تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۲ -


تفسير و توضيح

آيات (11-12) ولقد خلقناكم ثم قلنا للملائكة ... : اين آيات مشتمل بر داستان خلقت آدم است و اين داستان در شش سوره از سوره هاى قرآنى تكرار شده و در هر كدام با عبارتهاى ويژه اى آمده است. آن شش سوره عبارتند از: بقره، اعراف، حجر، بنى اسرائيل، كهف، طه و ص . در اينجا داستان به اين صورت آغاز مى شود كه خطاب به مردم مى فرمايد: «همانا شما را آفريديم و آنگاه به شما شكل و صورت داديم.» هر چند كه خطاب به موجودين از فرزندان آدم است ولى منظور آغاز خلقت آدم است كه او را از خاك آفريد و به او شكل بشرى داد، و اينكه خطاب به موجودين مى كند از باب امتنان است; يعنى اينكه شما از نسل كسى هستيد كه به اين صورت آفريده شد و اين نوع خطابها در زبان عربى و در قرآن نظير دارد و در آنها حوادثى كه بر نسلهاى گذشته اتفاق افتاده به نسل موجود نسبت داده مى شود; چون نسل موجود هم ادامه همان نسلها است; مانند بعضى از خطابهاى قرآن به يهود عصر پيامبر و ذكر حوادثى كه براى نياكان آنها اتفاق افتاده است; مثل: واذ انجيناكم من آل فرعون...

به هرحال در اين آيات پس از اشاره به اينكه آدم آفريده شد و به شكل بشرى درآمد، مى فرمايد: آنگاه به فرشتگان دستور داديم كه به او سجده كنند پس آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.

به طورى كه در تفسير آيات مربوطه به خلقت آدم در سوره بقره به تفصيل آورديم، منظور از سجده فرشتگان به آدم; تعظيم و تكريم و خضوع در برابر او بود و اين به مفهوم عبادت نبود چون عبادت مخصوص خداست ولى تعظيم و خضوع مخصوص خداوند نيست بلكه در برابر افراد شايسته مانند پدر و مادر و معلم و اولياى الهى، خضوع اشكالى ندارد و حتى مطلوب هم هست. سجده فرشتگان به آدم از نوع سجده حضرت يعقوب بر يوسف بود كه منظور تعظيم و تكريم اوست.

ورفع ابويه على العرش و خرّوا له سجّدا (يوسف/100)

و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد و به او سجده كردند.

بنابراين لزومى ندارد كه سجده فرشتگان به آدم را چنين توجيه كنيم كه او را قبله خود قرار دادند و آيات مزبور اين توجيه را نمى پذيرد.

مى توان گفت علت اينكه آغاز اين آيات خطاب به موجودين از بنى آدم است، اين باشد كه سجده كردن فرشتگان به آدم، فقط به خاطر خود آدم نبود بلكه اين سجده براى نوع بشر بود كه شامل مخاطبان هم مى شود و آدم به عنوان مظهر نوع بشر مسجود فرشتگان قرار گرفت و اين به خاطر استعدادها وشايستگى هايى است كه در وجود بشر نهفته است و او مى تواند نامهاى اشيا را ياد بگيرد و به آن علم و آگاهى برسد كه فرشتگان به آن نمى رسند.

فرشتگان طبق دستور عمل كردند و به آدم سجده نمودند; ولى ابليس يا همان شيطان، از اجراى اين دستور سر بر تافت و به آدم سجده نكرد و اين در حالى بود كه او نيز مامور به سجده بود. هر چند ابليس از فرشتگان نبود و از جنّ بود ولى در اثر عبادت در صف فرشتگان قرار گرفته بود و خطاب الهى در مورد سجده به آدم شامل او هم مى شد (درباره ماهيت ابليس در جلد اول صفحه 137 از همين تفسير به تفصيل بحث كرده ايم. رجوع شود.)

وقتى ابليس از اجراى فرمان الهى سرپيچى كرد، خداوند به او فرمود: چه چيزى تو را از سجده كردن به آدم بازداشت؟ گفت: من از او برتر هستم; مرا از آتش و آدم را از خاك آفريده اى. ابليس خود را برتر از آدم مى دانست به اين دليل كه اصل او از آتش است و اصل آدم از خاك. ابليس از جنّ بود و خدا جنّ را از آتش آفريد:

و خلق الجانّ من مارج من نار (رحمن/15)

و جنّ را از زبانه اى از آتش آفريد.

اشتباه ابليس در اين بود كه خيال مى كرد برترى و فضيلت، مربوط به خميرمايه هستى شخص است، در حالى كه چنين نبود بلكه برترى در داشتن شايستگى هاست. از آن گذشته چه كسى گفته بود كه آتش از خاك برتر است؟ خاك به خاطر داشتن مواد زندگى زا از آتش برتر و با بركت تر است.

