحث، درباره چنين كسانى كه فقط دنيا را مى خواهند، گفته شده: ما به كسانى از آنها كه اراده كنيم به مقدارى كه بخواهيم، مى دهيم; يعنى خداوند آنها را از نعمت هاى دنيا برخوردار مى كند و آنها به زندگى خود ادامه مى دهند; ولى اين برخوردارى متفاوت است، زيرا در اين آيه از دو محدوديت ياد مى كند: يكى «ما نشاء» يعنى آن مقدار كه خودمان مى خواهيم نه آن مقدار كه آنان مى خواهند، ديگرى «لمن نريد» يعنى به هر كس كه ما بخواهيم نه هر كس كه خود مى خواهد. بنابراين ممكن است كه برخى از اين افراد رفاه بيشترى داشته باشند و برخى در فقر و تنگدستى به سر برند، واقعيتى كه در دنيا مشاهده مى كنيم.

البته بايد توجه كنيم كه مشيّت و اراده الهى براى خود حساب و كتاب دارد و خداوند براى همه امكان دست يابى به مواهب طبيعت را قرار داده و اسباب زندگى را فراهم كرده ولى افراد در استفاده از آن متفاوتند. قسمت اعظم اين تفاوت به اراده و سعى و تلاش شخصى مربوط است و قسمتى هم از اراده او خارج است و در عين حال آن قسمت نيز مطابق حكمت الهى است اگر چه ما از چگونگى آن بى خبر باشيم.

من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوفّ اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لايخبسون(هود/ 15)

كسى كه زندگى دنيا و زينت آن را بخواهد، در اين جهان پاداش اعمال آنان به تمامى داده مى شود و آنان در آن كم داده نشوند.

چنين افراد كوته بين كه به آخرت عقيده ندارند، جايگاهشان در قيامت جهنّم است و نكوهيده و مطرود خواهند بود. اين نتيجه كفر وبى ايمانى آنهاست و سزايى جز آتش ندارند.

توجه كنيم كه دنيا خواهى در صورتى نكوهيده است كه همراه با بى دينى و انكار آخرت باشد و حالت استقلالى به خود بگيرد، ولى اگر كسى به خدا و آخرت ايمان داشته باشد و در عين حال در طلب رفاه دنيوى و برخوردارى از نعمت هاى خدا در اين دنيا هم باشد، اين كار نه تنها بد نيست بلكه پسنديده هم هست، چون شخص را در رسيدن به ارزش هاى معنوى و دينى كمك مى كند.

گروه دوم كه در اين آيات از آنها ياد شده، كسانى هستند كه آخرت را مى خواهند و براى رسيدن به آن تلاش مى كنند و ايمان درستى دارند. خداوند به سعى و تلاش اين افراد ارج مى نهد و از آنان اظهار خشنودى مى كند.

طبق آيه شريفه، سعى اين اشخاص هنگامى مشكور است كه ايمان داشته باشند. مى دانيم كسى كه در طلب آخرت است، حتماً ايمان به خدا و آخرت دارد. حال بايد ديد منظور از اين ايمان كه در آيه شرط قبول اعمال قرار داده شده چيست؟ ظاهر اين است كه منظور از ايمان در اين جا ايمان درست و مطابق با خواست خداوند است. گاهى انسان ايمان به خدا و قيامت دارد، ولى ايمان او مطابق با حق نيست، مانند ايمان يهود و نصارى در اين زمان كه زمان حاكميّت اسلام است.

در آيه بعد خاطر نشان مى كند كه خداوند هر دو گروه را مدد مى رساند، هم دنياپرستان و هم آنها كه طالب آخرت هستند، هر دو از عطاى پروردگار و فيض الهى برخوردارند و فيض و عطاى خدا قطع شدنى و بريدنى نيست و خدا زمينه پيشرفت را براى هر دو گروه فراهم كرده ولى گروهى از اين امكانات در طلب دنيا و گروهى ديگر در طلب آخرت استفاده مى كنند. بنابراين، خداوند حتى به دنياپرستان هم مدد مى رساند تا به خواسته خود برسند، و اگر مدد الهى نباشد، هيچ كارى نمى توانند بكنند. توجه كنيم كه مدد رساندن الزاماً به معناى خير رساندن نيست بلكه به معناى ايجاد زمينه است كه شامل خير و شرّ هر دو مى شود، مانند و يمدّهم فى طغيانهم يعمهون (بقره / 15) و نمدّ له من العذاب مدّا (مريم / 79).

مدد رساندن خدا به دنياپرستان مانند گمراه كردن كافران به وسيله خداست كه در برخى از آيات آمده و منظور از هر دو اين است كه خداوند به سبب گناهانى كه آنان مرتكب مى شوند از آنان سلب توفيق مى كند و در آنها كششى به سوى شرّ پيدا مى شود و اين نتيجه اعمال قبلى آنهاست و با عدل خدا منافات ندارد و ضمناً اين سلب توفيق در حدّ جبر نيست و راه برگشت به روى آنان بسته نشده است. در اين باره پيش تر بحث مفصّلى داشتيم.

در آيه پايانى به پيامبر خدا خطاب مى كند: بنگر كه چگونه برخى از آنان را بر برخى ديگر برترى داده ايم، اين برترى مربوط به اين دنياست و مردم از نظر برخوردارى از مال و ثروت و نعمت هاى دنيوى با يكديگر تفاوت دارند و اين تفاوت، براى ادامه زندگى اجتماعى بشر لازم است و باعث مى شود كه هر كسى به دنبال كارى برود و همه در خدمت يكديگر باشند و اگر همه مساوى بودند زندگى فلج مى شد. در آيه ديگر مى فرمايد.

نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتّخذ بعضهم بعضا سخريّا (زخرف / 32)

ما ميان آنان معيشت آنان را در زندگى دنيا قسمت كرديم، و برخى را بر برخى برترى داديم تا برخى از آنان برخى ديگر را به خدمت گيرند.

پس از بيان اين اختلاف درجه در اين دنيا اظهار مى دارد كه اختلاف درجات آخرت و برترى افراد نسبت به يكديگر در آن دنيا بزرگ تر و بيشتر است. مسلم است كه جايگاه پيامبران و اولياى خدا نسبت به جايگاه يك فرد مؤمن معمولى در درجه بالاتر قرار دارد.