تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسی دانش

- ۲۲ -


پيامبران و دانشمندان طبيعى

به مناسبت ، بدين نكته اشاره مى كنيم كه در عصر ما، بسيارى از دانشمندان علوم طبيعى و يا تعداد چشمگيرى از آنان به وجود خدا ايمان دارند؛ زيرا آنان مى بينند، اين جهانى كه با آن سرو كار دارند، بر طبق قوانين ثابت و استوار در گردش است و اين قوانين بر جهان حكومت دارد و در هيچ حالتى از آن جدا نمى شود و به همين سبب است كه مى توان اين قوانين را جستجو كرد و بر آنها استدلال نمود و از آنها بهره گرفت . اين امر، وجود نيروى برترى را در وراى اين جهان ضرورى مى سازد؛ نيرويى كه طرح جهان هستى را مى ريزد و آن را مى سازد و اين نيرو، همان خداست .

به تعبير ديگر، لازم نيست كه انسان براى علم پيدا كردن به يك چيز، آن را در كارگاه آزمايش كند و به چشم سر ببيند، بلكه اگر به آن چيز به نحوى علم پيدا كند كه ترديد و احتمال در آن راه نيابد كافى است ، خواه اين علم و يقين براى او از طريق تجربه و ديدن حاصل شده باشد و خواه از طريق استنباط عقلى و بديهى . هرگاه انسان صاحب فكر و بصيرت ، درباره اين جهان ، عالمانه و به دور از هر گونه اشكال و شبهه اى بينديشد يقينا به وجود خدا علم پيدا خواهد كرد؛ لكن برخى از طبيعى دانان ، كه از روى علم به خدا ايمان آورده اند، وجود پيامبران انسانى را كه از سوى خدا به آنان وحى شده باشد، انكار مى كنند و مى گويند: طبيعت به تنهايى همان كتاب خداست ، نه تورات و انجيل و قرآن .

من ترديد ندارم كه اگر اين دانشمندان اندكى از وقت خود را كه صرف تحقيق در طبيعت مى كنند، به بررسى قرآن اختصاص دهند، قانع خواهند شد كه خداوند دو كتاب دارد: جهان هستى و وحى . و انسان با يكى از آنها را ديگرى بى نياز نمى شود؛ زيرا از كتاب هستى پى به ملكوت خدا مى برد و به او ايمان مى آورد و نيز از كتاب وحى به شريعت الهى آگاهى مى يابد؛ شريعتى كه راه زندگى و نردبان ترقى را براى انسان روشن مى سازد و او را از مهلكه ها و مشكلاتى كه مانع پيشرفت او مى شوند دور مى كند.

انسان آفريده شده است تا در اين جهان كار كند و هر كارگرى بايد راه مشخصى داشته باشد كه بر طبق آن كار خود را انجام دهد؛ چرا كه هرج و مرج انسان را به سعادت نمى رساند. خدا انسان را آفريد و پنهان و آشكار، قوت و ضعف و سود و زيان او را مى داند. بنابراين ، بايد خدا نخستين مرجع براى تعيين راهى باشد كه لازم است انسان در كار خود از اين راه حركت كند. چنان كه در اتومبيل ، هواپيما و ساير ابزار آلات نيز چنين است ؛ يعنى در نحوه به كارگيرى و استفاده از اين وسايل بايد به سازنده آنها مراجعه كرد؛ زيرا او به مصالح و مفاسد آنها داناتر از ديگران است . ترديدى نيست كه اعلام و تبليغ راه خدا براى بندگان او، به پيامبران او منحصر مى شود؛ زيرا آنان به سان زبان و بيان خدا هستند و معناى وحى نيز عينا همين است . اگر كسى بخواهد به طور مفصل اين موضوع را بداند، بايد به كتاب ما، الاسلام و العقل ، بخش ((نبوت و عقل )) رجوع كند.

و هذا كتاب اءنزلناه مبارك مصدق الذى بين يديه . ((هذا)) اشاره است به قرآن كريم . معناى آيه اين است : همان گونه كه تورات را بر موسى نازل كرديم ، همچنين اين قرآن را بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل كرديم . اين كتاب براى كسانى كه احكام و اسرار آن را فرا گيرند و بدان عمل كنند، سود و منفعت فراوان دارد. و نيز قرآن كتابهاى آسمانى را، كه قبلا بر پيامبران خدا فرو فرستاده شده اند، تصديق مى كند. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((قرآن بياموزيد كه بهترين سخن است . آن را درك كنيد كه بهار دلهاست ؛ با نورش شفا بجوييد كه شفاى سينه هاست . و زيبا تلاوتش كنيد كه بهترين قصه هاست )).

