تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۲ -


دلايل معتقدان به امكان رؤيت

اهل سنت و اشاعره كه معتقدند رؤيت خداوند ممكن است و خدا در قيامت ديده خواهد شد، براى اثبات نظر خود دلايلى آورده اند كه بعضى از آنها عقلى و بعضى ديگر نقلى است:

دلايل عقلى

1 ـ با جواز رؤيت خداوند، لازم نمى آيد كه خدا حادث باشد چون مرئى بودن يك چيز دليل بر حادث بودن آن نيست و اگر به اين دليل مرئى بود، لازم مى آمد كه هر محدثى ديده شود، و اين باطل است.(77)

2 ـ خداوند موجود است، و امكان ديده شدن هر چيزى ناشى از موجود بودن آن است.(78)

در توضيح اين دليل «ايجى» گفته است: ما هم جواهر را مى بينيم و هم اعراض را، و علت ديده شدن آنها يا موجود بودن آنهاست يا حادث بودن آنها; چون قدر مشتركى ميان جواهر و اعراض جز وجود و حدوث نيست، و حدوث نمى تواند علت رؤيت باشد چون حدوث چيزى جز مسبوق به عدم بودن نيست و عدم نمى تواند علت باشد; پس علت رؤيت، وجود است و خداوند نيز موجود است و علت رؤيت را دارد.(79)

اين دو دليل آنچنان سست است كه نمى توان آنها را دليل به حساب آورد; زيرا نفى رؤيت خدا براى لزوم حدوث نيست، بلكه براى لزوم جسميت و جهت داشتن است. و اينكه وجود را دليل رؤيت هر چيزى مى دانند سخن باطلى است; چون علت رؤيت، وجود خاص است، و موجودى ديده مى شود كه غير از وجود، شرايط ديگرى هم داشته باشد; مانند جسم بودن و جهت داشتن، و بعضى از موجودات با اينكه وجود دارند، ديده نمى شوند; مانند: روحيات اشخاص و يا صفاتى مانند شجاعت، سخاوت، قدرت و علم كه ديده نمى شوند ولى وجود دارند.

دلايل نقلى

اشاعره و اهل سنت براى اثبات جواز رؤيت خداوند چند دليل از قرآن و حديث آورده اند كه دليل عمده آنها هم همين هاست و ما مهمترين آنها را مى آوريم.

1 ـ وجوه يومئذ ناضرة الى ربّها ناظرة (قيامت / 22-23)

(در روز قيامت) چهره هايى تازه و خرّم هستند و به سوى پروردگار خود مى نگرند.

وجه استدلال اين است كه اين آيه آشكارا دلالت دارد بر اينكه در قيامت كسانى خدا را خواهند ديد، و طبق روايات، آنها همان مؤمنان هستند.

اشعرى در تقريب استدلال و رفع اشكالات مى گويد:

در اين آيه مقصود خداوند از «نظر» نمى تواند نظر به معناى تفكر و پندآموزى باشد; چون آخرت جاى پندآموزى نيست. همچنين منظور از «نظر» انتظار هم نيست; چون ذكر نظر همراه با وجه به معناى نگاه كردن با دو چشم است... از اين گذشته در بهشت انتظارى وجود نخواهد داشت; چون انتظار، خوشى ها را از بين مى بردو مناسب بهشت نيست.(80)

اشعرى در كتاب ديگر خود اشكالاتى را كه بر اين استدلال شده مطرح مى كند و پاسخ مى دهد، از جمله اينكه در آيات بعدى اين آيه آمده:

وجوه يومئذ باسرة تظنّ ان يفعل بها فاقرة (قيامت 24-25)

صورتهايى در آن روز، تيره و ترش است; گمان دارند كه با آنها رفتارى تند خواهدشد.

در اين قسمت از آيات منظور از وجه قلب است كه جايگاه ظن و گمان مى باشد، و اين قرينه است بر اينكه منظور از وجه در آيات قبلى هم قلب است و مؤمنان با ديده قلب و نه با ديده سر به خدا خواهند نگريست.

اشعرى پاسخ مى دهد كه ظن نه با وجه است و نه با قلب، و چون ظن را همراه با وجه ذكر كرده منظور ظن قلب است و چون نظر، گاهى با وجه است وگاهى با غير وجه لازم است وقتى كه آن را با وجه ذكر كردند منظور از آن نگاه كردن با وجه باشد، همانگونه اگر نظر را با قلب ذكر كنند منظور نگاه كردن با قلب خواهد بود.

