براى خدا شريك قرار دادند
وَجَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُواْ لَهُ بَنِينَ
وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ (100)بَدِيعُ
السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ
وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (101)ذَلِكُمُ اللّهُ
رَبُّكُمْ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى
كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (102)لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ
الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (103)قَدْ جَاءكُم بَصَآئِرُ مِن
رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا وَمَا أَنَاْ
عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ (104)وَكَذَلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ وَلِيَقُولُواْ دَرَسْتَ
وَلِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (105)اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن
رَّبِّكَ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (106)وَلَوْ شَاء
اللّهُ مَا أَشْرَكُواْ وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا وَمَا أَنتَ
عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ (107)
براى خدا شريكانى از جن قرار دادند حال آن كه جن را خدا آفريده است . و بى هيچ
دانشى ، به دروغ دخترانى و پسرانى براى او تصور كردند. او منزه و فراتر است از آنچه
وصفش مى كنند. (100) پديد آورنده آسمان ها و زمين است . چگونه او را فرزندى باشد،
حال آن كه او را همسرى نيست ؟ هر چيزى را او آفريده است و به هر چيزى داناست .
(101) اين است خداى يكتا كه پروردگار شماست . خدايى جز او نيست . آفريننده هر چيزى
است . (102) چشم ها او را نمى بينند و او بينندگان را مى بيند. دقيق و آگاه است .
(103) پروردگارتان به شما ادراك داده است . هر كه از روى بصيرت بنگرد به سود اوست و
هر كه چشم بصيرت هم نهد به زيان اوست . و من نگه دارنده شما نيستم . (104) آيات خدا
را اين چنين گونه گون بيان مى كنيم تا مباد بگويند كه از كسى درس گرفته اى و ما اين
آيات را براى اهل دانش بيان مى كنيم . (105) از هر چه از جانب پروردگار بر وحى شده
است پيروى كن . هيچ خدايى جز او نيست . و از مشركان روى برتاب . (106) اگر خواه مى
خواست آنان شرك نمى آوردند و ما تو را نگهبانشان نساخته ايم و تو كارسازشان نيستى .
(107)
واژگان :
خرقوا له بنين : به او دروغ بستند.
بديع السموات و الاءرض : بدون الگويى از سابق ، آنها را آفريد.
الوكيل : نگهبان .
الادراك : ملحق شن ، رسيدن . گفته مى شود: ((اءدرك الغلام
)): هرگاه به سن بلوغ رسد و به مردان ملحق شود.
((اءدركته ببصرى ))؛ نگاهم او را
تعقيب كرد)).
بصائر: جمع بصيرة و داراى چند معناست و مراد از آن در اين جا، حجت و دليلى است كه
با آن ، چيز را آن گونه كه در واقع هست مى توان ديد.
نصرف الايات : آيات را با روش هاى گونه گون مى آوريم .
درست : خواندى . آموختى .
اعراب :
((شركاء)) مفعول اول براى
((جعلوا)) و الجن مفعول دوم .
((بغير علم )) متعلق به محذوف حال از
واو ((خرقوا)). ((بديع
السموات )) خبر از مبتداى محذوف ، يعنى ((هو
بديع السموات )). ((اءنى
)) به معناى ((كيف ))،
در محل نصب و حال از ((ولد)).
((يكون )) تامه و فاعل آن
((ولد)). ((ذلك
)) مبتدا، ((الله ))
بدل آن و ((ربكم )) خبر. جمله
((لا اله الا هو)) خبر دوم و
((خالق كل شى ء)) خبر سوم .
((فلنفسه )) متعلق به محذوف و خبر
براى مبتداى محذوف و تقدير آن ((فابصاره كائن لنفسه
)) است . و نظير آن است ((فعليها))،
يعنى تقديرش : ((فعماه كائن عليها))
مى باشد. ((كذلك ))،
((كاف )) به معناى مثل ، در محل نصب و صفت براى مفعول
مطلق محذوف ، يعنى :
نصرف الآيات تصريفا مثل ذلك . ((وليقولوا))
لام براى عاقبت است ؛ يعنى كار آنان به گفتن اين سخن مى انجامد. ((و
لنبينه ))، لام براى تعليل و ((اءن
)) پس از لام در تقدير است ، مصدر ريخته شده عطف است بر
مصدرى كه از ((ليقولوا)) ريخته مى
شود؛ يعنى ((للقول و للبيان )).
