تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسی دانش

- ۴ -


الوهيّت مسيح

لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَن يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعًا وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (17)وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ (18)يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءنَا مِن بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءكُم بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (19)

آنان كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است ، كافر شدند. بگو: چه كسى مى تواند عذاب خدا را دفع كند اگر اراده كند مسيح پسر مريم و مادرش و همه اهل زمين را به هلاكت رساند؟ از آن خداست فرمانروايى آسمان ها و زمين و هر چه مابين آنهاست . آنچه مى خواهد مى آفريند و بر هر چيز تواناست . (17) يهوديان و مسيحيان گفتند: ما فرزندان و دوستان خدا هستيم . بگو: پس چرا شما را به پاداش گناهانتان عذاب مى كند؟ بلكه شما انسان هايى از جمله آفريدگان هستيد. هر كس را كه بخواهد مى آمرزد و هر كس را كه بخواهد عذاب مى كند و از آن خداست فرمانروايى آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست و بازگشت همه به اوست . (18) اى اهل كتاب ! فرستاده ما در دورانى كه پيامبرانى نبودند مبعوث شد تا حق را بر شما آشكار كند و نگوييد كه مژده دهنده و بيم دهنده اى بر ما مبعوث نشده است . اكنون آن مژده دهنده و بيم دهنده آمده است و خدا بر هر چيز تواناست . (19)

اعراب :

((جميعا)) حال است از المسيح ابن مريم و امه و من فى الاءرض . ((على فترة )) متعلق به محذوف ، حال است از ضمير مستتر در ((يبين )). مصدر ريخته شده از ((اءن تقولوا)) مجرور است به اضافه مفعول له محذوف و تقدير: مخافة قولكم ما جاءنا من بشير است .

تفسير :

لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم . ممكن است اين موضوع را درك كنيم كه احكام مكتب هاى بشرى با دگرگونى زمان ، دگرگون مى شود؛ اما درك دگرگون شدن اصول عقايد دينى با دگرگونى زمان و شرايط، از عقل هر خردمندى به دور است . لكن اين دگرگونى اصول عملا در عقيده مسيحيت رخ داده است ؛ چرا كه اين عقيده با توحيد خالص در زمان عيسى (عليه السلام ) آغاز شد و چند فرقه مسيحى تا مدتى نه چندان كوتاه بر اعتقاد توحيدى باقى ماندند. از آن جمله ، از فرقه ابيون و فرقه پولس شمشاتى و فرقه آريوس مى توان نام برد. قرآن كريم آشكارا بيان مى دارد كه عيسى (عليه السلام ) عقيده توحيد را آورد:

((و آن گاه كه خدا به عيسى بن مريم گفت : آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را سواى الله به خدايى گيريد؟ گفت : به پاكى ياد مى كنم تو را. نسزد مرا كه چيزى گويم كه نه شايسته آن باشم . اگر من چنين گفته بودم تو خود مى دانستى ؛ زيرا به آنچه در ضمير من مى گذرد دانايى و من از آنچه در ذات تو است بى خبرم ؛ زيرا تو داناترين كسان به غيب هستى . من به آنان جز آنچه تو فرمان داده بودى نگفتم . گفتم كه الله ، پروردگار مرا و پروردگار خود را بپرستيد. و من تا در ميانشان بودم نگهبان عقيده شان بودم و چون مرا ميرانيدى تو خود نگهبان عقيده شان گشتى و تو بر هر چيزى آگاهى )).(27)

بسيارى از مسيحيان همچنان به يكتاپرستى اعتقاد داشتند، تا اين كه در سال 325 ميلادى عقيده سه گانه پرستى تحت حمايت قدرت حاكم اعلام شد؛ زيرا شوراى ((نيكيا)) فرمانى را صادر كرد مبنى بر اين كه مسيح خداست و هر كس او را يك انسان بداند كافر است و تمامى كتابهايى را كه او را انسان مى شمردند سوزانيد و ((كنستانتين )) امپراتور روم فرمان مزبور را اجرا كرد و بدين ترتيب ، حضرت مسيح ، كه يك انسان بود، از ديدگاه آنان خدا شد و چه قدر درست است گفته فيلسوف چينى ((لين يوتانگ )) درباره آنها: يونانى ها خدايان خود را همانند مردان قرار دادند؛ اما مسيحيان مردان را به سان خدايان قرار دادند.(28)

