در اينجا سارتر فوراً جواب مى دهد كه: در واقع، هر يك از اعمال ما آدميان، با
آفريدن بشرى كه ما مى خواهيم آنگونه باشيم، در عين حال تصويرى از بشر مى سازد كه به
عقيده ما بشر به طور كلّى بايد آنچنان باشد. انتخاب چنين و چنان، در عين حال تأييد
ارزش آنچه انتخاب مى كنيم نيز هست; زيرا ما هيچ گاه نمى توانيم بدى را انتخاب كنيم.
آنچه اختيار مى كنيم هميشه خوب است و هيچ چيز براى ما خوب نمى تواند بود مگر آنكه
براى همگان خوب باشد(182)
اكنون ما مى گوييم: با توجّه به اينكه سارتر به هيچ اصل مسلّم اخلاقى اعتقاد ندارد
و آن را بشدّت مى كوبد، چگونه است كه در اينجا مثل يك پدر روحانى موعظه مى كند كه
آدميان در انتخابشان راه «صداقت» پيش گيرند و از «سوء نيّت» پرهيز كنند؟
به هر حال، اخلاق در مكتب انبياء با اخلاق در مكاتب مادّى فرقى اساسى و ريشه اى
دارد. از نظر مكتب انبياء اخلاق معيارهاى ثابت و شناخته شده اى دارد و فرد بايد
موازين اخلاقى را در هر حال اگرچه هيچگونه نفع مادّى حتّى در دراز مدّت براى او
نداشته باشد رعايت كند و خود را به رعايت آن در هر شرايطى ملزم بداند و از اينجا
است كه موضوعاتى مانند ايثار و فداركارى معنى و مفهوم پيدا مى كند; در حاليكه در
اخلاق مادّى انجام چنين كارهايى چيزى جز حماقت نخواهد بود.
در مكتب انبيا رعايت موازين اخلاقى نه تنها در تنظيم روابط اجتماعى ضرورت دارد و
مردم بايد نسبت به يكديگر رفتار عادلانه اى داشته باشند، بلكه لازم است كه همان
موازين در رابطه با خدا نيز رعايت شود و انسان در مقابل نعمتهاى الهى
ناسپاسى نكند و از آن به گونه اى كه خدا خواسته است استفاده نمايد.
با توجّه به مطالب بالا اكنون مى گوييم: از نظر قرآن كريم جامعه اى كه دچار
ورشكستگى اخلاقى شود و ارزشهاى معنوى و الهى در آن از بين برود و مردم با تعاليم
انبياء بيگانه شوند و فساد و فسق و فجور و گناه رواج يابد آرى، چنين جامعه اى محكوم
به فنا است و دير يا زود از بين خواهد رفت و طعم تلخ شكست و هلاك و تباهى را در زير
دانهاى خود حسّ خواهد كرد:
و كايّن من قرية عتت عن امر ربّها و رسله فحاسبناها حساباً شديداً وعذبناها عذاباً
نكراً(طلاق/8)
اى بسا آبادى كه از فرمان پروردگار خود و پيامبران او سر پيچيد. پس ما حساب سختى از
آن كرديم و آن را به عذابى دشوار معذّب ساختيم.
ذرهم يأكلوا و يتمتعوا ويلههم الامل فسوف يعلمون و ما اهلكنا من قرية الا ولها كتاب
معلوم (حجر/3و4)
بگذارشان كه بخورند و كامروايى كنند و آرزو سرگرمشان سازد. پس زود است كه بدانند و
ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم مگر اينكه براى آن برنامه اى روشن بود.
و امّا ثمود فهديناهم فاستحبّوا العمى على الهدى فاخذتهم صاعقةُ العذاب الهون بما
كانوا يكسبون (فصّلت/17)
امّا قوم ثمود. پس آنها را هدايت كرديم، ولى آنها كورى را بر هدايت ترجيح دادند. پس
آنها را صاعقه عذاب خوارى برگرفت به سبب آنچه كه انجام داده بودند.
