تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۸ -


انواع پاداش صابران

برخى از مفسران گفته اند كه خدا هشت نوع پاداش و كرامت به صابران عطا مى كند:

1. محبت : خداى تعالى فرموده است : والله يحب الصابرين .(293)

2. يارى كردن : خداى سبحان فرموده است : ان الله مع الصابرين .(294)

3. غرفه هاى بهشت : اءولئك يجزون الغرفة بما صبروا.(295)

4. پاداش زياد: انما يوفى الصابرون اءجرهم بغير حساب .(296)

5. بشارت : ((و بشر الصابرين)).(297)

6 و 7. صلوات و رحمت : اءولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة .(298)

8. هدايت : و اءولئك هم المهتدون .(299)

صفا و مروه

إِنّ الصفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شعَائرِ اللّهِ فَمَنْ حَجّ الْبَيْت أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطوّف بِهِمَا وَ مَن تَطوّعَ خَيراً فَإِنّ اللّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ(158)

صفا و مروه از شعاير خداست . پس كسانى كه حج خانه را به جاى مى آورند يا عمره مى گزارند، اگر بر آن دو كوه طواف كنند مرتكب گناهى نشده اند. پس هر كه كار نيكى را به رغبت انجام دهد بداند كه خدا شكر پذيرنده اى داناست . (158)

واژگان

الصفا و المروة : دو كوه كوچك . درست تر آن است كه دو تپه اند در مكه كه در نزديكى كعبه واقع شده اند و كسى كه حج مى كند و نيز كسى كه عمره مى گزارد، ميان آن دو تپه (هفت بار) سعى مى كند.

شعائر: مفرد آن ((شعيرة)) است به معناى علامت و نشانى و از ((اشعار)) گرفته شده كه به معناى اعلام كردن است .

الجناح : به ضم جيم به معناى ميل ، چنان كه مى گويى : ((جنح اليه ؛ ميل كرد به سوى او)). مقصود از اين واژه ، در اين جا گناه است .

التطوع : كارى كه انسان ، آن را داوطلبانه انجام دهد، بدون آن كه بر وى واجب باشد.

اعراب

((جناح)) اسم لاى نفى جنس . مصدر ريخته شده از ((اءن يطوف)) مجرور به ((فى)) محذوف و مجرور متعلق به محذوفى است كه خبر ((لا)) مى باشد. ((خيرا)) صفت است براى مفعول مطلق محذوف و تقدير آن ((تطوعا خيرا)) مى باشد و يا اين كه منصوب به نزع خافض و تقدير آن : ((تطوع بخير)) است .

تفسير

ان الصفا والمروة من شعائر الله . عبادت از لحاظ شكل و وقت بر چند قسم است . اما از لحاظ وقت ، برخى از عبادات در هر روز واجب است ؛ نظير نماز. برخى از آنها در هر سال يك بار واجب است ، همانند روزه . برخى از آنها در تمام عمر، يك بار واجب است و آن حج است كه بر شخص مستطيع ، واجب مى باشد. حج يكى از اركان پنجگانه اى است كه اسلام بر آن استوار شده است . اين پنج ركن عبارتند از: گواهى دادن به وحدانيت خدا و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، به جا آوردن نماز، دادن زكات ، روزه رمضان و حج خانه خدا.

عمره معمولا همانند حج است ، ولى با اين تفاوت كه نه وقوف در ((عرفه)) در آن است ، نه بيتوته كردن در مزدلفه (مشعر) و نه جمره (پرتاب سنگ ) در منا. جزئيات مربوط به عمره در تفسير آيه 196 و آياتى ديگر از همين سوره و سوره هايى كه به اين موضوع اشاره مى كند خواهد آمد. شايسته است بدين نكته اشاره كنم كه در هيچ يك از اقسام عبادت و از آن جمله ، در اعمال حج ، مجالى براى اجتهاد و فلسفه بافى وجود ندارد و تنها به نص كتاب و سنت بسنده مى شود و فراتر از آن را خداوند اجازه نداده است .

