تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۲۶ -


نكات ادبى

1ـ «اثنى عشر» خبر براى «انّ» است و «عنداللّه» و «يوم خلق» و «فى كتاب اللّه»هر سه ظرف هستند.

2ـ «الدين» در اينجا روش، شيوه. البته مى توان آن را به معناى دين الهى هم گرفت در اين صورت اشاره به اين خواهد بود كه حرام بودن آن چهار ماه يك امر دينى است.

3ـ «القيّم» استوار، متين، محكم، پايدار. اصل اين كلمه «القويم» بوده كسره واو حذف و در ياء ادغام گرديد.

4ـ «فيهن» به «اربعة اشهر» بر مى گردد و اگر به «اثناعشر» بر مى گشت بايد فيها گفته مى شد چون عربها ضمير براى سه تايى را«فيهن» و ده به بالا را «فيها» مى آورند.

5ـ «كافّة» همگى. اصل آن از كفّ به معناى منع و باز داشتن است و چون چيزى همه تعداد جمعيت را دربرگيرد به جايى مى رسد كه ديگر كسى نمى ماند و از شمارش منع مى شود و لذا به همه تعداد جمعيت كافّه گفته شد. ضمناً تاء در اين كلمه براى مبالغه است. مانند: علاّمه و نسّابه. توجه كنيم كه كافّه اولى صفت براى مشركين و كافّه دومى صفت براى مسلمين است.

6ـ «نسيئى» تأخير انداختن، جابجا كردن ماههاى حرام. اين واژه يا فعيل از نسأينسأ است كه به معناى تأخير انداختن است و يا فعيل از نسئى است كه به معناى افزودن است و در هر حال منظور از آن كارى است كه در ميان عربهاى جاهلى رسم شده بود و آنها ماههاى حرام را كه چهار ماه در سال بود جابجا مى كردند و گاهى بر تعداد ماههاى قمرى مى افزودند تا با سال شمسى جور در آيد.

7ـ «يضلّ» به صورت صيغه مجهول است، گمراه گردانيده مى شود. يعنى ديگران آنها را گمراه مى كنند.

8ـ «ليواطئوا» تا موافق سازند، مطابقت بدهند.

تفسير و توضيح

آيه (36) انّ عدّة الشهور عنداللّه اثنى عشر شهرا...: عربها از قديم الايام با تقويم قمرى كار مى كردند و از دوازده ماه قمرى چهار ماه را ماههاى حرام مى دانستند كه جنگ در آنها ممنوع بود و در ماه ذيحجه كه يكى از آن ماههاى حرام است، مراسم حج را به جاى مى آوردند و چون ماههاى قمرى با ماههاى شمسى مطابقت نداشت و هر سال ده روز كمتر از آن بود، گاهى موسم حج به فصل گرما مى افتاد و باعث ناراحتى آنها مى شد. عربها براى اينكه موسم حج به فصل مناسبى از سال بيفتد، دست به كبيسه گيرى مى زدند; يعنى كسر هر چند سال ماه قمرى را جمع مى كردند و يك ماه بر آن مى افزودند تا با سال شمسى مطابقت داشته باشد و به اين عمل «نسيئى» مى گفتند كه تفصيل آن خواهد آمد.

بدين گونه در بعضى از سالهاى قمرى با كبيسه كردن چند سال، تعداد ماهها سيزده ماه مى شد.

در اين آيه و آيه بعدى اين روش اعراب جاهلى محكوم مى شود و خدا آن را كارى بر خلاف حكم خود معرفى مى كند كه باعث كفر و گناه است. لذا در اين آيه با ردّ كار آنها كه گاهى ماههاى قمرى را سيزده ماه مى كردند، گفته شده كه تعداد ماهها نزد خدا و در كتاب خدا و از روزى كه آسمانها و زمين را آفريد، همان دوازده ماه بود كه چهار ماه از آن حرام است. اين چهار ماه عبارتند از ذيقعده و ذيحجه و محرم و رجب و جنگ در اينها ممنوع مى باشد و اگر كسى در اين چهار ماه كار خوب انجام دهد ثواب بيشترى دارد و اگر كار بد كند گناه بيشترى دارد و حتى بر مقدار ديه جنايت افزوده مى شود.

اضافه مى كند كه اين يك شيوه و روش مستقيم است كه بايد رعايت شود و كسى حق ندارد در آن تغيير بدهد. البته اگر دين را در اين جمله به معناى دين خدا بگيريم منظور اين خواهد بود كه اين كار يك امر دينى استوار است و جابجا كردن آن خلاف دين است. سپس اضافه مى كند كه در اين ماههاى حرام بر خويشتن ستم نكنيد و حرمت آنها را نگذاريد.

در پايان آيه بر مطلبى كه در آيات قبلى آمده تأكيد مى كند و آن اينكه با همه مشركان بجنگيد همان گونه كه آنها با همه شما مى جنگند و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است; يعنى همان گونه كه مشركان فرقى ميان مسلمانان نمى گذارند و با همه آنها دشمنى دارند و مى جنگند، شما نيز ميان مشركان فرقى نگذاريد و با همه آنها بجنگيد اگر چه خويشان نزديك و يا دوستان قديمى شما باشند. اين آيه شبيه آيه زير است:

فاقتلوا المشركين حيث وجد تموهم (توبه / 5)

پس با مشركان بجنگيد هر كجا كه آنها را يافتيد.