از اينگونه آيات در قرآن فراوان به چشم مى خورد كه فسق و سقوط اخلاقيّات در كلّيّت
قضيّه مورد بيان واقع شده است; امّا در چند آيه از قرآن انحرافات اخلاقى و روحيّات
ضدّى معنوى، به طور خاصّى مطرح مى شود و قرآن به عنوان ارائه نمونه، گناهان بخصوصى
را نام مى برد:
ولا تطع كل حلاّف مهين همّاز مشّاء بنميم منّاع للخير معتد اثيم عتلّ بعد ذلك زنيم
ان كان ذامال و بنين اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين سنسمه على
الخرطوم.(قلم/10-16)
و پيروى نكن از هر سوگند خورنده زبون عيبجويى كه مى رود تا سخن چينى كند. بازدارنده
از نيكى، تجاوزگر گناهكار، و با اينهمه متكبّرى خشن است و بى اصل و نسب; چرا كه
صاحب مال و فرزندان است. هنگامى كه آيات ما بر او تلاوت مى شود مى گويد افسانه هاى
پيشينيان است. بزودى بر دماغ او داغ مى گذاريم.
وامّا من بخل و استغنى و كذّب بالحسنى فسنيسره للعسرى و مايغنى عنه ماله اذا تردى
(ليل/8-11)
و امّا كسى كه بخل ورزيد و بى نيازى كرد و نيكوكارى را تكذيب نمود بزودى او را به
طرف دشوارى مى رانيم و هنگامى كه هلاك شد، مالش او را بى نياز نمى كند (سودى
نمى بخشد).
ولاتتخذوا ايمانكم دخلا بينكم فتزلّ قدم بعد ثبوتها و تذوقوا السوء بما صددتم عن
سبيل الله و لكم عذاب عظيم(نحل/94)
سوگندهاى خود را مايه فريب و نيرنگ در ميان خود قرار ندهيد كه قدمى پس از استواريش
بلغزد. و شما بدى رابچشيد به سبب آنكه از راه خدا باز مى داشتيد و براى شما است
عذابى بزرگ.
و درباره قوم لوط كه دچار انحرافات و فساد جنسى شده بودند مى فرمايد:
انا منزلون على اهل هذه القرية رجزاً من السّماء بما كانوا يفسقون(عنكبوت/34)
ما براى مردم اين آبادى عذابى از آسمان فرود مى آوريم به خاطر فسقى كه انجام
مى دادند.
قرآن چنين افراد فاسدى را كه در اثر كثرت گناه و فسق و فجور و بيگانگى با روشهاى
معنوى و الهى دچار هلاكت شده اند، مورد تحقير قرار مى دهد و درباره آنان كه زمانى
به مال و ثروت و امكانات خود مى باليدند و براى خود شخصيت و ارزش
فوق العاده قائل بودند، با طنز خاصّى مى فرمايد:
فما بكت عليهم السماء و الارض و ماكانوا منظرين(دخان/29)
پس آسمان و زمين بر آنان گريه نكرد و به آنان مهلت داده نشد.
