تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسی دانش

- ۳۲ -


بادهاى نويد دهنده

وَ هُوَ الّذِى يُرْسِلُ الرِّيَحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ حَتى إِذَا أَقَلّت سحَاباً ثِقَالاً سقْنَهُ لِبَلَدٍ مّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كلّ‏ِ الثّمَرَتِ كَذَلِك نخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلّكُمْ تَذَكرُونَ(57)

وَ الْبَلَدُ الطيِّب يخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الّذِى خَبُث لا يخْرُجُ إِلا نَكِداً كذَلِك نُصرِّف الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَشكُرُونَ(58)

و اوست كه پيشاپيش رحمت خود، بادها را به بشارت مى فرستد. چون بادها ابرهاى گران بار را بردارند، ما آن را به سرزمين هاى مرده روان سازيم و از آن باران مى فرستيم و به باران هرگونه ثمره اى را مى رويانيم . مردگان را نيز اين چنين زنده مى گردانيم شايد پند گيريد. (57) و سرزمين خوب ، گياه آن به فرمان پروردگارش مى رويد، و زمين بد، جز اندك گياهى از آن پديد نمى آيد. براى مردمى كه سپاس مى گويند آيات خدا را اين چنين گونه گون بيان مى كنيم . (58)

واژگان :

بشرا: به سكون شين و اصل آن به ضم شين (بشرا) است ، جمع بشير و معنايش مبشرات (مژده دهنده گان ) است .

الرحمة : در اين جا، مراد از آن باران است .

ثقال : جمع ثقيل و مقصود از آن در اين جا، چيزى است كه با بخار آب ، سنگين شده باشد.

البلد الميت : زمين بدون گياه .

البلد الطيب : سرزمينى كه داراى خاك خوب (= حاصل خيز) باشد.

النكد: هر چيزى كه به سختى و دشوارى بيرون آيد.

اعراب :

((بشرا)) حال از ((الرياح )) و به معناى ((مبشرات )). ((حتى )) به سبب اين كه بر سر ((اذا)) داخل شده ، عمل نمى كند. ((نكدا)) حال از ضمير ((يخرج )).

تفسير :

و هو الذى يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته حتى اذا اءقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميت فاءنزلنا به الماء فاءخرجنا به من كل الثمرات .: لبلد ميت )) به حذف مضاف و تقديرش : ((لحياة بلد ميت )) است . ضمير ((به )) اول به ((بلد ميت )) بر مى گردد و ضمير ((به )) دوم به ((ماء)). ((كل الثمرات )) در اين جا، ((كل ))، به معناى عموم عرفى است نه عموم واقعى .

بادها مى وزد، خورشيد آب درياها را به بخار تبديل مى كند. بادها اين بخار را به سمت بالا مى برد. آن گاه ، زمين آن را به سوى خود جذب مى كند و در نتيجه ، قطره هاى انبوه بر زمين مى چكد. تمام اين فعل و انفعال ها و امثال آن بر وفق سنت هاى طبيعت انجام مى شود و هيچ ترديدى در آن نيست .

لكن سوال اين است كه هيچ كسى اين طبيعت را ايجاد كرده و اين سنت ها را به آن سپرده است ، سنت هايى كه ميليون ها قرن يكسان جريان دارد و هيچ دگرگونى در آن پيدا نشده است . آيا طبيعت خود به خود به وجود آمده است ؟ و آيا قوانين و سنت ها از آغاز تا پايان به طور تصادفى و بدون سبب بر آن حاكم شده اند؟ در اين صورت ، چنين انديشه اى بهتر است يك انديشه گزاف و بدون سبب باشد؟ چگونه چيزى كه خود نظم ندارد نظم به وجود مى آورد و چيزى كه آگاهى ندارد آگاهى مى بخشد؟

در نتيجه ، آيا براى اين پرسش ها پاسخى معقول و پذيرفتنى وجود دارد؟ جز اين كه بگوييم آفريننده اى توانا و تدبير كننده اى حكيم طبيعت را ايجاد كرده و سنت ها و قوانين را در آن به وديعت نهاده است . همه چيز به او منتهى مى شود و هر چيزى به او نياز دارد و او به چيزى نياز ندارد.