تفسير :
و جعلوا لله
شركاء الجن . مشركان بر چند نوعند: برخى بت ها را به همراه الله خدا مى
دانند، گروهى ستارگان را شريك او قرار مى دهند، برخى شيطان را مى پرستند، برخى
تاريكى را خدا مى دانند و گروهى جن را شريكان او قرار مى دهند. خداوند، چنان كه از
وجود فرشتگان خبر داده ، از وجود جن نيز خبر داده و اين كه جن را از آتشى بى دود
آفريده است . در آيه مورد بحث ، از گروهى خبر داده كه براى خدا شريكانى از جن قرار
دادند؛ لكن نوع اين جن را كه مورد پرستش مشركان قرار گرفته ، بيان نكرده است : آيا
اين جن ، جن وهم و خيال است و يا نوعى ديگر؟ از اين رو، مفسران دچار اختلاف نظر شده
اند، برخى مى گويند: مراد از اين جن ، ابليس است و برخى مى گويند، تاريكى است ، و
نظريات ديگرى كه اساس و پايه علمى ندارند.
در هر حال ، خداوند با يك جمله ، سخن اين مشركان را رد كرده است : (و خلقهم .) ضمير
((خلقهم )) به جن بر مى گردد؛ زيرا
نزديك تر است و نيز احتمال دارد به مشركين و يا به هر دو بر گردد؛ زيرا خداوند
آفريننده جن و انس مى باشد و معناى اين جمله آن است كه چگونه آنان براى خدا شريك
قرار مى دهند، در حالى كه او آفريننده هر موجودى است ؟
و خرقوا له بنين
و بنات بغير علم . ((خرقوا؛ دروغ و افترا بستند)).
مشركان عرب گفتند: فرشتگان دختران خدايند. يهود گفتند: عزير پسر خداست . نصارا
گفتند: مسيح پسر خداست . هر كدام از اين اقوال ، تير در تاريكى پرتاب كردن و توهم
است . سبحانه و تعالى عما يصفون . خدا از همه صفاتى كه
آنان به او نسبت مى دهند و اين صفات بر ذات او محال است ، پاك و منزه مى باشد.
بديع السموات
والاءرض ؛ بدون آن كه الگويى از سابق داشته باشد، آسمان ها و زمين را آفريد.
اءنى يكون له
ولد ولم تكن له صاحبة ؛ چگونه براى خدا فرزندى باشد، در حالى كه همسرى
ندارد، نه از جنس خود و نه از جنسى ديگر؟ زيرا همانند او چيزى نيست و او از هر چيزى
بى نياز است . قبلا در تفسير آيه 50 از سوره نساء، در اين باره به تفصيل سخن گفته
شد. (و خلق كل شى ء)؛ او همه چيز را آفريد و آفريده نمى تواند شريك آفريننده باشد.
و هو بكل شى ء عليم . با اين كه خدا همه چيز را مى
داند. نمى داند كه فرزند دارد و اگر او را فرزندى مى بود، به وجود آن علم داشت . هر
چند در مورد غير خدا، عدم علم بر عدم وجود دلالت ندارد؛ لكن در مورد خداى تعالى ،
علم او از وجود معلوم جدا نيست .
ذلكم الله ربكم
لا اله الا هو خالق كل شى ء فاعبدوه . اين خطاب متوجه مشركان است و معناى
آيه اين است : خداوندى كه تمام صفا يگانگى را دارد و جهان و آنچه را در آن قرار
داده آفريده است و اداره امور اين جهان را بر عهده دارد، شايسته است كه تنها او را
پرستش كنيد و كسى را شريك و انباز او نسازيد و همسر و فرزند را به او نسبت ندهيد.
لا تدركه
الاءبصار. در تفسير آيه 55 از سوره بقره ، ج 1 درباره رويت خداوند به تفصيل
سخن گفتيم . و
هو يدرك الاءبصار؛ او بينندگان و چيزهاى ديگر را مى بيند؛ زيرا بر همه چيز
احاطه دارد. و هو اللطيف الخبير؛ او به بندگانش
مهربان و از اعمال و مقاصدشان آگاه است .
قد جاءكم بصائر
من ربكم . مراد از ((بصائر))
در اين جا دلايل و براهين بر اثبات وجود خدا و يگانگى اوست . برخى از اين دلايل را
خداوند در آيات پيشين بيان كرد كه عبارت بودند از: شكافتن دانه و هسته ، به وجود
آوردن شب و روز، پديد آوردن مردم از يك تن و فرو فرستادن آبى كه همه چيز را زنده مى
كند. به كار بردن بصائر در معناى دلايل از باب اطلاق مسبب است بر سبب ؛ زيرا بصائر
جمع بصيرت است و آن عبارت است از: شناختى كه با قلب حاصل مى شود و اين شناخت از
دلايل و براهين نشاءت مى گيرد.