آيه (37) انما النسيئى زيادة فى الكفر يضل به الذين كفروا...: همان گونه كه توضيح داديم عربها براى آنكه موسم حج هميشه در فصل مناسبى از سال شمسى قرار گيرد، ماههاى حرام را جابجا مى كردند و سعى داشتند ماه ذيحجه كه ماه حج بود، به زمانى از سال بيفتد كه هوا خنك باشد و حجاج به راحتى مراسم را انجام بدهند اين كار سبب مى شد كه افراد بسيارى در حج شركت كنند و وضع اقتصادى مردم مكه بهتر باشد و با داد و ستد بيشترى سود افزونترى به دست آورند.

بنابراين سنت «نسيئى» هم انگيزه اقتصادى داشت و هم براى راحتى شركت كنندگان در حج بود ولى بعضى ها گفته اند كه عربها روح جنگجويى و غارتگرى داشتند و نمى توانستند سه ماه را پشت سر هم صبر كنند و دست از جنگ و غارت بردارند و لذا ماههاى حرام را جابجا مى كردند تا در وسط دست به جنگ بزنند. ما تصور مى كنيم كه احتمال اول به صواب نزديكتر است چون اين سنت را مردم شهر نشين و تاجر پيشه مكه انجام مى دادند و آنها براى رونق اقتصاد خود به آرامش بيشترى نياز داشتند و روح جنگجويى مربوطه به قبايل اطراف بود.

به هر حال سنت نسيئى كه تقريباً سنت نوپايى بود، در اين آيه محكوم مى شود و به شدت مورد انتقاد قرار مى گيرد. مى فرمايد: همانا جابجا كردن ماهها، افزونى در كفر است و كافران به وسيله آن گمراه گردانيده مى شوند يعنى متصديان اين كار كه معمولا از بنى كنانه بودند، كافران را گمراه مى كنند. و باعث حلال كردن حرام خدا مى شوند. چون خدا آن چهار ماه مخصوص را ماه حرام قرار داده همانگونه كه در سنت ابراهيم آمده است. وقتى اينها ماهها را جابجا مى كنند، سبب مى شوند كه يك ماه حرام واقعى به ماه غير حرام بيفتد و مردم در آن جنگ كنند كه در واقع در ماه حرام جنگ كرده اند.

متصديان نسيئى كارى مى كردند كه يك ماه در سالى حلال و در سال ديگرى حرام باشد آنها فقط مى خواستند تعداد آن چهار ماه را كه خدا حرام كرده حفظ كنند و چهار ماه را با آن چهار ماه حرام واقعى مطابقت بدهند و بگويند ما چهار ماه از سال را ماه حرام گرفتيم. اين كار كار غلطى است و تغيير دادن حكم خدا و حلال كردن حرام خداست و گناه بزرگى است.

بدين گونه كار بد آن مشركان در نظرشان آرايش داده شده و شيطان آنها را به انجام كارهاى خلاف تشويق مى كند و خدا كافران را هدايت نخواهد كرد. يعنى كافران به سبب گناهى كه مى كنند شايستگى آن را از دست مى دهند كه مشمول هدايت خاص خدا باشند اگر چه از هدايت عام خدا همواره برخوردارند.

بحثى درباره نسيئى

در ميان اعراب جاهلى چهار ماه از دوازده ماه قمرى بعنوان ماههاى حرام شناخته مى شد كه عبارتند از: ذيقعده، ذيحجه ، محرم و رجب. در اين چهار ماه جنگ و خونريزى ممنوع بود و نوعى آتش بس برقرار مى شد. اسلام نيز اين سنت را كه بهرحال به نفع صلح بشرى بود امضا كرد و به آن رسميت داد و جنگ در آن ماهها را حرام كرد ، در قرآن كريمآمده است:

يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صدّ عن سبيل الله و كفر به (بقره/ 217)

از تو درباره جنگ در ماه حرام مى پرسند، بگو جنگ در آن گناه بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر به اوست.

علاوه بر حرمت جنگ در ماههاى حرام ، ماه ذيحجه امتياز ديگرى هم داشت و آن انجام مناسك حج در آن ماه بود.

هر چند كه اعراب عصر جاهليت ، احترام به ماههاى حرام را رعايت مى كردند اما گاهى بخاطر مصلحتهايى بعضى از آن ماهها را پس و پيش مى كردند و مثلا ماه محرم را كه ماه حرام بود، بعضى از سالها يك ماه به تأخير مى انداختند و به جاى محرم ماه صفر را ماه حرام اعلام مى كردند و اين جابجايى و به تأخير انداختن ماههاى حرام را « نسيئى» مى گفتند.

مفهوم «نسيئى» و تاريخچه آن:

نسيئى بر وزن فعيل از ماده نسأ به معناى تاخير است و به گفته ابن منظور اين واژه در مواردى مانند به تأخير افتادن عادت ماهانه زنها از وقت خود و يا تأخير افتادن اجل كسى و تأخير در قيمت كالاى فروخته شده و مانند آنها استعمال مى شود و « نسيئى» به معناى ماهى است كه عربها در جاهليت آن را به تأخير مى انداختند. سپس از فرّاء نقل مى كند كه نسيئى يا مصدر است و يا فعيل به معناى مفعول است.(234) اما طبرسى از ابو على نقل مى كند كه گفته: نسيئى مصدر است مانند: نذير و نكير و اينكه بعضيها گفته اند نسيئى فعيل به معناى مفعول است درست نيست زيرا در اين صورت نسيئى نام آن ماه مى شود در حالى كه منظور از نسيئى عمل به تأخير انداختن ماه حرام است.(235) ولى به طورى كه در عبارت ابن منظور ديديم و ديگران نيز گفته اند، نسيئى به خود ماه به تاخير افتاده نيز گفته مى شود.