بادها و باران و زندگى سرزمين هاى بى گياه به طور مستقيم به سنت هاى طبيعى ، و با واسطه به آفريننده طبيعت نسبت داده مى شود. كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون . كافران مى گويند: چگونه به قيامت ايمان بياوريم ، در حالى كه حتى يك نفر را نديديم كه پس از مردم دوباره زنده شده باشد؟ آنان اين سخن را مى گويند حال آن كه با چشمان خود مى بينند كه زمين پس از مردن دوباره زنده مى شود؛ لكن آنها از اين نكته غفلت كرده اند كه سبب (در زنده شدن انسان و زنده شدن زمين يكى است ) و تنها شكل آنها تفاوت دارد. از اين رو، خداوند با سخن فوق به آنها تذكر مى دهد شايد براى آنان سودمند افتد و يا حجت بر آنها تمام شود.

و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا. ((باذن ربه )) كنايه است از عطاى زياد به آسانى و ((نكدا)) كنايه است از عطاى اندك با سختى و دشوارى . بيشتر و يا گروه زيادى از مفسران بر آنند كه اين آيه به نوعى تشبيه قلب مومن و كافر و قلب پاك و ناپاك است به زمين كه همگى از آن آفريده شده اند. وجه شبه از اين قرار است : همان گونه كه تمام زمين از يك جنس است ؛ لكن برخى از نقاط زمين خوب است به طورى كه هرگاه آب بدان برسد، به اهتزاز در مى آيد، نمو مى كند و از هرگونه گياه بهجت انگيز مى روياند و برخى از نقاط زمين سخت و ناهموار مى باشد و قابل اصلاح و برداشت محصول نيست ، مگر به مقدار بسيار اندك .

قلب انسان نيز چنين است . كذلك نصرف الآيات لقوم يشكرون . خدا اين مثال ها را براى همه انسان ها زده است : هم براى پاكان و هم براى ناپاكان ؛ لكن انسان هاى پاك كسانى هستند كه از اين مثالها سود مى برند و خدا را سپاس مى گزارند؛ اما اين مثال ها بر ناپاكان حجت قاطعى است كه جلو بهانه ها و علت تراشى هاى آنان را مى گيرد.

حضرت نوح (عليه السلام )

لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ إِنى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(59)

قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ إِنّا لَنرَاك فى ضلَلٍ مّبِينٍ(60)

قَالَ يَقَوْمِ لَيْس بى ضلَلَةٌ وَ لَكِنى رَسولٌ مِّن رّب الْعَلَمِينَ(61)

أُبَلِّغُكُمْ رِسلَتِ رَبى وَ أَنصحُ لَكمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(62)

أَ وَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكمْ ذِكْرٌ مِّن رّبِّكمْ عَلى رَجُلٍ مِّنكمْ لِيُنذِرَكُمْ وَ لِتَتّقُوا وَ لَعَلّكمْ تُرْحَمُونَ(63)

فَكَذّبُوهُ فَأَنجَيْنَهُ وَ الّذِينَ مَعَهُ فى الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الّذِينَ كذّبُوا بِئَايَتِنَا إِنهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ(64)

نوح را بر قومش به رسالت فرستاديم . گفت : اى قوم من ! الله را بپرستيد، شما را خدايى جز او نيست ، من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم . (59) مهتران قومش گفتند: تو را به آشكارا در گمراهى مى بينيم . (60) گفت : اى قوم من ! گمراهى را در من راهى نيست ، من پيامبرى از جانب پروردگار جهانيانم . (61) پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و شما را اندرز مى دهم و از خدا، آن مى دانم كه شما نمى دانيد. (61) پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و شما را اندرز مى دهم و از خدا، آن مى دانم كه شما نمى دانيد. (62) آيا از اين كه بر مردى از خودتان از جانب پروردگارتان وحى نازل شده است تا شما را بترساند و پرهيزگارى كنيد و كارى كند كه مورد رحمت قرار گيريد، به شگفت آمده ايد؟ (63) پس تكذيبش كردند و ما او و كسانى را كه با او در كشتى بودند رهانيديم و آنان را كه آيات ما را دروغ مى انگاشتند غرقه ساختيم ، كه مردمى بى بصيرت بودند.