فمن اءبصر
فلنفسه و من عمى فعليها. پس از آن كه خداوند دليل قطعى بر اثبات حق ارائه
كرد مى گويد: هر كه از اين دليل پيروى كند به خود نيكى كرده و هر كه با آن مخالفت
كند به خود بدى كرده است : ((اگر نيكى كنيد به خود مى كنيد و
اگر بدى كنيد به خود مى كنيد...)).(103)
و ما اءنا عليكم
بحفيظ؛ من نگهبان شما نيستم ، بلكه مژده دهنده و بيم دهنده هستم و تنها
خداوند نگهبان و مراقب شماست .
و كذلك نصرف
الآيات و ليقولوا درست و لنبينه لقوم يعلمون . ملت عرب در دوره جاهليت ملتى
بى سواد و بى بهره از دانش بود. عرب ها وقتى به قرآن گوش فرا دادند على رغم اين
كه فنون بيان و نيز انواع دليل و برهان كوبنده براى خود و خدايانشان را در آن
ديدند، ايمان نياوردند و راه هدايت را در پيش نگرفتند. از اين رو، به بهانه هايى
دروغين روى آوردند و گفتند: اى محمد! قرآنى كه براى ما آوردى ، قبلا آن را درس
خواندى و از ديگران فرا گرفتى و اين قرآن از سوى خدا وحى نشده است .
با اين مقدمه بر ما روشن مى شود كه معناى سخن خدا:
و كذلك نصرف الآيات اين است : ما
دلايل و براهين گوناگونى در قرآن نازل كرديم ، تا مشركان هدايت شوند و از گمراهى
شان برگردند؛ لكن نتيجه اين همه دلايل آن شد كه آنان به پيامبر بگويند: تو اين آيات
را به صورت درس آموختى و از ديگران فرا گرفتى و مراد از جمله ((ليقولوا
درست )) نيز همين است . اما معناى جمله
و لنبينه لقوم يعلمون آن است كه ما اين آيات را در
قرآن نازل كرديم تا كسانى كه معناى آن را مى فهمند از آن ها سود ببرند و در نتيجه
به سوى ايمان و حق هدايت گردند. لكن آنان كه اهل نادانى و گمراهى هستند، اميدى به
هدايت ايشان نيست ؛ اما حداقل ، اين آيات جلو بهانه هاى آنان را مى گيرد و حجتى
خواهد بود عليه آنها.
اتبع ما اءوحى
اليك من ربك لا اله الا هو و اءعرض عن المشركين . خدا به پيامبرش دستور مى
دهد كه با قرآن مردم را مژده و بيم دهد و به اين كار استمرار بخشد و از انكار و
تكذيب و تمسخر مشركان باك نداشته باشد. شگفت آور است كه برخى مى گويند: اين آيه با
آيه قتال نسخ شده است . شگفتى اين سخن در اين است كه خداوند در اين آيه به پيامبر
خود دستور نداده است جنگ با مشركان را رها كند، تا اين آيه با آيه اى كه پيامبر را
به جنگيدن با مشركان مامور مى كند نسخ شده باشد، بلكه به او دستور داده كه دعوت به
حق را پيگيرى كند و از تكذيب مشركان باك نداشته باشد. بديهى است كه دستور دادن به
پى گيرى دعوت و باك نداشتن يك چيز است و امر به جنگيدن ، چيزى ديگر. در حالى كه
نسختين شرط نسخ ، اتحاد موضوع ناسخ و منسوخ است .
ولو شاء الله ما
اءشركوا؛ يعنى خداوند اراده نكرد كه با كلمه ((كن
فيكون )) كه جهان را با گفتن آن آفريده ، آنان را به ايمان
آوردن و ترك شرك وادارد؛ زيرا اگر ايمان آنها را با اين اراده تكوينى خود اداره مى
كرد، شرك نمى آوردند. (به منظور آشنايى بيشتر با اين موضوع ) به تفسير آيه 26 از
سوره بقره ، بخش ((تكوين و تشريع ))،
جلد اول نگاه كنيد.