ولتنذر اءم القرى و من حولها. مراد از ام القرى مكه است و بدان سبب مكه بدين نام ، ناميده شد كه نخستين خانه براى پرستش ‍ خدا در آن ساخته شد. برخى از خاورشناسان و پيش از آنها يهوديان بر اين پندارند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها براى اعراب فرستاده شد و به آيه مذكور استدلال مى كنند؛ اما آيه 107 از سوره انبياء را ناديده مى گيرند: ((و نفرستاديم تو را جز اين كه مى خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم ،. و نيز آيه 28 از سوره سباء را: ((تو را به پيامبرى نفرستاديم ، مگر بر همه مردم ؛ مژده دهنده و بيم دهنده ، ولى بيشتر مردم نمى دانند)). منبع قرآن يك چيز است و برخى از آيات قرآن ، برخى ديگر را تفسير مى كنند و اين دو آيه ، آيه و لتنذر ام القرى و من حولها را تفسير مى كنند؛ بدين ترتيب كه مقصود از آن اين است كه دعوت اسلامى در ابتدا از شهر صاحب اين دعوت ، يعنى مكه آغاز مى شود، تا اين كه ياران و پيروانى پيدا كند و آنها اين دين را به نقاط مختلف جهان مژده دهند؛ چنان كه هر دعوت همگانى ، براى اولين بار از محلى آغاز مى شود كه در آن زاده شده است ، آن گاه به ساير مناطق سرايت مى كند.

به علاوه ، از طريق تواتر ثابت شده كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به تمام پادشاهان و سران ، نامه نوشت و آنها را به اسلام فرا خواند كه در راءس آنان ، كسرى پادشاه ايران و قيصر امپراتور روم قرار داشتند. خاورشناسان اين مطلب را به خوبى مى دانند؛ اما برخى از آنان ، دانسته خود را پنهان مى كنند.

والذين يؤ منون بالاخرة يؤ منون به . ضمير ((به )) به قرآن بر مى گردد. هر كس كه قرآن را به دور از گرايش هاى مادى و با كمال دقت بخواند، يقينا دستاوردى نصيب او خواهد شد؛ اگر به خدا و رسول او و روز قيامت ايمان داشته باشد ايمان وى افزوده خواهد شد. اگر تنها به خدا ايمان داشته باشد (و قرآن بخواند) به وحى و روز قيامت ايمان خواهد آورد. و اگر به خدا و قيامت ايمان داشته باشد و مسئله وحى را نپذيرد، به پيامبران و كتابهاى آسمانى به ويژه به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قرآن ايمان مى آورد. و اگر به خدا كافر باشد، به او ايمان مى آورد؛ زيرا قرآن دلايل آنچه را او منكر است عرضه و او را تشويق مى كند كه درباره اين دلايل دقت و تامل نمايد و همين دليل ها فرد پژوهشگر منصف را به يقين و ايمان مى رساند. و هم على صلاتهم يحافظون ؛ آنان مراقبت نمازهاى خويشند تا رابطه اى محكم و هميشگى با خدا داشته باشند. در اين جا، از ميان عبادات ، تنها نماز را ياد كرده ؛ زيرا نماز ستون دين و پايه ايمان است و نمازگزار اخلاصمند را از فحشا و منكر باز مى دارد.

دروغ بستن به خدا

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوْحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنَزلَ اللّهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِكَةُ بَاسِطُواْ أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (93)وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاء ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاء لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ (94)

كيست ستمكارتر از آن كس كه به خدا دروغ بست يا گفت كه به من وحى شده و حال آن كه به او هيچ چيز وحى نشده بود و آن كس ‍ كه گفت : من نيز همانند آياتى كه خدا نازل كرده است ، نازل خواهم كرد؟ اگر ببينى آن گاه كه اين ستمكاران در سكرات مرگ گرفتارند و ملائكه بر آنها دست گشوده اند كه ، جان خويش بيرون كنيد. امروز شما را به عذابى خوار كننده عذاب مى كنند و اين ، به كيفر آن است كه درباره خدا به ناحق سخن مى گفتيد و از آيات او سرپيچى مى كرديد. (93) هر آينه ، تنها و تنها، آن سان كه در آغاز شما را بيافريديم ، نزد ما آمده ايد كه حالى كه هر چه را ارزانى تان داشته بوديم پشت سر نهاده ايد و هيچ يك از شفيعانتان را كه مى پنداشتيد با شما شريكند همراهتان نمى بينيم . از هم بريده شده ايد و پندار خود را گم گشته يافته ايد. (94)

واژگان :

الغمرات : جمع غمرة به معناى شدت .

