تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۱۶ -


فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّة يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِى الْأَرْضِ اِلاّ قَليلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا مآ أُتْرِفُوا فيهِ وَ كانُوا مُجْرِمينَ (116 ) وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْم وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (117 ) وَ لَوْ شآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ (118 ) اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ(119)

از امتهاى پيش از شما صاحبان فضلى نبودند كه از فساد در زمين نهى كنند مگر اندكى از آنها كه نجات داديم و كسانى كه ستم كردند، از كامروايى كه داشتند پيروى نمودند و گنهكاران بودند (116) و چنين نيست كه پروردگار تو آن آباديها را با ستم هلاك كند در حالى كه مردم آن اهل اصلاح باشند (117) و اگر پروردگار تو مى خواست مردم را امتى يگانه قرار مى داد، ولى همچنان در اختلاف خواهند بود (118) مگر كسى كه پروردگارت به او رحم كند وبراى همين آنان را آفريده است و سخن پروردگارت اينگونه انجام يافته است كه همانا جهنم را از همه جن و مردم پر خواهم كرد (119)

نكات ادبى

1 ـ «فلولا» در اصل براى تحضيض است كه سؤال از علت انجام نشدن كار است ولى در اينجا به معناى نفى آمده به دليل اينكه از آن استثنا شده است «الا قليلا» و تحضيض قابل استثنا نيست و ضمنا فاء تفريع براى ربط دادن مطلب اين آيه به آيات قبل است كه راجع به سرنوشت اقوام پيشين بود.

2 ـ «القرون» در اينجا اقوام و ملتها.

3 ـ «اولوا بقيّه» بازمانده ها، باقى ماندگان از گروهى، صاحبان فضيلت. «بقيّه» برگزيده.

4 ـ «الاقليلا» استثناى متصل از نفى است و در اينجا به صورت منصوب آمده ومستثناى جمله نفى را مى توان منصوب يا مرفوع خواند مانند (ما آمن الا قليل). توجه كنيم كه اگر «فلولا» را در اول جمله براى تحضيض بگيريم اين استثناء را بايد منقطع بدانيم و «الا» معناى «لكن» مى دهد.

5 ـ «ما» در «مااترفوا» موصول است و احتمال اينكه مصدريه باشد بعيد است چون ضمير «فيه» به آن برمى گردد. «مااترفوا» يعنى آنچه كامروايى مى كردند و در ناز و نعمت بودند.

6 ـ «الا من رحم ربك» يا استثناى متصل از «لايزالون» و يا استثناى منقطع است و «الا» به معناى «لكن» است.

7 ـ «لذلك» يا علت براى «لايزالون» و يا علت براى «رحم ربك» است بنابر اقوالى كه در تفسير آيه وجود دارد و ممكن است لام براى عاقبت باشد كه ديگر مشكلى نخواهد بود.

8 ـ «الجنّة» جنّ. تاء آن براى مبالغه و كثرت است و گفته شده كه جنة جمع جنّ است.

تفسير و توضيح

* آيات (116 ـ 117) فلولا كان من القرون من قبلكم اولوا بقيّة... : در آيات پيشينِ اين سوره درباره اقوامى كه به خاطر كفرشان هلاك شدند سخن گفته شد و اينك در اين آيه با يك تحليل كلى دو تا از عوامل و انگيزه هاى نابودى آن جامعه ها را بيان مى كند:

نخست اينكه در ميان آن اقوام، كسانى نبودند كه اهل خير و فضيلت باشند و مردم را از فساد كردن در زمين نهى كنند. جز اندكى از آنها كه تعدادشان بسيار كم بود و خدا آنها را نجات داد.

از اين آيه فهميده مى شود كه دانايان جامعه مسئوليت سنگينى در برابر شيوع فساد در جامعه دارند و بايد همواره مردم را ارشاد كنند و آنان را از افتادن در مسير فساد بر حذر دارند و اين همان نهى از منكر است كه يكى از واجبات در دين اسلام است. نتيجه قهرى ترك نهى از منكر و همسو شدن با اهل فساد، هلاكت عمومى جامعه است كه حتى دانايان و اهل فضيلت را هم كه نهى از فساد نكرده اند فرا مى گيرد و نابودشان مى سازد ولى كسانى كه به وظيفه خود عمل كرده اند و نهى از فساد نموده اند نجات مى يابند و عذاب استيصال آنها را نمى گيرد و لذا در اين آيه خاطر نشان مى سازد كه اندكى از آنان را كه نهى از منكر كردند، نجات داديم و اين آيه نظير آيه مربوط به هلاكت اصحاب سبت است كه در آن جريان، كسانى كه نهى از منكر مى كردند از آن بلا نجات يافتند:

فلمّا نسوا ماذكّروا به انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون (بقره/ 165)

پس چون پندى را كه به آنان داده شده بود فراموش كردند، كسانى را كه از بدى نهى مى كردند نجات داديم و كسانى را كه ستم كردند به خاطر فسق آنها با عذابى سخت بگرفتيم.

دومين عامل هلاكت اقوام پيشين، عياشيها و خوشگذرانيها و كامرانيهايى بود كه آنها مى كردند و آنها در زندگى خود هدفى جز خوشگذرانى نداشتند و به كلى از خدا و ارزشهاى معنوى بيگانه شده بودند. در اين آيه از اين افراد چنين تعبير مى شود كه آنان از كامروايى كه داشتند، پيروى مى كردند و اهل گناه بودند. اين سخن بدان معناست كه عامل حركت آنها و تعيين كننده مسير زندگى آنها، همان عياشى و خوشگذرانى بود و هر چيزى كه آنان را به اين هدف نزديك مى كرد، براى آنها ارزش داشت و به آن عمل مى كردند و به يك سخن، هدف نهايى آنها در زندگى ماديات و فسق و فجور بود.

