تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۱۵ -


بحثى درباره سعادت و شقاوت

اديان و مكاتب گوناگونى كه در ميان بشر حاكميت دارند همگى مدعى آن هستند كه بشر را به سوى سعادت و خوشبختى مى خوانند و سعى دارند كه او را از شقاوت و بدبختى برهانند، ولى اين مكاتب در تعريف سعادت و شقاوت توافق ندارند و هر مكتبى اين دو واژه را به صورت خاصى تعريف مى كند، به گونه اى كه گاهى چيزى در يك مكتب عامل سعادت شناخته مى شود ولى در مكتب و بينش ديگر، همان چيز عامل شقاوت و بدبختى به حساب مى آيد.

مثلا در برخى از مكتبهاى عرفانى و گنوسى و در ميان اهل تصوف ، سعادت واقعى انسان در ترك لذايذ دنياست ولى از نظر برخى از مكتبهاى فكرى ماترياليستى، سعادت در برخوردارى از لذايذ دنياست و سعادت معنوى اصلا مفهومى ندارد.

اسلام يك دين واقع گراست و معارف آن با طبيعت بشر و فطرت اصلى او مطابقت دارد،از اين رو در تعريف سعادت و شقاوت، هم جنبه هاى معنوى را مورد توجه قرار داده و هم جنبه هاى مادى را در نظر گرفته است و پا به پاى تأمين نيازهاى روحى، به تأمين نيازهاى جسمى نيز پرداخته است و اين مطابق با فطرت بشر است، چون انسان همان گونه كه نيازهاى جسمى دارد نيازهاى روحى هم دارد و هر دو بايد به نحو صحيح اشباع شود.

در آيات و اخبار، گاهى دو واژه سعادت و شقاوت در امور معنوى به كار مى رود و منظور از آن رسيدن انسان به بهشت و نعمتهاى اخروى و يا افتادن در جهنم و معذب شدن در آن است كه در اثر ايمان و تقوا و يا كفر و شرك و گناه به وجود مى آيد و گاهى هم همين دو واژه درباره لذائذ مادى مشروع و برخوردارى از نعمتهاى دنيايى مانند همسر خوب و خانه خوب و مركب خوب و مانند آنهاست، بنابراين، سعادت از نظر اسلام دو نوع است: سعادت معنوى و سعادت مادى و اسلام در صدد تأمين هر دو نوع آن است.

سعادت و شقاوت معنوى

در مورد سعادت و شقاوت معنوى و روحى انسان، قرآن كريم مردم را به دو نوع تقسيم مى كند: برخى از مردم شقى و يا بدبخت و برخى ديگر سعيد و يا خوشبخت هستند، آنگاه سرانجام آنها را بيان مى كند و شقى را مستحق دوزخ و سعيد را شايسته بهشت جاويدان مى داند و هر چند كه سعادت و شقاوت را به طور صريح تعريف نمى كند ولى با ذكر سرانجام اهل سعادت و اهل شقاوت، به طور ضمنى تعريف آنها را نيز به دست مى دهد; چون در آيات ديگر، مشخصات اهل بهشت و اهل جهنم به طور تفصيل بيان شده است. اينك آيات مربوط به اين موضوع را مى خوانيم:

يوم يأت لا تكلّم نفس الاّ باذنه فمنهم شقى و سعيد. فامّا الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق. خالدين فيها مادامت السموات و الارض الاّ ماشاء ربّك انّ ربّك فعّال لما يريد. وامّا الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها مادامت السموات و الارض الاّ ماشاء ربك عطاء غير مجذوذ(هود/ 105 ـ 108)

روزى مى آيد كه هيچ كس جز با اجازه او (خدا) سخن نمى گويد، برخى از آنها بدبخت و بعضى خوشبخت هستند، پس كسانى كه بدبخت شدند در آتش قرار مى گيرند، براى آنها در آنجا فرياد و ناله اى است. جاودانه در آن خواهند بود تا وقتى كه آسمانها و زمين پابرجاست مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگار تو آنچه را كه مى خواهد مى كند. و اما كسانى كه خوشبخت شدند، در بهشت قرار مى گيرند، جاودانه در آن خواهند بود تا وقتى كه آسمانها و زمين پابرجاست مگر آنچه پروردگارت بخواهد. اين بخششى است كه بريدنى نيست.

طبق اين آيات، اهل شقاوت كسانى هستند كه جاودانه در دوزخ خواهند بود و اهل سعادت كسانى هستند كه جاودانه در بهشت خواهند بود. درست است كه مشخصات و نشانه هاى سعادت و شقاوت در اين آيات نيامده ولى ما را ارشاد كرده كه در آيات ديگر نشانه هاى اهل بهشت و دوزخ را جستجو كنيم و تعريف و نشانه هاى سعادت و شقاوت را به دست آوريم. به عنوان نمونه به اين دو آيه توجه كنيد كه از آنها برخى از نشانه هاى اهل سعادت به دست مى آيد:

و من يعمل من الصّالحات من ذكر اوانثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنّة(نساء/124)

و هر كس از مرد و زن كارهاى شايسته انجام دهد در حالى كه ايمان دارد، آنان وارد بهشت مى شوند.

و امّا من خاف مقام ربّه و نهى النّفس عن الهوى فانّ الجنّة هى المأوى (نازعات/41)

و اما كسى كه از مقام پروردگارش پروا كند و نفس خود را از هوى و هوس دور سازد، همانا بهشت همان جايگاه اوست.

بنابراين، ايمان و عمل صالح و تقوا چند نشانه براى سعادت است و با جستجو در آيات و احاديث مى توان نشانه هاى ديگرى را به دست آورد .