اشكال ديگر اينكه منظور آيه، نگاه كردن به ثواب ربّ است به تقدير (الى ثواب ربّها ناظره). اشعرى پاسخ مى دهد كه ثواب خدا غير از خود خداست و نمى توان بدون دليل از حقيقت كلام دست برداشت و به مجاز افتاد.(81)

قاضى عبدالجبار معتزلى كه در كتاب «المغنى فى ابواب التوحيد و العدل» به طور بسيار مفصل راجع به مسأله رؤيت بارى سخن گفته است، در پاسخ استدلال اشاعره به اين آيه مطالبى آورده كه خلاصه بعضى از قسمتهاى آن چنين است:

ظاهر اين آيه اين است كه مردم در قيامت به سوى پروردگارشان نظر مى كنند و نظر كردن غير از رؤيت است; چون نظر كردن اين است كه انسان در صدد ديدن چيزى باشد ولى ديدن و رؤيت، ادراك مرئى به وسيله چشم است مانند اينكه كسى براى ديدن ماه به سوى آن نگاه كند; معلوم نيست كه آن را ببيند يا نه (و اين صحيح است كه كسى بگويد: نظرت الى الهلال و لم اره به ماه نگاه كردم ولى نديدم)(82)

مطلب ديگر اينكه اگر منظور آيه «ديدن» بود آن را به چشم نسبت مى داد و مى بينيم كه به وجه و صورت نسبت داده است، و مسلماً انسان با صورت نمى بيند بلكه با چشم مى بيند; پس معلوم مى شود كه منظور از نظر رؤيت نيست.(83)

ديگر اينكه منظور از نظر در اينجا انتظار است و اين استعمال هر چند كه مجازى است ولى با قرائنى كه داريم اراده اين مجاز اشكالى ندارد و در كلام عرب استعمال نظر به معناى انتظار آمده است مانند قول شاعر:

انى اليك لما وعدت لناظر ***نظر الفقير الى الغنى الموسر

در اين شعر با اينكه «نظر» با «الى» متعدى شده، به معناى انتظار است.(84)

متكلمان از شيعه و معتزله بحثهاى مفصلى در اين باره كرده اند كه به جهت رعايت اختصار از نقل آنها صرف نظر مى كنيم و فقط اين احتمال را هم كه بعضى ها داده اند مى آوريم كه «الى» در آيه شريفه، مفرد «آلاء» و به معناى نعمت است و منظور آيه اين است كه آنها به نعمت پروردگار خود نگاه مى كنند.(85)

2 ـ قال ارنى انظر اليك قال لن ترينى ... . وجه استدلال اشاعره با اين آيه را پيشتر گفتيم و خاطر نشان كرديم كه هم نافين و هم مثبتين رؤيت، با اين آيه به مقصود خود استدلال كرده اند.

3 ـ رواياتى كه از طريق اهل سنت نقل شده و در آنها از ديده شدن خداوند سخن به ميان آمده است; از جمله اين روايت:

قال رسول الله(ص): انكم لترون ربكم يوم القيامة كما ترون القمر ليلة البدر لاتضامون فى رؤيته.(86)

همانا شما در روز قيامت پروردگارتان را خواهيد ديد، همانگونه كه ماه چهارده شبه را مى بينيد و از ديدن او بازداشته نمى شويد.

طبق اين روايت، خداوند در قيامت مانند ديده شدن ماه چهارده شبه آشكارا ديده خواهد شد.

قاضى عبدالجبار در پاسخ اظهار مى دارد: همه اينها اخبار آحاد است و در اينگونه مسائل قابل استدلال نيست. از اين گذشته اين اخبار با اخبار ديگرى معارض است كه محدثان نقل كرده اند; مانند روايت جابربن عبدالله از پيامبر كه فرمود: لن يرى الله احد فى الدنيا و لا فى الاخره; يعنى كسى نمى تواند خدا را نه در دنيا و نه در آخرت ببيند.

ديگر اينكه مى توانيم آن روايت را چنين تأويل كنيم كه شما وجود خدا را در روز قيامت آنچنان درك مى كنيد كه گويا او را مى بينيد، و آمدن «رؤيت» به معناى «علم» در كلام عرب متداول است.(87)

روايات از طريق اهل بيت پيامبر در نفى جواز رؤيت خداوند زياد وارد شده است.(88) از اين رو براى اينكه خداوند را تشبيه به جسم نكنيم لازم است آن دسته از روايات را كه در آنها از رؤيت خداوند خبر داده شده به علم و درك و ديدن با قلب تأويل كنيم. همانگونه كه در كلام اميرالمؤمنين آمده است:

و قد سأله ذعلب اليمانى فقال: هل رأيت ربّك يا اميرالمؤمنين؟ فقال: افاعبدما لاارى؟ فقال: كيف تراه؟ فقال: لاتدركه الابصار بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان.(89)

ذعلب يمانى از اميرالمؤمنين (ع) پرسيد: آيا پروردگارت را ديده اى؟ فرمود: آيا خدايى را كه نبينم عبادت مى كنم؟ گفت: چگونه او را ديده اى؟ فرمود: چشمان با مشاهده آشكار او را نبينند; ولى دلها به حقايق ايمان، او را درك مى كنند.

