تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسی دانش

- ۲۶ -


من حرمتى نمى بينم

قُل لاَّ أَجِدُ فِي مَا أُوْحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (145)وَعَلَى الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلاَّ مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَلِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ وِإِنَّا لَصَادِقُونَ (146)فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَّبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (147)

بگو: ((در ميان آنچه بر من وحى شده است چيزى را كه خوردن آن حرام باشد نمى يابم ، جز مردار يا خون ريخته يا گوشت خوك ، كه پليد است يا حيوانى كه در كشتنش مرتكب نافرمانى شوند و جز با گفتن نام الله ذبحش كنند. هرگاه كسى ناچار به خوردن گردد بى آن كه سركشى كند و و از حد بگذرد، بداند كه خدا آمرزنده و مهربان است . (145) و بر يهود حرام كرديم هر حيوان صاحب ناخنى را و از گاو و گوسفند، پيه آن دو را جز آنچه بر پشت آنهاست يا بر چرب روده آنهاست يا به استخوانشان چسبيده باشد. به سبب ستمكارى شان اين چنين كيفرشان داديم ، و ما راستگويانيم . (146) اگر تو را تكذيب كردند، بگو: پروردگار شما صاحب رحمتى گسترده است و خشم و عذابش از مجرمان باز داشته نخواهد شد. (147)

واژگان :

طاعم يطمعه : خورنده كه آن را بخورد.

الميتة : حيوانى كه به مرگ طبيعى مرده باشد.

الدم المسفوح : خونى كه با شدت بيرون آيد؛ همانند خون رگ ها.

غير المسفوح : خونى كه بدون فشار بيرون آيد؛ نظير خون جگر.

الرجس : پليدى .

الاهلال : بلند كردن صدا.

اهل لغير الله : به نام غير خدا ذبح شود.

الباغى : كسى كه بدون اقتضاى ضرورت مرتكب حرام شود.

العادى : كسى كه از حد تجاوز مى كند.

حملت ظهورها: آنچه بر پشت آنها آويخته است .

الحوايا: جمع ((حاوية ، و عبارتند از: روده ها؛ زيرا زيادى غذا را در خود دارند. برخى گفته اند: حوايا، يعنى هر آنچه شكم آن را در بر دارد.

و ما اختلط بعظم : آنچه به استخوان چسبيده باشد. رازى مى گويد: ((به اجماع مفسران ، مراد از آن ، پيه كفل است )). اختلاطه بالعظم ؛ يعنى تمام آن با استخوان دم .

اعراب :

((محرما)) صفت براى مفعول محذوف ، يعنى ((مطعوما محرما)) و يا ((طعاما محرما)). اسم ((يكون )) ضمير مستتر و ((ميتة )) خبر و تقدير اين گونه است : الا اءن يكون المحرم اءو الماءكول ميتة . مصدر ريخته شده از ((اءن يكون )) منصوب است بنابراين كه مستثناى منقطع مى باشد؛ زيرا از ((غير محرم )) استثنا شده است . ((او فسقط)) عطف است بر ((لحم الخنزير)). ((الا ما حملت ))، ((ما)) در موضع نصب بنابراين كه استثناى منقطع از ((شحومهما)). ((ذلك )) مفعول است براى ((جزيناهم )).

تفسير :

قل لا اءجد فيما اءوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا اءن يكون ميتة اءو دما مسفوحا اءو لحم خنزير فانه رجس اءو فسقا اءهل لغير الله به فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان ربك غفور رحيم .

الرجس : پليدى .

الفسق : حرام .

خداوند پس از آن كه دروغ بستن مشركان بر ذات مقدس خود را درباره حلال و حرام بودن خوردنى ها بيان كرد، اينك در اين آيه خوردنى هاى حرام در نزد خدا را بيان مى كند كه عبارتند از: چهار چيز: مردار، خون ريخته شده ، گوشت خوك و حيوانى كه بدون بردن نام خدا ذبح شده باشد. بر هيچ كس جايز نيست كه از اين چهار چيز بخورد، مگر اين كه به خوردن آن مجبور شود و در اين صورت ، خوردن از آن تنها به اندازه دفع ضرر از جان خود جايز خواهد بود. قبلا در تفسير آيه 173 از سوره بقره ، ج 1، در اين باره به تفصيل سخن گفته شد در آن جا به اين پرسش پاسخ داديم كه ظاهر آيه بر منحصر بودن خوراكى هاى حرام در چهار مورد پيش ‍ گفته دلالت دارد حال آن كه تعداد آنها زياد است . همچنين در اين باره در تفسير آيه 3 از سوره مائده در همين جلد به نحوى گسترده تر سخن گفته شد.