واژگان :

الملاء: اشراف و بزرگان قوم .

الفلك : به ضم فاء كشتى ، هم بر مفرد اطلاق مى شود و هم بر جمع .

عمين : جمع عم كسى كه فاقد بصيرت و آگاهى باشد و اعمى كسى است كه نابينا باشد.

اعراب :

((من )) زايد و ((اله )) مبتدا، ((لكم )) خبر. ((غيره )) صفت براى ((اله )) بنا به اعتبار محل آن (كه مرفوع است .) ((يا قوم )) در اصل يا قومى بوده و ((يا)) به سبب تخفيف حذف شده است و ميم ، كسره داده شده ، تا بر ياى محذوف دلالت كند. ((لينذركم )) منصوب به آن مضمره و مصدر ريخته شده متعلق به ((جاءكم )). ((معه )) متعلق به محذوف و صلة ((الذين ))، يعنى : الذين استقروا معه فى الفلك . ((عمين )) صفت براى ((قوم )) و اصل آن ((عميين )) است .

تفسير :

پس از آن كه خداوند در آيه 35 از همين سوره فرمود: ((اى فرزندان آدم ! پيامبرانى از خود شما مى آيند))، در اين آيات و پس از آن ، به داستان نوح ، هود، صالح ، لوط و شعيب اشاره مى كند. خداى سبحان در اين جا به طور بسيار موجز داستان نوح را آورده ؛ زيرا تنها به بيان گفتگو ميان او و قومش ، روى گردانيدن آنان از دعوت او، در شگفت آمدن آنها از اين كه چگونه خداوند پيامبرى از خودشان بر مى گزيند و نيز چگونه تكذيب كنندگان را غرق كرد و مومنان را رهايى بخشيد، پرداخته است .

لقد اءرسلنا الى قومه . طبرسى در مجمع البيان مى گويد: وى نوح فرزند ملك فرزند متوشلخ فرزند اخنوخ ، ادريس پيامبر است . نوح پس از ادريس نخستين پيامبر بود. برخى گفته اند: او نجار بود و در سالى كه آدم در آن سال وفات يافت ، متولد شد. ما براى اين سخن هيچ گونه منبعى را سراغ نداريم .

فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره انى اءخاف عليكم عذاب يوم عظيم . نوح رسالتى را كه از سوى خدا به سوى قومش ‍ آورد، در يك كلمه خلاصه كرد و آن اين كه ، تنها خدا را پرستش كنيد؛ زيرا خدايى جز او نيست . و اين كه نوح قومش را به پرستش ‍ خداى يكتا فرا خوانده بدان سبب است كه وى از عذاب روز قيامت درباره آنها بيم دارد.

قال الملاء من قومه انا لنراك فى ضلال مبين . قوم نوح تنها بدين سبب نسبت گمراهى و كم خردى را به او مى داد كه وى آنها را از پرستش خدايان سنگى ، كه بدان انس گرفته و از پدران خود به ارث برده بودند، باز مى داشت . اين چنين است كه هر گمراه و كم خرد، درد خويش را به كسى نسبت مى دهد كه در مسير هدايت و ارشاد حركت مى كند.

قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول من رب العالمين # اءبلغكم رسالات ربى و اءنصح لكم و اءعلم من الله ما لا تعلمون . نوح با نفى گمراهى و كم خردى از خود و بيان بهترين ويژگى ها براى خود، به سخنان قومش پاسخ مى دهد. او خود را با بهترين ويژگى ها وصف مى كند و اين كه وى فرستاده خداست . خدا او را فرستاده تا آنان را از نابودى و گمراهى نجات دهد و نيز او اندرز دهنده اى امين براى آنهاست و او مى داند كه خدا يگانه و عادل است . بنابراين ، كسى كه چنين ويژگى هايى داشته باشد، گمراه نخواهد بود.