بدبختى چنين جوامع فاسدى در اين است كه افراد در اثر غوطهورى در گناه و معصيت
نمى توانند به زشتى كارهاى خود پى ببرند و در فكر اصلاح خود باشند. شيطان اعمال زشت
و ناپسند آنها را در نظرشان زينت مى دهد و آنان چنين
مى پندارند كه راه درستى مى روند. قرآن كريم چنين افرادى را زيانكارترين مردم
مى داند:
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدّنيا و هم يحسبون
انّهم يحسنون صنعاً (كهف / 103-104)
بگو آيا به شما خبر بدهم از آنها كه از لحاظ عمل زيانكارترين مردمند؟ آنها كسانى
هستند كه سعيشان در زندگى دنيا تباه شده است در حاليكه خودشان چنين مى پندارند كه
كار خوب انجام مى دهند.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا فى قِرْطاس فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ
الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذآ اِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ (* )وَ قالُوا لَوْلا أُنْزِلَ
عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِىَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا
يُنْظَرُونَ (* )وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا
عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ (* )وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُل مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ
بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ (* )قُلْ سيرُوا فِى
الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ(* )
و اگر نوشته اى در صفحه اى بر تو نازل مى كرديم و آن را با دستان خود لمس مى كردند،
باز كافران مى گفتند اين سحرى آشكار است(7) و گفتند چرا فرشته اى بر او نازل نشده؟
و اگر فرشته اى نازل مى كرديم، كار تمام مى شد و ديگر مهلت داده نمى شدند(8) و اگر
او را فرشته اى قرار مى داديم، او را به صورت مردى قرار مى داديم و آنچه را كه بر
آنها مشتبه شده است باز براى آنان مشتبه مى كرديم(9) پيش از تو نيز پيامبرانى مورد
تمسخر قرار گرفته اند پس به آنانكه مسخره مى كردند، همان عذابى كه آن را مورد مسخره
قرار داده بودند، فرود آمد (10) بگو در زمين گردش كنيد آنگاه بنگريد كه سرانجام
تكذيب كنندگان چه شد (11)
نكات ادبى
1 ـ «قرطاس» صحيفه، كاغذ. جمع آن قراطيس.
2 ـ «لقضى» در اينجا به معناى تمام شدن است. در موارد ديگر به معناى داورى كردن و
حكم دادن آمده است. البته در داورى و حكم هم نوعى تمام شدن وجود دارد، كه گويا
مسأله تمام مى شود و فيصله مى يابد.
3 ـ «لاينظرون» از «انظار» به معناى مهلت دادن.
4 ـ «لبسنا» اگر از «لُبس» به ضم لام باشد مشتبه شدن و اگر از لبس به فتح لام باشد،
به معناى پوشيدن لباس است و هر دو معنا به هم نزديك هستند و از يك اصل مى باشند و
آن پوشيده شدن است يا با لباس و يا با عوامل ديگر.
5 ـ «حاق» فرود آمد، احاطه كرد. از «حيق» مشتق شد كه به همان معناست و اگر به
اشتقاق ابن دريد قائل شويم آن را از حق مشتق مى كنيم كه در اين صورت معنا چنان
مى شود: سزاوار گشت.
تفسير و توضيح
آيه (7) ولو نزّلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم...: مشركان مكه در مقابل
دعوت پيامبر اسلام (ص) با خودخواهى و غرورى كه داشتند بهانه جويى مى كردند. يكى از
بهانه جويى هاى آنان اين بود كه اگر محمد (ص) راست مى گويد،
چرا نامه اى از آسمان براى ما نمى آيد كه بر صحيفه اى نوشته شده باشد؟ در اين آيه
از اين بهانه جويى و پيشنهاد عاميانه پاسخ مى دهد و مى فرمايد: اگر هم چنين
مى كرديم و نوشته اى بر روى صحيفه اى از آسمان نازل مى كرديم و آنها آن را با دستان
خود لمس مى كردند، باز ايمان نمى آوردند و بهانه ديگرى مى تراشيدند و مى گفتند اين
يك سحر و جادوى آشكار است.
پيامبر اسلام معجزه هايى به مراتب از اين مهمتر آورد ولى آنها آن معجزات را حمل بر
سحر كردند و به پيامبر تهمت جادوگرى زدند. معلوم است كه اگر اين كار را هم مى كرد
باز همان تهمت را مى زدند چون بناى آنها بر قبول نكردن دعوت پيامبر بود و پيامبر
دست به هر كارى مى زد، باز آنها ايمان نمى آودند و لجاجت مى كردند و اين ناشى از
خوى استكبارى آنها بود و آنها منافع شخصى خود را در خطر مى ديدند و از اين رو در
برابر دعوت پيامبر به هر گونه بهانه جويى و مانع تراشى دست مى زدند.
