هلاكت مردم بسيارى از قريه ها
وَ كَم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا فَجَاءَهَا بَأْسنَا بَيَتاً أَوْ هُمْ
قَائلُونَ(4)
فَمَا كانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُم بَأْسنَا إِلا أَن قَالُوا إِنّا كُنّا
ظلِمِينَ(5)
فَلَنَسئَلَنّ الّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسئَلَنّ الْمُرْسلِينَ(6)
فَلَنَقُصنّ عَلَيهِم بِعِلْمٍ وَ مَا كُنّا غَائبِينَ(7)
وَ الْوَزْنُ يَوْمَئذٍ الْحَقّ فَمَن ثَقُلَت مَوَزِينُهُ فَأُولَئك هُمُ
الْمُفْلِحُونَ(8)
وَ مَنْ خَفّت مَوَزِينُهُ فَأُولَئك الّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُم بِمَا كانُوا
بِئَايَتِنَا يَظلِمُونَ(9)
وَ لَقَدْ مَكّنّكمْ فى الأَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَيِش قَلِيلاً مّا
تَشكُرُونَ(10)
چه بسا قريه هايى كه مردمش را به هلاكت رسانيديم ، و عذاب ما شب هنگام يا آن گاه كه
به خواب نيمروزى فرو رفته بودند، به آنان در رسيد. (4) چون عذاب ما به آنان در رسيد
سخنشان جز اين نبود كه گفتند: ما ستمكار بوديم . (5) البته از مردمى كه برايشان
پيامبرانى فرستاده شده و نيز از پيامبرانى كه فرستاده شده اند سوال خواهيم كرد. (6)
و از هر چه كرده اند با آگاهى تمام برايشان حكايت خواهيم كرد؛ زيرا ما هرگز غايب
نبوده ايم . (7) در آن روز، وزن كردن به حق خواهد بود. آنها كه ترازويشان سنگين است
رستگارانند. (8) آنان كه ترازوى اعمالشان سبك گشته است كسانى هستند كه به آيات ما
ايمان نياورده بودند و از اين رو به خدا زيان رسانيده اند. (9) در زمين جايگاهتان
داديم و راه هاى معيشتتان را در آن قرار داديم . و چه اندك سپاس مى گزاريد. (10)
واژگان :
الباءس : به معناى شجاعت و نيرومندى به كار مى رود و هم به معناى زيان و سختى ،
گفته مى شود: ((لاباءس به ؛ زيان و سختى در آن نيست
)) و در اين جا، مراد از آن عذاب است .
البيات : شب .
قائلون : از ريشه ((قيلوله )) به
معناى خوابيدن در نيمروز مى باشد. مقصود از دو كلمه فوق آن است كه عذاب در حالى بر
آنان نازل شد كه در استراحت بودند.
فلنقص : بخوانيم .
الوزن : مقايسه يك چيز با چيزى ديگر.
معايش : جمع معيشت و آن عبارت است از: خوراكى ها و نوشيدنى هايى كه مردم با آنها
زندگى مى كنند.
اعراب :
((كم )) در محل رفع بنابر ابتدائيت و
جمله ((اءهلكناها)) خبر آن است . برخى
گفته اند: ((بياتا)) مصدر و در موضع
حال و به معناى ((بائتين )) است .
((هم قائلون )) عطف است بر
((بياتا))؛ يعنى ((بائتين
اءو قائلين )). بهتر آن است كه ((بياتا))
مفعول فيه باشد؛ زيرا اين واژه به معناى ((ليلا))
است . ((دعواهم )) اسم
((كان )) و مصدر ريخته شده از ((اءن
قالوا)) خبر آن . ((بعلم
)) در موضع حال و به معناى ((عالمين
)). ((الوزن ))
مبتدا و ((يومئذ)) خبرش .
((الحق )) صفت : الوزن
)). ((بما كانوا))،
((ما)) مصدريه كه ما بعد خود به
تاءويل مصدر مجرور به باء و متعلق به ((خسروا))؛
يعنى : خسروا
اءنفسهم بسبب ظلمهم . ((معايش ))
مفعول براى ((جعلنا)).
