تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۱ -


سوره اعراف - مشخصات و فضايل اين سوره

سوره مباركه اعراف هفتمين سوره از قرآن كريم است كه در مكه نازل شده، بجز آيات 163 تا 170 كه به عقيده بعضى ها در مدينه نازل شده است. اين سوره 206 آيه دارد و از نظر ترتيب نزول سوره ها، پس از سوره مباركه «ص» قرار دارد.

علت نامگذارى اين سوره به «اعراف» اشتمال آن به آيه اى است كه در آن راجع به اعراف صحبت شده و آن محلى است كه در قيامت گروهى از افراد كه نه شايسته بهشت و نه مستحقّ جهنم هستند در آن جاى داده مى شوند.

براى اين سوره نيز فضيلتهايى گفته شده; از جمله اينكه ابىّ بن كعب از پيامبر خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود: هركس سوره اعراف را بخواند، خداوند ميان او و شيطان پرده اى قرار مى دهد و حضرت آدم در روز قيامت شفيع او مى شود.(1)

ابوبصير از امام صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود: هركس سوره اعراف را در هر ماهى بخواند، از كسانى مى شود كه در روز قيامت ترس و اندوهى بر او نيست و اگر هر روز جمعه آن را بخواند در قيامت حساب نخواهد داشت. آنگاه امام صادق(ع) فرمود: در اين سوره آيات محكمى وجود دارد; قرائت آن و عمل به آن را ترك نكنيد كه در روز قيامت نزد پروردگارش به خواننده خود گواهى خواهد داد.(2)

دورنمايى از اين سوره

سوره با سخنى درباره قرآن آغاز مى شود و از هلاكت آباديهايى كه ستمگر بودند خبر مى دهد. آنگاه از سنجش دقيق اعمال در روز قيامت سخن به ميان مى آورد. سپس داستان حضرت آدم را بيان مى كند و اينكه فرشتگان مأمور شدند كه به او سجده كنند و همگى سجده كردند جز ابليس كه تكبر نمود و ميان او و خدا سخنانى رد و بدل شد سپس از فريبى كه آدم و حوا از شيطان خوردند شايستگى خلود در بهشت را از دست دادند سخنى مى گويد. آنگاه خطاب به همه بنى آدم آنها را از پيروى شيطان برحذر مى دارد. سپس ياد كرد خدا را در هر مسجدى توصيه مى كند و مردم را به دو گروه راه يافته و راه نيافته تقسيم نموده، توصيه مى كند هنگام دخول به مسجد زينت خود را بردارند و در موقع خوردن اسراف نكنند. از مجاز و مباح بودن آرايش و استفاده از نعمتهاى خدا خبر مى دهد و خاطر نشان مى سازد كه فقط كارهاى زشت چه در پنهان و چه در آشكار حرام است.

خطاب ديگرى به بنى آدم صادر مى شود و در آن از آمدن پيامبران و افراد پرهيزگار و صالحى كه ايمان آوردند و افراد مستكبرى كه آيات خدا را تكذيب كردند مى گويد و سرنوشت شوم كافران را در قيامت بيان مى كند و اينكه آنها در ميان آتش جهنم از يكديگر بيزارى خواهند جست. و اظهار مى دارد كه اين گروه به هيچ وجه وارد بهشت نخواهند شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن عبور كند آنگاه از مؤمنانى كه داراى عمل صالح هم هستند، تعريف مى كند و اينكه آنان وارد بهشت مى شوند ودلهايشان از هر كينه اى پاك مى شود و خدا را به خاطر اين نعمتها سپاسگزارى مى كنند. آنگاه به اهل جهنم مى گويند: ما آنچه را كه خداوند وعده داده بود يافتيم آيا شما نيز يافتيد؟ و پاسخ مى شنوند كه آرى! در اين ميان آهنگى به گوش مى رسد كه مى گويد: لعنت خدا بر ستمگران باد!

پس از اين بيان، از كسانى سخن مى گويد كه نه شايسته بهشت هستند و نه مستحقّ جهنم; و خدا آنها را در محلى به نام «اعراف» نگه مى دارد و سخنان آنها را براى اهل بهشت و جهنم نقل مى كند. سپس تقاضاى اهل جهنم از بهشت را ذكر مى كند كه از آنها آب و غذا مى خواهند ولى هر نعمتى بر آنها حرام است چون در دنيا دين خدا را به بازيچه گرفته بودند; پس در قيامت به دست فراموشى سپرده مى شوند.

آنگاه خداوند از قرآن و تاويل آن سخن مى گويد و در آيات بعدى اظهار مى دارد كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و سپس به عرش پرداخت و از پديده هاى ديگرى چون آفتاب و ماه و ستارگان نام مى برد كه همگى در تسخير اويند.

آيات بعدى مردم را به سوى دعا مى خواند كه آشكارا و پنهانى خدا را ياد كنند و در زمين فساد نكنند و از رحمت خدا سخن مى گويد كه به نيكوكاران نزديك است. سپس از فرستادن بادهاى باران زا مى گويد كه باعث شكوفايى زمين مى شود و نتيجه مى گيرد كه به همين صورت مردگان را زنده مى كنيم.