و على الذين هادوا حرمنا. مقصود از ((الذين هادوا))، يهود مى باشد. خداى سبحان انواع خوراكى هايى را كه در آيه پيشين آمده بود بر تمام مردم ، چه يهود و چه غير يهود، حرام كرده است ؛ اما خوراكى هاى حرامى كه در اين آيه آمده اند، تنها به يهود اختصاص دارد؛ زيرا خدا مى گويد: و على الذين هادوا حرمنا. اين خوراكى هاى حرام عبارتند از:

1. (كل ذى ظفر)؛ هر حيوان صاحب ناخن ، با تمام اعضايش و بدون استثنا. طبرى در تفسير خود مى گويد: از ميان چهارپايان و پرندگان به حيوانى ، ذى ظفر (صاحب ناخن ) گفته مى شود كه ميان انگشتانش باز نباشد؛ نظير شتر، شترمرغ ، غاز و اردك .

2. و من البقر والغنم حرمنا عليهم شحومهما. خدا تمام اعضاى گاو و گوسفند را بر يهود حرام نكرد، بلكه تنها گوشت سفيد (= پيه ) آن را حرام كرد و نه گوشت قرمز آن را و حتى از پيه گاو و گوسفند سه نوع آن را استثنا كرده كه اول آنها عبارت است از: الا ما حملت ظهورهما يعنى پيهى كه چسبيده به پشت آنهاست . دوم : (اءو الحوايا)؛ روده ها و امعاء. مقصود اين است كه پيهى كه چسبيده به آنهاست حرام نيست . سوم : اءو ما اختلط بعظم . بنابر گفته رازى ، تمام مفسران اتفاق نظر دارند بر اين كه مراد، پيه كفل است اما استخوانى كه پيه كفل به آن چسبيده باشد، عبارت است از: استخوان دم .

ذلك جزيناهم ببغيهم و انا لصادقون . اين آيه سبب محرميت يهود از اين خوراكى هاى پاكيزه را بيان مى كند و اين كه اين حرمت كيفر جنايت بى شمار آنهاست كه برخى از آنها عبارتند از: كشتن پيامبران ، خوردن اموال مردم به باطل و اين سخنشان كه ، خدا نيازمند و دستش بسته است . در تفسير آيه 93 از سوره آل عمران ، ج 2 مطالبى است كه با آيه : و على الذين هادوا حرمنا ارتباط دارد.

فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة و لا يرد باءسه عن القوم المجرمين ؛ يعنى اى محمد! گرچه آنها تو را تكذيب كردند، اما آنان را از رحمت خدا نااميد مكن و به ايشان بگو: اگر شما توبه و زارى كنيد، خدا شما را مى پذيرد و از گناهانتان مى گذرد؛ چنان كه اگر بر گناهانتان پافشارى كنيد، از شما انتقام مى گيرد. در اين آيه ، هم مژده وجود دارد و هم وعده عذاب ، هم خشنودى خدا و هم خشم او. خشنودى خدا از كسى كه به او پناه برد و درخواست آمرزش كند و خشم او بر كسى كه بر مخالفت و دشمنى پاى فشارد: ((... اگر مرا سپاس گوييد، بر نعمت شما مى افزايم و اگر كفران كنيد، بدانيد كه عذاب من سخت است )).(121)

مشيت خدا

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إَلاَّ تَخْرُصُونَ (148)قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (149)قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هَـذَا فَإِن شَهِدُواْ فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150)

