تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۱۴ -


لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ اِلهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولاً (22 ) وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانًا اِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَك الْكِبَرَ أَحَدُهُمآ أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُمآ أُفّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريمًا (23 ) وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانى صَغيرًا (24 ) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فى نُفُوسِكُمْ اِنْ تَكُونُوا صالِحينَ فَاِنَّهُ كانَ لِلْأَوّابينَ غَفُورًا (25 )

همراه با خدا، خداى ديگرى مگير، كه نكوهيده و خوار خواهى نشست (22) و پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. اگر يكى از آنان و يا هر دو نزد تو به پيرى برسند، به آنان اف مگو و آنان را مران و به آنان سخنى شايسته بگو (23) و براى آنان از روى مهربانى بال فروتنى بگستر و بگو: پرورگارا، به آنان رحمت آور، همان گونه كه مرا در حال كوچكى پرورش دادند (24) پروردگارتان به آنچه در دل شماست آگاه تر است، اگر شما افراد شايسته اى باشيد، او به بازگشت كنندگان آمرزنده است(25)

نكات ادبى

1 ـ «قضى» حكم كرد، فرمان داد.

2 ـ «اِمّا» مركب از «ان» و «ما» كه اولى شرطيه و دومى زايد و براى تأكيد است.

3 ـ «الكبر» كهنسالى، پيرى.

4 ـ «افّ» سخنى كه باعث كوچك ترين رنجش شنونده باشد و به ناراحتى گوينده از شنونده دلالت كند، سخن ناخوشايند. اين كلمه اسم فعل است و تنوين آن براى تنكير است، مانند: صه و مه.

5 ـ «لا تنهرهما» آنان را مران، به آنان تندى و پرخاش مكن.

6 ـ «جناح الذلّ» بال فروتنى. در اين تعبير استعاره لطيفى به كار رفته و فروتنى به حالت پرنده اى تشبيه شده كه فروتنانه بال خود را براى جوجه اش مى گسترد و آن را زير بال خود مى گيرد.

7 ـ «اوّابين» بازگشت كنندگان، توبه كنندگان، از «اوب» به معناى برگشت و رجوع مشتق شده است.

تفسير و توضيح

* آيه (22) لا تجعل مع اللّه الها آخر...: به شنونده هشدار مى دهد كه براى خدا شريك قرار مده كه اگر چنين كنى عواقب ناگوارى برايت خواهد داشت و تو نكوهيده و خوار به خاك مذلّت خواهى نشست.

شرك به خدا، يك آفت فردى و اجتماعى است كه فرد و جامعه را از رسيدن به كمال انسانى باز مى دارد و انسان را موجودى خوار و بى مقدار مى كند. انسان با شريك قرار دادن براى خدا خودش را در برابر موجودى همانند خود و يا پست تر از خود كوچك مى كند و شأن و مرتبه انسانى را پايين مى آورد و خودش، خودش را تحقير مى كند و چون احساس حقارت كرد، اعتماد به نفس را از دست مى دهد و نمى تواند دست به كارهاى بزرگ بزند.

توجه كنيم كه اين آيه، خطاب به پيامبر نيست، بلكه خطاب به شنونده است، زيرا كه اين آيه در رديف آياتى است كه برخى از آنها بدون شك خطاب به پيامبر نيست مانند آيه اى كه در آن گفته شده: اگر يكى از پدر و مادر تو و يا هر دو تاى آنها نزد تو به پيرى رسيدند به آنان اف مگو. اين سخن در حالى گفته شده كه پدر و مادر پيامبر زنده نبودند و در كودكى او از دنيا رفته بودند.

* آيات (23 ـ 25) وقضى ربّك ألاّ تعبدوا الاّ اياه...: در اين آيات خداوند به دو چيز فرمان اكيد مى دهد: يكى اين كه جز خدا را نپرستى و براى او شريك قرار ندهى، ديگر اين كه به پدر و مادرت نيكى كنى. مى دانيم كه توحيد اصلى ترين شعار و محكم ترين پايه اسلام و مهم ترين عقيده است كه همه پيامبران مردم را به سوى آن خوانده اند.

با توجه به اين مطلب، اهميّت و ارزش نيكى به پدر و مادر به خوبى روشن مى شود، زيرا كه در اين آيه و چندين آيه ديگر، نيكى به پدر و مادر در رديف توحيد قرار داده شده است:

لا تعبدون الاّ اللّه و بالوالدين احساناً (بقره/83)

جز خدا را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.

و اعبدوا للّه و لا تشركوا به شيئاً و بالوالدين احساناً (نساء/36)

و خدا را بپرستيد و با او چيزى را شريك قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.

الاّ تشركوا به شيئاً و بالوالدين احسانا (انعام/51)

اين كه چيزى را با خدا شريك قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.