و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما اءنت عليهم
بوكيل . جمله اول و دوم يك معنا دارند و يا معناى هر يك به ديگرى نزديك است
. هدف از آوردن اين دو جمله تاكيد است و حتى اين دو جمله تاكيد است براى جمله
و اءعرض عن
المشركين ؛ زيرا اگر پيامبر وكيل و نگه دارنده مشركان بود، اعراض از آنها
براى او جايز نبود: ((هر آينه بازگشتشان به سوى ماست ، سپس
حسابشان با ماست )).(104)
دشنام دادن به كفار
وَلاَ
تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا
بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى
رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ
(108)وَأَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءتْهُمْ آيَةٌ
لَّيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللّهِ وَمَا يُشْعِرُكُمْ
أَنَّهَا إِذَا جَاءتْ لاَ يُؤْمِنُونَ (109)وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ
وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي
طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (110)
چيزهايى را كه آنان به جاى الله مى خوانند، دشنام مدهيد كه آنان نيز به هيچ دانشى
از روى كينه توزى به الله دشنام دهند. اين چنين عمل هر قومى را در چشمشان آراسته
ايم . پس بازگشت همگان به پروردگارشان است و او همه را از كارهايى كه كرده اند آگاه
مى سازد. (108) تا آن جا كه توانستند به سخت ترين قسم ها، به خدا سوگند ياد كردند
كه اگر معجزه اى برايشان نازل شود بدان ايمان آوردند، بگو: همه معجزه ها نزد خداست
و شما از كجا مى دانيد كه اگر معجزه اى نازل شود ايمان نمى آورند؟ (109) و همچنان
كه در آغاز به آن ايمان نياوردند، اين بار نيز در دلها و ديدگانشان تصرف مى كنيم و
آنان را سرگردان در طغيانشان رها مى سازيم . (110)
واژگان :
عدوا: از روى ستم و تجاوز.
الجهد به فتح جيم : به معناى مشقت و سختى و مراد از آن مبالغه است . اما به ضم جيم
به معناى نيرو و توان است .
العمه : ترديد و حيرت .
اعراب :
((عدوا)) مفعول لاءجله براى
((يسبوا)). ((كاف
)) در ((كذلك ))
به معناى مثل و صفت براى مصدر محذوف ، يعنى : زينا لكل امة مثل مازينا لهؤ لاء.
((جهد)) مفعول مطلق براى
((اقسموا))؛ زيرا اضافه شده به
((اءيمان )) و آن به معناى قسم است .
((ما يشعركم ))، ((ما))
براى استفهام و در محل رفع بنابراين كه مبتداست و ((يشرعركم
)) خبر آن . ((اول مرة
)) ظرف زمان ، متعلق به ((لم يؤ منوا به
)) مى باشد.
تفسير :
ولا تسبوا الذين
يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم . گفته اند: مسلمانان بت هاى
كافران را دشنام مى دادند و كفار هم در پاسخ آنان ، خدا را دشنام مى دادند. اين
نظريه باور كردنى است ؛ زيرا بسيار اتفاق مى افتد كه پيروان اديان مختلف به يكديگر
دشنام مى دهند و ظاهر آيه هم با آن تضاد ندارد. و حتى از امام جعفر صادق (عليه
السلام ) روايت شده است : ((درباره اين سخن پيامبر از او
پرسيده شد: شرك از حركت مورچه بر روى سنگ صاف و سياه ، در شب تاريك ، مخفى تر است .
امام فرمود: مومنان به چيزهايى كه مشركان آنها را مى پرستيدند دشنام مى دادند. در
نتيجه ، مشركان نيز به كسى كه مومنان او را عبادت مى كردند دشنام مى دادند. از اين
رو، خدا مومنان را از دشنام دادن به خدايان مشركان نهى كرد، تا آنان به خداى مومنان
دشنام ندهند. بنابراين ، گويى مومنان از جايى شرك آوردند كه نمى دانستند)).
جمله ((بغير علم )) به نادانى و كم
خردى مشركان اشاره دارد. اين آيه آشكارا دلالت دارد بر اين كه هر چيزى كه زيانش بيش
از سودش باشد حرام است و خدا از جايى كه معصيت مى شود، اطاعت نمى شود.
كذلك زينا لكل
اءمة عملهم . ظاهر اين جمله آن است كه خداوند همان گونه كه اعمال مسلمانان
را در نظر آنان خوب جلوه مى دهد، اعمال ديگران و حتى مشركان را نيز در نظر آنها مى
آرايد. بدون ترديد اين معنا مراد نيست ؛ زيرا اين شيطان است كه اعمال مشركان و
گناهكاران را در نظر آنان خوب جلوه مى دهد؛ چنان كه آيه 43 از سوره انعام بدان
تصريح دارد: ((... شيطان اعمالشان را در نظرشان آراسته بود)).