با بيان فوق آشكار مى شود كه عقيده به الوهيت مسيح (عليه السلام ) در حدود سه قرن پيش از نزول قرآن وجود داشته است . بنابراين ، معناى مقصود از آيه لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح همان معناى ظاهر لفظ است و نيازى نيست كه ما اين آيه را به ((حلول و اتحاد)) تاءويل كنيم ؛ چنان كه بسيارى از مفسران پيشين اين كار را كرده اند با اين پندار كه بيشتر مسيحيان به ربوبيت عيسى (عليه السلام ) اعتقاد ندارند، بلكه مى گويند: خداوند در عيسى حلول كرده و يا با او يكى شده است و در اين صورت ، تعدى وجود ندارد. صاحب تفسير المنار مى گويد: ((به آنچه امثال زمخشرى و بيضاوى و رازى درباره مسيحيان مى گويند نبايد اعتنا كرد؛ زيرا آنان كتابهاى مسيحيان را نخوانده و با آنها به مجادله نپرداخته اند)). صاحب المنار سخن درستى گفته است ؛ زيرا هر كس كه به كتابهاى آنان رجوع كند مى بيند كه سه گانه پرستى آشكارا در آنها به چشم مى خورد. شيخ ابو زهره نام بسيارى از اين كتابها را در كتاب محاضرات فى النصرانية آورده است . وى در اين كتاب ، بخش ويژه اى را با عنوان ((مسيحيت آن گونه كه در اعتقاد و كتابهاى آنان است )) به اين موضوع اختصاص داده است . از جمله مطالبى كه در اين بخش آمده ، آن است كه اسقف ((بوطر)) در رساله اى تاءليف كرد و نام آن را ((اصول و فروع )) گذارد. او در اين رساله گفته است : ((در لاهوت سه اقنوم وجود دارد و هر كدام از آنها كار ويژه اى در حق بشر انجام مى دهد)). قبلا در تفسير آيه 50 از سوره نساء درباره اقانيم سه گانه سخن گفته شد.

اشاعره و مسيحيان

سوال : مسيحيان در آن واحد، هم به سه خدا معتقدند و هم به يك خدا؛ زيرا آنان مى گويند: ((به نام پدر و پسر و روح القدس ، خداى يگانه .)) بنابراين ، چگونه ميان يگانه پرستى و سه گانه پرستى مى توان جمع كرد و چگونه ممكن است يك ، سه و سه ، يك باشد؟

مسيحيان در پاسخ گفته اند: عقيده ، فوق عقل است . آنان كودكان خود را بر طبق اين نظريه تربيت مى كنند و به آنها مى گويند: اگر اين حقيقت را هم اكنون نفهميديد، در روز قيامت آن را خواهيد فهميد.

بدين مناسبت به سخن اشاعره ، كه يكى از فرقه هاى اسامى است ، اشاره مى كنيم . آنان مى گويند: ((خداوند خواسته است كه بنده اش ‍ به او كفر بورزد و با وجود اين ، او را به سبب كافر شدنش مجازات مى كند)). اگر سخن مسيحيان : ((سه تا يكى است ))، بر خلاف عقل باشد، سخن اشاعره : ((خدا كار را خود انجام مى دهد و آن گاه بنده اش را به سبب آن مجازات مى كند))، نيز بر خلاف عقل است .

اما مسلمانان بر اين باورند كه هر چيزى را كه عقل اقرار كند دين نيز آن را اقرار مى كند كه فرمود: ((اصل دين من عقل است )). و نيز مردى از آن حضرت درباره نيكى و گناه پرسيد؟ او در پاسخ گفت : از دلت بپرس . نيكى چيزى است كه روح و دل انسان با آن آرام مى گيرد و گناه چيزى است كه در نفس در مى پيچد و در دل رفت و آمد كند، هر چند مردم تو را تاييد كنند.

قل فمن يملك من الله شيئا ان اءراد اءن يهلك المسيح ابن مريم و اءمه و من فى الاءرض جميعا. اين آيه يكى از نيرومندترين دلايل بر رد مسيحيان و نيز درست ترين دليل بر عدم الوهيت مسيح است ؛ چرا كه وقتى خداى سبحان قادر باشد مسيح را بميراند، در اين صورت خدا، مسيح نخواهد بود و اگر خدا توان ميراندن مسيح را نداشته باشد، او خدا نخواهد بود، در حالى كه فرض بر آن است كه او خداست و توان از بين بردن مسيح را دارد.

