تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسی دانش

- ۳۳ -


حضرت لوط (عليه السلام )

وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَحِشةَ مَا سبَقَكُم بهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَلَمِينَ(80)

إِنّكمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شهْوَةً مِّن دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مّسرِفُونَ(81)

وَ مَا كانَ جَوَاب قَوْمِهِ إِلا أَن قَالُوا أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكمْ إِنّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطهّرُونَ(82)

فَأَنجَيْنَهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ كانَت مِنَ الْغَبرِينَ(83)

وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهِم مّطراً فَانظرْ كيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ(84)

و لوط را فرستاديم . آن گاه به قوم خود گفت : چرا كارى زشت مى كنيد، كه هيچ كس از مردم جهان پيش از شما نكرده است ؟ (80) شما به جاى زنان با مردان شهوت مى رانيد. شما مردمى تجاوز كار هستيد. (81) جواب قوم او جز اين نبود كه گفتند: آنها را از قريه خود برانيد كه آنان مردمى هستند كه از كار ما بيزارى مى جويند. (82) لوط و خاندانش را نجات داديم . جز زنش كه با ديگران در شهر ماند. (83) بر آنها بارانى باريديم . بنگر كه عاقبت مجرمان چگونه بود. (84)

اعراب :

((و لوطا))، در تقدير، ((و اءرسلنا لوطا)) است . واژه لوط با اين كه اسباب منع صرف را دارد؛ اما به سبب خفت منصرف مى باشد. جمله ((ما سبقكم )) حال از ((الفاحشة )). ((شهوة )) مفعول لاءجله براى ((تاءتون )). ((جواب )) خبر مقدم براى ((كان )) و مصدر ريخته شده از ((اءن قالوا)) اسم ان . ((مطرا)) مفعول مطلق .

تفسير :

و لوطا اذ قال لقومه اءتاءتون الفاحشة . صاحب تفسير المنار از كتاب هاى انساب عرب و نيز سفر تكوين ، نقل كرده كه لوط برادرزاده ابراهيم خليل (عليه السلام ) است و او در ((اور كلدانى ها)) كه در سمت شرق جنوب غربى عراق از استان بصره واقع شده ، به دنيا آمده است و اين منطقه به نام ((بابل )) ناميده مى شود. آن گاه لوط به همراه عمويش ابراهيم به سمت ما بين النهرين سفر كرد و اين مكانى است كه رود دجله آن را احاطه كرده ؛ جايى كه مملكت آشور در آن جا بوده است . آن گاه ابراهيم وى را در شرق اردن سكونت داد.

ما سبقكم بها من اءحد من العالمين . اين آيه نشان مى دهد كه قوم لوط نخستين كسانى بودند كه اين نوع فساد را مرتكب شدند: انكم لتاءتون الرجال شهوة من دون النساء. اين آيه ، تفسيرى است بر فاحشه و مراد از فاحشه در اين جا لواط است كه امروز از آن به ((انحراف جنسى )) و عمل زشت تعبير مى شود. بل اءنتم قوم مسرفون . شما در هر چيزى از حد تجاوز كرديد، تا آن جا كه به اين انحراف اخلاقى رو آورديد؛ انحرافى كه طبع بشر آن را زشت مى داند و فطرت او آن را قبول نمى كند و با سنت هاى زندگى در تضاد است .

و ما كان جواب قومه الا اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم انهم اءناس يتطهرون . آرى ، پاكى و پاكدامنى از ديدگاه زناكار و آلوده ، گناه محسوب مى شود و امانت دارى از ديدگاه مزدور و خيانتكار، جنايت . ((آنان را بيرون كنيد، زيرا آنها افرادى پاك هستند)). جامعه آلوده اين چنين است كه پاكان و پاكيزگان را تنها بدين سبب طرد مى كند كه پاكاند. البته عكس اين قضيه نيز صادق است .