داستان نوح و گفتگوى او با قوم خود مضمون چند آيه بعدى است. پس از آن از آمدن هود به سوى عاد خبر مى دهد و گفتگوى او با قوم خود را نقل مى كند. سپس از آمدن صالح به سوى قوم ثمود سخن مى گويد و گفتگوى او با قوم خود و داستان پى كردن ناقه صالح را ذكر مى كند. آنگاه داستان لوط و قوم او و انحراف جنسى آنها را مى آورد و نيز آمدن شعيب به مدين و گفتگوى او با قوم خود را نقل مى كند. پس از ذكرى كه از اين پيامبران به ميان مى آورد، اظهار مى دارد كه در هر آبادى كه پيامبرى فرستاديم اهل آن را دچار سختى نموديم تا به سوى خدا بازگردند، و از عاقبت بد كافران خبر مى دهد و در عين حال خاطر نشان مى سازد كه اگر مردم، ايمان و تقوا داشته باشند بركات آسمانها و زمين را به روى آنها مى گشاييم; ولى چنين نكردند و مؤاخذه شدند. آنگاه از عذاب خدا بيم مى دهد و بالاخره خطاب به پيامبر اسلام گوشزد مى كند كه اينها اخبار پيشينيان و پيامبران آنهاست كه براى تو بازگو مى كنيم; ولى بسيارى از آنها را بر سر پيمان خود نيافتيم و بسيارى از آنان فاسد بودند.

سپس آمدن موسى به سوى فرعون قوم و گفتگوى وى با فرعون را نقل مى كند و از عصا و يد بيضاى موسى كه دو معجزه او بودند سخن مى گويد و داستان مبارزه موسى با ساحران را نقل مى كند كه عصاى خود را انداخت و سحر آنها را باطل كرد و ساحران ايمان آوردند و فرعون آنها را تهديد به شكنجه كرد. سپس داستان موسى و قوم او را به تفصيل ذكر مى كند و جريانهايى از بنى اسرائيل را مى آورد; مانند: غرق شدن فرعون در دريا، نجات يافتن بنى اسرائيل و درخواستهاى جاهلانه آنها از موسى، رفتن موسى به طور و درخواست ديدار خداوند و دريافت الواحى از سوى خدا، گوساله پرستى بنى اسرائيل و انتخاب هفتادنفر از بين آنها توسط موسى و درخواست رحمت و لطف خدا و خير دنيا و آخرت به وسيله او و پاسخ خدا كه رحمت من همه چيز را فرا گرفته است.

پس از فراغت از داستان موسى و بنى اسرائيل، سخن را به سوى مسلمانان برمى گرداند و از آنها به عنوان كسانى ياد مى كند كه به پيامبر امّى ايمان آورده اند; همان پيامبرى كه در تورات و انجيل از او ياد شده است و وظيفه اش امر به معروف و نهى از منكر و حلال كردن طيبات و حرام كردن خبائث و برداشتن بارهاى سنگين از دوش مردم بود. آنگاه به پيامبر دستور مى دهد كه بگويد: مردم! من پيامبر خدا بر همه شمايم ... پس به او ايمان بياوريد.

بار ديگر داستان موسى و قوم او را مطرح مى كند و از اسباط دوازده گانه بنى اسرائيل و جارى شدن دوازده چشمه با اشاره موسى و نزول منّ و سلوى و از بهانه جوييهاى قوم لجوج بنى اسرائيل مى گويد و داستان اصحاب سبت و مسخ شدن آنها به صورت ميمون را مى آورد و عاقبت شوم بنى اسرائيل را در طول تاريخ يادآور مى شود.

مطلب بعدى درباره عالم ذرّ است و اخذ پيمان از فرزندان آدم كه همگى به ربوبيت خداوند شهادت دادند. سپس داستان بلعم باعور را مى آورد، كه دانشمندى كه سرانجام بدى پيدا كرد و او را به سگ تشبيه مى كند و از جهنّم ياد مى كند كه جايگاه بسيارى از جنّ و انس خواهد بود، آنها كه دل دارند ولى نمى فهمند و چشم دارند ولى نمى بينند و گوش دارند ولى نمى شنوند آنها از چارپايان گمراهترند.

پس از يادى از اسماء حسنى، خداوند از گروهى ياد مى كند كه هدايت يافته اند و به حق مايل شده اند و نيز از گروهى ياد مى كند كه آيات خدا را تكذيب كردند و خدا آنها را به صورت استدراج و پس از مهلتى كيفر داد.

سپس مردم را به تفكّر درباره پيامبر اسلام دعوت نموده، از اينكه او را ديوانه مى خواندند به شدّت انتقاد مى كند و از مردم مى خواهد كه در ملكوت آسمانها و زمين و پديده هاى عالم بينديشند، شايد كه مدت آنها سرآمده باشد و خاطر نشان مى كند كه هركس را خدا گمراه سازد او هدايت كننده اى نخواهد داشت و در طغيان خود باقى خواهد ماند (كه البته گمراه كردن خدا براساس گناهان خود آن شخص است).

