تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۲۶ -


سوره ابراهيم

مشخصات و فضايل اين سوره

سوره مباركه ابراهيم در مكه نازل شده جز دو آيه 28 و 29 كه مدنى است و درباره كشته شدگان مشركان در جنگ بدر نازل شده است. نام اين سوره از آيه 35 آن گرفته شده كه راجع به حضرت ابراهيم و دعاى او درباره مكه است و بعضى ها گفته اند كه نام آن همان «الر» است كه دراول سوره آمده و نيز گفته شده كه اين سوره پس از سوره نوح نازل شده است.

اين سوره در مصحف كوفى 52 آيه دارد و قرآنهاى معمول نيز به همان صورت است ولى در مصحف شامى 55 و در مصحف حجازى 54 آيه است. درباره فضيلت قرائت اين سوره روايتهايى نقل شده از جمله:

1ـ ابىّ بن كعب از پيامبر اسلام (ص) نقل مى كند كه فرمود: هر كس سوره ابراهيم و حجر را بخواند ده حسنه به تعداد بت پرستان و غير آنان به او داده مى شود.

2ـ از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود : هر كس سوره ابراهيم و حجر را جمعا در دو ركعت درهر روز جمعه اى بخواند، فقرو جنون و مصيبت به او نمى رسد.

اين فضيلتها براى تشويق مردم به خواندن قرآن است و بدون شك اگر كسى اين سوره ها را با اخلاص و تدبّر و به قصد عمل به قرآن بخواند، مستحق هرنوع اجر و پاداشى است.

دورنمايى ازاين سوره

سوره پس از حروف مقطعه اى كه در اول آن قرار دارد، با بيان هدف از نزول قرآن شروع مى شود و آن اينكه قرآن براى بيرون آوردن مردم از تاريكيها به سوى نور نازل  شده است و پس از ذكر مالكيت خدا بر همه چيز، كافران را به عذابى شديد وعده مى دهد، آنگاه از فرستاده شدن هر پيامبرى به زبان قوم خود خبر مى دهد و از موسى نام مى برد كه او رابه سوى قوم خود فرستاد و از او خواست كه ايام الله رابه قومش يادآورى كند و پس از بيان گوشه اى از داستان موسى، اين حقيقت را بيان مى كند كه اگر شما سپاسگزار باشيد خدا بر نعمتتان مى افزايد ولى اگر كفران نعمت كنيد عذاب من شديد است; آنگاه از قوم نوح و عاد و ثمود و اقوام بعدى آنها و عكس العمل ناپسند آنان درمقابل پيامبرانشان ياد مى كند. پيامبرانشان آنها را به سوى خدا خواندند ولى آنان گفتند كه شما بشرى همانند ما هستيد و مى خواهيد ما را از دين پدرانمان بيرون كنيد و پيامبران گفتند آرى ما بشرى همانند شماييم ولى خدا به هر كس كه بخواهد منت مى گذارد و او را به پيامبرى برمى گزيند. پيامبران، آنان را به چند چيز از جمله توكل به خدا دعوت كردند ولى آنان پيامبران را تهديد نمودند و خدا نيز آنان را وعده جهنم و عذابى سخت داد.

در ادامه، براى كافران مَثَلى مى زند و كار آنان را به خاكسترى كه باد شديد بر آن بوزد تشبيه مى كند. سپس قدرت خدا را ياد آور مى شود و اينكه اگر او بخواهد شما را مى برد و خلق جديدى مى آورد و آنگاه گوشه اى از صحنه هاى تكان دهنده قيامت رابيان مى كند و پس از بيان گفتگوى ضعيفان با مستكبران در قيامت، سخن شيطان را در آن روز نقل مى كند كه به پيروان خود خواهد گفت: شما فريب مرا خورديد و دعوت مرا پذيرفتيد پس مرا سرزنش نكنيد بلكه خود را سرزنش كنيد و ظالمان را عذابى دردناك است.

در برابر كافران كه جاى در جهنم دارند از مؤمنان ياد مى كند كه در بهشت خواهند بود و بر يكديگر درود خواهند فرستاد. آنگاه سخن پاك را به درخت پاك تشبيه مى كند كه ريشه آن ثابت است و شاخه آن در آسمان است و در مقابل آن سخن ناپاك را به درخت ناپاك تشبيه مى كند كه ريشه ندارد، سپس اضافه مى كند كه خداوند در دنيا و آخرت مؤمنان را در قول ثابت كه همان حق است پابرجا نگه مى دارد و از كسانى ياد مى كند كه نعمت خدا را به ناسپاسى تبديل كردند و قوم خود رابه سوى هلاكت كشانيدند و براى خدا شريك قرار دادند و سپس آنها راتهديد مى كند كه بازگشت شما به سوى آتش جهنم خواهد بود.

مطلب بعدى سفارشهايى است كه به بندگان مؤمن مى كند و از آنها مى خواهد كه نماز را به پا دارند و از آنچه خدا به آنان روزى كرده درنهان و آشكار انفاق كنند وپيش از رسيدن قيامت اين كارها را انجام بدهند. پس از اين سفارشها برخى از نعمتهايى را كه خدا به بشر ارزانى داشته ياد آور مى شود، مانند نزول باران و تسخير كشتيها براى دريا نوردى و تسخير رودخانه ها و آفتاب و ماه و شب و روز و اينكه هر چه از خدا خواسته ايد بخشى از آن رابه شما داده است و اگر نعمتهاى خدارا بر شماريد نمى توانيد آن را شمارش كنيد.