فاءنجيناه و اءهله الا امراءته كانت من الغابرين . مراد از اهل لوط كسانى هستند كه به او ايمان آوردند، خواه از خويشاوندانش ‍ باشند و خواه نباشند. ((غبر)) به معناى مضى (گذشت ) و نيز به معناى بقى (باقى ماند) مى آيد و در اين جا معناى اخير مراد است ؛ يعنى همسر لوط همچنان همراه كافران باقى ماند و لوط هنگامى كه با اهل خود به سبب فرار از عذاب در نيمه شب بيرون رفت همسرش را با خود نبرد؛ زيرا وى منافق بود و با مشركان عليه شوهرش توطئه مى كرد. برخى مى گويند: نام او واهله بود. خداوند فرمود: ((من الغابرين ))، از باب غلبه دادن مردان بر زنان ؛ زيرا كسانى كه خدا آنان را هلاك كرد از هر دو گروه بودند.

اين چنين ، زن لوط گرفتار عذابى گرديد كه مشركان گرفتار شدند؛ زيرا وى از زمره آنان بود و نزديكى و پيوند او با پيامبر خدا هيچ فايده اى براى او نداشت . در حديث آمده است : ((انسان به همراه كسى است كه او را دوست دارد)).

و اءمطرنا عليهم مطرا. خداى سبحان عذابى را كه بر آنان فرو فرستاد بيان مى كند كه اين عذاب نوعى باران بود؛ اما بارانى از سنگ و نه از آب ؛ چنان كه در آيه 81 از سوره هود آمده است : ((... و بر آن شهر بارانى از سنگ هايى از سجيل پى در پى فرو باريديم كه بر آنها نشان پروردگارت بود و چنين عذابى از ستمكاران دور نيست )). تفصيل اين قضيه ، به خواست خدا، در جاى خود خواهد آمد. فانظر كيف كان عاقبة المجرمين ؟ سرنوشت گناهكاران عذابى دردناك است و خردمند كسى است كه از ديگران پند گيرد.

سوال : در آيات پيشين ، هر كدام از نوح ، هود و صالح ، قومش را به پرستش خداى يكتا فرا خواند؛ اما لوط در اين آيات ، قوم خود را به خوددارى كردن از گناه فرا مى خواند. آيا اين كار بدان معناست كه قوم لوط يكتاپرست بودند؛ لكن اين عمل زشت را انجام مى دادند؟

پاسخ : قوم لوط كافر بودند و او آنان را به يكتاپرستى فرا خواند و نيز از كفر و شرك نهى شان كرد؛ چنان كه آنها را از لواط بازداشت . كافر بودن قوم لوط به دليل اين سخن خداست كه مى گويد: ((قوم لوط پيامبران را تكذيب كردند. آن گاه كه برادرشان لوط گفت : آيا پروا نمى كنيد؟ من براى شما پيامبرى امين هستم . از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد)).(161) اين كه لوط به اين اخلاق پست آنها توجه بيشترى كرد، بدان سبب بود كه در ميان آنها شيوع داش و منجر به پديدار شدن گناهانى ديگر شده بود و نيز آنان را به سركشى و دشمنى با حق وادار مى كرد و اين جرئت را به آنها مى داد كه پيامبران و فرستادگان الهى را تكذيب كنند.

تمام مذاهب اسلامى بر حرمت لواط وحدت نظر دارند و اين كه اين عمل از گناهان كبيره محسوب مى شود؛ اما در مجازات آن اختلاف دارند. مذهب حنفى مى گويد: مجازات لواط تعزير است ، آن هم به اندازه اى كه حاكم صلاح بداند. ساير مذاهب مى گويند: مجازات لواط، كشتن است ؛ زيرا در روايت آمده است : ((هر كس را ديديد كه عمل قوم لوط را انجام مى دهد، پس هم فاعل را بكشيد و هم مفعول را)).