بحث مهمى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا سعادت و شقاوت يك انسان، در دست خداست و از پيش تعيين شده است و يا انسان در رسيدن به سعادت و شقاوت داراى آزادى و اختيار است؟

برخى از مفسران از اهل سنت و اشاعره از همين آياتى كه از سوره هود خوانديم چنين استنباط كرده اند كه سعادت و شقاوت افراد، از پيش تعيين شده و اختيار در دست انسان نيست و اين خداست كه بعضى را اهل سعادت و بعضى را اهل شقاوت آفريده است و سعادت و شقاوت مربوط به عمل انسان نمى باشد. فخر رازى كه اين مطلب را از آيه استنباط مى كند، در تأييد آن روايتى را مى آورد به اين شرح:

عن عمر قال: لما نزل قوله تعالى (فمنهم شقى و سعيد) قلت: يا رسول الله فعلى ماذا نعمل؟ على شىء قد فرغ منه ام على شىء لم يفرغ منه؟ فقال: على شىء قد فرغ منه يا عمر و جفّت به الاقلام و جرت به الاقدار و لكن كل ميسّر لما خلق له.(127)

عمر مى گويد: وقتى اين آيه نازل شد: (فمنهم شقى و سعيد = برخى از آنها اهل شقاوت و برخى سعادتمند هستند) گفتم: اى رسول خدا، پس براى چه عمل كنيم؟

بر چيزى كه از آن فراغت حاصل شده و يا بر چيزى كه هنوز از آن فراغت حاصل نشده است؟ فرمود: بر چيزى كه از آن فراغت حاصل شده است اى عمر! و قلمها بر آن خشكيده و قدر بر آن جارى شده است، ولى هر كسى به سوى چيزى كه براى آن خلق شده به آسانى كشيده مى شود.

مضمون اين حديث بدون اشاره به مفهوم سعادت و شقاوت از چند طريق ديگر هم نقل شده، از جمله:

عن عمران بن حصين قال: قيل يا رسول الله اعُلِم اهل الجنّة من اهل النار؟ فقال: نعم. قال: قيل ففيم يعمل العاملون؟ قال: كل ميسّر لما خلق له.(128)

به پيامبر خدا گفته شد: آيا اهل بهشت از اهل جهنم مشخص شده اند؟ فرمود: آرى. گفته شد: پس عمل كنندگان براى چه عمل كنند؟ فرمود: هر كس به سوى چيزى كه براى آن آفريده شده، به آسانى كشيده مى شود.

از محتواى اين گونه روايات كه از طريق اهل سنت نقل شده است، چنين فهميده مى شود كه انسان سرنوشتى از پيش تعيين شده دارد و اگر هم به خيرى موفق مى شود و يا شرّى را انجام مى دهد، براى آن است كه خدا او را به سبب سرنوشت تعيين شده اش به آن خير يا شر وادار مى كند. بنابراين، انسان در رسيدن به سعادت و شقاوت، اختيارى از خود ندارد و مجبور است.

اين مضمون در رواياتى كه از طريق اهل بيت نقل شده است ديده نشد ولى از روايات مربوط به طينت و يا رواياتى كه دلالت دارد كه سعادت و شقاوت مربوط به مرحله جنين است و در شكم مادر تعيين شده، مى توان در وهله اول چنين برداشت كرد ولى خواهيم ديد كه آن روايات توجيه ديگرى دارند.

سعادت و شقاوت در شكم مادر

در برخى از رواياتى كه از پيامبر خدا(ص) نقل شده چنين آمده است كه سعادت و شقاوت انسان از همان آغاز و هنگامى كه در شكم مادر است تعيين شده و بعضى ها از آن استفاده جبر كرده اند و پنداشته اند كه سعادت و شقاوت در دست خود انسان نيست بلكه از پيش تعيين شده و انسان را گريزى از آن نيست. ما اكنون متن آن روايات را مى آوريم آنگاه مفهوم درست آنها را با استفاده از روايات ديگر بيان مى كنيم تا معلوم شود كه اين روايات به جبر دلالت نمى كنند:

1 ـ قال رسول الله(ص): الشّقىّ من شقى فى بطن امّه و السّعيد من سعد فى بطن امّه.(129)

پيامبر خدا(ص) فرمود: شقى كسى است كه در شكم مادر شقى باشد و سعادتمند كسى است كه در شكم مادر سعادتمند باشد.

2 ـ قال رسول الله(ص): الشّقىّ من شقى فى بطن امّه و السّعيد من و عظ بغيره.(130)

پيامبر خدا(ص) فرمود: شقى كسى است كه در شكم مادر شقى باشد و سعادتمند كسى است كه از ديگران موعظه اخذ كند.

3 ـ قال رسول الله(ص) : ... فيبعث الله اليه ملكا فيكتب على جبهته شقى او سعيد مؤمن او كافر غنىّ او فقير.(131)

پيامبر خدا(ص) فرمود:... پس خداوند فرشته اى را بر او (جنين) بر مى انگيزد كه بر پيشانى او بنويسد كه او شقى يا سعيد، مؤمن يا كافر، غنى يا فقير است.

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، از اين روايات كه همگى از پيامبر خدا(ص) نقل شده، در نظر ابتدايى چنين برداشت مى شود كه سعادت وشقاوت هر انسانى از همان آغاز كه در شكم مادر است تعيين شده و نوشته شده است; ولى در رواياتى كه از ائمه معصومين نقل شده، اين روايات به روشنى توضيح داده شده و با توجه به آن توضيحات، ديگر از آنها جبر فهميده نمى شود.

ما اينك چند روايت را كه مفهوم سخن پيامبر را توضيح مى دهد مى آوريم:

1 ـ عن ابى عمير قال: سألت موسى بن جعفر(ص) عن معنى قول رسول الله(ص) الشّقىّ من شقى فى بطن امّه و السّعيد من سعد فى بطن امّه، فقال: الشّقى من علم الله و هو فى بطن امّه انّه سيعمل اعمال الاشقياء و السّعيد من علم الله و هو فى بطن امّه انّه سيعمل اعمال السعداء، فقلت: فما معنى قوله(ص) اعملوا فكلّ ميسّر لما خلق له؟ فقال: ان الله عزوجل خلق الجنّ و الانس ليعبدوه و لم يخلقهم ليعصوه و ذلك قوله عزوجل: و ما خلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون فيسّر كلاّ لما خلق له، فالويل لمن استحبّ العمى على الهدى.(132)

ابى عمير مى گويد: از امام موسى بن جعفر(ص) راجع به مفهوم اين سخن پيامبر(ص) پرسيدم كه فرموده: « شقى كسى است كه در شكم مادر شقى باشد و سعادتمند كسى است كه در شكم مادر سعادتمند باشد» فرمود: شقى كسى است كه در حالى كه او در شكم مادر است، خدا مى داند كه او در آينده كارهاى اهل شقاوت را انجام خواهد داد وسعادتمند كسى است كه در حالى كه در شكم مادر است، خدا مى داند كه او در آينده كارهاى اهل سعادت را انجام خواهد داد.گفتم: معناى اين سخن پيامبر(ص) چيست كه فرمود: «عمل كنيد كه هر كس به سوى چيزى كه براى آن خلق شده به آسانى كشيده مى شود» فرمود: خداوند جنّ و انس را نيافريد مگر براى اينكه او را عبادت كنند و آنها را نيافريده كه او را نافرمانى كنند و اين همان سخن خداوند است كه فرمود: « من جنّ و انس را نيافريدم مگر براى اينكه مرا عبادت كنند» پس خداوند راه همه را براى رسيدن به آن چيزى كه براى آن آفريده شده، آسان كرده است. پس واى بر كسى كه كورى را بر هدايت ترجيح دهد.