مطلب بعدى درباره روز قيامت است كه وقت آن را به علم خدا موكول مى كند و متذكّر مى شود كه قيامت به طور ناگهانى خواهد آمد و علم آن را در انحصار خدا مى داند، به طورى كه پيامبر هم از آن خبر ندارد و مى گويد اگر غيب مى دانستم بدى به من نمى رسيد و من تنها بيم دهنده اى هستم. سپس از اينكه خداوند انسانها را از يك نفر و همسر او آفريد سخن مى گويد و مشركان را مورد حمله قرار مى دهد و معبودهاى آنها را موجوداتى ضعيف و بندگانى همانند خود آنها معرفى مى كند و از ناتوانى آنها خبر مى دهد و از زبان پيامبر نقل مى كند كه ولىّ و سرپرست من همان خدايى است كه كتاب نازل كرده و صالحان را دوست دارد; امّا معبودهاى شما توانايى كمك كردن به شما را ندارند و اگر آنها را بخوانيد نمى توانند به شما جواب بدهند.

پس از اين بيان، به پيامبر دستور مى دهد كه عفو پيشه كند و به كار نيك فرمان دهد و از جاهلان اعراض كند و اگر وسوسه اى از شيطان رسيد به خدا پناه برد و يادآور مى شود كه اگر وسوسه اى از شيطان به پرهيزگاران برسد خدا را ياد مى كنند و بصيرت و بينش خود را مى يابند ولى شياطين، كافران را به گمراهى مى كشند و هيچ كوتاهى نمى كنند. آنگاه خطاب به پيامبر اظهار مى دارد كه اگر براى آنان آيه اى نياورى اعتراض مى كنند; بگو من تابع وحى هستم و اين قرآن بينشهايى از سوى خدا و هدايت و رحمتى براى اهل ايمان است. سپس دستور مى دهد كه چون قرآن خوانده شود به آن گوش فرا دهيد تا مورد رحمت قرار بگيريد و خدا را شب و روز به زارى و بيم ياد كن و از غافلان مباش.

در پايان سوره از كسانى ياد مى كند كه نسبت به عبادت خدا تكبر نمىورزند و به تسبيح او مشغول هستند و او را سجده مى كنند.

تفسير سوره اعراف

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

المص (* ) كِتابٌ أُنْزِلَ اِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فى صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِه وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ (* ) اِتَّبِعُوا مآ أُنْزِلَ اِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِه أَوْلِيآءَ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ (* )

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. المص (1) كتابى است كه به سوى تو نازل شده است. پس سينه ات از آن تنگ نشود تا به وسيله آن بيم دهى و براى مؤمنان تذكر است(2) از آنچه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد و جز او از سرپرستانى پيروى نكنيد. شما اندك پند مى گيريد(3)

نكات ادبى

1 ـ «المص» از حروف مقطّعه است و ما راجع به آن در تفسير «الم» در آغاز سوره بقره مطالبى را بيان كرديم. اين تعبير، هر معنايى داشته باشد در حكم جمله است; بنابراين آن را يك آيه حساب كرده اند; ولى «ص» را در اول سوره «ص» آيه حساب نكرده اند چون فقط يك حرف است.

2 ـ «كتاب» خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن «هذا كتاب» مى باشد. البته بعضى ها گفته اند كه آن، خبر براى «المص» است كه وجه بعيدى است. ضمناً تنكير «كتاب» براى بيان عظمت قرآن است.

3 ـ «فاء» در «فلايكن» براى عطف جمله به جمله است و معناى تفريع دارد; يعنى اكنون كه اين كتاب بر تو نازل شده پس سينه ات از آن تنگ نشود چون از جانب خدا نازل شده است.

4 ـ «حرج» تنگى شديد، زحمت و مشقت، شك و ترديد. در اينجا به قرينه آمدن آن با «صدر» به معناى همان تنگى شديد است كه در بعضى از آيات از اين حالت به ضيق صدر در مقابل شرح صدر، تعبير شده است.

5 ـ «وذكرى» عطف به «لتنذر» كه در حكم للانذار است. در واقع براى نزول قرآن دو علت ذكر مى كند: يكى انذار و ديگرى ذكرى.

6 ـ «اولياء» دوستان، سرپرستان.

7 ـ «قليلا ماتذكرون» نعت براى مصدر محذوف به تقدير تذكراً قليلا تذكّرون و «ما»ى زايد، براى تاكيد است.

تفسير و توضيح

آيات (1-2) بسم الله الرحمن الرحيم. المص. كتاب انزل ... : شروع سوره مانند سوره هاى پيشين با نام خداوند رحمان رحيم است و هر چيزى بدون اين جمله مقدس شروع شود ابتر است. پس از اين جمله در آغاز سوره، چند حرف كه از حروف مقطعه است آمده: الف، لام، ميم، صاد. (راجع به حروف مقطّعه در آغاز سوره مباركه بقره مطالبى آورديم. رجوع شود). آنگاه درباره قرآن و هدفهاى آن سخن مى گويد و خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: «اين كتابى است كه بر تو نازل شده است». از آنجا كه نزول قرآن با احكام و معارفى كه دارد، وظيفه سنگينى را براى پيامبر اسلام قرار مى دهد و او را با دشمنان و مخالفان سرسختى روبرو مى كند، جهت دلدارى و تسلاّى خاطر پيامبر، از او مى خواهد كه سينه اش از آن تنگ نشود، هرچند كه مشكلات و ناراحتى هايى در پيش است ولى چون قرآن از سوى خدا نازل شده و سخن حقّ است، پس بايد مشكلات را تحمل كرد; زيرا رنج و تعبى كه در راه دوست باشد، گوارا و نوشين است.