در پايان اين بحث توجه خوانندگان محترم را به اين نكته جلب مى كنم كه اشاعره كه به جواز رؤيت خدا قائل هستند، لمس كردن و بوييدن و چشيدن و شنيدن او را نيز جايز مى شمارند و مى گويند: هيچ چيز ما را از اظهار چنين سخنى باز نمى دارد; زيرا اگرچه چنين چيزى به صراحت در قرآن نيامده، اما هيچ دليل عقلى كه اين امر را نفى كند وجود ندارد.(90)

قالَ يا مُوسى اِنِّى اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتى وَ بِكَلامى فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ (* ) وَ كَتَبْنا لَهُ فِى الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَىْء مَوْعِظَةً وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَىْءفَخُذْها بِقُوَّة وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُوريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ (* )

گفت: اى موسى همانا من تو را بر مردم با پيامها و سخن خود برگزيده ام پس آنچه را كه به تو داده ام بگير و از سپاسگزاران باش (144) و براى او در آن لوحها، از هر چيزى موعظه اى و تفصيل هر چيزى را نوشتيم، پس آن را با قدرت بگير و قوم خود را فرمان بده تا آن را كه بهترين است برگيرند. به زودى سراى فاسقان را به شما نشان خواهيم داد (145)

نكات ادبى

1 ـ «الواح» جمع لوح، صحيفه اى كه آماده براى نوشتن باشد. از «لاح يلوح لوحا» به معناى آشكار شدن مشتق شده، گويا لوح، آشكارا به منظور صاحب خود دلالت دارد.

2 ـ «موعظة» مفعول «كتبنا» و «تفصيلا» عطف بر آن است.

3 ـ «احسنها» در اينجا براى تفضيل نيست و به معناى حَسَن آمده، و اين در قرآن و كلام عرب نظاير بسيار دارد. مانند: و اتّبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم (زمر/55)

4 ـ «سأوريكم» به زودى به شما نشان خواهم داد. مضارع متكلم وحده از اَرى يُرى كه سين استقبال بر سر آن آمده. اين فعل گاهى دو مفعول و گاهى سه مفعول مى گيرد، و در اينجا دو مفعول گرفته است.

تفسير و توضيح

آيات (144-145) قال يا موسى انى اصطفيتك على الناس... : پس از درخواست رؤيت خداوند از سوى موسى كه در اثر اصرار قوم او بود، و پاسخ خداوند و بيهوش افتادن موسى و توبه اى كه كرد، خداوند براى دلجويى از موسى خطاب به او اظهار نمود كه: «اى موسى تو را با پيامها و سخن خود بر مردم برگزيده ام.» يعنى تو از اين امتياز برخوردارى كه پيامهاى مرا دريافت مى كنى و سخن مرا مى شنوى و با من هم صحبت هستى.

معلوم مى شود كه شنيدن سخن خدا اعم از دريافت پيامهاى اوست; زيرا همه سخنان خدا با موسى پيام نبود، بلكه بعضى از سخنان براى دلجويى از او يا تقويت روحى او بوده و بعضى هم پيامهايى بوده كه موسى مأمور رساندن آنها بر مردم بوده است.

در ادامه آيه براى اينكه موسى موقعيت خطير خود را بشناسد به او تأكيد مى شود كه آنچه را به تو دادم بگير و از سپاسگزاران باش; يعنى قدر نعمتهاى خداوند را بدان و در برابر آن خدا را شكر كن.

در آيه بعدى پيامهايى را كه به موسى داده به طور مشخص معرفى مى كند، و آن لوحهايى بوده كه در آن از هر موعظه و پندى آمده و تفصيل و شرح هر چيزى كه بشر به آن احتياج دارد ذكر شده است، و منظور از آن، تورات است كه در چند لوح در همان كوه طور به موسى داده شد. گفته شده كه ده يا هفت لوح از زمرّد يا زبرجد ياياقوت يا چوب يا صخره بوده كه توسط جبرائيل به موسى داده شد و تمام تورات در آن نوشته شده بود. البته در قرآن به چگونگى اين الواح و جنس آنها اشاره اى نشده و لزومى هم ندارد ما آنها را بدانيم. آنچه مهم است اين است كه اين الواح مشتمل بر احكام الهى بوده و متن تورات در آن نوشته شده بوده است.

محتواى الواح را در دو قسمت بيان مى كند:

نخست اين كه در آن موعظه و پندى از هر چيزى آمده است. مى دانيم كه موعظه دلها را نرم مى كند و انسان را آماده براى پذيرش حق مى سازد.