((قليلا ما تشكرون ))، ((قليلا))
صفت براى مفعول مطلق محذوف ؛ يعنى : ((شكرا قليلا))،
و ((ماء)) حرف است براى تاكيد بر قلت
.
تفسير :
و كم من قرية
اءهلكناها فجاءها باءسنا بياتا اءو هم قائلون . پس از آن كه خدا به پيامبرش
دستور داد كه با قرآن مردم را بيم دهد و آنان نيز از او پيروى كنند، در اين آيه
براى آنان از محل هلاكت درگذشتگانى ياد مى كند كه خدا آنان را بر اثر اين كه از او
روى برتافتند و پيامبرانش را تكذيب كردند هلاك كرد. خداوند عذاب را در هنگام شب و
يا وقتى در وسط روز كه در خواب بودند بر آنها فرو فرستاد؛ يعنى درست در هنگام
استراحت و امنيت ، تا عذاب ، سخت تر و دشوارتر بر آنان وارد شود. بسيارى از مفسران
گفته اند: عذاب بر قوم لوط هنگام شب نازل شد. اما من نمى دانم كه آنان از كجا به
اين موضوع آگاهى پيدا كردند! در حالى كه خدا مى گويد:
ان موعدهم الصبح اءليس الصبح بقريب .(135)
گروهى از مفسران گفته اند: در آيه ، نوعى قلب (= جابه جايى ) صورت گرفته است ؛ زيرا
هلاك شدن پس از آمدن عذاب مى باشد و حق آن بود كه عبارت بدين ترتيب باشد:
و كم من قرية جاءها باءسنا فاءهلكناها... رازى براى
تاءويل اين آيه سه وجه بيان كرده است و طبرسى وجه چهارم را نيز افزوده است . درست
آن است كه بگوييم : لازم نيست ترتيب سخن بر طبق ترتيب واقعى معنا باشد، در صورتى كه
اين ترتيب واقعى ، روشن و شناخته شده براى همگان باشد؛ چنان كه در آيه همين طور است
. حرف ((فا)) همان گونه كه براى تعقيب
مى آيد، زايد، در اول كلام و براى تفسير هم مى آيد. واژه ((باءس
)) كه فاء بر سر آن (= فجائها باءسنا) داخل شده ، نوع هلاك
شدن مشركان را تفسير مى كند.
فما كان دعواهم
اذ جاءهم باءسنا الا اءن قالوا انا كنا ظالمين . مشركان در حالى كه در امنيت
و آسايش بودند، بت هاى خود را صدا مى زدند؛ اما وقتى كه عذاب را ديدند، از
خدايانشان بيزارى جستند و به خدا روى آوردند و به كفر و شرك ، عليه خود اقرار
كردند. البته ، اين در حالى بود كه تكليف قطع و دروازه توبه ، بسته شده بود.
فلنساءلن الذين
اءرسل اليهم و لنساءلن المرسلين . خداوند پس از آن كه به هلاكت آنان در دنيا
اشاره كرد، بيان مى دارد كه آنها در قيامت نيز مورد سوال قرار مى گيرند و نيز از
پيامبرانى كه به سوى آنان فرستاده شده پرسيده مى شود و اين پيامبران عليه آنان
گواهى مى دهند.
فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين . خدا تنها به پرسيدن از خود اين مشركان
و پرسيدن از پيامبرانى كه به سوى آنها فرستاده شده ، بسنده نمى كند، بلكه تمام
گفتارها و كردارهاى آنها را نيز برايشان بازگو مى كند: ((روزى
كه خدا همگان را زنده مى كند، آن ها را از كارى كه كرده اند آگاه مى سازد. خدا
اعمال آنها را شماره كرده است ، هر چند خود از ياد برده اند و خدا ناظر بر هر چيزى
است )).(136)
هدف از اين كار، افزايش اندوه كافران است و اين كه احساس كنند عذاب و خشم خداوند،
كيفر گناهان و سرپيچى آنان است .