در اين آيات و نظاير آنها، نيكى به پدر و مادر در مرتبه پس از توحيد قرار داده شده و نشان دهنده اهميتى است كه خداوند به اين موضوع داده است.

در آيات مورد بحث، نيكى به پدر ومادر تفصيل داده شده و درباره رفتار با آنان به پنچ چيز توصيه شده است. اين توصيه ها مربوط به زمانى است كه يكى يا هر دوتاى آنها به پيرى برسند و نزد فرزند زندگى كنند، و اين زمانى است كه آنان نياز شديدى به حمايت و محبّت دارند و فرزند بايد به جبران حمايت و محبّتى كه پدر و مادر در حال كودكى و ناتوانى او به او كرده اند، اكنون آنان را زير بال خود گيرد.

البته اين بدان معنا نيست كه اگر پدر و مادر به پيرى نرسيده اند، فرزند از آنها حمايت نكند، بلكه بيان حالت پيرى جنبه احساسى و عاطفى دارد.

به هر حال آن پنج چيزى كه در آيات به آنها توصيه شده،عبارتند از:

1. به آنان اف مگو، يعنى اگر هم از آنان اذيتى بينى، كلمه اى به زبان نياور كه باعث رنجش خاطر آنان باشد.

2. آنان را از خود مران و به آنان پرخاش مكن. ممكن است پيرى و بى حوصلگى آنان سبب انجام كارهايى شود كه باعث ضرر و زيان فرزند است، حتى در اين صورت هم نبايد به آنان پرخاش كرد.

3. به آنان سخنانى ملايم و شايسته بگو: كافى نيست كه فقط به آنان سخن ناخوشايند نگويى، بلكه بايد با سخنان نرم و شايسته نوازش كنى.

4. از روى محبّت و رحمت، بال خود را بر آنان بگستران، يعنى آنان را كه در موقعيتى قرار گرفته اند كه تشنه محبت هستند، از نظر عاطفى اشباع كن. اين اقدام سبب مى شود كه آنان خود را عضوى زايد و انگل ندانند و اعتماد به نفس داشته باشند.

5. براى آنان دعا كن و بگو: پروردگارا، بر آنان رحمت آور، همان گونه كه آنان مرا در كودكى تربيت كردند. يكى از وظايف هر فرزندى دعا براى پدر و مادر است كه در روايات نيز به اين كار توصيه هاى اكيد شده است و انسان حتى اگر پدر و مادرش را از دست داده باشد، باز بايد براى آنها طلب مغفرت كند.

پس از بيان اين توصيه ها، در آيه بعدى خاطرنشان مى سازد كه پروردگارتان به آنچه در دل هاى شماست آگاه است و اگر شما افراد صالح و شايسته اى باشيد خدا توبه كنندگان را مى آمرزد. اين سخن اشاره به اين حقيقت است كه شخص بايد اين توصيه ها را از صميم قلب درباره پدر و مادر انجام دهد و فقط ظاهر سازى نباشد و به صورت تصنّعى صورت نگيرد، چون خدا از دل هاى شما آگاه است، و اگر هم كسى لغزيد ولى توبه كرد و به سوى خدا برگشت خدا او را مى آمرزد.

چند روايت

1 ـ ابىولاد مى گويد: از امام صادق(ع) درباره سخن خداوند: «وبالوالدين احسانا» پرسيدم كه منظور از احسان چيست؟ فرمود: احسان اين است كه با آنان نيكو مصاحبت كنى و آنها را وادار نكنى به اين كه چيزى را كه به آن نياز دارند از تو بخواهند اگر چه غنى باشند. آيا خدا نمى فرمايد كه به نيكى نمى رسيد مگر اين كه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد؟

سپس امام فرمود: و اما اين سخن خداوند: «اما يبلغنّ عندك الكبر احدهما او كلاهما» منظور اين است كه اگر پدر و مادرت تو را ناراحت كردند، باز به آنان اف مگو و اگر تو را زدند، آنان را از خود مران و بگو خدا شما را بيامرزد اين همان قول كريم وسخن نيكوست. (و اخفض لهما جناح الذلّ من الرحمة) منظور اين است كه به سوى آنان جز با ديده رحمت و رأفت نگاه نكن و صدايت را بالاى صداى آنها بلند نكن و دستت را روى دست آنها مگذار و جلوتر از آنها راه مرو.(152)

2 ـ عن ابى عبداللّه(ع) قال: أدنى العقوق، أفّ و لو علم اللّه شيئاً أهون منه لنهى عنه.(153)

امام صادق(ع) فرمود: كمترين حدّ ناراحت كردن پدر و مادر، گفتنِ اف است و اگر خدا چيزى را كمتر از آن مى دانست از آن هم نهى مى كرد.