همه كتب لغت، نسيئى را به معناى تأخير گرفته اند اما در بعضى از آنها معناى ديگرى ذكر شده و آن اضافه كردن و افزودن است. گفته مى شود: نسأت ابلى فى ظمئتها يعنى بر تشنگى شترم افزودم(236) كه البته اين افزايش عطش از جهت تأخير در آب دادن است بنابراين مى توان گفت اين واژه به معناى افزايش ناشى از تأخير است.

جابجايى و تأخير انداختن بعضى از ماههاى حرام رسم و عادتى بود كه اعراب جاهلى تا سال دهم هجرت طى مراسم خاصى آن را انجام مى دادند و اين كار براى خود، متصديان ويژه اى داشت كه به آنها «قلامسه» مى گفتند. آنها اين سمت را از پدران خود به ارث مى بردند.

ابن هشام مى گويد: اولين كسى كه ماهها را براى عرب نسيئى كرد و آن را حلال يا حرام نمود « قلمّس» بود كه حذيفة بن عبدبن فقيم نام داشت و پس از او پسرش عباد بن حذيفه جاى او را گرفت و پس از او پسرش قلع بن عباد و پس از او امية بن قلع و پس از عوف بن اميه و پس از او ابوثمامه جنادة بن عوف متصدى اين كار شد كه آخرين آنها بود و در اوائل اسلام همو بود كه عمل نسيئى را انجام مى داد. عربها پس از فراغت از حج دور او جمع مى شدند و او چهار ماه حرام را كه عبارتند از: رجب و ذيعقده و ذيحجه و محرم ، مشخص مى كرد و اگر مى خواست يكى ازآنها را حلال كند ماه محرم را حلال مى كرد و عربها هم مى پذيرفتند و بجاى محرم،

ماه صفر را حرام مى كرد و عربها مى پذيرفتند و تعداد چهار ماه حرام كامل مى شد.(237)

از عبارت ابن هشام چنين بر مى آيد كه عمل نسيئى ميان عربها سابقه طولانى و زيادى نداشته و تنها در طول مدت شش نسل اين عمل انجام مى گرفته است ، اين مطلب سخنى را كه بيرونى گفته و تاريخ نسيئى را به دويست سال پيش از اسلام مربوط مى دانسته تقويت مى كند. او مى گويد:

«عربها مى خواستند كه حج را به هنگامى بيندازند كه كالاهاى ايشان از پوست و ميوه فراهم شود و در بهترين ازمنه و خرّمترين اوقات باشد، از همسايگان يهود خود قريب دويست سال پيش از اسلام كبيسه را ياد گرفتند و همانگونه كه يهود ، تفاضل سال خود را با سال خورشيدى به هنگامى كه به يكماه مى رسيد در آخر سال قمرى قرار مى دادند ، ايشان هم چنين كردند و كسانى در موسم حج در صورت لزوم يك ماه را نسيئى اعلام مى كردند.»(238)

شبيه اين مطلب را قلقشندى نيز آورده است و مى گويد:

«عرب جاهلى بر رسم ابراهيم و اسماعيل بودند و در سالهاى خود نسيئى بكار نمى بردند تا اينكه يهود در يثرب با آنها مجاورت كرد و عربها خواستند حج خود را در خرّمترين وقت سال و آسانترين زمان براى رفت و آمدهاى تجارتى انجام دهند ، كبيسه را از يهود ياد گرفتند.»(239)

همانگونه كه گفتيم اين كار براى خود متصدى و مباشر خاصى داشت و بالقب قلمّس ملقب بود و به مجموع آنها قلامسه مى گفتند. قلمّس در لغت به معناى درياست و اين لقب كنايه از كثرت جود و بخشش آن افراد بود. قلامسه كه از قبيله بنى كنانه بودند در ميان عربها قدر و منزلتى داشتند و لذا شاعران بنى كنانه همواره با اين سمت كه در انحصار قبيله آنها بود بر ديگران تفاخر مى كردند. عمير بن قليس مى گويد:

لقد علمت معدّ انّ قومى***كرام الناس انّ لهم كراما

فأىّ الناس فأتونا بوتر***واى الناس لم نعلك لجاما

السنا الناسئين على معدّ***شهور الحل نجعلها حراما(240)

رسم بر اين بود كه هر سال پس از پايان مراسم حج، متصدى امر نسيئى خطاب به مردم مى گفت : كسى حق ندارد به من ايراد كند و يا پاسخ بگويد و يا سخن مرا رد كند و مردم او را تصديق مى كردند و سپس او يا ماه محرم را حرام اعلام مى كرد و يا ماه صفر را به جاى محرم حرام معرفى مى كرد.(241)

نظر قرآن درباره نسيئى

قرآن كريم درباره نسيئى مى فرمايد:

انما النسيئى زيادة فى الكفر يضلّ به الذين كفروا يحلّونه عاماً و يحرّمونه عاماً ليواطئوا عدة ما حرم الله فيحلّوا ما حرّم الله زيّن لهم سوء اعمالهم والله لا يهدى القوم الكافرين.(توبه/ 37)

همانا نسيئى افزايش در كفر است و به وسيله آن كافران به گمراهى كشيده مى شوند. يك سال آن را حلال مى كنند و يك سال آنرا حرام مى كنند تا تعداد ماههايى را كه خداوند حرام كرده كامل كنند و آنچه را كه حرام كرده حلال نمايند، زشتى اعمال آنها در نظرشان زينت داده شده و خداوند كافران را هدايت نمى كند.