شايسته يادآورى است كه دولت انگليس عمل لواط (= همجنس بازى ) را مجاز اعلام كرد و مجلس عوام انگليس هم آن را در سال 1967، تصويب كرد. روزنامه الاهرام در تاريخ 6/9/1967 به نقل از روزنامه تايمز چاپ لندن نوشت : گروهى از شخصيت هاى سرشناس در انگلستان به جهت تصويب شدن قانون همجنس بازى ، جشنى عمومى برگزار كردند و اين عمل زشت را در برابر ديدگان صدها نفر از تماشاچيان انجام دادند. بى ترديد، وجود خانم ها و دختران در اين مراسم بر شادمانى و تازگى آن افزوده بود.

حضرت شعيب

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ قَدْ جَاءَتْكم بَيِّنَةٌ مِّن رّبِّكمْ فَأَوْفُوا الْكيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لا تَبْخَسوا النّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فى الأَرْضِ بَعْدَ إِصلَحِهَا ذَلِكمْ خَيرٌ لّكُمْ إِن كنتُم مّؤْمِنِينَ(85)

وَ لا تَقْعُدُوا بِكلّ‏ِ صِرَطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصدّونَ عَن سبِيلِ اللّهِ مَنْ ءَامَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَ اذْكرُوا إِذْ كنتُمْ قَلِيلاً فَكَثرَكمْ وَ انظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(86)

وَ إِن كانَ طائفَةٌ مِّنكمْ ءَامَنُوا بِالّذِى أُرْسِلْت بِهِ وَ طائفَةٌ لّمْ يُؤْمِنُوا فَاصبرُوا حَتى يحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنَا وَ هُوَ خَيرُ الحَْكِمِينَ(87)

و بر مدين برادرشان شعيب را فرستاديم . گفت : اى قوم من ! الله را بپرستيد، شما را خدايى جز او نيست ، از جانب پروردگارتان نشانه اى روشن آمده است . در پيمانه و ترازو خيانت مكنيد و به مردم كم مفروشيد و از آن پس كه زمين به صلاح آمده است در آن فساد مكنيد. كه اگر ايمان آورده ايد، اين برايتان بهتر است . (85) و بر سر راه ها منشينيد تا مومنان به خدا را بترسانيد و از راه خدا روى گردان سازيد و به كجروى واداريد. و به ياد آريد آن گاه كه اندك بوديد، خدا بر شمار شما افزود. و بنگريد كه عاقبت مفسدان چگونه بوده است . (86) اگر گروهى از شما به آنچه من از جانب خدا بدان مبعوث شده ام ، ايمان آورده و گروهى هنوز ايمان نياورده اند، صبر كنيد تا خدا ميان ما حكم كند كه او بهترين داوران است . (87)

واژگان :

الكيل : تعيين چيز با پيمانه .

الوزن : وزن با ميزان (ترازو) تعيين مى شود و مساحت با متر و ذراع .

البخس : نقص ، كم .

العوج : كثر، با فتح عين در چيزهاى قابل رويت به كار مى رود؛ نظير چوب و ديوار و به كسر عين در چيزهايى غير قابل رويت ؛ همانند دين و امثال آن .

اعراب :

((الى مدين )) متعلق به فعل محذوف ، يعنى ((و اءرسلنا الى مدين )). مدين مجرور به فتح ، زيرا غير منصرف است به دليل داشتن دو سبب : نعريف و تاءنيث . ((شعيبا)) بدل از ((اءخاهم )). ((لا تبخسوا)) به دو فعل متعدى مى شود كه اول ، ((الناس )) و دوم ، ((اءشياءهم )) مى باشد. جمله ((توعدون )) حال از واو ((لا تقعدوا)) است . ((من آمن )) مفعول براى ((تصدون )). ضمير ((تبغونها)) به ((سبيل الله )) باز مى گردد.

تفسير :

و الى مدين اءخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره . نظير اين سخن در آيه 59 از همين سوره بيان شد. شعيب همانند هود و صالح از پيامبران عرب است و اهل مدين نيز عرب بودند و در سرزمين معان از نواحى شام سكونت داشتند.