2 ـ قال الامام الرضا(ص): جفّ القلم بحقيقة الكتاب من الله بالسعادة لمن آمن و اتّقى و الشقاوة من الله لمن كذّب و عصى.(133)

امام رضا(ع) فرمود: قلم به اين حقيقت خشكيده است كه از سوى خداوند براى كسى كه ايمان و تقوا داشته باشد، سعادت نوشته شده وبراى كسى كه تكذيب ونافرمانى كند،سعادت نوشته شده است.

3 ـ عن على(ص) قال: حقيقة السعادة ان يختم الرجل عمله بالسعادة و حقيقة الشقاء ان يختم المرء عمله بالشقاء.(134)

امير المؤمنين(ع) فرمود: حقيقت سعادت اين است كه انسان عمل خود را با سعادت به پايان برد و حقيقت شقاوت اين است كه انسان عمل خود را با شقاوت به پايان ببرد.

اين روايات ما را به درك مفهوم درست سخن پيامبر كه نقل شد، به خوبى رهنمون مى شوند و چنين مى فهميم كه منظور پيامبر از اينكه سعادت و شقاوت انسان از همان مرحله جنينى و در شكم مادر مشخص شده، اين است كه اين حقيقت در علم خدا معلوم است يعنى خداوند از همان آغاز مى داند كه اين شخص در آينده با اختيار خود چه راهى را انتخاب خواهد كرد، آيا به راه ايمان و عمل صالح خواهد رفت و يا راه ضلالت و شقاوت و كفر و گناه را در پيش خواهد گرفت؟ اين يك مفهوم روشنى است و ربطى به جبر ندارد. طبق اين بيان هر انسانى با آزادى و اختيارى كه دارد در بزرگى راه خود را انتخاب خواهد كرد و جبرى در كار نيست ولى خداوند از پيش مى داند كه او آزادى خود را چگونه اعمال خواهد كرد و چه راهى را بر خواهد گزيد.

درست مانند يك آموزگار كه چون به استعدادهاى شاگردان خود واقف است، مى داند كه فلان شاگرد حتماً در امتحان قبول خواهد شد و فلان شاگرد مردود خواهد بود. علم آموزگار باعث جبر نيست، بلكه شاگردان با اختيار خود و با زحمتى كه مى كشند يا نمى كشند و مطابق با استعدادى كه دارند، قبول يا مردود خواهند بود و بدون شك علم آموزگار از آنها سلب اختيار نمى كند.

مطلب مهم ديگرى كه از روايت امام رضا(ع) فهميده مى شود اين است كه خداوند در جهان و در زندگى انسان سنّتها و قوانينى دارد كه قابل تغيير نيست و قلم ازلى بر آن خشكيده است، يكى از آن سنّتها اين است كه هر كس ايمان و تقوا داشته باشد، سعادتمند خواهد بود و هر كس آيات خدا را تكذيب كند و خدا را فرمان نبرد، شقى خواهد شد. بنابراين، طفلى كه در شكم مادر است از اين سنّت بيرون نيست و درباره او چنين رقم زده شده كه اگر اهل ايمان و تقوا باشد، سعادتمند و اگر اهل كفر و معصيت باشد، شقاوتمند خواهد بود و اين قضيّه مشروط حتى پيش از آنكه اين طفل در شكم مادر قرار بگيرد، وجود دارد، همان گونه كه در روايت زير آمده است:

عن ابى عبدالله(ع) قال: انّ الله خلق السّعادة و الشّقاء قبل ان يخلق خلقه.(135)

امام صادق(ع) فرمود: همانا خداوند سعادت و شقادت را پيش از آنكه مردم را بيافريند، آفريده است.

و اما اين جمله پيامبر كه در احاديث اهل سنت آمده كه فرمود: « هر كس به سوى چيزى كه براى آن آفريده شده به آسانى كشيده مى شود» منظور اين نيست كه بعضى ها مؤمن و سعادتمند و بعضى ها كافر و شقاوتمند آفريده شده اند و هر كدام از آنها به سوى آن چيزى كه براى آن آفريده شده اند كشيده مى شوند، بلكه منظور پيامبر همان گونه كه در سخن امام موسى بن جعفر(ع) خوانديم، اين است كه خدا همه را براى هدف خير كه همان عبادت است آفريده و هيچ كس را براى شرّ و كفر نيافريده و همه را توفيق آن داده كه به سوى ايمان بروند و راه را براى رسيدن به ايمان هموار كرده است ولى كسانى از اين راه نمى روند و كفر را بر ايمان ترجيح مى دهند.

بنابراين، منظور از(لما خلق له = آن چيزى كه براى آن آفريده شده)ايمان و سعادت است و خدا با لطفى كه به بندگان دارد زمينه را براى رسيدن به آن فراهم كرده و همه مردم در برخوردارى از اين هدايت الهى مساوى هستند ولى گروهى از اين مسير بيرون مى روند و اهل شقاوت مى شوند; و پس از انتخاب اول و در ادامه راه، خداوند هدايت خاص خود را شامل اهل ايمان مى كند و آن را از كسانى كه با آزادى و اختيار، ضلالت را برگزيده اند، دريغ مى دارد و حتى كارى مى كند كه بديها در نظر آنان جلوه پيدا كند و اين نتيجه قهرى انتخاب غلط آنان است. اين حقيقت در آيات متعدد قرآنى آمده و از جمله در آيات زير:

فامّا من اعطى و اتّقى و صدّق بالحسنى فسنيسّرة لليسرى و امّا من بخل و استغنى و كذّب بالحسنى فسنيسّره للعسرى(ليل/ 5 ـ 10)

پس كسى كه بخشيد و پرهيزگارى كرد و نيكويى را تصديق نمود، پس به زودى راه او را به سوى آسانى هموار مى كنيم و كسى كه بخل ورزيد و سر كشى كرد و نيكويى را تكذيب نمود، پس بزودى راه او را به سوى دشوارى هموار مى كنيم.