دوم اينكه شرح و تفصيل همه چيز در آن آمده و منظور، همه احكام و قوانينى است كه بشر به آن نياز دارد.

در آيات قرآنى به تورات و محتواى آن ارزش زيادى داده شده و از آن به نيكى و عظمت ياد شده است; مانند:

و عند هم التوراة فيها حكم الله (مائده / 43)

و نزد آنها تورات است كه حكم خدا در آن است.

انا انزلنا التوراة فيها هدى و نور (مائده / 44)

هما نا ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود.

و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين (انبياء/48)

همانا به موسى و هارون، فرقان (فرق گذارنده ميان حق و باطل) و روشنايى و يادآورى براى پرهيزگاران داديم.

از همه اين آيات مهمتر همين آيه مورد بحث است كه موعظه و تفصيل همه چيز را در تورات مى داند. مسلّم است كه منظور اين آيات، تورات واقعى و تحريف نشده است; چون توراتى كه نزد يهود است همه تورات نيست بلكه بعضى از آن است كه با قسمتهايى از ساخته هاى احبار و سران يهود آميخته شده و اصالت آن قسمت هم از بين رفته است.

در آيه مورد بحث پس از تعريفى كه از تورات مى كند، خطاب به موسى مى فرمايد: آن را با قدرت و قوّت بگير و قوم خود را فرمان ده كه آن را كه همه نيكويى است بگيرند.

در اين دو آيه سه بار فرمان گرفتن و اخذ تورات ذكر شده; يك بار خطاب به موسى است كه آنچه را كه به تو داده شد بگير و از سپاسگزاران باش. در اينجا منظور، تورات و نعمتهاى ديگر است. بار دوم نيز خطاب به موسى است و اين بار فقط گرفتن تورات است; ولى اين بار گرفتن با قدرت ذكر شده و از موسى خواسته شده كه با تمام توان خود تورات را بگيرد; يعنى با قدرت آن را به مردم ابلاغ كند و از ناراحتى ها و رنجها نهراسد و مشكلات موجود، او را خسته نكند. بار سوم نيز خطاب به موسى است; ولى به او گفته مى شود كه قوم خود را فرمان دهد كه خوبى هاى تورات را كه همه اش خوب است بگيرند; يعنى به آن عمل كنند و از نور آن بهره ببرند.

اينكه مى فرمايد: زيباترين آن (يعنى تورات) را بگيرند، منظور تفضيل قسمتى بر قسمتى نيست و چنين نيست كه آن قسمت را كه زيباتر است بگيرند و آن قسمت را كه نيست نگيرند، بلكه منظور اشاره به نيكويى و زيبايى همه تورات است و اينكه همه تورات نسبت به سخنان و كتابهاى ديگر كه بشر آن را ساخته، زيباتر و احسن است و منظور، برترى بعضى از تورات بر بعضى ديگر نيست، و اين در كلام عرب زياد استعمال مى شود; مانند: الصيف احرّ من الشتاء.

در پايان آيه جمله اى را ذكر مى كند كه جنبه عبرت آموزى براى بنى اسرائيل دارد. مى فرمايد: به زودى سراى فاسقان را به شما نشان خواهم داد كه منظور خانه فرعون در مصر و خانه هاى عاد و ثمود در شام است كه چگونه ويران شده و از آنها خبرى نيست واين مايه عبرتى براى همگان است. احتمال اينكه منظور از «دارالفاسقين» خانه فاسقان در قيامت، يعنى جهنم، باشد احتمال بعيدى نيست.

چند روايت

1 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: اوحى الله عز و جل ان يا موسى بن عمران اتدرى لما اصطفيتك لوحيى و كلامى دون خلقى؟ فقال: لاعلم لى يا ربّ. فقال: يا موسى انّى اطّلعت الى خلقى اطّلاعة فلم اجد فى خلقى اشدّ تواضعا لى منك فمن ثمّ خصصتك بوحيى و كلامى من بين خلقى.(91)

امام صادق(ع) فرمود: خداوند وحى كرد كه اى موسى بن عمران آيا مى دانى كه چرا تو را براى وحى و سخن خودم انتخاب كردم نه ديگرى را؟ گفت: پروردگارا مرا دانشى نيست. پس فرمود: اى موسى خلق خود را بررسى كردم و در ميان آنها كسى را كه از تو بيشتر بر من تواضع كند نيافتم و براى همين تو را از ميان خلق خود براى وحى و سخن خود انتخاب كردم.