به علاوه ، خداى سبحان بنده اش را به كفر امر نمى كند و آن را در نظرش نمى آرايد؛
چرا كه بعدا به سبب كفر او را مجازات مى كند، بلكه بر عكس او را از كفر نهى مى كند
و آن را در نظرش بد جلوه مى دهد؛ چنان كه مى فرمايد: ((...
ولى خدا ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دلتان بياراست و كفر و فسق و عصيان را
در نظرتان مكروه گردانيد)).(105)
از اين رو، ما ترجيح مى دهيم كه آيه را بر اين معنا حمل كنيم كه ، خدا انسان را بر
حالتى آفريد كه در آن حالت ، كارهاى خود را مى پسندد و بر طبق عادت هايى كه دارد
عمل مى كند و در همين حال ، به انسان عقل داد تا با آن كارهاى پسنديده را از ناپسند
جدا كند. اگر خدا انسان را بر حالتى مى آفريد كه در آن حالت تمام كارهايش در نظرش
زشت جلوه مى كرد، او ابدا كارى انجام نمى داد. بر اين اساس ، معناى آيه
زينا لكل اءمة عملهم كاملا همانند
معناى آيه كل حزب بما لديهم فرحون . و نيز
همانند اين سخن است : ((هر كس از كار خودش خشنود است
)).
ثم الى ربهم
مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون . وقتى خداوند، مشركان را مجازات مى كند،
ديگر مومنان بايد از دشنام دادن به خدايان آنها صرف نظر كنند.
سوال : كسى كه خدا و يا پيامبرش را دشنام دهد، كشتن او واجب است ، در حال يكه اين
آيه دلالت مى كند كه بايد امر او را به روز قيامت واگذار كرد و او در آن جا مورد
بازپرسى قرار مى گيرد و عذاب مى شود؟
پاسخ : اين آيه در مكه نازل شد؛ يعنى زمانى كه مسلما((ضعيف
بودند و هنوز اجازه جن به آنان داده نشده بود؛ زيرا جنگ در آن زمان براى مسلمانان
نوعى خودكشى محسوب مى شد. اما وقتى كه اسلام قدرت و حكومت پيدا كند، حكم اعدام
درباره كسى كه خدا و يا پيامبر او را دشنام دهد بايد اجرا شود و به تاخير انداختن و
تعطيل كردن اين حكم جايز نيست .
و اءقسموا بالله
جهد اءيمانهم لئن جاءتهم آية ليؤ منن بها. خداوند پيامبرش حضرت محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) را با دلايل كافى بر اثبات نبوت وى تاييد كرد، به گونه اى
كه براى كسى كه واقعا طالب حق باشد ترديدى باقى نمى ماند. اما مشركان قريش از
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) معجزات ويژه اى را درخواست كردند و ارائه اين
معجزات را شرط ايمان آوردن خود قرار دادند و با تاكيد فراوان ياد كردند كه در صورت
بر آورده شدن تقاضايشان ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تصديق كنند. از اين
رو، خدا به پيامبرش دستور داد كه به آنها بگويد: ((همه معجزه
ها در نزد خداست )) و او معجزه اى را نازل مى كند كه حجت
براى همه انسان ها باشد و اما اگر چنين نباشد، يا آن را نازل مى كند و يا با حكمت و
قضاى خود از نازل كردنش امتناع مى ورزد. مومنان آرزو كردند كه خدا، خواسته كافران
را مستجاب كند تا شايد آنها مسلمان شوند و ايمان آورند. لذا خدا به مومنان خطاب
كرد: و ما
يشعركم اءنها اذا جاءت لا يؤ منون ؛ يعنى اى مومنان ! شما از كجا مى دانيد
كه هرگاه خداوند معجزه اى را كه كافران پيشنهاد كرده اند نازل كند، آنها از كفر و
دشمنى خود دست بر مى دارند؟ در اين باره ، در تفسير آيه 34 و 37 از همين سوره و نيز
در جلد 1 به تفصيل سخن گفته شد.
و نقلب اءفئدتهم
و اءبصارهم كما لم يؤ منوا به اءول مرة ((نقلب
افئدتهم و اءبصارهم )) كنايه از علم خداوند است به حقيقت
آنها. ضمير ((به )) به محمد يا قرآن
بر مى گردد. معناى آيه اين است : خدا مى داند كه مشركان پس از نازل شدن معجزه اى كه
پيشنهاد كردند ايمان نمى آوردند، بلكه همچنان بر گمراهى خود كه پيش از نزول اين
معجزه دچارش بودند خواهند ماند؛ زيرا آنان طالب گمراهى و باطلند، نه طالب حق و
هدايت .