اءو عجبتم اءن جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون . قوم نوح به او گفت : تو نيستى مگر انسانى همانند ما و اگر خدا مى خواست پيامبرى بفرستد، او را به صورت فرشته مى فرستاد. خدا اين سخن آنها را رد مى كند؛ بدين ترتيب كه هيچ شگفتى ندارد كه خدا مردى را به سوى قومش بفرستد و او از اين مقام هيچ نفع و هدفى نداشته باشد، جز اين كه آنان را به چيزى هدايت كند كه خير و صلاح آنها در آن باشد. شگفت آن است كه خدا اين قوم را بدون راهنما رها كند. رازى مى گويد: اين ترتيب در نهايت درجه زيبايى است ؛ زيرا مقصود از بعثت پيامبران بيم دادن به مردم و هدف از بيم دادن ، تقوا و مقصود از تقوا رسيدن به رحمت خدا در خانه آخرت است .

فكذبوه فاءنجيناه والذين معه فى الفلك و اءغرقنا الذين كذبوا بآياتنا انهم كانوا قوما عمين . درهاى آسمان براى فرو ريختن آب باز شد و چشمه هاى زمين جوشيدن گرفت و خدا ستمكاران و تكذيب كنندگان را غرق كرد و نوح و نيز كسانى را كه همراهش بودند رهايى بخشيد. در آينده درباره نوح و قومش در سوره نوح به تفصيل سخن گفته خواهد شد، ان شاء الله .

حضرت هود (عليه السلام )

وَ إِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتّقُونَ(65)

قَالَ الْمَلأُ الّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنّا لَنرَاك فى سفَاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظنّك مِنَ الْكَذِبِينَ(66)

قَالَ يَقَوْمِ لَيْس بى سفَاهَةٌ وَ لَكِنى رَسولٌ مِّن رّب الْعَلَمِينَ(67)

أُبَلِّغُكمْ رِسلَتِ رَبى وَ أَنَا لَكمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ(68)

أَ وَ عجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكرٌ مِّن رّبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكمْ وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زَادَكُمْ فى الْخَلْقِ بَصطةً فَاذْكرُوا ءَالاءَ اللّهِ لَعَلّكمْ تُفْلِحُونَ(69)

قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنت مِنَ الصدِقِينَ(70)

قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكم مِّن رّبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضبٌ أَ تُجَدِلُونَنى فى أَسمَاءٍ سمّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكُم مّا نَزّلَ اللّهُ بِهَا مِن سلْطنٍ فَانتَظِرُوا إِنى مَعَكم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ(71)

فَأَنجَيْنَهُ وَ الّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنّا وَ قَطعْنَا دَابِرَ الّذِينَ كذّبُوا بِئَايَتِنَا وَ مَا كانُوا مُؤْمِنِينَ(72)

و بر قوم عاد، برادرشان هود را فرستاديم . گفت : اى قوم من ! الله را بپرستيد كه شما را جز او خدايى نيست ، و چرا نمى پرهيزيد؟ (65) مهتران قوم او كه كافر شده بودند، گفتند: مى بينيم كه به بى خردى گرفتار شده اى و پنداريم كه از دروغگويان باشى . (66) گفت : اى قوم من ! در من نشانى از بى خردى نيست ، من پيامبر پروردگار جهانيانم . (67) آيا از اين كه بر مردى از خودتان از جانب پروردگارتان وحى نازل شده است تا شما را بترساند، تعجب مى كنيد؟ به ياد آريد آن زمان را كه شما را جانشين قوم نوح ساخت و به جسم فزونى داد. پس نعمت هاى خدا را به ياد آوريد. باشد كه رستگار گرديد. (69) گفتند: آيا نزد ما آمده اى تا تنها الله را بپرستيم و آنچه را پدرانمان مى پرستيدند رها كنيم ؟ اگر راست مى گويى آنچه را به ما وعده مى دهى بياور. (70) گفت : عذاب و خشم پروردگارتان حتما بر شما نازل خواهد شد. آيا درباره اين بت هايى كه خود و پدرانتان بدين نام ها ناميده ايد و خدا هيچ دليلى بر آنها نازل نساخته است ، با من ستيزه مى كنيد؟ به انتظار بمانيد من هم با شما به انتظار مى مانم . (71) هود و همراهانش را به پايمردى رحمت خويش رهانيديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند و ايمان نياورنده بودند از ريشه بركنديم . (72)

تفسير :

در تفسير المنار به نقل از اسحاق بن بشر و ابن عساكر آمده است : ((هود نخستين كسى بود كه به زبان عربى سخن گفت او را چهار فرزند بود: قحطان ، مقحط، قاحط و فالغ ، و همو پدر قبيله مُضَر است ؛ اما قحطان پدر عرب هاى يمن است و قاحط و مقحط اولاد ندارند)).