آيات (13-15) قال فاهبط منها فمايكون لك ... : پس از سرپيچى ابليس از فرمان خدا و آوردن بهانه واهى بر نافرمانى خود، از جانب خداوند خطاب رسيد كه از آنجا فرود آى و تو را نسزد كه در آنجا تكبّر كنى; پس بيرون آى كه تو از خوار شدگان هستى. ابليس در بهشت بود و با اين خطاب از بهشت رانده شد و البته منظور از اين بهشت، باغى بوده كه به آن بهشت عدن گفته مى شود و منظور از آن، بهشتى نيست كه خداوند، صالحان را به آنجا خواهد برد. اين هبوط از بهشت همراه با هبوط ابليس از مقام و مرتبه خاص او بود و لذا مى توانيم بگوييم كه مرجع ضمير «منها» و «فيها» وجه جامعى است كه شامل بهشت و مقام و مرتبه ابليس مى شود و ابليس از اين هر دو هبوط كرد.

ابليس كه خود را مطرود ورانده شده درگاه ديد، گويا در برابر عبادتهاى بسيارى كه كرده بود، از خداوند خواست كه تا روز قيامت به او مهلت بدهد و خدا درخواست او را اجابت نمودو به او مهلت داد. البته در اين آيه گفته نشده كه خدا تا به كى به ابليس مهلت داد ولى در آيات ديگر آمده كه در برابر درخواست ابليس كه از خدا تا روز قيامت مهلت خواسته بود، فرمود: تا روز معينى به تو مهلت داده مى شود; يعنى مهلت ابليس تا روز قيامت نيست بلكه تا روز خاصى است كه منظور از آن يا نفخ صور و يا زمان ظهور حضرت مهدى و يا زمان خاص ديگرى است.

قال فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم (حجر/38)

گفت: تو از مهلت داده شدگانى تا روز وقت معين.

(تفصيل مطلب به خواست خدا در تفسير همين آيه خواهد آمد.)

مهلتى كه خداوند به ابليس داده علاوه بر اينكه پاداش عبادتهاى او بود، براى امتحان بشر و ايجاد زمينه براى بروز و ظهور شايستگى هاى او نيز بود; چون وقتى انسان با دشمنى روبرو مى شود خود را آماده كرده، از امكانات خويش بهره بردارى مى كند. وجود شيطان به عنوان دشمن انسان كه همواره در كمين اوست و وسوسه هايى كه مى كند و انسان را به سوى گناه و معصيت مى كشاند، زمينه مناسبى است كه انسانهاى با ايمان و افراد صالح از طريق مبارزه با او، ايمان وتقواى خود را به مرحله ظهور برسانند. بنابراين وجود شيطان اغواگر نه تنها براى انسان بد نيست بلكه به نفع او هم هست.

آيات (16-18) قال فبما اغويتنى لاقعدن لهم ... : شيطان كه از سوى خدا رانده شد ولى تا روز معين مهلت يافت، خطاب به خداوند گفت: «به سبب آنكه تو مرا هلاك كردى، من بر سر راه مستقيم تو بر كمين فرزندان آدم مى نشينم و از چهار طرف (جلو، پشت سر، راست و چپ) بر آنها مى تازم و بسيارى از آنان را از سپاسگزاران نخواهى يافت.» يعنى با تمام وجود تلاش خواهم كرد كه فرزندان آدم را از راه راست منحرف كنم و آنها را گمراه سازم و از عبادت خدا منصرف نمايم و آنها را به نافرمانى خدا وادار سازم و چنان خواهم كرد كه خداوند، بسيارى از فرزندان آدم را كافر، گمراه و ناسپاس يابد.

دشمنى ابليس با فرزندان آدم به سبب آن بود كه وجود آدم باعث رانده شدن او شد و مى خواست انتقام بگيرد. ولى همانگونه كه گفتيم وجود شيطان و وسوسه ها و اغواگريهاى او به سود بندگان خالص و خوب خداست و آنها با مبارزه با شيطان به مرتبه هايى مى رسند كه بدون آن نمى رسيدند. وسوسه هاى شيطان هرگز الزام آور نيست و انسان مجبور به اطاعت از شيطان نمى باشد و اگر كسانى از او اطاعت كردند، اين ناشى از ضعف ايمان آنهاست و لذا كيفر خواهند ديد.

پس از تهديدى كه ابليس كرد، خطاب رسيد كه از بهشت و مقام و مرتبه خود بيرون آى در حالى كه نكوهيده و خوار هستى. هركس از فرزندان آدم از تو پيروى كند به جهنم خواهد رفت و جهنم را از تو و پيروان تو پر خواهم كرد.

در بعضى از آيات آمده است كه وقتى ابليس و پيروان او به جهنم رفتند، ميان آنها گفتگوهايى صورت خواهد گرفت و شيطان از آنها بيزارى خواهد جست و به آنها خواهد گفت كه من بر شما تسلطى نداشتم و شما فريب مرا خورديد:

و قال الشيطان لمّا قضى الأمر انّ الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لى فلاتلومونى ولوموا انفسكم وما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخىّ (ابراهيم/22)

و هنگامى كه كارگزارده شد (قيامت به پا شد) شيطان گويد: همانا خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده دادم و خلاف آن كردم و من بر شما تسلطى نداشتم جز اينكه شما را خواندم و شما مرا اجابت كرديد; پس مرا مذمّت نكنيد بلكه خود را مذمّت كنيد. من فريادرس شما نيستم و شما فريادرس من نيستيد.