طبق اين حقيقت، خداوند هر كس را در هر راهى كه انتخاب كرده، پيش مى برد و زمينه ها را فراهم مى سازد و لذا در جايى از قرآن كريم درباره گروهى كه دنيا را انتخاب كرده اند و گروهى كه آخرت را انتخاب كرده اند مى فرمايد:

كلاّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء (اسراء/20)

هر كدام از آنان و اينان را مدد مى رسانيم.

در اثر همين انتخاب غلط و گمراهى خود خواسته، شقاوت بر وجود انسان غلبه مى كند و انجام كارهاى خير براى او دشوار و كسالت آور مى شود و سخن پيامبران در او تأثير نمى كند:

تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون. الم تكن آياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون. قالوا ربّنا غلبت علينا شقوتنا و كنّا قوما ضالّين (مؤمنون /104 ـ 106)

چهره هايشان را آتش مى گدازد و ايشان در آن ترشرو هستند. آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد و شما آن را تكذيب نمى كرديد؟ مى گويند: پروردگارا شقاوت ما بر ما چيره شد و گروهى گمراه بوديم.

اين شقاوت كه در وجود اهل دوزخ قرار دارد و بر آنان چيره شده، از ناحيه خداوند و قضاى حتمى الهى نيست، بلكه در اثر اعمال ناشايست و كجرويهايى است كه آنان با اراده خود آن را پديد آورده اند. در روايتى از امام صادق(ع) به اين مطلب تصريح شده است:

عن ابى عبدالله(ع) فى قول الله عزّوجل: « قالوا ربّنا غلبت علينا شقوتنا» قال: باعمالهم شقوا.(136)

امام صادق(ع) درباره سخن خداوند كه فرمود: «گفتند شقاوت ما بر ما چيره گشت» فرمود: با عملهايشان شقاوت يافتند.

با توجه به مجموع آنچه گفته شد، معلوم گرديد كه منظور از شقاوت و سعادت انسان در رحم مادر اين است كه در علم خدا معلوم است كه اين كودك در آينده سعادت يا شقاوت خواهد يافت و يا بگوييم كه يك سلسله قضاياى كلى شرطى است كه به صورت سنتهاى الهى بر سرنوشت انسان حاكم است، بدين گونه كه اگر چنين كند سعادتمند و اگر چنان كند اهل شقاوت خواهد بود و اين سنتها قابل تغيير نيست.

برخى از نويسندگان معاصر حديث مربوط به سعادت و شقاوت انسان در شكم مادر را به نحو ديگرى معنا كرده اند. آنها سعادت و شقاوت را مربوط به برخوردارى و يا محروميت در اين جهان دانسته اند و عواملى را مانند وراثت و صفاتى كه از طريق ژنهاى پدر و مادر به جنين منتقل مى شود و يا حركاتى كه از مادر سر مى زند، در خوشبختى و سالم بودن و يا بدبختى و ابتلاى او به بيماريهايى چون كم هوشى و فلج و مانند آنها مؤثر مى دانند.

«فرزندان در شكم مادر خلاصه اى از مجموعه صفات ظاهرى و معنوى پدر و مادر و اجداد و نياكان دور دست خويش هستند و دهها عوامل گوناگون وراثت و جهش مى تواند در آنان تأثيرهاى كوچك و بزرگ و همچنين مفيد يا مضرّى داشته باشد. اگر همه آن عوامل، خوب و پسنديده و نتايجش مفيد و سودمند باشد، بچه در شكم مادر خوشبخت و سعادتمند است و اگر همه يا بعضى از آنها بد و پليد اتفاق افتد به همان نسبت بچه در شكم مادر شقى و بدبخت ساخته شده است».(137)

اين مطلب در جاى خود مطلب درستى است و تأثير فراوان وراثت و برخى از كارهاى والدين به خصوص مادر در سرنوشت خوب يا بد فرزند، از مسلمات است و در اين باره روايات فراوانى داريم و علم امروز هم آن را تأييد مى كند، ولى لحن آن رواياتى كه درباره سعادت و شقاوت در شكم مادر و روايات مربوط به اينكه خداوند راه هر كس را براى رسيدن به هدفى كه به خاطر آن آفريده شده هموار مى سازد، دلالت روشنى دارند كه منظور سعادت و شقاوت معنوى است و ديديم كه آن رواياتى كه درباره سعادت و شقاوت انسان در شكم مادر از پيامبر نقل شده، توسط ائمه معصومين حمل بر سعادت و شقاوت معنوى شده و دراين مورد ارشاداتى فرموده اند كه پيش از اين نقل كرديم. البته در برخى از روايات، از برخورداريهاى مادّى به عنوان سعادت ياد شده است كه قسمتى از آن روايات را خواهيم آورد.

سعادت و شقاوت مادى

همان گونه كه اسلام خواهان سعادت معنوى و رشد و كمال فكرى و عقلانى انسان است و با دعوت مستمر خود انسان را به سوى كمال معنوى و بهشت فرا مى خواند، در تأمين سعادت مادّى و دنيوى انسان نيز برنامه هاى فراوانى دارد كه در منابع اسلامى آمده است.

در اينجا ما بر سر آن نيستيم كه برنامه ها و احكام مربوط به تأمين سعادت مادى انسان را كه اسلام دارد بر شماريم و اين خود كتابى مفصل مى شود. ولى براى آگاهى خوانندگان محترم، برخى از رواياتى را كه برخورداريهاى مادى و رفاه و آسايش زندگى را، مظاهرى از سعادت يك انسان معرفى كرده اند، مى آوريم. از اين روايات نظر مثبت و مساعد اسلام درباره رفاه و آسايش و استفاده از نعمتهاى دنيوى معلوم مى شود، چون آنها را نشانه اى از سعادت انسان دانسته اند:

1 ـ قال رسول الله(ص): انّ من سعادة المرء المسلم ان يشبهه ولده و المرأة الجملاء ذات دين و المركب الهنيئ و المسكن الواسع.(138)

پيامبر خدا(ص) فرمود: همانا از سعادت مرد مسلمان اين است كه فرزندش شبيه او باشد و نيز همسر زيباى متدين و مركب هموار و خانه وسيع داشته باشد.

2 ـ عن على بن الحسين(ع) قال: من سعادة المرء المسلم ان يكون متجره فى بلده و يكون خلطاؤه صالحين و يكون له ولد يستعين به.(139)

امام سجاد(ع) فرمود: از سعادت مرد مسلمان اين است كه محل تجارت او در شهر خودش باشد و دوستان صالحى داشته باشد و پسرى داشته باشد كه او را كمك كند.