مشركان خواهند گفت : اگر خدا مى خواست ، ما و پدرانمان مشرك نمى شديم و چيزى را حرام نمى كرديم . همچنين كسانى كه پيش از آنها بودند پيامبران را تكذيب كردند و خشم و عذاب ما را چشيدند. بگو: اگر شما را يقينى هست آن را براى ما آشكار سازيد. ولى شما، تنها از گمان خويش پيروى مى كنيد و گزافه گويانى بيش نيستيد. (148) بگو: خاص خداست دليل محكم و رسا، اگر مى خواست همه شما را هدايت مى كرد. (149) بگو: گواهانتان را كه گواهى مى دهند كه خدا اين يا آن را حرام كرده است بياوريد. پس اگر گواهى دادند تو با آن گواهى مده ، و از خواسته هاى آنان كه آيات ما را تكذيب كرده اند و به آخرت ايمان ندارند و كسانى را با پروردگارشان برابر مى دارند، پيروى مكن . (150)

اعراب :

((ولا آباؤ نا)) عطف است بر ضمير ((اءشركنا)). و ((من شى ء))، ((من )) زايد و ((شى ء)) مفعول براى ((حرمنا)). ((هلم )) به معناى دعا، نظير تعال و در اين جا در بر دارنده معناى حضور است ؛ يعنى ((اءحضروا شهداءكم )). ابوالبقاء مى گويد: عرب در هلم دو لغت دارد: يكى اين كه با يك لفظ براى مفرد، مثنى ، جمع ، مذكر و مؤ نث به كار رود كه در اين صورت اسم فعل مى باشد و به سبب اين كه به جاى فعل امر واقع شده ، مبنى است . دوم اين كه صرف شود و گفته شود: هلما، هلمى ، هلممن و هلموا. بنابراين ، هلم فعل است .

تفسير :

سيقول الذين اءشركوا لو شاء الله ما اءشركنا و لا آباؤ نا ولا حرمنا من شى ء. افرادى كه اندرز را مى پذيرند و از بهترين سخن پيروى مى كنند، بسيار اندكند. و كمتر از آنها مردمى هستند كه عيب هاى خود را مى بينند و بدان ها اعتراف مى كنند؛ زيرا بيشتر مردم عيب هاى خود را فضايل و گناهان خود را حسنات مى دانند: ((... اعمال اسرافكاران اين چنين در نظرشان آراسته شده است )).(122)

و اگر از نيكو جلوه دادن اعمال خود ناتوان بمانند، از آن تبرى مى جويند و آن را به مشيت الهى و يا به يك منبع ديگر حواله مى كنند، در حالى كه خداى سبحان از اين گونه اوصافى كه به او نسبت مى دهند، منزه و پاك است . او آنها را امر و نهى مى كند و نيز آنها را در انجام دادن كارها و يا ترك آنها مختار قرار مى دهد، تا هلاك شدن و يا زنده ماندن هر كسى از روى دليل باشد و هيچ كس بر كسى ديگر فرمان روايى ندارد؛ حتى شيطان مى گويد: ((چون كار به پايان آيد، شيطان گويد: خدا به شما وعده داد و وعده او درست بود و من نيز به شما وعده دادم ولى در وعده خود خلاف كردم و برايتان هيچ دليل و برهانى نياوردم ، جز آن كه دعوتتان كردم شما نيز دعوت مرا اجابت كرديد؛ پس مرا ملامت مكنيد و خود را ملامت كنيد...)).(123)

در آيه اى كه اينك در مقام تفسير آن هستيم ، خداوند ادعاى مشركان را نقل مى كند؛ بدين ترتيب : آنان ادعا مى كردند كه شرك آنها و شرك پدرانشان و نيز تحريم زراعت و چهارپايانى كه آنان حرام كردند، بر حسب مشيت خدا و فرمان او بوده است و اگر خدا مى خواست كه آنان شرك نياورند، هر آينه آنها را از شرك آوردن منع مى كرد. كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باءسنا. يعنى مشركان عرب ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تكذيب كردند، كسى كه آنان را از شرك آوردن و دروغ بستن به خدا نهى كرد. درست مانند كسانى كه پيش از آنها بودند، پيامبران و فرستادگان خدا را تكذيب كردند و آنان را جز پس از فرود آمدن عذاب تصديق نكردند؛ عذابى كه كيفر تكذيب ايشان بود.

