تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۱۲ -


اِنَّ اِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتًا لِلّهِ حَنيفًا وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ (120 ) شاكِرًا لِأَنْعُمِهِ اِجْتَباهُ وَ هداهُ اِلى صِراط مُسْتَقيم (121 ) وَ آتَيْناهُ فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ اِنَّهُ فِى الْآخَرِةِ لَمِنَ الصّالِحينَ (122 ) ثُمَّ أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (123 ) اِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ وَ اِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فى ما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (124 )

همانا ابراهيم پيشوايى بود كه فرمانبردار خدا و حق پرست بود و از مشركان نبود (120) سپاسگزار نعمت هاى او بود كه خداوند او را برگزيد و او را به راه راست هدايت كرد (121) و به او در دنيا نيكى داديم و او در آخرت از شايستگان است (122) آن گاه به تو وحى كرديم كه حق پرستانه از آيين ابراهيم پيروى كن و او از مشركان نبود (123) جز اين نيست كه تعظيم روز شنبه بر كسانى كه در آن اختلاف كردند مقرّر شد و پروردگارت در روز قيامت درباره چيزى كه در آن اختلاف مى كردند، ميانشان داورى خواهد كرد (124)

نكات ادبى

1 ـ «امة» در اين جا پيشواى شايسته اى است كه صفات خير در او جمع است. «امة» در اصل به معناى گروه و جمعيت است ولى به كسى هم گفته مى شود كه صفات برجسته و خوب فراوانى داشته باشد كه كمتر در يك نفر جمع مى شود بلكه مجموع آنها در يك جمعيت پيدا مى شود.

2 ـ «قانتا» فرمانبردار، تسليم.

3 ـ «حنيفا» حق پرست، حقيقت جو.

4 ـ «اجتبيه» او را برگزيد.

5 ـ «حنيفا» در «ملة ابراهيم حنيفا» حال از براى «اتّبع» است و نمى تواند حال براى ابراهيم باشد، چون ابراهيم مضاف إليه است.

6 ـ «السبت» روز شنبه، سبت در اصل به معناى قطع است و چون خدا جهان را در شش روز آفريد كه آخرين آن جمعه بود، در واقع از شنبه آفرينش قطع شد و لذا به آن روز سبت گفتند.

تفسير و توضيح

* آيات (120-123) انّ ابراهيم كان امة قانتا للّه حنيفا...: حضرت ابراهيم به عنوان سرسلسله اديان توحيدى و پدر پيامبران الهى و قهرمان بت شكن، همواره مورد توجه تمام اديان آسمانى و پيامبران بعدى بوده است و پيامبران بعدى همگى خود را از پيروان او دانسته اند و حتى مشركان مكه كه براى خدا شريك قرار داده بودند خود را پيرو ابراهيم مى دانستند.

در اين آيات، ابراهيم بى نهايت مورد تمجيد و احترام قرار گرفته و ده امتياز مهم براى او ذكر شده است: اول اين كه ابراهيم به تنهايى يك امت بود، يعنى صفات برجسته تمام امت در او جمع بود; دوم اين كه فرمانبردار خدا بود; سوم اين كه حق پرست بود; چهارم اين كه او از مشركان نبود; پنجم اين كه او سپاسگزار نعمت هاى خدا بود; ششم اين كه خدا او را برگزيده بود; هفتم اين كه خدا او را به راه راست هدايت كرده بود; هشتم اين كه خدا به او در دنيا نيكى داده بود; يعنى او نام نيكى يافته بود و در موقعيتى قرار گرفته بود كه پيروان همه اديان بعدى او را قبول داشتند; نهم اين كه او در آخرت از شايستگان است; دهم كه از همه مهم تر است اين كه پيامبر اسلام پيرو دين او بود و خدا به او وحى كرده بود كه از دين ابراهيم پيروى كند.

اين كه نُه صفت را با واو ذكر مى كند ولى صفت دهمى را با «ثمّ» مى آورد، اشاره به اين است كه اين صفت ارزش بيشترى دارد و به راستى هم چنين است، و چه افتخارى بالاتر از اين كه محمّد پيامبر خدا و امت اسلامى همگى خود را پيروان راستين ابراهيم مى دانند.

اين كه به پيامبر اسلام وحى شده بود كه پيرو دين ابراهيم باشد، فقط مربوط به زمان قبل از بعثت نيست، بلكه پس از بعثت نيز پيامبر اسلام ادامه دهنده راه ابراهيم بود و ابراهيم به عنوان مظهر توحيد و قهرمان بت شكن، الگو و سرمشق پيامبران از جمله پيامبر اسلام بود و اساساً همه پيامبران توحيدى در اصول پيرو ابراهيم بودند و اگر تفاوت هايى در ميان اين پيامبران وجود داشت، تفاوت در برخى از احكام و شرايع بود كه مطابق با مقتضاى زمان تشريع مى شود و هر دينى براى خودش آيين ها و برنامه هايى داشت:

لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجا (مائده/48)

براى هر امّتى از شما راه و روشى قرار داديم.

پيامبر اسلام طبق تعليمات الهى، توجه خاصى به ابراهيم داشت و مى توان گفت كه دين اسلام همان آيين ابراهم بود كه به صورت تكامل يافته و مطابق با زمان از سوى خداوند عرضه شده بود و حتى نام اين دين هم از ابراهيم گرفته شده است:

ملة ابيكم ابراهيم هو سمّيكم المسلمين من قبل (حج/78)

اين همان دين پدرتان ابراهيم است، او شما را از پيش مسلمان ناميده است.

* آيه (124) إنما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه...: خداوند به خاطر نافرمانى و لجاجت ها و ستمگرى هاى قوم يهود، برخى از چيزهايى را كه براى ديگران حلال بود، بر آنان حرام كرده بود، كه در آيه 118 همين سوره (سوره نحل) به آن اشاره شد. از جمله چيزهايى كه بر آنان حرام شده بود، صيد ماهى در روز شنبه بود و اين يك حكم قطعى الهى بود. آنان بايد در اين روز دست از كار بر مى داشتند و به عبادت خدا مشغول مى شدند، ولى آنان حرمت اين روز را بشكستند و فرمان الهى را ناديده گرفتند و در اين روز هم به صيد ماهى مشغول شدند.