و نذرهم فى
طغيانهم يعمهون ؛ يعنى در صورتى كه مشركان ، على رغم اقامه حجت برايشان
همچنان بر گمراهى خود پاى مى فشارند، ما هم آنها را به حال خود وا مى گذاريم ، تا
روزى فرا رسد كه كيفر كردارشان را ببينند. اين مطلب در چند آيه تكرار شده است ، از
جمله در آيه 83 از سوره زخرف : ((پس رهايشان كن تا به همان
سخنان باطل مشغول باشند و به بازيچه ، سرگرم تا آن روزى كه آنها را وعده داده اند
برسد)).
سخن گفتن مردگان
وَلَوْ
أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلآئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى
وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَّا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ إِلاَّ
أَن يَشَاء اللّهُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (111)وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا
لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى
بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ
وَمَا يَفْتَرُونَ (112)وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ
بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ (113)
اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كرده بوديم و مردگان با ايشان سخن مى گفتند و هر
چيزى را دسته دسته نزد آنان گرد مى آورديم ، باز هم ايمان نمى آوردند، مگر اين كه
خدا بخواهد؛ و ليك بيشترشان جاهلند. (111) و همچنين براى هر پيامبرى دشمنانى از
شياطين انس و جن قرار داديم . براى فريب يكديگر، سخنان آراسته القا مى كنند. اگر
پروردگارت مى خواست ، چنين نمى كردند. پس با افترايى كه مى زنند رهايشان ساز. (112)
تا آنان كه به قيامت ايمان ندارند گوش دل را بدان سپارند و پسندشان افتد و هر چه در
خورشان هست انجام دهند. (113)
واژگان :
قُبُل به ضم قاف و باء: در اين جا مراد از آن ، رويارويى و مشاهده است . برخى گفته
اند: قُبُل جمع قبيل به معناى گروه و دسته است كه معنايش اين مى شود: از هر صنفى
گروهى را گرد مى آوريم .
زخرف : زينت . گفته مى شود: ((زخرفه ؛ زينت داده است آن را)).
الغرور: نيرنگ باطل .
اقترف : ((اقترف المال ؛ به دست آورد آن را)).
((اقترف الذنب : اجترحه ؛ گناهى را مرتكب شد)).
اعراب :
((قبلا)) حال از ((كل
شى ء)). البته ، بدين گفته نحويان كه ذوالحال بايد معرفه
باشد، نبايد اعتنا كرد؛ زيرا ميزان ، درستى معناست و نه تعليل هاى نحوى .
((الا اءن يشاء الله )) مصدر ريخته
شده از ((اءن يشاء)) در محل نصب و
مستثناى منقطع و معناى آن اين است : ايمان نمى آوردند مگر آن كه خدا مجبورشان مى
كرد تا ايمان بياورند. ((جعلنا))
متعدى به دو مفعول است : مفعول اول ، ((عدوا))
و مفعول دوم ، ((لكل نبى )).
((شياطين )) بدل از ((عدو)).
كلمه ((عدو)) براى مفرد، جمع مثنى ،
مذكر و مونث به كار مى رود. ((غرورا))
مفعول لاءجله براى ((يوحى )).
((هاء)) در ((فعلوه
)) به ((زخرف القول ))
بر مى گردد. ((ما يفترون ))،
((ما)) به معناى ((الذى
)) مفعول معه براى ((ذرهم
)). مصدر ريخته شده از ((لتصغى
)) عطف است بر غرور و از اين قبيل است ((ليرضوه
)) و ((ليقترفوا))
و تقدير اين گونه است :
يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول للغرور بزخرف القول والاصغاء اليه و الرضا به و
اقتراف ما هم مقترفون ؛ بعضى از اينها به بعضى ديگر حرف هاى ظاهر فريب را
القا مى كنند، تا آنها فريب اين حرف ها را بخورند و وادار شوند به گوش دادن به اين
سخنان و رضايت دادن به محتواى آن ، و ادامه دادن كارهايى كه انجام مى دهند)).
شيوه برخى از مردم
ولو
اءننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى وحشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ
منوا الا اءن يشاء الله . در تفسير آيات پيشين گفتيم : گروهى از مشركان از
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواستند كه معجزه مشخصى را برايشان بياورد.