پس از آن كه خدا ادعاى مشركان را نقل مى كند و اين كه آنان در دروغگويى همانند پيشينيان خود هستند، به پيامبرش دستور مى دهد كه چنان پاسخى به آنان بدهد كه مجابشان سازد و ادعايشان را باطل كند و آن پاسخ اين است : قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا مراد از علم در اين جا دليل است و اين از باب اطلاق مسبب بر سبب است ؛ زيرا دليل ، سبب به دست آوردن علم مى باشد. هدف از مطرح كردن اين سوال ، آشكار ساختن ناتوان و دروغگويى آنهاست ؛ زيرا معنايش اين است : اى مشركان ! شما تصور كرديد كه شرك آوردن با مشيت و رضايت خداوند است ، چه كسى اين سخن را گفته است ؟ و شما از كجا به مشيت الهى علم پيدا كرديد؟ در حالى كه علم به اين موضوع از دانش غيبى خداست و او از غيب خود، هيچ كس را آگاه نمى سازد، مگر پيامبرى را كه او خود پسنديده است . در حالى كه پيامبر اين موضوع را نه به شما گفته است و نه به ديگران ، بنابراين ، چگونه اين دروغ را به خدا نسبت مى دهيد؟

ان تتبعون الا الظن و ان اءنتم الا تخرصون . ما در اين امر ترديدى نداريم كه سردمداران جنايتكاران مى دانند در ادعاى خود گزافه گو و دروغگو هستند و اين سخن را تنها از روى دشمنى با حقى گفته اند كه ياوه گويى ها، غرض ها و منافع ستمكارانه آنها را از بين خواهد برد.

قل فلله الحجة البالغة . خداى سبحان در آيه پيشين بيان كرد كه مشركان بر اثبات ادعاى خود، جز گزافه گويى و حدس و گمان ، هيچ دليلى ندارند. در اين آيه بيان مى كند كه حجت قطعى عليه آنان و ديگران تنها از آن خداوند است . واژه ((بالغه )) بدين معناست كه حجت خداوند آن قدر نيرومند است كه راه هر عذر و بهانه اى را قطع مى كند. فلو شاء لهداكم اءجمعين در جلد اول اين تفسير بيان كرديم كه خدا دو اراده دارد: اراده تكوينى كه عبارت است از: سخن او: ((موجود شو، پس موجود مى شود)) و نيز اراده تشريعى و آن عبارت است از: امر و نهى او. خداوند با اراده تكوينى خود، جهان هستى را آفريده است و با اين اراده - اگر تعبير ما درست باشد - در شئون اجتماعى مردم دخالت نمى كند، بلكه با اراده تشريعى و ارشاد دخالت مى كند و با اين بيان معناى جمله فلو شاء لهداكم اءجمعين روشن مى شود و آن اين كه ، اگر خدا بخواهد با اراده تكونى اش در امور اجتماعى شما دخالت كند؛ تمامى شما ايمان مى آوريد، لكن او چنين نمى كند، زيرا اگر او چنين كند، تكليف معنايى نخواهد داشت و ثواب و عقاب از بين مى رود.

به بيانى ديگر مشركان ادعا مى كردند كه شرك آوردن آنان به سبب مشيت الهى است . خداوند سبحان اين ادعاى آنها را باطل كرد؛ زيرا دليل نداشت ، چرا كه خداوند در امور زندگى بندگان خود، با اراده تكوينى ، چه مثبت چه منفى دخالت نمى كند. به فرض اين كه از باب مماشات خداوند با اراده تكوينى كه انسان را مجبور مى سازد در امور او دخالت كند، بالطبع انسان ها را به ايمان آوردن به يگانگى خود مجبور خواهد كرد نه به نافرمانى و كفر و شرك نسبت به خود.