قد جاءتكم بينة من ربكم . بينه ، يعنى چيزى كه با آن حق آشكار مى شود، خواه برهانى عقلى باشد و يا معجزه اى خارق العاده . ترديدى نيست كه شعيب معجزه اى براى قومش آورد كه بر نبوت او دلالت داشت ؛ چه ، در غير اين صورت وى پيش گو محسوب مى شد و نه پيامبر. در قرآن نصّى كه بر نوع اى معجزه دلالت كند وجود ندارد. و اما تعيين آن بدون بهره گيرى از نص ، چنان كه در برخى از تفاسير ديده مى شود، نسبت دادن سخن است به خدا از روى ناآگاهى .

فاءوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اءشياهم . اين نص نشان مى دهد كه قوم شعيب در خريد و فروش مرتكب خلاف مى شدند و اين امر در ميان آنان شايع بود. از اين رو، شعيب پس از آن كه آنان را به يكتا پرستى امر كرد، فرمان داد كه به پيمانه و ترازو و خيانت نكنند. آن گاه دستورشان داد كه در تمام حقوق ، عدالت را رعايت كنند و حق را كم ندهند، خواه حقوق مادى باشد؛ نظير كالاهاى فروخته شده و خواه حقوق معنوى باشد؛ همانند دانش و اخلاق . بنابراين ، نبايد دانا را به نادانى و امين را به خيانت توصيف كنند.

ولا تفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها. تفسير اين آيه در آيه 56 از همين سوره ، تحت عنوان ((خدا زمين را اصلاح و انسان آن را فساد كرد)) بيان شد. ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين . ((ذلك )) اشاره دارد به پنج موردى كه پيش تر گفته شد و عبارت بودند از: پرستش خدا، خيانت نكردن به پيمانه ، خيانت نكردن به ترازو، كم ندادن و فساد نكردن .

ولا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله من آمن به و تبغونها عوجا. اين آيه بيان و تفسيرى است براى جمله ولا تفسدوا فى الاءرض . زيرا معناى آن اين است كه مردم را به حال خودشان واگذاريد و بر آنان القاى شبهه نكنيد و اگر آنان خواستند به خدا و پيامبرش ايمان بياورند، مورد تهديدشان قرار ندهيد و كسى را كه ايمان آورده ، از بر پا كردن شعاير دينى منع نكنيد و او را از راه مستقيم خداوند باز نداريد و نيز نكوشيد كه مردم را بر رفتن در راه كثرى كه خود از آن مى رويد وادار سازيد. روشنترين و موجزترين تفسير اين آيه ، مطلبى است كه از ابن عباس روايت شده است كه ، آنان بر سر راه مى نشستند و مردم را بيم مى دادند از اين كه مبادا به شعيب گرايش پيدا كنند و به آنان مى گفتند: او دروغگوست ، مبادا كه شما را از دينتان منحرف كند.

و اذكروا اذ كنتم قليلا فكثركم . آنان پس از آن كه نيازمند بودند، خداوند بى نيازشان ساخت ، ضعيف بودند نيرومندشان ساخت و اندك بودند زيادشان كرد. بنابراين ، واجب است بر آنان كه خدا را اطاعت و سپاسگزارى كنند. و انظروا كيف كان عاقبد المفسدين . وگرنه ، آنچه به كسانى زمين را به فساد كشانيدند؛ نظير قوم نوح ، قوم هود، قوم صالح و قوم لوط رسيد، به شما نيز خواهيد رسيد.