ترازوى اعمال
والوزن
يومئذ الحق . در اين باره كه مراد از ترازويى كه خداوند در آن اعمال مردم را
وزن مى كند چيست ، سخن زياد گفته شده است . حتى برخى گفته اند: اين ترازو يك زبان و
دو كفه دارد. اما آنچه ما از اين واژه مى فهميم البته خدا داناتر است اين است كه
مقصود از آن ، معيارى است كه فرمانبردار را از گناهكار و پاك را از ناپاك جدا مى
سازد و اين معيار، همان امر و نهى خداست . وقتى كه هنگامه حساب و بازپرسى فرا رسد
به انسان نگريسته مى شود كه چه چيز را انجام داده و چه چيز را ترك كرده است و ميان
كرده و ناكرده او، و امر و نهى خدا مقايسه مى شود، اگر كرده و ناكرده او با امر و
نهى خدا منطبق شد، وى از كسانى خواهد بود كه ترازوى اعمالشان سنگين و در پيشگاه
خداوند از زمره رستگاران و خوبان است ؛ در غير اين صورت ، از كسانى خواهد بود كه
ترازوى اعمالشان سبك است و از جمله ستمكارانى به شمار مى رود كه با عذاب سوزان ،
خويش را دچار زيان كرده اند.
به بيانى ديگر هر چيزى در اين جهان اصول و قواعدى دارد، خواه اين چيز دانش باشد،
خواه ادبيات ، خواه هنر و... و با همين اصول از چيزهاى ديگر جدا و حتى مرغوب از
نامرغوب تشخيص داده مى شود. اين اصول و قواعد را ميزان ، قياس ، روش و داور مى
نامند. همچنين ، سحاب در روز قيامت نيز براى خود، اصول و قواعدى دارد كه قرآن واژه
ميزان و صراط را در مورد آن به كار برده است . اين اصول و قواعد و يا ميزان اعمال و
اهداف مردم عبارت است از: امر و نهى خداوند. بر اين اساس ، امر و نهى خداوند در
محاكمه انسان در فرداى قيامت : نقش فقه و قانون در محاكمه مدعى عليه در دنيا را
دارد.
فمن ثقلت
موازينه . آنان كسانى هستند كه اعمالشان بر اساس اوامر و نواهى قرآن سنجيده
شده و در نتيجه ، كامل و به قدر كافى هستند.
فاءولئك هم المفلحون ؛ آنها رستگارند زيرا در صحنه
آزمايش نلغزيدند.
و من خفت موازينه . آنان كسانى هستند كه ميان اعمال
آنها و احكام و تعاليم خداوند تضاد و فاصله زيادى وجود داشته است .
فاءولئك الذين
خسروا اءنفسهم بما كانوا بآياتنها يظلمون . بسيارى از مفسران گفته اند: مراد
از ظلم در اين جا كفر است ؛ لكن درست آن است كه مراد از ظلم ، تكذيب آيات خدا به
طور مطلق مى باشد چنان كه از ظاهر آيه بر مى آيد خواه اين آيات بر وحدانيت خدا
دلالت كند، خواه بر رسالت پيامبرانش ، يا بر قيامت و يا بر حلال و حرام او.
و لقد مكاناكم
فى الاءرض و جعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون . خداوند پس از آن كه به
مشركان با اين سخن خود دستور داد:
و ابتعوا ما اءنزل اليكم من ربكم
و نيز با جمله و
كم من قرية اءهلكناها آنها را از عذاب دنيا و با جمله
فلنسئلن الذين اءرسل اليهم ، آنها
را از عذاب آخرت ترسانيد، اكنون نعمت هاى خود را به ايشان يادآورى مى كند و مى
گويد: اوست كه آنان را در اين زمين جاى داده و نيز اين توان را به آنها بخشيده است
كه به منظور تامين منافع خود آنها را زير فرمان و به استخدام خود در آورند. يكى از
مفسران جديد مى گويد:
((اگر خدا انسان را در اين زمين قدرت نمى داد، اين آفريده
ناتوان قادر نبود طبيعت را مغلوب خود سازد و در اين صورت ، چگونه مى توانست به حركت
خود ادامه دهد، در حالى كه نيروهاى بزرگ جهان هستى ، درست در نقطه مقابل او حركت مى
كنند و اين در حال ياست كه ملحدان و ماترياليست ها عقيده دارند كه اين نيروها خود
به خود در حركت و فعاليت اند و نيروى ديگرى در ماوراى آنها وجود ندارد)).