قسمت بعدى سوره درباره حضرت ابراهيم است كه راجع به مكه و امن بودن آن دعا كرد واز خدا خواست كه او و فرزندانش رااز پرستش بتها دور كند همان بتها كه بسيارى از مردم را گمراه كرده اند. سپس ابراهيم از اينكه او و خانواده اش در يك وادى بى آب و علف ساكن شده اند به خدا عرض حال مى كند واز او مى خواهد كه دلهاى مردمى را به سوى آنها بكشاند و آنها را از ميوه ها روزى بدهد تا سپاسگزار باشند و پس از اشاره به علم گسترده خدا او را سپاس مى گويد كه در سنّ پيرى به او اسماعيل و اسحاق را داده است و دعاهايى مى كند كه آخرين آنها طلب آمرزش براى خود و پدر و مادر و مؤمنان است.

سوره با سخنى درباره ستمگران ادامه مى يابد و خاطرنشان مى كند كه خداوند از كار ستمگران غافل نيست و آنها را به روزى كه ديده ها در آن خيره مى شوند به تأخير مى اندازد و آنها در آن روز حالت بدى خواهند داشت. سپس به پيامبر اسلام دستور مى دهد كه مردم رااز روزى بترسان كه عذاب سراغ آنها مى آيد و ستمگران مى گويند: خدايا ما را مهلت بده تا دعوت تو را اجابت كنيم ولى اين مهلت داده نمى شود. در آيه بعدى به كسانى كه در خانه ستمگران قبلى نشسته اند هشدار مى دهد كه شما عاقبت آنها را ديديد و آنها نيرنگ زدند و خدا نيرنگ آنها را برطرف كرد و نيرنگشان كوهها را جابجا نكرد! نتيجه مى گيرد كه پس گمان نكن كه خدا از  وعده خود تخلف مى كند و او عزيز و صاحب انتقام است.

به تناسب ذكرى كه از كافران و نيرنگ آنان شد، صحنه هايى از روز قيامت راترسيم مى كند كه در آن، زمين و آسمان دگرگون خواهد شد و همه مردم در محضر خداى يگانه قهار حاضر خواهند شد و گنهكاران در آن روز گرفتار بندها خواهند بود و لباس آنها از قطران خواهد بود و آتش چهره هايشان را خواهد پوشانيد و بدين گونه خداوند هر كس را به سزاى اعمال خود مى رساند و او زود حساب كننده است.

همان گونه كه آيه نخستين اين سوره درباره قرآن بود، آيه پايانى آن نيز راجع به قرآن است و قرآن رابه عنوان پيامى براى مردم معرفى مى كند تا مردم به وسيله آن از خدا بترسند و بدانند كه خدا همان معبود يگانه است و صاحبان انديشه پند گيرند.

تفسير سوره ابراهيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ اِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النّورِ بِاِذْنِ رَبِّهِمْ اِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ (1 )اَللّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرينَ مِنْ عَذاب شَديد (2 ) اَلَّذينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجًا أُولئِكَ فى ضَلال بَعيد (3 )

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. الر. كتابى است كه آن را به تو نازل كرديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكيها به سوى نور، به سوى راه خداوندِقدرتمندِ ستوده، ببرى (1) همان خدايى كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، از آنِ اوست و واى بر كافران از عذابى سخت (2) آنها كه زندگى دنيا را بر زندگى آخرت ترجيح مى دهند و از راه خدا باز مى دارند وآن را كج مى خواهند، آنان در گمراهى دورى هستند(3)

نكات ادبى

1 ـ «الر» از حروف مقطعه است و در اين باره در تفسير «الم» در آغاز سوره بقره توضيح داديم.

2 ـ «كتاب» خبر براى مبتداى محذوف است به تقدير «هذا كتاب» و مى توان آن را خبر براى «الر» گرفت.

3 ـ «الى صراط» بدل از «الى النور» است و عامل در آن اعاده مى شود.

4 ـ «الله» بدل يا عطف بيان از «العزيز الحميد» است و لذا مجرور شده است ونمى توان آنرا صفت گرفت چون «الله» علم است و صفت واقع نمى شود مگر اينكه به اشتقاق آن توجه شود.

5 ـ «ويل» واى. اين كلمه هنگام رسيدن مصيبت گفته مى شود و گاهى به عنوان نفرين استعمال مى شود نظير: ويح وتعس وتبّ. گفته شده كه آن نام چاهى در دوزخ است. ضمناً «ويل» مبتدا و كافرين خبر آن است و ابتدا به نكره در مقام دعا و نفرين جايز است مانند «سلام عليكم».

6 ـ «الذين يستحبون» مبتداست و خبر آن «اولئك» است و يا خبر است و مبتداى آن حذف شده به تقدير: «هم الذين».

7 ـ «يستحبّون» دوست دارند و چون دوست داشتن چيزى به منزله ترجيح دادن آن بر چيزهاى ديگر است لذا در اينجا با «على الاخرة» متعدى شده كه مفهوم آن ترجيح دادن دنيا بر آخرت است.

8 ـ «عوج» كج، نااستوار، عِوج با كسره عين كجى در دين و عَوج با فتحه عين كجى در اشياء مانند كجى ديوار.

تفسير و توضيح

* آيات (1 ـ 3) بسم الله الرّحمن الرّحيم. الر. كتاب انزلناه ... : سوره با نام خداوندِ رحمان و رحيم شروع شده و «الر» كه پس از آن آمده از حروف مقطعه قرآن است كه علم آن نزد خداست و ما درباره آن در آغاز سوره بقره توضيحات لازم را داديم.

آنگاه سخن درباره يكى از آثار و خواص قرآن كريم ادامه مى يابد.