الهون به ضم هاء: ذلت و خوارى و به فتح هاء، نرمى و آسانى .

اعراب :

افترى على الله كذبا ((كذبا)) مفعول مطلق است ؛ نظير ((جلست قعودا)). ((من قال ساءنزل )) عطف است بر ((ممن افترى )) و به معناى : ((و ممن قال ساءنزل )) مى باشد. ((اذ الظالمون ))، ((اذ)) ظرف و در محل نصب به ((ترى )). ((الظالمون )) مبتدا و ((فى غمرات )) متعلق به محذوف و خبر مبتدا. ((الملائكة )) مبتدا و ((باسطوا اءيديهم )) خبر. جمله ((اءخرجوا اءنفسكم )) مفعول براى قول محذوف و تقدير: ((يقولون اءخرجوا)) است . ((فرادى )) حال از واو ((جئتمونا)) و غير منصرف مى باشد، از باب تشبيه به ثلاث و رباع . ((كما خلقناكم ))، كاف در ((كما)) به معناى مثل و در محل نصب است ؛ زيرا صفت براى مفعول مطلق محذوف مى باشد؛ يعنى : مجيئا مثل مجيئكم اول مرة . فاعل ((تقطع )) محذوف است و سياق كلام بر آن دلالت دارد و تقدير: ((تقطع الوصل )) بوده است . ((بينكم )) ظرف و منصوب به ((تقطع )).

تفسير :

و من اءظلم ممن افترى على الله كذبا. افترا به معناى دروغ بستن به خداست ؛ بدين ترتيب كه كسى چيزى را جعل كند و به خدا نسبت دهد، در حال يكه هيچ منبعى براى آن نداشته باشد، نه از كتاب خدا، نه از سنت پيامبر او و نه از عقل . افتراى به خدا با يكى از كارهاى زير مصداق مى يابد.

1. كسى حلال خدا را حرام كند.

2. حرام خدا را حلال كند.

3. عمدا خدا را به چيزى وصف كند كه در او نيست .

4. شريكان ، رقيبان ، دختران و پسرانى براى خدا قرار دهد.

5. ادعاى نبوت كند، در حالى كه پيامبر نباشد و خداوند در اين آيه ، به همين امر اشاره مى كند: اءو قال اءوحى الى و لم يوح اليه شى ء. اين جمله عطف است بر جمله افترى على الله كذبا و اين ، از باب عطف خاص بر عام است . همچنين جمله و من قال ساءنزل مثل ما اءنزل الله نيز عطف است بر ((افترى على الله )) و معناى آن اين است : اين ملعون ادعا مى كند، مى تواند كتابى را تاءليف كند كه در عظمت همانند قرآن باشد (بر خداوند دروغ بسته است .) برخى مى گويند: وى عبدالله بن سعد بن ابى سرح است . برخى ديگر مى گويند: او نضربن حارث است .

خلاصه سخن اين كه هر كس چيزى را به خدا نسبت دهد و دليلى از قرآن يا سنت و يا عقل بر آن نداشته باشد، افترا زننده و دروغگويى خواهد بود كه استحقاق سرزنش و عذاب را دارد.

ولو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت والملائكة باسطوا اءيديهم . مراد از ((غمرات الموت )) سكرات و رنج هاى مرگ است . اما مفسران در معناى و الملائكة باسطوا اءيديهم اختلاف نظر دارند: آيا مراد اين است كه ملائكه حقيقتا دست هاى خود را در هنگام احتضار به سوى انسان دراز مى كنند و يا اين جمله صرفا براى مجسم كردن حالات وحشتناك مرگ و كنايه از آن است ؟ ما دليلى براى مطرح كردن اين نزاع نمى بينيم ؛ زيرا عقل وجود ملائكه را نفى نمى كند و نيز اين كه براى آنان دستانى باشد كه به سوى آدمى دراز كنند و زبانى باشد كه با آن سخن گويند، هيچ منافاتى با حكم عقل ندارد و در حالى كه وحى هم اين موضوع را تاييد مى كند پس باى آن را تصديق كرد و اين اصلى است كه تمامى علماى مسلمان در اثبات عقيده و شريعت اسلامى بر آن تكيه مى كنند.