سوال : اين آيه اساسا نمى تواند پاسخ مسيحيان باشد چه رسد به اين كه درست ترين دليل ها باشد؛ زيرا صرف ادعاى بى دليل است ؛ چون مسيحيان مى توانند بگويند: نه خدا توان از بين بردن مسيح را دارد و نه مسيح توان از بين بردن خدا را؛ زيرا هر يكى از آنها خداست ؟

پاسخ : مسيحيان همگى وحدت نظر دارند كه يهود، مسيح را به دار آويختند، شكنجه دادند، كشتند و زير خاك دفن كردند. انجيل هاى آنان نيز بر اين خبر تصريح كرده اند؛ از جمله در انجيل متى ، اصحاح 27، شماره 50 آمده است : ((عيسى نيز با صداى بلند فرياد زد و روحش را تسليم كرد)). در انجيل لوقا، اصحاح 23، شماره 46 آمده است : ((عيسى با صداى بلند صدا زد و گفت : اى پدر! روحم را در نزد تو به امانت مى سپارم و هنگامى كه اين سخن را گفت ، روحش را تسليم كرد)). در انجيل يوحنا، اصحاح 19، شماره 33 و 34 آمده است : ((اما وقتى كه آنها به عيسى رسيدند و او را مرده يافتند، خون و آب بيرون آمد))؛ يعنى پس از مرگ مسيح ، از پهلويش بيرون آمد. وقتى يهود بتوانند مسيح (عليه السلام ) را به هلاكت برسانند، خداوند به طريق اولى مى تواند، او و مادرش را هلاك كند.

و قالت اليهود و النصارى نحن اءبناء الله و اءحباؤ ه . اين سخن يهود و نصارا درست همانند سخن آنان است كه خداوند در آيه 111، از سوره بقره حكايت كرده است : و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا اءو نصارى . تفسير اين آيه در جلد اول از همين تفسير، موجود است . در اين جا خوب است به عقيده اسلام اشاره كنيم كه مى گويد: هيچ انسانى بر انسانى ديگر برترى ندارد، جز به سبب تقوا، و نيز بر زبان راندن كلمه اسلام (يعنى كلمه توحيد) اثرى ندارد، مگر اين كه با عمل صالح همراه باشد.

قل فلم يعذبكم بذنوبكم . ممكن است بپرسيد: اين آيه ، پاسخ عقيده يهود و نصارا مبنى بر اين كه آنان فرزندان و دوستان خدا هستند نمى تواند باشد؛ زيرا آنها مى گويند: خداوند در روز قيامت ما را عذاب نخواهد كرد؛ گرچه آنان دليل محسوسى بر عدم عذابشان در آخرت ندارند؛ اما دليل محسوسى نيز بر عذاب آنان در آن روز وجود ندارد؟

پاسخ : مراد از عذاب ، اعم از عذاب دنيا و عذاب آخرت است . خداوند يهود را به دست فراعنه ، بختنصر، رومى ها و ديگران ، در همين دنيا عذاب كرد (ر.ك : همين تفسير، ج 1). اما عذاب نصارا در دنيا، مصيبت بارتر و تلخ ‌تر بوده است ؛ زيرا برخى از آنان عليه برخى ديگر به جنگ پرداختند و گروهى ، گروهى ديگر را عذاب و شكنجه كردند. بديهى است كه پدر، فرزندانش را و دوست ، دوستان خود را عذاب نمى كند.

اما دليل بر عذاب آنان در آخرت ، اين سخن خداوند است : (بل اءنتم بشر؛) شما بشر هستيد و هيچ امتيازى بر انسان هاى ديگر نداريد. تمامى مردم از آدم هستند و آدم از خاك است ؛ چنان كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفته است : (يغفر لمن يشاء؛) هر كس ‍ را كه خداوند شايسته آمرزش ببيند، او را مى آمرزد، (و يعذب من يشاء؛) و هر كس را مستحق عذاب ببيند، عذابش مى كند. هيچ كس ‍ نبايد خود را آمرزيده انگارد و يا عذاب را در حق خود ممنوع بداند.

ولله ملك السموات والاءرض و ما بينهما؛ و پادشاهى آسمان ها و زمين و آنچه بين آنهاست براى خداوند مى باشد؛ زيرا او آفريننده هستى است و هر كسى كه چنين باشد از داشتن پسران و دوستان بى نياز است ؛ (و اليه المصير.) و اينجانب كه يهود و نصارا مى دانند از همه بندگان خداوند بيشتر مورد دشمنى او هستند، و عذابشان به جهت نسبت دروغشان با خدا، كه آنها پسران و دوستان او هستند، از همه بيشتر است .

