با توجه به اين نكات مى توانيم بگوييم كه اين آيه معاد را به ذهن تقريب مى كند
به اين بيان كه هر كارى كه شما در شب و روز انجام مى دهيد در اين جهان مى ماند و در
پيشگاه خداست و با علم به اينكه خدا شنوا و داناست تمام حرفهاى شما را مى شنود و از
تمام كارهاى شما آگاه است. باقى ماندن اعمال انسان در اين جهان، مقدمه اى و
زمينه اى براى معاد است و انسانها براى ديدن نتيجه اين اعمال زنده مى شوند و خوب و
بد اعمال خود را مى بينند و در واقع معاد. عكس العمل و نتيجه قهرى همين اعمالى است
كه در شب و روز جاى گرفته و در اين جهان باقى مانده است.
آيه(14) قل اغيرالله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض...: مشركان به جاى آنكه خداى
واقعى را كه آفريننده موجودات است، دوست و ولىّ و سرپرست خود قرار بدهند، بتها و
معبودهاى باطل را ولىّ خود كرده بودند و مى پنداشتند كه اين چيزها آنها را به خداى
واقعى نزديك مى كند. در اين آيه خداوند به آنها مى آموزد كه نبايد غير خدا را ولىّ
خود قرار بدهند و بايد مستقيماً روى به سوى خدا آورند. اين مطلب را به صورت جالب و
مؤثرى و از زبان پيامبر خود مطرح مى كند به اينگونه كه پيامبر، خودش را به جاى آنها
مى گذارد و حالتى را كه آنها دارند نفى مى كند و اين روش از نظر فنّ مناظره و
انتقال مطلب مؤثرتر است. به هر حال خطاب به پيامبراسلام مى فرمايد: بگو آيا جز خدا
سرپرستى بگيرم در حالى كه او پديد آورنده آسمانها و زمين است؟ جمله شكل سؤال دارد و
اين سؤال آنها را به تفكر وادار مى كند تا به خود آيند و دريابند كه تنها، كسى كه
آسمانها و زمين را پديد آورده، شايستگى ولىّ و سرپرست شدن را دارد.
براى تكميل مطلب يك صفت ديگر از صفات خدا را بيان مى كند و آن نيازمندى همه به خدا
و بى نيازى او از همه است. خدايى كه همه را غذا مى دهد و غذاى هيچ كسى را نمى خورد
و اين لازمه ولايت خداوند است او ولىّ همه كس و همه چيز است و تمام نيازهاى آنها را
برطرف مى كند و امكان رشد و بالا رفتن هر موجودى را
در اختيار آنها قرار مى دهد اما خودش بى نياز مطلق است و به هيچ كس احتياجى ندارد
چون او منشأ تمام كمالات است و هر كمالى كه نيازى را برطرف مى كند از خود اوست.
در ادامه آيه به پيامبر چنين تلقين مى كند كه بگويد: من مأمور شده ام نخستين كسى
باشم كه در برابر خدا تسليم شده است. اساساً هر پيامبرى اولين ايمان آورنده به دين
خود است و به حقانيت خود يقين دارد. نظير آيه زير:
و امرت لان اكون اول المسلمين(زمر/12)
و مامور شده ام كه نخستين مسلمان باشم.
در پايان آيه مورد بحث به پيامبر خطاب مى كند كه البته از مشركان نباش! اين خطاب هر
چند كه به پيامبر شده ولى معلوم است ك هدف از آن ديگران هستند كه نبايد سراغ شرك و
بت پرستى بروند.
قُلْ اِنّى أَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْم عَظيم (* )مَنْ يُصْرَفْ
عَنْهُ يَوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ (* )وَ اِنْ
يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْر
فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (* )وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه وَ هُوَ
الْحَكيمُ الْخَبيرُ (* )
بگو من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مى ترسم(15) هر كس كه
عذاب از او گردانيده شود، خدا بر او رحم كرده و اين رستگارى آشكارى است(16) و اگر
خداوند ضررى بر تو رساند، هيچ كس جز او برطرف كننده آن نيست و اگر به تو خيرى
رساند، پس او بر هر چيزى تواناست(17) و اوست كه غالب و مسلط بالاى بندگان خويش است
و همو فرزانه آگاه است(18)
نكات ادبى
1 ـ «اخاف» خبر براى جمله شرطيه است و به خاطر اهميت، مقدم بر شرط شده است.