البته همه آنها اين كار را نمى كردند. آنان سه دسته شده بودند: گروهى مرتكب اين گناه مى شدند، و گروهى آنان را به خاطر اين كار مذمّت مى كردند، و گروهى هم بى تفاوت بودند و به گروه دوم مى گفتند: چرا آنان راموعظه مى كنيد در حالى كه خدا آنان را عذاب خواهد داد؟

و إذ قالت امة منهم لم تعظون قوما اللّه مهلكهم او معذبهم عذاباً شديدا (اعراف/164)

هنگامى كه گروهى از آنان گفتند: چرا گروهى را موعظه مى كنيد كه خدا آنها را هلاك خواهد كرد و يا با عذابى شديد عذاب خواهد داد؟

در آيه مورد بحث با اشاره به اين اختلاف مى فرمايد: همانا حرمت روز شنبه براى آنان كه در آن اختلاف پيدا كردند قرار داده شد، و پروردگارت در روز قيامت در باره اختلاف آنان داورى خواهد كرد.

درباره داستان اصحاب سبت و مسخ شدن آنها به صورت ميمون، ذيل آيه 65 سوره بقره بحث مفصّلى داشتيم، رجوع شود.

اُدْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ اِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِه وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (125 ) وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ (126 ) وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُك اِلاّ بِاللّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فى ضَيْق مِمّا يَمْكُرُونَ (127 ) اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128 )

با حكمت و موعظه نيكو، (مردم) را به راه پروردگارت بخوان، و با آنان به صورتى كه نيكوتر است مجادله كن، همانا پروردگارت به كسى كه از راه او گم شده، داناتر است و او به هدايت يافته گان نيز داناتر است (125) و اگر عقوبت مى كنيد، به همان گونه كه عقوبت ديده ايد، عقوبت كنيد و البته اگر شكيبا باشيد آن براى شكيبايان بهتر است (126) و شكيبا باش و شكيبايى تو جز به وسيله خدا نيست و بر آنان اندوهگين مباش و از نيرنگى كه مى زنند دلتنگ مباش (127) همانا خداوند با كسانى است كه پرهيزگارى مى كنند و كسانى كه نيكوكارند (128)

نكات ادبى

1 ـ «جادلهم» با آنان مباحثه و مجادله كن، با آنان گفت گو كن.

2 ـ «عاقبتم» عقوبت كرديد، سزا داديد. اين فعل از باب مفاعله است ولى معناى بين الاثنينى ندارد و «عقاب»عذابى است كه به دنبال كار بد داده مى شود و اصل آن از «عقب» به معناى دنباله است.

3 ـ «للصابرين» يا مطلق صابران است و يا از باب ذكر اسم ظاهر به جاى ضمير است، يعنى «خير لكم».

4 ـ با در «باللّه» براى سببيت يا استعانت است.

5 ـ «ضيق» تنگنا، دلتنگى. ضَيق با فتحه اول و ضِيق با كسره اول هر دو به يك معناست، مانند قول و قيل.

6 ـ ما در «ممّا يمكرون» مصدريه و يا موصول است، و اگر موصول باشد ضمير عائد حذف شده است.

تفسير و توضيح

* آيه (125) ادع إلى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة...: تبليغ دين و رساندن پيام الهى به مردم بايد با روش هاى خاصى صورت گيرد كه تأثير مطلوب را در آن داشته باشد. در اين آيه سه روش براى دعوت به حق ذكر شده كه پيامبر خدا بايد در دعوت خود آنها را به كار مى گرفت تا به نتيجه مطلوب مى رسيد.

اين سه روش عبارتند از: حكمت، موعظه نيكو و مجادله احسن كه هر كدام از آنها كاربرد و جايگاه خاصى دارد. منظور از حكمت، بيان مطلب همراه با استدلال هاى محكم و برهانى كردن آن است به طورى كه شنونده را قانع كند; و منظور از موعظه نيكو بيان مطلب به صورت پند و اندرز است به گونه اى كه عواطف و احساسات شنونده در جهت پذيرش مطلب تحريك شود; و منظور از مجادله احسن، مباحثه و مناظره و استدلال با مطالب مورد قبول طرف مقابل براى اثبات مطلب است. شايد بتوان گفت كه حكمت همان برهان، و موعظه حسنه همان خطابه، و مجادله احسن همان جدل است كه در منطق ارسطويى آمده است.

لازم نيست كه از اين سه شيوه به صورت ترتيبى استفاده شود، يعنى اول حكمت بعد موعظه بعد مجادله، بلكه هر كدام از آنها جايگاه خاص خود را دارد. انسان ها در پذيرش حق با يكديگر متفاوتند و بايد هر كسى را با شيوه اى كه مطابق با استعداد و ظرفيت اوست، هدايت كرد. كسانى را كه اهل منطق و استدلال هستند بايد با شيوه عقلى كه همان شيوه حكمت است تبليغ كرد. و كسانى كه عواطف در آنها غلبه دارد و زود تحت تأثير احساسات خود قرار مى گيرند، بايد با موعظه و پند و اندرز و برانگيختن احساسات و ذكر مثل ها و داستان ها در آنها نفوذ كرد، و گروهى كه اهل جدل هستند و اصرار دارند كه به هر طريقى كه باشد حرف خود را به كرسى بنشانند و اهل تعصّب و لجاجت هستند، بايد با آنها با روش مجادله و مناظره برخورد كرد و با استفاده از مطالبى كه نزد آنها از مسلّمات است اگر چه در واقع سخن درستى نيست، آنها را وادار به سكوت و تسليم نمود. البته طبق راهنمايى قرآن كريم، مجادله بايد با نيكوترين صورت انجام گيرد، به طورى كه احساسات طرف مقابل جريحه دار نشود و او در برابر سخن حق جبهه گيرى نكند.

مطلب ديگرى كه در پايان آيه آمده اين است كه خدا به كسى كه گمراه شده و به كسى كه هدايت يافته است داناتر است. اشاره به اين كه خدا بهتر مى داند چه كسى در گمراهى و هدايت، چه وضعيتى دارد و بايد درباره او از چه روشى استفاده كرد. توجه كنيم كه در اين جا اين علم را به خدا اختصاص نمى دهد، بلكه مى فرمايد خدا داناتر است، يعنى شما هم مى توانيد آن را بدانيد ولى خدا بهتر از شما مى داند.