3 ـ قال الصادق(ع): ثلاثة لم يجعل اللّه تعالى لأحد من الناس فيهنّ رخصة، برّ الوالدين برّين كانا او فاجرين، و الوفاء بالعهد للبرّ و الفاجر، و اداء الامانة الى البرّ و الفاجر.(154)

امام صادق(ع) فرمود: سه چيز است كه خدا به هيچ كس در آنها رخصت نداده: نيكى به پدر و مادر، خواه خوب باشند يا بد، وفا به عهد در برابر افراد خوب و بد،و اداى امانت به افراد خوب و بد.

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيرًا (26 ) اِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا اِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّه كَفُورًا (27 ) وَ اِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغآءَ رَحْمَة مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورًا (28 ) وَ لا تَجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً اِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا (29 ) اِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشآءُ وَ يَقْدِرُ اِنَّهُ كانَ بِعِبادِه خَبيرًا بَصيرًا (30 )

و به خويشاوند حقش را بده و به بينوا و درمانده نيز، و هرگز در راه باطل خرج مكن (26) همانا كسانى كه در راه باطل خرج مى كنند، برادران شياطين هستند و شيطان به پروردگارش ناسپاس است (27) و اگر در جهت طلب رحمتى از پروردگار كه اميد آن را دارى، از آنان روى بگردانى، با آنان سخنى خوشايند گوى (28) و دستت را بر گردنت مبند و آن را به تمامى مگشاى كه نكوهيده و درمانده مى نشينى (29) همانا پروردگارت روزى را براى كسى كه بخواهد مى گشايد و تنگ مى كند، همانا او به بندگانش آگاه و بيناست(30)

نكات ادبى

1 ـ «ذا القربى» خويشاوندان، نزديكان نسبى.

2 ـ «ابن السبيل» درمانده درراه، مسافرى كه دسترسى به اموال خود ندارد.

3 ـ «تبذير» خرج كردن مال در راه باطل و فساد، هزينه كردن هاى نامشروع. فرق آن با اسراف اين است كه اسراف زياده روى در خرج كردن است، چه در راه مشروع و چه در راه نامشروع، ولى تبذير زياده روى در خرج كردن در راه نامشروع است.

4 ـ «اخوان الشياطين» برادران شيطان ها، دوستان و نزديكان شياطين.

5 ـ «كفور»ناسپاس، كسى كه نعمت خدا را ناسپاسى مى كند.

6 ـ «امّا تعرضنّ» در اصل «ان ما تعرضنّ» است كه ان شرطيه و ماى زايده براى تأكيد است.

7 ـ «محسور»اندوهگين، پشيمان، درمانده، از حسرت مشتق شده است.

8 ـ «مغلولة إلى عنقك» يك تعبير كنايى است و به بخل و امساك دلالت مى كند.

تفسير و توضيح

* آيات (26 ـ 27) و آت ذا القربى حقّه و المسكين و ابن السبيل...: به دنبال توصيه هايى كه در آيات پيش راجع به نيكى به پدر و مادر بود، در اين آيات توصيه هاى ديگرى در مورد خويشان و مستمندان و كيفيّت خرج مال مى شود.

فرمان اول اين كه، حق خويشاوند و تهيدست و درمانده را ادا كن. اين حق نسبت به سه موردى كه نام برده شد فرق مى كند. حق تهيدست و درمانده در راه اين است كه از زكات به آنان داده شود، ولى حق خويشاوند بالاتر از اينهاست و علاوه بر اين كه بايد به خويشان فقير كمك مالى شود، بايد صله رحم هم به عمل آيد و از هر نظر مورد توجه قرار گيرند. در مورد مسكين و ابن السبيل دادن آن مقدار كه احتياج آنها را برطرف كند كافى است، ولى در مورد خويشان بايد بيشتر احسان كرد و گشايشى در زندگى آنان به وجود آورد.

اين است كه در روايت ها آمده است وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر خدا(ص) فاطمه(س) راخواند و فدك را كه در جنگ خيبر به پيامبر رسيده بود و ملك شخصى آن حضرت شده بود به فاطمه(س) داد(155) و تا پيامبر زنده بود فدك در اختيار فاطمه(س) بود و پس از رحلت پيامبر فدك را از او گرفتند و در طول تاريخ بارها از سوى خلفا فدك به اولاد فاطمه برگردانده شده و غصب شده است.