آيات (9-8) و قالوا لولا انزل عليه ملك...: پيشنهاد غيرمنطقى ديگرى از مشركان مكه
را مطرح مى كند كه آن نيز از همان بهانه جويى و روح استكبارى آنها ناشى مى شود.
مشركان مى گفتند: چرا بر پيامبر اسلام فرشته اى نازل نمى شود كه همراه او باشد و ما
آن را ببينيم؟ آنها مى گفتند پيامبر بايد يك زندگى ملكوتى و آسمانى داشته باشد و
مانند مردم عادى كه مى خورند و مى خوابند و در بازارها راه مى روند نباشد و همواره
بايد فرشته اى او را همراهى كند:
و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشى فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون
معه نذيرا(فرقان/7)
و گفتند چه شده كه اين پيامبر غذا مى خورد و در بازار راه مى رود چرا فرشته اى بر
او نازل نشده كه همراه با او تبليغ كند؟
قرآن كريم در آيه مورد بحث، اين پيشنهاد آنها را غير ممكن نمى شمارد ولى آن را به
دو دليل رد مى كند:
نخست اينكه، عملى شدن اين پيشنهاد براى آنها خطر نابودى و هلاكت را دارد.
دوم اينكه، سودى به آنها ندارد و در هدايت و راهيابى آنها تأثيرى نمى گذارد.
خطر عملى شدن اين پيشنهاد براى مشركان اين است كه اگر خدا فرشته اى را همراه با
پيامبر نازل كند و آنها آن فرشته را با لعيان ببينند و مشاهده كنند، ديگر هيچ گونه
عذرى از آنان پذيرفته نمى شود و در چنين صورتى اگر ايمان نياوردند، عذاب مهلكى آنان
را فرا مى گيرد و بلاى آسمانى نابود كننده اى بر آنان نازل مى شود و هيچ مهلتى بر
آنان داده نمى شود.
اين سنت خداست كه در صورت تبديل شدن غيب به شهود و بسته شدن راه هر گونه عذر و
بهانه اى اگر باز مردم ايمان نياوردند، نزول بلاى آسمانى و هلاكت و نابودى آن مردم
حتمى است ولى خدا سنت ديگرى هم دارد و آن اينكه با وجود و حضور پيامبر اسلام در
ميان قوم خود، بر آنها بلا و عذاب نازل نخواهد كرد بنابراين اگر هم به مشركان عذابى
نازل مى شد، اين عذاب دامنگير مسلمانان و مؤمنان نمى گشت:
و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم (انفال/33)
و خدا آنان را عذاب نخواهد كرد تا وقتى كه تو در ميان آنها هستى.
و از طرفى لجاجت اين مشركان به حدى است كه اگر فرشته هم نازل شود و معجزات آشكار
ديگرى هم ببينند، باز هم ايمان نمى آورند:
و لو انّنا نزّلنا اليهم الملائكة و كلّمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شيئ قبلاً ما
كانوا ليؤمنوا الا ان يشاءالله و لكنّ اكثرهم يجهلون(انعام/111)
و اگر ما فرشتگان را بر آنان نازل مى كرديم و مردگان با آنها سخن مى گفت و همه چيز
را بر آنان دسته دسته گرد مى آورديم، باز ايمان نمى آوردند مگر اينكه خدا بخواهد
ولى بيشتر آنان جاهل هستند.