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اين آيه شريفه عمل نسيئى را به شدت مورد انتقاد قرار مى دهد و آن را موجب افزايش كفر و مايه گمراهى كافران مى داند زيرا كافران و مشركان علاوه بر اينكه از نظر اعتقادى كافر بودند و به خداوند ايمان نداشتند، با اين كار عملا حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مى كردند واين گمراهى مضاعف وافزايش در مراتب كفر بود.

سال نهم هجرت كه آخرين سال استفاده از نسيئى بود موسم حج به ماه ذيقعده افتاده بود و در اين سال پيامبر خدا درباره حج دو تا تصميم مهم گرفت:

اول اينكه شركت مشركان درحج ممنوع است.

دوم اينكه استفاده از نسيئى ممنوع است.

از اين دو تصميم مهم از سال بعد قابل اجرا بود ، تصميم اول در موسم حج سال نهم هجرى ابلاغ گرديد و حضرت على ابن ابيطالب(ع) به دستور پيامبر آياتى از سوره برائت را در منى تلاوت كرد تا همه تكليف خود را بدانند.(242) و تصميم دوم در سال بعد كه شخص پيامبر در مراسم حج شركت كرده بود ابلاغ شد.

در سال دهم هجرت كه به حجة الوداع معروف است ، موسم حج به ذيحجه واقعى افتاده بود و در همين سال پيامبر خدا همراه با ساير مسلمانان حج به جا آورد و در چندين نوبت خطبه هاى روشنگرانه اى ايراد فرمود و تذكرات مهمى به مردم داد از جمله در روز عيد قربان ضمن خطبه اى آيه مربوط به نسيئى را كه پيش از اين آورديم قرائت نمود سپس فرمود:

الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض و ان عدة الشهور عندالله اثنا عشر شهراً فى كتاب الله منها اربعة حرم ثلاثه متوالية ذوالقعده و ذوالحجّة و المحّرم و رجب الذى يدعى شهر مضرالذى بين جمادى الاخرة و شعبان و الشهر تسعة و عشرون يوما و ثلاثون الاهل بلّغت؟ فقال الناس : نعم. فقال: اللهم اشهد...(243)

آگاه باشيد كه زمان به حالت روزى برگشت كه خدا آسمانها و زمين را آفريد. همانا تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب خدا دوازده تاست چهار ماه از آن حرام است، سه ماه پشت سر هم ذيقعده و ذيحجه و محرم و يكى هم رجب كه ماه مضر خوانده مى شود و ميان جمادى الاخر و شعبان است و ماه ممكن است بيست و نه روز يا سى روز باشد ، آيا رساندم ؟ مردم گفتند: آرى. فرمود: خدايا شاهدباش...

منظور پيامبر از برگشتن زمان به حال اول خود چيست؟ بيشتر مفسران گفته اند منظور اين است كه چهار ماه حرام كه به سبب نسيئى از جاى اصلى خود منتقل شده بود در سال دهم هجرى به حالتى كه قبل از پيدايش نسيئى داشتند برگشتند.(244) بعضى ها هم احتمال داده اند كه چون عيد قربان سال دهم هجرى در اعتدال ربيعى قرار داشت و ساعات شب و روز مساوى بود ، پيامبر چنين فرموده است.(245)

در اينجا احتمال ديگرى نيز به نظر مى رسد و آن اينكه منظور پيامبر اين بوده كه با لغو نسيئى تعداد ماههاى سال ديگر از دوازده ماه تجاوز نخواهد كرد زيرا به طورى كه خواهيم گفت عمل نسيئى باعث مى شد كه تفاضل حاصل از نسيئى را كبيسه كنند و بعضى از سالها را سيزده ماه بگيرند. اين احتمال از آنجهت قوت مى يابد كه تعبير پيامبر كه فرمود : كهيئته يوم خلق السموات و الارض مشابه آيه قرآن است كه قبل از آيه نسيئى آمده و در مقام بيان دوازده ماه بودن سال است :

ان عدة الشهور عندالله اثنى عشر شهراً فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض(توبه/ 36)

همانا تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب خدا در همان روزى كه آسمانها و زمين را آفريد ، دوازده تاست.

ديگر اينكه خود پيامبر پس از بيان بازگشت زمان به حال اوليه، بلافاصله دوازده ماه بودن سال را ذكر مى كند. بنابراين بعيد نيست كه منظور حضرت از استداره همان باشد كه ما احتمال داديم.