اءخرجوا اءنفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته تستكبرون . اين جمله تماما سخن ملائكه است كه با آن ، دروغگويان را در هنگامى كه از دنيا مى روند مورد خطاب قرار مى دهند. اين سخن سرزنشى است براى اين دروغگويان ، به جهت اين كه بر خدا دروغ بسته و حق را انكار كرده اند. در حديث آمده است : ((كسى كه بميرد قيامتش ‍ برپا شده است )). از اين جاست كه ، برخى از عارفان مى گويند: براى انسان دو قيامت است : قيامت كوچك ، كه مرگ است ، و قيامت بزرگ ، كه روز رستاخيز مى باشد. سرزنش ملائكه به كسانى كه به خدا دروغ مى بندند آن است كه آنها را هنگام مرگ از حالت هاى وحشتناك قيامت مى ترسانند. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((مرگ براى انسان با ايمان به سان كندن لباس چركين و باز كردن قيدها و زنجيرها و به جاى آن ، پوشيدن بهترين لباس و سكنا گزيدن در ماءنوس ترين منزل است . همين مرگ براى كافر، به سان كندن لباس زيبا و به جاى آن پوشيدن آلوده ترين و بهترين لباس و نيز انتقال از ماءنوس ترين منزل به وحشتناك ترين آن و به بزرگ ترين عذاب است )).

و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اءول مرة . ((جئتمونا)) به صيغه ماضى اما به معناى آينده است ؛ يعنى ((تجيئوننا)). معناى آيه اين است : انسان در فرداى قيامت ، پروردگارش را طورى ملاقات مى كند كه گويى تازه از شكم مادرش بيرون آمده است و با خود هيچ چيز ندارد. آرى ، چه قدر خوب بود كه انسان همان گونه كه از زمين بيرون آمده بود در زمين وارد مى شد (دفن مى شد): نه چيزى به نفعش بود و نه چيزى بر ضرر او؛ زيرا وى وقتى از زمين بيرون آمد نه طلبكار بود نه بدهكار؛ لكن وقتى به زمين بر مى گردد مسئوليت تمام كارهايى را كه پيش تر انجام داده ، به عهده دارد؛ اما خوشبختانه كسى كه از او بازپرسى مى كند عادل است و بر هيچ فردى ستم نمى كند و با هر كس بر طبق كارهايى كه در دنيا انجام داده رفتار مى كند. اگر كار نيك انجام داده ، او را به نيكى پاداش ‍ مى دهد و اگر كار زشت انجام داده ، وى را مجازات مى كند.

كسانى كه به قيامت معتقدند در اين باره ، اختلاف نظر دارند كه ، آيا انسان تنها با روح خود محشور مى شود و يا روح و بدن هر دو؟ ظاهر آيه كما خلقناكم اءول مرة دلالت دارد كه انسان با روح و بدن خود هر دو محشور مى شود؛ زيرا وى در آغاز با روح و بدن آفريده شده است : ((... و چنان كه نسختين بار بيافريديم آفرينش از سر گيريم . اين وعده اى است كه بر آوردنش بر عهده ماست )).(101)

و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم . انسان در حالى كه خانواده ، اطرافيان ، ثروت و سلطنت را بر جاى مى گذارد، به زمين بر مى گردد. و ما نرى معكم شفعاءكم الذين زعمتم اءنهم فيكم شركاء. شفيعانى را كه خيال مى كرديد، شريكان خدا مى باشند، نظير بت ها، ستارگان و ديگر مفسدان و گمراه كنندگانى كه آنها را پرستش مى كرديد، امروز با شما نمى بينيم . (لقد تقطع بينكم ؛) هيچ رابطه اى ميان شما و چيزهايى كه در دنيا داشتيد باقى نمانده است . و ضل عنكم ما كنتم تزعمون ؛ تمام ادعاهايتان درباره كسانى كه آنها را شريك خدا و يا شفاعت كننده در نزد او مى پنداشتيد، بر باد رفت و پس از آن كه حقيقت برايتان آشكار گرديد نااميد شديد. آرى ، خوشبخت كسى است كه خشنودى و آمرزش خداى را به دست آورد.

بيرون آمدن زنده از مرده

إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذَلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (95)فَالِقُ الإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (96)وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (97)وَهُوَ الَّذِيَ أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (98)وَهُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُّخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُّتَرَاكِبًا وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِّنْ أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انظُرُواْ إِلِى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذَلِكُمْ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (99)