2 ـ «يصرف» به صيغه مجهول يعنى برگردانيده شود، بازداشته شود و ضمير مستتر آن به
عذاب برمى گردد.
3 ـ «فوز» رستگارى، پيروزى، موفقيت.
4 ـ «يمسسك» از «مسّ» به معناى رسيدن و ملاقات كردن است و اين واژه كه در اينجا به
صورت فك ادغام آمده در بعضى از موارد به صورت ادغام «يمسّك» آمده و هر دو جايز است.
5 ـ «ضرّ» هر چيزى كه باعث ناراحتى و نقصان گردد، در مقابل «خير» كه هر چيزى است كه
باعث خوشحالى و افزونى نعمت باشد.
6 ـ «كاشف» در اينجا برطرف كننده، بازدارنده. اصطلاح «كشف ضرّ» يا «كشف سوء» به
معناى از ميان بردن ضرر يا بدى است.
7 ـ «القاهر» غالب، مسلط، نيرومند. قهر در مورد كسى استعمال مى شود كه توانايى
زيادى داشته باشد و طرف مقابل نتواند در برابر قدرت او عرض اندام كند يا مقاومتى
نشان بدهد و معمولا درباره تسلط و غلبه بر اشخاص استعمال مى شود. گفته مى شد قهر
على فلان ولى گفته نمى شود قهر على الماء در حالى كه غالب اعم است و گفته مى شود
غلب على الماء.
8 ـ «فوق عباده» فوق در اينجا به معناى برترى معنوى است و به معناى برترى مكانى
نيست مانند: يدالله فوق ايديهم. اين تعبير در فارسى هم هست. مى گوييم: دست بالاى
دست بسيار است.
تفسير و توضيح
آيات(18-15) قل انّى اخاف ان عصيت ربّى...: در آيه پيش، خداوند پيامبر خود را
به چيزى امر كرد و از چيزى نهى نمود. به اينكه اولين تسليم شونده باشد امر كرد و از
اينكه مشرك باشد نهى كرد. اكنون در اين آيه به پيامبر چنين تلقين مى كند كه بگويد:
من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ كه همان قيامت است مى ترسم.
نافرمانى خدا با ترك امر و نهى اوست و پيامبر هم مانند همه افراد بايد از ترك امر و
نهى خداوند هراسناك باشد و از عذاب قيامت بترسد.
البته پيامبر خدا معصوم بود و هرگز خدا را نافرمانى نمى كرد ولى در عين حال اين حكم
كلى شامل حال او هم مى شود و اگر بر فرض محال، خدا را نافرمانى كند، او هم مانند
ديگران مجازات مى شود. ذكر اين مطلب براى آن است ديگران تكليف خود را بدانند و
بدانند كه حتى اگر پيامبر كه محبوب خداست، نافرمانى كند مجازات خواهد شد تا چه رسد
به افراد معمولى و اين براى تأكيد مطلب است.
با صحبتى كه از عذاب روز قيامت به ميان آمد، در آيه بعدى اين مطلب را اضافه مى كند
كه در آن روز هر كس كه از عذاب خدا درامان باشد و عذاب از او گردانيده شود، معلوم
مى شود كه خدا به او رحم كرده است. منظور از اين گروه، گناهكارانى هستند كه در اثر
توبه و يا شفاعت، عذاب قيامت از آنها برداشته مى شود و اين نشانه آن است كه خدا بر
آنها رحمت آورده و رسيدن به اين مرحله، خود رستگارى و پيروزى آشكارى است.