نكته اى را كه آيه فوق بيان كرده و ظاهرش بر آن دلالت دارد اين است كه صفا و مروه از مكانهايى مى باشند كه انسان از طريق طواف كردن اين دو مكان به عبادت خدا مى پردازد. خداوند در سخن خود: فمن حج البيت اءو اعتمر فلا جناح عليه اءن يطوف بهما بدين طواف اشاره كرده است و همين طواف به نام سعى ميان صفا و مروه مشهور شده است ؛ اما چگونگى سعى و تعداد شوطهاى آن و اين كه بايد از ((صفا)) آغاز شود، در جاى خود بيان خواهد شد، ان شاء الله .

سوال : سعى ميان صفا و مروة در حجة الاسلام (حج تمتع )، به اجماع ، واجب است ، در حالى كه تعبير به ((لا جناح)) در آيه تنها جواز فعل و نبودن گناه در انجام آن را نشان مى دهد و اين موضوع اعم از وجوب و استحباب و اباحه است و عام بر خاص دلالت ندارد؟

پاسخ : جمله ((فلا جناح عليه)) براى بيان حكم سعى و اين كه واجب است و يا واجب نيست وارد نشده ، بلكه براى مشروعيت سعى و اين كه اسلام آن را قبول دارد، وارد شده است ، اما حكم سعى و وجوب يا استحباب آن از دليلى ديگر استفاده مى شود. سنت متواتر نبوى و نيز اجماع مسلمانان بر وجوب سعى در حجة الاسلام دلالت دارد.

در مجمع البيان آمده است : ((امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مسلمانان خيال مى كردند كه سعى ميان صفا و مروه از آثار دوران جاهليت است ، از اين رو، خداوند اين آيه را نازل كرد))؛ يعنى خدا توهم مزبور را نفى و بيان كرد كه سعى ميان صفا و مروه عميقا از اسلام است . البته ، با اين تفاوت كه مشركان ، صفا و مروه را طواف مى كردند تا به بت هاى خود تقرب بجويند و مسلمانان ميان صفا و مروه سعى مى كنند تا از خدا اطاعت و فرمان او را امتثال كنند.

و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم . كسى كه پس از اداى تكليف خود، به صورت داوطلبانه به سعى ميان صفا و مروه بپردازد، خداوند نيز به خاطر اين عمل نيك به وى پاداش خواهد داد. ((شاكر)) از صفات خداست و شكر خدا بدين معناست كه او از بنده خود خشنود است و به خاطر سپاس ‍ و اطاعت اين بنده ، به وى پاداش مى دهد.

كسانى كه دلايل روشن الهى را انكار مى كنند

إِنّ الّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيّنّهُ لِلنّاسِ فى الْكِتَبِ أُولَئك يَلْعَنهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنهُمُ اللّعِنُونَ(159)

إِلا الّذِينَ تَابُوا وَ أَصلَحُوا وَ بَيّنُوا فَأُولَئك أَتُوب عَلَيهِمْ وَ أَنَا التّوّاب الرّحِيمُ(160)

إِنّ الّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ أُولَئك عَلَيهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ(161)

خَلِدِينَ فِيهَا لا يخَفّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(162)

كسانى كه دلايل روشن و هدايت كننده ما را، پس از آن كه در كتاب براى مردم بيانشان كرده ايم ، كتمان مى كنند، هم خدا لعنت شان مى كند و هم ديگر لعنت كنندگان . (159) مگر آنها كه توبه كردند و به صلاح آمدند و آنچه پنهان داشته بودند آشكار ساختند و پس آنها توبه شان را مى پذيريم و من توبه پذير و مهربانم . (160) بر آنان كه كافر بودند و در كافرى مردند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد. (161) جاودانه در آتشند و در عذابشان تخفيف داده نشود و لحظه اى مهلتشان ندهند. (162)

تفسير

ان الذين يكتمون ما اءنزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اءولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون . ظاهر آيه نشان مى دهد كه جمله مستاءنفه است و ارتباطى به ما قبل ندارد و خلاصه مقصود آن ، اين است كه هر كس به يكى از احكام خدا كه در كتاب خدا، يا در سنت رسول خدا و يا در حكم عقل بيان شده ، آگاهى پيدا كند و آن را كتمان نمايد، در پيشگاه خدا و اهل آسمان و زمين ملعون است . خداوند با واژه ((الهى)) (در آيه فوق ) به حكم عقل اشاره كرده است . صاحب مجمع البيان گفته است : مراد از ((البينات)) دلايل شرعى و مراد از ((الهدى)) دلايل عقلى است .