يا اءهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل . پيامبر ما، پس از آن كه مدت طولانى ، وحى قطع شده بود و مردم به پيامبر و راهنما نياز داشتند، به سوى شما آمد. على (عليه السلام ) فرمود: ((خداوند در حالى او را مبعوث كرد كه مردم در گمراهى و سردرگمى به سر مى بردند و در ميان فتنه گرفتار بودند، هواهاى نفسانى آنها را به طمع انداخته ، خودخواهى در معرض ‍ لغزش و سقوط قرارشان داده و نادانى جاهلان خوارشان كرده بود. آنان بر اثر لغزش در كارها و بلاى نادانى ، متحير و سرگردان بودند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخت به نصيحت آنها پرداخت و به راه خود ادامه داد و با حكمت و اندرز نيكو، آنها را (به اسلام ) فرا خواند.

اءن تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير. خداوند هيچ گونه حجت و بهانه اى براى شما باقى نگذارد. اين آيه به معناى آيه 165 سوره نساء مى باشد: رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل و تفسير آن پيش تر بيان شد. والله على كل شى ء قدير. خدا بر پيروز ساختن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اعلاى كلمه اسلام تواناست ، هر چند يهود و نصارى آن را انكار كند.

موسى و قوم او

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاء وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا وَآتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِّن الْعَالَمِينَ (20)يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ (21)قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (22)قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (23)قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (24)قَالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (25)قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (26)

و موسى به قوم خود گفت : اى قوم من ! نعمتى را كه خدا بر شما ارزانى داشته است ياد كنيد، كه از ميان شما پيامبران و پادشاهان پديد آورد و به شما چيزهايى عنايت كرد كه به هيچ يك از مردم جهان عنايت نكرده است . (20) اى قوم من ! به زمين مقدسى كه خدا برايتان مقرر كرده است داخل شويد و باز پس مگرديد كه زيان ديده باز مى گرديد. (21) گفتند: اى موسى ! در آن جا مردمى جبارند و ما به آن سرزمين در نيابيم تا آن گاه كه آن جباران بيرون شوند. اگر آنان از آن سرزمين بيرون شوند، بدان داخل شويم . (22) دو مرد از آنان كه پرهيزگارى پيشه داشتند و خدا نعمتشان عطا كرده بود گفتند: از اين دروازه بر آنان داخل شويد، و چون به شهر در آمديد شما پيروز خواهيد شد. و بر خدا توكل كنيد اگر از مومنان هستيد. (23) گفتند: اى موسى ! تا وقتى كه جباران در آن جايند هرگز بدان شهر داخل نخواهيم شد. ما اينجا مى نشينيم ، تو و پروردگارت برويد و با آنها نبرد كنيد. (24) گفت : اى پروردگار من ! من تنها مالك نفس خويش و برادرم هستم . ميان من و اين مردم نافرمان جدايى بينداز. (25) (خداوند) فرمود: ورود به آن سرزمين به مدت چهل سال برايشان حرام شد و در آن بيابان سرگردان خواهند ماند. پس براى اين نافرمانان اندوهگين مباش . (26)

واژگان :

الجبار: براى مبالغه است و در معناى اصلاح كردن امور به كار مى رود. گفته مى شود: ((جبر كسره )) هرگاه اصلاح كند آن را و ((جبر الفقير))، هرگاه پس از فقر به وى كمك مالى كند. و نيز اين واژه در نكوهش شخص متكبر و خودخواه به كار مى رود و در اين جا، مراد همين معناست . و هرگاه خداوند بدان وصف شود، مراد اين است كه او آن قدر مرتبه بلندى دارد كه هيچ كس به آن نمى رسد و حتى خردها از درك كنه و حقيقت آن ناتوان است . از اين قبيل است سخن عرب : ((نخلة جبارة ))، هرگاه درخت خرما قامت بكشد و آن قدر بالا رود كه دست ها بدان نرسد.

التيه : حيرت و سرگردان .

الاءسى : اندوهگين شدن .