قرآن كتابى است كه خداوند آن را به سوى پيامبر اسلام نازل كرده با اين هدف كه او به وسيله قرآن ، مردم را از تاريكيها به سوى روشنايى كه همان راه خداوند عزيز و حميد است ببرد. قرآن، انسان را از تاريكيهاى شرك و كفر و جهل و باورهاى فاسد و باطل نجات مى دهد و به سوى نور كه همان راه حق است رهنمون مى گردد. تشبيه كفر به تاريكى و ايمان به نور در آيات متعددى از قرآن آمده و ما در آيات مشابهى كه قبلا داشتيم در اين باره توضيح داده ايم و گفته ايم كه همان خواص كه در نور وجود دارد در ايمان هم موجود است و همان گونه كه نور باعث پرورش گياهان و حيوانات و نيز سبب تشخيص راه از چاه مى شود، ايمان نيز همان خواص را دارد.

در اين آيه دو نكته قابل توجه است: يكى اينكه «ظلمات» به صورت جمع ولى «نور» به صورت مفرد آمده است ، اشاره به اينكه راههاى باطل و اديان غير حق زيادند ولى راه درست بيش از يكى نيست، همان گونه كه مى گوييم نزديك ترين راه ميان دو نقطه همان خط مستقيم است و خطوط كج بسيارند. نكته دوم اينكه در اين آيه «نور» به راه خدا تفسير شده و خدا با دو صفت «عزيز» و «حميد» ياد شده است كه اولى به معناى قدرتمند و حاكم و دومى به معناى ستوده و قابل ستايش است و شايد آوردن اين دو صفت براى آن باشد كه نزول قرآن نشانه اى از قدرت خدا و ناشى از صفت عزيز است و تأثير قرآن در سوق دادن مردم از تاريكيها به سوى نور نشانه اى از رحمت خداست كه بايد در برابر آن مردم خدا را ستايش كنند و لذا صفت حميد را آورده است.

در آيه بعدى باز هم از آثار قدرت خدا سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه هرچه در آسمانها و هرچه در زمين است تحت مالكيت خداست و او بر همه چيز تسلط دارد، پس از بيان اين حقيقت والا مى فرمايد: واى بر كافران از عذابى سخت. اين نفرين از آن جهت است كه كافران با وجود ديدن آثار قدرت خدا در آسمان و زمين باز هم ايمان نمى آورند، بخصوص بت پرستان كه خداى با عظمت را رها كرده بتهاى خود ساخته را پرستش مى كنند.

به تناسب ذكر كافران در اين آيه، در آيه بعدى سه نشانه براى آنان بيان مى كند:

1 ـ آنان زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده اند و محبت دنيا آنها را از پذيرش حق و آباد كردن آخرت بازداشته است;

2 ـ آنان نه تنها خود گمراه شده اند بلكه ديگران را نيز گمراه مى كنند و مردم را از راه خدا باز مى دارند;

3 ـ آنان نه تنها مردم را از راه خدا باز مى دارند بلكه با زدن تهمتهايى مى خواهند راه خدا را كج جلوه دهند و آن را بى آبرو و باطل قلمداد مى كند.

پس از ذكر اين سه نشانه، اظهار مى دارد كه آنان در گمراهى دورى هستند، يعنى گمراهى آنان خيلى شديد است; گاهى انسان از راه گم مى شود ولى در نزديكى راه است ولى گاه چنان از راه فاصله مى گيرد كه بازگشت به آن به اين آسانى ممكن نيست. گمراهى اين گروه از كافران نيز از نوع دوم است چون آنها نه تنها خود گمراه شده اند بلكه ديگران را نيز گمراه كرده اند و بدتر اينكه با تبليغات سوء خود دين خدا را باطل و فاسد جلوه مى دهند.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِه لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشآءُ وَيَهْدى مَنْ يَشآءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (4 ) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنآ أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ اِنَّ فى ذلِكَ لَآيات لِكُلِّ صَبّار شَكُور (5 )

و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم; تا با آنان به روشنى سخن بگويد، پس خدا هر كس را كه بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را كه بخواهد هدايت مى كند و او توانا و فرزانه است(4) و به تحقيق موسى را با آيات خود فرستاديم به اينكه قوم خود را از تاريكيها به سوى نور بيرون آر و روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن، همانا در آن نشانه هايى براى هر صبر كننده سپاسگزار وجود دارد(5)

نكات ادبى

1 ـ «الاّ بلسان قومه» حال از رسول است.

2 ـ «لسان» دو اطلاق دارد يكى به معناى عضوى است كه در دهان است و ديگرى به معناى لغت است و هر گروهى با لغت و لهجه خاصى صحبت مى كنند و چون زبان در دهان مهمترين وسيله اداى كلمات است به لغت هم «لسان» گفته شد.

3 ـ «ليبيّن» علت براى ارسال رسل است و منظور از آن سخن گفتن آسان و روشن است و لذا متعلقى براى آن ذكر نشده است.

4 ـ «فيضلّ» تفريع براى ارسال رسل است، يعنى پس از ارسال رسل بعضى ها ايمان مى آورند و بعضى ها ايمان نمى آورند و هدايت و اضلال خدا بر اساس انتخاب خود آنهاست.

5 ـ «اَن» در «ان اخرج» يا مصدريه است و «اخرج» تأويل به مصدر مى شود به صورت «لاخراج قومك» و يا تفسيريه است و رسالت موسى را تفسير مى كند.

6 ـ «صبّار» صيغه مبالغه از «صابر».

7 ـ «شكور» صيغه مبالغه يا صفت مشبهه از «شاكر».

تفسير و توضيح

* آيه (4) و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ... : پيامبرانى را كه خداوند براى هدايت مردم فرستاده، همواره در ارتباط نزديك با آنان بودند و براى اينكه پيامهاى الهى را برسانند با زبان مردم و مطابق با سطح فكر مردم سخن مى گفتند و هيچ گونه تعقيد و پيچيدگى در سخنان آنان نبود. همين حقيقت را در اين آيه شريفه به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر با زبان قومش تا با آنان آشكارا سخن بگويد.