مومنان هم آرزو مى كردند كه كاش خداوند تقاضاى اين مشركان را برآورده مى ساخت ! خدا
در پاسخ مومنان گفت : ((... شما از كجا مى دانيد كه اگر
معجزه اى نازل شود ايمان مى آورند؟)) پس از اين اشاره ، به
پيامبرش توضيح مى دهد كه ، اى محمد! همين مشركانى كه تقاضاى آوردن معجزاتى را كرده
اند، به هيچ روى به تو ايمان نمى آورند، حتى اگر ما فرشتگان را از آسمان بر آنها
فرو بفرستيم و مردگان را زنده كنيم و آنان همگى با زبان رساى عربى گواهى دهند كه تو
پيامبر خدايى و حتى اگر جهان با آسمان و زمين خود به راستگويى تو شهادت دهد، باز هم
اين كافران ، نه تصديقت مى كنند و نه از تو پيروى .
الا اءن يشاء الله ؛ مگر آن كه خدا
آنها را مجبور كند تا ايمان بياورند.
سوال : آيا اين فرض درست است و آيا ممكن است به طور معمول ، اين نوع انسان ها يافت
شوند؟ چگونه مى شود كه يك گروه اندك جهان هستى و آنچه را در آن است تكذيب كنند؟ آيا
مى توان تصور كرد كه انسان ، گوش و چشمش را تكذيب كند. به عنوان مثال : مردگان را
ببيند كه زنده مى شوند و از گورهايى كه هزاران سال پيش از بين رفته اند، بر مى
خيزند و مى گويند:
لا اله الا الله ، محمد رسول الله و
نيز فرشتگان را بنگرد كه دسته دسته از آسمان فرود مى آيند و به رسالت محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) گواهى مى دهند و همچنين ، به حيوانات ، پرندگان ، ماهى ها،
درخت ها، سنگ ها و تمام ستارگان ، گوش فرا دهد كه با صداى بلند فرياد مى زنند:
اءشهد اءن لا اله الا الله و اءن محمد رسول الله ؛ اما با اين حال ، همه اين
معجزات و پديده هاى خارق العاده را تكذيب كند؟ اين يك چيز بسيار شگفت آور است !
پاسخ : اين فرض نادرست است و حتى در مورد كسانى كه تحت تاثير
حق و دلايل آن قرار مى گيرند و بر طبق منطق عقل و فطرتى كه خدا مردم را بر آن
آفريده است ، حركت مى كنند محال است ؛ زيرا اين پديده هاى غير عادى ، دلايلى قطعى
است كه مجال ترديد براى انسان باقى نمى گذارد. اما اين فرض در حق كسانى كه منافع
خاصى بر تمام احساسات و عواطف آنها حاكم است و معتقدند كه همين منافع ، عين عقل ،
فطرت ، حق و عدالت مى باشد، درست است و اين گونه مردم در زمان حاضر نيز وجود دارند؛
همچون : استعمارگران ، احتكارگران و كسانى كه زندگى شان بر پايه غارت و فساد استوار
است .
كسانى كه اين فرض را بعيد مى شمارند، به واقعيت اين گروه از مردم توجه نكرده اند و
نتوانسته اند منطق عقل را از منطق توجيه كننده اعمال سود جويان و فرصت طلبان ، جدا
سازند...؛ زيرا عقل تنها راهنمايى است كه امر و نهى مى كند و جز افرادى كه حق را
براى حق مى خواهند، كسى به فرمان عقل گوش فرا نمى دهد. اما منطق توجيه كننده و
راهنماى سود جويان ، منفعت شخصى است و تنها همين راهنماست كه آنان را در كارها و
رفتارهايشان راهنمايى مى كند. منافع شخصى ، دين و عقل آنها و حتى موجوديت و زندگى
آنها محسوب مى شود. از اين رو، هيچ منطقى به حال آنان سودى ندارد، جز منطق زور كه
خدا بدان اشاره كرده است :
الا اءن يشاء
الله ولكن اءكثرهم يجهلون . بسيارى از مردم توجه ندارند كه اينها گروهى
هستند تجاوزگر كه نه منطق عقل به حال ايشان سودى دارد و نه منطق انسانيت و دين و نه
هيچ چيز ديگر، جز زور و قدرت . بنابراين ، با زبان دانش و انسانيت با آنها سخن گفتن
، كارى است اشتباه و بيهوده .
و كذلك جعلنا
لكل نبى عدوا شياطين الانس والجن . شيطان انسى معلوم و شناخته شده است و او
عبارت است از: كسى كه مردم را با باطل فريب دهد و بر آن لباس حق بپوشاند. و اما جن
از موجودات غيبى است كه فقط خدا آن را مى شناسد و ما به طور كلى و به عنوان يك
عقيده ، بدان ايمان داريم . اما به بيان جزئيات اين موجود نمى پردازيم ؛ زيرا هيچ
تكليفى در اين باره نداريم . چنان كه شناخت ما از ملائكه نيز چنين است . دشمنى
اشرار با پيامبران سابق و لاحق ، هيچ شگفتى ندارد؛ زيرا اين دشمنى از مصاديق دشمنى
ميان نيكى و بدى و ميان حق و باطل است .