مفسران مى گويند: قوم هود از نسل نوح بودند و از دين او پيروى مى كردند. وقتى آنها مدت زيادى زندگى كردند، شيطان آنها را فريب داد و در نتيجه ، بت پرست شدند و در زمين فساد كردند. در تفسير طبرى آمده است كه حضرت على (عليه السلام ) به فردى از ساكنان حضرموت فرمود: آيا تو آن تپه ريگ قرمز را كه با پاره كلوخ ‌هاى قرمز مخلوط است و درختان اراك و سدر دارد، در فلان ناحيه حضرموت ديده اى ؟ آن مرد گفت : بله ، يا اميرالمومنين ! به خدا سوگند تو آن را به گونه اى وصف مى كنى كه گويى آن را ديده اى . امام فرمود: من نديدم ؛ لكن برايم تعريف كرده اند. آن مرد پرسيد: چگونه جايى است آن جا؟ امام فرمود: قبر هود (عليه السلام ) در آن جاست .

اگر اين خبر درست باشد بايد تابلويى كه روى قبر امام على (عليه السلام ) (در نجف اشرف ) آويزان است برداشته شود؛ زيرا در آن آمده است : السلام عليك و على جاريك هود و صالح ؛ سلام بر تو و بر دو همسايه ات : هود و صالح . مگر آن كه در اين جا مقصود، همسايگى در آخرت باشد نه در دنيا و با اين كه جسد هود پس از وفات امام (عليه السلام ) به جوار آن حضرت منتقل شده باشد.

آياتى كه در داستان هود نازل شده با آياتى كه در داستان نوح نازل شده اند هم از لحاظ لفظ هماهنگى دارند و هم از لحاظ معنا، جز در مواردى كه در زير بدان ها اشاره مى كنيم :

1. نوح به قوم خود گفت : ((من از عذاب روز بزرگ بر شما بيمناكم )). اما هود به قومش گفت : ((چرا نمى پرهيزيد؟)) اين اختلاف بدان سبب است كه پيش از نوح در جهان ، همانند آن عذاب ، يعنى طوفان نازل نشده بود و قوم هود اين موضوع را مى دانست . از اين رو، هود آنان را بيم داد و به آنها امر كرد كه با ترك شرك و اعتراف به وحدانيت خدا از او بپرهيزند.

2. قوم نوح به او گفتند: ((ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم )) اما قوم هود به وى گفتند: ((مى بينيم كه به بى خردى گرفتار شده اى و پنداريم كه از دروغگويان باشى )). اختلاف اين دو تعبير بدان سبب است كه نوح كشتى مى ساخت ، در حالى كه نه دريايى وجود داشت و نه رودخانه اى و اين كار در ظاهر نشان دهنده نادانى و گمراهى است . اما هود، چنين كارى نكرد و تنها قومش را به سبب اين كه بت ها را مى پرستيدند، افرادى بى خرد دانست و قوم او نيز با وى مقابله به مثل كردند و او را به بى خردى نسبت دادند.

3. نوح به قومش گفت : ((شايد مورد رحمت قرار گيريد)). هود به قومش گفت : ((باشد كه رستگار گرديد)). هدف نوح از ((رحمت )) دفع عذاب از قومش و منظور هود از ((رستگارى )) هدايت به راه راست بود. البته ، هر دو مقصود وابسته به يكديگرند و يكى از ديگرى جدا نيست .

4. خدا در اين آيات (= در داستان ) چيزهايى را ياد كرده كه قوم هود به پيامبرشان گفتند؛ لكن چيزهايى را كه قوم نوح به پيامبر خود گفتند، متذكر نشده است . چيزهايى را كه قوم هود به وى گفتند از اين قرار بود: قالوا اءجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آباؤ نا. اين سخن پيش پا افتاده اى است كه هر نادان و تقليد كننده اى آن را به زبان مى راند. فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين . قوم هود به آمدن عذاب شتاب كردند، به سان كسى كه اند گوينده امين را به باد مسخره مى گيرد. هود نيز پاسخ كوبنده و قاطعى به آنان مى دهد: قال قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب . ((وقع )) در اين جا به معناى وجب (واجب شد) است و مراد از رجس عذاب و مقصود از غضب ، عاملى است كه موجب عذاب مى شود.