بنابراين شيطان فقط وسوسه مى كند و انسان را به سوى خود مى خواند و خواندن او جبرآور نيست و انسان مى تواند و بايد او را اجابت نكند همانگونه كه افراد با ايمان و مخلصان از بندگان خدا او را اجابت نمى كنند و به همين سبب مقام و مرتبه آنها بالا مى رود.

وَ يآ آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ (* ) فَوَسْوَسَ لَهُما الشَّيْطانُ لِيُبْدِىَ لَهُما ما وُرِىَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ اِلاّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ (* ) وَ قاسَمَهُمآ اِنّى لَكُما لَمِنَ النّاصِحينَ (* ) فَدَلاّهُما بِغُرُور فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُمآ أَلَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُمآ اِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبينٌ (* ) قالا رَبَّنا ظَلَمْنآ أَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ (* ) قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلى حين (*) قالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (* )

و اى آدم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از هر كجا كه خواستيد بخوريد وبه اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد شد(19) پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا عورت آنها را كه پوشيده بود براى آنها آشكار كند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر براى اينكه دو فرشته شويد يا از جاويدانان باشيد(20) و به آنها سوگند خورد كه من براى شما از نصحيت كنندگان هستم(21) پس آنها را با فريبى سقوط داد پس چون از آن درخت چشيدند، عورتشان بر آنها آشكار شد و آنها از برگ بهشت برخود مى چسبانيدند و پروردگارشان آنها را ندا داد كه مگر شما دو نفر را از اين درخت نهى نكرده بودم و به شما نگفته بودم كه شيطان براى شما دشمنى آشكار است(22) گفتند: پروردگارا به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و رحم نكنى، البته از زيانكاران خواهيم بود(23) گفت: فرود آييد; برخى از شما دشمن برخى ديگر است و براى شما در زمين جايگاه و بهره اى تا وقت معين است(24) گفت: در آن زندگى مى كنيد و در آن مى ميريد واز آن بيرون مى آييد(25)

نكات ادبى

1 ـ «زوجك» همسر تو. زوج هم به مرد و هم به زن مى گويند ولى زوجه فقط به زن گفته مى شود.

2 ـ «فوسوس» وسوسه كرد. وسوسه به معناى خواندن مخفيانه است.

3 ـ «ليبدى» از ابداء به معناى آشكار كردن و پرده درى است.

4 ـ «ورى» پنهان شده بود. مواراة: پنهان ساختن.

5 ـ «سوءاة» جمع سوءة، عورت انسان، عضوهايى كه انسان آشكار شدن آنها را بد مى داند و از آن خجالت مى كشد.

6 ـ «الاّ ان تكونا» به تقدير «مخافة ان تكونا» يعنى مباد كه چنين باشيد.

7 ـ «قاسمهما» مبالغه در قسم خوردن، زياد قسم خوردن. اين صيغه با اينكه از باب مفاعله است، دلالت بر بين الاثنين ندارد و فقط كثرت و مبالغه را مى رساند; مانند: عاقبت اللص.

8 ـ «دلّيهما» از تدليه به معناى پايين انداختن دلو در چاه و منظور فرود آوردن و ساقط كردن آدم و حوا از مقام و مرتبه آنهاست.

9 ـ «غرور» فريب دادن، مغرور كردن.

10 ـ «طفقا» فعل معين است; يعنى شروع كردند به انجام كارى.

11 ـ «يخصفان» از خصف به معناى چسباندن و منظم كردن است و به پنبه دوزى كفش خصف النعل مى گويند چون قسمتهاى باز شده آن به هم چسبانده مى شود.

12 ـ «مستقر» قرارگاه، جايگاه، محل آسايش.

تفسير و توضيح

آيات (19-22) و يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ...: پس از رانده شدن شيطان از درگاه الهى به آدم و همسرش خطاب مى شود كه تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از هر كجا كه خواستيد بخوريد ولى به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد شد. بدينگونه آدم و همسرش در بهشت جاى مى گيرند و اجازه بهره مندى از هر نعمتى را پيدا مى كنند ولى از خوردن ميوه يك درخت منع مى شوند. خوردن از آن درخت باعث مى شد كه اعضاى تناسلى آنان آشكار شود و شرمنده گردند و نيز باعث مى شد كه آنها از بهشت رانده شوند و در واقع با خوردن ميوه آن درخت به خود ظلم مى كردند.