ما شما را آفريديم
وَ لَقَدْ خَلَقْنَكمْ ثُمّ صوّرْنَكُمْ ثُمّ قُلْنَا لِلْمَلَئكَةِ
اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس لَمْ يَكُن مِّنَ السجِدِينَ(11)
قَالَ مَا مَنَعَك أَلا تَسجُدَ إِذْ أَمَرْتُك قَالَ أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ
خَلَقْتَنى مِن نّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ(12)
قَالَ فَاهْبِط مِنهَا فَمَا يَكُونُ لَك أَن تَتَكَبّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنّك
مِنَ الصغِرِينَ(13)
قَالَ أَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(14)
قَالَ إِنّك مِنَ الْمُنظرِينَ(15)
قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنى لأَقْعُدَنّ لهَُمْ صرَطك الْمُستَقِيمَ(16)
ثُمّ لاَتِيَنّهُم مِّن بَينِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَنهِمْ
وَ عَن شمَائلِهِمْ وَ لا تجِدُ أَكْثَرَهُمْ شكِرِينَ(17)
قَالَ اخْرُجْ مِنهَا مَذْءُوماً مّدْحُوراً لّمَن تَبِعَك مِنهُمْ لأَمْلأَنّ
جَهَنّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ(18)
و شما را بيافريديم ، و صورت بخشيديم ، آن گاه به فرشتگان گفتيم : آدم را سجده
كنيد. همه ، جز ابليس ، سجده كردند و ابليس در شمار سجده كنندگان نبود. (11) خدا
گفت : وقتى تو را به سجده فرمان دادم ، چه چيز تو را از آن بازداشت ؟ گفت : من از
او بهترم ، مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل . (12) گفت : از اين مقام فرو شو.
تو را چه رسد كه در آن گردنكشى كنى ؟ بيرون رو كه تو از خوار شدگانى . (13) گفت :
مرا تا روز قيامت كه زنده مى شوند مهلت ده . (14) گفت : تو از مهلت يافتگانى . (15)
گفت : حال كه مرا نوميد ساخته اى ، من هم ايشان را از راه راست تو منحرف مى كنم .
(16) آن گاه از پيش و از پس و از چپ و از راست بر آنها مى تازم . و بيشترينشان را
ناسپاس خواهى يافت . (17) گفت : از اينجا بيرون شو، منفور مطرود. از كسانى كه پيروى
تو گزينند هر آينه از همه شما، جهنم را خواهم انباشت . (18)
واژگان :
الهبوط: به زير آمدن ، افتادن .
الصغار: ذلت و خوارى .
الصاغر: ذليل .
الانظار: امهال ، تاخير و تاجيل ، همگى يك معنا دارند: مهلت دادن .
ذاءم : عيب گرفتن از چيزى . الذاءم و الذيم : عيب شديد.
المدحور: مطرود، رانده شده .
اعراب :
((ما منعك ))، ((ما))
براى استفهام انكارى و محل آن رفع است بنابر ابتدائئيت . جمله ((منعك
)) خبر. ((اءن لا تسجد))،
((لا)) زايد و مصدر ريخته شده از اءن
و فعل ، مجرور به من محذوف و تقدير آن بدين گونه است : ((ما
منعك من السجود))؟ برخى گفته اند: ((صراطك
)) منصوب به نزع خافض ؛ يعنى :
لاءقعدن لهم على صراطك . ((مذؤ
وما)) حال و همچنين ((مدحورا)).