لعنت تنها به اهل كتاب كه حق را كتمان مى كنند اختصاص ندارد، بلكه همه كتمان كنندگان حق را در بر مى گيرد، به چند دليل :

اول ، واژه ((كتمان)) بدون قيد در آيه آمده است .

دوم ، بر فرض اين كه آيه در مورد كارهايى كه اهل كتاب انجام دادند نظير تحريف تورات و انجيل نازل شده باشد، ولى به بيان فقها، مورد، باعث تخصيص وارد نمى شود و حادثه خاصى سبب تخصيص واژه عام نمى گردد.

سوم ، در علم اصول ثابت شده است كه مترتب شدن حكم بر صفت نشان دهنده آن است كه اين صفت علت آن حكم مى باشد. در اين جا نيز لعنت بر كتمان مترتب شده است . بنابراين ، هر كتمانى را شامل مى شود.

در حديث آمده است : اگر از كسى درباره علمى پرسيده شود و او آن علم را كتمان كند و پاسخ ندهد، در روز قيامت ، لجامى از آتش بر دهان وى زده خواهد شد. فقها وحدت نظر دارند كه آموزش احكام ضرورى دين ، به كسى كه آنها را نمى داند بر تمام كسانى كه آن را مى دانند، واجب كفايى است ؛ بدين معنا كه اگر يكى از آنان ، اين عمل را انجام دهد، از ديگران ساقط مى شود، اما اگر همگى آن را ترك كنند، همه مستحق مجازات خواهند شد.

لعنت خدا بدان معناست كه فرد ملعون را از رحمت خود دور مى سازد و معناى لعنت فرشتگان و مردم اين است كه عليه او نفرين مى كنند تا از رحمت خدا دور شود.

مجازات ، بدون ابلاغ ، زشت است

شخص عاقل و بالغ در صورتى در پيشگاه خدا مسئول است كه تكليف الهى به وى ابلاغ شود و او نسبت بدان شناخت و آگاهى يابد. اما اگر تكليف وجود داشته باشد و بيان نيز بشود، ولى به شخص مكلف ابلاغ نشود، وى مسئول نمى باشد؛ چرا كه نرسيدن بيان ، همانند آن است كه اصلا تكليفى وجود نداشته باشد. البته ، بر مكلف واجب است كه بيان و دليل حكم را در هر جا كه احتمال مى دهد كاوش و جستجو كند و نيز از كارشناسان احكام دين و شريعت بپرسد و اهمال و سهل انگارى در اين باره براى او جايز نمى باشد. همچنين ، وى در صورت كوتاهى نمى تواند نادانى اش را بهانه قرار دهد، زيرا فردى كه در شناخت حكم الهى كوتاهى مى كند به سان كسى است كه عمدا آن را ترك مى كند و حتى مقصر، عين متعمد است ؛ چرا كه وى عمدا به جستجوى احكام الهى نمى پردازد؛ اما اگر مكلف با جديت تفحص و جستجو كند و دليل حكم خدا را پيدا نكند، مسئول نخواهد بود، هر چند دليل حكم در واقع موجود باشد.

حقيقت گفته شده از بديهيات عقلى به شمار مى رود. آخر، كدامين انسان خردمند است كه ديگرى را به خاطر كارى سرزنش كند كه وى آن را نمى داند و در اين باره هيچ گونه كوتاهى هم نكرده است . همه فقها درباره حقيقت مزبور وحدت نظر دارند و شريعت مقدس نيز در ضمن آيات و روايات متعدد آن را مورد تاييد قرار داده است ؛ از جمله اين آيات ، آيه مورد بحث است : من بعد ما بيناه للناس و نيز آيه پانزدهم سوره اسراء: و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا. و از جمله رواياتى كه بر موضوع فوق دلالت دارد، روايتى است از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه فرمود: رفع عن اءمتى ما لا يعلمون ؛ از امت من آنچه را كه نمى دانند برداشته شده است . و ما هر گاه به آيه اى برسيم كه بر حقيقت نام برده دلالت داشته باشد، بار ديگر در اين باره سخن خواهيم گفت .