3 ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: ادع الله ان يجعل رزقك على ايدى خيار خلقه فانّه من السّعادة و لايجعله على ايدى شرار خلقه فانّه من الشّقاوة.(140)

امام صادق(ع) فرمود: از خدا بخواه كه روزى تو را در دست نيكان خلق خود قرار بدهد كه آن از سعادت است و روزى تو را در دست بدان خلق خود قرار ندهد كه آن از شقاوت است.

نظير اين روايات بسيار است و در آنها برخى از نعمتهاى مادى و برخورداريهاى دنيوى از سعادت انسان شمرده شده است. اين گونه روايات دلالت دارند كه همان گونه كه سعادت معنوى داريم، سعادت مادى هم داريم و اسلام هر دو نوع را براى انسان مى خواهد.

فَلا تَكُ فى مِرْيَة مِمّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ اِلاّ كَما يَعْبُدُ آبآؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ اِنّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوص (109 ) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ وَ لَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ اِنَّهُمْ لَفى شَكّ مِنْهُ مُريب (110 ) وَ اِنَّ كُلاًّ لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ اِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبيرٌ(111 )

پس از آنچه آنان مى پرستند در ترديد نباش، آنها نمى پرستند مگر آنچنانكه پيشتر پدرانشان مى پرستيدند و همانا ما بهره آنان را بى كم و كاست خواهيم داد(109) و به تحقيق ما به موسى آن كتاب را داديم، پس در آن اختلاف شد و اگر نبود آن سخن پروردگارت كه پيشى گرفت، ميان آنان داورى مى شد و آنان درباره آن در شك و ترديد هستند(110) و بى گمان پروردگارت اعمال آنان را به تمامى به آنان خواهد داد، همانا او به آنچه انجام مى دهند آگاه است(111)

نكات ادبى

1 ـ در «فلاتك» نون آخر كلمه حذف شده و آن در كلام عرب شايع است و اصل آن «تكن» مى باشد.

2 ـ «مريه» شك كردن در جايى كه دليل وجود دارد. و اصل آن «مرى» به معناى دوشيدن ناقه است.

3 ـ «ما» در «كما يعبد» مصدريه است.

4 ـ «لموفّوهم» از توفيه به معناى دادن چيزى به تمام و كمال است.

5 ـ «غير منقوص» حال از «نصيبهم» و براى تأكيد است چون در «لموفّوهم» معناى غير منقوص لحاظ شده است.

6 ـ «مريب» ترديد كننده از «ريب» به معناى شك و ترديد.

7 ـ «وانّ كلاّ لمّا» از نظر تجزيه و تركيب وجوه گوناگونى براى اين عبارت گفته شده و قرائتهاى مختلفى هم دارد. طبق قرائت معروف مى توان گفت كه «انّ» از حروف مشبهه است كه عمل كرده و «كلاّ» اسم آن است و «لمّا» حرف جزم است كه مجزوم آن حذف شده و حذف مجزوم لمّا در عربى شايع است و تقدير آن چنين است: «لمّا يوفّوا اعمالهم» و يا به گفته ابن حاجب چنين است: «لمّا يتركوا» يا «لمّا يهملوا» و يا به گفته ابن حيان چنين است: «لمّا ينقص من جزاء عمله» كه همه اين تقديرها از جمله بعدى استفاده مى شود و به نظر مى رسد كه تقدير ابن حيان درست تر باشد چون «لمّا» چيزى را نفى مى كند كه وقوع و ثبوت آن متوقّع باشد و تقديرهاى قبلى اين حالت را ندارد. به هرحال تقدير هرچه باشد جملگى خبر «انّ» است.

8 ـ «ليوفّينّهم» جواب، براى قسم مقدر است.

تفسير و توضيح

* آيه (109) فلا تك فى مرية ممّا يعبد هؤلاء... : پس از ذكر قصه هاى پيامبران گذشته كه در آيات پيش آمد، خطاب به پيامبر اسلام (ص) نتيجه ذكر آن قصه ها را در يك جمله بيان مى كند تا تسلاى خاطرى براى پيامبر اسلام (ص) باشد و بداند كه مخالفت مشركان با او، مشابه مخالفت امتهاى پيامبران پيشين با آنان است.

مى فرمايد: پس در آنچه اين مشركان مى پرستند در ترديد نباش، يعنى تعجب نكن كه چگونه با آمدن قرآن بازهم مشركان قريش بتها را عبادت مى كنند، چون اينها نيز مانند امتهاى پيشين هستند كه از پدران خود تقليد مى كردند. ديديم كه امتهاى پيشين در برابر دعوت پيامبرانشان چنين عذر مى آوردند كه ما پيرو پدران خود هستيم، كفار و مشركان عرب نيز از همين شيوه استفاده مى كنند.

سپس اضافه مى كند كه ما پاداش كار آنان را به تمامى و بدون كم و كاست به آنان خواهيم داد. يعنى كفار و مشركان قريش بايد از سرنوشت امتهاى پيشين عبرت بگيرند و بدانند كه اگر در كفر و شرك خود بمانند و به سوى توحيد برنگردند به سزاى اعمال خود خواهند رسيد و مجازات خواهند شد همان گونه كه امتهاى كافر در گذشته مجازات شدند.

* آيه (110) ولقد اتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ... : در تأكيد بر مطالب گذشته بار ديگر اشاره اى كوتاه به داستان موسى و قوم او مى كند و مى فرمايد: ما به موسى كتاب داديم و منظور از آن همان تورات است ولى در آن اختلاف شد. اين اختلاف مربوط به مؤمنان به موسى است كه آنان با وجود اينكه به موسى و تورات ايمان داشتند در تفسير آيات تورات اختلاف نظر پيدا كردند و برخى از دانشمندان آنها سخنان خدا را به نفع مصالح خود تغيير دادند و يا تفسير غلطى از آن ارائه كردند.

البته خداوند مى توانست اختلاف كنندگان در تورات را به زور و اجبار به راه آورد و ميان آنها داورى كند ولى چنين نكرد، چون اين دنيا دنياى تكليف و آزادى است و سنت خدا بر اين جارى است كه كسى را به هدايت مجبور نكند و هركسى كه هدايت مى شود با اراده خود هدايت شود. اين است كه مى فرمايد: اگر نبود آن سخن خداوند كه پيشى گرفته، ميان آنان داورى مى شد. منظور از سخن خداوند همان
سنت اوست كه اشاره كرديم و منظور از داورى ميان آنها، به راه آوردن اجبارى آنهاست.