و ان كان طائفة منكم آمنوا بالذى اءرسلت به وطائفة لم يؤ منوا فاصبروا حتى يحكم الله بيننا. گروهى به شعيب ايمان آوردند و گروهى ديگر كافر شدند. از اين رو، وى همه را به همزيستى مسالمت آميز فرا خواند و اين كه سرنوشت هر گروهى را بايد به خودش ‍ واگذاشت و هيچ كس مزاحم كس ديگر نشود، خواه او مومن باشد، خواه كافر، وانگهى هر دو گروه بايد منتظر باشند تا خداوند در ميان آنان حكم كند (و هو خير الحاكمين .) و اين منطق را نمى توان رد كرد و با چه چيزى مى توانى سخن كسى را رد كنى كه به تو مى گويد: منتظر حكم خدا درباره خودت باش ؟

اى شعيب ! بيرونت خواهيم كرد

قَالَ الْمَلأُ الّذِينَ استَكْبرُوا مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنّك يَشعَيْب وَ الّذِينَ ءَامَنُوا مَعَك مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنّ فى مِلّتِنَا قَالَ أَ وَ لَوْ كُنّا كَرِهِينَ(88)

قَدِ افْترَيْنَا عَلى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فى مِلّتِكم بَعْدَ إِذْ نجّانَا اللّهُ مِنهَا وَ مَا يَكُونُ لَنَا أَن نّعُودَ فِيهَا إِلا أَن يَشاءَ اللّهُ رَبّنَا وَسِعَ رَبّنَا كلّ شىْ‏ءٍ عِلْماً عَلى اللّهِ تَوَكلْنَا رَبّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَينَ قَوْمِنَا بِالْحَقّ‏ِ وَ أَنت خَيرُ الْفَتِحِينَ(89)

مهتران قومش كه سركشى پيشه كرده بودند گفتند: اى شعيب ! تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از قريه خويش مى رانيم مگر آن كه به آيين ما بر گرديد. گفت : و هر چند از آن كراهت داشته باشيم ؟ (88) پس از آن كه خدا ما را از كيش شما رهانيده است اگر بدان باز گرديم ، بر خدا دروغ بسته باشيم ، و ما ديگر بار بدان كيش باز نمى گرديم ، مگر آن كه خدا آن پروردگار ما خواسته باشد؛ زيرا علم پروردگار ما بر همه چيز احاطه دارد. ما بر خدا توكل مى كنيم . اى پروردگار ما! ميان ما و قوم ما به حق ، راهى بگشا كه تو بهترين راهگشايان هستى . (89)

واژگان :

الملة : ديانت .

الفتح : چند معنا دارد و از جمله ، به معناى داورى است و در اين جا همين معنا مراد مى باشد.

اعراب :

((اءلو كنا كارهين ))؛ همزه براى انكار و واو براى حال است و ((لو)) به معناى ((ان )) و جمله به معناى حال و تقدير آن بدين ترتيب است : كيف نعود فى ملتكم و نحن كارهون لها؟ ((ربنا)) بدل از ((الله )) و مصدر ريخته شده از ((اءن يشاء الله )) مجرور به اضافه ظرف محذوف ، يعنى ((الا عند مشيئة الله ))، يا ((مع مشيئة الله ))، ((علما)) تميز است كه اصل آن فاعل بوده و بدين معناست : وسع علم ربنا كل شى ء.

تفسير :

قال الملاء الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب والذين آمنوا معك من قريتنا اءو لتعودن فى ملتنا. پيش تر گفتيم كه شعيب مرفهين كافر را به صلح و همزيستى با كسانى كه به وى ايمان آورده اند فرا خواند و اين كه هر كس را بايد آزاد گذارد، تا هر دينى را كه مى خواهد برگزيند؛ لكن مرفهين دعوت او را رد كردند و او را در انتخاب يكى از دو چيز مخير گذاردند كه سومى ندارند: يا وى و همراهانش از شهر آنان بيرون روند و يا كسانى كه ايمان آوردند دوباره به كفر برگردند و خود او هم همان موضع پيش از نبوت خود را داشته باشد؛ يعنى نه دين آنها را تكذيب كند و نه تاييد؛ به بيانى ديگر اين سخن آنان كه ((و يا به آيين ما برگرديد))، بدين معناست كه بايد همان وضعيت پيش از نبوت بر گردد.