الا الذين تابوا و اءصلحوا و بينوا. يعنى كسانى كه حق را پنهان كنند ملعونند، جز كسى كه توبه كند و از آنچه انجام داده است پشيمان گردد و نيت خود را اصلاح كند، بدين ترتيب كه خالصانه توبه نمايد و تصميم بگيرد كه ديگر گناه نكند و نيز حقى را كه قبلا پنهان نموده است ، آشكارا بيان كند، چرا كه به عنوان مثال ، مادام كه دزد، اموال دزديده را به صاحبانش ‍ باز نگرداند، پشيمانى و توبه او فايده اى ندارد.

فاءولئك اءتوب عليهم و اءنا التواب الرحيم . ((تواب)) از صفات خداوند و بدين معناست كه او توبه هر كس را كه توبه كند مى پذيرد. ((تواب)) صيغه مبالغه است ، يعنى بسيار توبه را مى پذيرد. اين كه واژه ((تواب)) تواءم با واژه ((رحيم)) آمده ، بدان سبب است كه خداوند مى خواهد بفهماند كه پذيرفتن توبه گناهكار به خاطر رحمت او به بندگانش ‍ مى باشد.

ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اءولئك عليهم لعنة الله و الملائكة والناس ‍ اءجمعين . خداوند حتى توبه كسى را كه به او كافر شده و او را انكار كرده است مى پذيرد. هرگاه چنين شخصى توبه كند و از كرده اش پشيمان گردد، خدا وى را مى بخشد و مشمول رحمت خود قرار مى دهد. او تنها كسانى را عذاب مى كند كه تا هنگام مرگ بر كفر و معصيت خود پافشارى كنند؛ زيرا در اين صورت ، آنان مستحق لعنت اهل آسمان و زمين خواهند بود.

سوال : چگونه خداوند فرموده است : ((و الناس اجمعيت))، با اين كه مى دانيم در ميان مردم كسانى هستند كه كافر را لعن نمى كنند، به ويژه آنان كه از كيش همان كافر پيروى مى كنند و همانند او هستند؟

پاسخ : مقصود از و الملائكة و الناس اجمعين آن است كه هر كس در حال كفر از دنيا برود، شايسته لعنت اهل آسمان و زمين است ، خواه آنان وى را عملا لعنت كنند و يا نكنند و حتى اگر آنان همانند او كافر باشند، باز هم وى مستحق لعنت آنها خواهد بود. در قرآن آمده است كه در روز قيامت ، برخى از كفار برخى ديگر را لعنت مى كنند: ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا.(300) جاودانه بودن در لعنت به معناى جاودانه بودن در آتش است . ((رازى)) گفته است : ((معناى ((لا ينظرون)) آن است كه هر گاه كافران مهلت بخواهند، به آنها مهلت داده نمى شود و هرگاه طلب كمك كنند به آنها كمك نمى شود و به آنان گفته مى شود: اخساءوا فيها و لا تكلمون ؛ گم شويد و با من صحبت نكنيد)). پناه مى بريم به خدا.

حكم لعن كردن در شريعت

لعن كردن فردى ديگر، حرام و از جمله گناهان كبيره است ، زيرا اين كار، همانند تجاوز به اموال ، نوعى گناه و تجاوز محسوب مى شود. در حديث آمده اس : ((هرگاه ((لعنت)) از دهان كسى خارج شود، همچنان معلق مى ماند تا اين كه محلى را كه شايسته آن است پيدا كند و اگر پيدا نكرد به صاحب خود بر مى گردد)). البته ، گروه هايى از شمول اين حكم خارجند كه شريعت اسلام لعن بر آنها را جايز دانسته است و آنان عبارتند از:

1. كافر؛ آيات زيادى در اين باره وجود دارد كه يكى از آنها، آيه مورد بحث است . اما احاديثى كه در اين باره وارد شده ، از حد تواتر نيز گذشته اند. از جمله آنها حديثى است كه در كتاب احكام القرآن تاءليف قاضى ابوبكر معافرى آمده است . وى در تفسير آيه 161 سوره بقره گفته است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خدايا، عمرو بن عاص ، اشعارى در مذمت من سروده است ، در حال يكه مى داند من شاعر نيستم . آن گاه او را لعنت كرد)).