با اين بيان، كافران و مشركان را اميدوار مى سازد كه اگر به سوى خدا بيايند و از
شرك و كفر توبه كند، شايستگى آن را خواهند داشت كه رحمت خدا آنها را فرا گيرد و از
عذاب روز قيامت باز دارد.
در آيه بعدى عموميت قدرت خدا را خاطر نشان مى سازد تا بدانند كه در اين جهان هيچ
تأثيرگذارى جز او وجود ندارد و كسى يا چيزى توانايى آن را ندارد كه در سرنوشت انسان
مؤثر باشد و اين ردّ نظر آنها درباره بتهاست كه آنها را مؤثر مى دانستند و كارهايى
در جهت نزديكى به آنها و جلب آنها مى كردند.
اينك اين حقيقت والا را اعلام مى كند كه خير و شرّ همه در دست خداست و اگر
تو را ضررى برسد، هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد و اگر خيرى برسد آن هم
از خداست و خدا بر هر چيزى تواناست.
ظرافت و عمق بيان را ملاحظه كنيد; درباره ضرر و شرّ نمى گويد كه آن از سوى خداست
بلكه مى فرمايد اگر شرّى برسد جز خدا كسى آن را برطرف نمى سازد و بدينگونه در صحبت
از شرّ هم خير را به خدا نسبت مى دهد.
توجه كنيم كه جهان بر اساس خير استوار شده و خداوند هرگز بدى بندگان خود را اراده
نمى كند و شرّ از او صادر نمى شود و اگر كسانى دچار مصيبت و يا شرّ مى شوند، در
واقع ناشى ازعملكرد خود آنهاست و نتيجه اعمال بدشان است كه از روى اختيار و اراده
انجام داده اند ولى همين عواملى را كه باعث به وجود آمدن شرّ مى شود، خدا آفريده و
اين قدرت و اختيار را خدا به آنها داده است و بنابراين، شرور به طور مستقيم به خود
آنها و به طور غيرمستقيم به خدا نسبت داده مى شود. يعنى مى توانيم بگوييم كه اين
مصيبت از خود آنهاست و مى توانيم بگوييم كه از خداست ولى خير همواره از خداست و خدا
هم به طور مستقيم و هم به طور غيرمستقيم به بندگان خود خير مى رساند.
اين حقيقت در آيه ديگرى از قرآن مجيد به صراحت آمده و در آن خير فقط به خدا نسبت
داده شده ولى شرّ يك بار به خدا و يك بار به انسان نسبت داده شده است با تقريبى كه
بيان كرديم. اين آيه را با هم بخوانيم:
و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله و ان تصبهم سيّئة يقولوا هذه من عندك قل كلّ
من عندالله فمال هؤلاء القوم لايكادون يفقهون حديثا. ما اصابك من حسنة فمن الله و
ما اصابك من سيّئة فمن نفسك... (نساء/78-79)
و اگر آنها را خوبى برسد مى گويند اين از جانب خداست و اگر بدى برسد مى گويند اين
از جانب توست. بگو همه از جانب خداوند است. پس چرا اين قوم، سخن را نمى فهمند. هر
خوبى كه به تو برسد از خداست و هر بدى كه به تو برسد از جانب خود توست...
درباره همين آيه و اينكه چگونه شرّ را گاهى به خدا و گاهى به خود انسان نسبت
مى دهد، در تفسير اين آيه توضيحات مفصلى داديم رجوع شود.
در آيه بعدى به نحو ديگرى از قدرت مطلقه خداوند سخن مى گويد و تذكر مى دهد كه
خداوند بر بندگان خود قاهر است يعنى غلبه و تسلط كامل دارد و بالاى دست آنهاست و
بنابراين هيچ كس نمى تواند از حوزه قدرت او بيرون شود و در برابر او مقاومت كند در
عين حال اضافه مى كند كه خدا فرزانه آگاه است يعنى كارهاى او از روى حكمت و آگاهى
انجام مى گيرد و چنين نيست كه او از قدرت قاهره خود بدون معيار و ملاك استفاده كند.