بحثى درباره سه روش تربيتى حكمت، موعظه و مجادله

پيامبر اسلام (ص) در طريق تربيت وهدايت مردم مأموريت داشت كه از شيوه هاى گوناگون تربيتى استفاده كند تا نتيجه بهترى به دست آيد، و اين به جهت تفاوت هايى است كه مردم در جهت پذيرش حق دارند و بايد با هركسى مطابق با ذوق و سليقه و گنجايش فكرى او صحبت كرد. قرآن كريم در يك آيه سه روش مهم و متفاوت را در اين زمينه پيشنهاد مى كند. و از پيامبر مى خواهد كه مردم را با استفاده از يكى از اين روش ها به سوى خدا دعوت كند:

ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى احسن انّ ربّك هو اعلم بمن ضلّ عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين (نحل/125)

به راه پروردگارت با حكمت وموعظه نيكو دعوت كن وبا آنها با روشى كه نيكوتر است مجادله نما. همانا پروردگارت به كسى كه از راه او گم شده داناتر است و او به هدايت يافته گان نيز داناتر است.

روش اول، روش برهان و حكمت است كه با استدلال هاى عقلى همراه است. روش دوم، روش موعظه نيكوست كه از احساسات و عواطف طرف مقابل استفاده مى شود، و روش سوم، روش مجادله است كه با استفاده از مطالبى كه مورد قبول طرف مقابل است يك مطلب حق اثبات مى شود.

ما در اين جا اين هر سه شيوه را با استفاده از آيات قرآنى مورد بررسى قرار مى دهيم.

الف - حكمت و برهان

از نظر قرآن تمام پيامبران و به خصوص پيامبر اسلام داراى بيّنه بودند، آن هم بيّنه هاى آشكار. منظور از بينه همان حجت و برهان است كه براى اثبات مطالب خود اقامه مى كردند. پيامبران اين بينات را از جانب خدا آورده بودند و مردم در برابر آن بينات گاهى تسليم مى شدند و در موارد بيشترى عناد مى كردند و سربازمى زدند. اما به هرحال پيامبران بينات را مى آوردند تا حجّت بر مردم تمام شود:

و لقد جائتهم رسلنا بالبينات ثم انّ كثيرا منهم بعد ذلك فى الارض لمسرفون (مائده/ 32)

به تحقيق پيامبران ما با بينه ها به سوى آنها آمدند، آن گاه بسيارى از آنها در زمين اسرافكار شدند.

و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبينات(يونس/13)

و به تحقيق اقوامى را كه پيش از شما بودند هلاك كرديم هنگامى كه ستم كردند، و پيامبران ما با بينه ها به سوى آنها آمدند.

ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة و انّ الله لسميع عليم(انفال/42)

تا آن كس كه هلاك مى شود از روى بينه هلاك شود و آن كس كه زنده مى شود از روى بينه زنده شود و همانا خداوند زنده و داناست.

قل فللّه الحجّة البالغة فلو شاء لهداكم اجمعين(انعام/149)

بگو براى خداست حجت رسا، پس اگر بخواهد همه شما را هدايت مى كند.

يا ايهاالناس قدجائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا(نساء/174)

اى مردم، از جانب پروردگارتان براى شما برهانى آمده و به سوى شما نور آشكارى نازل كرديم.

بنابراين، اساس دين بر بينه وبرهان و حجت ودليل استوار است و پيامبران همواره با مردم با بينه هاى روشن و حجت هاى آشكار سخن مى گفتند; جز اين كه گاهى مردم آنها را مى پذيرفتند و گاهى نمى پذيرفتند.

قرآن كريم در بسيارى از موارد مطلب را با بينه و برهان بيان كرده، ولى برهان هاى قرآن همانند برهان هاى اصحاب فلسفه و كلام نيست. برهان هايى كه در فلسفه و كلام به كار گرفته مى شود پيچيده و مغلق است و به درد عموم مردم نمى خورد و كسانى از آنها استفاده مى كنند كه مقدماتى از علم داشته باشند، اما برهان هاى قرآن به گونه اى است كه هم براى عالمان و هم براى غير عالمان از مردم عامى قابل استفاده است. بنابراين در برهان هاى قرآنى نبايد اسلوب ها و روش هاى معمول در فلسفه و كلام را جست جو كرد، بلكه اين برهان ها سبك خاص خود را دارد.

البته مى توانيم بعضى از برهان هاى قرآنى را قابل مقايسه و تشبيه با برهان هاى كلامى بدانيم. ما اكنون به چند نمونه از اين برهان ها اشاره مى كنيم:

1 ـ برهان وجوب و امكان

در اين مورد مى توانيم آيه زير را تلاوت كنيم. در اين آيه به فقر وغنا تصريح شده كه از خواص ممكن و واجب است:

ياايهاالناس انتم الفقراء الى الله والله هو الغنى الحميد(فاطر/15)

اى مردم، شماييد محتاجان به خدا، و خداوند هموست بى نياز پسنديده.

2 ـ برهان نظم

در اين مورد به آيه زير توجه فرماييد:

قالت لهم رسلهم افى الله شك فاطر السموات والارض (ابراهيم/10)

پيامبرانشان به آنها گفتند: آيا در وجود خدا شكى هست در حالى كه او نظم دهنده آسمان ها و زمين است؟

3 - برهان تمانع(138)

در اين مورد آيه زير را تلاوت مى كنيم:

لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا(انبياء/22)

اگر در زمين و آسمان خدايانى جز الله بود، قطعاً آسمان و زمين تباه مى شدند.

4 ـ برهان امكان اعاده

به آيه زير توجه فرماييد:

و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشأها اوّل مرّة و هو بكل خلق عليم(يس/78ـ 79)

و براى ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد، گفت: چه كسى اين استخوان ها را كه پوسيده است زنده خواهد كرد؟ بگو: كسى آنها را زنده مى كند كه اول بار آنها را آفريد و او به هر نوع خلقتى آگاه است.

ب ـ موعظه حسنه

شايد بتوان گفت كه در قرآن بيش از هر شيوه اى از اين شيوه استفاده شده است و با آوردن مطالب احساس برانگيزى، عواطف شنونده به نفع مطلب مورد نظر تحريك شده و سپس آن مطلب القا شده است.