قال اءو لو كنا كارهين ؟ اين ، منطق انسان با انصاف و اخلاصمند است كه نه او كسى را بر چيزى كه دوست ندارد مجبور مى كند و نه دوست دارد كسى او را بر چيزى كه نمى خواهد وا دارد. وانگهى آيا مى شود ايمان اجبارى باشد؟ و آيا يك مومن واقعى سكونت در وطن را بر دين و عقيده اش ترجيح مى دهد؟

قد افترينا على الله كذبا ان عدنا فى ملتكم بعد اذ نجانا الله منها. مشركان از شعيب خواستند كه از ايمان به شرك برگردد. شعيب به آنها گفت : ارتداد (بازگشت به كفر) دروغ بستن به خداست و اين كار، بيچارگى و عذاب را در پى دارد و در حالى كه خدا ما را از عذاب رهايى بخشيده ، ما چگونه بر او دروغ ببنديم ؟

اما اين كه ارتداد، دروغ بستن بر خدا به شمار مى رود، روشن است ؛ زيرا معنايش اين است كه شرك به خدا از ايمان به او بهتر و پاينده تر است . و ما يكون لنا اءن نعود فيها الا اءن يشاء الله ربنا. ضمير ((فيها)) به آيين كفر و شرك بر مى گردد و تعليق به مشيت خدا، در اين جا، تعليق به محال است ؛ زيرا خدا كفر و شرك را نمى خواهد. بنابراين ، تعليق مزبور درست همانند اين سخن خداست : لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط.

وسع ربنا كل شى ء علما. نظير اين آيه در آيه 80 از سوره انعام بيان شد. (على الله توكلنا.) كسى كه به خدا توكل كند از تهديد و ارعاب نمى ترسد؛ زيرا او يقين دارد كه آفريده نمى تواند زيان و يا سود برساند. ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و اءنت خير الفاتحين . پس از آن كه شعيب از آنان نااميد شد و پافشارى آنها را بر كفر مشاهده كرد، به خدا پناه برد و با تضرع و زارى از او خواست كه ميان او كسانى كه از قوم او كافر شده اند داورى كند؛ زيرا او منبع قدرت و عدالت است .

پيروى از شعيب از ديدگاه كافران

وَ قَالَ المَْلأُ الّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ لَئنِ اتّبَعْتُمْ شعَيْباً إِنّكمْ إِذاً لّخَسِرُونَ(90)

فَأَخَذَتهُمُ الرّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَثِمِينَ(91)

الّذِينَ كَذّبُوا شعَيْباً كَأَن لّمْ يَغْنَوْا فِيهَا الّذِينَ كَذّبُوا شعَيْباً كانُوا هُمُ الْخَسِرِينَ(92)

فَتَوَلى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكمْ رِسلَتِ رَبى وَ نَصحْت لَكُمْ فَكَيْف ءَاسى عَلى قَوْمٍ كَفِرِينَ(93)

مهتران قومش كه كافر بودند، گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد سخت زيان كرده ايد. (90) پس زلزله اى سخت آنان را فرو گفت و در خانه هاى خود بر جاى مردند. (91) آنان كه شعيب را به دروغگويى نسبت دادند خود زيان كردند. (92) پس ، از آنها روى گردان شد و گفت : اى قوم من ! هر آينه پيام هاى پروردگارم را به شما رسانيدم و اندرزتان دادم . چگونه بر مردمى كافر اندوهگين شوم ؟ (93)

واژگان :

غنى بالمكان : در آن اقامت گزيد.

آسى عليه : بر آن غمگين شد.