فرمان ديگرى كه در اين آيات آمده، اين است كه مى فرمايد: هرگز تبذير مكن. «تبذير» صرف مال در راه باطل است و بيشتر همراه با اسراف استعمال مى شود. بدون شك، گناه تبذير از گناه اسراف بيشتر است، زيرا تبذير كننده مال خود را در راه باطل و نا حق خرج مى كند و اين ترويج باطل است و لذا در اين آيه تبذير كنندگان را برادران شياطين و دوستان آنها مى خواند; گويا كه تبذير كننده كار شيطان را انجام مى دهد و يا كارى مى كند كه شيطان از آن خوشش مى آيد و بالاخره با اين كار دوست شيطان مى شود. سپس اضافه مى كند كه شيطان به پروردگارش ناسپاس است. اشاره به اين كه تبذير كننده نيز به ناسپاسى نعمت هاى خدا نشسته است و نعمتى را كه خدا به او داده در راه باطل صرف مى كند و اين بدترين نوع ناسپاسى است.

* آيه (28) و امّا تعرضنّ عنهم ابتغاء رحمة من ربك...: گاهى مسكين و درمانده يا خويشاوند فقير به سراغ انسان مى آيد و درخواست كمك مى كند ولى انسان در آن زمان چيزى ندارد كه به آنان بدهد. در اين گونه موارد بايد موازين اخلاقى رعايت شود و با ادب و احترام و دادن اميد با آنها روبه رو شد.

طبق اين آيه، اگر انسان مالى ندارد كه به آنان بدهد، بايد اوّلا آنان را مأيوس نكند و به رحمت خدا اميدوار باشد كه گشايشى حاصل شود، و ثانياً با آنان با نرمى و خوشرويى برخورد كند و سخنى خوشايند و اميدوار كننده بگويد.

* آيات (29 ـ 30) و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك...: فرمان ديگرى كه طى آن ادب بخشش را ياد مى دهد و از افراط و تفريط در بخشش برحذر مى دارد، اين است كه مى فرمايد: دست خود را بر گردن خود مبند، يعنى در احسان و دهش بخل مكن و دستت را باز كن و از اموال خود به ديگران ببخش. كسى كه دست اورا به گردنش بسته اند، نمى تواند با دست خود به كسى چيزى بدهد و اين كنايه از آن بخل و امساك است.

در مقابل آن، فرمان مى دهد كه دستت را به تمامى مگشا كه نكوهيده و در مانده مى شوى; يعنى چنين نباشد كه تمام اموال خود را به ديگران ببخشى و خود بر خاك مذلّت بنشينى. گشاد دستى خوب است ولى نبايد افراط كرد كه باعث تنگدستى انسان مى شود و اين علاوه بر كاستى هايى كه در زندگى او به وجود مى آورد سبب مى شود كه انسان از احسان و انفاق مداوم محروم باشد و چه بسا افراد مستحقى به او رجوع كنند ولى او نتواند به آنان كمك كند. بنابراين افراط در احسان، هم ضرر مادى و هم ضرر معنوى دارد.

رعايت اعتدال و ميانه روى در انفاق و احسان يكى از آموزه هاى مهم اسلام در تنظيم اقتصاد فرد و جامعه است و علاوه بر اين آيه در آيات ديگر نيز به آن فرمان داده شده است، از جمله:

و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما(فرقان/67)

و (مؤمنان) كسانى هستند كه چون انفاق كنند اسراف نمى كنند و بخل نمىورزند و ميان اين دو به راه اعتدال هستند.

در آيه بعدى خاطر نشان مى سازد كه روزى در دست خداست و آن را براى هر كس كه بخواهد مى گشايد و تنگ مى كند و خدا بر بندگانش آگاه و بيناست.

توجه كنيم كه كم و زياد شدن روزى توسط خدا براى خود معيارها و ضابطه هايى دارد كه برخى از آنها را مى دانيم، مانند اين كه خداوند روزى كسى را كه تلاش بيشترى مى كند، مى افزايد، يا كارهايى مانند صله رحم روزى را افزايش مى دهد ولى برخى از اسباب و علل آن را نمى دانيم و براى ما پوشيده است. در اين باره پيش از اين در تفسير آيه 6 از سوره هود بحث مفصّلى داشتيم، رجوع شود.

بحثى درباره كنايه در قرآن

اشاره

در آياتى كه خوانديم جمله «ولا تجعل يدك مغلولة إلى عنقك» مشتمل بر يك كنايه لطيفى است، به همين مناسبت بحثى را درباره كنايه در قرآن تقديم مى كنيم:

يكى از وجوه مهم بلاغت «كنايه» است كه در هر زبانى از آن استفاده مى شود و در زبان عربى نيز سابقه اى طولانى دارد و نمونه هاى بسيارى از آن در اشعار جاهلى ديده مى شود. همچنين كسانى از متقدمان موارد زيادى از آن را جمع آورى كرده اند; مثلا ابو عبيده (متوفى 210) كتاب مجاز القرآن را نوشته و كنايه هاى متعددى را كه در قرآن آمده در آن جا نقل كرده است. او در جايى از همين كتاب از كنايه به اين صورت نام برده است: «و من مجاز ما جاء من الكنايات فى مواضع الاسماء...».(156) در كلام جاحظ (متوفى 225) نيز نمونه هايى را ملاحظه مى كنيم. او در جايى از بعضى از اهل هند نقل مى كند كه كنايه در برخى از موارد از سخن گفتن صريح مؤثرتر است.(157) ابوالعباس مبرد (متوفى 285) نيز بحث هايى را درباره كنايه و اقسام آن مطرح كرده است.(158)

تا زمان قدامة بن جعفر (متوفى 337) تعريف روشن و مشخصى از كنايه (كه گاهى از آن به «ارداف» و «تتبيع» هم تعبير شده) ارائه نشده بوده و شايد نخستين بار او بوده كه كنايه را تحت عنوان «ارداف» تعريف كرده است، تعريف او چنين است:

«يريد الشاعر دلالة على معنى من المعانى فلايأتى باللفظ الدال على ذلك المعنى بل بلفظ يدلّ على معنى هو ردفه وتابع له»;(159) شاعر مى خواهد به معنايى از معانى اشاره كند و لفظى را كه بر آن معنى دلالت دارد نمى آورد، بلكه لفظى را مى آورد كه بر معنايى همرديف و تابع آن دلالت دارد.

منظور از اين تعريف آن است كه گوينده براى رساندن مقصود خود، به جاى استفاده از لفظى كه آشكارا و به طور مستقيم بر آن دلالت دارد، از لفظ يا جمله اى استفاده مى كند كه به طور غيرمستقيم بر معناى مورد نظر او دلالت مى كند; البته اين لفظ به گونه اى از لوازم معنى و تابع آن است. مثلا وقتى مى خواهيم از مهمان دوستى و سخاوت شخصى ياد كنيم، مى گوييم: «فلانى هميشه سفره اش باز است.» اين يك كنايه است كه علاوه بر دلالت داشتن بر سخاوت آن شخص، دليل آن هم ذكر شده است. اين گونه سخن تأثير بيشترى در شنونده دارد.

تعريفى كه قدامة بن جعفر ذكر كرده، در كلام باقلانى هم تكرار شده(160) و جرجانى نيز تعريفى مشابه آن آورده، با اين تفاوت كه به جاى «ارداف» لفظ «كنايه» را به كار برده است. او مى گويد:

«المراد بالكناية ان يريد المتكلم اثبات معنى من المعانى، فلا يذكره باللفظ الموضوع له فى اللغة، ولكن يجيئ الى معنى هو تاليه و ردفه فى الوجود، فيؤمى به اليه ويجعله دليلا عليه»;(161) يعنى منظور از كنايه اين است كه گوينده مى خواهد معنايى را اثبات كند ولى آن را با لفظى كه در لغت براى آن وضع شده است، بيان نمى كند، بلكه معنايى را مى آورد كه در عالم وجود تابع و همرديف آن است و به وسيله آن به معناى مورد نظر اشاره مى كند و آن را دليل آن معنى قرار مى دهد. جرجانى مى افزايد: وقتى تو از يك معنى با كنايه ياد كردى، چيزى بر آن نيفزودى، بلكه آن را بليغ تر و با تأكيد بيشتر ادا كرده اى.(162)

متأخران از دانشمندان علوم بلاغت نيز از كنايه تعريف هاى مشابهى را ارائه داده اند و همگى بر اين نكته تأكيد دارند كه كنايه از تصريح رساتر است و به تعبير ابن سنان: مبالغه در وصف بدان سان كه در كنايه وجود دارد، در به كاربردن لفظ مخصوص به آن معنى وجود ندارد.(163) شايد سر آن اين باشد كه در كنايه دليل مطلب هم بيان مى شود و لذا تأثير فراوانى در شنونده دارد.

بايد توجه داشت كه انتقال گوينده از سخن صريح به كنايه، عللى دارد كه از جمله آنها مى توان: رعايت ادب، پرهيز از آوردن الفاظ قبيح، تأكيد بر عظمت قدرت، قصد مبالغه، قصد اختصار، زيباسازى جمله، اشاره به آينده، بيان موضوعى دشوار با عبارتى آسان، و اعتماد بر هوشيارى مخاطب را نام برد.(164)

چنان كه گفتيم، به كارگيرى كنايه در زبان عربى استفاده از كنايه سابقه اى طولانى دارد و در اشعار جاهلى و معلقات سبع، تعبيرهاى كنايى بسيارى به چشم مى خورد; به عنوان نمونه به اشعار زير بنگريد:

امرءالقيس مى گويد:

ثياب بنى عوف طهارى نقيّة *** واوجههم عند المشاهد غرّان

در اين جا پاكى لباس كنايه از عفت و پاكدامنى، و سفيدى صورت كنايه از بزرگوارى است.