2 ـ از امام صادق (ع) نقل شده كه خداوند فرمود: الواح را بر موسى نازل كرد و در آن هر چيزى كه شده يا تا روز قيامت خواهد شد، آمده بود. وقتى ايام موسى سپرى شد خدا به او وحى كرد كه آن الواح را كه از زبرجدى از بهشت بود در كوهى به نام زينت قرار دهد. موسى به سوى آن كوه آمد و الواح را در آن گذاشت. وقتى چنين كرد كوه به هم آمد. الواح در آن كوه بود تا هنگامى كه پيامبر اسلام مبعوث شد. گروهى از يمن براى ديدار پيامبر اسلام مى آمدند; وقتى به آن كوه رسيدند كوه باز شد و الواح همانگونه كه موسى گذاشته بود بيرون آمد. آن قوم آن را برداشتند و بى آنكه به آن نگاه كنند نزد پيامبر آوردند و به او هديه كردند... .(92)

سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِىَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَة لا يُؤْمِنُوا بِها وَ اِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَ اِنْ يَرَوْا سَبيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ (* ) وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وِ لِقآءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ اِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (* )

بزودى كسانى را كه در زمين به ناروا تكبّر مى كنند از آيات خود بازمى دارم، و اگر هر آيه اى را ببينند به آن ايمان نمى آورند و اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود نگيرند و اگر راه ضلالت را ببينند آن را راه خود گيرند، اين بدان جهت است كه آنها آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند (146) و كسانى كه آيات ما و ملاقات روز قيامت را تكذيب كردند، عملهاى آنان تباه شد. آيا جز آنچه را كه انجام دادند پاداش مى گيرند؟

نكات ادبى

1 ـ «ساصرف» بزودى باز مى دارم، منصرف مى كنم، برمى گردانم.

2 ـ «رشد» هدايت، پيمودن راه حق. رُشد و رَشَد و رَشاد به يك معناست.

3 ـ «غىّ» گمراهى، پيمودن راه باطل.

4 ـ «غافلين» غفلت در اينجا به اين مفهوم نيست كه آنها از روى ناآگاهى و بى توجهى چنين مى كنند، بلكه كار آنها از روى عمد و آگاهى است; ولى كار مى كنند كه به كار غافلان شبيه است.

5 ـ «والذين كذّبوا» مبتداست و خبر آن «حبطت» مى باشد و «هل يجزون» خبر دوم است.

6 ـ «لقاءالاخرة» از باب اضافه مصدر به سوى مفعول است.

تفسير و توضيح

آيه (146) سأصرف عن آياتى الذين يتكبّرون ... : گاهى انسان در اثر اصرار در گمراهى و عناد با حق و داشتن روح عصيان و طغيان به مرحله اى مى رسد كه ديگر هيچ حجت و دليل و سخن حقى در او كارگر نمى افتد و هيچ پند و اندرزى در او اثر نمى كند و اين يكى از بدترين حالاتى است كه ممكن است براى كسى پيش بيايد. در اين حالت است كه توفيق و لطف الهى از او بريده مى شود.

اين آيه در پى بيان همين حقيقت است و از هدايت ناپذيرى افرادى كه در برابر حق، عناد و لجاجت دارند خبر مى دهد و مى فرمايد: بزودى كسانى را كه به ناروا در زمين تكبر مى كنند از آيات خود باز مى دارم.

اينكه مى فرمايد: به زودى چنين مى كنم اين مربوط به آينده هر فردى است. هر كس تكبر و عناد ورزد به زودى به چنين مرحله اى مى رسد و او از آيات الهى باز داشته مى شود; يعنى به جايى مى رسد كه آيات و معجزات خدا در او كارگر نمى افتد و خدا از او سلب توفيق مى كند كه البته باعث اين بدبختى خود شخص است كه با عناد و لجاجت خود، خويشتن را از توفيق الهى محروم كرده است.

منظور از كسانى كه به ناروا در زمين تكبّر مىورزند، آنهايى هستند كه در مقابل دعوت انبيا و آيات الهى گردنكشى مى كنند، و اينكه فرموده: (بغير الحق) براى آن است كه كار آنها به طور كلى ناحق و نارواست; مانند: (يقتلون النبيين بغير الحق) در اين آيه براى اين افراد سه ويژگى ذكر مى كند:

نخست اينكه آنها هر آيه اى و معجزه اى را ببينند ايمان نمى آورند;

دوم اينكه اگر راه رشد و هدايت را ببينند، آن را پيش نمى گيرند;

سوم اينكه اگر راه ضلالت را ببينند، آن را پيش مى گيرند.

پس از بيان اين ويژگى ها، علت پيدا شدن اين حالات را ذكر مى كند. و مى فرمايد: «اين همه براى آن است كه آنها آيات ما را تكذيب كرده اند و از آن غافل شده اند.» منظور از غفلت در اينجا بى توجهى و ناآگاهى نيست، بلكه تكذيب از روى عمد و آگاهى است و اين كار آنچنان بعيد است كه تشبيه به غفلت شده است.