در آيه بعدى روشن مى كند كه خداوند بى جهت، قومى را هلاك نمى كند. مى فرمايد: پروردگار تو بر آن نيست كه از روى ستم، مردم آباديها را هلاك كند در حالى كه آنان اهل اصلاح هستند. يعنى تا وقتى كه مردم از فساد دورى مى كنند و افراد شايسته اى هستند، خداوند آنها را نابود نخواهد كرد و اگر در چنين حالى آنان را هلاك كند، از روى ستم خواهد بود و خدا از ستم كردن بر بندگان بدور است.

* آيات (118 ـ 119) ولو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة... : يكى از سنتهاى الهى در زندگى بشر اين است كه آنها را مجبور به هدايت نكرده بلكه در عين حال كه پيامبران خود را فرستاده و ابزار هدايت را در اختيار بشر نهاده، آنها را در انتخاب راه حق آزاد گذاشته و چنين نخواسته كه انسان به صورت اجبارى هدايت يابد و اين براى آن است كه ارزش و اعتبار كسى كه با اراده خود هدايت مى شود روشن گردد. و بر اساس همين سنت است كه اختلاف در دين پيدا شده و كسانى دين حق را پذيرفته اند و كسانى از آن سرباز زده اند و به اديان باطل گرويده اند و يا اصلا بى دين شده اند.

طبق اين آيه اگر خداوند مى خواست همه مردم را امتى يگانه قرار مى داد و همه آنها به ناچار از دين حق پيروى مى كردند ولى خدا چنين نخواست و مردم همواره در اختلاف خواهند بود. منظور از اين اختلاف، اختلاف در دين است و گروهى از مردم به راه راست و گروهى به راه باطل خواهند بود و هميشه راههاى گوناگونى پيش مردم خواهد بود تا انسان كدامين را برگزيند.

در آيه بعدى با يك استثنا مطلب را تكميل مى كند و مى فرمايد: مگر كسى كه خدا به او رحم كرده باشد; يعنى چنين شخصى در صراط مستقيم خواهد بود. منظور از اين افراد كسانى هستند كه در برابر حق عناد نمى كنند و تسليم هستند و با روحى حقيقت جو دنبال دين حق مى روند. خداوند هدايت خاص خود را شامل حال اينها مى كند و به آنان توفيق هدايت مى دهد و در رسيدن به حق ياريشان مى كند و اين همان رحمتى است كه در اين آيه از آن خبر داده است.

در جمله بعدى اضافه مى كند كه اساساً خدا بشر را براى همين آفريده است.

يعنى براى رحم كردن و يارى نمودن آفريده و هدف از خلقت بشر راهيابى او به دين حق است . اين مطلب در آيات ديگر هم آمده است:

وما خلقت الجن والانس الاليعبدون (ذاريات/ /56)

جن و انس را نيافريدم مگر اينكه مرا پرستش كنند.

بنابراين، جمله (ولذالك خلقهم) مربوط به جمله (الاّ من رحم ربك) است كه نزديكترين جمله به آن است و (ذلك) اشاره به رحمت است و اينكه اسم اشاره به صورت مذكر آمده اشكالى ندارد چون كلمه رحمت مؤنث مجازى است و مى توان براى آن صفت يا ضمير يا اشاره مذكر آورد مانند (ان رحمة الله قريب من المحسنين) نمى توان اسم اشاره را مربوط به اختلاف دانست چون معناى آن نادرست مى شود و معلوم است كه خداوند حكيم انسانها را براى اختلاف كردن نيافريده است. بعضى ها گمان كرده اند كه اسم اشاره مربوط به اختلاف است و گفته اند كه منظور از اختلاف، اختلاف در دين نيست بلكه اختلاف در استعدادهاست كه براى ادامه زندگى بشر لازم است ولى اين احتمال را نمى توان پذيرفت چون در آيه شريفه پس از بيان وجود اختلاف ميان مردم، فرموده است مگر كسى كه خدا به او رحم كرده باشد. اين استثنا به روشنى نشان مى دهد كه آن اختلاف يك اختلاف ناپسند و مذمومى است و اختلاف در استعدادها مذموم نيست بلكه لازم هم هست.

احتمال ديگرى هم وجود دارد كه لام در «لذلك» براى عاقبت باشد نه تعليل، يعنى منظور آيه اين نيست كه علت آفرينش انسان، اختلاف است و خدا انسان را براى اختلاف در دين آفريده بلكه منظور اين است كه خدا آنها را آفريده ولى عاقبت كار آنها پيدايش اختلاف ميان آنهاست مانند: «لدوا للموت وابنوا للخراب» يعنى براى مرگ بزاييد و براى خرابى بنا كنيد. منظور اين نيست كه با هدف مرگ فرزند به دنيا بياوريد ويا با هدف خراب كردن خانه بسازيد بلكه منظور اين است ك عاقبت زاييده شدن مرگ و سرانجام خانه ساختن، خراب كردن است، همان گونه كه در آيه زير، لام براى عاقبت است:

ولقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن والانس (اعراف/ 179)

و همانا بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريديم.

منظور آيه اين نيست كه هدف از خلقت آنها رفتن به دوزخ است بلكه مفهوم آيه اين است كه آنان در اثر كفر و گناه به جهنم مى افتند و عاقبت كارشان افتادن به جهنم خواهد بود. در اينجا نيز منظور بيان سرانجام آفرينش انسانهاست و نه علت آن.

در ادامه آيه مورد بحث مى فرمايد: سخن پروردگارت اينگونه انجام يافته كه جهنم را با جن و انس پرخواهم كرد. منظور از سخن پروردگار كه تحقق يافته آن سخنى است كه خداوند در پاسخ شيطان كه گفته بود بندگانت را گمراه خواهم كرد، بيان فرمود و در اين آيه آمده است:

فالحقّ والحقّ اقول لأملأنّ جهنّم منك و من تبعك منهم اجمعين (ص/ 85)

حق اين است و حق را مى گويم كه جهنم را از تو و كسانى از آنها كه تابع تو باشند پرخواهم كرد.