((لمن اتبعك ))، ((لام
)) براى ابتدا، ((من
)) شرطيه و مبتدا. ((لاءملئن ))،
لام در جواب قسم محذوف واقع شده و ((املئن ))
جواب قسم است و جانشين جواب شرط كه عبارت از ((من
)) است . جمله مركب از قسم و جواب آن ، خبر مبتدا.
پيرامون اصل انسان
و لقد
خلقناكم ثم صورناكم . خطاب متوجه فرزندان آدم است . معناى ((خلقناكم
)) اين است كه خداوند اصل نخستين ما را از خاك ايجاد كرده
است و ما از نطفه اى به وجود آمديم كه سرانجام به همين خاك منتهى مى شود. مراد از
((صورناكم )) اين است كه خدا اولين
ماده اى را كه ما از آن آفريده شديم به شكل انسانى كامل و به همين صورت فعلى قرار
داد: ((آيا بر آن كس كه تو را از خاك و سپس از نطفه بيافريد
و آن گاه مردى كامل و آراسته خلقت ساخت ، كافر شده اى ؟))(137)
بنابراين ، تفاوت ميان آفرينش و صورت بندى آن است كه آفريدن چيزى به معناى ايجاد و
پديد آوردن آن مى باشد؛ اما صورت بندى به معناى دادن شكل خاص به چيز، پس از ايجاد
آن است .
سوال : پيروان داروين مى گويند: انسان وقتى كه نخستين بار به وجود آمد، به صورت
كنونى نبوده ، بلكه از يك نوع به نوعى ديگر منتقل شده و سرانجام به صورت فعلى در
آمده است ؟
پاسخ : ما پيرو آن دليل علمى هستيم كه ترديد و احتمال مخالف را نپذيرد؛ زيرا وقتى
احتمال بيايد استدلال باطل مى شود و اين ، حقيقتى يقينى و بديهى است كه حتى تجربه
گرايان ، كه منبع شناخت را به آزمايش حسى منحصر مى دانند، نيز آن را انكار نمى
كنند. مهم ترين دليل طرفداران نظريه تكامل ، حفارى هايى مى باشد كه از وجود انواع
حيوانات پرده برداشته است ؛ حيواناتى كه برخى عالى تر از برخى ديگر و نيز زمان
حيوان عالى ، متاءخر از حيوان دانى و پست است و همچنين اين حيوانات در بسيارى از
ويژگى ها به انسان شباهت دارند.
ما اين اكتشافات را انكار نمى كنيم ؛ لكن آنها نظريه داروين را ثابت نمى كند؛ زيرا
به طور قطعى نشان نمى دهد كه حيوان برتر همان حيوان تحول يافته از حيوان پست تر است
به درجه اى كه در اين باره ترديدى وجود نداشته باشد، بلكه اين تحول اصلا امكان
ندارد و ممكن است هر كدام از عالى و دانى يك نوع حيوان مستقل و جدا از ديگرى باشد
كه شرايط مناسب آن را به وجود آورده و آن گاه پس از دگرگونى شرايط اين نوع منقرض
شده باشد؛ چنان كه ديگر انواع حيوانات و گياهان از بين رفته اند. وقتى دو احتمال
وجود داشته باشند، پذيرفتن يكى از آن دو، نه ديگرى ، كارى است بى دليل .
اين جانب خواندم كه بسيارى از دانشمندان و از جمله ملحدان ، به نظريه داروين اعتقاد
داشتند؛ اما وقتى در عرصه علم پيشرفت كردند، به دليلى كه پيش تر بيان كرديم از اين
نظريه عدول نمودند و نيز به اين دليل كه در انسان ويژگى هايى عقلى و روحى وجود دارد
كه او را از تمام مخلوقات و انواع آن جدا مى سازد.
ثم قلنا
للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين . تفسير نظير اين
آيه قبلا در سوره بقره ، آيه 34، ج 1 بيان شد.