اينكه بعضى ها منظور از داورى را نزول عذاب قلمداد مى كنند، سخنى بر صواب نيست چون در اين آيه خداوند نبودن داورى را مبتنى بر يك سنت الهى مى داند و اگر منظور از داورى عذاب باشد، پس نبايست خداوند به هيچ امتى عذاب نازل كند در حالى كه در همين سوره ديديم كه خداوند بر امتهايى مانند قوم نوح و هود و صالح و شعيب عذاب نازل كرد. (دقت شود)

در آيه مورد بحث، پس از بيان اين مطلب مهم اضافه مى كند كه آنان (قوم موسى) درباره آن يعنى تورات در شك هستند، اين به سبب تحريفها و دستبردهايى است كه در تورات شده و اصالت آنچه را كه به نام تورات در دست است زير سؤال برده است.

* آيه (111) و انّ كلاّ لمّا ليوفينهم ربك اعمالهم... : يك بار ديگر خداوند با تأكيد فراوان و قسم، اظهار مى دارد كه البته پروردگارت جزاى اعمال آنان را به تمامى به آنان خواهد داد و همه ملتها سزاى كارهاى خود را خواهند ديد.

مى دانيم كه دادن پاداش به همه اعمال مردم ، وقتى امكان پذير است كه پاداش دهنده علم و آگاهى لازم را از اعمال آنان داشته باشد و لذا خداوند در پايان اين آيه خاطر نشان مى سازد كه همانا خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند آگاه است. بنابراين دادن پاداش خوب يا بد پس از آن صورت مى گيرد كه تمام اعمال آنها در محضر خداوند حاضر است و گستره علم خدا آن را فرا گرفته است.

فَاسْتَقِمْ كَمآ أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا اِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (112 ) وَ لا تَرْكَنُوا اِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيآءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (113 ) وَ أَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ اِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرينَ (114 ) وَ اصْبِرْ فَاِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (115 )

پس آنچنانكه فرمان يافته اى استقامت كن و نيز هر كس كه با تو (به سوى خدا) بازگشته است (استقامت كند) و سركشى نكنيد كه او به آنچه انجام مى دهيد بيناست(112) و به كسانى كه ستم كرده اند ميل نكنيد كه آتش شما را فرا مى گيرد و براى شما جز خدا ياورانى نيست آنگاه به شما كمك نشود (113) و نماز را در دو طرف روز و قسمتهايى از شب برپادار، همانا خوبيها بديها را از ميان مى برد، اين يادآورى براى يادآوران است(114) و شكيبايى كن كه خدا پاداش نيكان را تباه نمى كند(115)

نكات ادبى

1 ـ «ومن تاب» عطف به ضمير «استقم» است به تقدير «انت و من تاب».

2 ـ «لاتركنوا» ميل نكنيد، گرايش نكنيد. از ركون به معناى سكون و گرايش از روى رغبت و محبت.

3 ـ «فتمسّكم» منصوب است به تقدير ان ناصبه، چون بعد از نهى واقع شده و بر سر آن فاء آمده است.

4 ـ «طرفى» منصوب به خاطر ظرفيت.

5 ـ «زلفا» جمع زلفة مانند قرب و قربى به معناى قسمت، و اصل آن به معناى نزديكى است.

تفسير و توضيح

* آيه (112) فاستقم كما امرت و من تاب معك ... : پس از ذكر قصه هايى از امتهاى گذشته و يادى از روز قيامت، به اين صورت نتيجه گيرى مى كند كه پس تو اى پيامبر و كسانى كه همراه تو به سوى خدا بازگشته اند، استقامت كنيد.

منظور از استقامت، ثبات و پايدارى در راه اسلام و تحمل سختيها و رنجها و مرارتهاست. همان گونه كه پيامبران پيشين و مؤمنان به آنها در برابر آزار و اذيت كافران صبر مى كردند و استقامت نشان مى دادند، پيامبر اسلام نيز در اين آيه مأمور مى شود كه استقامت كند . اين فرمان ، مسئوليت پيامبر را سنگين مى كند، او بايد در برابر هر نوع كارشكنى و توطئه و مخالفت ايستادگى كند و هر گونه رنج و مشقت را به جان بخرد تا هدف او كه همان ترويج آيين توحيد است پيشرفت كند . به خاطر همين جهت بود كه پيامبر(ص) مى فرمود: سوره هود به خاطر آيه «فاستقم كما امرت» مرا پير كرد.

ظاهر اين است كه منظور از «كما امرت = آنچنان كه مأموريت دارى» همين فرمانى است كه در اين آيه آمده و در واقع اين تعبير براى تأكيد و نشان دادن عظمت موضوع است و چنين نيست كه امر ديگرى به پيامبر(ص) رسيده بوده و اين جمله اشاره به آن امر است . نظير آيه : «بلّغ ما انزل اليك = آنچه بر تو نازل شده برسان» منظور از «ماانزل» همان چيزى است كه در اين آيه نازل شده است و ناظر به جريان ديگرى نيست.

در اينجا امر به استقامت، متوجه پيامبر و مؤمنان است ولى براى اينكه سنگينى مسئوليت پيامبر نشان داده شود، به اين صورت آمده كه اين امر در آغاز متوجه شخص پيامبر شده و مؤمنان بعداً به او ملحق شده اند و منظور از «تاب» كه در آيه آمده، توبه اصطلاحى نيست بلكه معناى لغوى آن مورد نظر است. يعنى كسانى كه همراه تو، به سوى خدا توجه دارند و مراد همه مؤمنان است.

به گواهى تاريخ، پيامبر و مؤمنان همراه او، در راه پيشبرد اسلام همه گونه رنج و زحمت و شكنجه را تحمل كردند و بخصوص پيامبر اسلام با استقامت در برابر تهديدها و تطميعهاى قريش در مكه و ساير دشمنان در مدينه، تمام مشكلات را پشت سرگذاشت و با پايداريهاى خود دشمنان را به كلّى مأيوس كرد و اسلام را حاكميّت بخشيد.