آيه (147) و الذين كذبوا باياتنا و لقاءالاخرة... : ويژگى هاى تكذيب كنندگان آيات الهى در آيه پيش بيان شد و اينك در اين آيه نتيجه كار آنها را بيان مى كند.

آنها كه آيات ما را تكذيب كردند و ملاقات روز آخرت را دروغ پنداشتند، سرانجام آنها چنين است كه هر كار خوبى در دنيا انجام دهند، تباه و نابود خواهد شد و در قيامت پاداش آن را نخواهند ديد. سپس مى فرمايد: «آيا جز آنچه انجام داده اند پاداش مى گيرند؟» يعنى پاداش در برابر عمل است و عمل آنها هم تباه شده است. «حبط عمل» به معناى نابود شدن اعمال نيك است كه كافران دچار اين حالت خواهند شد.

و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (فرقان / 23)

و به كارهايى كه كردند پرداختيم و آن را غبارى پراكنده ساختيم.

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِه مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْديهِمْ سَبيلاً اِتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمينَ (* ) وَ لَمّا سُقِطَ فى أَيْديهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَيَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ (* )

و قوم موسى در غياب او از زيورهايشان گوساله اى ساختند كه پيكرى بود كه صداى گاو داشت. آيا نديدند كه با آنان سخن نمى گويد و آنان را به راهى هدايت نمى كند؟ آنها آن را (به خدايى) گرفتند و ستمگران بودند (148) و چون پشيمانى به آنها رو آورد و ديدند كه گمراه شده اند، گفتند: اگر پروردگارمان به ما رحم نكند و ما را نبخشايد، از زيانكاران خواهيم شد (149)

نكات ادبى

1 ـ «حُلىّ» زيورها، طلا و نقره، جمع بر وزن فُعول، «واو» قلب به «ياء» و در «ياء»ادغام شده است. مفرد آن «حَلو» است مانند فَلس و فُلوس.

2 ـ «عجل» گوساله.

3 ـ «جسداً» يا نعت يا عطف بيان و يا بدل از «عجل» است.

4 ـ «اتخذوه» جمله مستأنفه است و ضمير مفعولى آن به «عجل» برمى گردد.

5 ـ «سُقِط فى ايديهم» اين يك تعبير كنايى است و دلالت بر پشيمان شدن دارد و منشأ آن معلوم نيست. واحدى گفته است در بيان اصل و مأخذ اين تعبير، ائمه لغت چيز روشنى نگفته اند. بعضى ها، از جمله زمخشرى، احتمال داده اند كه اين تعبير از آنجا ناشى شده باشد كه انسان موقع پشيمانى دستخود را به دندان مى گيرد و يا دستانش را به هم مى زند. اين احتمال هم وجود دارد كه آنها پشيمانى را چنان لمس كردند كه گويا در دستانشان قرار گرفت.

تفسير و توضيح

آيات (148-149) و اتخذ قوم موسى من بعده من حليّهم عجلا... : دنباله داستان حضرت موسى و بنى اسرائيل است. وقتى موسى به ميقات رفت، در غياب او انحراف بزرگى در ميان بنى اسرائيل پديد آمد. شخصى به نام «سامرى» با استفاده از زمينه هاى فكرى بنى اسرائيل، كه همواره در صدد آن بودند كه خدا را به طور مجسم و آشكارا ببينند، دست به اقدام عجيبى زد و از آنها خواست هر چه طلا دارند بياورند تا براى آنها مجسمه اى بسازد كه مظهر خدا باشد و آن را پرستش كنند. آنان طلاهاى زنان خود را آوردند و سامرى از آنها مجسمه گوساله اى را درست كرد. البته پيش از آن بنى اسرائيل در مصر كسانى را ديده بودند كه گوساله مى پرستند.

وقتى مجسمه گوساله درست شد، سامرى با زيركى خاصى كه داشت، كارى كرد كه از گلوى آن صدايى چون صداى گاو خارج مى شد. البته چنين نبود كه آن مجسمه به صورت موجود زنده درآيد و حركت و صدا داشته باشد، بلكه آن يك مجسمه بى روح بود و قرآن در اين آيه از آن به عنوان «جسد» ياد مى كند كه به جسم بى جان گفته مى شود. سامرى با انجام بعضى از كارهاى مكانيكى يا فيزيكى ترتيبى داده بود كه از آن صدايى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد. (تحقيق كامل در اين باره را به تفسير آيات مربوط به اين موضوع در سوره طه موكول مى كنيم.)