اعراب :

((لئن ))، لام بر قسم محذوف دلالت دارد و جمله ((انكم اذا لخاسرون )) جواب قسم و جانشين جواب شرط. ((اذا)) عمل نمى كند؛ زيرا ميان اسم ان و خبر آن واقع شده است . ((الذين كذبوا شعيبا)) اول ، مبتدا. ((كان ))، اسم آن ضمير شاءن محذوف كه در تقدير: ((كانه )) بوده است . جمله كاءن و اسم و خبرش خبر مبتدا. ((الذين كذبوا شعيبا)) دوم بدل از اول . ((هم )) ضمير فصل ميان اسم ((كان )) و خبر آن و محلى از اعراب ندارد.

تفسير :

و قال الملاء الذين كفروا من قومه لئن اتبعتم شعيبا انكم اذا لخاسرون . مشركان ، نخست به شعيب ، صاحب دعوت رو كردند و او را مورد تهديد قرار دادند. وقتى از خود او نااميد شدند، به كسانى كه به او ايمان آورده بودند روى آوردند و كوشيدند تا آنان را از دينشان منحرف سازند؛ از جمله به آنها گفتند: شما در پيروى از شعيب زيان خواهيد ديد و اين ، روش كسى است كه جز فريب دادن و گمراه كردن ، هيچ دليلى با خود ندارد.

فاءخذتهم الرجفة فاءصبحوا فى دارهم جاثمين . اين آيه پاسخ درستى است براى كسى كه دشمنى و مخالفت مى ورزد و جز گمراهى و تباهى نمى خواهد. اين آيه عينا در آيه 78 از همين سوره بيان شد.

الذين كذبوا شعيبا كاءن لم يغنوا فيها. عذاب بر كافران و خانه ها و تمام آثار آنان فرود آمد آن سان كه گويى ابدا در اين دنيا وجود نداشتند... و هر انسانى ، دير يا زود، به سزاى اعمالى كه در گذشته انجام داده ، مى رسد. الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين . مشركان به مومنان گفتند: شما زيانكاريد؛ لكن سرانجام ، خود آن ها زيان ديدند و نابود شدند و مومنان سود بردند و رهايى افتند. انسان خردمند به شخصى كه در آسايش و رفاه است نمى گويد: گوارايت باد و به مستضعف نمى گويد: واى بر تو! زيرا روزگار حوادث پنهانى و ناگهانى فراوانى دارد و مهم ، پايان امور است . جمله (الذين كذبوا شعيبا) تاءكيدى است بر زيان و خوارى آنان .

فتولى عنهم و قال يا قوم لقد اءبلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم فكيف آى على قوم كافرين ؛ چگونه غمگين شوم بر كسى كه با اصرار بر كفر به خدا و كتاب ها و پيامبران او، خودش ، خود را هلاك مى كند و كسى را كه به خدا و راه راست او ايمان آورده ، به باد ريشخند مى گيرد. نظير اين سخن در آيه 79 از همين سوره بيان شد.

ارسال پيامبران و گرفتارى مردم

وَ مَا أَرْسلْنَا فى قَرْيَةٍ مِّن نّبىٍ إِلا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْساءِ وَ الضرّاءِ لَعَلّهُمْ يَضرّعُونَ(94)

ثُمّ بَدّلْنَا مَكانَ السيِّئَةِ الحَْسنَةَ حَتى عَفَوا وّ قَالُوا قَدْ مَس ءَابَاءَنَا الضرّاءُ وَ السرّاءُ فَأَخَذْنَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(95)

و ما هيچ پيامبرى را به هيچ قريه اى نفرستاديم مگر آن كه ساكنانش را به سختى و بيمارى گرفتار كرديم ، باشد كه تضرع كنند. (94) آن گاه جاى بلا و محنت را به خوشى و خوبى سپرديم ، تا شمارشان افزون شد و گفتند: آن پدران ما بودند كه دچار سختى و بيمارى شدند. ناگهان آنان را بى خبر فرو گرفتيم . (95)

واژگان :

الباءساء: شدت .