گاهى با يادآورى مهربانى و رحمت خدا و گاهى با ياد آورى نعمت هاى بهشتى و گاهى با خطاب هاى محبّت آميز و گاهى با بيان مَثَل ها و قصّه هاى زيبا و گاهى با دادن وعده هاى شيرين، عواطف شنونده تحريك شده تا مطلب را به خوبى درك كند و آن را در درون خود جاى دهد، مانند اين آيات:

يا ايها الذين آمنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم (صف/10)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك نجات دهد؟

فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه اولئك الذين هديهم اللّه و اولئك هم اولواالالباب (زمر/18)

پس مژده بده بندگان مرا، آنها كه سخن را مى شنوند و از سخنى كه بهتر است پيروى مى كنند. آنان همان كسانى هستند كه خدا آنها را هدايت كرده و آنان همان صاحبان خردها هستند.

ولا يغتب بعضكم بعضاً ايحبّ احدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه و اتقوا اللّه انّ اللّه توّاب رحيم (حجرات/12)

و غيبت نكند بعضى از شما بعضى ديگر را، آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ شما آن را ناخوش مى داريد. و از خدا پروا كنيد كه خدا توبه پذير و مهربان است.

استغفروا ربّكم انّه كان غفاراً يرسل السماء عليكم مدراراً و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنّات و يجعل لكم انهاراً (نوح/10 ـ 12)

از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است، تا از آسمان باران فراوان بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان كمك كند و براى شما بهشت ها و نهرهايى قرار دهد.

ج ـ جـدل

در قرآن از فن جدل و مناظره نيز استفاده شده است. جدل عبارت است از ترتيب مقدمات غير علمى براى مغلوب كردن طرف مقابل و يااستفاده از موضوعاتى كه طرف مقابل آنها را قبول دارد با شيوه خاصى كه در كتب منطق و كتب مخصوص آداب مناظره آمده است.

در قرآن از دو نوع جدل ياد شده است:

1 ـ جدال به باطل

و آن جدالى است كه اهل باطل براى سركوبى حق مى كنند. اين نوع جدال مذموم است و درآن از مقدمات باطل براى رسيدن به يك نتيجه استفاده مى شود:

و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير(لقمان/20)

و از مردم كسانى هستند كه در باره خدا مجادله مى كنند بدون آن كه علمى يا هدايتى يا كتابى روشن كننده داشته باشند.

2ـ جدال به احسن

اين نوع جدال از نظر قرآن مطلوب است و قرآن به آن امر كرده. اين جدال جدالى است كه براى اثبات يك مطلب حق است و نيز مقدمات آن طورى انتخاب شده كه موجب اهانت به طرف مقابل و رنجش خاطر او نمى گردد، بلكه با جملاتى مؤدّبانه و زيبا ادا مى شود:

و لا تجادلوا اهل الكتاب الاّ بالتى هى احسن(عنكبوت/46)

و با اهل كتاب مجادله نكنيد مگر با چيزى كه آن نيكوتر است.

ادع الى سبيل ربك بالحكمة وا لموعظة الحسنه وجادلهم بالتى هى احسن(نحل/125)

به راه پروردگارت با حكمت وموعظه نيكو دعوت كن وبا آنها با روشى كه نيكوتر است مجادله نما.

در اين آيه به پيامبر(ص) دستور داده مى شود كه در مقام دعوت مردم به ترتيب ازسه روش استفاده كند: اول به وسيله حكمت و مقدمات علمى; دوم به وسيله تحريك احساسات آنها وموعظه; و سوم استفاده از مقدمات جدلى، آن هم به صورت زيبايى كه احساسات طرف مقابل جريحه دار نشود.

در اين جا براى تتميم فايده، صورت مجادله اى را كه ميان نمرود و حضرت ابراهيم واقع شده ونيز مجادله ميان پيامبراسلام(ص) ونصاراى نجران را كه هر دو در قرآن آمده است، مى آوريم:

الم ترالى الذى حاجّ ابراهيم فى ربّه ان آتيه الله الملك اذ قال ابراهيم ربّى الذى يحيى و يميت قال انا احيى و اميت قال ابراهيم فان الله يأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى كفر والله لايهدى القوم الظالمين(بقره/258)

آيا نديدى كسى را كه با ابراهيم در باره پروردگارش محاجّه و مناظره كرد كه خدا به او سلطنت داده بود، هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم! ابراهيم گفت: همانا خداوند آفتاب را از مشرق بيرون مى آورد، تو آن را از مغرب بيرون بياور. در اين جا آن كه كافر بود (نمرود) بهت زده شد و خدا گروه ظالمان را هدايت نمى كند.

طبق مضمون و شأن نزول اين آيه، نمرود در مقابل استدلال ابراهيم به اين كه خدا زنده مى كند و مى ميراند دستور داد كه دو نفر از محكومين به اعدام را حاضر كردند; سپس دستور داد يكى را كشتند و ديگرى را آزاد كردند. آن گاه رو به ابراهيم كرد و گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم! ابراهيم سخن را عوض كرد وبا يك مقدمه جدلى نمرود را مغلوب وساكت نمود.

فمن حاجّك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا وانفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين(آل عمران/61)

پس هر كس با تو در باره آن (نبوت) پس از علم و يقينى كه براى تو حاصل شده، محاجّه كند، بگو: بياييد فرا خوانيم پسران ما و پسران شما و زنان ما وزنان شما و جان هاى ما و جان هاى شما را، سپس مباهله كنيم ولعنت خدا را بردروغگويان قرار بدهيم.

در اين آيه كه به آيه مباهله معروف است، پيامبراسلام(ص) مأموريت مى يابد در مقابل نصاراى نجران كه براى مقام محاجّه ومناظره با پيامبر آمده بودند، آنها را به مباهله دعوت كند، به اين صورت كه دو طرف عزيزترين كسان خود را فرا خوانند و در مقابل يكديگر قرار گيرند، آن گاه هر كسى از دو طرف را كه دروغ مى گويد نفرين كنند. در مقابل اين دعوت نصاراى نجران عقب نشينى كردند و مغلوب شدند.

از مجموع اين بحث ها معلوم شد كه قرآن كريم در پيام رسانى خود از روش برهان و جدل نيز استفاده كرده است و با اين روش مطالب خود را به اثبات رسانيده و مخالف را مغلوب نموده وبه اصطلاح قطع كرده است.

* آيات (126-128) و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به...: با اين سه آيه، سوره مباركه نحل پايان مى يابد. با اين كه سوره نحل يك سوره مكى است، اين سه آيه در مدينه و پس از جريان جنگ احد نازل شده است.