قل هلم شهداءكم يشهدون اءن الله حرم هذا. مشركان همان گونه كه در تحريم زراعت و چهارپايان به خدا دروغ بستند، در قرار دادن شريك براى خدا نيز به او دروغ بستند. از اين رو، خدا در آيه نخست به پيامبرش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد كه به آنان بگويد: آيا بر اثبات ادعاى خود، دليلى داريد كه آن را براى ما بياوريد؟ آن گاه در آيه دوم به او دستور داد كه به آنها بگويد: آوردن دليل قاطع براى برطرف كردن هر شبهه اى ، تنها در توان خداوند است نه در توان شما. آن گاه در همين آيه به پيامبر امر كرد كه به آنان بگويد: به من كسى را نشان دهيد كه گواهى دهد خداوند به او مستقيما و يا به واسطه يكى از پيامبرانش ، تحريم آنچه را شما اى مشركان ! حرام كرده ايد وحى كرده است و دليل آن هم اين است كه شرط گواهى حق ، يقين است كه ترديد و احتمال را از بين مى برد و براى يقين پيدا كردن به حرام و حلال خدا وسيله اى جز وحى وجود ندارد. بنابراين ، كسى را كه بدرستى به مدعاى شما گواهى دهد حاضر كنيد. (فان شهدوا)؛ يعنى اگر فرضا آنها شهادت دهند فان شهدوا فلا تشهد معهم ؛ تو با آنها شهادت مده . اين نهى كنايه از دروغ گفتن آنها در گواهى دادن ايشان است ؛ زيرا محال است كه پيامبر به نفع مشركان شهادت دهد و كنايه از آشكار، رساتر است .

ولا تتبع اءهواء الذين كذبوا بآياتنا والذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون . خداوند پس از آن كه حكم افترا و دروغ بستن را عليه مشركان صادر كرد، سه علت براى اين حكم بيان مى كند:

اول آن كه آنها از هوس ها و تمايلات نفسانى پيروى مى كنند و اين موضوع را چنين بيان كرده است . ولا تتبع اءهواء الذين كذبوا بآياتنا؛ زيرا محال است كه پيامبر از كسانى پيروى كند كه نبوت او را تكذيب مى كنند.

دوم : (لا يؤ منون بالاخرة .) و كسى كه به آخرت ايمان نياورد از سرانجام دروغگويى نمى هراسد.

سوم : (بربهم يعدلون .) كسى را همانند خدا قرار مى دهند كه مثلا در آفريدن مخلوقات با او شريك است و كسى كه به خدا شرك ورزد، گواهى اش پذيرفته نمى شود؛ زيرا وى زشت ترين عمل را مرتكب شده است .

حرام پروردگار

قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151)وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُواْ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152)وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)

بگو: بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم . اين كه به خدا شرك مياوريد و به پدر و مادر نيكى كنيد و از بيم درويشى فرزندان خود را مكشيد، ما به شما و ايشان روزى مى دهيم و به كارهاى زشت چه پنهان و چه آشكارا نزديك مشويد و كسى را كه خدا كشتنش را حرام كرده است مگر به حق مكشيد. اينهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش مى كند، باشد كه به عقل دريابيد. (151) به مال يتيم نزديك مشويد مگر به نيكوترين وجهى كه به صلاح او باشد تا به سن بلوغ رسد. و پيمانه و وزن را از روى عدل تمام كنيد. ما به كسى جز به اندازه توانش تكليف نمى كنيم . و هرگاه سخن گوييد عادلانه گوييد هر چند درباره خويشاوندان باشد. و به عهد خدا وفا كنيد. اينهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش مى كند، باشد كه پند گيريد. (152) و اين است راه راست من از آن پيروى كنيد و به راه هاى گوناگون مرويد كه شما را از راه خدا پراكنده مى سازد. اينهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش مى كند، شايد پرهيزگار شويد. (153)

واژگان :

الاملاق : تنگدست شدن و از اين قبيل است : ملق و تملق ؛ زيرا شخص مفلس و تنگدست در برابر صاحبان ثروت به طمع بخشش ‍ آنها تملق و چاپلوسى مى كند.

اشد: به ضم شين ، آن طور كه صاحب مجمع البيان مى گويد: جمع شدّ است ؛ نظير اءشر جمع و شر و اءضر جمع ضرّ. در هر حال ، مراد از ((اءشد)) در اين جا رسيدن به مرحله درك و بلوغ است .