خداست كه دانه و هسته را مى شكافد و زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده بيرون مى آورد. اين است خداى يكتا. پس ، از كجا باز مى گردانندتان ؟ (95) شكافنده صبحگاهان است و شب را براى آرامش قرار داد و خورشيد و ماه را براى حساب كردن اوقات . اين است تقدير خداى پيروزمند دانا. (96) اوست خدايى كه ستارگان را پديد آورد تا به آنها در تاريكى هاى خشكى و دريا، راه خويش را بيابيد. آيات را براى آنان كه مى دانند به تفصيل بيان كرده ايم . (97) و اوست خداوندى كه شما را از يك تن بيافريد. سپس شما را قرارگاهى است و وديعت جايى است . آيات را براى آنان كه مى فهمند، به تفصيل بيان كرده ايم . (98) اوست خدايى كه از آسمان باران فرستاد و بدان باران هرگونه نباتى را رويانيديم و از آن نبات ساقه اى سبز و از آن دانه هايى بر يكديگر چيده شده و نيز از جوانه هاى نخل ، خوشه هايى سر فرو هشته پديد آورديم و نيز بستان هايى از تاك ها و زيتون و انار، همانند و ناهمانند. به ميوه هايش ‍ آن گاه كه پديد مى آيند و آن گاه كه مى رسند بنگريد كه در آنها نشانه هاست براى آنان كه ايمان مى آورند. (99)

واژگان :

فلقه فلقا و فرقه فرقا و فتقه فتقا: هر سه يك معنا دارد: شكافت آن را شكافتنى .

الاصباح : مصدرى است كه صبح را به آن ناميده اند. فلقه ؛ يعنى او را از تاريكى بيرون آورد.

السكن : چيزى كه در آن سكونت شود، نظير خانه . اين واژه از سكون ، متضاد حركت گرفته شده است .

الحسبان به ضم حا: وسيله شمارش اشيا و اوقات .

المستقر: قرارگاه .

المستودع : جاى وديعت .

متراكب : برخى بالاى برخى ديگر - از ريشه ركوب گرفته شده - همانند روى هم قرار گرفتن دانه هاى گندم و جو در خوشه هايشان و همانند دانه هاى انار و صنوبر و در حالى كه رسيده اند.

الطلع : جوانه درخت نخل .

قنوان : جمع قنو، به معناى خوشه ميوه .

دانية : نزديك ، در دسترس .

المشتبه و المتشابه : هر دو واژه يك معنا دارد و آن اين كه برخى از گياهان از لحاظ رنگ ، مزه و شكل ، با برخى ديگر همانند و برخى ناهمانند.

الينع : رسيده . گفته مى شود: ((اءينعت الثمرة ))، زمانى كه ميوه رسيده باشد.

اعراب :

((الشمس )) مفعول اول براى فعل محذوف و ((حسبانا)) مفعول دوم ، يعنى جعل الشمس و القمر حسبانا. ((مستقر)) مبتدا و خبر آن محذوف و تقدير: ((فمنها مستقر)) مى باشد و همچنين است ((مستودع )). ضمير ((منه )) اول به ((نبات )) بر مى گردد و ضمير ((منه )) دوم به ((خضر)). ((متراكبا)) صفت براى ((حبا)). ((من النخل )) متعلق به محذوف و خبر براى ((قنوان )). ((من طلعها)) بدل از ((من النخل )) با اعاده حرف جر. ((دانية )) صفت براى ((قنوان )). ((جنات )) منصوب و عطف است بر ((نبات كل شى ء)) و تقدير: و اءخرجنا جنات من اعناب است . ((من اعناب )) متعلق به محذوف و صفت براى ((جنات )). ((الزيتون )) و ((الرمان )) عطف است بر ((نبات ))؛ يعنى و اءخرجنا به الزيتون و الرمان . ((مشتبها)) حال از كليه گياهانى كه در قبل نام برده شده است .

تفسير :

در اين آيه نمونه هايى از شگفتى هاى آفرينش ياد شده كه جز خدا كسى آنها را نساخته است . اين آفريده ها به گونه اى انكارناپذير بر وجود خدا و عظمت او دلالت دارد. اين نمونه به ترتيب زير ذكر شده اند:

1. ان الله فالق الحب والنوى . وقتى دانه گندم يا هسته خرما را به عنوان مثال در داخل زمين قرار مى دهند، اين دانه يا هسته ، هر كدام هم از قسمت بالا و هم از قسمت پايين شكافته مى شود. از قسمت پايين ريشه هايى بيرون مى آيد و در زمين فرو مى رود و از قسمت شكافتگى بالا درختى مى رويد كه به سوى فضا كشيده مى شود و آن گاه ، دانه و هسته از بين مى روند و مجموع قسمت بالا و قسمت پايين به صورت يك تَن در مى آيد كه مقدارى در زمين و مقدارى از آن در هوا قرار دارد. ترديدى نيست كه اين فعل و انفعالات به صورت مستقيم به عوامل طبيعى نسبت داده مى شود؛ زيرا او طبيعت را آفريده و هر سببى را ساخته و ماده نخستين را با فرمان ((كن فيكون )) به وجود آورده است .