ولى شيطان آن دو را وسوسه كرد و با اين هدف كه آنها را اذيت كند و از آنها انتقام بگيرد به سراغ آنها رفت و گفت: خداوند شما را از خوردن اين درخت نهى نكرد مگر براى اينكه شما دو فرشته شويد و يا در بهشت جاويدان باشيد; يعنى اگر از آن درخت بخوريد فرشته مى شويد و در بهشت جاويدان مى مانيد. شيطان بر اين گفته خود سوگند سختى خورد و به آنها گفت كه من شما را نصحيت مى كنم و خيرخواه شما هستم. آدم و حوا كه تا آن زمان از كسى دروغ نشنيده بودند سخن شيطان را باور كردند و فريب خوردند و از آن درخت خوردند و چون آن ميوه را چشيدند عورتهاى آنان آشكار شد. ظاهر اين است كه عورتهاى آنان آشكار بود و ساترى نداشت ولى آنها به اين موضوع بى توجه بودند ولى با خوردن از آن درخت به نوعى آگاهى رسيدند و به زشتى اين كار واقف شدند و با برگهاى بزرگ درختان بهشتى خود را پوشانيدند.

در اين هنگام از سوى خداوند خطاب رسيد كه مگر من شما را از خوردن آن درخت نهى نكرده بودم و به شما نگفته بودم كه شيطان، دشمن آشكار شماست؟ آنها كه به زشتى كار خود پى برده بودند گفتند: خدايا بر خود ستم كرديم اگر ما را نيامرزى و رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.

در اين آيات از اينكه خدا توبه آدم را پذيرفت يا نه سخن به ميان نيامده ولى در آيات سوره بقره پس از ذكر توبه آدم، خدا را به عنوان توبه پذير مهربان معرفى مى كند كه نشان مى دهد كه خدا توبه آدم را پذيرفته است. البته پذيرش توبه آدم در مقابل ترك اولايى كه او كرده بود اين تأثير را داشت كه مقام او پايين نيامد; ولى اثر وضعى كارى را كه كرده بود از مبان نبرد و او به خاطر خوردن از آن درخت از بهشت رانده شد و خطاب رسيد كه همگى (آدم و حوا و شيطان) از بهشت فرود آييد كه برخى دشمن برخى ديگر هستيد و اين اشاره به دشمنى شيطان با آدم و فرزندان اوست و در ادامه فرمود: براى شما بر زمين، قرارگاهى و بهره اى تا وقت معين است. يعنى تا هنگام مرگ شما در روى زمين برقرار هستيد و از امكانات آن بهره بردارى مى كنيد. شما در زمين زندگى خواهيد كرد و در آن خواهيد مرد و از آن در روز قيامت بيرون خواهيد آمد.

چنين بود كه آدم و حوا از بهشت رانده شدند و به زمين هبوط كردند و زندگى جديدى را كه همراه با تكليف و رنج بود آغاز نمودند. بدينگونه انسان زندانى زمين شد.

درباره اينكه بهشتِ آدم كجا بود و آن درخت چه درختى بود و اينكه آيا اين كار آدم با مقام عصمت او چگونه سازگار است و مطالب ديگرى در اين زمينه، در جلد اول اين تفسير در تفسير آيه 34 به بعد از سوره بقره بحث مفصلى داشتيم. رجوع شود.

يا بَنى آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباسًا يُوارى سَوْآتِكُمْ وَ ريشًا وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (* ) يا بَنى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَمآ أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِمآ اِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُلا تَرَوْنَهُمْ اِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِيآءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ (* )

اى فرزندان آدم! همانا بر شما لباسى فرستاديم كه هم عورت شما را مى پوشاند و هم زينت است; و لباس تقوا، اين بهتر است. اين آيات خداست شايد آنان يادآور شوند(26) اى فرزندان آدم شيطان، شما را فريب ندهد همانگونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، لباس آنها را از آنها كند تا عورتشان را آشكار كند. همانا او و گروه او شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد. همانا ما شياطين را دوستان كسانى كه ايمان نياورده اند قرار داده ايم(27)

نكات ادبى

1 ـ «بنى» در اصل «بنين» بود كه جمع «ابن» است و در حالت اضافه نون جمع افتاده است.

2 ـ «ريش» اسم مصدر، به معناى زينت، اثاث خانه، لباس زينتى. از «ريش طائر» اخذ شده كه به معناى پرهاى پرنده است.

3 ـ «لباس التقوى» مبتداى اول، «ذلك» مبتداى دوم، و «خير» خبر آنهاست. يا بگوييم «لباس التقوى» مبتداست و «ذلك خير» به جملگى خبر آن است.

4 ـ «يذّكّرون» از باب تفعّل است كه طبق قاعده صرفى، تاء تفعّل در ذال، ادغام شده و همزه وصل به اول آن درآمده است به اين صورت: اذّكّر، يذّكّر.

5 ـ «يفتننّكم» مضارع از «فتن» كه با نون تاكيد ثقليه مؤكّد شده است. اصل فتنه به معناى محك زدن طلاست تا خوب و بد آن معلوم شود. بعدها معانى ديگرى پيدا كرد مانند: امتحان كردن، فريب دادن، فساد كردن و در اينجا به معناى فريب دادن است.

6 ـ «قبيل» گروه، جماعت. فرق ميان قبيل و قبيله در اين است كه معمولا قبيله را به گروهى اطلاق مى كنند كه همگى افراد از يك پدر و مادر باشند ولى قبيل اعم از آنهاست.