قرآن كريم پس از اشاره به انحراف فكرى بزرگ، آنها را وادار به تفكر مى كند و مى پرسد: «آيا آنها نديدندكه آن مجسمه با آنان سخن نمى گويد و آنها را به راهى هدايت نمى كند؟» خدايى كه موسى معرفى كرده خدايى است كه با وى سخن گفته و پيامهاى خود را به او ابلاغ كرده و مردم را به راه راست هدايت نموده است.

بنابراين مجسمه ساخته شده نمى تواند خدا باشد و مورد پرستش قرار گيرد چون پيامى به كسى نداده و كسى را هدايت نكرده و اساساً صلاحيت انجام چنين كارهايى را ندارد و بنى اسرائيل به خوبى اين را مى دانستند و در عين حال گوساله را به خدايى برگرفتند و بدينگونه از ستمگران شدند و چه ستمى بالاتر از اينكه خداى واقعى را كنار بگذارند و جسد بى روحى را به خدايى بگيرند.

هر چند كه بنى اسرائيل دچار اين انحراف بزرگ شدند ولى به زودى به اشتباه خود پى بردند و از كارى كه كرده بودند پشيمان گشتند و براى آنها معلوم شد كه به گمراهى افتاده اند و به سوى خداى واقعى بازگشتند و گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشايد از زيانكاران خواهيم بود.

بنى اسرائيل با سابقه هاى ذهنى كه داشتند و خواستار خداى تجسم يافته اى بودند، در برابر ترفندهاى سامرى فريب خوردند و گمان كردند كه خدايى كه موسى به سوى آن مى خواند همين است و يا مظهر آن خداست.

فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى (طه / 88)

پس براى آنها گوساله اى را كه پيكرى بود و صداى گاو داشت بيرون آورد، و گفتند: اين خداى شما و خداى موسى است.

اگر آنها آن گوساله را به عنوان مظهر خدا هم پرستش مى كردند، همانگونه كه بت پرستان نيز بتها را به همين عنوان مى پرستيدند، باز هم اين كار، خود انحراف شديدى از توحيد و خدا پرستى بود و از اين رو وقتى وجدان آنها بيدار شد و انديشه خود را به كار بردند، بزودى پشيمان شدند و از خدا طلب آمرزش كردند.

وَ لَمّا رَجَعَ مُوسى اِلى قَوْمِه غَضْبانَ أَسِفًا قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونى مِنْ بَعْدى أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ اِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ اِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنى فَلا تُشْمِتْ بِىَ الْأَعْدآءَ وَ لا تَجْعَلْنى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ (* ) قالَ رَبِّ اغْفِرْ لى وَ لِأَخى وَ أَدْخِلْنا فى رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ (* )

و چون موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت، گفت: بعد از من چه بد جانشينى كرديد! آيا شما بر فرمان پروردگارتان پيشى گرفتيد؟ و الواح را انداخت و سر برادرش را گرفت و به سوى خود مى كشيد. گفت: اى پسر مادرم! اين قوم مرا ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند، پس دشمنان را بر شماتت من وامدار و مرا با گروه ستمگر قرار مده (150) گفت: پروردگارا بر من و برادرم ببخشاى و ما را در رحمت خود وارد كن و تو مهربانترين مهربانان هستى (151)

نكات ادبى

1 ـ «غضبان» صفت مشبهه به معناى خشمگين، و «اسف» هم صفت مشبهه است به معناى اندوهگين.

2 ـ «بئسما» از افعال ذم است و مخصوص به ذم مبهم است و جمله بعدى، آن را تفسير مى كند، و تقدير چنين است: بئس خلافة خلفتمونى.

3 ـ «عجلتم» شتاب كرديد، پيشى گرفتيد. از «عجله» مشتق شده است. گفته شده كه فرق ميان عجله و سرعت اين است كه عجله، انجام دادن كار در زودتر از وقت آن است; ولى سرعت، انجام كار در اولين فرصت از وقت آن است و براى همين است كه گفته اند عجله، مذموم ولى سرعت پسنديده است.

4 ـ «ابن أمّ» آخر اين تعبير مفتوح است و اين يا به جهت آن است كه اين تركيب در حكم لفظ واحد و مبنى بر فتحه است; مانند «خمسة عشر» و «حضرموت» و يا بدان جهت است كه آخر اين تركيب «الف» مبدله داشته و حذف شده و فتحه دلالت بر «الف» دارد و اصل آن «ابن امّا» بوده است. در بعضى از قرائتها هم با كسره خوانده شده، با اين توجيه كه از آخر آن «ياء» متكلم حذف شده و اصل آن ابن امّى بوده است.

5 ـ «استضعفونى» ناتوانم كردند، مرا دچار ضعف كردند.

6 ـ «فلاتشمت» از شماتت به معناى دشمن شاد كردن.