اءتجادلوننى فى اءسماء سميتموها اءنتم و آباؤ كم ما نزل الله بها من سلطان . خدايانى كه آنان مى پرستيدند وجود خارجى نداشتند و هر چيزى كه وجود نداشته باشد، اثر و دليلى ندارد. بنابراين ، نامى كه براى آن چيز وضع مى شود، سخنى است بى معنا. فانتظروا انى معكم من المنتظرين . اين جمله ، پاسخ سخن آنان است كه مى گفتند: فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين .

فاءنجيناه والذين معه برحمة منا و قطعنا دابر الذين كذبوا بآياتنا و ما كانوا مؤ منين . ((دابر))، يعنى آخر. ((قطع دابر القوم ))؛ يعنى با هلاك كردن آن قوم ، آنان را از ريشه بركنده است . خداى سبحان نوع عذابى را كه با آن قوم هود را نابود كرد، در آيه 6 و آيات پس از آن از سوره حاقه بيان كرده است : ((اما قوم عاد با وزش باد صرصر به هلاكت رسيدند. آن عذاب را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنان بگماشت . آن قوم را چون تنه هاى پوسيده خرما مى ديدى كه افتاده اند و مرده اند. آيا كسى را مى بينى كه از آنها بر جاى مانده باشد؟))

سخنان بيشترى درباره احوال هود و قوم او - ان شاء الله در سوره هود خواهد آمد.

حضرت صالح (عليه السلام )

وَ إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صلِحاً قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ قَدْ جَاءَتْكم بَيِّنَةٌ مِّن رّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكلْ فى أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسوهَا بِسوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(73)

وَ اذْكرُوا إِذْ جَعَلَكمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَ بَوّأَكمْ فى الأَرْضِ تَتّخِذُونَ مِن سهُولِهَا قُصوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكرُوا ءَالاءَ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فى الأَرْضِ مُفْسِدِينَ(74)

قَالَ الْمَلأُ الّذِينَ استَكبرُوا مِن قَوْمِهِ لِلّذِينَ استُضعِفُوا لِمَنْ ءَامَنَ مِنهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنّ صلِحاً مّرْسلٌ مِّن رّبِّهِ قَالُوا إِنّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ(75)

قَالَ الّذِينَ استَكبرُوا إِنّا بِالّذِى ءَامَنتُم بِهِ كَفِرُونَ(76)

فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُوا يَصلِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنت مِنَ الْمُرْسلِينَ(77)

فَأَخَذَتْهُمُ الرّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَثِمِينَ(78)

فَتَوَلى عَنهُمْ وَ قَالَ يَقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكمْ رِسالَةَ رَبى وَ نَصحْت لَكُمْ وَ لَكِن لا تحِبّونَ النّصِحِينَ(79)

بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم . گفت : اى قوم من ! الله را بپرستيد، شما را هيچ خدايى جز او نيست ، از جانب خدا براى شما نشانه اى آشكار آمد. اين ماده شتر خدا، برايتان نشانه اى است . رهايش كنيد تا در زمين خدا بچرد و هيچ آسيبى به او نرسانيد كه عذابى دردآور شما را فرا خواهد گرفت . (73) به ياد آريد آن زمان را كه شما را جانشين قوم عاد كرد و در اين زمين جاى داد تا بر روى خاكش قصرها برافرازيد و در كوهستان هايش خانه هايى بكنيد. نعمت هاى خدا را ياد كنيد و در زمين تبهكارى و فساد مكنيد. (74) مهتران قومش كه گردنكشى مى كردند، به زبون شدگان قوم كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا مى دانيد كه صالح از جانب پروردگارش آمده است ؟ گفتند: ما به آيينى كه بدان ماءمور شده ايمان داريم . (75) گردنكشان گفتند: ما به كسى كه شما ايمان آورده ايد ايمان نمى آوريم . (76) پس ماده شتر را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و گفتند: اى صالح ! اگر پيامبر هستى آنچه را به ما وعده مى دهى بياور. (77) پس زلزله اى سخت آنان را فرو گرفت و در خانه هاى خود بر جاى مردند. (78) صالح از آنان روى برگردانيد و گفت : اى قوم من ! رسالت پروردگارم را به شما رسانيدم و اندرزتان دادم ؛ ولى شما نيك خواهان را دوست نداريد. (79)