از اين آيات و آيه 179 از سوره اعراف كه در بالا آورديم معلوم مى شود كه اكثريت انسانها گمراهان و دوزخيان هستند و اهل حق و بهشتيان در اقليت قرار دارند. بنابراين، مؤمنان و طرفداران حق نبايد از اينكه در اقليت هستند، نگران باشند.

وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبآءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِه فُؤادَكَ وَ جآءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ (120 ) وَ قُلْ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ اِنّا عامِلُونَ (121 ) وَ انْتَظِرُوا اِنّا مُنْتَظِرُونَ (122 ) وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ (123 )

و از خبرهاى پيامبران، آنچه را كه با آن دل تو را استوار سازيم، همه را بر تو مى خوانيم و در اين، حق بر تو و موعظه و يادآورى بر مؤمنان آمده است(120) و به كسانى كه ايمان نياورده اند بگو: هرچه در توان داريد بكنيد ما نيز مى كنيم(121) و منتظر باشيد كه ما نيز منتظر هستيم (122) و براى خداست غيب آسمانها و زمين و تمامى كارها به سوى او برمى گردد، پس او را پرستش كن و بر او توكل نما و پروردگار تو از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست(123)

نكات ادبى

1 ـ «وكلاّ» مفعول به براى «نقصٌّ» است و مضاف اليه آن حذف شده و تنوين عوض گرفته و تقدير آن چنين است: «وكلّ نبأ نقصٌّ».

2 ـ «نقصٌّ» قصه مى گوييم، پشت سر هم مى گوييم. اصل قصه بيان چند مطلب يا خبر پشت هم است از قصّ يقصّ به معناى پشت سر هم و به تبع هم آمدن است.

3 ـ «انباء» جمع «نبأ» به معناى خبر مهم.

4 ـ «نثبّت» استوار مى سازيم، تثبيت مى كنيم، آرامش مى دهيم. ضمناً «ما» در اول آن موصول است و جملگى بدل از «انباء الرسل» يا «كلا» است.

5 ـ «مكانتكم» يا از «مكن» و يا از «كون» مشتق است. در صورت اول به معناى توانايى و در صورت دوم به معناى حالت است.

6 ـ «غيب» امر پنهان و مقابل آن «شهود» يا «شهادت» است كه به معناى امر آشكار است.

تفسير و توضيح

* آيه (120) وكلاّ نقصّ عليك من انباء الرسل... : در اين آيات پايانى از سوره هود، از مجموع آنچه در اين سوره آمد، نتيجه گيرى مى كند. در اين سوره داستانهاى متعددى از اقوام پيشين و پيامبران گذشته گفته شد و اينك هدف از ذكر آن داستانها را بيان مى كند. به اين صورت كه همه اين داستانها را كه از پيامبران نقل كرديم براى آن بود كه قلب تو استوار و محكم و آرام گردد و با ذكر اين اخبار، حقيقت بر تو نازل شد و نيز موعظه و يادآورى براى مؤمنان بود.

پيامبر اسلام و مؤمنان در مكه زير فشار و شكنجه كفار قرار داشتند و چه بسا از آينده اسلام نگران بودند و لى با ذكر قصه هاى پيامبران پيشين و شرح مخالفتها و آزار و اذيتهاى مخالفان و نابودى و هلاكت كافران و نجات مؤمنان، به پيامبر اسلام تسلا مى دهد تا پيامبر و مؤمنان بدانند كه اين عادت هميشگى مخالفان پيامبران است و نيز بدانند كه دين حق بالاخره پيروز است و اهل باطل محكوم به شكست هستند.

ذكر اين قصه ها علاوه بر اينكه تسلاى خاطرى براى پيامبر اسلام بود، بيانگر حقايقى از اين عالم و سنتهايى از سنن جارى خداوند در جامعه هاى بشرى است و لذا مى فرمايد: در اين قصه ها حق بر تو و نيز موعظه و يادآورى براى مؤمنان آمد. در آيه ديگر به پيامبر خدا دستور مى دهد كه قصه ها را بخواند تا مردم در آن بينديشند:

فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (اعراف/176)

داستانها را تعريف كن تا آنها بينديشند.

نظر قرآن اين است كه مردم وقايع تاريخى را مورد بررسى قرار دهند و ضوابط و معيارها و سنتهاى الهى را از بطن تاريخ بيرون بكشند و در جامعه خود از آن استفاده كنند و تاريخ را نه براى سرگرمى كه براى تفكر بخوانند.

* آيات (121 ـ 122) وقل للذين لايؤمنون اعملوا على مكانتكم... : در قصه هايى از پيامبران پيشين ديديم كه بعضى از پيامبران و از جمله شعيب به قوم خود كه ايمان نياورده بودند گفت: شما هرچه در توان داريد انجام دهيد ما نيز چنين مى كنيم. در اينجا نيز خداوند به پيامبر اسلام دستور مى دهد كه به كافران و مشركان بگويد: شما هرچه در توان داريد بكنيد كه ما نيز مى كنيم و منتظر باشيد كه ما نيز منتظر مى مانيم.

اظهار اين مطلب نوعى تهديد براى كافران عصر پيامبر اسلام است كه به خود آيند و از سرنوشت شومى كه در انتظار آنان است باخبر باشند و از سرگذشت امتهاى پيشين عبرت بگيرند و بدانند كه اگر ايمان نياورند عذاب الهى بر آنان فرود خواهد آمد، همان گونه كه بر امتهاى گذشته نازل شد. و نيز بدانند كه آنها هر اقدامى بكنند نمى توانند دين اسلام را از بين ببرند و دين حق به هر حال پيروز خواهد شد و جبهه كفر شكست خواهد خورد.