هدف از «نسيئى» چه بود؟

مهمترين مسأله در بحث نسيئى اين است كه به بينيم هدف اعراب جاهلى از اين عمل چه بود و چه انگيزه اى سبب مى شد كه آنها ماههاى حرام را جابجا كنند و به تأخير بيندازند؟ در اينجا دو نظريه وجود دارد كه ما هر دو را نقل مى كنيم و سپس به تحقيق مطلب مى پردازيم:

1ـ از آنجا كه عربهاروح جنگجويى داشتند و زندگى آنها از طريق جنگ و غارت اموال ديگران تأمين مى شد ، در ماههاى حرام كه سه ماه آن پشت سر هم بود و مى بايست در آن ماهها دست از جنگ و غارت مى كشيدند ، دچار مضيقه مالى مى شدند و زندگى بر آنها سخت مى گذشت و لذا ماههاى حرام را جابجا مى كردند و حرام بودن ماه محرم را به ماه صفر واگذار مى نمودند تا فرصتى براى جنگ و به دست آوردن غنايم جنگى پيدا شود.

2ـ موسم حج براى عربها بخصوص مردم مكه بسيار مهم بود و علاوه بر ارزش اجتماعى و سياسى، براى آنها ارزش اقتصادى فراوانى داشت و از آنجا كه حج بايد در ماه ذيحجه انجام مى گرفت و گاهى ذيحجه به فصل گرماى طاقت فرساى مكه مى افتاد كه هم حج گزاران در زحمت بودند و هم محصولات اعراب از قبيل ميوه و پوست در بازار نبود و مبادلات تجارى به نحو مطلوبى انجام نمى گرفت، اين بود كه با عمل نسيئى و شناور كردن ماههاى قمرى كارى كردند كه موسم حج هميشه در يك فصل معتدلى باشد تا بتوانند به راحتى محصولات خود را عرضه كنند و بازار پر رونقى داشته باشند.

بيشتر مفسران نظريه اول را انتخاب كرده اند و انگيزه عمل نسيئى را خصلت جنگجويى و غارتگرى اعراب دانسته اند.(246) طبق اين نظر نسيئى يك عمل ساده اى بود كه بعضى از سالها انجام مى گرفت و حرمت ماه محرم به صفر انداخته مى شد. اگر چنين باشد نبايد اين جابجايى به ماههاى ديگر هم سرايت داده شود و بايد محدود به محرم و صفر باشد در حالى كه از ظواهر آيات و روايات خلاف اين فهميده مى شود. فخر رازى گفته است: اكثر علما معتقدند كه اين تأخير مخصوص يك ماه نبود بلكه تمام ماههاى سال را شامل مى شد. فخر رازى اضافه مى كند كه پيش ما نظر صحيح همين است.(247)

بعضى از مفسران و بسيارى از علماى نجوم و هيئت نظريه دوم را انتخاب كرده اند و نسيئى را مربوط به تعيين وقت مناسب براى انجام مناسك حج دانسته اند بنا به گفته نلينو: قديميترين شخصى كه اين نظر را اظهار كرده ابو معشر بلخى (متوفى 272) است كه در كتاب (الالوف) گفته:

«...اعراب چنان خواستند كه زمان حجشان سازگارتر با زمان سوداگريشان باشد و هوا معتدل باشد و زمان برگ كردن درختان و روييدن گياه باشد تا سفر به مكه و سوداگرى در عين انجام مناسك حج آسان شود پس عمل كبيسه كردن را از جهودان آموختند و آن را نسيئى يعنى تأخير ناميدند جز اينكه در بعضى كارها مخالف جهودان عمل كردند اينان در هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى كبيسه مى كردند تا مطابق با نوزده سال شمسى شود ولى اعراب در هر بيست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى كبيسه مى گرفتند»(248)

ابوريحان بيرونى هم همين نظريه را دارد و در عبارتى كه پيش از اين از كتاب الآثار الباقيه او نقل كرديم اين نظر را تأييد نموده است. علاوه بر آن كتاب در كتاب «التفهيم» نيز همين نظر را ابراز كرده و مى گويد:

«پس عربها خواستند كه حج ايشان هم به ذيحجه باشد و هم به خوشترين وقتى از سال و فراخترين گاهى از نعمت... اين كبيسه از جهودان بياموختند و آن به دست گروهى كردند به لقب قلامس و آن شغل از پدر همى يافت و اين شمار نگاه داشت. چون كبيسه خواستى كردن ، به خطبه اندر گفتى فلان ماه را تأخير كردم.»(249)

طبق اين نظر ،نسيئى فقط تأخير انداختن يك ماه حرام به ماه ديگر نبود بلكه اين عمل نوعى كبيسه كردن و تطبيق سالهاى قمرى با شمسى بود كه عربها آن را از اقوام ديگر آموختند و به خاطر حج آن را به كار گرفتند.