نابغه مى گويد:

ولوانّى اطعتك فى امور *** قرعت ندامة من ذاك سنّى(165)

در اين شعر، ساييدن دندان ها به هم، كنايه از شدت ناراحتى و تأسف است.

لبيد مى گويد:

واثنوا عليه بالذى كان غده *** وعضّ عليه العاندات الاناملا(166)

در اين جا نيز گزيدن انگشتان كنايه از شدت پشيمانى است. البته عين همين كنايه در قرآن كريم هم به كار رفته است: واذا خلوا عضّوا عليه الانامل من الغيظ (آل عمران / 119).

قرآن كريم كه به زبان عربى مبين نازل شده، از همه زيبايى هاى كلام عربى كه از جمله آنها كنايه است استفاده كرده است. در قرآن تعبيرهاى لطيف كنايى، فراوان ديده مى شود. البته برخى از كسانى كه جمود فكرى را تقديس قرآن نام نهاده اند، گفته اند كه در قرآن كنايه وجود ندارد و كنايه درخور كلام خدا نيست، زيرا كنايه از باب مجاز گويى است و مجاز در كلام خدا روا نيست. آنان حتى در اين باره كتاب هايى هم نوشته اند كه از جمله آنها مى توان كتاب منع جواز المجاز فى المنزّل للتعبد والاعجاز(167) اثر شنطيقى را نام برد. اين در حالى است كه مى دانيم قرآن به زبان عربى مبين و با لهجه قرشى نازل شده و در بيان معارف بلند خود، شيوه ها و آرايه هاى موجود در زبان و فرهنگ آن زمان را به كار برده، آن هم در حدى كه شگفتى سخنوران و بزرگان شعر و ادب را برانگيخته است. يكى از رايج ترين شيوه شاعران و سخنوران بزرگ استفاده از تعبيرهاى كنايى است. به گفته زركشى، عرب ها كنايه را نوعى بلاغت و زيباگويى به شمار مى آورند و آن را رساتر از تصريح مى دانند. وى از طرطوسى نقل مى كند كه بيشتر ضرب المثل هاى فصيح عربى بر اساس كنايه است.(168)

به هر حال، بيشتر قرآن پژوهان و دانشمندان علوم بلاغت وجود كنايه در قرآن را تاييد كرده و آن را يكى از وجوه مهم بلاغت قرآن شمرده و مثال هايى براى آن ذكر نموده اند. ما در اين جا با استفاده از كتاب هاى بديع القرآن ابن ابى الأصبع(169) و البرهان زركشى(170) و الاتقان سيوطى(171) نمونه هايى از آنها را همراه با توضيحاتى ذكر مى كنيم:

1. فلمّا تغشّيها حملت حملا خفيفاً (اعراف / 189)

در اين آيه از انجام عمل زناشويى ميان آدم و حوا، به «تغشّى» ياد شده كه به معناى پوشانيدن و كارى در خلوت انجام دادن است، و اين يك تعبير كنايى است كه براى رعايت ادب و پرهيز از لفظ صريح آن آورده شده است. در قرآن كريم از عمل زناشويى تعبيرهاى كنايى ديگرى هم آمده است; از جمله: فالآن باشروهنّ (بقره / 187)، اولامستم النساء (نساء / 43)، نساءكم حرث لكم (بقره / 223)، ولكن لاتوا عدوهنّ سرّاً (بقره / 235).

2. هوالذى خلقكم من نفس واحده (اعراف / 189)

در اين آيه «نفس واحده» كنايه از حضرت آدم است، و بيان براى باين عظمت قدرت خداوند است كه نسل بشر را تنها از يك نفر به وجود آورده است.

3. ولاتجعل يدك مغلولة الى عنقك (اسراء / 29)

در اين آيه بستن دست ها به گردن كنايه از بخل و امساك است و براى مبالغه آمده است.

4. كأنّهنّ بيض مكنون (صافات / 49)

اين تعبير كنايه از زنان آزاد در برابر زنان برده است و هدف از آن بيان معنى در قالب يك تعبير زيباست.

5. او من ينشّؤا فى الحلية وهو فى الخصام غير مبين (زخرف / 18)

در اين آيه مقصود از كسانى كه «ميان زر و زيور پرورش يافته اند» زنانند. اين تعبير به قصد بلاغت و زيبايى كلام آمده است.

6. فان لم تفعلوا ولن تفعلوا (بقره / 24)

در اين آيه به سبب رعايت اختصار از چند كار متعدد كه به هم مربوط اند، با كلمه «فعل» كنايه آورده شده است.