قُلْ أَىُّ شَىْء أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ
أُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِه وَ مَنْ بَلَغَ أَئِنَّكُمْ
لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لاأَشْهَدُ قُلْ اِنَّما هُوَ
اِلهٌ واحِدٌ وَ اِنَّنى بَرىءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ (* )الَّذينَ آتَيْناهُمُ
الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْنآءَهُمُ اَلَّذينَ خَسِرُوا
أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (* )
بگو چه چيزى از لحاظ گواه بودن بزرگتر است؟ بگو خداوند ميان من و شما گواه است و
اين قرآن بر من وحى شده تا شما و هر كس را كه اين پيام به او برسد، بيم دهم. آيا
شما گواهى مى دهيد كه علاوه بر خدا، معبودهاى ديگرى هم وجود دارند؟ بگو من گواهى
نمى دهم. بگو همانا او خداى يگانه است و من از آنچه شما شريك قرار مى دهيد
بيزارم(19) كسانى كه به آنها كتاب داده ايم او را (پيامبر را) مى شناسند همانگونه
كه پسران خود را مى شناسند. آنها كه نفس خود را باخته اند و زيان كرده اند، آنان
ايمان نمى آورند(20)
تفسير و توضيح
آيه (19) قل اىّ شيئ اكبر شهادة...: مشركان مكه از هر راهى براى نفى دعوت
پيامبر اسلام وارد مى شدند از جمله اينكه به پيامبر مى گفتند: چه شاهدى بر درستى
ادعاى خوددارى؟ ما مى بينيم كه دانشمندان يهود و نصارى را هم بر صدق گفتار تو گواهى
نمى دهند.
در پاسخ اين سخن، پيامبر اسلام مأمور مى شود كه گواه مهم و بسيار معتبرى را به آنان
ارائه دهد و آن خود خداوند است كه شاهد صدق ادعاى پيامبر است. او نخست مى پرسد از
نظر شاهد بودن چه چيزى بزرگتر از خداست؟ پاسخ آنها روشن است كه خواهند گفت مسلماً
خدا از هر كسى و هر چيزى راستگوتر و شايسته تر بر شهادت است. چون مشركان همانگونه
كه پيش از اين گفتيم اصل وجود خدا را مى پذيرفتند و بتها را تنها به شكل واسطه
مى پرستيدند پس آنها هم خدا را به عنوان بزرگترين شاهد قبول داشتند. اكنون پيامبر
اسلام، خدا را شاهد صدق دعوت خود معرفى مى كند و مى گويد: ميان من و شما خداوند
گواه است. ولى مسأله اين است كه مشركان از كجا بدانند كه خداوند شاهد گفتار پيامبر
اسلام است؟
در جمله بعدى، از اين پرسش پاسخ داده شده به اين گونه كه مى فرمايد خداوند قرآن را
بر من نازل كرده و وحى نموده است تا شما و هر كسى را كه پيام من به او مى رسد، بيم
دهم. يعنى اينكه نزول قرآن خود نشانى از گواه بودن خداوند بر صدق گفتار من است.
اساساً معجزه اى كه به دست پيامبرى انجام مى گيرد دليل روشنى است بر اينكه خداوند
صدق دعوت آن پيامبر را تأييد مى كند و به راستگويى او شهادت مى دهد و چون قرآن كريم
معجزه بزرگ حضرت محمد(ص) است، بنابراين نزول قرآن، خود دليل بر گواه بودن خدا بر
درستى گفتار آن حضرت مى باشد.(درباره وجوه اعجاز قرآن در جلد اول همين تفسير صفحه
89 به بعد بحث فصلى داشتيم، رجوع شود)
در اين آيه علاوه بر اثبات گواه بودن خدا به رسالت پيامبر اسلام، به مطلب مهم ديگرى
هم اشاره شده و آن جهانى و جاودانى بودن دين اسلام است. چون گفته شده كه اين قرآن
بر من وحى شده تا شما و همه كسانى را كه سخن من به آنها مى رسد، تبليغ
كنم و اين شامل هر شخصى مى شود كه در هر جاى عالم و در هر زمانى پيام اسلام به گوش
او مى رسد و بدينگونه مرز زمان و مرز مكان برداشته مى شود و دعوت حضرت محمد به تمام
انسانها از هر نژاد و مليتى و در هر زمانى تا روز قيامت شامل مى شود. اين آيه نظير
آيات ديگرى است كه به عموميت و جهان شمولى دعوت اسلام دلالت دارند. مانند:
و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا(سبأ/28)
و ما تو را نفرستاديم مگر مژده دهنده و بيم دهنده براى همه مردم.