اين تهديد در بعضى از آيات ديگر نيز آمده، از جمله در اين آيه:

قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انّى عامل فسوف تعلمون (زمر/39)

بگو اى قوم من آنچه در توان داريد بكنيد، من نيز مى كنم بزودى خواهيد فهميد.

* آيه (123) ولله غيب السموات و الارض... : در آيات پيش، مشركان عصر پيامبر مورد تهديد قرار گرفتند و اينك در اين آيه گوشه اى از عظمت خداوند را بيان مى كند تا كافران بدانند كه خداوند توانايى سركوب آنها را دارد و تمام كارها به او منتهى مى شود.

مى فرمايد: و براى خداست غيب آسمانها و زمين و تمام كارها به سوى او بازگشت مى كند. منظور از غيب در اينجا آن حقايق والايى است كه در آسمانها و زمين وجود دارند و همانها هستند كه در زندگى بشر تأثير مى گذارند و در واقع نيروهاى عمل كننده خداوند هستند. اين عوامل و نيروها همگى از آنِ خداوند است و تمام كارها و فعل و انفعالهاى موجود در عالم ناشى از قدرت خداست و بازگشت همگى به خداوند است. اين قدرت عظيم ضامن اجراى آن تهديدهايى است كه صورت گرفته و كافران بايد آن را جدى بگيرند.

ما تصور مى كنيم كه اين آيه مربوط به غيب دانى خداوند نيست هرچند كه اين موضوع در آيات ديگر آمده است; بلكه اين آيه بيانگر اين حقيقت است كه همه نيروهاى عمل كننده پنهان كه در جهان تأثير گذار هستند، در اختيار خدايند و از خدا فرمان مى گيرند و معبودهاى باطل كه مشركان آنها را مى پرستند، كوچك ترين تأثيرى در عالم ندارند.

پس از بيان اين حقيقت مهم، نتيجه مى گيرد كه اكنون كه همه چيز از آنِ خداست، پس او را پرستش كن و بر او توكل نما و كارهاى خود را به او واگذار كن و بدان كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است. اين درس مهم را به پيامبر خود ياد مى دهد و مؤمنان نيز بايد آن را بياموزند و در همه كارها، فقط به خدا تكيه كنند و خود را همواره در محضر او ببينند.

پايان تفسير سوره هود

سوره يوسف

مشخصات و فضايل اين سوره

سوره مباركه يوسف به صورت يك مجموعه واحد، در مكه نازل شده است و اينكه در بعضى از روايات از ابن عباس نقل شده كه چند آيه نخست آن در مدينه نازل شده، با سياق و هماهنگى آيات سازگار نيست و نمى توان آن را قبول كرد. اين سوره به اتفاق قاريان 111 آيه دارد و پس از سوره هود نازل شده است و مشابهتهايى در ميان اين دو سوره وجود دارد. ضمناً اين سوره مشتمل بر طولانى ترين قصه در قرآن يعنى قصه حضرت يوسف است. اين قصه كه از آن به «احسن القصص» يعنى زيباترين قصه ها ياد شده، تنها قصه اى در قرآن است كه همه قسمتهاى آن با رعايت ترتيب زمانى در يك سوره ذكر شده; قصه هاى ديگر قرآن به صورت پراكنده آمده و مطابق با هدفهاى تربيتى خاصى تقطيع شده است و اين نشان مى دهد كه قرآن در نقل قصه ها، از روشهاى گوناگونى استفاده كرده است.

در روايتى از حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه سوره يوسف را به زنان خود ياد ندهيد.اين روايت در كافى به صورت مرفوعه نقل شده است و اگر از ضعف سند آن چشم پوشى كنيم،شايد ناظر به اين معناست كه اگر قرار باشد يك سوره از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد، آن سوره سوره يوسف نباشد چون در آن شرح عشق بازيهاى همسر عزيز مصر آمده است. اين احتمال از آنجا تقويت مى شود كه در آن روايت گفته شده كه به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد بلكه سوره نور را ياد بدهيد متن روايت چنين است:

قال اميرالمؤمنين(ع): لا تعلّموا نساءكم سورة يوسف و لا تقرأوهن ايّاها فانّ فيها الفتن و علّموهن سورة النور فانّ فيها المواعظ.(145)

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد و آن را بر آنان نخوانيد كه در آن آزمايشهاست بلكه به آنان سوره نور را ياد بدهيد كه در آن پندهاست.

شبيه اين روايت از پيامبر(ص) نيز نقل شده و در آن نيز سوره يوسف با سوره نور مقايسه شده است. مفهوم اين سخن آن است كه اگر بنا باشد سوره اى از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد و يا آن را بر آنان بخوانيد، آن سوره سوره يوسف نباشد بلكه سوره نور باشد كه در آن احكام مربوط به زنان مخصوصاً مسايل حجاب بيان شده است و اين مطلب ناظر بر حسن انتخاب است و مانع از آن نيست كه اگر تمام قرآن و يا چندين سوره از قرآن به زنان ياد داده شود، سوره يوسف از آن استثنا باشد بلكه در چنين حالتى ياد دادن سوره يوسف به زنان اشكالى ندارد.

اتفاقاً در بعضى ديگر از روايات، ياد دادن سوره يوسف به خانواده و كنيزان توصيه شده است:

عن النبى(ص) قال: علّموا ارقّاءكم سورة يوسف فانه ايّما مسلم قرأها و علّمها اهله و ما ملكت يمينه هون الله عليه سكرات الموت و اعطاه القوّة ان لا يحسد مسلما.(146)

پيامبر خدا(ص) فرمود: به بردگان خود سوره يوسف را ياد بدهيد، زيرا هر مسلمانى كه اين سوره را بخواند و به خانواده و كنيزكان خود ياد بدهد،خداوند سكرات مرگ را بر او آسان مى كند و به او قدرتى مى دهد كه به برادر مسلمان خود حسد نكند.