مطلب ديگر اينكه عملى كردن اين پيشنهاد براى آنها سودى ندارد زيرا اگر هم
خداوند فرشته اى را به روى زمين نازل كند، او را به صورت يك انسان و شكل يك مرد
قرار مى دهد چون مردم توانايى و ابزار آن را ندارند كه فرشته را به شكل اصلى خود
ببينند و ميان انسان و فرشته سنخيّتى وجود ندارد و لذا بايد فرشته تجسم پيدا كند و
به صورتى در بيايد كه براى انسانها قابل رؤيت باشد و در چنين حالتى او مثل يك مرد
خواهد بود و تفاوتى با پيامبر كه انسان است نخواهد داشت و مشركان همانگونه كه
درباره پيامبر دچار شك و ترديد هستند و كار بر آنها مشتبه شده است، درباره اين
فرشته نيز همان حالت را پيدا خواهند كرد و دچار اشتباه و التباس خواهند شد و
بنابراين، تأثير چندانى در هدايت و راهيابى آنان نخواهد داشت.
البته فرشته بارها بر زمين نازل شده و افراد خاصى آن را ديده اند ولى در همه موارد
به صورت انسان ديده شده مانند فرشته اى كه مريم ديد يا فرشته هايى كه به عنوان
مهمان پيش حضرت ابراهيم و لوط آمدند و يا جبرئيل كه به شكل دحيه كلبى به پيامبر
اسلام مجسّم مى شد. البته در روايتها آمده كه پيامبر اسلام دو بار جبرئيل را به شكل
اصلى خود ديد و در هر دو بار حالت غشوه به او رخ داد و اين در حالى است كه پيامبر
اسلام ظرفيت و گنجايش ديدن فرشته را داشت; معلوم است كه انسانهاى معمولى كه چنين
ظرفيتى را ندارند، توانايى ديدن فرشته را هم ندارند.
آيات (11-10) ولقد استهزئ برسل من قبلك...: مشركان مكه با دادن اين پيشنهاد نامعقول
كه در آيات پيش آمد، در واقع پيامبر خدا را مسخره مى كردند و در صدد هدايت و ايمان
و تحقيق و جستجو نبودند و پيامبر از اينكه مشركان او را استهزا و مسخره مى كردند،
آزرده مى شد و غصه مى خورد.
در اين آيه خداوند به عنوان دلدارى به پيامبر اسلام، نظر آن حضرت را به اين واقعيت
تاريخى جلب مى كند كه پيش از تو هم پيامبرانى از سوى قوم خود مسخره شدند و خدا آنها
را دچار عذاب كرد و همان عذابى كه پيامبران وعده داده بودند و آن ها پيامبران را
مسخره كرده بودند، سراغ آنها آمد و آنان را فرا گرفت.
در تكميل اين سخن در آيه بعدى خطاب را متوجه مشركان و كافران مى كند و
مى فرمايد در روى زمين گردش كنيد و آنگاه بنگريد كه سرانجام تكذيب كنندگان چه شد؟
در آن زمان آثار و اخبار امتهايى كه در اثر تكذيب پيامبران خود گرفتار بلاى آسمانى
بودند، موجود بود و مشركان اگر مى خواستند مى توانستند آن آثار را ببينند و آن
اخبار را بشنوند و عبرت گيرند.
قُلْ لِمَنْ ما فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ
الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلى يِوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ الَّذينَ
خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (* )وَ لَهُ ما سَكَنَ فِى اللَّيْلِ
وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (* )قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ
وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ
اِنّى أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ
الْمُشْرِكينَ (* )
بگو آنچه در آسمانها و زمين است، از آنِ كيست؟ بگو از آنِ خداست. رحمت را بر خويشتن
مقرر كرده است. البته شما را در روز قيامت كه شكّى در آن نيست گرد مى آورد. كسانى
كه نفس خود را باخته و زيان كرده اند، آنان ايمان نمى آورند(12) و براى خداست هر چه
در شب و روز قرار گيرد و او شنواى داناست(13) بگو آيا جز خدا سرپرستى بگيرم در حالى
كه او پديد آورنده آسمانها و زمين است و او غذا مى دهد و غذا نمى خورد. بگو من
مأمور شده ام كه نخستين كسى باشم كه(در برابر خدا) تسليم شده است و از مشركان
نباش(14)
نكات ادبى
1 ـ «كتب» در اينجا فرض كرده، مقرر داشته، ملتزم شده.