پس از امر به استقامت كه اساس هر كارى است، فرمان ديگرى مى دهد و آن اينكه طغيان نكنيد كه خداوند به آنچه مى كنيد بيناست. آمدن اين فرمان پس از دستور استقامت شايد بدان جهت باشد كه وقتى جمعيتى استقامت نشان دادند به هر حال بر مخالفان خود پيروز مى شوند و قدرت را به دست مى آورند و خاصيت قدرت طغيانگرى است. اين است كه در اينجا مؤمنان را از طغيانگرى پس از رسيدن به قدرت و حاكميت منع مى كند و تذكر مى دهد كه مبادا به تواناييهاى خود مغرور شويد و به طغيانگرى بپردازيد، شما همواره بايد بدانيد كه كارهاى شما تحت نظر پروردگار است و او به هر كارى كه انجام مى دهيد آگاه است.

* آيه (113) ولاتركنوا الى الذين ظلموا ... : دستور ديگرى خطاب به مؤمنان داده مى شود و مؤمنان را از اينكه ميل به ستمگران كنند برحذر مى دارد. منظور از كسانى كه ستم كرده اند، مشركان و كافران و مخالفان اسلام است و مؤمنان نبايد در امر دين و باورهاى دينى، بر آنان تكيه كنند و مايل به آنان شوند كه در اين صورت گرفتار آتش جهنم خواهند شد و در برابر عذاب خدا هيچ يار و ياورى نخواهند يافت و كسى به آنان كمك نخواهد كرد.

اين آيه نظير آياتى است كه از دوست داشتن مشركان و اهل كتاب و كافران نهى مى كند مانند آيات زير:

يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين(آل عمران/28)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كافران را به جاى مؤمنان دوستان نگيريد.

يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء(مائده/57)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كسانى را كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و دين شما را مورد مسخره و بازى قرار داده اند و نيز كافران را دوستان خود برنگيريد.

به طورى كه در تفسير اين آيات گفته ايم، دوستى با كفار به اين صورت كه باعث تضعيف ايمان و باورهاى دينى شود، مورد نهى قرآن است ولى اگر فقط به صورت داد و ستد و امور عادى باشد، حرام نيست و خود پيامبر و معصومين(ع) گاهى از كافران دلجويى مى كردند و به عيادت آنها مى رفتند.

در آيه مورد بحث، از ركون به ستمگران يعنى ميل به آنها كه مستلزم همسويى و همفكرى با آنان مى شود نهى شده و نتيجه آن كه افتادن در آتش جهنم است تذكر داده شده است.

گفته شده كه منظور از ستمگران، هركسى است كه ستم كرده و حق كسى را ضايع نموده اگرچه از مسلمانان باشد و ميل به آنها باعث تقويت آنان مى شود و در نتيجه ظلم و ستم در جامعه افزايش مى يابد و نتيجه آن، آتشى است كه در همين دنيا برپا مى شود و دود آن حتى به چشم دوستان ستمگران هم مى رود و آنها نيز به آتش فتنه مى افتند.

البته آنچه با لحن آيه سازگارتر است همان تفسيرى است كه در آغاز گفتيم ولى بعيد نيست كه بگوييم آيه عموميت دارد و شامل هر دو وجه مى شود.

* آيات (114-115) واقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل ... : دو فرمان ديگر خطاب به پيامبر اسلام (ص) صادر شده و شامل همه مؤمنان مى شود يكى از آنها امر به خواندن نماز در وقت خود و ديگرى امر به شكيبايى است.

توجه كنيم كه در اين گروه از آيات، پنج فرمان آمده كه سه تا از آنها به صورت امر و دوتا به صورت نهى است،آن سه فرمانى كه به صورت امر است خطاب به شخص پيامبر اسلام (ص) است ولى دو فرمان ديگر كه به صورت نهى است، خطاب به مؤمنان است و اين به خاطر تنزيه پيامبر از كارهاى زشت مانند طغيانگرى و ميل به ستمگران است، ولى سه فرمانى كه به صورت امر است درباره صفات نيك است و پيامبر شايسته تر از همه به آنهاست و لذا به صورت مفرد و خطاب به آن حضرت آمده و در عين حال اختصاص به او ندارد و شامل همه مومنان است و اين اختصاص در خطاب براى نشان دادن عظمت پيامبر اسلام است.

به هرحال در اين آيه دستور خواندن نماز در وقت خود را مى دهد و مى فرمايد:نماز را در دو طرف روز و قسمتهايى از شب اقامه كن. منظور از دو طرف روز دو طرف وقت زوال يعنى ظهر است كه شامل صبح تا ظهر و ظهر تا غروب مى شود و اشاره به نماز صبح و ظهر و عصر است كه اولى در طرف صبح خوانده مى شود و دو نماز ديگر پس از نيمه روز خوانده مى شود و منظور از قسمتهايى از شب، اوقات نماز مغرب و عشاء است. بنابراين، آيه شريفه اوقات نمازهاى پنجگانه را بيان مى كند.

بعضى ها گفته اند كه دو طرف روز، اوّل و آخر آن است كه وقت نماز صبح و مغرب است و قسمتهايى از شب هم وقت نماز عشاء است و وقت دو نماز ظهر و

عصر در اين آيه گفته نشده و اشكالى هم ندارد چون آيه در مقام بيان اوقات همه نمازها نيست.

به نظر مى رسد كه وجهى كه ما گفتيم وجه درستى باشد و آيه شامل اوقات نمازهاى پنجگانه است، زيرا دليلى ندارد كه نماز ظهر و عصر مسكوت بماند بخصوص اينكه استعمال طرف به معناى نيمه امر شايعى است، چون آغاز و پايان يك برهه از زمان دو طرف واقعى آن و لحظه هاى بعد طرفهاى نسبى آن است تا برسد به نقطه وسط كه ديگر طرف محسوب نمى شود و البته نقطه وسط، يك لحظه بيشتر نيست و مى توان به مجموع طرفهاى نيمه اول يا نيمه دوم اطراف گفت. اتفاقاً در يكى از آيات قرآنى همين مطلبى كه در اين آيه آمده ذكر شده و در آنجا كلمه «اطراف» به صورت جمع آمده است:

ومن آناء الليل فسبّح و اطراف النهار(طه/130)

و از اوقات شب و اطراف روز قسمتى را تسبيح بگو.

اگر طرف به اول و آخر يك برهه از زمان گفته شود جمع بستن آن به اطراف غلط خواهد بود در حالى كه چنين نيست.