7 ـ «حيث» ظرف مكان است.

تفسير و توضيح

آيه (26) يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا ... : در آيات پيش در ضمن داستان خلقت آدم گفته شد كه آنها با خوردن از درخت نهى شده، حجاب و ساتر خود را از دست دادند و عورت خود را با برگ درختان پوشانيدند و از همانجا نياز انسان به لباس و ساتر معلوم شد و وقتى به زمين هبوط كردند اين نياز هم با آنها بود ولى خداوند براى رفع نياز آنها براى آنها پوشاك قرار داد و در اين آيه مى فرمايد: اى فرزندان آدم! همانا براى شما پوشاكى فرستاديم كه عورت شما را بپوشاند و نيز زينتى براى شما باشد.

ظاهر اين است كه منظور از فرستادن لباس اين نيست كه از آسمان لباسى فرستاده شده، بلكه منظور اين است كه امكانات لازم براى تهيه لباس را درزمين قرار داديم و اين نعمتى از جانب خدا بود. انزال در اينجا به معناى پديد آوردن و در دسترس بشر قرار دادن است همانگونه كه در آيات زير به همين معنا آمده است:

وانزلنا الحديد (حديد/25)

و آهن را فرستاديم (خلق كرديم).

و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج (زمر/6)

و براى شما از چهارپايان هشت جفت نازل كرد (خلق كرد).

در اين موارد منظور از «انزال» فرو فرستادن از آسمان نيست بلكه همان آفريدن و پديد آوردن است و چون بركتها از آسمان نازل مى شود، از هر نوع نعمت و بركتى به صورت «انزال» ياد مى شود.

به هر حال آنچه در اين آيه آمده اشاره به پديد آمدن نعمت لباس است كه خواص و آثارى دارد كه يكى از آنها پوشانيدن عورت و ديگرى تجمل و آرايش است و انسان به وسيله لباس به خود زينت مى دهد. اين دو خاصيت در اين آيه ذكر شده و در آيه ديگر از دو خاصيت ديگر لباس ياد شده و آن حفظ انسان از سرما و گرما و حفظ بدن در جنگها با زره است:

وجعل لكم سرابيل تقيكم الحر و سرابيل تقيكم بأسكم (نحل/81)

و براى شما جامه هايى قرار داد كه شما را از گرما نگه دارد و جامه هايى قرار داد كه از سختى و گزندتان در امان دارد.

از آيه مورد بحث چنين استفاده مى شود كه بشر از همان آغاز با امكانات اوليه اى كه داشته براى خود لباس تهيه كرده است و آدم و حوّا لباس داشته اند. اينكه در آيه ديگرى ساختن لباس را به حضرت داود نسبت مى دهد كه، منظور از آن زره است; چون در آن آيه آمده كه لباسى را كه او ساخت براى حفظ بدن در جنگ بوده است:

وعلّمناه صنعة لبوس لكم لتحصينكم من بأسكم (انبياء/80)

و براى شما ساختن زره را به او (داوود) آموختيم تا شما را از سختى وگزند حفظ كند.

آيه (27) يابنى آدم لايفتننّكم الشيطان ... : خطاب ديگرى از سوى خداوند به فرزندان آدم است كه آنها را از شرّ شيطان برحذر مى دارد و خاطر نشان مى سازد كه فرزندان آدم بايد از سرگذشت پدر خود، آدم، عبرت بگيرند و فريب شيطان را نخورند همانگونه كه آدم در بهشت فريب او را خورد. شيطان با فريب خود باعث شد كه آدم و حوا از بهشت رانده شدند و لباس بهشتى آنها از تنشان به در آمد و عورت آنها آشكار گرديد و بدينگونه انتقام خود را از آدم گرفت و باعث هبوط و نزول او گرديد.

پس از اين بيان مطلبى را عنوان مى كند كه موجب هوشيارى و احتياط بيشتر انسان گردد و آن اينكه شيطان و گروه او شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد. شيطان دشمنى خطرناكى است; انسان او را نمى بيند ولى او انسان را مى بيند و با تمام قدرت وسوسه مى كند و فريب مى دهد. معلوم است كه مقابله با چنين دشمنى دشوار است و مراقبت و هوشيارى بسيارى را طلب مى كند.

مى دانيم كه شيطان يك موجود مادى و جسمانى نيست كه ديده شود و نور را منعكس كند بلكه او موجودى مجرّد است و البته مى تواند به حالتى دربيايد كه تجّسم پيدا كند و ديده شود ولى در مواقع معمولى ديده نمى شود. البته از موجودات مادّى هم ما دشمنانى داريم كه با چشم معمولى ديده نمى شوند مانند ميكروبها كه خطر آنها به مراتب از ساير دشمنان بشر بيشتر است و انسان بى آنكه خبر داشته باشد گرفتار مى شود و براى مقابله با آن بايد احتياطهاى لازم بهداشتى را بنمايد. براى مقابله با شيطان نيز بايد كاملا آماده بود و هر وسوسه و خيالى را كه به ذهن انسان مى رسد نبايد ترتيب اثر داد و هر كششى را كه به سوى گناه در انسان به وجود مى آيد نبايد عملى كرد و سراغ آن رفت.