قال ما منعك
اءلا تسجد اذ اءمرتك . ((لا))
در اين جا زايد است و دليل بر زايد بودن آن ، حذف آن در آيه 75 از سوره ص است :
قال يا ابليس ما
منعك اءن تسجد لما خلقت بيدى . دليل ديگر اين كه با وجود ((لا))
معناى آيه درست نخواهد بود، مگر اين كه كلمه ((منعك
)) به معناى ((حملك ))
باشد كه در اين صورت تاءويل سخن بدين ترتيب خواهد بود: چه چيز تو را بر ترك سجده
كردن وادار كرد؟ مراد از سجود در اين جا سجده تحيت است (= درود فرستادن ) و نه سجده
عبادت ، و سجده تحيت همان فرمان بردن از خداست ؛ زيرا اين سجده به فرمان او مى
باشد.
قال اءنا خير
منه خلقتنى من نار و خلقته من طين . ابليس كارى انجام نمى داد مگر اين كه آن
را توجيه مى كرد و شرط اساسى در منطق او براى هر توجيهى آن بود كه با اراده و
خشنودى خدا مخالفت كند و همين شرط نخستين اصلى بود كه ابليس در تمامى گفتارها و
كردارهايش بر آن تكيه مى كرد. هر فقيه به تحقيق مى پردازد تا به احكام خدا راه پيدا
كند؛ اما ابليس احكامى را جعل مى كند كه مبتنى بر اين روش است : ((خدا
چنان گفت و من چنين مى گويم )). خدا به او فرمان داد كه آدم
را سجده كند و او نپذيرفت و هيچ عذرى هم نياورد، بلكه با كمال جرئت و خودستايى به
خداوند اعتراض كرد و گفت : چگونه به كسى سجده كنم كه از او بهترم ؟ گويى او به
خدايى كه مقامش از اين سخن بسيار بالاتر است مى گويد: بهتر بود كه آدم را دستور مى
دادى تا مرا سجده كند، نه اين كه مرا فرمان دهى تا به او سجده كنم . او براى اين
برترى خود دليل مى آورد و آن عبارت است از: افتخار به آفرينش خود و تعصب به اصل و
ريشه اش :
خلقتنى من نار و خلقته من طين .
بر اين اساس ، عزت و بزرگوارى در منطق ابليس ، در تعصب نژادى است و نه در تقوا و
فرمانبردارى از خدا، در حالى كه در پيشگاه خدا، عزت در عمل و تقواست و نه در نژاد.
همچنين علم و دانش از ديدگاه ابليس ، قياس و هواى نفس است ، اما در نزد خدا، وحى و
حكم عقلى است كه به سبب بديهى و روشن بودنش حتى دو نفر هم درباره آن اختلاف نداشته
باشند. از اين رو، هر كس كه تعصب نژادى داشته باشد و يا دين را با راءى خود قياس
كند، خواسته يا ناخواسته از ابليس پيروى كرده است . صاحب تفسير المنار مى گويد:
((امام جعفر صادق (عليه السلام ) از پدرش و از جدش روايت
كرده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : نخستين كسى كه امر دين
را با راءى خود قياس كرد ابليس بود. خداوند تعالى فرمود: به آدم سجده كن و او گفت :
من از او بهترم ... آن گاه امام جعفر صادق (عليه السلام ) گفت : هر كس امر دين را
با راءى خود قياس كند، خداوند او را در روز قيامت همنشين ابليس قرار خواهد داد)).
سوال : اين آيه دلالت دارد كه حيات از آتش به وجود مى آيد و نظير آن است آيه 15 از
سوره الرحمن : و
خلق الجان من مارج من نار. مارج ، شعله آتش است كه به شدت زبانه كشد. چگونه
مى توان ميان اين دو آيه و آيه
و جعلنا من
الماء كل شى ء حى ؛ ما هر چيز زنده را از آب قرار داديم ، جمع كرد؟
پاسخ : موجودات زنده اى كه در قرآن از آنها ياد شده ، بر چند نوعند كه برخى از آنها
عبارتند از: جهان فرشتگان ، جهان جن و موجوداتى كه در زمين زندگى مى كنند. برخى از
افراد نوع اخير با آب زنده مى مانند؛ نظير حيوان ، گياه و انسان و مقصود از عموميت
سخت خداوند: و
جعلنا من الماء كل شى ء حى نيز همين است . و برخى از افراد آن با آتش زنده
مى ماند؛ به بيانى ديگر آب براى زندگى انسان به وجوب سرشت و آفرينش او امرى ضرورى
است و نيز براى زندگى ساير افراد و انواع حيوان و گياه و اقسام آن . و اين ، با
بودن آفريده هايى كه آتش براى زندگى آنها ضرورت دارد، هيچ منافاتى ندارد. حشره
شناسان مى گويند: نوعى حشره وجود دارد كه جز در هواى مسموم و چاه هاى نفت نمى تواند
زندگى كند.