واژگان :

البينة : نشانى كه حق را از باطل جدا مى كند.

بواءكم : فرو فرستاد شما را.

العثى : فراتر رفت از حد.

عقروا الناقة : نحر كردند آن شتر را؛ پى كردند.

العتو: سركشى .

الرجفة : از رجف گرفته شده كه به معناى حركت و اضطراب است .

الجثوم : زانو زدن و مراد از آن در اين جا نابود شدن است .

اعراب :

((الى ثمود)) متعلق به محذوف ، يعنى : ((و اءرسلنا الى ثمود)). ثمود غير منصرف است به سبب علميت و تاءنث . مقصود از ثمود در اين جا قبيله ثمود است . ((صالحا)) بدل از ((اءخاهم )). ((آية )) حال از ((ناقة الله )). ((تاءكل )) مجزوم و جواب امر كه عبارت است از: ((فذروها)). ((فياءخذكم )) جواب نهى كه ((لا تمسوها)) باشد. ((ياءخذكم )) را ان نصب داده كه پس از فاء در تقدير است . ((قصورا)) مفعول اول براى ((تتخذون )) و ((من سهولها)) مفعول دوم . ((تنحتون )) به معناى ((تتخذون )). بنابراين ، ((الجبال )) مفعول اول و ((البيوت )) مفعول دوم آن است . ((مفسدين )) حال از واو در ((تعثوا)). ((لمن آمن )) بدل بعض از ((الذين استضعفوا)) با اعاده عامل ، از قبيل ((مررت بزيد باءخيك )). ((جاثمين )) خبر ((فاءصبحوا)). ((فى ديارهم )) متعلق به ((جاثمين )).

تفسير :

و الى ثمود اءخاهم صالحا قال يا قوم اءعبدوا الله مالكم من الله غيره . ثنمود قبيله اى از عرب مى باشند كه به نام جدشان ثمود بن عامر ناميده شدند. محل سكونت آنها ((حجر))، به كسر جيم ، واقع در ميان حجاز و شام تا وادى القرى بوده است . خدا مى فرمايد: و لقد كذب اصحاب الحجر المرسلين ؛(158) مردم حجر پيامبران را به دروغ نسبت دادند. آيه و الى ثمود اءخاهم صالحا نظير آيه و لقد اءرسلنا نوحا الى قومه و نيز همانند آيه و الى عاد اخاهم هودا است . و تفسير اين آيه در ضمن تفسير آيات 59 و 65 از همين سوره بيان شد.

هذه ناقة الله لكم آية . گروهى از مفسران گفته اند: قوم صالح از وى خواستند كه برايشان شترى از دل سنگ بيرون آورد و او اين درخواست را از پروردگار خود مسئلت كرد، اين رو، آن سنگ به سان زنى كه او را درد زاييدن مى گيرد، لرزيد و شترى عشراء(159) و بى عيب بيرون آمد. ما به طور اجمال ايمان داريم كه آن شتر دليل و آيت خدا بوده و به طريق معمول وجود پيدا نكرده است و خداوند به سبب بالا بردن مقام اين شتر، آن را به خود نسبت داده است (= ناقة الله ). ما تنها به همين مقدار ايمان داريم ، نه بيشتر؛ زيرا نه وحى درباره آن نازل شده و نه خبر متواتر از معصوم عليهم السلام به ما رسيده است .