بنابراين منظور آيه شريفه از زبان قوم ، همان ساده گويى و رعايت سطح فكر مردم است و «قوم» به توده مردم گفته مى شود و زبان آنها با زبان اشراف و روشنفكران فرق مى كند و پيامبران به زبان مردم سخن مى گفتند و در عين حال

سخنان آنها چنان بود كه اشراف و متفكران نيز از آن بهره مند مى شدند و لذا مى بينيم هم يك عرب چوپان بيابانى از سخنان پيامبر اسلام استفاده مى كرد و آن را مى فهميد و هم بزرگان و متفكران و شاعران عصر پيامبر مانند ابولبيد مخزومى و يا شخصيتهايى مانند على بن ابى طالب و سلمان نيز از آن بهره مى بردند و تحت تأثير قرار مى گرفتند و اين اعجاز در سخن گفتن بود.

با توضيحى كه داديم معلوم شد كه منظور از زبان قوم، لغت آنان نيست به اين معنا كه پيامبرى كه در ميان عبرانيها مبعوث مى شود با زبان عبرانى سخن بگويد و پيامبرى كه در ميان عربها مبعوث مى شود با زبان عربى سخن بگويد، چون اين لbrب از واضحات است و نيازى به گفتن ندارد، مسلم است كه هر شخصى مطابق با لغت و لهجه محل خودش سخن مى گويد. به نظر ما آنچه آيه به آن ناظر است همان مطلبى است كه در بالا گفتيم و اشاره به سادگى و قابل فهم بودن سخنان پيامبران براى عموم مردم دارد و لذا براى اين مطلب چنين علت مى آورد كه (ليبيّن لهم = تا با آنان به روشنى سخن بگويد) و براى (ليبيّن) متعلقى ذكر نمى كند و مثلا نمى گويد: (ليبيّن لهم الحق) و اين نشان مى دهد كه منظور از اين تعبير، بيان روشن و همه كس فهم پيامبران است همان حقيقتى كه پيامبر به آن اشاره مى كند و مى فرمايد: (نحن الانبياء امرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم(247) = ما پيامبران مأمور شديم كه با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوييم).

مى بينيم كه در بعضى از آيات كه از عربى بودن قرآن سخن مى گويد، آن را با وصف «مبين» همراه مى كند يعنى عربى روشن و آشكار. اين وصف مى تواند اشاره به همه كس فهم بودن سخنان پيامبر اسلام باشد و در آيه اى اين واقعيت را كه قرآن به زبان عربى نازل شده و نه زبان ديگر چنين بيان مى كند كه اگر اينگونه نبود مردم اعتراض مى كردند:

ولو جعلناه قرآنا اعجميّا لقالوا لولا فصّلت آياته ءاعجمىّ و عربىّ (فصلت / 44)

و اگر آن را قرآنى غير عربى قرار مى داديم، مى گفتند چرا آيات آن به روشنى بيان نشده است؟ آيا كتابى غير عربى براى عرب زبان؟

البته اينكه قرآن عربى نازل شده و يا هر پيامبرى به زبان قوم خود سخن گفته است، منافاتى با جهانى بودن دين بعضى از پيامبران ندارد، چون به طور طبيعى پيامبر در مرحله اول بايد با زبان قوم خودش سخن بگويد تا آنان به او ايمان بياورند، سپس نوبت به ارشاد مناطق ديگر برسد و پيامبر و مؤمنان، دعوت را گسترش بدهند و پيامها را به زبانهاى ديگر منتقل كنند و از همين جا ضرورت ترجمه قران به زبانهاى ديگر معلوم مى شود.

ادامه آيه به اين مطلب اشاره مى كند كه پس از آنكه پيامبران پيام خدا را با زبان قوم خود به آنان ابلاغ كردند، وظيفه اصلى خود را انجام داده اند و هدايت و گمراهى مردم دست خداست و اوست كه هركس را بخواهد گمراه مى كند و هركس را بخواهد هدايت مى كند ولى مسلم است كه خواست خدا ضوابط و معيارهاى خاص خود را دارد و به طورى كه از آيات ديگر استفاده مى شود، اراده خدا به هدايت كسانى تعلق مى گيرد كه در برابر دعوت پيامبران تسليم شوند و پاپيش نهند و ايمان بياورند و در مقابل، گمراه كردن خدا مخصوص كسانى است كه در برابر حق عناد و ستيز كنند و روى در روى پيامبران بايستند. براى اينكه معلوم شود هدايت و ضلالت خدا بر اساس معيارهاست، در پايان آيه، خدا را با دو صفت عزيز و حكيم ياد مى كند كه اولى دلالت بر قدرت برتر خدا دارد و دومى از فرزانگى خدا خبر مى دهد و اينكه كارهاى او همه بر اساس حكمت است.

* آيه (5) ولقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظّلمات ... : پس از بيان اين حقيقت كه پيامبران با زبان قوم خود سخن مى گويند، يك نمونه از آنان را معرفى مى كند و آن موسى است كه شرح حال او به تفصيل در سوره هاى مختلف قرآن آمده و در اينجا اجمالى از دعوت او را بيان مى كند.

مى فرمايد: ماموسى را همراه با آيات خود فرستاديم به اينكه قوم خودت را از تاريكيها به سوى نور بيرون آر و روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن.

اين آيه از دو مأموريت براى موسى سخن مى گويد: نخست اينكه مردم را از تاريكى كفر و شرك و جهل بيرون آورد و به سوى نور ايمان ببرد و اين همان مأموريتى است كه همه پيامبران و از جمله پيامبر اسلام آن را داشتند و در جاهاى متعددى ايمان به نور و كفر به ظلمت تشبيه شده است. مأموريت دوم موسى اين بود كه «ايّام الله» را به مردم يادآورى كند. منظور از ايّام الله يا روزهاى خدا، همان روزهايى است كه در طول تاريخ در آنها اتفاقاتى افتاده كه خداوند قدرت خود را نشان داده است مانند روزهاى ويژه اى كه اقوام خاصى به خاطر تكذيب پيامبرشان گرفتار عذاب و بلاى الهى شده اند يا روزهايى كه در آن مؤمنان به پيروزى چشمگيرى رسيده اند و يا روزهايى كه پيامبران در آن متولد و يا مبعوث شده اند و بالاخره هر روز خاطره انگيزى كه در آن كارى به نفع جبهه ايمان يا به ضرر جبهه كفر انجام گرفته است.