فضايل اين سوره

همان گونه كه براى خواندن سوره هاى ديگر قرآن فضيلتهايى نقل شده، براى خواندن سوره يوسف نيز فضايلى در روايات آمده است. علاوه بر روايتى كه در بالا نقل كرديم، در روايت ديگرى از حضرت امام صادق(ع) فضيلت خاصى براى خواندن سوره يوسف نقل شده است. متن روايت چنين است:

عن ابى عبدالله(ص) قال: من قرء سورة يوسف فى كل يوم او فى كل ليلة بعثها الله يوم القيامة و جماله جمال يوسف و لايصيبه فزع يوم القيامة و كان من خيار عبادالله الصالحين.(147)

امام صادق(ع) فرمود: هر كس سوره يوسف را هر روز و يا هر شب بخواند، خداوند او را در قيامت مبعوث مى كند در حالى كه جمال او مانند جمال يوسف است و به او ناراحتى روز قيامت نمى رسد و از برگزيدگان بندگان صالح خدا مى شود.

بدون شك، خواندن سوره اى از قرآن همراه با تدبر و عبرت آموزى و پندگيرى، آثار تربيتى فراوانى در انسان دارد و او را شايسته هر نوع ثواب و پاداشى از جانب خداوند مى كند.

اين مطلب را هم در اينجا اضافه كنيم كه سوره يوسف به خاطر زيبايى و شكوه خاصى كه دارد، از دير باز مورد توجه فراوان قرار گرفته و براى آن تفسيرها و شرحهاى بسيارى به زبانهاى گوناگون نوشته شده و شايد كمتر سوره اى از سوره هاى قرآن، مانند سوره يوسف تفسيرهاى اختصاصى داشته باشد.

دورنمايى از اين سوره

اين سوره به صورت يك مجموعه كامل سرگذشت يوسف پيامبر را نقل مى كند و در آغاز مطلب از اين داستان به عنوان زيباترين داستانها (احسن القصص) ياد مى كند.

قصه از آنجا شروع مى شود كه يوسف در خواب مى بيند كه يازده ستاره به اضافه آفتاب و ماه به او سجده مى كنند. وقتى او اين خواب را به پدرش يعقوب تعريف مى كند، پدر به او مى گويد كه خواب خود را به برادرانت تعريف نكن كه به تو آسيب مى رسانند و به او مى گويد كه اين خواب تعبير خوشى دارد و خداوند تو را برگزيده خود خواهد كرد و به تو تأويل احاديث را ياد خواهد داد و نعمتش را بر تو تمام خواهد كرد همان گونه كه بر پدرانت تمام كرده است.

با اين مقدمه، داستان شروع مى شود و از كينه و حسد برادران يوسف نسبت به او خبر مى دهد كه باعث شد او را با خود به صحرا ببرند و در صحرا به چاه اندازند و پيش پدر خود به دروغ بگويند كه يوسف را گرگ خورده است.

در اين ميان كاروانى از راه مى رسد و يوسف را از چاه بيرون مى آورد و او را با خود به مصر مى برد و به قيمت ناچيزى به پادشاه مصر مى فروشد و اين زمينه اى براى رشد يوسف مى شود و خداوند به اين وسيله او را قدرت مى بخشد و به او نبوت و علم عطا مى كند.

همسر پادشاه مصر عاشق يوسف مى شود و او را به سوى خود مى خواند ولى يوسف عفت و پاكدامنى خود را حفظ مى كند. همسر پادشاه مورد ملامت زنان شهر قرار مى گيرد و او در يك مجلسى كه زنان را دعوت كرده بود، يوسف را به آنها نشان مى دهد. وقتى آنها زيبايى خيره كننده يوسف را مى بينند با چاقوهايى كه براى خوردن ميوه در دست داشتند، دستهاى خود را مى برند و اظهار مى دارند كه او از جنس بشر نيست بلكه او فرشته اى بزرگوار است.

مقاومت يوسف در برابر خواسته نامشروع همسر پادشاه سبب مى شود كه يوسف به زندان بيفتد. دو نفر ديگر را نيز به زندان مى برند و با يوسف هم بند مى شوند. آن دو نفر هر كدام خوابى مى بينند و يوسف خواب آنها را تعبير مى كند و در همان زندان آنها را به سوى خداوند يكتا دعوت مى كند و يوسف سالها در زندان مى ماند.

از طرف ديگر، روزى پادشاه مصر خوابى مى بيند و اطرافيان او از تعبير خواب او ناتوان مى شوند و به او خبر مى دهند كه يوسف مى تواند خواب او را تعبير كند. يوسف را از زندان بيرون مى آورند و تعبير خواب پادشاه را از او مى پرسند و او چنين تعبير مى كند كه هفت سال خشكسالى و قحطى خواهد شد و آنها را راهنمايى مى كند كه براى مقابله با قحطى چه كار بكنند. يوسف نزد پادشاه موقعيت خوبى پيدا مى كند و همسر پادشاه اعتراف مى كند كه يوسف بى گناه است و من از او كام دل خواستم. به هر حال پادشاه، يوسف را خزانه دار خود مى كند.

قحطى شروع مى شود و برادران يوسف براى گرفتن غلّه پيش يوسف مى آيند و او را نمى شناسند ولى يوسف آنها را مى شناسد يوسف به آنها مى گويد: شما برادرى در خانه داريد او را نيز نزد من بياوريد و اگر او را نياوريد به شما چيزى داده نخواهد شد، برادران پيش يعقوب برمى گردند و اظهار مى دارند كه به ما غله ندادند و تو بايد برادرمان را به همراه ما بفرستى تا به ما غله دهند و ما او را حفظ خواهيم كرد. يعقوب مى گويد: چگونه او را به شما بسپارم در حالى كه پيش از اين برادرش (يوسف) را نيز به شما سپرده بودم، خداوند خود حافظ او باشد و شما بايد با خدا پيمان ببنديد كه او را نزد من مى آوريد و اى فرزندان من! از يك در وارد نشويد بلكه از چند در وارد شويد،حكم از آنِ خداوند است بر او توكل كردم و همه بايد به او توكل كنند.