قال فاهبط منها
فما يكون لك اءن تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين . برخى گفته اند: ضمير
((منها)) به بهشت بر مى گردد. برخى
گفته اند: به آسمان بر مى گردد. ما به جزئيات اهميت نمى دهيم ؛ زيرا در قرآن و سنت
از آن سخنى به ميان نيامده است و به سخن گفتن اجمالى در اين باره بسنده مى كنيم .
سياق سخن نشان مى دهد كه ضمير به درجه بلند در پيشگاه خداوند بر مى گردد و معناى
آيه اين است : خداوند به عنوان كيفر خود خواهى و خوددارى ابليس از اطاعت او، وى را
از رحمت خويش دور و به نفرينش گرفتار كرد؛ زيرا سجده كردن اطاعت خداست و نه اطاعت
آدم و هر كس كه اين حق را به خودش بدهد كه حكم خدا را نپذيرد، سزاوار نفرين او تا
روز قيامت خواهد بود.
قال اءنظرنى الى
يوم يبعثون . به سبب نيازى كه در خود ابليس بود به زودى آن را بيان خواهد
كرد از خدا خواست كه او را تا روز قيامت مهلت دهد.
قال انك من
المنظرين . برخى گفته اند: ابليس خواست كه او را تا روزى كه تمام مردگان
براى بازپرسى و گرفتن پاداش زنده مى شوند، مهلت دهد و خداوند اين درخواست او را رد
كرد و وى را تا روزى مهلت داد كه تمام زندگان در اين روز مى ميرند و در آيه 38 از
سوره حجر بدين موضوع اشاره شده است : ((گفت : تو در شمار
مهلت يافتگانى تا آن روزى كه وقتش معلوم است )). مراد از اين
روز همان ساعتى است كه در صور دميده مى شود و آيه 68 از سوره زمر به اين امر دلالت
دارد: ((و در صور دميده شود پس هر كه در آسمان ها و هر كه
در زمين است بيهوش مى شود...)).
قال فبما
اءغويتنى لآقعدن لهم صراطك المستقيم ابليس با خود پيمان بست كه به سبب
مصيبتى كه از اين آفريده (= آدم ) به او رسيده و همو باعث دور شدنش از رحمت خدا و
گرفتار آمدنش به نفرين او شده است از وى انتقام بگيرد. و نيز نوع اين انتقام را
بيان كرد و آن اين كه بر سر راهى كه به خدا و فرمانبردارى او منتهى مى شود بنشيند و
آدم و فرزندانش را از آن باز دارد.
ثم لاتينهم من
بين اءيديهم و من خلفهم و عن اءيمانهم و عن شمائلهم ولا تجد اءكثرهم شاكرين
آمدن ابليس از جهات چهارگانه ، كنايه از وسوسه و جديت او در گمراه كردن آنان است ،
طورى كه هيچ معصيتى را فرو نمى گذارد مگر اين كه آنها را به ارتكاب آن وسوسه مى كند
و هيچ طاعتى را رها نمى كند مگر اين كه آنان را از آن منحرف مى سازد. به عنوان مثال
اگر خدا انسان ها را به جهاد و فداكارى دستور دهد، ابليس عشق به زنده بودن و زندگى
را در نظر آنان جلوه گر مى سازد و اگر خداى سبحان آنها را به بخشش مال و ثروت در
راه خودش تشويق كند، ابليس ملعون آنان را از تهى دستى مى ترساند. اگر خداوند آنها
را از شراب و زنا و قمار نهى كند، ابليس پليد لذت جويى ها و شهوت ها را در نظر آنان
زيبا جلوه مى دهد. اگر خدا آنها را از آتش بترساند و وعده بهشت دهد، ابليس كه دشمن
خدا و دشمن آنهاست مى گويد: نه بهشتى است و نه جهنم و بدين ترتيب ، براى هر حق ،
باطلى و براى هر راستى ، كژيى آماده مى سازد. اين تصور شيطانى دقيقا بر كسانى منطبق
مى شود كه دين خود را به شيطان فروخته اند و اعمال استعمارگران و كشتار زنان و
كودكان و آواره ساختن مردم را از سرزمينشان توجيه مى كنند.