از اين آيه فهميده مى شود كه يادآورى روزهاى خاصى كه در آنها چنين اتفاقاتى افتاده و برگزارى مراسم ويژه مانند جشن و سرور در سالروز ميلاد يا مبعث پيامبر يا ميلاد بزرگان دين و اوليا و صلحا، كار پسنديده اى است و باعث مى شود كه خاطره آن روزها و آن شخصيتها زنده شود و اين، اثر تربيتى فراوانى در مردم دارد.

جالب اينكه در آيه شريفه پس از اين فرمان كه روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن، مى فرمايد: همانا در اين كار نشانه هايى براى هر فرد صبر كننده و سپاسگزار وجود دارد، منظور از اين نشانه ها همان آثار تربيتى و پند و عبرتى است كه در يادآورى روزهاى خدا وجود دارد و اينكه صبر كننده و شكرگزار را مخصوص به ذكر مى كند براى آن است كه صبر و شكر دو نشانه مهم ايمان است و كسى كه اين اوصاف را داشته باشد، به مرحله اى از ايمان رسيده كه مى تواند از ايام الله پندآموزى كند و يادآورى اين روزها بر ايمان و معرفت او بيافزايد.

گاهى در بعضى از روايات، ايام الله به روزهاى خاصى مانند روز قيامت يا روز قيام مهدى(ع) يا روز رجعت يا روزهايى كه خدا در آن نعمتى داده يا بلايى فرستاده تفسير شده است كه همه آنها از باب بيان مصداق است و «ايام الله» شامل همه روزهايى مى شود كه خداوند در آن قدرت خود را به صورت خاصى نشان داده يا خواهد داد.

وَ اِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْنآءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسآءَكُمْ وَ فى ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (6 ) وَ اِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابى لَشَديدٌ (7 ) وَ قال مُوسى اِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَميعًا فَاِنَّ اللّهَ لَغَنِىٌّ حَميدٌ (8 )

و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد، آنگاه كه شما را از خاندان فرعون نجات داد كه شما را با شكنجه سختى خوار مى كردند و پسران شما را سر مى بريدند و زنانتان را زنده مى گذاشتند و در اين كار از سوى پروردگارتان آزمايشى بزرگ بود (6) و هنگامى كه پروردگارتان ندا در داد كه اگر سپاسگزارى كنيد، البته شما را فزونى دهم و اگر ناسپاسى كنيد، هرآينه عذاب من سخت است (7) و موسى گفت: اگر شما و همه كسانى كه در روى زمين هستند كافر شويد، همانا خداوند بى نياز و ستوده است(8)

نكات ادبى

1 ـ «انجاكم» يا منصوب به «نعمة» است و يا بدل از آن است كه در اين صورت بدل اشتمال مى باشد.

2 ـ «يسومونكم» خوار مى كردند، مى چشانيدند. از «سوم» به معناى عذاب دادن و خوار كردن.

3 ـ «ويذبّحون» عطف به «يسومونكم» است و در سوره بقره بدون واو آمده كه در آن صورت تفسير «يسومونكم» مى شود. تفاوت در اين است كه در اينجا «يسومونكم» شكنجه هايى غير از «يذبّحون» است ولى در آيه سوره بقره «يذبّحون» تفسير «يسومونكم» است، پس «سوم» در اينجا غير از «سوم» در آنجاست.

4 ـ «يستحيون» زنده مى گذارند. استفعال از حيات است.

5 ـ «ذلكم» اشاره به يك چيز در خطاب به جمع.

6 ـ «بلاء» آزمايش، و «عظيم» صفت براى آن است.

7 ـ «تأذّن» ندا در داد، اعلام كرد، آشكارا گفت. «تأذّن» و «اذّن» به يك معناست ضمنا «اذ تأذّن» عطف بر «اذ انجاكم»است و ادامه سخنان موسى مى باشد.

8 ـ «كفرتم» ناسپاسى كنيد، كفران نعمت كنيد. منظور در اينجا كفر اصطلاحى نيست.

تفسير و توضيح

* آيه (6) و اذ قال موسى لقومه اذكروا نعمة الله عليكم ... : موسى كه مأموريت يافته بود مردم را از تاريكيها به سوى روشنايى ببرد و روزهاى خدا را به آنان يادآورى كند، اينك يكى از روزهاى خدا را به قوم خود تذكر مى دهد و آن روزى بود كه خدا بنى اسرائيل را از شكنجه هاى فرعونيان نجات داد و اين نعمتى از سوى خدا براى آنان بود.

موسى به قوم خود گفت: نعمت خدا را به يادآوريد هنگامى كه شما را از فرعونيان نجات داد كه شما را با عذابى سخت شكنجه مى دادند و پسرانتان را مى كشتند و زنهايتان را زنده مى گذاشتند و اين امتحانى بزرگ از خدا براى شما بود. مضمون اين آيه در سوره بقره آيه 49 و سوره اعراف آيه 141 نيز آمده و در تفسير آن آيات توضيحاتى داديم و در اينجا تكرار نمى كنيم.

* آيه(7) و اذ تأذّن ربّكم لئن شكرتم لازيدنّكم ... : دنباله سخنان موسى است كه به قوم خود مى گويد و اين سخن پس از آن گفته مى شود كه نعمت خدا بر بنى اسرائيل را يادآورى كرده بود و اينك براى تشويق آنان به سپاسگزارى در برابر نعمت خدا اين مطلب مهم را بيان مى كند.