2 ـ «ليجمعنكم» لام براى قسم است و در تقدير آن قسمى وجود دارد.
3 ـ «خسروا انفسهم» خود را از دست داده اند، نفس خود را باخته اند، خود را زيان
كرده اند.
4 ـ «سكن» قرار گرفت، واقع شد. سكون گاهى در مقابل حركت است كه معناى خاص خود را
دارد و گاهى به معناى قرار گرفتن است خواه ساكن باشد يا متحرك مانند سكونت در يك
شهر. كلمه «سكن» در اينجا به معناى دوم است.
5 ـ «فاطر»پديد آوردند، آفريننده. فطور در اصل به معناى شكافتن است گاهى شكافتن
براى اصلاح است و فاطر به همين معناست و گاهى شكافتن براى خراب كردن است كه فطور در
آيه (هل ترى من فطور) از همين جاست.
6 ـ «يطعم» غذا مى دهد. اين تعبير كنايه از افاضه الهى است و اينكه خدا تمام
احتياجات و نيازهاى موجودات را به آنها مى دهد ولى خود وى نيازى به موجودات ندارد و
اينكه از اين معنا با واژه اطعام تعبير آورده شده براى آن است كه احتياج اول و مهم
هر موجود زنده اى غذا خوردن است.
7 ـ «و لا تكوننّ» عطف بر «قل» مى باشد چون به صيغه مخاطب است.
تفسير و توضيح
آيه (12) قل لمن ما فى السموات و الارض قل لله...: مشركان و بت پرستان در اصل وجود
خداوند و اينكه او آفريننده و صاحب اختيار موجودات عالم است، شكى نداشتند. آنها هم
معتقد بودند كه مالك آسمانها و زمين خداست و اين معنا در فطرت هر انسانى وجود دارد
ولى انحراف بزرگ آنها اين بود كه بتها و موجودات ديگر را شريك خدا قرار مى دادند و
آنها را پرستش مى كردند.
در اين آيه براى به كار انداختن فكر آنها، سؤالى را مطرح مى كند كه هم فطرت آنها را
تحريك مى كند و هم اعتقاد اصلى آنها را به ياد مى آورد و با اين سؤال آنها را در
مسير حق قرار مى دهد. آن سؤال اين است كه آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ كيست؟
پس از مطرح كردن اين پرسش، خود جواب مى دهد كه آنها از آنِ خداست.
توجه كنيم كه هم پرسش و هم پاسخ هر دو از جانب خداست و اينكه خدا خود پاسخ مى دهد
براى آن است ك اين پاسخ همانگونه كه گفتيم مورد قبول و تأييد
آنهاست.
با اين زمينه فكرى كه پس از مطرح شدن اين پرسش و پاسخ به وجود آمد، اينك براى جلب
مشركان به سوى خدا، رحمت فراگير خداوند را عنوان مى كند و مى فرمايد خداوند رحمت را
براى خود مقرر كرده است و با پيش كشيدن رحمت و عطوفت خداوند و اينكه خدا همواره بر
بندگان رحمت مى آورد، به مشركان تذكر مى دهد كه اگر شما نيز به سوى خدا روى آورديد،
در گستره رحمت خدا قرار مى گيريد. البته رحمت عمومى خدا شامل همه بندگان است ولى
اگر بخواهند از رحمت وبژه خداوند بهره مند شوند، بايد به او ايمان بياورند و احكام
الهى را عملى سازند:
و رحمتى وسعت كلّ شيئ فساكتبها للذين يتقون و يؤتون الزكاة و الذين هم بآياتنا
يؤمنون(اعراف/156)
و رحمت من همه چيز را فرا گرفته بزودى آن را براى كسانى كه تقوا دارند و زكات
مى دهند و به آيات ما ايمان دارند، خواهم نوشت.