قال اخرج منها
مذءوما مدحورا. ذاءم : عيب و حقارت . الدحر: طرد خداوند ابليس را به اين دو
ويژگى اختصاص داده است ؛ زيرا خدا او را از مقامى كه داشت پايين آورد. اما جهنم از
آن ابليس و كسانى است كه او را اطاعت و از فرمان خدا سر باز زده اند. لمن تبعك منهم لاءملاءن جهنم منكم اءجمعين . نظير
اين آيه است آيه
لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين .(138)
در اين جا پرسش هايى مطرح است كه نياز به پاسخ دارد. اين پرسش ها عبارتند از:
1. آيا خطاب خدا به ابليس با واسطه بوده يا بدون واسطه ؟
2. سخن ابليس : ((... حال كه مرا گمراه ساخته اى ...))
نشان مى دهد كه گمراه شدن شيطان از سوى خدا بوده است . بنابراين ، چگونه خدا او را
مجازات مى كند؟
3. چرا خداوند ابليس را مهلت داد، در حالى كه مى دانست او فاسد است و ديگران را هم
فاسد مى كند؟
ما به اين پرسش هاى سه گانه بسيار كوتاه پاسخ مى دهيم :
اما پاسخ پرسش اول : ما به وجود اين گفتگو (= گفتگوى ابليس و خداوند) ايمان داريم ؛
زيرا وحى بر آن دلالت دارد و عقل هم آن را نفى نمى كند و از طرف ديگر، بر ما لازم
نيست كه درباره شكل و چگونگى اين گفتگو تحقيق كنيم ؛ چرا كه وحى آن را بيان نكرده
است .
پاسخ پرسش دوم : گمراهى از جانب خود ابليس است نه از سوى خداوند؛ زيرا ابليس در آيه
40 - 39 از سوره حجر اعتراف مى كند كه او گمراه كننده است : ((...
و همگان را گمراه كنم ، مگر آنها كه بندگان با اخلاص تو باشند)).
چگونه خدا بنده را گمراه مى كند و آن گاه او را به سبب همين گمراهى مورد مجازات
قرار مى دهد؟! شاءن خداوند از اين سخنان بسيار بالاتر است . اما سخن ابليس :
((فبما اءغويتنى ))، بدين معناست كه
چون مرا با امر به سجده آدم - آنچه مرا در گمراهى و معصيت انداخت - آزمودى من هم
چنين و چنان خواهم كرد؛ به سخن ديگر گويى ابليس به خداوند مى گويد: خدايا! تو به من
دستور دادى و من از دستور تو اطاعت نكردم و هيچ كس را هم نخواهم گذاشت كه از فرمان
تو اطاعت كند.
پاسخ پرسش سوم : مشيت الهى اقتضا دارد كه به انسان از طريق عقل و اندرز پيامبران و
نيز با بخشيدن توان انجام دادن كار نيك و بد، كمك كند و او را مختار بگذارد و از
طريق شهوت ها و فريب دهندگانى كه ابليس و سپاهش با آنها او را وسوسه مى كند،
آزمايشش كند، تا پاك از ناپاك و اخلاصمند از خيانتكار جدا شود. به تفسير آيه 94
از سوره مائده ، بخش ((معناى آزمايش خدا))
و نيز به جلد دوم از همين تفسير در بخش ((همنشين شيطان
)) نگاه كنيد.