موسى به قوم خود گفت: به ياد آوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكر كنيد البته بر نعمت شما مى افزايم و اگر ناسپاسى كنيد، همانا عذاب من سخت است .

شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا اين است كه انسان بداند كه همه آن نعمتها از خداست و او ولىّ نعمت همه است و در هر نعمتى خدا را ياد كند و به وظايفى كه در برابر خدا دارد عمل نمايد و مهمتر اينكه نعمت را در جايى كه خدا اجازه داده به كار برد و از امكاناتى كه خدا داده به صورت مشروع استفاده كند; در چنين حالتى است كه خدا وعده مى دهد كه بر نعمت خود بيافزايد و لطف خود را سرشار سازد. علاوه براينكه خدا چنين وعده اى داده و حتما به وعده خود عمل مى كند، اساسا وقتى انسان در برابر نعمتى شكرگزار مى شود، قدر آن نعمت را مى داند و آن را به آسانى از دست نمى دهد و با استفاده بهينه از آن، كارآيى آن را بيشتر مى كند و اين يك نوع افزايش نعمت است.

در مقابل، اگر انسان نعمتهاى خدا را ناسپاسى كند، اين كار باعث برانگيخته شدن خشم خدا مى شود و آن نعمت را سلب مى كند. از اين گذشته وقتى انسان قدر نعمت را نداند به نوعى غرور و خودخواهى گرفتار مى شود و همين امر تأثير نامطلوبى در فعاليتهاى انسان دارد.

كفران نعمتهاى خدا اثر وضعى خود را دارد و انسان و يا جامعه ناسپاس عواقب شوم آن را خواهد ديد و خدا از وى سلب نعمت خواهد كرد، چنانكه مى فرمايد:

و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنّة يأتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون(نحل/112)

و خدا آبادى اى را مَثَل مى زند كه خاطر جمع و آسوده به سر مى برد و روزىِ آن از هر سو به خوشى و فراوانى مى رسيد، آنگاه به نعمتهاى الهى كفران ورزيد، پس خداوند به سبب كارهايى كه مى كردند، به آنان لباس گرسنگى و ترس چشانيد.

* آيه (8) و قال موسى ان تكفروا انتم و من فى الارض ... : موسى پس از بيان آن حقيقت والا كه گفته شد، به قوم خود خاطرنشان مى سازد كه اگر شما و همه مردم در برابر خدا كفران نعمت كنيد، خدا بى نياز ستوده است; يعنى خدا به شكرگزارى شما نيازمند نيست و شكرگزارى شما سودى براى خدا ندارد و ناسپاسى شما نيز

آسيبى به او نمى رساند، چون او بى نياز مطلق و ستوده است و به ستايشهاى مردم محتاج نيست. مفهوم اين سخن آن است كه اگر از شما خواسته مى شود كه خدا را شكر كنيد، اين براى خود شماست و سود آن به خود شما مى رسد و ضرر ناسپاسى نيز متوجه خود شما خواهد بود.

درباره بى نيازى خدا از سپاس و عبادت مردم آيات متعددى داريم، از جمله:

و من كفر فان الله غنى عن العالمين (آل عمران / 97)

و هر كس كفر بورزد، همانا خداوند از جهانيان بى نياز است.

ان تكفروا فان الله غنى عنكم و لايرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم (زمر/7)

اگر كفر بورزيد، همانا خدا از شما بى نياز است ولى بر بندگانش كفر را نمى پسندد و اگر سپاس كنيد آن را بر شما مى پسندد.

در آيه مورد بحث و نيز در آياتى كه آورديم ظاهرا «كفر» به معناى ناسپاسى است ولى احتمال اينكه كفر در برابر ايمان باشد نيز وجود دارد.

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوح وَ عاد وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لايَعْلَمُهُمْ اِلاَّ اللّهُ جآءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فى أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا اِنّا كَفَرْنا بِمآ أُرْسِلْتُمْ بِه وَ اِنّا لَفى شَكّ مِمّا تَدْعُونَنآ اِلَيْهِ مُريب (9 ) قالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ اِلى أَجَل مُسَمًّى قالُوا اِنْ أَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُريدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَنْ ما كانَ يَعْبُدُ آبآؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطان مُبين (10 ) قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ اِنْ نَحْنُ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِه وَ ما كانَ لَنآ أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطان اِلاّ بِاِذْنِ اللّهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11 ) وَ ما لَنآ أَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى مآآذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (12 )

آيا خبر كسانى كه پيش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس از آنان بودند، به شما نرسيده است؟ جز خدا كسى از آنان آگاهى ندارد، پيامبرانشان با نشانه هاى روشن آمدند پس آنان دستان خود را بر دهانهايشان بردند و گفتند: ما به آنچه شما به آن فرستاده شديد، كافريم و ما در چيزى كه ما را به سوى آن مى خوانيد در شك و ترديد هستيم(9) پيامبرانشان گفتند: آيا در خدا كه پديد آورنده آسمانها و زمين است، شكى وجود دارد؟ او شما را مى خواند تا از گناهانتان درگذرد وشما را تا سر آمدى معين به تأخير افكند. گفتند: شما جز بشرى همانند ما نيستيد، مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان پرستش مى كردند باز داريد، پس دليل روشنى بياوريد(10) پيامبرانشان به آنان گفتند: ما جز بشرى همانند شما نيستيم ولى خداوند بر هر كسى از بندگانش كه بخواهد منت مى گذارد، و ما را نرسد كه به شما دليل روشنى بياوريم مگر به اذن خدا، و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند (11) و ما را چه شده كه بر خدا توكل نكنيم در حالى كه او ما را به راههاى خودمان هدايت كرده و البته در برابر اذيتهايى كه به ما مى كنيد، صبر مى كنيم و توكل كنندگان بايد تنها بر خدا توكل كنند(12)

نكات ادبى

1 ـ «الم يأتكم» استفهام تقريرى است.