حيات چگونه به وجود آمد؟

يخرج الحى من الميت و مخرج الميت من الحى ذلكم الله فاءنى تؤ فكون . جاى شگفت نيست اگر موجود زنده از موجود زنده اى همانند خود زاده شود و نيز موجودى بى جان از بى جانى ديگر جدا گردد. شگفت اين است كه موجودى از جاندار و بر عكس متولد شود. برخى مى گويند: حيات از نيروهاى طبيعت به وجود مى آيد.

ما از طرفداران اين نظريه مى پرسيم : چه كسى طبيعت ، نيروها و فعل و انفعالات آن را به وجود آورده است ؟ اگر صرف فعل و انفعال براى ايجاد حيات كافى است و عنايت الهى هيچ دخالتى در آن ندارد، پس چرا دانشمندان طبيعى ، همان گونه كه ابزار و وسايل آشپزخانه و امثال آن را در كارخانه هايشان مى سازند، حيات را نمى سازند، با وجود اين كه در اين زمينه تلاش فراوان كردند و فعل و انفعالات زيادى به وجود آوردند. آنها پس از آن كه نااميد شدند، اعلام كردند كه ايجاد حيات از بازگشت يك فرد پير به دوران كودكى اش دشوارتر است .

به فرض اين كه از باب مماشات با خصم ، بپذيريم كه اين دانشمندان در آفرينش يك سلول زنده موفق شوند، آيا مى توانند حشره اى بسازند كه با نظم كار كند؛ چنان كه ضعيف ترين حشرات چنين مى كنند؟ ما انسان و مغز او و نيز حيوان و شگفتى هاى آفرينش آن را كنار مى گذاريم و به حشراتى مثال مى زنيم كه از آنها نفرت داريم و با حشره كش ها آنها را نابود مى كنيم . متخصصان حشره شناسى مى گويند:

((برخى از حشرات در دماى پنجاه درجه زير صفر زندگى مى كنند، برخى در دماى پنجاه درجه بالاى صفر، بعضى در هواى مسموم و بعضى درگير در چاه هاى نفت . اين حشرات در زندگى و كارهاى خود، نظم استوارى دارند. هر چند انسان قادر است موشك ، ماهواره ، كامپيوتر و مغز الكترونيك بسازد؛ اما يقينا نمى تواند در كارخانه هاى خود بال يك مگس و حتى يك سلول بال مگسى را بسازد. آرى ، عقل و انديشه انسان بسيار بزرگ است ؛ اما اين عظمت در برابر قدرت بزرگى كه مگس يا مورچه و يا زنبورى را آفريده ، مطلقا ناتوان است . همه اين امور بديهى است ؛ لكن مصيبت بزرگ آن است كه ما به آنچه در ژرفاى وجود ماست ؛ يعنى به يكى از مظاهر قدرت خداوند حكيم نمى نگريم . و اگر نگاه كنيم ، ايمان ما به آن كه از همه بزرگ تر است افزايش مى يابد. آنچه ما بدان نياز داريم ، ايمان است و آنچه ايمان ما بدان نياز دارد، عقل است ؛ زيرا ايمان بدون عقل به سان چهره بدون چشم است )).

آرى ، ما نياز داريم كه به قدرت خداوند ايمان داشته باشيم تا بدين وسيله چيزهايى را تفسير كنيم كه انديشه نوابغ جهان از تفسير آنها ناتوانند. اين انديشه ها به ناتوانى در تفسير حيات با طبيعت اعتراف كرده ، و بسيارى از صاحبان اين انديشه ها به ماوراى طبيعت پناه برده اند؛ يعنى به قدرت حكيم و دانايى ، كه با آن مى توان منشاء حيات را تفسير كرد. ذلكم الله فاءنى تؤ فكون . انيشتين مى گويد: ((آگاهى دينى ما منبعى است كه آگاهى علمى ما را هدايت مى كند)). استاد توفيق حكيم اين سخن انيشتين را در كتاب خود، به نام ((فن الادب )) چنين اظهار نظر مى كند: ((اين اعتراف بدون ترديد، به نفع دين است ؛ زيرا در گذشته (يعنى از يك قرن پيش تا كنون ) كسى تصور نمى كرد كه دانشمندان درباره دين چنين سخن بگويند)).