برادران به سوى مصر حركت مى كنند و بر يوسف وارد مى شوند، يوسف برادر كوچك خود را كنار خود جاى مى دهد ولى خود را معرفى نمى كند و به هنگام دادن غلّه، به مأموران دستور مى دهد كه مخفيانه پيمانه پادشاه را در بار برادر كوچكش بگذارند و اعلام مى شود كه پيمانه پادشاه گم شده و از بار هر كس كه پيدا شود او بايد بازداشت شود. بارها را مى گردند و از بار برادر كوچك يوسف پيدا مى شود، برادران به ناچار او را در مصر رها مى كنند و به كنعان پيش يعقوب برمى گردند و با نهايت شرمندگى جريان دزدى پيمانه پادشاه و بازداشت برادر كوچك را تعريف مى كنند، يعقوب از صبر جميل سخن مى گويد و اميد خود را به خدا مى بندد ولى آنچنان درفراق پسران خود گريه مى كند كه بينايى خود را از دست مى دهد و شكايت پيش خدا مى برد.

يعقوب كه از بازگشت يوسف و برادر كوچكش نااميد نشده بود، به فرزندان دستور مى دهد كه يوسف و برادرش را جستجو كنند و نااميد نباشند كه فقط كافران از رحمت خدا نااميد مى شوند. آنان بار ديگر پيش يوسف مى آيند و از وضع اسفبارى كه براى آنها و خانواده يعقوب پيش آمده سخن مى گويند. يوسف به آنها مى گويد: آيايادتان هست كه با يوسف چه كرديد؟ آنها فرياد مى زنند كه آيا تو يوسف هستى؟ و يوسف مى گويد: آرى و اين برادر من است، خدا بر من منت گذاشته و خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند. آنهابا شرمندگى، به خطاى خود اعتراف مى كنند ولى يوسف آنها را مى بخشد و پيراهن خود را به آنان مى دهد و مى گويد: اين پيراهن را ببريد و به روى پدرم بيندازيد كه بينايى خود را باز مى يابد و همگى پيش من آييد.

يعقوب، بوى پيراهن يوسف را از فرسنگهاى دور مى شنود و آن را اظهار مى دارد ولى اطرافيان، او را به گمراهى ديرينه متهم مى كنند اما وقتى قافله مى رسد پيراهن را به روى او مى اندازند و او بينا مى شود و مى گويد: آيا به شما نگفتم كه من از خدا چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد؟ و فرزندانش پيش او نيز به خطاى خود اعتراف مى كنند و از او مى خواهند از خدا براى آنان طلب آمرزش كند و او چنين مى كند.

برادران يوسف همان گونه كه او گفته بود همگى به همراه پدر و مادر يوسف به مصر رهسپار مى شوند و يوسف از آنان استقبال مى كند و پدر و مادر خود را بر تخت مى نشاند و آنان همگى در برابر يوسف تعظيم و سجده مى كنند و بدين گونه يعقوب به يوسف مى رسد و يوسف از نعمتهايى كه خداوند به او داده ياد مى كند.

در اينجا داستان حضرت يوسف تمام مى شود و خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد كه اين از خبرهاى غيبى بود كه بر تو وحى كرديم و تو از آن آگاهى نداشتى و به دنبال اين سخن حقايقى را بيان مى كند و در پايان اظهار مى دارد كه در اين قصه ها كه گفته شد، عبرتهايى براى انديشمندان وجود دارد و اين يك سخن دروغ نيست بلكه تصديق كننده كتابهاى آسمانى پيشين و تفصيل همه چيز و هدايت و رحمت براى مؤمنان است.

تفسير سوره يوسف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (1 ) اِنّآ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2 ) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمآ أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ اِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الْغافِلينَ (3 )

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. الف، لام، را. اين آيه هاى كتاب روشنگر است (1) همانا ما آن را قرآنى عربى فرستاديم، باشد كه انديشه كنيد (2) ما بر تو زيباترين داستان را با اين قرآن كه به تو وحى كرديم، بازگو مى كنيم و همانا تو پيش از آن از غافلان بودى(3)

نكات ادبى

1 ـ «تلك» اشاره به آيات اين سوره و يا مجموع قرآن است.

2 ـ «المبين» صفت براى «الكتاب» است و به معناى روشنگر و بيان كننده مى باشد.

3 ـ «قرآنا» يا بدل از ضمير «انزلناه» و يا حال از آن است و يا براى ايجاد زمينه براى آوردن حال «عربيا» است.

4 ـ «عربيا» حال از «قرآنا» است و «عربى» هم به زبان عربى و هم به كسى كه زبان او عربى است گفته مى شود.

5 ـ «احسن» مفعول به «نقصّ» است.

6 ـ «القصص» قصه گويى، با فتحه قاف مصدر است و اگر قاف مكسور باشد جمع قصه مى شود. اصل قصه به معناى پيروى كردن است و چون قصه گو سخن را پى درپى و پشت سر هم مى گويد، به كار او قصه مى گويند. «احسن القصص» اشاره به قصه يوسف است كه در همين سوره آمده است و احتمال اينكه صفت براى كل قرآن باشد نيز بعيد نيست مانند: احسن الحديث.

7 ـ «با» در «بما اوحينا» براى سببيت است.

8 ـ «ان» در «و ان كنت» مخفف از ثقيله و براى تأكيد مطلب است و لذا در خبر آن لام آمده است.