اعراب :

((فتنقلبوا))، منصوب به ((اءن )) كه پس از فاء در تقدير است ؛ چرا كه فعل در جواب نهى واقع شده است . ناداموا ((ما)) مصدريه ظرفيه و مصدرى كه از اين فعل ريخته مى شود بدل بعض است از ((اءبدا)). ((ها)) در ((هاهنا)) براى تنبيه و ((هنا)) ظرف است و متعلق به ((قاعدون )). ((اءربعين سنة )) ظرف و متعلق به ((محرمة )) و جمله ((يتيهون )) حال است از ضمير ((عليهم )).

تفسير :

اين آيات ، قسمتى از داستان بنى اسرائيل است كه آن را به صورت پراكنده در چند سوره از قرآن بيان ، و برخى از قسمت هاى اين داستان را چند بار تكرار كرده است . همان گونه كه ملاحظه مى كنيد، آيات مزبور از لحاظ دلالت آشكار و از لحاظ معنا روشن است .

و اذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمة الله عليكم اذ جعل فيكم اءنبياء و جعلكم ملوكا و آتاكم ما لم يؤ ت اءحدا من العالمين . موسى نعمت هاى خداوند را براى بنى اسرائيل يادآورى مى كند، تا اين كار مقدمه اى باشد براى فرمان جهادى كه به زودى به آنان خواهد داد و از ميان اين نعمت ها سه نعمت را بر مى شمارد: اول ، خدا در ميان آنان پيامبرانى قرار داد؛ دوم ، از ميان آنان پادشاهانى پديد آورد؛ بدين معنا كه نعمت استقلال را به آنان داد تا خودشان بر خودشان حكومت كنند و (بديهى است كه ) نعمتى بالاتر از آزادى نيست ؛ سوم ، خدا با آنها به گونه اى رفتار كرد كه با هيچ كس نكرد و آن اين كه دشمنان آنان را بدون جنگ و جهاد به هلاكت رسانيد و بدون زحمت كاشت و برداشت ، من و سلوى برايشان فرو فرستاد و نيز بدون اين كه آنها زمين را بكنند، آب گوارا از دل سنگ برايشان بيرون آورد و بدون آن كه زحمت بكشند و ساختمانى بسازند، ابرى بالاى سرشان سايه افكند.

با بيان اين نعمت هاى سه گانه ، تفسير آيه 47 از سوره بقره را نيز به دست مى آوريم : يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى اءنعمت عليكم و اءنى فضلتكم على العالمين ؛ بدين ترتيب كه برترى بنى اسرائيل بر اهل زمان خود، به سبب فرستادن پيامبران از ميان آنان ، استقلال آنان ، فرو فرستادن من و سلوى برايشان و ديگر نعمت ها بوده است ؛ به بيانى ديگر، برترى بنى اسرائيل به سبب اخلاق و داشتن صفات نيكو نبوده ، بلكه به سبب رفتار نيكو با آنان بوده است .

يا قوم ادخلوا الاءرض المقدسة التى كتب الله لكم ولا ترتدوا على اءدباركم فتنقلبوا خاسرين . پس از آن كه موسى (عليه السلام ) نعمت هايى را كه خدا به بنى اسرائيل داده است يادآورى كرد، به آنان دستور داد تا با ساكنان فلسطين بجنگند. (در آن زمان ) حيتى ها و كنعانى ها در آن جا سكونت داشتند. همچنين ، موسى (عليه السلام ) فرمان صادر كرد كه آنها بايد در جنگ ، صبر و پايدارى از خود نشان دهند. خداوند در آن دوره ، به آنها وعده داده بود كه در آن سرزمين سكونت پيدا خواهند كرد و سخن موسى (عليه السلام ): ((كتب الله لكم ))، به همين وعده اشاره دارد و معنايش اين نيست كه سرزمين فلسطين ، چنان كه يهود تصور مى كنند، مال خالص ‍ آنهاست .

لكن قوم موسى از روى ترس و ناتوانى گفتند: قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون . آنها مى خواستند پيروزى را ارزان و با كمال راحتى به دست آورند، نه كشته دهند و نه زخمى ، چنان كه دشمن آنان ، فرعون در ميان امواج آب غرق گرديد. لكن از ميان آنها دو مرد صالح به پا خاستند و به ارشاد پرداختند و آنها را به فرمانبردارى از خدا و پيامبر او تشويق كردند. خداوند در سخنان خود به اين دو تن اشاره مى كند:

قال رجلان من الذين يخافون اءنعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه فانكم غالبون و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤ منين . يعنى با آنها در داخل خانه هايشان بجنگيد تا شكست بخورند و خوار گردند؛ اما مشروط به اين كه همچون مومنان اخلاصمند حقيقتا به خدا توكل كنيد. لكن بنى اسرائيل به همان خوى و عادت خود، يعنى دشمنى ، نافرمانى ، بى شرمى و خودخواهى بازگشتند.