البته دلتنگى و ناراحتى پيامبر بيشتر از آن جهت بود كه مى ديد آن مردم هدايت نمى شوند و مصلحت خود را درك نمى كنند و از حقيقت دور افتاده اند. پيامبر كه دلسوز مردم بود از اينكه آنها به بيراهه مى روند اندوهگين مى شد، به طورى كه بارها درقرآن كريم خداوند او را دلدارى داده و خاطر نشان كرده است كه وظيفه او فقط تبليغ و انذار است و نبايد از ايمان نياوردن مردم اين چنين اندوهگين باشد.

ولعلك باخعٌ نفسك الايكونوا مؤمنين. (شعراء/3)

شايد تو جان خود را از اين جهت كه آنها ايمان نمى آورند تلف كنى.

بايد توجه داشت كه همه اين تعبيرات فقط براى تسلاّى پيامبر و دادن قوت قلب به اوست و گرنه غصه خوردن براى هدايت نشدن مردم، از رقّت قلب و مهربانى و دلسوزى پيامبر اسلام حكايت مى كند و كار زشتى نيست كه خدا از آن نهى كند.

پس از بيان اين مطلب، دو هدف براى نزول قرآن ذكر مى كند: يكى اينكه قرآن، نازل شده تا به وسيله آن مردم را بيم دهى و ديگر اينكه قرآن نازل شده تا پندى و تذكرى براى مؤمنان باشد.

هدف نخست عام است و شامل مؤمن و كافر مى شود و پيامبر با آيات قرآنى تمام مكلّفين را تبليغ مى كرد و روى سخن او با گروه خاصى نبود; ولى هدف دوم فقط شامل مؤمنان مى شود: اينان هستند كه به جهت ايمانى كه به قرآن دارند از آيات آن پند مى گيرند و تذكّرى براى آنها حاصل مى شود. تذكر يعنى يادآورىِ آنچه گذشته است و مؤمن به وسيله قرآن، ايمان خود را تجديد و تقويت مى كند و فيض پياپى به او مى رسد; گويا آيات قرآنى هرآن بر ايمان او مى افزايد و روح تازه اى در او مى دمد.

در قرآن كريم علاوه بر «ذكرى» دو صفت «ذكر» و «تذكّر» نيز كه از همين ريشه اند به قرآن اطلاق شده است و هر سه، جنبه يادآورى و تقويت ايمان مردم را دارند.

و انه لتذكرة للمتقين (مزمل/19)

و آن (قرآن) يادآورى براى پرهيزگاران است.

آيه (3) اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم ... : پس از خطابى كه به پيامبر اسلام شد اينك سخن را متوجه مردم مى كند و ظاهر اين است كه مورد خطاب، مشركان و بت پرستان هستند. در اين آيه خطاب به آنان گفته مى شود: از آنچه بر شما نازل شده پيروى كنيد سپس اضافه مى كند كه جز خدا براى خود سرپرست و دوست نگيريد يعنى بتها و معبودهاى باطل را به خدايى نگيريد و آنها را پرستش نكنيد.

شرك و بت پرستى از هر نوع كه باشد آفت بزرگى است كه سعادت انسان را نابود مى كند و شخصيت او را مى ربايد و از او انسانى پست و حقير مى سازد و جلوى درك درست او را مى گيرد، به گونه اى كه او ديگر نمى تواند حق را از باطل تشخيص بدهد و راه را از چاه بشناسد.

اصرار و تاكيد قرآن در مبارزه با شرك از هر نوع آن، براى رها ساختن انسان از قيد و بندهايى است كه فهم و انديشه و بينش و بصيرت او را محدود مى كند و مانع رشد فكرى و بلوغ عقلانى او مى گردد و اين آيه درصدد بيان همين معناست; چون بلافاصله مى فرمايد: شما اندك پند مى گيريد يا شما چه اندك پند مى گيريد و بدينگونه روشن مى كند كه ميان پرستش غيرخدا و پند نگرفتن رابطه اى وجود دارد; يعنى اينكه شرك مانع پندگيرى و عبرت آموزى و يادآورى است.