ما نيز بر سخن توفيق حكيم اين شرح را مى افزاييم : تنها رمز اعتراف دانشمندان قرن بيستم نظير انيشتين به اين مطلب كه گاهى دينى ريشه و منبع آگاهى علمى است آن است كه علم در اين قرن پيشرفت كرده ، در حالى كه در گذشته چنين پيشرفتى نداشته است و هر مقدار كه علم پيشرفت كند، دين طرفدارانى همانند انيشتين پيدا خواهد كرد كه در برابر عظمت دين ، سر فرود مى آورند و ايمان مى آورند كه دين ، حقيقتى است كه باطل به هيچ وجه در آن راه ندارد.

2 و 3. فالق الاصباح و جعل الليل سكنا والشمس والقمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم . خداوند در آيه پيشين نمونه اى آورد براى عظمت و قدرت خود و آن اين كه در زمين ، حيات ايجاد كرد. در اين آيه سه نمونه آسمانى آورده است :

الف - خدا صبح را از شب بيرون آورده است و اين امر كنايه از وجود روز است كه انسان در آن براى به دست آوردن روزى و اداره امور زندگى خود مى كوشد.

ب - او شب را به وجود آورده كه انسان در آن آرام مى گيرد و پس از خستگى كار روزانه به استراحت مى پردازد.

ج - او خورشيد و ماه را با حركتى مخصوص و متعادل از لحاظ سرعت و كندى آفريده است به نحوى كه زمين دو نوع حركت دارد: حركتى كه در 24 ساعت صورت مى گيرد و حساب روزها بر اساس آن انجام مى شود و حركتى كه در طى يك سال صورت مى گيرد و بر اثر آن فصول چهارگانه به وجود مى آيد و حساب سال بر اساس آن انجام مى شود. خداوند متعال مى گويد: ((اوست آن كه خورشيد را فروغ بخشيد و ماه را منور ساخت و برايش منازلى معين كرد، تا از شمار سال ها و حساب آگاه شويد)).(102)

سوال : بر اساس گفته فوق ، وجود شب و روز، نتيجه گردش زمين است ، پس به چه دليل به خدا نسبت داده مى شود؟

پاسخ : به اين دليل كه او آفريننده آسمان ها و زمين است و تمام عوامل به او منتهى مى شود. در هر حال ، نخستين هدف از آنچه در اين آيات آمده ، آن است كه هيچ چيز از جهان هستى به طور تصادفى و بيهوده آفريده نشده ، بلكه حكيم و دانايى ، كه خلفت هر چيزى را در يك اندازه معين مقدر كرده ، آن را آفريده است : ذلك تقدير العزيز العيم .

4. و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر و البحر قد فصلنا الايات لقوم يعلمون . مقصود از نجوم در اين جا اجسام نورانى غير از خورشيد و ماه است ؛ چنان كه سياق سخن بر آن دلالت دارد.

ستاره شناس معروف جهان ، سرجيمز جيننز در كتاب ((قرآن و دانش جديد)) مى گويد: ((وقتى بخواهيم خانه اى را در شهر شناسايى كنيم ، اول از نام خيابانى مى پرسيم كه اين خانه در آن قرار دارد. آن گاه پلاك خانه را سوال مى كنيم و در پاسخ ما مى گويند: پلاك چند در فلان خيابان . در ستارگان نيز قضيه از همين قرار است ؛ زيرا برخى از آنها نام هاى خاص دارند و همين ها مهم ترين علامت هايى است كه ناخداى كشتى در كشتى و راننده در ماشين و مسافرى كه بر اسب خود سوار است با اين علايم راه خويش را پيدا مى كنند. بسيارى از كشتى ها، در زمانى كه قطب نماى آنها خراب مى شود، بر طبق نقشه آسمان و موقعيت هاى ستارگان راه مى پيماند.

5. و هو الذى اءنشاءكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع قد فصلنا الآيات لقوم يفقهون . مراد از نفسى كه تمامى انسان ها از آن به وجود آمدند، همان انسان نخستين است ؛ يعنى آدم (عليه السلام )، كه ساير مردم زنجيروار از او به وجود آمدند. ما، در اين باره در تفسير آيه نخست ، از سوره نساء به تفصيل سخن گفتيم . رازى در تفسير آيه ((فمستقر و مستودع )) شش نظريه بيان كرده است . بيشتر مفسران بر اين عقيده اند كه مراد از مستقر، قرار گرفتن نطفه است در اصلاب مردان و مراد از مستودع ، قرار گرفتن نطفه است در رحم هاى زنان ، در صورتى كه در آيه هيچ نشانه اى وجود ندارد كه بر اين معنا و يا بر يكى از معانى اى كه رازى آنها را نقل كرده است ، دلالت كند.