مسلمانان در جنگ احد تلخى ها و ناكامى هاى بسيارى ديدند و شهداى فراوانى دادند كه يكى از آنها حمزة بن عبدالمطلب، عموى رشيد پيامبر اسلام بود. حمزه پس از شهادت، به وسيله غلام هند همسر ابوسفيان به وضع فجيعى مُثله شده بود و گوش و دماغ و بعضى از اعضاى بدن او را بريده بودند و به همين جهت، دردى جانكاه بر دل پيامبر و مسلمانان نشسته بود.

مسلمانان با خود مى گفتند: اگر بر مشركان دست يافتيم، همه آنها را خواهيم كشت و همه آنها را مُثله خواهيم كرد.

در اين آيات، ضمن دلدارى به پيامبر، خطاب به مسلمانان گفته مى شود كه اگر عقوبت مى كنيد و دشمنان را به سزاى اعمالشان مى رسانيد، به همان گونه كه عقوبت ديده ايد عقوبت دهيد و البته اگر صبر كنيد آن براى صابران بهتر است.

طبق اين آيه، مسلمانان نبايد در انتقام گيرى، از حدّ انصاف و عدل تجاوز كنند و اگر خواستند انتقام بگيرند فقط مى توانند مقابله به مثل كنند و در عين حال اگر صبر كنند و دست به چنين اعمالى نزنند بهتر است، نظير:

فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى و اتّقوا اللّه و اعلموا انّ اللّه مع المتّقين(بقره/194)

پس هر كس به شما تجاوز كند، به مانند آن بر او تجاوز كنيد و از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.

در آيه بعد، از پيامبر خدا خواسته مى شود كه صبر كند و صبر او همراه با توفيق الهى خواهد بود. ديگر اين كه غصّه كافران را نخورد كه چرا ايمان نمى آورند و نيز از نيرنگ هاى آنان دلتنگ نشود. پس از اين سفارش ها، به پيامبر اطمينان مى دهد كه خدا با پرهيزگاران و نيكوكاران است و اين در واقع نوعى وعده پيروزى براى مسلمانان است.

پايان تفسير سوره نحل

سوره اسراء ، جزء پانزدهم

آغاز جزء پانزدهم قرآن (139)

سوره اسراء

مشخصات و فضايل اين سوره

سوره مباركه اسراء هفدهمين سوره در ترتيب كنونى قرآن و پنجاهمين سوره از نظر ترتيب نزول است و پس از سوره «قصص »نازل شده است. اين سوره تماماً مكى است ولى بعضى گفته اند كه هشت آيه ـ از آيه 73 به بعد ـ در مدينه نازل شده است. اين سوره در قرائت كوفى 111 آيه و در قرائت هاى ديگر 110 آيه دارد.

چنين مى نمايد كه اين سوره در سال هاى پايانى دوران مكه و اندكى پيش از هجرت نازل شده است، چون در آغاز اين سوره صحبت از «اسراء» شده كه مربوط به جريان سير پيامبر از مكه به مسجد الاقصى و معراج پيامبر است، و مى دانيم كه اين جريان يك سال پيش از هجرت پيامبر از مكه به مدينه اتفاق افتاده است.

اين سوره با دو نام مشهور شده است، يكى «اسراء» به كسر همزه اول كه مصدر از «اَسرى» است كه در آيه آغازين سوره آمده و به معناى سير دادن شبانه پيامبر از طرف خداوند است; ديگرى «بنى اسرائيل» كه به جهت آمدن قصه بنى اسرائيل در اين سوره است.

در فضيلت قرائت اين سوره نيز مانند سوره هاى ديگر رواياتى وارد شده است، از جمله ابى بن كعب در روايتى از پيامبر پاداش هاى بسيارى را براى خواندن اين سوره نقل مى كند; و نيز از امام صادق(ع) نقل شده كه هر كس هر شب جمعه اين سوره را بخواند، نمى ميرد مگر اين كه قائم (ع) را درك كند و از اصحاب او باشد.(140)

بدون شك قرائت سوره اى از قرآن اگر همراه با تدبير و عمل باشد آثار و بركات بسيارى دارد و آنچه در روايت ها آمده بيان بخشى از اين آثار است.

دورنمايى از اين سوره

آغاز سوره درباره سير شبانه پيامبر از مكه به مسجد الاقصى از طريق اعجاز است كه به دنبال آن معراج پيامبر از مسجد الاقصى به آسمان ها صورت گرفت. پس از اين مطلب، راجع به حضرت موسى و بنى اسرائيل سخن گفته مى شود، و پس از پيش بينى آينده قوم بنى اسرائيل، از هدايتگرى قرآن سخن به ميان مى آورد. سپس موضوعاتى مانند وعده عذاب به كافران و شتاب زدگى انسان درخواستن بدى ها و خوبى ها و آمد و شد شب و روز كه باعث دانستن حساب سال و ماه مى شود مطرح شده است.

آيات بعدى راجع به قيامت است و اين كه پرونده اعمال هر كس به گردن او آويخته مى شود و هدايت و ضلالت هر كس مربوط به خود اوست و كسى بار گناه كسى را بر نمى دارد. سپس از عذابى كه در اين دنيا بر برخى از اقوام نازل شده سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه هر كس دنيا يا آخرت را بخواهد، در اين راه به او كمك مى شود، و آن گاه برخى توصيه هاى اخلاقى مطرح مى گردد، از جمله نيكى درباره پدر و مادر و خويشان و تهى دستان و درماندگان در راه و از اسرافكارى نهى مى شود و به ميانه روى فرمان داده مى شود، و برخى از گناهان مانند قتل اولاد از ترس گرسنگى و زنا و قتل نفس و خوردن مال يتيم و كم فروشى و سوء ظن و تكبّر مورد نهى شديد قرار مى گيرد.

اين مجموعه به عنوان موضوعات حكمت آميزى كه از سوى خدا به پيامبر وحى شده، معرفى مى گردد و از پيامبر خواسته مى شود كه براى خدا شريكى قرار ندهند كه در آن صورت جاى او جهنّم خواهد بود.