آقاى نلينو پس از نقل اين نظريه از ابومعشر و بيرونى و چندتن از مستشرقان غربى، آن را نظريه اى مبتنى بر حدس و گمان قلمداد مى كند و كبيسه كردن را در خور يك جامعه متمدن مى داند و اينكه عرب جاهلى بتواند كبيسه كند بعيد مى شمارد.(250)

ما تصور مى كنيم كه نظر ابومعشر بلخى و بيرونى در بيان انگيزه نسيئى درست و مطابق با شواهد و قرائنى است كه در دست است و عمل نسيئى يك نوع كبيسه كردن براى تثبيت موسم حج در يك فصل مناسب از سال بود كه هم هوا خوب باشد و هم ميوه ها و محصولات ديگر به دست آمده باشد و هم مبادلات بازرگانى به خوبى انجام گيرد. بعضى از شواهد و قرائنى كه اين نظريه را تأييد مى كند، عبارتنداز:

1ـ در قرآن كريم در آيه اى كه قبل از آيه نسيئى است روى دوازده گانه بودن ماهها تأكيد بسيار شده است و اين مى رساند كه قرآن هرگونه عملى را كه موجب افزايش تعداد ماهها باشد نفى مى كند و مى توان گفت كه آيه ناظر بر عمل كبيسه كردن ماههاست كه در بعضى از سالها تفاضل حاصل از ماههاى قمرى را جمع مى كردند و آن را يك ماه به حساب مى آوردند و در آن سال تعداد ماهها به سيزده تا مى رسيد. بنابر اين آيه نسيئى و آيه قبل از آن در مقام نفى كردن عملى است كه تعداد ماهها را از دوازده تا افزايش مى دهد و اين معنى جز با نظريه كبيسه كردن براى تطبيق سالهاى قمرى و شمسى جور در نمى آيد. بخصوص اينكه پيشتر نقل كرديم كه طبق گفته بعضى از لغت شناسان واژه نسيئى به نوعى افزايش و زيادت نيز دلالت دارد.

2ـ اگر اسامى ماههاى قمرى راكه هم اكنون نيز مورد استعمال است مورد توجه قرار بدهيم خواهيم ديد كه چند تا از آنها ناظر بر فصول سال است مانند ربيع كه به معناى بهار است و جمادى كه به معناى يخ بستن آبست و رمضان كه به معناى شدت گرما است.(251)

پيش از نسيئى ماههاى قمرى نامهاى ديگرى داشتند كه در كتابها آمده است.(252)نامهاى فعلى كه در دوران جاهليت معاصر با اسلام نيز به همين صورت بوده بيانگر مطابقت سالهاى قمرى و شمسى است كه از كبيسه كردن و نسيئى حاصل شده است. البته بعيد نيست كه ترتيب نامها به مرور زمان به هم خورده باشد كه مثلا دو جمادى بلافاصله بعد از دو ربيع آمده اين احتمال هم وجود دارد كه ربيع عربستان همان خريف مناطق ديگر باشد بگونه اى كه صاحب بلوغ الارب احتمال داده است.(253)

3ـ به طورى كه از آيه نسيئى ظاهر مى شود حسابگران نسيئى به صورت مرتب ماه حرام را (كه منظور همان ماه محرم است) يك سال حلال مى كردند و يك سال حرام مى كردند (يحلونه عاماً و يحرمونه عاماً) و اين نشان مى دهد كه اين كار از روى برنامه خاصى بوده و حساب و كتابى داشته و يكسال در ميان انجام مى گرفته است و اگر هدف از اين كار تنها فاصله انداختن ميان ماههاى حرام و دادن فرصت به جنگجويى و غارتگرى بود ، لازم بود كه همه ساله اين كار را انجام بدهند و ياحداقل امكان اين بود كه چند سال پشت سر هم اين كار را بكنند و يا آنرا ترك كنند. اينكه به طور مرتب آنهم يكسال در ميان اين كار انجام مى شد ، دلالت بر نوعى كبيسه كردن دارد كه هدف ديگرى غير از دادن فرصت به جنگجويى و غارتگرى داشته است.

4ـ رواياتى از بعضى از مفسران اوليه نقل شده كه آشكارا دلالت بر ارتباط نسيئى با موسم حج مى كند از جمله روايتى كه از مجاهد نقل شده است او مى گويد:

«مشركان در هر ماه دو سال حج به جاى مى آورند دو سال در ذيحجه دو سال در محرم دو سال در صفر و همينطور تا اينكه موسم حج درسال قبل از حجة الوداع كه همان سال نهم هجرى بود به ذيقعده افتاد و سال بعد كه موسم ذيحجه بود پيامبر حج به جاى آورد.»(254)

5ـ اينكه گفته شده كه عربها نمى توانستند سه ماه پشت سر هم از جنگ و غارت دست بردارند و معيشت آنها دچار مضيقه مى شد، اگر هم درست باشد در مورد اعراب بدوى درست است وگرنه درباره اعراب شهرنشين به خصوص مكه نمى توان چنين داورى كرد زيرا كه مردم مكه نوعا سوداگران و سرمايه دارانى بودند كه از طريق تجارت و رباخوارى به ثروت خود مى افزودند و براى آنها آرامش و امنيت، بيش از هر چيزى سودمند بود. حال با توجه به اينكه متصديان و حسابگران نسيئى از اشراف مكه بودند ، درست تر اين مى نمايد كه آنها اين عمل را نه به جهت رخصت دادن به جنگ و غارت و ناامنى بلكه به جهت رونق دادن به تجارت و سوداگرى خود انجام مى دادند.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ اِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فى سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ اِلَى الْأَرْضِ أَرَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِى الْآخِرَةِ اِلاّ قَليلٌ (* ) اِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذابًا أَليمًا وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْوَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (*) اِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ اِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِىَ اثْنَيْنِ اِذْ هُما فِى الْغارِ اِذْ يَقُولُ لِصاحِبِه لا تَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِىَ الْعُلْيا وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (* )