تفسير و توضيح

* آيات (1 ـ 2) بسم الله الرحمن الرحيم. الر. تلك آيات ... : آغاز سوره مانند سوره هاى ديگر با نام خداوند رحمان و رحيم است و پس از آن سه حرف الف و لام و راء قرار دارد كه از حروف مقطعه قرآن است و درباره آنها در آغاز سوره بقره بحث كرديم.

نخستين مطلبى كه در اين سوره بيان شده، اشاره به روشنگرى آيات قرآنى است و اينكه قرآن به زبان عربى نازل شده است. مى فرمايد: اين، آياتِ كتاب روشنگر است. اين جمله يا اشاره به آيات همين سوره است كه در آن قصه يوسف آمده و يا اشاره به مجموع قرآن است و در هر دو صورت خاصيت روشنگرى قرآن را بيان مى كند.

صفت ديگرى كه در اينجا براى قرآن ذكر شده، عربى بودن است، مى فرمايد: ما قرآن را به زبان عربى فرستاديم تا شما بينديشيد; چون مردم مكه عرب زبان بودند و اگر قرآن به زبانهاى ديگرى مانند عبرى يا سريانى نازل مى شد، آنان به درستى آن را نمى فهميدند ولذا به زبان عربى نازل شد تا براى آنان قابل فهم باشد. البته اسلام يك دين جهانى است و اختصاص به عربها ندارد ولى به هر حال بايد قرآن به يكى از زبانهاى دنيا نازل مى شد وبهتر و كارآمدتر اين بود كه به زبان همان قومى نازل شود كه پيامبر اسلام(ص) از آنها بود و بايد دعوت خود را از آنان شروع مى كرد، از اين رو قرآن به زبان عربى نازل شد تا مخاطبان آن بتوانند در آن انديشه كنند و لذا در اين آيه مى فرمايد: قرآن را به زبان عربى نازل كرديم باشد كه شما در آن بينديشيد. ضمناً زبان عربى زبان گسترده و پرواژه اى است و قابليت آن را دارد كه هرگونه مفهومى را برساند و به طورى كه زبان شناسان اظهار مى دارند كمتر زبانى از چنين قابليتى برخوردار است.

در عين حال كه قرآن به زبان عربى نازل شده است، در برخى از آيات قرآنى واژه هاى غير عربى كه از زبانهاى ديگر مانند فارسى و عبرى و يونانى و قبطى وارد عربى شده، نيز ديده مى شود مانند: استبرق،سجّيل، اباريق، ارائك، تنّور، حوب، رسّ، سجّين، سرادق، سكر، سينا، فردوس، قراطيس، قسوره، قنطار، كافور، مرجان، مشكاة و مانند آنها. كسانى در اين باره كتابهاى مستقلى نوشته اند مانند سيوطى كه كتابى تحت عنوان «المهذب فيما وقع فى القرآن من معرب» نوشته و تاج الدين سبكى كه قصيده اى در اين باره دارد.

بدون شك اشتمال قرآن بر واژه هاى غير عربى، در عربى بودن قرآن اشكالى به وجود نمى آورد چون نوع كلمات قرآن و شيوه آن عربى است و اين مقدار در عربى بودن يك سخن كافى است.

اِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ يآ أَبَتِ اِنّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لى ساجِدينَ (4 ) قالَ يا بُنَىَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى اِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْدًا اِنَّ الشَّيْطانَ لِلاْنِْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ (5 ) وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَمآ أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ اِبْراهيمَ وَ اِسْحاقَ اِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ (6 )

هنگامى كه يوسف به پدرش گفت: اى پدر من، من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در حال سجده كردن بر من هستند(4) گفت: اى پسرك من! خواب خود را بر برادرانت بازگو مكن كه به تو حيله اى مى كنند، همانا شيطان بر انسان دشمنى آشكار است(5) و اين چنين پروردگارت تو را برمى گزيند و از تعبير خوابها به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان يعقوب به پايان مى برد، همان گونه كه آن را پيشتر بر پدرانت ابراهيم و اسحاق به پايان برده است. همانا پروردگار تو داناى فرزانه است(6)

نكات ادبى

1 ـ «يوسف» نام يكى از فرزندان يعقوب. اين كلمه عبرى است و نبايد براى آن اشتقاق عربى درست كرد همان گونه كه بعضى ها آن را مشتق از اسف دانسته اند اساسا وزن يُفْعُل در عربى وجود ندارد. بنابراين، اين كلمه بخاطر علميت و عجميت غير منصرف است.

2 ـ «ابت» در اصل «ابى» با ياء متكلم بوده، ياء آن تبديل به تاء شد و كسره ياء به آن انتقال يافت. شايد علت اين تبديل، ايجاد مشابهت ميان كلمه ابى با كلماتى مانند اخت، بنت، عمه و خاله است كه همگى در خويشاوندان به كار مى رود و در آخر آنها تاء وجود دارد. به گفته زمخشرى اين تاء براى تانيث لفظ اب است هر چند كه اب مذكر است و اين كار در كلام عربى نظايرى دارد مانند شاة و حمامة.

3 ـ «رايت» از رؤيا به معناى خواب ديدن است و اينكه اين فعل دو بار آمده براى تأكيد است و يا دومى جواب سؤال مقدر است به اين بيان كه يوسف مى گويد: من يازده ستاره و خورشيد و ماه را درخواب ديدم، گويا از او سؤال مى شود كه آنها را چگونه ديدى و او مى گويد: ديدم كه در حال سجده بر من بودند.

4 ـ «ساجدين» جمع براى اولى العقل است; چون كار ستارگان و خورشيد و ماه از كارهايى بود كه از عقلا سر مى زند.

5 ـ «فيكيدوا لك» بر تو حيله مى كنند، بر تو بدانديشى مى كنند. واژه كيد به خودى خود متعدى مى شود و اينكه در اينجا با لام متعدى شده براى تأكيد در تخويف است.

6 ـ «يجتبيك» تو را برمى گزيند.از اجتباء به معناى گزينش است.