اعراب :

((اتل ما حرم ))، ((ما)) مفعول ((اتل )). ((اءن لاتشركون ))، ((ان )) مفسره و به معناى ((اى )) مى باشد. ((لا)) ناهيه است . و نيز احتمال دارد ان ناصبه و لا نافيه باشد و مصدر ريخته شده ، بدل از ((ما حرم )). ((شيئا)) مفعول مطلق براى ((تشركوا))؛ زيرا مراد از ((شى ء)) در اين جا اشراك است . ((احسانا)) مفعول مطلق براى ((تشركوا))؛ زيرا مراد از ((شى ء)) در اين جا اشراك است . ((احسانا)) مفعول براى فعل محذوف و تقدير آن اءحسنوا بالوالدين احسانا و يا اءوصيكم بهما احسانا مى باشد. ما ظهر منها و ما بطن بدل اشتمال از ((الفواحش ))، ((الا بالحق )) در موضع حال ، يعنى : ((الا محقين )). ((ذلكم وصاكم به )) مبتدا و خبر. ((و لو كان ذاقربى )) اسم ((كان )) محذوف است : ((و لو كان المقول له )). ((و اءن هذا)) مصدر ريخته شده از ان و مابعدش مجرور به لام محذوف و مجرور متعلق است به ((اتبعوه )). ((مستقيما)) حال از ((صراطى )) است .

تفسير :

خداوند در آيات پيشين اشاره كرد كه مشركان از طريق حدس و پيروى از خواسته هاى نفسانى ، حلال و حرام مى كردند و نيز از روى نادانى و دروغ بستن به خدا نسبت شرك به او مى دادند. خداوند با منطق عقل و فطرت به آنان پاسخ داد و برخى از محرمات را نام برد كه عبارت بودند از: مردار، خون ريخته شده ، گوشت خوك و حيوانى كه بدون بردن نام خدا ذبح مى شود. خدا در اين آيات سه گانه ، بخشى از محرمات را، كه از ديدگاه تمام شريعت هاى آسمانى حرام مى باشند، ياد كرده و نيز در كنار اين محرمات برخى از واجبات را؛ نظير رعايت عدالت در پيمانه و وزن ، وفاى به عهد و پيروى از عدالت . بديهى است هر چيزى كه فعلش واجب باشد، ترك آن حرام و هر چه فعلش حرام ، ترك آن واجب خواهد بود. برخى از مفسران بر محتواى اين آيات سه گانه ، عنوان ((ده فرمان )) را اطلاق كرده اند.

ده فرمان

1. قل تعالوا اءتل ما حرم ربكم عليكم اءلا تشركوا به شيئا. خداوند در ابتدا اصل اول عقيده را بيان مى كند كه عبارت است از: نفى شرك ، كه مساوى است با ثبوت توحيد، و تمام اصول و فروع دين به همين اصل بر مى گردند و تمام حقوق و واجبات از آن سرچشمه مى گيرند و همه طاعت ها و كارهاى نيك با آن پذيرفته مى شوند. معناى توحيد در اين سخن خدا خلاصه مى شود: ((نيست همانند او چيزى )) نه در ذات ، نه در صفات و نه در افعال .

2. و بالوالدين احسانا. خداى سبحان سفارش درباره پدر و مادر را با سفارش درباره ربوبيت يگانه خود تواءم آورده است ، تا بدين وسيله اعلام كند كه احسان به اين دو نيز در نوع خود بايد يگانه باشد. گويى خدا فرموده است : به خدا شرك نورزيد و با احسان نسبت به پدر و مادر هم چيزى را شريك قرار ندهيد. ما قبلا در تفسير آيه 83 از سوره بقره ، ج 1 درباره نيكى به پدر و مادر سخن گفتيم .

3. ولا تقتلوا اءولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم . خداوند پس از آن كه به فرزندان درباره پدران سفارش كرده ، به پدران درباره فرزندان سفارش نموده است . در اين باره در تفسير آيه 137 از همين سوره سخن گفته شد.

4. ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن . هر چيزى كه در زشتى از حد فرار رود، فحش به شمار مى رود و از اين قبيل است : زنا، لواط، ستم ، هتك حرمت ، آرايش زن براى جلوه دادن در انظار نامحرمان ، دروغ ، غيبت ، سخن چينى ، بخل و حسد. بزرگ ترين فواحش عبارتند از: كفر و شرك ورزيدن به خدا، عاق كردن پدر و مادر، كشتن نفس محترمه و خوردن مال يتيم . اما خداوند از ميان فواحش (= گناهان بزرگ ) گناه اخير را به طور جداگانه آورده ، با اين كه جزئى از فواحش ديگر است ، تا اشاره كند كه اين عمل در زشتى و فحش به آخرين درجه خود رسيده است و تفاوت نمى كند كه آشكارا انجام شود و يا مخفيانه . از ابن عباس نقل شده است كه اعراب جاهلى به طور علنى زنا را خوش نداشتند؛ لكن مخفيانه آن را مرتكب مى شدند. از اين رو، خدا آنان را از اين عمل در هر دو حالت نهى كرد.

از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: ((آيا شما را به دورترين كس از خودم خبر ندهم ؟ گفتند: چرا اى فرستاده خدا! فرمود: فحش دهنده ، فحش پذير، بد زبان ، بخيل ، متكبر، كينه جوى ، حسود و سنگين دلى كه از هر خوبى كه اميد مى رود دور است و مردم از او در مورد هر بدى ايمن نيستند.

5. ولا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق . اصل در قتل نفس حرمت است و حلال نمى شود مگر به سببى كه موجب اين حليت گردد. اسبابى كه موجب حليت قتل نفس مى شود، چهار تا هستند كه در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سه مورد از آنها آشكارا آمده است : ((ريختن خون انسان مسلمان حلال نمى شود، مگر به يكى از سه چيز: كافر شدن پس از ايمان آوردن ، زناى محصنه و قتل نفس به ناحق )). قرآن در آيه 33 از سوره مائده به سبب چهارم تصريح كرده است : ((جزاى كسانى كه با خدا و پيامبرش جنگ مى كنند و در زمين به فساد مى كوشند، آن است كه كشته شوند، يا بر دار گردند)). ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون ؛ يعنى شايد به زشتى شرك ، قتل نفس و كارهاى زشت و نيز به زيبايى نيكى به پدر و مادر پى ببريد.

6. ولا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى اءحسن . نهى از نزديك شدن به مال يتيم به مراتب از نهى از خود آن رساتر است ؛ چرا كه انواع تصرف را در بر مى گيرد. چنان كه عبارت ((التى هى اءحسن )) از عبارت ((هى حسنة ))، بليغ ‌تر است . مقصود از اين آيه تاكيد بر شاءن و منزلت اموال هر فردى است كه حق تصرف در اموال خود را ندارد، مگر به صورتى كه معمول و معروف است و تفاوت نمى كند كه اين فرد يتيم باشد، يا ديوانه ، يا سفيه ، يا غايب و يا كودكى كه پدرش اداره امور مالى او را به عهده دارد. بر اولياى اين اشخاص لازم است كه اموال آنها را نگه دارى كنند و اين اموال را به گونه اى كه به نفع آنان باشد به كار اندازند. از اين رو، گروهى از بزرگان فقها عقيده دارند كه تصرفات ولى در مال شخصى كه نمى تواند در مال خود تصرف كند نافذ نيست ، مگر اين كه با غبطه و مصلحت انديشى تواءم باشد. ما نيز همين نظريه را انتخاب مى كنيم ، حتى اگر ولى ، پدر و يا جد پدرى باشد. دليل ما بر اين مدعا، واژه ((احسن )) است . اما حديث ((اءنت و مالك لاءبيك ))؛ تو و مالت از آن پدرت مى باشى )) نوعى دستور اخلاقى است نه شرعى و حقوقى ، به دليل كلمه ((انت ))؛ زيرا پسر كالايى نيست كه پدر مالك آن باشد.