ديگر اينكه در آيه مورد نظر كلمه «زلف» به صورت جمع آمده و نمى توان آن را تنها به نماز عشاء معنا كرد و بايد بيش از يكى باشد و در وجهى كه ما گفتيم شامل مغرب و عشاء هردو مى شود. سه ديگر اينكه اساساً وقت نماز مغرب پس از پايان روز است و نمى توان آن را در خود روز خواند و بنابراين اطلاق طرف روز به آن درست نيست چون طرف در اينجا از خود روز است.

در آيه مورد بحث پس از فرمانى كه درباره خواندن نماز در وقت خود مى دهد، اضافه مى كند كه خوبيها بديها را از بين مى برد (ان الحسنات يذهبن السيّئات) و اين جمله را به منزله دليل يا حكمتى براى لزوم خواندن نماز ذكر مى كند چون مراد از حسنات يا خوبيها در اينجا نمازهاى پنجگانه و مراد از سيئات يا بديها گناهان است و آيه به روشنى دلالت دارد كه اقامه نماز كفاره گناهان است و اگر نماز به صورت درستى خوانده شود خاصيت توبه را دارد كه باعث آمرزش گناهان پيشين مى شود و البته انسان با اقامه درست نماز، توفيق آن را پيدا مى كند كه گرد گناه نگردد و خود را از آلودگى به معاصى حفظ كند و اين مطلب كه در اين آيه آمده، عظمت فوق العاده نماز را مى رساند و نظير آيه زير است:

ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (عنكبوت/45)

همانا نماز از فحشا و منكر باز مى دارد.

اين خاصيت براى نماز از آنجا ناشى مى شود كه اقامه نماز شرايط و مقدمات و مقارناتى دارد كه بدون رعايت آن نماز باطل مى شود و نمازگزار ملزم به رعايت آنهاست و با رعايت آنها از بسيارى از گناهان از جمله تجاوز به اموال ديگران پرهيز مى كند و مهمتر اينكه اگر نماز با توجه و خشوع خوانده شود، ايمان انسان را بالا مى برد و در او حالت تقوا به وجود مى آورد و اين حالت او را از ارتكاب گناه باز مى دارد. بنابراين نماز يك مكتب تربيتى بزرگى است كه در تهذيب نفس و بالا بردن مراتب ايمان و تقوا نقش تعيين كننده اى دارد و لذا در آيه مورد بحث، پس از ذكر اين مطلب، اضافه مى كند كه اين يك نوع يادآورى براى يادآوران است، يعنى پندى براى پندآموزان است و با اين جمله اهميت و ارزش مطلب را مورد تأكيد قرار مى دهد.

در آيه بعد و پس از امر به اقامه نماز، به پيامبر خود دستور مى دهد كه صبر كن و شكيبايى پيش گير كه خدا مزد نيكوكاران را تباه نمى كند. از اين بيان فهميده مى شود كه صبر و شكيبايى خود نوعى عبادت يا كار نيكويى است كه نزد خداوند مزد و پاداش دارد و خدا به كسى كه به هنگام سختيها صبر كند پاداش و اجر مى دهد. شايد هم منظور از صبر در اينجا كه بلافاصله پس از نماز گفته شده، صبر بر زحمت عبادات است و چنين صبرى است كه مزد و پاداش دارد.

در اين آيات صبر همراه با نماز ذكر شده، در آيات زير نيز همين گونه است:

واستعينوا بالصبر و الصلوة(بقره/45)

و به وسيله صبر و نماز طلب كمك كنيد.

وامر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها(طه/123)

و خانواده ات را امر به نماز كن و بر آن صبر نم.

چند روايت

1 ـ عن ابى عبدالله (ع) فى قول الله : «لا تركنواـ الى قوله ـ النار » قال: هو الذى يجيئ

بالسلطان فيحبّ بقائه الى ان يدخل يده الى كيسه فيعطيه.(141)

امام صادق (ع) درباره سخن خداوند: «به ستمكاران گرايش نكنيد ....» فرمود : او كسى است كه پيش سلطان مى آيد و بقاى او را دوست مى دارد تا دستش را به كيسه اش كند تا به او عطايى بخشد.

2 ـ عن رسول الله (ص): لاتركن الى ظالم و ان كان حميما قريبا.(142)

از پيامبر خدا نقل شده كه فرمود: به هيچ ستمگرى ميل نكن اگر چه خويشاوند نزديك باشد.

3 ـ عن ابى عبدالله (ع) فى قول الله تعالى:«ان الحسنات يذهبن السيئات» قال:صلاة المؤمن بالليل تذهب بما عمل من ذنب بالنهار.(143)

امام صادق (ع) درباره اين سخن خداوند:«همانا خوبيها بديها را مى برد.» فرمود: نماز خواندن مؤمن در شب، گناهى را كه در روز مرتكب شده از بين مى برد.

4 ـ قال رسول الله (ص):ارجى آية فى كتاب الله «و اقم الصلاة طرفى النهار» و قرء الاية كلها،قال:يا على و الذى بعثنى بالحق بشيرا و نذيرا ان احدكم ليقوم الى وضوئه فلتساقط عن جوارحه الذنوب فاذا استقبل الله بقلبه و وجهه لم ينفتل و عليه من ذنوبه شئ كما ولدته امّه ... ثم قال:انما مثل صلوات الخمس لأمتى كنهر جار على باب احدهم فما يظنّ اذا كان فى جسده درن ثم اغتسل فى ذلك النهر خمس مرّات اكان يبقى فى جسده درن فكذلك والله الصلوات الخمس لأمّتى.(144)

ـ پيامبر خدا(ص) فرمود: اميدوار كننده ترين آيه در كتاب خدا اين آيه است: «و اقم الصلوة طرفى النهار...» آنگاه تمام آيه را قرائت كرد و فرمود: اى على، سوگند به كسى كه مرا به حق مژده دهنده و بيم دهنده مبعوث كرده است، يكى از شما براى گرفتن وضو بر مى خيزد از اعضاى بدن او گناهان فرو مى ريزد. پس وقتى كه با قلب و صورت خود روى به خداوند مى كند، رخ بر نمى تابد در حالى كه براى او چيزى از گناهان باشد و مانند روزى مى شود كه از مادر زاييده شده است. سپس فرمود: همانا مثل نمازهاى پنجگانه براى امت من مانند نهرى است كه بر درِ خانه يكى از آنها جارى باشد. كسى چه گمان مى برد، اگر در بدن او چركى باشد سپس پنج بار در آن نهر خود را بشويد آيا در بدن او چركى باقى مى ماند؟ به خدا قسم نمازهاى پنجگانه براى امت من همين حالت را دارد.