2 ـ «النبأ» خبر مهم.

3 ـ «قوم نوح» بدل يا عطف بيان از «الذين من قبلكم».

4 ـ «والذين من بعدهم» عطف به «الذين من قبلكم» است و گفته شده كه آن مبتداست و «ولايعلمهم» خبر اول و «جائتهم» خبر دوم است.

5 ـ «لايعلمهم الاّ الله» جمله معترضه است.

6 ـ «فردّوا ايديهم فى افواههم» يك تركيب كنايى است كه دلالت بر خشم كافران از پيامبران مى كند و مفهوم آن اين است كه آنها از خشم، دستان خود را به دهان خود مى برند. ممكن است اين تركيب كنايى دلالت به اين معنا كند كه آنها دستان

خود را به دهانشان مى بردند و اين نوعى امر به سكوت بود، يعنى مى خواستند پيامبران ساكت شوند همان گونه كه معمولا در امر به سكوت، انگشت را به دهان مى برند.

7 ـ «مريب» چيزى كه انسان را در حال ترديد و يا اضطراب قرار مى دهد. صفت براى شك است يعنى شك مضطرب كننده، شك بسيار.

8 ـ «فاطر» آفريننده، پديد آورنده، كسى كه چيزى را بدون سابقه قبلى به وجود آورد.

9 ـ «من» در «من ذنوبكم» زائده و براى تأكيد آمده و يا براى تبعيض مى باشد.

10 ـ «ما» در «مالنا» براى استفهام است.

11 ـ «لنصبرنّ» جواب قسم محذوف است.

12 ـ «ما» در «ما آذيتمونا» يا مصدريه است و يا موصوله است كه حرف ربط در صله آن حذف شده است.

تفسير و توضيح

* آيه (9) الم يأتكم نبؤ الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود ... : اين آيه خطاب به مشركان مكه است و از آنها خواسته مى شود كه در حالات امتهاى پيشين بينديشند و از آنان عبرت بگيرند. البته بعضى ها آن را دنباله سخنان موسى گرفته اند، ولى اين مطالب در هيچ موردى از قرآن كه داستان موسى نقل شده، به موسى نسبت داده نشده است و لذا احتمال راجح همان است كه گفتيم.

به هر حال از كافران پرسيده مى شود كه آيا خبر كسانى كه پيش از شما بودند مانند قوم نوح و عاد و ثمود و يا كسانى كه پس آنان آمده اند به شما نرسيده است تا از تاريخ آنها پندآموزى كنيد؟ پس از طرح اين سؤال بيدار كننده، اضافه مى كند كه كسى جز خدا از آنان آگاهى ندارد، يعنى جزئيات حالات آنها را فقط خدا مى داند و آنچه به شما رسيده اجمالى از حالات آنان است و در عين حال بايد مايه عبرت شما قرار گيرد.

پس از طرح آن سؤال و بيان اين حقيقت، گوشه هايى از حالات آن امتها را بيان مى كند و گفتگويى را كه ميان برخى از پيامبران و قوم آنان صورت گرفته مى آورد. اين گفتگوها ميان چندين پيامبر و قومهايشان مشترك بوده و مى دانيم كه مشابهتهاى بسيارى ميان اقوام پيامبران وجود داشته و آنها عكس العملهاى مشابهى در برابر پيامبرانشان نشان داده اند.

هنگامى كه پيامبرانشان با معجزه ها به سوى آنان آمدند، آنان انگشت خود را به دهان گزيدند، اين يك تعبير كنايى است و دلالت بر خشم و نفرت آنان دارد. احتمال داده شده كه شايد منظور اين باشد كه آنان انگشت به دهان خود مى گذاشتند و اين اشاره به سكوت بود، يعنى از پيامبران مى خواستند سكوت اختيار كنند ولى احتمال نخست قوى تر است چون در آيه اى ديگر نظير اين تعبير آمده و در آنجا تصريح شده كه اين كار براى نشان دادن خشم و غيظ بوده است:

و اذا لقوكم قالوا آمنا و اذا خلوا عضّوا عليكم الانامل من الغيظ قل موتوا بغيظكم ان الله عليم بذات الصّدور (آل عمران / 119)

و چون شما را ملاقات مى كنند مى گويند ايمان آورديم و چون به خلوت مى روند انگشتان خود را از خشم به دندان مى گزند. بگو: از خشمتان بميريد همانا خدا به آنچه در سينه هاست آگاه است.

طبق آيه مورد بحث، كافران در برابر پيامبران اظهار خشم و ناراحتى مى كردند و مى گفتند ما رسالت شما را باور نداريم و از دعوت شما سخت در ترديد هستيم. دو حالت انكار و ترديد كه در اينجا از كافران نقل شده مربوط به دو گروه متفاوت از آنهاست، يعنى گروهى از آنان با قاطعيت پيامبران را رد مى كردند و گروهى هم در حال شك و ترديد بودند و در هر حال پيامبران را تصديق نمى كردند.

* آيه (9) قالت رسلهم افى الله شك ... : در پاسخ سخنان كافران كه در آيه پيش نقل شد، پيامبران گفتند: آيا در خدا شكى وجود دارد، همان خدايى كه پديد آورنده آسمانها و زمين است؟ اين جمله اشاره به برهان نظم دارد كه همه مردم از عوام و خواص مى توانند آن را درك كنند و با نگاهى به پديده هاى جهان و نظم موجود در

عالم، پى به وجود خالق آنها ببرند. علاوه بر برهان نظم اساسا خداجويى و خداباورى در فطرت انسان وجود دارد و شايد طرح سؤال به اين صورت كه در سخنان پيامبران آمده، ناظر به فطرى بودن خداشناسى است و در عين حال به برهان نظم هم اشاره دارد.