الضراء: چيزى كه باعث ضرر مادى و يا معنوى انسان مى شود.

التضرع : خضوع و فروتنى .

العفو: ترك كردن و در اين جا مقصود از آن فزونى و رشد است ؛ يعنى به حال خود رها شدند تا اين كه بچه آوردند و شمارشان افزون شد.

البغتة : ناگهانى .

اعراب :

((يضرعون )) در اصل ((يتضرعون )) بوده و تاء در ضاد ادغام شده است . ((حتى عفوا)) به معناى ((الى اءن عفوا)) مى باشد. ((بغتة )) صفت است براى مصدر محذوف ، يعنى ((اءخذه بغتة )). و نيز ممكن است ((بغتة )) مصدر و در موضع حال و به معناى ((مباغتين )) باشد.

تفسير :

و ما اءرسلنا فى قرية من نبى الا اءخذنا اءهلها بالباءساء والضراء لعلهم يضرعون . مراد از قريه شهرى است كه در آن غالبا بزرگان و رهبران سكونت دارند. لعل در اينجا به معناى كى (و بيان علت ) است .

در آيات پيشين خداوند به هلاكت تكذيب كنندگان از قوم نوح ، هود، صالح ، لوط و شعيب اشاره كرد و نيز به عبرت ها و اندرزهايى كه مى توان از سرنوشت آنان گرفت و اين كه پايان كار از آن پرهيزگاران و سرنوشت بد از آن باطل گرايان است . در اين آيه بيان مى كند كه آنچه در مورد اقوام پيامبران سابق انجم شده تنها به آنان اختصاص ندارد، بلكه اين سرگذشت ها سنت الهى است كه درباره هر قومى كه پيامبر خود را تكذيب كنند اجرا مى شود و خدا آنها را از لحاظ جسمى ، روحى و مالى به سختى مجازات مى كند، آن هم تنها بدين منظور كه آنان پند گيرند و از كردار خود دست بردارند و نيز كسانى كه پس از آنها مى آيند از سرنوشت آنها اندرز بگيرند.

ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة حتى عفوا و قالوا قد مس آباءنا الضراء والسراء. مراد از سيئه در اين جا تنگدستى و سختى و مقصود از حسنه ، دارايى و آسايش و مراد از عفو، فراوانى است . معناى آيه اين است : خداى سبحان آنها را به تنگدستى و سختى مبتلا كرد تا پند گيرند و ثروت و فراوانى به آنها بخشيد تا او را سپاس گويند؛ لكن چه قدر اندك اند كسانى كه پند مى گيرند و اندك تر از آنها كسانى هستند كه سپاس مى گزارند.

زمانى كه نعمت و اولاد آنها افزايش پيدا كرد، حق را سبك شمردند و طرفداران آن را به باد تمسخر گرفتند و در حالى كه نادان بودند به تفسير سنت هاى الهى بر وفق هواهاى نفسانى خود پرداختند و گفتند: زيان هايى كه - پدران ما رسيد، كيفر گمراهى و فسادشان نبود و نعمت و آسايشى كه بر ايشان عطا شد، پاداش خوبى ها و هدايتشان ، بلكه صرفا يك نوع تصادف محسوب مى شد و هيچ گونه تدبير و آگاهى در اين امور وجود نداشت .

هر چند اين نوع افراد و امثال آنها از فرمان و حكمت خدا غفلت مى كنند؛ اما خدا از آنان و كردارهايشان غافل نيست . فاءخذناهم بغتد و هم لا يشعرون . آن گروه كافر را به طور ناگهانى مجازات كرديم ، تا كيفرى باشد بر خود خواهى ها و حركت ايشان بر طبق هوس ها و خواسته هاى نفسانى . اين چنين ، قرآن به كسانى كه پرهيزگار نيستند و از هيچ عملى خوددارى نمى كنند، هشدار مى دهد كه به طور ناگهانى و در حالى كه آگاهى ندارند مجازات خواهند شد.