سوال : از آيه چنين استفاده مى شود كه خدا از ميان اشرار، دشمنانى براى پيامبران
قرار داده است ، بنابراين ، چرا آنان را به سبب دشمنى با پيامبران مجازات مى كند؟
وانگهى چگونه خدا به پيروى از پيامبران دستور داده ، در حالى كه براى آنان دشمنانى
قرار داده كه در برابر ايشان مقاومت ، و مردم را تشويق مى نمايند تا به اين
پيامبران و نبوت ايشان كفر ورزند؟
پاسخ : خدا پيامبران را برانگيخت و دعوت به توحيد، عدالت و كنار گذاشتن ستم و بت
پرستى را وظيفه آنان قرار داد. بالطبع اين وظيفه ايجاب مى كند كه تضاد و كشمكش ميان
پيامبران و بت پرستان و استثمارگران به وجود آيد. بر اين اساس ، خدا سبب بعثت ، و
بعثت سبب دشمنى است و به همين دليل ، به طور مجاز، دشمنى به خدا نسبت داده شده است
. خدا به نقل از زبان نوع مى گويد: ((... اى پروردگار من !
من قوم خود را شب و روز دعوت كردم و دعوت من جز به فرارشان نيفزود)).(106)
در اين جا فرار به دعوت نوع نسبت داده شده و دعوت او به امر خدا. براى اين كه موضوع
بيشتر روشن گردد، اين مثال را مى زنيم : مردى براى فرزندش ، ثروتى بر جاى مى نهد و
اين ثروت سبب دشمنى حسودان به وى مى شود، لذا از باب مجاز مى گويند: پدرش براى او
حسودانى را به وجود آورد.
يوحى بعضهم الى
بعض زخرف القول غرورا. ((زخرف القول
)) يعنى سخن دروغى كه انسان را به شبهه بيندازد؛ ظاهر آن رحمت و درونش عذاب
باشد. معناى آيه اين است : برخى از اشرار برخى ديگر را از اين طريق وسوسه مى كنند
كه باطل را به صورت حق جلوه مى دهند تا آن جا را به كارهاى زشت و دشمنى با حق و
طرفداران آن وادار سازند.
ولو شاء ربك ما فعلوه ضمير ((فعلوه
)) به عمل قبيح بر مى گردد كه مراد همان دشمنى با پيامبران و
وسوسه يكديگر است . معناى اين جمله آن است كه اگر خدا بخواهد از روى جبر و قدرت ،
آنان را از كارهاى زشت منع كند، آنها نه مى توانند با پيامبران ستيز كنند و نه مى
توانند يكديگر را وسوسه نمايند؛ لكن حكمت او چنين اقتضا كرد كه آنها را به حال خود
رها سازد و آنان در كارهاى خود مختار باشند، تا در روز قيامت به سبب اعمالى كه
انجام داده اند مورد بازپرسى قرار گيرند و بر طبق آنچه استحقاق دارند مجازات شوند.
فذرهم و ما
يفترون . آنها را با افترايى كه مى زنند رها ساز؛ زيرا بر تو رساندن است و
بر ما بازپرسى و كيفر.
و لتصغى اليه
اءفئدة الذين لا يؤ منون بالاخرة . برخى از اشرار به برخى ديگر سخنانى
فريبنده القا مى كنند تا كافران به آنها گوش فرا دهند. (وليرضوه ؛) تا پس از آن
كه آنها را شنيدند، بپسندند و بدون بررسى و تاءمل بدان عمل كنند. مرجع ضمير
((يرضوه )) و ((فعلوه
)) يك چيز است .
وليقترفوا ما هم
مقترفون . تا آن معصيت ها و گناهانى را كه در خورشان است انجام دهند و مومن
از كافر و مخلص از منافق جدا شود.
خلاصه سخن اين كه ابليس هاى پليد، سخنانى آراسته القا مى كنند تا افرادى ضعيف النفس
را فريب دهند و آنها به سوى اين شياطين جذب شوند و دست به ارتكاب كارهاى خلاف
بزنند. ابو حيان اندلسى مى گويد: اين سخن در نهايت درجه بلاغت است ؛ زيرا در ابتدا
نيرنگ را مطرح مى كند، آن گاه تمايل ، سپس پسنديدن و سرانجام ، ارتكاب عمل را و
گويى هر مرحله ، معلول مرحله قبلى خود مى باشد.