7 ـ «تأويل» برگردانيدن مطلب به معناى واقعى آن و در اينجا به مفهوم تعبير كردن آمده است.

8 ـ «احاديث» در اينجا به معناى تصورات انسان است كه بيشتر در خواب نمود دارد و «تأويل احاديث» يعنى تعبير رؤياها و خوابها. ضمناً اين واژه جمع حديث نيست چون فعيل به افاعيل جمع بسته نمى شود، حال بايد بگوييم يا جمع احدوثه و يا اسم جمع براى حديث است.

9 ـ «آل» خاندان، اهل بيت. اين واژه دلالت بر مجد و عظمت و شرافت خاندان دارد.

10 ـ «من قبل» با حذف مضاف اليه، به تقدير من قبلك يا من قبل هذا.

11 ـ «ابراهيم و اسحاق» يا عطف بيان و يا بدل از «ابويك» و يا منصوب به تقدير «اعنى» هستند.

تفسير و توضيح

* آيات (4 ـ 5) اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت ... : با اين آيات قصه يوسف آغاز مى شود، شروع قصه از آنجاست كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: اى پدر در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابر من سجده مى كنند. البته منظور از سجده در اينجا همان تعظيم كردن است. يعقوب كه از تعبير خواب آگاهى داشت، اين خواب را به عنوان يك رؤياى صادقه دليلى بر آينده درخشان يوسف يافت و از آنجا كه مى دانست برادران يوسف نيز از تعبير خواب آگاهى دارند، به يوسف سفارش كرد كه خواب خود را به برادرانش تعريف نكند; چون آنها از آينده درخشان يوسف باخبر مى شوند و از روى حسد و بدانديشى، درباره يوسف توطئه چينى مى كنند و زندگى او را به خطر مى اندازند. البته برادران يوسف افراد با ايمان و موحدى بودند اگر چه دچار وسوسه شيطانى شدند و لغزيدند و اينكه برخى آنها را همان اسباط مى دانند، درست به نظر نمى رسد چون اسباط معروف، پس از موسى بودند.

يعقوب كه اين سفارش را كرد، اضافه نمود كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است، يعنى در مواردى كه زمينه حسد فراهم باشد، شيطان انسان را وسوسه مى كند و او را به انجام كارهاى ناشايست وادار مى سازد چون شيطان دشمن ديرينه انسان است و از هر طريقى كه بتواند انسان را به ارتكاب گناه وامى دارد و سعى مى كند كه ميان فرزندان آدم فتنه و آشوب برپا نمايد.

خواب يوسف سرآغاز قصه او و تعبير و عينيت يافتن همين خواب، پايان قصه اوست و در اواخر همين سوره خواهيم ديد كه پدر و مادر و يازده برادر او در برابر عظمت او به سجده افتادند و خوابى را كه يوسف چهل سال پيش از آن ديده بود تعبير شد.

* آيه (6) و كذلك يجتبيك ربّك و يعلّمك من تأويل الاحاديث ... : پس از سفارشى كه يعقوب درباره پنهان كردن خواب به يوسف كرد، چند مطلب را از اين خواب استخراج نمود: يكى اينكه خداوند او را برمى گزيند و او به مقامى مى رسد كه بنده برگزيده خداوند مى شود و شايد هم اين گزينش اشاره به مقامى باشد كه يوسف در مصر پيدا كرد و عزيز مصر شد. دوم اينكه خداوند به او تعبير خواب ياد مى دهد. منظور از «تأويل الاحاديث» همان تعبير خوابهاست، چون «تأويل» در چندمورد كه در اين سوره آمده به معناى تعبير است و احاديث هم به چيزهاى تازه گفته مى شود و در اينجا منظور همان خوابهاست كه همواره براى انسان تازگى دارد و به طورى كه خواهيم ديد يوسف چندين خواب را تعبير كرد و درست درآمد و او به تعبير خواب مشهور شد.

سومين مطلبى كه يعقوب از خواب يوسف استخراج كرد اين بود كه گفت خداوند نعمت خود را بر تو و خاندان يعقوب تمام خواهد كرد، يعنى بالاترين نعمت را به تو و اين خاندان خواهد داد، همان گونه كه همين نعمت را پيش از اين به پدران تو ابراهيم و اسحاق داده است. منظور از اين نعمت بزرگ همان نعمت نبوت است كه خداوند آن را پيشتر به ابراهيم و اسحاق داده بود و اينك يوسف نيز شايستگى آن را يافته بود و خدا به يوسف و خاندان يعقوب نبوت را عطا نمود.

البته نبوت در نسل يوسف قرار نگرفت ولى در خاندان يعقوب ادامه يافت.

چند روايت

1 - عن ابى جعفر(ع) قال: تأويل هذه الرؤيا انه سيملك مصر و يدخل عليه ابواه و اخوته، اما الشمس فامّ يوسف راحيل و امّا القمر يعقوب و امّا الاحد عشر كوكبا فاخوته فلمّا دخلوا عليه سجدوا شكرا لله وحده حين نظروا اليه و كان السجود لله تعالى.(148)

امام باقر(ع) فرمود: تأويل اين خواب چنين است كه به زودى يوسف در مصر به سلطنت مى رسد و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند .اما آفتاب همان مادر يوسف، راحيل است و اما ماه يعقوب است و يازده ستاره برادرانش هستند .پس چون بر او وارد شدند و او را ديدند از باب سپاسگزارى براى خداى يگانه سجده كردند و سجده براى خدا بود.

2 ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: الرؤيا على ثلاثة وجوه: بشارة من الله للمؤمن و تحذير من الشيطان و اضغاث احلام.(149)

امام صادق(ع) فرمود: رؤيا بر سه قسم است: مژده اى از سوى خداوند بر مؤمن و تهديدى از شيطان و خوابهاى پريشان.