وَ كَمْ مِنْ قَرْيَة أَهْلَكْناها فَجآءَها بَأْسُنا بَياتًا أَوْ هُمْ قآئِلُونَ (* ) فَما كانَ دَعْواهُمْ اِذْ جآءَهُمْ بَأْسُنآ اِلاّ أَنْ قالُوا اِنّا كُنّا ظالِمينَ (* ) فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ اِلَيْهِمْ وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلينَ (* ) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْم وَ ما كُنّا غائِبينَ (* ) وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (* ) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ (* )

و چه بسا آبادى كه آن را هلاك كرديم و عذاب ما شبانه يا هنگامى كه درخواب نيمروز بودند به آنها فرا رسيد(4) پس هنگامى كه عذاب ما به آنها رسيد سخنشان جز اين نبود كه ما ستمگران بوديم(5) پس، از كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند و نيز از پيامبران البته پرسش خواهيم كرد(6) پس، از روى علم (حالات آنها را) برايشان تعريف خواهيم كرد و ما غايب و بى خبر نبوده ايم(7) و سنجيدن اعمال در آن روز (قيامت) حق است; پس كسانى كه خوبيهاى آنها سنگين باشد آنان رستگارانند (8) و كسانى كه خوبيهاى آنها سبك باشد آنان همانها هستند كه به خويشتن زيان رسانيده اند به جهت آنكه به آيات ما ستم كرده اند(9)

نكات ادبى

1 ـ «كم» براى تكثير است همانگونه كه «ربّ» براى تقليل است.

2 ـ «قريه» آبادى كه شامل شهر، روستا و هر نوع جامعه اى مى شود.

3 ـ «بأس» در اينجا عذاب و شدت.

4 ـ «بياتا» شبانه; مصدر براى حال است از ماده «بيت» به معناى زندگى در شب.

مبيت و بيت هم از اين واژه مشتق شده است.

5 ـ «قائلون» از قيلوله به معناى خواب نيمروز، راحتى روزانه. اين واژه مصدر از ماده قيل، اجوف يايى است. كلمه مقيل و اقاله هم از اين ماده است.

6 ـ «أوهم قائلون» گفته شده كه در اين جمله «أوْ» براى تنويع است و جمله حاليه است به تقدير واو حاليه: او و هم قائلون.

7 ـ «دعوى» سخن، ادّعا، اعتراف، دعا.

8 ـ «فلنقصّنّ» از قصه به معناى سخن گفتن پشت سر كسى.

9 ـ «يومئذ» مقطوع از اضافه است و تنوين دلالت بر آن دارد.

10 ـ «موازين» جمع وزن يا ميزان است و اگر هم جمع ميزان باشد در اينجا مصدر ميمى است و منظور از آن كارهاى خوب است.

تفسير و توضيح

آيات (4-5) وكم من قرية اهلكناها فجاءها باسنا ... : جامعه ها هم مانند افراد، حالتهاى مختلفى دارند. گاهى يك جامعه از نظر مبانى دينى و ارزشهاى معنوى در چنان حالتى قرار دارد كه از انسجام و وحدت و توان بالايى برخوردار است و قابليت بقا و دوام دارد. خداوند چنين جامعه اى را مورد حمايت خود قرار مى دهد. در مقابل، جامعه هاى بى ايمان و تهى از معنويت و تقوا به سبب روى آوردن به فساد و گناه و فسق و فجور، قابليت بقا را از دست مى دهد و خداوند چنين جامعه اى را هلاك مى سازد. گاهى به صورت استدراج و به طور طبيعى هلاك مى شود و سقوط مى كند و گاهى هم با نزول بلاهاى آسمانى و عذاب الهى به يك مرتبه نابود مى شود.

در اين آيه از نزول عذاب ناگهانى خدا بر بعضى از جوامع بشرى خبر مى دهد و مى فرمايد: چه بسا آبادى كه آن را هلاك كرديم و عذاب ما شبانه يا به هنگام خواب نيمروز به آنها فرا رسيد. اين همان عذاب «استيصال» است كه ناگهان مردمى را به كام خود مى برد و اين در اثر گناه و نافرمانى و كارهاى ضدّ خدايى و عناد با حق و انكار پيامبران پديد مى آيد و خدا پس از مهلت هايى كه مى دهد، بالاخره عذاب خود را نازل مى كند. جالب اينكه اين عذاب، در حال استراحت مردم يا در شب و يا در خواب نيمروز نازل مى شود; يعنى هنگامى كه مردم به فراغت نياز دارند و مشغول استراحت هستند و گمان مى كنند كه هيچ خطرى آنها را تهديد نمى كند و به امنيت و آسايش ظاهرى كه دارند، مغرور هستند.

وقتى عذاب الهى آنها را فرا گرفت، ناگهان از خواب خوش بيدار مى شوند و خود را در كام عذابى سخت مى يابند. اينجاست كه به خود مى آيند و با ديدن عذاب، به گناه خود اعتراف مى كنند و مى گويند: ما ستمگران بوديم ولى اين اعتراف در اين زمان سودى براى آنها ندارد و توبه محسوب نمى شود.

روشن است كه نزول چنين بلاهايى كه باعث نابودى يك جامعه مى شود در اثر شيوع گناه و رواج فسق و فجور و ستمگرى است و گرنه هيچ جامعه اى بدون حساب و كتاب هلاك نمى شود. در آيات متعددى از قرآن علت نابودى چنين جوامعى شيوع ظلم و فساد و گناه معرفى شده است:

فكأين من قرية اهلكناها و هى ظالمة فهى خاوية على عروشها (حج/45)

چه بسا آبادى كه اهل آن ستمگر بودند هلاك كرديم، پس بر سقفهايش فرو افتاد.

فاهلكناهم بذنوبهم و انشاءنا من بعدهم قوما آخرين (انعام/6)

پس آنها را به سبب گناهانشان هلاك كرديم و پس از آنها گروه ديگرى را آورديم.