سپس خطاب را متوجه مشركان مكه مى كند و از اين كه فرشتگان را دختران خدا مى دانستند به شدّت انتقاد مى كند و تذكّر مى دهد كه در قرآن مطالبى گفته شده كه آنان پند بگيرند، ولى براى آنان جز نفرت چيزى نمى افزايد و ضمن ردّ شرك ورزى، منزّه بودن خدا را از گفته هاى آنان بيان مى كند و مى افزايد: آسمان ها و زمين و هر كه در آنهاست خدا را تسبيح مى گويند، ولى شما آن را نمى فهميد. در آيه بعدى اظهار مى كند كه چون تو قرآن مى خوانى ميان آن و كافران حجابى افكنيم و بر دل هايشان پوشش ها قرار مى دهيم، و عكس العمل ناپسند آنان را در برابر قرآن بيان مى كند و برخى از سخنان زشت آنها از جمله انكار معاد را نقل مى كند و پس از استدلالى در باره معاد، وقوع آن را نزديك مى شمارد.

در قسمت بعدى، از بندگان مى خواهد كه سخن نيكو بگويند و بدانند كه شيطان ميان آنها كينه و عداوت مى اندازد، و پس از اشاره به علم خدا مجدّداً مشركان را مورد انتقاد قرار مى دهد. آن گاه يكى از سنّت هاى الهى در تاريخ را كه همان هلاكت جامعه ها پيش از قيامت است، مطرح مى سازد. سپس درباره دادن معجزه ها به پيامبران از جمله شتر قوم ثمود ياد مى كند و خطاب به پيامبر اسلام از رؤيايى كه ديده بود و از شجره ملعونه در قرآن سخن مى گويد. آن گاه راجع به سجده كردن فرشتگان براى آدم و كار زشت شيطان و تهديد او كه فرزندان آدم را گمراه خواهد كرد و پاسخ خدا به او صحبت مى كند. سپس از فوايد كشتى در دريا و توجه انسان ها به خدا به هنگام غرق كشتى و فراموشكارى آنان پس از نجات يافتن مى گويد.

احتمال نزول ناگهانى عذاب الهى بر كافران، مضمون چند آيه بعدى است و پس از آن از عنايت هاى خاص خدا بر بنى آدم و گرامى داشتن آنها سخن مى گويد و مطلب را به ذكرى از قيامت و برخى از صحنه هاى آن سوق مى دهد و در آيات بعدى از لزوم ثبات و استوارى پيامبر در برابر مشركان و از توطئه هاى آنان سخن مى گويد. در ادامه آيات، اوقات نماز را به پيامبر گوشزد مى كند و دعايى به پيامبر ياد مى دهد و راجع به نابود شدن باطل و پيروزى حق و شفا بودن قرآن بر مؤمنان مى گويد و برخى از حالت هاى روحى انسان را توضيح مى دهد و به پرسشى كه درباره روح شده است پاسخ مى گويد.

در آيات بعدى راجع به قرآن و تحدّى آن و آمدن هر مثلى در قرآن صحبت مى كند و پيشنهاد نابخردانه مشركان را كه معجزه هاى خاصى را درخواست مى كردند نقل مى كند و پاسخ مى دهد، و به دنبال آن درباره هدايت شدگان و گمراهان سخن مى گويد و اضافه مى كند كه گمراهان، در روز قيامت كور و گنگ و لال مبعوث خواهند شد و عذابى بزرگ خواهند داشت و اين به سبب كفر و انكار روز قيامت از سوى آنهاست. سپس درباره قدرت خداوند و تنگ نظرى انسان مطالبى را عنوان مى كند و سخن را به ذكر داستانى از موسى و بنى اسرائيل سوق مى دهد.

مطلب بعدى مربوط به نزول قرآن بر اساس حق و راستى و مبشّر و نذير بودن پيامبر و مأموريت او درباره رساندن پيام قرآن است، و خطاب به كافران اظهار مى دارد كه شما ايمان بياوريد يا نياوريد، دانايان به هنگام خوانده شدن قرآن خدا را سجده مى كنند و مى گريند و بر خشوع آنان افزوده مى شود. سپس اضافه مى كند كه چه خدا را بخوانيد و چه رحمان را، تمام نام هاى زيبا از آن خداست، و از پيامبر مى خواهد كه نماز را نه زياد بلند و نه زياد آهسته بخواند، بلكه حد متوسط را در نظر بگيرد و خدا را كه فرزند و شريك و كارسازى ندارد ستايش كند و او را بزرگ بدارد.

تفسير سوره اسراء

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ سُبْحانَ الَّذى أَسْرى بِعَبْدِه لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنآ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. منزّه است خدايى كه بنده خود را شبى از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه اطراف آن را بركت داده ايم، برد، تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم، همانا او همان شنواى بيناست (1)

نكات ادبى

1 ـ «سبحان» محل آن به جهت مفعول مطلق بودن منصوب است به فعلى كه از نظر معنا يكى هستند، به تقدير: اُسبّح تسبيحا. و سبحان فعلى از لفظ خود ندارد، مانند كفران. و اين كلمه مبنى بر فتحه است.

2 ـ «اسرى» شبانه او را برد، از ماده «سرى» است كه به سير شبانه گفته مى شود. كلمه «اسرى» هم به خودى خود متعدّى مى شود و هم به وسيله «با» و مى توان گفت اسراه يا اسرى به.

3 ـ «مسجد الاقصى» مسجد معروفى است در بيت المقدس، و چون اين مسجد نسبت به مكه دور است، مردم مكه به آن مسجد الاقصى مى گفتند. اقصى به معناى دور. فاصله ميان مكه و مسجد الاقصى حدود 1200 كيلومتر است كه سابقاً اين مسافت را در سى تا چهل روز طى مى كردند.

تفسير و توضيح

* آيه (1) بسم اللّه الرحمن الرحيم سبحان الذى اسرى بعبده...: اين سوره نيز مانند سوره هاى ديگر با نام خداوند رحمن و رحيم شروع شده و در نخستين آيه آن، از يك حادثه تاريخى مهم سخن گفته است و آن جريان معراج پيامبر اسلام است كه در شبى از شب ها در دو مرحله صورت گرفت: مرحله اول از مكه تا بيت المقدس و مرحله دوم از بيت المقدس به آسمان ها. اين سفر از طريق اعجاز انجام يافت.

در اين آيه كه مربوط به مرحله اول اين سفر تاريخى است، گفته شده: منزّه است خدايى كه شبى بنده خود را از مسجد الحرام به مسجد الاقصى برد. كلمه «سبحان» در آغاز آيه دلالت بر عظمت اين كار دارد، چون اين كلمه را معمولا به هنگام صحبت از يك موضوع مهم و شگفت آور استعمال مى كنند. به راستى هم داستان معراج پيامبر شگفت آور بود و آن يكى از معجزه هاى پيامبر اسلام (ص) است.