به نظر مى رسد كه دعوت پيامبر اسلام در سه مرحله انجام يافته است:
مرحله اول دعوت از خويشاوندان است:
و انذر عشيرتك الاقربين(شعرا/214)
و خويشاوندان نزديك خود را تبليغ كن.
مرحله دوم دعوت از مردم مكه و اطراف آن:
لتنذر ام القرى و من حولها(انعام/92)
تا مكه و اطراف آن را بيم دهى.
مرحله سوم عموم بشر از هر نژاد و منطقه اى كه آيه مورد بحث و چند آيه ديگر بر آن
دلالت دارد. و به خاطر همين عموميت دعوت بود كه پيامبر خدا در سال ششم هجرت
نامه هايى به سران و پادشاهان كشورهاى آن زمان فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد.
مطلب ديگر اينكه در اينجا فقط از وظيفه «انذار» يعنى بيم دادن صحبت شده و اين در
حالى است كه پيامبر علاوه بر نذير بودن، بشير هم بوده يعنى هم مى ترسانده و هم مژده
مى داده. اين بدانجهت است كه وظيفه اصلى او همان انداز بود چون ترس از خداوند و ترس
از مجازات عمل عامل مهم در هدايت مردم و الزام آور است ولى مژده دادن فقط مى تواند
يك عامل تشويقى جنبى باشد و الزام آور نيست يعنى ممكن
است كسى فقط به خاطر بهشت به برنامه هاى اسلام عمل نكند ولى ترس از جهنم او را
وادار به اين كار خواهد كرد و چون جنبه منذر بودن پيامبر قوى تر و مهمتر است، علاوه
بر اين آيه در آيات متعدد ديگرى تنها از منذر و نذير بودن او سخن به ميان آمده:
تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا(فرقان/1)
مبارك است كه خدايى كه قرآن را بر بنده خود نازل كرد تا براى جهانيان بيم دهنده
باشد.
انّما انت منذر و لكلّ قوم هاد (رعد/7)
همانا تو بيم دهنده هستى و هر قومى هدايت كننده اى دارد.
در آيه مورد بحث پس از اعلام گواه بودن خداوند بر صدق رسالت پيامبر اسلام، خطاب به
مشركان گفته مى شود كه آيا شما شهادت مى دهيد كه جز خدا خدايان و معبودهاى ديگرى هم
وجود دارد؟ سپس به پيامبر امر مى كند كه بگويد اگر شما چنين شهادتى مى دهيد من هرگز
چنين شهادتى را نمى دهم و من خدا را خداى يگانه مى دانم و از آنچه شما به خدا شريك
قرار مى دهيد; بيزارم.
آيه(20) الذين آتينا هم الكتاب يعرفونه كما...: در سخن مشركان چنين آمده بود كه حتى
اهل كتاب از يهود و نصارى هم به حقانيت پيامبر اسلام گواهى نمى دهند اينك در اين
آيه روشن مى سازد كه اهل كتاب، پيامبر اسلام را به خوبى مى شناسند تا آن حدّ كه
پسران خود را مى شناسند و نشانه ها و علائم پيامبر موعود را كه در تورات و انجيل
آمده كاملا مى دانند و همان نشانه ها را در وجود پيامبر اسلام (ص) مى بينند. تا
جايى كه نقل شده بعضى از دانشمندان يهود كه مسلمان شده بودند مى گفتند ما پيامبر
اسلام را بهتر از فرزندان خودمان مى شناختيم چون در اينكه فرزند ما از خود ما باشد
جاى شك و ترديد وجود داشت ولى در اينكه محمد(ص) همان موعود تورات باشد، هيچ گونه شك
و ترديدى وجود نداشت.