البته گاهى نابودى پس از مهلتى انجام مى گيرد:

وكأيّن من قرية امليت لها و هى ظالمة ثم اخذتها والىّ المصير(حج/48)

و چه بسا آبادى كه در حالى كه ظالم بود به آن مهلت دادم; سپس آن را برگرفتم و بازگشت به سوى من است.

آيات (6-7) فلنسئلنّ الذين ارسلنا اليهم ... : جامعه هاى ستمگر با عذابى كه در اين دنيا به آنها مى رسد، كارشان تمام نمى شود بلكه علاوه بر عذاب اين دنيا در آخرت نيز مؤاخذه خواهند شد و در برابر كارهايى كه كرده اند مورد پرسش قرار خواهند گرفت.

در اين آيه كه با «فاء تفريع» شروع مى شود و به آيه پيش ربط داده شده، اظهار مى دارد كه هم از مردمى كه پيامبران به سوى آنها آمدند و هم از پيامبران، سؤال خواهد شد. يعنى در روز قيامت هم از مردم و هم از پيامبران سؤال خواهد شد. البته سؤالها متفاوت است; سؤالى كه از مردم مى شود مربوط به كارهاى آنها در دنياست و سؤالهايى كه از پيامبران مى شود مربوط به عكس العمل مردم در برابر دعوت آنهاست; يعنى اينكه پيامبران شهادت خواهند داد كه مردم با دعوت آنها چگونه برخورد كردند. بنابراين، سؤال از مردم به عنوان سؤال از متهم و سؤال از پيامبران به عنوان سؤال از شاهد است.

توجه كنيم كه قيامت داراى موقفها و ايستگاههاى گوناگونى است. در بعضى از اين موقفها از همه سؤال مى شود و گنهكاران مورد پرسش قرار مى گيرند; ولى در بعضى ديگر از اين موقفها از كسى سؤال نخواهد شد و فقط مجازات در پى خواهد داشت. گروهى از آيات كه دلالت بر اين دارند كه در قيامت از مجرمان سؤال مى شود مربوط به موقف اول و آن گروه كه دلالت دارند سؤال نخواهد شد، مربوط به موقف دوم است.

از جمله آياتى كه مربوط به موقف اول است علاوه بر آيه مورد بحث، از آيات زير هم مى توان ياد كرد:

وقفوهم انهم مسؤولون (صافات/24)

آنها را نگه داريد كه از آنها سؤال خواهد شد.

فوربك لنسئلنهم اجمعين (حجر/92)

پس سوگند به پروردگار تو كه از همه آنها پرسيده خواهد شد.

وليسئلنّ يوم القيامة عما كانوا يفترون (عنكبوت/13)

و البته در روز قيامت از آنچه افترا مى زنند پرسيده خواهند شد.

و از جمله آياتى كه مربوط به موقف دوم است، اين آيات را مى آوريم:

ولايسئل عن ذنوبهم المجرمون (قصص/78)

گنهكاران از گناهان خود پرسيده نمى شوند.

فيومئذ لايسئل عن ذنبه انس و لاجانّ (رحمن/39)

پس در آن روز از گناه هيچ انس و جنّى پرسيده نمى شود.

ضمناً سؤالى كه در يك موقف قيامت از مجرمان خواهد شد براى كشف حقيقت نيست; چون خداوند، خود از حال آنها با خبر است، بلكه سؤال براى اعتراف گرفتن از آنهـاست و اين خود نوعى عذاب روحى است و براى همين است كه در آيه مورد بحث ما پس از بيان اينكه از مردم سؤال خواهد شد، اضافه مى كند كه كارهاى آنها را از روى علم و آگاهى براى آنها تعريف خواهيم كرد تا بدانند كه غايب و بى خبر نبوديم. يعنى آنها هر كارى در دنيا انجام داده اند در حضور ما بوده و ما به خوبى از آن آگاه بوديم و در قيامت از كارهايى كه كرده اند خبر خواهيم داد. بنابراين پرسش از آنها براى به دست آوردن اطلاع نيست بلكه براى اتمام حجت است كه براى آنان نوعى عذاب روحى هم هست.

آيات (8-9) والوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه ... : عدل الهى در روز قيامت حكومت خواهد كرد و هركسى عادلانه به سزاى اعمال خود خواهد رسيد و اعمال مردم با ترازوى الهى سنجيده خواهد شد; هر كس كه اعمال نيك او سنگينى كند رستگار خواهد شد و هركس كه كارهاى نيك او سبك باشد زيان خواهد ديد.

البته منظور اين نيست كه در قيامت ترازويى از نوع ترازوهاى دنيا برقرار خواهد بود بلكه ترازو به عنوان مظهر عدالت و سنجش بيان شده و منظور اين است كه كارهاى مردم در روز قيامت سنجيده خواهد شد و مطابق با اعمالشان با آنها رفتار خواهد شد. بعضى ها گمان كرده اند كه در قيامت كارهاى خوب انسان با كارهاى بد او مقايسه و سنجيده مى شود و اگر كارهاى خوب او از كارهاى بد او بيشتر بود نجات خواهد يافت و اگر برعكس آن بود هلاك خواهد شد. اين همان «موازنه» است كه بعضى ها به آن معتقدند ولى آيات مربوط به ترازوى قيامت به اين مطلب دلالت ندارد، بلكه طبق اين آيات، كارهاى خوب با كارهاى بد سنجيده نمى شود و اعمال خوب به تنهايى مورد ارزيابى قرار مى گيرد كه اگر سنگين شد اهل نجات است و اگر سبك شد مجازات مى شود.