7. ولاينظر اليهم يوم القيامة (آل عمران / 77)

در اين آيه نگاه نكردن خداوند به كافران در قيامت كنايه از غضب خدا بر آنان است.

8. كانا يأكلان الطعام (مائده / 75)

در اين آيه كه مربوط به حضرت مريم(س) و حضرت عيسى(ع) است، خوردن طعام كنايه از قضاى حاجت است و اين براى ابطال عقيده كسانى است كه آن دو را تا حدّ خدايى بالا برده بودند.

9. او جاء احد منكم من الغائط (مائده / 6)

«غائط» در لغت به زمين پستى مى گويند كه براى قضاى حاجت به آن جا مى روند. در اين آيه آمدن از زمين پست كنايه از بروز «حدث» است كه بايد براى رفع آن به هنگام نماز وضو گرفت و يا تيمم كرد.

10. تبت يدا ابى لهب (تبت / 1)

در اين جا تعبير «ابى لهب» كنايه از عاقبت كار اوست و اين كه او در آتش جهنم وارد خواهد شد (لهب به معناى شعله آتش.)

11. فيهنّ قاصرات الطرف (رحمان / 56)

در اين جا حفظ كردن نگاه كنايه از عفت است، يعنى آن زنان بجز همسران خود به هيچ كس توجه ندارند.

12. وثيابك فطهّر (مدثر / 4)

در اين جا پاك كردن لباس كنايه از عفت و پاكدامنى است.

در ترجمه آياتى كه كنايه در آنها به كار رفته است، چه بايد كرد؟ در اين جا بايد توجه داشت كه اگر آن تعبير كنايى در زبان دوم معادل يا مشابه دارد، بايد به همان صورت ترجمه كرد و اگر معادل ندارد، بايد اصل مطلب را بيان كرد و از ترجمه تحت اللفظى پرهيز نمود، زيرا ترجمه تحت اللفظى براى خواننده مفهوم نيست و گاه ممكن است حالت طنز به خود گيرد.

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ اِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وِ اِيّاكُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيرًا (31 ) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ سآءَ سَبيلاً (32 ) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِّيِه سُلْطانًا فَلا يُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُورًا (33 ) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولاً (34 ) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ اِذا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (35 )

و فرزندان خود را از ترس فقر نكشيد، ما آنها و شما را روزى مى دهيم، همانا كشتن آنها خطايى بزرگ است (31) و به زنا نزديك نشويد، همانا آن كارى زشت و راه بدى است (32) و نفسى را كه خدا محترم شمرده نكشيد مگر به حق، و هر كس مظلوم كشته شود، ما براى ولّى او قدرت قرار داده ايم، او هم در كشتن زياده روى نكند، همانا او يارى شده است (33) و به مال يتيم نزديك نشويد جز به نحوى كه شايسته است تا زمانى كه به بلوغ خود برسد. و به پيمان وفا كنيد كه از پيمان پرسيده خواهد شد (34) و پيمانه را وقتى كه پيمانه مى كنيد به تمامى بدهيد و با ترازوى درست وزن كنيد، اين بهتر و از نظر عاقبت نيكوتر است(35)

نكات ادبى

1 ـ «املاق» فقر، تنگدستى.

2 ـ ضمير «انه كان منصورا» يا به مقتول اول يا به مقتول دوم و يا به ولى بر مى گردد.

3 ـ «اشدّ» بلوغ، رشد جسمانى و عقلانى. اين لفظ يا جمعى است كه مفرد ندارد و يا مفردى است كه بر وزن جمع (افعل) آمده است.

4 ـ «القسطاس» ترازو، چه كوچك، چه بزرگ. بعضى آن را به معناى ترازوى بزرگ گرفته اند كه دليل روشنى ندارد.

5 ـ «مستقيم» راست و درست.

6 ـ «تأويلا» از نظر عاقبت و سرانجام، تميز از «احسن» است.

تفسير و توضيح

* آيات (31 ـ 35) و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق...: احكام ديگرى از احكام اجتماعى و خانوادگى اسلام در اين آيات بيان شده است، وديديم كه احكام قبلى به صورت خطاب به يك فرد و اين احكام به صورت خطاب به جمع و گروه بيان شده است. ظاهر اين است كه اين فقط به عنوان تفنّن در عبارت است كه خود يكى از وجوه بلاغت مى باشد.

در عصر جاهلى انحرافات اجتماعى بسيارى وجود داشت كه اسلام با آنها مبارزه كرد. البته اين انحرافات در هر جامعه اى حتى جوامع متمدّن ممكن است وجود داشته باشد و اسلام با آنها به هر شكلى كه باشد در تقابل است. به هر حال در اين گروه از آيات، در راستاى مبارزه با انحرافات اجتماعى به چند چيز فرمان مى دهد.