از اين آيه بر مى آيد كه شيطان تنها نيست بلكه يارانى دارد و آنها گروهى هستند كه با او كار مى كنند در آيه ديگرى از آنها به عنوان ذرّيّه و نسل او ياد شده است:

افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدوّ(كهف/50)

آيا او (ابليس) و فرزندانش را به جاى من، دوستان خود قرار مى دهيد در حالى كه آنها دشمن شما هستند.

البته از چگونگى تكثير و توليد مثل ابليس اطلاعى در اختيار ما نيست ولى چون در اين آيات از اين امر خبر داده شده به آن ايمان داريم.

در پايان آيه از رابطه نزديك ميان شيطان و كافران خبر مى دهدو اينكه خداوند شياطين را دوستان كسانى قرار داده كه ايمان نياورده اند. كافران و مجرمان دوستان شياطين هستند چون از آنها پيروى مى كنند و به حرف آنها گوش مى دهند و از راه خدا باز ايستاده اند. انسان يا بايد دوست خدا باشد و يا دوست شيطان. وقتى دوست خدا نشد پس دوست شيطان خواهد بود.

وَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْهآ آبآءَنا وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ اِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشآءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (* ) قُلْ أَمَرَ رَبّى بِالْقِسْطِ وَ أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد وَ ادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (* ) فَريقًا هَدى وَ فَريقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ اِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَ أَوْلِيآءَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (* )

و چون كار بدى انجام مى دهند، مى گويند: پدران خود را بر آن يافته ايم و خدا ما را به آن فرمان داده است. بگو: هرگز خدا به كار زشت فرمان نمى دهد. آيا بر خدا چيزى را مى گوييد كه نمى دانيد؟(28) بگو پروردگار من مرا به عدالت فرمان داده است. و صورتهاى خود را نزد هر مسجدى (به سوى خدا) راست كنيد و او را در حالى كه دين خود را بر او خالص كرده ايد، بخوانيد. همانگونه كه شما را در آغاز آفريده باز مى گرديد(39) گروهى را هدايت كرده و گروهى هم گمراهى، شايسته آنان شده زيرا كه آنها جز خدا شياطين را دوستان خود قرار داده اند و گمان مى كنند كه از هدايت يافتگان هستند(30)

نكات ادبى

1 ـ «فاحشة» كار بسيار زشت و در اينجا منظور كار زشت عرب جاهلى است كه به صورت لخت و عريان، طواف كعبه مى كردند.

2 ـ «قسط» عدول و ميل كردن به سوى چيزى كه اگر به سوى حق باشد قسط به معناى عدالت و انصاف است و اگر به سوى باطل باشد قسط به معناى ستم است.

3 ـ «اقيموا وجوهكم» صورتهاى خود را راست كنيد، كنايه از توجه كردن به خدا است.

4 ـ «مسجد» محل سجده و عبادت. بعضى ها مسجد را در اينجا اسم زمان گرفته اند و منظور از آن را اوقات نماز دانسته اند.

5 ـ «مخلصين» اخلاص كنندگان. اخلاص عبارت است از خارج كردن هر چيزى كه به يك جنس مخلوط شده و بيرون ريختن ناخالصى ها است و خلوص در دين يعنى طرد و نفى هر چيزى كه از دين نيست.

6 ـ «بدأكم» نوآفريد، براى نخستين بار و در آغاز آفريد.

7 ـ «فريقا» گروه، جماعتى كه از ديگرى جدا شده باشد. از فرق به معناى جدا شدن است . ضمنا اين كلمه يا به سبب حال بودن از ضمير «تعودون» منصوب است و «فريقاً» دوم هم عطف به آن است و يا مفعول «هوى» است و در «فريقا»دوم، فعلى مانند ضلّ مقدر است كه جمله بر آن دلالت دارد.

تفسير و توضيح

آيه (28) واذافعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليه آباءنا ... : در عصر جاهلى كه معاصر با ظهور اسلام بود، مشركان كارهاى زشت بسيار داشتند كه مخالف عقل و فطرت بود ولى آنان اين كارها را به عنوان سنتهاى قومى انجام مى دادند و زشتى آنها از بين رفته بود; مانند حرام دانستن گوشت بعضى از حيوانات يا زنده به گور كردن دختران يا طواف كردن دور كعبه به صورت لخت و عريان كه حتى عورت خود را هم نمى پوشانيد و زن و مرد با اين حال در كنار يكديگر طواف مى كردند.

اعراب جاهلى اين كارهاى زشت را انجام مى دادند و مى گفتند ما پدران خود را بر اين حالت يافته ايم. آنها دليلى جز تقليد از پدران خود نداشتند و كار پدران خود را هم چنين توجيه مى كردند كه خداوند به ما چنين دستور داده است; يعنى اين كارهاى ما كه به تقليد از پدران خود مى كنيم ريشه دينى دارد و خداوند به آنها فرمان داده است.