به نظر مى رسد كه اعمال نيك انسان با آن عملى كه مورد پسند خداست و عمل كاملى است، سنجيده خواهد شد; يعنى مثلا نمازهاى انسان با يك نماز كاملى كه خدا مى پسندد مقايسه مى شود كه اگر سنگين تر از آن باشد، اهل نجات است و اگر سبك تر از آن باشد مورد قبول نيست. آيات از شق سوم كه برابرى دو كفه ترازواست ساكت است ولى معلوم است كه آن نيز مورد رضايت خداوند مى باشد و آيات، فرد شاخص و فرد نازل را بيان مى كند.

آيات مربوط به ميزان، به همان معنايى كه گفتيم دلالت مى كند; از جمله، آيه مورد بحث كه عينا در سوره مؤمنون آيه 23 نيز تكرار شده به خوبى به اين معنا دلالت دارد و همين طور آيه زير:

فاما من ثقلت موازيته فهو فى عيشة راضية و اما من خفت موازينه فامه هاويه(قارعه/6-9)

پس كسى كه كارهاى خوب او سنگين باشد، او در زندگىِ خوشايندى خواهد بود و هركس كه كارهاى خوب او سبك باشد جايگاه او دوزخ است.

البته اين بدان معنا نيست كه كارهاى بد انسان مورد غفلت قرار خواهد گرفت بلكه هر انسانى نتيجه كارهاى زشت خود را هم خواهد ديد:

فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّا يره(زلزله/7-8)

پس هر كس به سنگينى ذره اى، كار خوب كند آن را مى بيند و هر كس به سنگينى ذره اى، كار بد كند آن را مى بيند.

در آيه مورد بحث در مورد كسانى كه كارهاى خوب آنها سبك باشد يعنى مورد قبول واقع نشود، اظهار مى دارد كه آنان به جهت آنكه به آيات ما ستم كردند، به خود ضرر زدند; يعنى آنها در دنيا براى آيات الهى ارزش قائل نشدند يا آن را انكار كردند و يا عمل نكردند و نتيجه آن ضرر و زيانى است كه در آخرت نصيب آنها خواهد شد و هر عمل خيرى هم كرده باشند سودى براى آنان نخواهد داشت.

وَ لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِى الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ(*)

همانا شما را در زمين توانايى داديم و براى شما در آن، زندگى ها قرار داديم; اندك سپاس مى كنيد(10)

نكات ادبى

1 ـ «مكّنّا» توانايى داديم، مكنت داديم، وسايل پيشرفت فراهم كرديم. از مكن مشتق شده كه به معناى فراهم كردن وسايل پيشرفت و قدرت و دادن امكانات است.

2 ـ «معايش» جمع معيشه، مصدر ميمى به معناى زندگى يا اسم آلت به معناى اسباب زندگى است. در جمعهاى هموزن اين كلمه، حرفِ پس از الف به صورت همزه آمده; مانند: صحائف، مدائن، قلائد; ولى در اين كلمه با ياء خوانده مى شود; علتش آن است كه در اين كلمه ياء، جوهر كلمه است و از ماده عيش مشتق شده; ولى در كلمات ديگر، ياء، جوهر كلمه نيست و از وزن جمع آمده است.

تفسير و توضيح

آيه (10) ولقد مكّنّاكم فى الارض وجعلنالكم فيها معايش ... : خداوند به انسان نعمتهاى بزرگى داده و همه گونه ابزار لازم براى پيشرفت را براى او فراهم كرده است. در اين آيه يادآورى مى شود كه براى شما در روى زمين امكانات لازم را آماده كرديم و شما را در آن جاى داديم و براى شما در آن زندگى ها قرار داديم.

طبيعت با تمام نيروها و استعدادهاى نهفته در آن همواره در خدمت بشر است و بشر مى تواند و بايد از امكانات آن بهره گيرد و مى گيرد. ضرورى ترين نيازهاى بشر مانند تنفس و تغذيه از همين منابع طبيعى تامين مى شود و جالب اينكه انسان به هر چيزى كه بيشتر نياز دارد در طبيعت به فراوانى يافت مى شود; مثلا نياز فورى وعمده انسان به هواست كه به فراوانى موجود است و در درجه پايين تر، انسان به آب احتياج دارد آب هم از چيزهاى ديگر فراوانتر است هر چند كه در مقايسه با هوا كمتر است. بعد از آن غذاست كه از آب كمتر ولى از چيزهاى ديگر زيادتر است و به همين ترتيب... .