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شما را چه شده است كه وقتى به شما گفته مى شود كه در راه خدا بيرون رويد، شما بر زمين سنگينى مى كنيد؟ آيا شما به جاى آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد؟ كالاى دنيا در آخرت جز چيز اندكى نيست (38) اگر شما بيرون نرويد خدا شما را با عذابى دردناك عذاب خواهد كرد و گروهى جز شما را جايگزين خواهد كرد و چيزى را به او زيان نخواهيد رساند و خدا بر هر چيزى تواناست (39) اگر او (پيامبر) را كمك نكنيد، خدا او را كمك كرد هنگامى كه كافران او را كه دومى از دو نفر بود بيرون كردند. هنگامى كه آن دو نفر در غار بودند وقتى كه به همراه خود مى گفت: اندوهگين مباش كه خدا با ماست. پس خداوند آرامش خود را بر او نازل كرد و او را با سپاهيانى كه شما نمى ديديد يارى نمود و سخن كافران را پست تر كرد و اين سخن خداست كه برتر است و خدا بسيار تواناى فرزانه است(40)

نكات ادبى

1ـ «انفروا» كوچ كنيد، بسيج شويد. «نفر» به معناى خارج شدن براى امر مهمى است و به رم دادن شتر «نفور الدابه» مى گويند.

2ـ «اثاقلتم» سنگينى مى كنيد. اصل آن تثاقلتم از باب تفاعل است طبق يك قاعده تاء تفاعل در ثاء ادغام شد و براى سهولت تلفظ همزه وصلى به اوّل آن آمد. مانند: ادّراك و ادّارء. ضمناً اين لفظ نوعى ميل را تضمين كرده است و لذا با «الى» متعدى مى شود مانند: اخلد الى الارض.

3ـ «الّا تنفروا» اصل آن «ان لا» بود كه نون در لام ادغام شد.

4ـ «ثانى اثنين» دوّمى از دو نفر اين تعبير در عددهاى ديگر هم آمده است مانند: ثالث ثلاثة و رابع اربعة و همين طور.

5ـ «غار» سوراخ بزرگى در كوه و منظور در اينجا غار ثور است كه در نزديكى مكه قرار دارد.

6ـ «اذهما فى الغار» بدل از «اذاخرجه» مى باشد.

7ـ «سفلى» مؤنث اسفل و «عليا» مؤنث اعلى است.

تفسير و توضيح

آيات (38 ـ 39) يا ايها الذين آمنوا مالكم اذا قيل لكم انفروا...: در جريان جنگ تبوك وقتى پيامبر از طائف به مدينه آمد به او گزارش دادند كه سپاه روم آماده جنگ با مسلمانان است و پيامبر براى مقابله با آنها بسيج عمومى داد و مردم را به شركت در جهاد دعوت كرد. زمان نامناسبى بود از يك سو هوا گرم بود و از سوى ديگر موقع رسيدن ميوه بود و بايد مردم ميوه ها را مى چيدند. همچنين سپاه اسلام مقابل سپاه نيرومندى بود و مقابله با آن آمادگى بسيارى مى خواست. اين بود كه بعضى از مسلمانان سستى كردند و در برابر فرمان جهاد پا پس گذاشتند.

اين آيه در مقام توبيخ اين گروه از مسلمانان و براى تحريك و تشويق آنها به جهاد است و با عتاب مى فرمايد: اى مؤمنان شما را چه شده است كه وقتى به شما گفته مى شود كه در راه خدا جهاد كنيد، شما بر زمين سنگينى مى كنيد. يعنى سستى نشان مى دهيد گويا كه به زمين چسبيده ايد و قدرت حركت نداريد. آيا شما زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهيد؟ در حالى كه كالاى اين جهان در برابر كالاى آخرت بسيار اندك است چون كالاى دنيا هر چه باشد تمام شدنى است و انسان به هر حال از آن جدا خواهد شد، ولى كالاى آخرت هميشگى است. اشاره به اينكه آنها به چيدن ميوه هايشان اهميتى بيشتر از جهاد كه ثواب اخروى دارد مى دادند.

در آيه بعد، اين گروه از مسلمانان را به سه چيز تهديد مى كند: يكى اينكه اگر كوچ نكنيد خداوند شما را با عذابى دردناك عذاب خواهد كرد و منظور از آن يا عذاب آخرت و يا خوارى در اين دنيا و يا عذاب آسمانى است. دوم اينكه اگر شما به جهاد نرويد، خداوند شما را از بين مى برد، و گروه ديگرى را جايگزين شما مى سازد و به وسيله آنها دين خود را حمايت مى كند. نظير:

من يرتدّ منكم عن دينه فسوف يأتى اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونه (مائده / 54)

هر كس از شما از دين خود برگردد، بزودى خداوند گروهى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنها او را دوست دارند.

سوم اينكه شما نمى توانيد به خدا زيان برسانيد. يعنى سرباز زدن شما از جهاد، خدا و دين او را آسيبى نمى رساند و خدا به شما نياز ندارد، اين شما هستيد كه زيان مى بينيد و خدا بر همه چيز توانايى دارد.