اين آيه فقط از سير پيامبر از مسجد الحرام به مسجد الاقصى خبر مى دهد و از ادامه سفر ساكت است و در بقيه اين سفر يعنى رفتن پيامبر به آسمان ها و رسيدن به مرحله «قاب قوسين او ادنى» از آيات آغازين سوره مباركه نجم فهميده مى شود; به اضافه اين كه جريان معراج پيامبر به آسمان ها از نظر حديثى مسلم است و روايات آن به حدّ تواتر رسيده است و هيچ مسلمانى اصل قضيه را انكار نمى كند.

گفته شده كه اين سفر تاريخى در شب 27 ربيع الثانى يك سال پيش از هجرت انجام يافته و پيامبر در آن شب در خانه ام هانى خواهر اميرالمؤمنين و همسر هبيرة بن ابى وهب مخزومى بود و از همان جا به مسجد الاقصى برده شد، و مسجدالحرام كه در آيه آمده شامل همه شهر مكه مى شود.

پيامبر نماز مغرب را در مكه خواند و براى نماز صبح به همان جا مراجعت نمود.

هدف از اين سفر شگفت آور اين بود كه خدا مى خواست برخى از نشانه ها و آيات خود را به پيامبر نشان دهد، تا قلب او آرامش و قوت بيشترى پيدا كند; همان گونه كه آيات خود را به ابراهيم نيز نشان داد و او ملكوت آسمان ها و زمين را مشاهده كرد.

در اين آيه درباره مسجد الاقصى چنين آمده كه ما اطراف آن را بركت داديم. منظور از بركت يافتن اطراف اين مسجد، هم بركت هاى مادى و هم بركت هاى معنوى است. بركت هاى مادى، وفور نعمت و سر سبزى و خرمى آن و بركت هاى معنوى حضور بيشتر پيامبران در آن و دفن بدن هايشان در آن منطقه است.

مسجد الاقصى قبله اول مسلمانان و محل معراج پيامبر اسلام است و نماز خواندن در آن ارزش و اعتبار و ثواب بسيارى دارد و از اين رو اين مسجد نزد مسلمانان عزيز است و مسلمانان در طول تاريخ براى حفظ آن قربانى هاى بسيارى داده اند. در جنگ هاى صليبى مسلمانان از جان خود مايه گذاشتند و مسيحيان غاصب را از بيت المقدس بيرون كردند و هم اكنون نيز مسلمانان در جنگ ها و درگيرى هايى كه با يهود غاصب و اسرائيل اشغالگر دارند، شهداى بسيارى داده اند و مى دهند.

در جمله پايانى آيه،: مى فرمايد خدا شنوا و بيناست. شايد اين جمله اشاره به عكس العمل ها و گفت گوهاى مردم درباره معراج پيامبر باشد، چون وقتى پيامبر جريان سفر خود را براى مردم بيان كرد، كفار قريش آن را نپذيرفتند و حتى برخى از آنان كه به پيامبر ايمان آورده بودند مرتدّ شدند و به پيامبر تهمت دروغگويى زدند اما پيامبر با گفتن نشانه هاى مسجد الاقصى و خبر دادن از كاروان قريش كه در راه مكه آن را ديده بود، راستگويى خود را ثابت كرد و در عين حال مخالفان در اين باره حرف هايى زدند، و لذا خدا مى فرمايد ما حرف هاى شما را مى شنويم و شما را مى بينيم.

درباره موضوع معراج بحث هاى مفصّل و متنوّعى وجود دارد، به خصوص راجع به روحانى يا جسمانى بودن آن صحبت هايى شده است. همچنين روايات بسيارى راجع به معراج پيامبر در دست داريم كه جزئيات اين سفر تاريخى را شرح مى دهد. برخى از اين روايات صحيح و برخى ديگر ضعيف است و بايد تنقيح شود.

بحث مفصّل درباره معراج و بررسى اين موضوع از نظر علمى و تاريخى و حديثى را به تفسير آيات آغازين سوره مباركه نجم موكول مى كنيم و به خواست خدا در ذيل آن آيات بحث هاى مشروحى خواهيم داشت. در اين جا فقط به ذكر چند روايت بسنده مى كنيم.

چند روايت

1 ـ امام صادق (ع) فرمودند: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، «براق» را نزد پيامبر خدا (ص) آوردند. يكى لگام آن را گرفت و ديگرى ركاب آن را و سومى زين آن را منظم كرد. براق جهشى كرد، پس جبرئيل او را زد و گفت: آرام باش اى براق، پيش از او پيامبرى سوار تو نشده و پس از او نيز سوار نخواهد شد. براق آرام شد و آن حضرت را بلند كرد ولى نه زياد. جبرئيل با او بود و آيات و نشانه هاى آسمان و زمين را به او نشان مى داد.

پيامبر فرمود: من همچنان مى رفتم تا اين كه از سمت راست، كسى مرا ندا داد: يا محمّد! ولى من به او پاسخ ندادم و به سوى او توجه نكردم. آن گاه منادى ديگرى از سمت چپ ندا داد: يا محمّد! باز من پاسخ ندادم و توجه نكردم. سپس از طرف روبه رو زنى كه بازوانش را باز كرده بود و داراى زينت هاى بسيار بود ندا داد: يا محمّد! صبر كن تا با تو سخن بگويم، ولى من به او توجه نكردم و به راه خود ادامه دادم. باز صدايى شنيدم كه مرا به وحشت انداخت.

در اين هنگام جبرئيل مرا پياده كرد و گفت: نماز بخوان و من نماز خواندم. او گفت: آيا مى دانى كه كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه. گفت: در طيبه (مدينه) نماز خواندى و به سوى آن هجرت خواهى كرد. سپس سوار شدم و آن مقدار كه خدا مى خواست رفتيم. آن گاه جبرئيل به من گفت: پياده شو و نماز بخوان من پياده شدم و نماز خواندم. گفت: آيا مى دانى كه كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه. گفت: در طور سينا نماز خواندى; همان جا كه خدا در آن جا با موسى سخن گفت. سپس سوار شدم و آن مقدار كه خدا مى خواست رفتيم. پس گفت: پياده شو و نماز بخوان. من پياده شدم و نماز خواندم. گفت: آيا مى دانى كجا نماز خواندى؟ گفتم: نه. گفت: در بيت لحم نماز خواندى. بيت لحم در اطراف بيت المقدس و محل ولادت عيسى بن مريم است.