تفسير و توضيح

آيات (150-151) و لمّا رجع موسى الى قومه غضبان اسفا... : موسى در طور بود و هنوز در ميقات به سر مى برد كه بنى اسرائيل دچار آن انحراف شدند و گوساله پرستى پيشه كردند. وقتى موسى از اين موضوع باخبر شد بسيار خشمناك و اندوهگين گشت. ظاهر اين است كه موسى پيش از رجوع به سوى قوم خود از موضوع باخبر شده بود چون در اين آيه رجوع موسى را همراه با غضب و تأسف ذكر مى كند و اين سخن زمانى درست است كه پيش از رجوع، اطلاع يافته باشد.

به هر حال وقتى موسى با خشم و تأسف به سوى قوم خود برگشت آنها را به شدّت مورد عتاب قرار داد و گفت: در غياب من چه بد جانشينى كرديد. اين خطاب يا به هارون و سران بنى اسرائيل است كه چرا از كار سامرى جلوگيرى نكردند; چون موسى موقع رفتن به ميقات، هارون را جانشين خود كرده بود. و يا خطاب به گروهى است كه گوساله پرستى كرده بودند. آنها نيز در واقع جانشينان موسى بودند ولى بد عمل كردند.

موسى پس از اظهار خشم و تأسف، الواح را كه در دست داشت انداخت و سر برادرش، هارون را گرفت و به سوى خود كشيد. هارون گفت: «اى فرزند مادر! برادرم! اين قوم، مرا ناتوان كردند و نزديك بود كه مرا بكشند.» يعنى من از كار اينها جلوگيرى كردم ولى به حرف من گوش ندادند و حتى قصد جانم را كردند، و تو با اين كار خود، مرا دشمن شادمكن و دشمنان را به شماتت من وادار مكن و مرا با گروه ستمگران قرار مده; يعنى مرا از آنها حساب نكن; زيرا من به كار آنها راضى نبودم ولى كارى از دست من برنيامد.

موسى كه سخنان برادرش هارون را شنيد و از ناراحتى و اندوه او آگاه شد غضبش نسبت به او فروكش كرد و در حقّ او دعا كرد و گفت: پروردگارا! من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد كن كه تو مهربانترين مهربانانى.

با اينكه همه بنى اسرائيل گوساله را نپرستيده بودند; ولى موسى فقط به خود و برادرش هارون دعا كرد زيرا ديگران اگر هم نپرستيده بودند ولى سعى همنكرده بودند كه بقيه را از پرستش گوساله نهى كنند; اما هارون نهى كرده بود تا جايى كه آنها مى خواستند او را كه مانع كار آنها مى شود، بكشند. اين نشان مى دهد كه براى انسان مؤمن كافى نيست كه فقط مواظب اعمال خود باشد بلكه بايد اعمال ديگران را نيز مراقبت كند و با فساد جامعه مبارزه نمايد، و بايد در جامعه، يك نوع نظارت همگانى و مراقبت عمومى حاكميت داشته باشد.

اِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُفْتَرينَ (* ) وَ الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (* ) وَ لَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فى نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (* )

همانا كسانى كه گوساله را (به خدايى) گرفتند، به زودى خشمى از پروردگارشان و ذلّتى در زندگى دنيا، آنها را فرا مى گيرد و اينچنين دروغ گويان را پاداش مى دهيم (152) و كسانى كه كارهاى بد انجام دادند آنگاه پس از آن توبه نمودند و ايمان آوردند، همانا پروردگار تو پس از آن، البته آمرزنده بخشايشگر است (153) و چون خشم موسى فرو نشست، لوحها را برداشت و در نسخه آن براى كسانى كه از خدا پروا دارند، هدايت و رحمتى بود (154)

نكات ادبى

1 ـ «غضب» و «ذلّة» به صورت نكره آمده تا دلالت بر شدت عذاب و خوارى كند.

2 ـ «مفترين» دروغ زنان، افترا گويان.

3 ـ «الذين عملوا» مبتداست و خبر آن «انّ ربّك» مى باشد.

4 ـ «سكت» به معناى لب فروبستن از سخن گفتن است; گويا غضب موسى او را وادار كرده بود كه چنين و چنان گويد و چون خشم او فرونشست مثل اين بود كه ساكت شد. و يا بگوييم «سكوت» در اينجا به معناى «سكون» است; يعنى غضب او فرونشست.

5 ـ «نسختها» نوشته آن. از نسخ به معناى انتقال چيزى به چيزى. وقتى از كتابى نسخه بردارى مى شود آنچه در آن است به جاى ديگر منتقل مى گردد. البته نسخ به معناى نوشتن هم آمده و جز آن در موارد ديگر معانى ديگرى دارد.

6 ـ «يرهبون» مى ترسند، بيم دارند. از «رهبة» به معناى خوف با احتياط.