آيه (40) الاّ تنصروه فقد نصره اللّه اذ اخرجه الذين كفروا...: تهديد ديگرى براى تخلّف كنندگان از جهاد است و اينكه دين خدا به كمك شما نيازى ندارد. اگر شما اكنون او را يارى نكنيد خدا خودش او را يارى خواهد كرد، همان گونه كه بارها يارى كرده است.

در اين آيه دو نمونه از امدادهاى غيبى را كه به پيامبر شد و خدا به طور مستقيم او را يارى كرد، بيان شده است: يكى جريان غار ثور به هنگام هجرت پيامبر از مكه به مدينه و ديگرى جريان جنگ بدر و فرستادن فرشتگان به كمك پيامبر.

راجع به جريان نخست مى فرمايد: خدا پيامبر را يارى كرد هنگامى كه كافران او را از مكه بيرون مى كردند يعنى اقدام به قتل او كردند و او مجبور شد از مكه بيرون رود.

پيامبر كه از نقشه قتل خود آگاه شده بود، على بن ابى طالب(ع) را در بستر خود خوابانيد و به همراه ابوبكر از مكه بيرون آمد و در غار ثور كه در قسمت جنوب شرقى مكه بالاى كوه بلندى است پنهان شد. مشركان به سركردگى سراقة بن مالك آنها را تعقيب كردند و به كمك يك نفر ردياب ردّ پاى آنان را گرفتند و تا دهانه هاى همان غار آمدند. به امر تكوينى خداوند، عنكبوت بر در غار تور بافته بود و كبوترى بر در غار لانه كرده و چندين تخم گذاشته بود. مشركان وقتى تور عنكبوت و لانه كبوتر را ديدند يقين كردند كه آن دو نفر وارد غار نشده اند و ردياب گفت: من يقين دارم كه آنها تا در غار آمده اند و لى نمى دانم كه از اينجا به آسمان پرواز كرده اند و يا در زمين فرو رفته اند! به هر حال از آنجا برگشتند و بدين گونه خداوند پيامبر خود را با كمكهاى غيبى از دست دشمنان نجات داد.

آيه ادامه مى دهد كه آن دو نفر يعنى پيامبر و همراه او در درون غار بودند و پيامبر به همراه خود مى گفت: اندوهگين مباش كه خدا با ماست. اين نشان مى دهد كه همراه او يعنى ابوبكر مى ترسيد و پيامبر او را دلدارى مى داد.

سپس مى فرمايد: پس خدا آرامش خود را بر او نازل كرد. اين جمله به جمله نخست مربوط مى شود و فرع بر آن است يعنى خدا او را در اين جريان يارى كرد پس آرامش خود را بر او نازل نمود. بنابراين كسى كه خدا آرامش خود را بر او نازل كرده، شخص پيامبر است و تمام ضميرهاى مفرد به او بر مى گردد و نمى توان گفت كه تمام ضميرها به او بر مى گردد و فقط يك ضمير در اين وسط به همراه او بر مى گردد.

خداوند بارها از نزول آرامش و سكينه بر پيامبر خبر داده است:

فانزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين (فتح / 26)

پس خدا آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد.

بنابراين سكينه آرامش او را محكمتر مى كند و اين نقصى بر پيامبر نيست.

گفتيم كه خداوند در آيه مورد بحث دو نمونه از كمكهاى غيبى خود بر پيامبر را ذكر مى كند. يكى همان جريان غار ثور بود كه گفته شد و ديگر جريان جنگ بدر است كه مسلمانان از نظر تعداد سپاهيان و داشتن ساز و برگ نظامى بسيار ضعيف تر از كفار بودند ولى خداوند با نزول فرشتگان خود به كمك مسلمانان، آنها را يارى كرد و آنها سپاه دشمن را شكست دادند. اين است كه در اين آيه مى فرمايد: خداوند پيامبر را با لشكرى كه شما نمى ديديد يارى نمود.

با اين كمكها بود كه خداوند توطئه دشمنان اسلام را نابود و نقشه هاى شوم آنان را نقش بر آب كرد و سخن كافران را در مقام پستى قرار داد و اين سخن خداست كه همواره برتر است و خدا قدرتمند و فرزانه است.

با توجه به اين جريانات تاريخى، روشن مى شود كه خدا و پيامبر نيازى به هيچ كس ندارند و اگر مسلمانان در دين خود سستى كردند خودشان زيان خواهند ديد و دين خدا هميشه پاينده و هميشه پيروز است.

اِنْفِرُوا خِفافًا وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فى سَبيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (* ) لَوْ كانَ عَرَضًا قَريبًا وَ سَفَرًا قاصِدًا لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (* ) عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ (* )

سبكباران و گرانباران بيرون رويد و با مالها و جانهاى خود در راه خدا جهادكنيد. اين براى شما بهتر است اگر بدانيد (41) اگر سودى نزديك و سفرى كوتاه بود آنها از تو پيروى مى كردند ولى دورى سفر بر آنها گران آمد و به زودى به خدا سوگند مى خورند كه اگر مى توانستيم با شما بيرون مى آمديم. آنها خود را هلاك مى كنند و خدا مى داند كه آنها دروغگويانند(42) خدا از تو درگذرد. چرا پيش از آنكه كسانى كه راست مى گويند بر تو آشكار شود و دروغگويان را بشناسى به آنها اجازه دادى؟ (43)