در طبيعت گاهى نيازهاى انسان بدون زحمت و به آسانى و بى آنكه كارى انجام دهد فراهم مى شود و طبيعت به اذن خدا سخاوتمندانه آن را در اختيار انسان قرار مى دهد; مانند هوايى كه استنشاق مى كند. ولى گاهى بشر براى رفع نياز خود و استفاده از منابع طبيعى بايد كارى انجام دهد و فعاليتى بكند; مانند كارهاى كشاورزى و استخراج معادن و ساختن ابزار و وسايل زندگى كه همه پس از تغييراتى كه انسان در طبيعت انجام مى دهد، به دست مى آيد و گاهى احتياج به تغييرهاى زنجيره اى دارد.

به هر حال خداوند از يك سو امكانات لازم را در طبيعت قرار داده و از سوى ديگر به بشر فكر و انديشه عطاكرده كه به كمك آن از نيروهاى موجود در طبيعت بهره گيرى كند و طبيعت را به استخدام خود گيرد و همه چيز را به تسخير خود درآورد:

الم تروا انّ الله سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض (لقمان/20)

آيا نمى بينيد كه خداوند آنچه را كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخّر نموده است؟

در مقابل اين همه نعمت كه در اختيار بشر گذاشته چيزى از او نمى خواهد جز اينكه حق او را بشناسد و او را عبادت كند و سپاسگزار نعمتهاى او باشد اما به طورى كه در جمله پايانى آيه مورد بحث آمده، بشر، اندك سپاسگزار است و در مقابل نعمتهاى بى شمار خداوند ناسپاس است.

اگر انسان، سپاسگزار نعمتهاى خدا باشد اين نعمتها همواره در اختيار او خواهد بود و بر آن افزوده خواهد شد ولى اگر ناسپاسى كند و ناسپاسى او به مرحله خاصى برسد، خداوند نعمتها را تبديل به نقمتها مى كند و عذاب خود را فرو مى فرستد.

لأن شكرتم لأزيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد (ابراهيم/7)

اگر سپاسگزارى كنيد بر شما مى افزاييم و اگر كفران نماييد همانا عذاب من شديد است.

وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ (* ) قالَ ما مَنَعَكَ أَلاّ تَسْجُدَ اِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين (* ) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها فَاخْرُجْ اِنَّكَ مِنَ الصّاغِرينَ (* ) قالَ أَنْظِرْنى اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (* ) قالَ اِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ (* ) قالَ فَبِمآ أَغْوَيْتَنى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ (* ) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمآئِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ (* ) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْءُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعينَ(* )

همانا شما را آفريديم آنگاه به شما شكل داديم آنگاه به فرشتگان گفتيم به آدم سجده كنيد پس سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود(11) گفت: چه چيزى تو را بازداشت از اينكه سجده نكنى هنگامى كه تو را فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم; مرا از آتش آفريدى و او را از خاك آفريدى (12) گفت: پس، از آنجا فرود آى، تو را نرسد كه در آن تكبّر ورزى، پس بيرون آى كه تو از خواران هستى (13) گفت: مرا تا روزى كه مبعوث مى شوند مهلت بده(14) گفت: تو از مهلت داده شدگانى(15) گفت: پس به سبب آنكه مرا هلاك كردى، بر سر راه راست تو بر كمين آنها مى نشينم(16) سپس از پيش رو و پشت سر و راست و چپشان سراغشان مى روم و بسيارى از آنان را از سپاسگزاران نيابى(17) گفت: نكوهيده و خوار از آنجا بيرون شو، هركس از آنها از تو پيروى كند، البته جهنم را ازهمه شما پر خواهم كرد(18)

نكات ادبى

1 ـ «صوّرناكم» از تصوير به معناى قرار دادن چيزى به شكلى و صورتى است.

2 ـ «ابليس» نام خاص موجود پليدى است كه از سجده بر آدم سر باز زد و شيطان نام عام اوست.

3 ـ «الاّ تسجد» لا در اينجا زايد است و براى تاكيد مطلب آمده; مانند «لااقسم» و «لئلايعلم» همانگونه كه در آيه ديگر، همين تعبير بدون لا آمده: ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدىّ (ص/75) وجه ديگر اينكه «منعك» را به معناى وادار كرد، مجبور كرد بگيريم و بگوييم كه در منع، نوعى معناى الزام وجود دارد.

4 ـ «فاهبط» فرود آى. هبوط نوعى نزول از بالا به پايين است كه يا به صورت حقيقى (نزول از آسمان به زمين) و يا به صورت معنوى (نزول از مقام و مرتبه بالا به مقام و مرتبه پايين) است.

5 ـ ضمير «منها» و «فيها» يا به جنّت يا به سماء و يا به مرتبه بالا برمى گردد.

6 ـ «صاغرين» جمع صاغر، ذليل، خوار و بى مقدار.

7 ـ «انظرنى» از انظار به معناى مهلت دادن و به تأخير انداختن است.

8 ـ «اغويتنى» از اغوا كه در اينجا به معناى هلاك كردن و مطرود كردن است. اين واژه بيشتر به معناى گمراه كردن مى آيد.

9 ـ «اَيمان» جمع يمين، سمت راست.

10 ـ «شمائل» جمع شمال، سمت چپ.

11 ـ «مذؤم» نكوهيده، ايراد گرفته شده. از ذؤم به معناى عيب.

12 ـ لام در «لمن تبعك» براى ابتدا و در «لأملانَّ» براى قسم است.