سپس سوار شديم و به راه افتاديم تا اين كه به بيت المقدس رسيديم. پس براق را به همان حلقه اى كه پيامبران مركب هاى خود را در آن مى بستند بستيم و وارد مسجد شدم در حالى كه جبرئيل با من بود. در آن جا ابراهيم و موسى و عيسى را در ميان پيامبران خدا ديدم كه به خاطر من جمع شده اند. موقع نماز رسيد، شك نداشتم كه جبرئيل امامت خواهد كرد. چون صف ها درست شد، جبرئيل بازوى مرا گرفت و مرا پيش برد و من بر آنان امامت كردم و فخر نمى كنم.

آن گاه نگهبان، سه ظرف نزد من آورد; ظرفى كه در آن شير بود و ظرفى كه در آن آب بود و ظرفى كه در آن شراب (خمر) بود و شنيدم كه گوينده اى مى گفت: اگر آب رابردارد خود و امتش غرق خواهند شد و اگر شراب را بردارد، خود و امتش گمراه خواهند شد و اگر شير را بردارد، خود و امتش هدايت خواهند شد، و من شير را برداشتم و از آن خوردم.

جبرئيل به من گفت: تو و امت تو هدايت شديد.

آن گاه جبرئيل به من گفت: در مسير راه چه ديدى؟ گفتم: از سمت راست من منادى ندا داد: اى محمّد! گفت: آيا پاسخ او را دادى؟ گفتم: نه، و به او توجه نكردم. گفت: او داعى يهود بود كه اگر پاسخ گفته بودى، امت تو پس از تو يهودى مى شدند. آن گاه گفت: سپس چه ديدى؟ گفتم: از سمت چپ من منادى ندا داد: اى محمّد! گفت: آيا او را پاسخ دادى؟ گفتم: نه. و به او توجه نكردم. گفت: او داعى نصارى بود و اگر او را پاسخ مى دادى، امّت تو پس از تو نصرانى مى شدند. سپس گفت: از روبه رو چه ديدى؟ گفتم: زنى را ديدم كه بازوانش را باز كرده بود و تمام زينت هاى دنيا را داشت و به من گفت: اى محمّد، به من نگاه كن تا با تو سخن بگويم. جبرئيل گفت: آيا با او سخن گفتى؟ گفتم: نه با او سخن گفتم و نه به او توجه كردم. گفت: او دنيا بود و اگر با او سخن مى گفتى، امت تو دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند. در اين هنگام، صدايى شنيدم كه مرا به وحشت انداخت. جبرئيل به من گفت: اى محمّد، صدا را مى شنوى؟ گفتم: آرى. گفت: اين صداى صخره اى است كه هفتاد سال پيش، من آن را از كنار جهنّم انداختم و اكنون به قعر آن رسيده است. گفته شده كه پيامبر خدا تا آخر عمر نخنديد.

پيامبر خدا فرمود: پس جبرئيل بالا رفت و من نيز با او تا آسمان دنيا بالا رفتم. در آن جا فرشته اى بود كه اسماعيل نام داشت. او مأمور شهاب هاى آسمانى بود كه به هنگام استراق سمع شياطين به سوى آنها پرتاب مى شود و هفتاد هزار فرشته تحت فرمان او بودند كه هر كدام از آنها هفتاد هزار فرشته ديگر را تحت فرمان خود داشتند. او به جبرئيل گفت: اين كه با توست كيست؟ گفت: محمّد پيامبر خدا. گفت: آيا مبعوث شده است؟ جبرئيل گفت: آرى. اسماعيل درب آسمان را باز كرد...(141)

اين روايت مفصّلى است و ما فقط قسمتى از آن را كه به موضوع اسراء مربوط بود آورديم و تفصيل آن در تفسير آيات سوره نجم خواهد آمد.

2 ـ امام صادق (ع) در حديثى فرمود:... جبرئيل پيامبر خدا را همراه با براق ملاقات كرد و او را شبانه به بيت المقدس برد و محراب ها و نشانه هاى پيامبران را به او نشان داد، پس او نماز خواند و در همان شب به مكه برگشت و به هنگام بازگشت، كاروان قريش را ديد و آنان آبى در يك ظرف داشتند و پيامبر از آن خورد و باقى آن را ريخت و آنها شترى را گم كرده بودند و به دنبال آن بودند.

چون صبح شد، پيامبر به قريش گفت: خداوند امشب مرا به بيت المقدس برد و محراب ها و نشانه هاى پيامبران را بر من عرضه كرد و من كاروانى از شما را در فلان محل ديدم و در آن جا ظرف آبى داشتند كه خوردم و بقيه آن را به زمين ريختم و آنها شترى گم كرده بودند.

ابوجهل به قريش گفت: فرصت خوبى درباره محمّد براى شما پيش آمده است.از او بپرسيد: آن مسجد چند ستون و چند قنديل داشت؟

آنها گفتند: يا محمّد، اين جا كسى هست كه به ما مى گويد كه ستون ها و قنديل ها و محراب هاى آن چند تاست.

در اين هنگام جبرئيل آمد و شكل بيت المقدس را در مقابل پيامبر گرفت و پيامبر از هر چه كه سؤال كردند پاسخ داد. آنها گفتند: بگذار آن كاروان بيايد از آنها راجع به مطالبى كه گفتى سؤال كنيم. پيامبر خدا به آنان گفت: يك نشانه براى صدق گفتار من اين كه كاروان به هنگام طلوع آفتاب مى رسد و پيشاپيش آن شتر سرخ مويى قرار دارد.

چون صبح شد آنها به طرف عقبه نگاه كردند و مى گفتند: اينك آفتاب طلوع كرد. در اين هنگام همراه با طلوع آفتاب، آن كاروان نيز ظاهر شد و پيشاپيش آن شتر سرخ مويى بود. آنها از آنچه پيامبر گفته بود، از كاروانيان پرسيدند، آنها گفتند: شترى از ما در فلان محل گم شده بود و ما آن جا آبى گذاشته بوديم كه ديديم بر زمين ريخته است. در عين حال اين معجزه جز بر سركشى آنان نيفزود.(142)