1 ـ فرزندان خود را از ترس فقر مكشيد، ما به شما و آنها روزى مى دهيم، كشتن آنها خطايى بس بزرگ است .

در عصر جاهلى، گاهى به خاطر فقر و گرسنگى، فرزندان خود را مى كشتند تا از بار مالى خانواده كاسته شود. اين جنايت كه انگيزه اقتصادى داشت بيشتر شامل دختران مى شد كه فقط مصرف كننده بودند، هر چند كه گاهى پسران را هم در بر مى گرفت. اين كار غير از موضوع زنده به گور كردن دختران بود كه انگيزه اجتماعى داشت و براى رهايى از ننگ دختر داشتن چنين مى كردند.

قرآن در اين آيه و آيات ديگر با اين جنايت هولناك مبارزه كرده و آن را گناهى بزرگ معرفى مى كند (در اين باره ذيل آيه 59 در سوره نحل بحث مفصّلى داشتيم، رجوع شود).

2 ـ گرد زنا مگرديد كه آن كارى زشت و راهى بد است. زنا و داشتن روابط نامشروع با زنان، باعث گسستن پيوندهاى خانوادگى و اختلاف نسل و ناامنى اجتماعى و پيدايش طبقه اى از زنان روسپى و هر جايى و بى بند و بارى مردان و زنان مى شود و مفاسد بسيارى دارد. اسلام براى سلامت جامعه و ايجاد امنيّت در خانواده با اين عمل زشت مبارزه كرده و به مرتكبين آن حد جارى مى كند و در عين حال مردم را به ازدواج و ايجاد روابط جنسى مشروع تشويق مى كند و بدين گونه فقط با معلول مبارزه نمى كند، بلكه به طور ريشه اى عوامل اين انحراف را هم از بين مى برد.

3 ـ نفسى را كه خدا محترم قرار داده مكشيد، مگر به حق. جان انسان ها از نظر خداوند محترم است و كسى حق ندارد متعرّض جان ديگرى شود و قتل نفس گناه كبيره است و به قاتل علاوه بر قصاص در اين دنيا وعده عذاب جهنّم داده شده است. البته گاهى كشتن يك شخص از روى حق است كه گناه شمرده نمى شود، مانند كشتن قاتل يا كشتن كسى كه مطابق حدّ الهى كشته مى شود.

در ادامه اين فرمان، اضافه مى كند كه هر كس مظلومانه كشته شود، ما به ولىّ او قدرت و تسلّط داده ايم، يعنى ولّى او مى تواند قاتل را بكشد و مى تواند از او ديه بگيرد. سپس به ولىّ مقتول كه مى تواند قاتل را قصاص كند دستور مى دهد كه او هم در كشتن زياده روى نكند، يعنى فقط قاتل را بكشد و چنين نباشد كه جهت انتقام خون يك نفر، خانواده يا قبيله و گروهى كشته شوند همان گونه كه در عصر جاهلى و در جامعه هاى قبيله اى شايع بود.

ولىّ مقتول بايد بداند كه او از سوى خدا مورد توجّه قرار گرفته و يارى شده است. بنابراين نبايد از اندازه اى كه تعيين شده تجاوز كند(انّه كان منصورا).

4 ـ به مال يتيم نزديك نشويد مگر به صورتى كه شايسته است تا زمانى كه او به رشد و بلوغ برسد. هميشه در جامعه كسانى بوده اند كه از اموال افراد ناتوان مانند يتيم و محجور سوء استفاده كرده اند و اين يك خيانت است. كسى حق ندارد مال يتيم را بخورد مگر به آن مقدار كه براى نگهدارى آن لازم است، تا اين كه يتيم بالغ شود و اموال خود را به طور كامل تحويل بگيرد.

براى اين كه يتيمان در جامعه تنها نمانند، در اين آيه گفته شده: به نحوى كه شايسته است مى توانيد از مال يتيمان بخوريد، مثلا در مهمانى آنان شركت كنيد و يا در حد معقول هداياى آنان را بپذيريد (نظير آيه 220 سوره بقره).

پيمانى كه مى بندد بايد پاى بند آن باشد، به خصوص پيمانى كه هر مسلمانى با خدا و رسول بسته است، و بايد به آن وفا كند، زيرا كه در روز قيامت از عهد و پيمان سؤال مى شود و انسان اگر پيمان شكنى كند مجازات خواهد شد.

6 ـ موقعى كه در داد و ستدها پيمانه و يا وزن مى كنيد آن را درست وزن كنيد و از كم فروشى بپرهيزيد كه اين براى سلامت جامعه بهتر است و سرانجام خوبى دارد.