پس از اين بيان هدايتگر كه درباره توحيد و خداشناسى بود، سخن را به ذكر معاد مى برد
و پس از آن ترغيب و تشويق، از راه تهديد و تنبيه وارد مى شود و خاطر نشان مى سازد
كه خدا شما را به روز قيامت كه در آن شكى نيست، گرد هم مى آورد; و به طورى كه در
آيات ديگر آمده در آن روز هر كسى به سزاى اعمال خود خواهد رسيد و مشركان عذاب سختى
خواهند ديد و دستخوش شعله هاى آتش جهنم خواهند شد. سپس مى فرمايد كسانى كه نفس خود
را باخته اند و حقيقت وجودى خود را از دست داده اند، به خدا ايمان نمى آورند. يعنى
اگر آنها براستى در انديشه سود و زيان واقعى خود بودند، به آثار و فوايد ايمان و
ضررهاى كفر و شرك پى مى بردند ولى آنها در اثر شرك و گناه و دورى از خدا، خود را
فراموش كرده اند و از سود و زيان خود غافل هستند:
و لا تكونوا كالذين نسواالله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (حشر/19)
و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند پس خدا هم نفس آنها را از ياد آنها
برد آنان همان فاسقان هستند.
بدترين حالت روحى و بزرگترين گمراهى اين است كه انسان به مرحله اى برسد كه قدرت
تشخيص سود و زيان واقعى خود را از دست بدهد و مانند كسى كه مال خود را مى بازد و يا
مقام خود را از كف مى دهد، او نفس خود و حقيقت وجودى خود را ببازد و اين خسران
عظيمى است كه به اين زودى ها جبران نخواهد شد. آنها كه از خدا فاصله مى گيرند و به
شرك و كفر و گناه و معصيت آلوده مى شوند، سرانجامى اين چنين خواهند داشت و چون
انسان به اين مرحله رسيد، ديگر ايمان نخواهد آورد; چون او به گمراهى خو گرفته و
منافع ايمان براى او قابل تصور نيست.
آيه(13) و له ما سكن فى الليل و النهار...: پس از سخنى كه از معاد پيش آمد و اين
مطلب با قاطعيت بيان شد كه شكى در معاد وجود ندارد، اينك در آيه بعدى مطلبى گفته
مى شود كه مى تواند دليلى براى اثبات معاد باشد. مى فرمايد: براى خداست هر چه در شب
و روز قرار گرفته و خدا شنوا و داناست. ما تصور مى كنيم كه منظور از (ما سكن فى
الليل و النهار = آنچه در شب و روز قرار گرفته) موجودات و اعيان و ذوات نيست بلكه
منظور اعمال انسانهاست چون در قرآن همواره در مقام صحبت از موجودات و اشياء، آنها
را به مكانها نسبت مى دهد مانند اين تعبير: آنچه در آسمانها و زمين است و در آيه
قبلى هم اين تعبير را داشتيم (ما فى السموات و الارض) ولى در اينجا صحبت از چيزهايى
است كه در شب و روز واقع شده است و چون شب و روز به طور دايم در تغيير و آمد و شد
است، با اعمال و كارهايى كه به طور روزمره انجام مى گيرد، هماهنگى و سنخيت دارد و
شب و روز كه از حركت اجرام آسمانى پديد مى آيد و حقيقتى جز آن ندارد، ظرف وقوع
اعمال انسان است كه يا در شب اتفاق مى افتد و يا در روز.
نكته مهمتر اينكه اعمال انسان هرگز از بين نمى رود بلكه به صورت انرژى يا نيرو در
اين عالم مى ماند و شايد كلمه (ما سكن= آنچه ساكن مى شود و قرار مى گيرد) اشاره به
بقاى اعمال انسان در عالم و در تداوم شب و روز باشد.