سوال : واژه ((يتيم )) به كسى اختصاص دارد كه پدرش فوت كرده و او كودك باشد. بنابراين ، چگونه آن را عام قرار داديد طورى كه هر قاصرى را شامل مى شود؟

پاسخ : ما به طور يقين مى دانيم ؛ سببى كه موجب وجوب تصرف به نيكوترين وجه (در مال ) مى شود، قصور (= نداشتن حق تصرف ) است و نه يتيم بودن ، و بالخصوص قصور در تمامى اين افراد، به طور يكسان وجود دارد.

(حتى يبلغ اءشده ). تفسير اين جمله را مى توانيد در آيه 5 از سوره نساء بيابيد: و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اءموالهم . تفسير اين آيه در ج 2 بيان شد.

7. و اءوفوا الكيل والميزان بالقسط. يعنى در مورد پيمانه و وزن به عدالت رفتار كنيد، چه در حال خريدن و چه در حال فروختن . لا نكلف نفسا الا وسعها. اين جمله معترضه است و مقصود از آن ، توجه دادن به اين نكته مى باشد كه منظور از تمام دادن پيمانه و وزن ، همان تمام دادن ممكن و معمول در ميان مردم است و آنان در اين باره تسامح و آسان گيرى دارند؛ بدين ترتيب كه اندكى بيشتر و يا كمتر مى دهند، زيرا رعايت عدالت واقعى مستلزم عسر و حرج است ((و در دين بر شما سختى قرار نداده است )). در هر حال ، در انواع معاملات مختلف ، اساس رضايت طرفين است و تفاوت ندارد كه كالا از نوع كالاهايى باشد كه پيمانه مى شود، يا وزن ، يا شمارش ، يا متر و يا با انديشه قيمت آن تعيين مى شود؛ مانند كتاب و يا با نگاه ، همانند يك قطعه هنرى .

8. و اذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذاقربى . همين خويشاوندى ، وسيله اى است براى آزمايش كسى كه از خدا بترسد و به او اخلاص ‍ داشته باشد و در برابر او احساس مسئوليت كند نه در برابر همسر، يا پدر، يا مادر، يا پسر و يا داماد... و هيچ چيز جز حق و عدالت برايش مطرح نباشد. اگر كسى ادعاى دين دارى مى كند اما در رفتار با خويشاوند و دوست خود از تمايل نفسانى اش تبعيت مى كند، هيچ ارتباطى با دين ندارد.

9. و بعهد الله اءوفوا. هر امر و نهى خدا، پيمان خداست و وفاى به آن ، اطاعت و فرمانبردارى از آن است . ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون و بايد از فرمانبردارى كسى كه از شما غافل نمى شود، غفلت نكنيد.

10. و اءن هذا صراطى مستقيما. اين جمله اشاره است به تمام آنچه پيش تر بيان شد و آن ، راه راست خداست و پس از اين راه جز زيان و گمراهى چيزى وجود ندارد. فاتبعوه و لا تتبعوا السبل ؛ يعنى از خداوند پيروى كنيد نه از راه هايى نظير شرك ، الحاد، گروه ها و اديان باطل .

فتفرق بكم عن سبيله . بنابراين ، هر راهى ، جز قرآن و اسلام ، ساخته و پرداخته هوس هاست و هوسهاى نفسانى هم حد و قاعده اى ندارند و اگر مردم از آنها پيروى كنند، به گروه ها و دسته هاى متخاصم با يكديگر تقسيم مى شوند. اما اگر همگى از دين خدا پيروى كنند، عقيده حق و ايمان استوار، آنان را متحد و يكپارچه خواهد ساخت . در حديث آمده است : پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با دست خود خطى كشيد و فرمود: اين راه راست خداست . آن گاه خطوطى را در سمت راست و سمت چپ آن خط ترسيم كرد و فرمود: هيچ كدام از اين راه ها نيست ، مگر اين كه شيطانى بر آن مسلط است كه (مردم را) به سوى آن فرا مى خواند. سپس اين آيه را قرائت كرد: ((و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله )). ((ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون .)) بايد از راه هاى شيطان كه شما را به پيروى از هوس ها و شهوت هاى نفسانى تشويق مى كند بپرهيزيد.