مى دانيم كه اعراب جاهلى از اديانى مانند يهوديت و مسيحيت پيروى نمى كردند و خود را پيروان ابراهيم و اسماعيل مى دانستند و اين از عجايب تاريخ است كه بت پرستان و مشركان، خود را پيرو ابراهيم بت شكن كه مبارزه اى طولانى با بت پرستى داشت مى دانستند! آنها براى خرافات و سنتهاى غلط خود، ريشه اى الهى و آسمانى مى تراشيدند و آنها را به خدا نسبت مى دادند.

قرآن كريم در آيات گوناگون خود با اين انديشه نادرست جاهلى مبارزه كرده و از يك سوى تقليد از پدران و نياكان را نوعى گمراهى دانسته و از سوى ديگر نسبت دادن بدعتها و سنتهاى غلط را به خدا و دين خدا محكوم كرده است. هرچند كه اين سنتها بد است ولى بدتر از آن اين است كه آنها را به خدا نسبت مى دادند; از اين رو در همين آيه در ردّ اعراب عصر جاهلى مى فرمايد: «هرگز خداوند به كار زشت فرمان نمى دهد يعنى شما حق نداريد كارهاى زشت خود را به خدا نسبت بدهيد. آيا شما چيزى را كه به آن اطمينان نداريد به خدا نسبت مى دهيد؟» اين جمله اشاره به اين مطلب است كه آنها در نسبت دادن اين كارها به خدا علم ويقين نداشتند بلكه آنهم از روى تقليد بود و آنچه را از پدران خود شنيده بودند به خدا نسبت مى دادند.

قدخسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم و حرّموا مارزقهم الله افتراء على الله(انعام/140)

همانا كسانى كه فرزندان خود را از روى نادانى و بى دانشى كشتند و آنچه را كه خدا به آنها روزى داده بود با دروغ بستن به خدا حرام شمردند، زيان كردند.

در آيه مورد بحث با تاكيد مى فرمايد كه خداوند به كار زشت و فحشا فرمان نمى دهد و در آيه ديگرى آمده شيطان، مردم را به فحشا فرمان مى دهد:

الشيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشاء (بقره/268)

شيطان به شما وعده تنگدستى داده، شما را به فحشا فرمان مى دهد.

بدينگونه اعراب عصر جاهلى و مشركان، كارهاى زشتى را كه شيطان به آنها فرمان مى دهد، ناآگاهانه به خدا نسبت مى دادند.

آيه (29-30) قل امرنى ربى بالقسط ... : ديديم كه اعراب عصر جاهلى چيزهايى را به خدا نسبت مى دادند كه خدا آن را نگفته بود. اينك در اين آيه از چيزهايى خبر مى دهد كه واقعاً خدا به آنها فرمان داده است. هدف اين است كه به آنان گفته شود اگر شما براستى از فرمان خدا اطاعت مى كنيد، بياييد آنچه را كه خدا به آن فرمان داده براى شما برشمارم.

خداوند در اين آيه به سه چيز فرمان مى دهد:

نخست اينكه مردم قيام به قسط كنند; يعنى در همه چيز، عدل و انصاف را رعايت كرده، و از افراط و تفريط بپرهيزند. اين سخن جامعى است و خداوند خواهان يك جامعه عدالتمند و قانون مدار است كه همه افراد به خوبى به حق خود برسند و همه پيامبران نيز اين هدف مهم را دنبال مى كردند.

ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط(حديد/25)

همانا پيامبران خود را با معجزه ها فرستاديم و همراه آنها كتاب و ترازو نازل كرديم تا مردم به عدالت برخيزند.

دوم اينكه همواره بايد در هر مسجد و محل عبادتى رو به سوى خدا كنيد; يعنى در مساجد، خدا را عبادت كنيد و توجهتان به سوى او باشد و اگر مسجد را به معناى اوقات نماز بگيريم منظور اين خواهد بود كه در زمانهاى تعيين شده نماز بخوانيد. البته اين خطاب عام است و مسلمانان و مشركان، هر دو را شامل مى شود و مشركان نيز مكلف به نماز هستند; امّا نخست بايد مسلمان شوند آنگاه در مساجد يا در اوقات نماز خدا را عبادت كنند.

سوم اينكه خداوند را خالصانه و بدور از هر شائبه اى بخوانيد. مشركان نيز خدا را مى خواندند ولى بتها را شريك او و شفيعان نزد او مى دانستند و خواندن آنها آميخته با شرك بود. در اينجا گفته مى شود كه خدا را خالصانه بخوانيد و چيزى را براى او شريك و انباز قرار ندهيد. در اين خطاب نيز هم مشركان و هم مسلمانان مورد خطاب هستند. مشركان بتها را شريك قرار ندهند و مسلمانان در عبادت خود ريا نكنند و آن را فقط براى خدا انجام دهند.