در دنباله مطلب، دو چيز را به عنوان هدف از اين دعوت ذكر مى كند: نخست اينكه خدا شما را مى خواند تا گناهانتان را بيامرزد و ديگر اينكه مرگ شما را تا وقت تعيين شده به تأخير اندازد. منظور از جمله اول اين است كه اگر هم تاكنون كار خلاف انجام داده ايد با ايمان آوردن به خدا گناهان شما بخشيده مى شود. اين مضمون در سخنان پيامبر اسلام هم آمده و به صورت يك اصل عمومى است كه اسلام گذشته ها را ناديده مى گيرد (الاسلام يجبّ عما سلف) و منظور از جمله دوم اين است كه اگر شما ايمان بياوريد از عذاب و مجازات الهى در دنيا مصون خواهيد بود و عمر طبيعى خود را خواهيد كرد، در غير اين صورت مجازات الهى به سراغتان مى آيد و زودتر از عمر طبيعى مى ميريد.

نكته اى كه در اينجا يادآور مى شويم اين است كه در قرآن كريم وقتى به كافران وعده آمرزش گناهان مى دهد، جمله را با «من» و به صورت «من ذنوبكم» مى آورد كه احتمال تبعيض در آن است، يعنى تنها برخى از گناهان آمرزيده مى شود ولى وقتى همان وعده را به مؤمنان مى دهد، با حذف «من» و به صورت «ذنوبكم»است كه بخشيده شدن همه گناهان را مى رساند، مانند آيه 3 از سوره نوح و آيه 31 از سوره احقاف كه خطاب به كافران است و تعبير «يغفرلكم من ذنوبكم» دارد و آيه 31 از سوره آل عمران و آيه 12 از سوره صفّ كه تعبير «يغفرلكم ذنوبكم» آمده است. شايد اين تفاوت از آنجا باشد كه هرچند گناهان كافر، با ايمان آوردن آمرزيده مى شود ولى به هر حال سابقه كفر به حالت خود باقى است و اثر وضعى آن از ميان نمى رود، ولى مؤمن از آغاز ايمان دارد و اگر كارى كند كه خدا گناهان او را بيامرزد، ديگر مسئله اى نخواهد داشت.

در پاسخ سخنان روشنگر و دلسوزانه پيامبران، كافران سخنانى گفتند كه مشتمل بر سه موضوع بود: نخست اينكه شما بشرى مانند ما هستيد، يعنى شما بر ما برترى نداريد و خوب بود كه پيامبر از جنس ملك مى شد; دوم اينكه شما مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز داريد; سوم اينكه اگر شما راست مى گوييد، معجزه آشكار و نشانه روشنى براى حقانيت خودبياوريد. البته همان گونه كه در ابتداى اين گفتگو ذكر شده ، پيامبران با بيّنات و معجزه ها آمده بودند ولى كافران آنها را نمى پذيرفتند و مى خواستند معجزه هاى پيشنهادى آنان را بياورند.

* آيات (11 ـ 12) قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم ... : پيامبران سه موضوعى را كه كافران مطرح كردند، پاسخ دادند; درباره موضوع اول گفتند: آرى ما جز بشرى مانند شما نيستيم ولى خدا بر هر كس از بندگان خود كه بخواهد منت مى گذارد و او را به پيامبرى برمى گزيند. اين مضمون در آيه زير به صورت روشن ترى آمده است:

الله اعلم حيث يجعل رسالته (انعام / 124)

خدا بهتر مى داند كه پيامبرىِ خود را در كجا قرار بدهد.

پاسخ به موضوع اول در واقع پاسخ به موضوع دوم هم بود. چون وقتى از سوى خدا پيامبرى برانگيخته مى شود، مسلم است كه او با بت پرستى مبارزه مى كند اگرچه پدران و نياكان آن مردم بت پرست باشند.

درباره موضوع سوم يعنى درخواست معجزه آشكار از پيامبران، آنها گفتند: آوردن معجزه در دست ما نيست بلكه آن بستگى به اذن خدا دارد و ما نمى توانيم از پيش خودمان معجزه اى بياوريم و در اين باره توكّل ما به خداست و كار را به او واگذار مى كنيم و بايد همه مؤمنان فقط به خدا توكّل كنند.

در آيه بعد بار ديگر پيامبران مسئله توكّل را مطرح مى كنند و مى گويند: چگونه به خدا توكّل نكنيم در حالى كه او ما را به سوى راههاى خودمان هدايت كرده است و اين راهها به سوى حق است. وقتى خدا به ما اين نعمت را داده و به راه حق هدايت كرده، وظيفه ما توكّل بيشتر به خدا و واگذار كردن كارها به اوست. پيامبران پس از اين سخن گفتند: ما در برابر اذيتهايى كه شما مى كنيد صبر خواهيم كرد، يعنى كارشكنيها و دشمنيها و شكنجه هاى شما تأثيرى در اراده ما ندارد چون توكّل ما به خداست و هر توكّل كننده اى بايد به خدا توكّل كند.

در اين دو آيه روى مسئله توكّل تأكيد فراوان شده است و در آيه اول وظيفه هر مؤمنى را توكّل به خدا دانسته (وعلى الله فليتوكّل المؤمنون) و در آيه دوم فراتر رفته و وظيفه هر انسانى را كه دنبال تكيه گاهى است و مى خواهد كسى را پناهگاه خود قرار بدهد، توكّل به خدا دانسته است (وعلى الله فليتوكّل المتوكّلون) چون هيچ پناهگاهى جز خدا انسان را از شرّ نيروهاى شيطانى حفظ نمى كند.