قالوا يا موسى انا لن ندخلها اءبدا ما داموا فيها فاذهب اءنت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون . مى بينيد كه آنها چگونه جرئت مخالفت خدا و پيامبرش را به خود مى دهند. مى بينيد اين بى شرمى و خودخواهى را (كه به موسى مى گويند): ((اذهب اءنت و ربك )). آرى ، خداوند زمانى خداى بنى اسرائيل است كه منافع شخصى آنان را تامين كند، آنها را به چيزى كه موجب زحمتشان گردد مكلف نسازد و دشمنانشان را بكشد، در حالى كه آنان در جاى خود نشسته و در امن و امان باشند. اما اگر با كوچكترين تكليفى خاطر آنها را آزرده سازد در آن صورت ، پروردگار موسى خواهد بود، نه پروردگار آنها. معناى اين سخن در واقع آن است كه تنها پروردگار آنان ، كه استحقاق عبادت و سپاس از سوى آنها را دارد، هوس ها و شهوت هاى آنان است .

حق آن است كه پديده فوق ، تنها به يهوديان اختصاص ندارد، بلكه تمامى كسانى كه خدا را صرفا در زبان عبادت مى كنند دربر مى گيرد و چه قدر زيادند امثال اين اشخاص در ميان مسلمانان و مسيحيان .

قال رب انى لا اءملك الا نفسى و اءخى . موسى (عليه السلام ) به سوى پروردگارش روى مى آورد و از غربت خود در ميان قومش ، پس از تلاش فراوان و رنج طولانى براى آنان ، شكايت مى كند: انى لا اءملك الا نفسى و اءخى و كسى كه فرمان برده نشود، تدبير و فرمان ندارد. فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين . پس از آن كه قوم موسى ، پيمان خدا را شكستند. او چاره اى نداشت جز اين كه از خدا بخواهد كه ميان وى و قومش فاصله بيندازد.

قال فانها محرمة عليهم اءربعين سنة يتيهون فى الاءرض فلا تاءس على القوم الفاسقين . كيفر بنى اسرائيل اين شد كه در صحراى بى آب و علف سينا سرگردان شوند و در اين بيابان راه بروند؛ لكن راه به جايى نبرند و ندانند كه سر منزلشان كجاست و بدين ترتيب ، چهل سال سرگردان شدند، تا آن جا كه بزرگانشان از بين رفتند و نسل تازه اى به وجود آمد.

قابيل و هابيل

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27)لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (28)إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِينَ (29)فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ (30)فَبَعَثَ اللّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31)

و داستان راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان ، آن گاه كه قربانى كردند. از يكى شان پذيرفته آمد و از ديگرى پذيرفته نشد. گفت : تو را مى كشم . گفت : خدا قربانى پرهيزگاران را مى پذيرد. (27) اگر تو بر من دست گشايى و مرا بكشى ، من بر تو دست نگشايم كه تو را بكشم . من از خدا كه پروردگار جهانيان است مى ترسم . (28) مى خواهم كه هم گناه مرا به گردن گيرى و هم گناه خود را، تا از دوزخيان گردى كه اين است پاداش ستمكاران . (29) نفسش او را به كشتن برادر ترغيب كرد و او را كشت و از زيانكاران گرديد. (30) خدا كلاغى را واداشت تا زمين را بكاود و به او بياموزد كه چگونه جسد برادر خود را پنهان سازد. گفت : واى بر من ! در پنهان كردن جسد برادرم از اين كلاغ هم عاجزترم و در زمره پشيمانان در آمد. (31)

واژگان :

القربان : مصدر است نظير شكران و كفران . مراد از آن در اينجا، اسم مفعول است ؛ يعنى چيزى كه با آن به خدا تقرب مى جويند؛ همانند حيواناتى كه ذبح مى كنند و چيزهاى ديگر. بنابراين ، قربان نظير خلق است كه به معناى مخلوق مى باشد.

البسط: پهن كردن و گسترش دادن ، متضاد قبض (جمع كردن .)

باء بوءا: برگشت چگونه برگشتنى .