فذروها تاءكل فى اءرض الله ولا تمسوها بسوء فياءخذكم عذاب اءليم . صالح به قومش دستور داد كه آن شتر را آزاد بگذارند تا از زمين خدا هر چه مى خواهد بخورد و به آنها هشدار داد كه اگر آن را آزار دهند گرفتار سرنوشت بدى خواهند شد. آن گاه به آنان گفت : و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد. خداوند قوم عاد را به سبب گناهانشان نابود كرد و قوم ثمود، سرزمين و آبادى هاى آنان را به ارث بردند. از اين رو، صالح اين نعمت جانشينى را به آنها يادآورى مى كند و نيز به منظور يادآورى به آنان مى گويد: و بواءكم فى الاءرض تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا. اين نص با وجود اين كه موجز است نشان مى دهد كه قوم ثمود از لحاظ عمارت و آبادى بسيار متمدن و نيز در آسايش و رفاه بودند. فاذكروا آلاء الله و لا تعثوا فى الاءرض مفسدين . آلاء الله : نعمت هاى خدا. لا تعثوا فى الارض مفسدين ؛ يعنى در زمين فساد نكنيد. صالح پس از آن كه نعمتهايى را كه خدا به قومش ‍ ارزانى داشته ، به آنان يادآور يمى كند، به آنها دستور مى دهد كه اين نعمت ها را به ياد آورند و سپاس بگزارند و همچنين از ايجاد فساد نهى شان مى كند و بدين ترتيب آنها را از عذاب خدا مى ترساند.

قال الملاء الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم . مرفهين قوم صالح بر ادامه سركشى و پرستش بت ها پاى فشردند، اما مستضعفان به دو دسته تقسيم شدند: دسته اى به پيروى از مرفهين ، همچنان بر شرك باقى ماندند و همين گروه به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند گفتند: اءتعلمون اءن صالحا مرسل من ربه ؟ آنها در حالى اين پرسش را از مستضعفان مى نمودند كه آنان را تهديد و سرزنش و يا تمسخر و ريشخند مى كردند.

قالوا انا بما اءرسل به مومنون . مستضعفان اين سخن را بدون توجه به تهديد و تمسخر مرفهان گفتند؛ زير نسبت به دين خود يقين و نسبت به كار خود اطمينان داشتند.

قال الذين استكبروا انا بالذى آمنتم به كافرون . با وجود دلايل و شواهد قطعى بر نبوت صالح ، مستكبران بدان ايمان نياوردند؛ زيرا منافع آنها بالاتر از اديان آسمانى و دلايل عقلى است . رازى مى گويد: ((اين آيه بزرگ ترين دليل بر اثبات اين موضوع است كه استكبار زاييده افزايش ثروت و بالا رفتن مقام مى باشد؛ چرا كه همين افزايش ، آنان را به سركشى و مخالفت و كفر وا مى دارد)).

فعقروا الناقة وعتوا عن اءمر ربهم . اين مخالفت امر پروردگار، از ماهيت و خميره آنها پرده بر مى دارد و اين كه آنان تنها به منافع خود اهميت مى دهند. مستكبران قوم صالح با درخواست عذاب زودرس و شتابان براى خود، در واقع صالح را به مبارزه فرا خواندند: و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين . خداوند نيز آنان را مهلت نداد تا كيفر اين دشمنى ايشان باشد فاءخذتهم الرجفة فاءصبحوا فى دارهم جاثمين . جاثمين . يعنى هالكين (هلاك شوندگان .) و مراد از رجفه صاعقه است . خداوند مى گويد: ((و نيز عبرتى است در قوم ثمود، آن گاه كه به آنها گفته شد: تا زمانى چند برخوردار شويد. آنان از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و همچنان كه مى نگريستند صاعقه فرو گرفتشان )).(160)

فتولى عنهم و قال يا قوم لقد اءبلغتكم رسالة ربى و نصحت لكم ولكن لا تحبون الناصحين . وقتى صالح ديد كه عذاب بر قومش ‍ نازل شده ، از آنان روى برگردانيد و از اين سرنوشت آنها كه بر اثر مخالفت و نافرمانى گرفتار آن شده بودند بيزارى جست .

رازى مى گويد: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((اى على ! بدبخت ترين پيشينيان پى كننده شتر صالح و بدبخت ترين پسينيان كشنده توست )).

ما بار ديگر درباره صالح پيامبر (عليه السلام ) به خواست خداوند، سخن خواهيم گفت .