از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه مومن را به دو قسم تقسيم كرد: مومنى كه ايمانى راستين دارد و ايمانش تا دم مرگ پايدار است . اين مومن كسى است كه كردار وى با گفتارش مطابقت دارد. و مومنى كه ايمانى متزلزل و ناپايدار دارد كه پيش از مرگ از او جدا مى شود. او همان كسى است كه كردارش برخلاف گفتارش مى باشد. قد فصلنا الايات لقوم يعلمون ؛ ما آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند بيان داشتيم و اما كسانى كه اين دلايل عالم هستى را بر اثبات عظمت آفريننده و مبتكر آن نمى فهمند، مصداق اين سخن خداوند مى باشند: صم بكم عمى فهم لا يعقلون .

و هو الذى اءنزل من السماء ماء فاءخرجنا به نبات كل شى ء. باران ، منبع آب گواراست و اگر باران نبود، زمين به صحرايى خشك و بى گياه و خالى از هرگونه آثار زندگى تبديل مى شد. خداى سبحان از اين رو فرو فرستادن آب را به خود نسبت داده ، كه او سازنده همه اسباب است و تمام اسباب از او آغاز و حلقه هاى آن به هر جا كه برسد به او پايان مى يابد. (فاءخرجنا منه خضرا.) ضمير ((منه )) به ((نبات )) بر مى گردد و مراد از ((خضر))، لطافت و تازگى است ؛ يعنى از نبات ، شاخه هايى لطيف و تازه مى رويد. برخى مى گويند: ((خضر)) در اين جا به معناى اخضر (سبز) است . نخرج منه حبا متراكبا. ضمير ((منه )) به ((خضر)) بر مى گردد؛ يعنى از آن شاخه ها، خوشه هايى بيرون مى آيد؛ نظير خوشه هاى گندم و امثال آن ، همچون انار كه برخى از دانه هايش روى برخى ديگر چيده شده اند. و من النخل من طلعها قنوان دانية . ((طلعها)) بدل اشتمال از ((النخل )) است ، با اعاده حرف جر و بدين معناست : نخرج من طلع النخل قنوانا؛ از جوانه هاى نخل خوشه هايى بيرون مى آوريم . ((قنوان )) جمع قنو، به كسر قاف ، و آن در نخل ، چيزى است همانند خوشه هاى انگور. ((دانية )) به معناى سهل التناول و در دسترس و يا بدين معناست كه به سبب وجود خوشه هاى فراوان برخى نزديك برخى ديگرند.

و جنات من اءعناب والزيتون والرمان . ما از اين نبات سه نوع (درخت ) را پديد مى آوريم كه عبارتند از: انگور، زيتون و انار. ذكر اين سه نوع از باب نمونه است تو بقيه را مى توان از طريق اين نمونه ها شناخت . مشتبها و غير متشابه ؛ برخى از گياهان و درختان در شكل و مزه ، مشابه يكديگرند و برخى هم به يكديگر شباهتى ندارند. اءنظروا الى ثمره اذا اءثمر وينعه ؛ (اى انسان )ها پند گيريد، چگونه ميوه در ابتدا كه پديدار مى شود كوچك است و كسى نمى تواند از آن بهره گيرد، آن گاه كم كم رشد مى كند تا اين كه مى رسد و لذيذ و سودمند مى شود. ان فى ذلكم لآيات لقوم يؤ منون . مراد از ((قوم يؤ منون )) تنها كسانى نيستند كه در حال حاضر ايمان دارند، بلكه همچنين مقصود كسانى هستند كه در آينده به دعوت ايمان پاسخ مى دهند و از دلايل و براهين بهره مند مى شوند. اما كسانى كه دل هايشان بر روى حقايق بسته است ، به سان چهارپايان از برابر اين دلايل عبور مى كنند و آنها را درك نمى كنند.

خلاصه سخن آن كه ، نخستين هدف خداوند از ذكر اين نمونه هاى زمينى و آسمانى در آيات مزبور آن است كه انسان ها را به اين موضوع توجه دهد كه از ديدگاه فطرت و عقل ، محال است كه موجودات جهانى هستى و نو آفرينى و تدبير اين جهان به طور تصادفى پديد آمده باشد؛ زيرا فطرت و عقل حكم مى كند كه همه موجودات از يك اراده و تصميم سرچشمه گرفته و نيز از يك حكمت والا، كه دانا و نادان بدان پى مى برد. بزرگ ترين دليل بر بطلان تصادف آن است كه هرگاه سبب حادثه اى تكرار شود، آن حادثه نيز تكرار مى شود.