فطوعت له نفسه : نفسش براى او زينت بخشيد.

السواءة : چيزى كه آشكار كردنش زشت است .

الويل : حلول كردن بدى ، و نيز واژه ويلة به معناى رسوايى هم به كار مى رود، و در اينجا مراد همين معناى اخير است و گويى او گفته است : چه رسوايى !

اعراب :

((اذ قربا قربانا))؛ يعنى هر كدام از آنها يك قربانى كرد؛ نظير سخن خداوند: فاجلدوهم ثمانين جلدة ؛ يعنى هر كدام از آنها را هشتاد تازيانه بزنيد. ((كيف )) حال است از ضمير ((يوارى )). جمله ((يوارى )) مفعول دوم براى ((يريه )). ((يا ويلتى )) در اين جا براى ندا كردن آدميان نيست ، بلكه براى اظهار رسوايى نفس و بدين معناست : اين رسوايى ! حاضر شو كه اينك وقت توست . از اين قبيل است و اعجباه ؛ يعنى اى شگفتى ! اكنون وقت توست .

تفسير :

داستان سرايان و بسيارى از مفسران ، از داستان دو پسر آدم افسانه ها حكايت كرده اند كه جز اسرائيليات هيچ منبعى ندارند. ما آنچه را ظاهر آيات بدان دلالت دارد به صورت زير خلاصه مى كنيم :

چنان كه پيداست ، دو طرف درگير (در داستان ) عبارتند از: دو پسر آدم كه مستقيما از صلب او به دنيا آمدند. لكن خداوند نام آنها را آشكارا بيان نكرده است . مورخان و مفسران مى گويند: نام كشنده ، قابيل و نام كشته شده ، هابيل بود. سبب درگيرى و اختلاف آنان ، اين بود كه هر كدام براى خدا قربانى مى كند و خداى بزرگ از هابيل مى پذيرد و از قابيل نمى پذيرد. آيات ، نوع قربانى و نيز چگونگى پذيرفتن از هابيل و نپذيرفتن از قابيل را متذكر نشده است .

پس از اين جريان ، خشم قابيل برانگيخته مى شود و برادرش را به كشتن تهديد مى كند. هابيل به او مى گويد: تو بر خود جنايت مى كنى و بر من سرزنشى نيست ؛ زيرا خدا از پرهيزگاران قبول مى كند و تو از آنان نيستى . اگر تو بخواهى مرا بكشى ، من مقابله به مثل نخواهم كرد و در جنايت تو همين بس كه گناه كشتن مرا به عهده گيرى ، و اين افزون بر گناهى خواهد شد كه باعث قبول نشدن قربانى ات گرديد.

اما اين سخنان ، هيچ تاثيرى بر دل قابيل نگذاشت ، بلكه بر عكس دشمنى او را افزايش داد. او نقشه اى كه در سر داشت عمدا اجرا كرد و پس از آن كه برادرش به جنازه اى بى جان تبديل شد، نمى دانست چگونه او را پنهان كند. از اين رو، خداوند كلاغى را فرستاد. اين كلاغ با پاها و منقارش ، گودالى حفر كرد. وقتى قابيل آن را ديد از حالت سردرگمى بيرون آمد و از كار كلاغ ياد گرفت كه چگونه جسم برادر را به خاك بسپارد. لكن وى پس از آن كه به بزرگى جنايت پى برد، از پشيمانى دستش را گاز مى گرفت و نيز متوجه شد كه از لحاظ درك و فهم از كلاغ هم پست تر بوده است .

اين ، خلاصه داستان بود، آن چنان كه آيات بر آن دلالت دارد. بدين مناسبت به اختلاف مشهورى كه از دير زمان ، ميان علماى اخلاق وجود دارد اشاره مى كنيم و آن اين كه آيا انسان ، طبيعتا بدخواه است يا خير خواه ؟ بسيارى از مفسران براى اثبات اين ادعا كه انسان ذاتا بدخواه و شرور است و داستان فوق استناد كرده اند. درست آن است كه در هر انسانى حتى بهترين يا بدترين انسان ها، فطرتا هم استعداد نيكى وجود دارد و هم استعداد بدى . تفاوتى كه ميان افراد وجود دارد، اين است كه برخى داراى عقل كامل و دين استوارند كه جلو گرايش هاى آنان به سوى بدى را مى گيرد و برخى ديگر كه عقل و ياد دينشان ضعيف است ، در پى هوس ها و شهوت ها مى روند.