با اين وجود آنها به پيامبر ايمان نمى آوردند و آن قسمت از تورات را كه نشانه هاى
پيامبر اسلام در آن بود از مردم معمولى پنهان مى كردند و اين به خاطر سودجويى و
رياست طلبى آنها بود و مى ترسيدند اگر حقيقت را بگويند مقام خود را از دست بدهند.
در پايان آيه از اين افراد كه حقيقت را كتمان مى كردند به عنوان كسانى ياد مى كند
كه نفس خود را زيان كرده اند و آن ها ايمان نخواهند آورد.(اين تعبير، چند صفحه پيش
هم آمده بود و توضيح داديم)
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِه
اِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ (* )وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ
نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكآؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ
(* )ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا
مُشْرِكينَ (* )اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما
كانُوا يَفْتَرُونَ (* )
چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ ببندد يا آيات او را تكذيب كند، همانا
ستمگران رستگار نمى شوند(21) روزى كه همه آنها را برمى انگيزيم سپس به كسانى كه به
خدا شريك قرار داده اند مى گوييم: شريكانى كه گمان مى كرديد كجا هستند؟(22) بهانه
آنها جز اين نباشد كه گويد: سوگند به خدا كه پروردگار ماست، ما مشرك نبوديم(23)
بنگر كه چگونه بر خود دروغ گفتند و آن چيزى كه به دروغ (برخدا)بسته بودند، از آنها
گم شد(24)
نكات ادبى
1 ـ «يوم» متعلق به فعل محذوفى چون «اذكر» است كه عامل آن مى باشد.
2 ـ «كنتم تزعمون» صله براى الذين است و ضميرى كه بايد در صله باشد حذف شده و تقدير
آن تزعمونهم است كه به جهت معلوم بودن حذف گرديده و نظير آن فراوان است.
3 ـ «تزعمون» از زعم به معناى پنداشتن و گمان بردن. اين واژه در دو جا به كار
مى رود يكى در جايى كه واقعا كسى به چيزى يقين و اطمينان ندارد و فقط آن را احتمال
مى دهد و ديگر در جايى كه كسى به چيزى اعتقاد و اطمينان دارد ولى ما مى دانيم كه او
خطا و اشتباه مى كند در اين مورد هم كلمه «زعم» را به كار مى بريم و به صورت ادعايى
يقين طرف را گمان فرض مى كنيم.
4 ـ «فتنتهم» فتنه در اصل به معناى امتحان است مثلاً وقتى كه طلا را ذوب مى كنند تا
خالص و ناخالص آن را بفهمند مى گويند: فتنت الذهب. سپس در مواردى كه شخصى كارهايى
بكند كه خود را جا بزند يا ايجاد آشوب كند يا نيرنگى بزند يا بهانه اى بياورد
استعمال شد.
5 ـ عامل در «كيف» فعل بعد از آن يعنى «كذبوا» مى باشد و نمى توان «انظر» را عامل
قرار داد چو «كيف» صدارت طلب است و چيزى كه مقدم بر آن است نمى تواند در آن عمل
كند.
تفسير و توضيح
آيه (21) و من اظلم ممن افترى على الله كذبا...: براى توبيخ بيشتر مشركان و منكران
رسالت پيامبر اسلام، مى پرسد چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بندد و
معبودهاى باطل و بتها را شريك او قرار بدهد و يا آيات و معجزات الهى را كه دليل
روشنى بر حقانيت پيامبر اسلام است، تكذيب كند؟ اين هر دو حالت در مشركان مكه وجود
داشت آنها هم شريكان دروغينى براى خدا قرار مى دادند و به او دروغ مى بستند و هم
نبوت پيامبر اسلام را انكار مى كردند و معجزات و آياتى را كه نشانه راستگويى او بود
دروغ مى پنداشتند.