كسى كه به چيزى معتقد است، بالاخره از دينى پيروى مى كند بنابراين مشركان و بت پرستان نيز براى خود دين و آيينى داشتند و در اين آيه خواسته شده كه دين را براى خدا خالص كنند و هيچ گونه شائبه اى در ميان نباشد. خالص كردن دين براى خدا اين است كه انسان در برابر او تسليم محض باشد و خود را سرسپرده خدا كند و هيچ موجودى را براى او شريك قرار ندهد و البته لازمه تسليم شدن در برابر خدا اعتقاد و پيروى از پيامبران اوست و اينكه در هر عصرى پيرو پيامبر آن عصر باشد.

در پايان آيه و پس از ذكر اين سه فرمان خدا، خاطر نشان مى سازد كه شما آنچنانكه در آغاز آفريده شده ايد، در قيامت نيز به همان صورت بازگردانده مى شويد. اين تعبير جالبى است كه استبعاد زنده شدن پس از مرگ را از ميان مى برد; زيرا خدايى كه توانايى دارد شما را بى هيچ سابقه اى بيافريند، همو مى تواند شما را پس از مرگ و پيدا كردن سابقه زنده كند و اين كار آسانتر از خلقت آغازين است. اين تقريب ذهن در چندين آيه ديگر هم آمده از جمله:

وهو الذى يبدء الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه (روم/27)

و او خدايى است كه خلق را در آغاز مى آفريند سپس آن را برمى گرداند و اين براى او آسانتر است.

قل يحييها الذى انشأها اوّل مرّه (يس/79)

در آيه بعد مردم را به دو گروه تقسيم مى كند: گروهى كه هدايت يافته اند و گروهى كه سزاوار گمراهى هستند.

در آيات پيش ديديم كه پس از آغاز خلقت آدم، شيطان در كمين او و فرزندان او نشست و جبهه اى را براى گمراه ساختن انسان باز كرد و اين جبهه در مقابل جبهه حق است كه پيامبران مناديان آن هستند و انسان مجبور است يكى از اين دو را انتخاب كند. حال اگر كسى به راه خدا و پيامبران رفت، هدايت شده است و گزينش او براساس فطرت خود و آفرينش هستى بوده است و اگر كسى با وجود سابقه فطرت و دعوت پيامبران، راه شيطان را انتخاب نمود، چنين شخصى سزاوار گمراهى و بدبختى است و بايد هلاك شود; زيرا او برخلاف روح هستى و نظام آفرينش و برخلاف فطرت خود عمل كرده و باطل را برحق ترجيح داده است.

در دنباله آيه شريفه دليل اينكه اينها سزاوار گمراهى هستند ذكر شده و آن اينكه اينها نه خدا كه شياطين را دوستان خود قرار داده اند و معلوم است كه وجود آنهمه حجتهاى روشن، دوستى با شياطين و دورى از خدا، شايسته يك انسان عاقل نيست و اگر چنين كرد، هلاكت و گمراهى سزاوار اوست.

جالب اينكه اين افراد گمراه، خود را هدايت يافته مى شمارند و البته اين يك قاعده كلى است كه پيروان اديان باطل و گمراهان، آنچنان در باطل خود ذوب شده اند كه خود را هدايت شده و برحق مى دانند ولى مسلّم است كه داشتن چنين ذهنيتى گمراهى انسان را توجيه نمى كند و اين بدترين حالت براى يك انسان است كه گمراه باشد ولى خود را در راه بداند و دست به كار زشت بزند و گمان كند كه كار خوب انجام مى دهد:

قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا(كهف/104)

بگو آيا به شما از كسانى كه زيانكارترين مردم از نظر اعمال هستند خبر بدهم؟ كسانى هستند كه تلاش آنها در زندگى دنيا گم شده در حالى كه خيال مى كنند كار خوب انجام مى دهند.

در مقابل اكثريت كافران و گمراهان كه خود را توجيه مى كنند و هدايت يافته مى انگارند كسانى هم هستند كه حق را شناخته اند; ولى به خاطر جاه طلبى و رياست جويى و منافع مادى از آن پيروى نمى كنند; مانند بسيارى از دانشمندان يهود و نصارى كه در عصر پيامبر اسلام حقانيت اسلام را به خوبى مى دانستند ولى براى حفظ موقعيت و مقام خود، از آن روى برتافتند و كافر شدند. همانگونه قرآن خبر مى دهد كه آنان پيامبر اسلام را مانند فرزندان خود مى شناختند (بقره/146) و درباره فرعونيان اظهار مى دارد كه با وجود يقينى كه به حقانيت موسى داشتند، او را انكار نمودند (نمل/14)

يا بَنى آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاتُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ (* ) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى أَخْرَجَ لِعِبادِه وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ (* )

اى فرزندان آدم! زينت خود را نزد هر مسجدى داشته باشيد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد; همانا او اسراف كنندگان را دوست ندارد(31) بگو زينت خدا را كه براى بندگان خود قرار داده و نيز روزيهاى پاكيزه او را چه كسى حرام كرده است؟ بگو آن در زندگى دنيا براى مؤمنان هم هست در حالى كه در روز قيامت مخصوص آنهاست. اينچنين آيات خود را براى گروهى كه مى دانند تفصيل مى دهيم(32)