كسى كه هم خدا و هم پيامبر را تكذيب كند بزرگترين ستم را هم در حق خود و هم درباره
خدا و پيامبر كرده است بدون شك چنين ستمى مجازات سختى دارد و چنين ستمكارى هرگز روى
رستگارى را نخواهد ديد.
اينكه در اين آيه، شرك به عنوان بزرگترين ستم معرفى شده، براى آن است كه
شرك و دورى از خدا اساس همه گمراهى ها و گناهان است و هم بيگانگى با فطرت بشرى است.
از يك سو كسى كه ايمان ندارد، دست به هر جنايتى مى زند و رادع و مانعى بر سر راه او
نيست و اين، ظلم به جامعه بشرى و ظلم به خويشتن است و از سوى ديگر چنين شخصى
نعمتهاى انبوه خداوند را ناديده مى گيرد و با جهان آفرينش و هدف خلقت بيگانه مى شود
و اين ناسپاسى و ستم بزرگ بر خداوند است.
در آيات ديگر نيز، شرك به عنوان ستمى بزرگ كه قابل بخشش نيست معرفى شده است; مانند
سخنى كه قرآن از قول لقمان خطاب به فرزندش نقل مى كند:
و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنىّ لا تشرك بالله انّ الشرك لظلم
عظيم(لقمان/13)
هنگامى كه لقمان به فرزند خود در حالى كه او را موعظه مى كرد، گفت: پسرك من به خدا
شريك قرار مده كه شرك ظلمى بزرگ است.
بدينگونه از نظر منطق قرآن شرك بزرگترين ستم تلقى شده است و اگر در بعضى از آيات
ديگر هم چيزهايى را به عنوان بزرگترين ستم معرفى كرده همه آنها بازگشت به شرك
مى كند.
آيات (24-22) و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا...: در اينجا صحنه اى از
صحنه هاى روز قيامت را بيان مى كند كه در آن خداوند با مشركان سخن خواهد گفت و آنها
بهانه هاى سست و واهى خواهند آورد و بالاخره مجازات خواهند شد.
مى فرمايد: به ياد آور روزى را كه همه اين مشركان را در آن روز جمع مى كنيم و گرد
هم مى آوريم (منظور از آن روز، روز قيامت است) سپس به كسانى كه براى خدا شريك قرار
داده اند مى گوييم: كجايند آن شريكانى كه شما گمان مى كرديد؟ اين پرسش از آن جهت
است كه مشركان در دنيا چنين گمان مى كردند كه بتها و معبودهاى باطل آنها در مواقع
خطر آنهارا يارى مى كنند. در روز قيامت در آن ورطه هولناك اين
مشركان از هر وقت ديگرى به كمك و يارى نياز دارند. حال از آنها پرسيده مى شود همان
شريكانى را كه معتقد بوديد اكنون كجا هستند و چرا به يارى شما نمى آيند؟
آنها پاسخى ندارند كه بگويند ولى از باب اينكه بهانه اى بياورند و خود را نجات
دهند، متوسل به دروغ مى شوند و به خدا سوگند ياد مى كنند كه ما در دنيا مشرك
نيوديم! آنها خيال مى كنند دروغ گفتن و استفاده از سوگند دروغ در آخرت هم كار ساز
است و تلاش مى كنند كه با اين دروغها خود را موجه جلوه دهند غافل از اينك آنجا عالم
آخرت است كه روز آشكار شدن پنهانهاست و طرف مقابل آنها خداوند است كه از همه چيز
خبر دارد.
در آيه بعدى براى برانگيختن تعجب شنونده از سخن آنها، مى فرمايد: بنگر كه چگونه بر
خود دروغ مى بندند و بنگر كه چگونه آن شريكان دروغينى كه بر خدا بسته بودند، از
آنها گم شد. يعنى آن شريكان به سراغشان نيامد كه نجاتشان بدهد.