2. ستمگر، مسلمان باشد يا غير مسلمان ؛ چرا كه خداوند تعالى مى فرمايد: ((لعنت خدا بر ستمگران باد)).(301)

3. كسى كه به خدا و فرستاده او دروغ ببندد؛ خداى تعالى فرموده است : ((چه كسى ستمكارتر از آن كسى است كه به خدا دروغ مى بندد؟ اينان را به پروردگارشان عرضه خواهند داشت و شاهدان گواهى خواهند داد كه اينانند كه بر پروردگارشان دروغ مى بسته اند. هان ، لعنت خدا بر ستمكاران باد)).(302) يكى از مصاديق دروغ بستن به خدا، حكم به غير ما انزل الله است .

4. كسى كه سعى مى كند تا در زمين ايجاد فساد و تباهى نمايد.

5. كسى كه در ميان مردم فتنه و آشوب به پا مى كند و موجب آشفتگى ها و اضطرابات مى شود.

به جز گروه هاى نام برده شده در بالا، لعن كردن به افرادى ديگر محل اشكال و تامل است . لازم به يادآورى است ، كسى كه گناهى را آشكارا مرتكب مى شود و هيچ باكى از آن ندارد، غيبت او در خصوص همان گناه جايز است . روشن است كه جواز غيبت چيزى است و لعن كردن چيزى ديگر. اما اين كه برخى از عوام ، حيوانات را لعن مى كنند، اين موضوع ، جزو سخنان بيهوده و ياوه به شمار مى رود كه بهتر است از گفتن آن خوددارى شود.

خداى يكتا

وَ إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرّحْمَنُ الرّحِيمُ(163)

إِنّ فى خَلْقِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلَفِ الّيْلِ وَ النّهَارِ وَ الْفُلْكِ الّتى تجْرِى فى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النّاس وَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السمَاءِ مِن مّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الأَرْض بَعْدَ مَوْتهَا وَ بَث فِيهَا مِن كلّ‏ِ دَابّةٍ وَ تَصرِيفِ الرِّيَح وَ السحَابِ الْمُسخّرِ بَيْنَ السمَاءِ وَ الأَرْضِ لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(164)

خداى شما خدايى است يكتا. خدايى جز او نيست بخشاينده و مهربان . (163) در آفرينش آسمانها و زمين و در آمد و شد شب و روز و در كشتيهايى كه در دريا مى روند و مايه سود مردمند و در بارانى كه خدا از آسمان فرو مى فرستد تا زمين مرده را بدان زنده سازد و جنبندگان را در آن پراكنده كند و در حركت بادها و ابرهاى مسخر ميان زمين و آسمان ؛ براى خردمندانى كه در مى يابند عبرتهاست . (164)

اعراب

((الهكم)) مبتدا و خبر آن ((اله)) و ((واحد)) صفت براى ((اله)) است . ((اله)) مبنى بر فتح و اسم لاى نفى جنس و خبر آن محذوف است كه در تقدير: ((لا اله موجود الا هو)) مى باشد. اين جمله خبر دوم (براى الهكم ) است . ((هو)) بدل از اسم ((لا)) و در محل رفع است . برخى گفته اند: ((هو)) بدل از ضمير مستتر در خبر محذوف يعنى ((موجود)) مى باشد. ((رحمن )) و ((رحيم)) خبر سوم براى ((الهكم)) و يا براى مبتداى محذوف است و تقدير آن : ((هو الرحمن الرحيم)) مى باشد.

تفسير

و الهكم اله واحد لا اله الا هو. اميرالمومنين ، على (عليه السلام ) در وصيت خود به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) فرمود: ((بدان اى فرزندم ، اگر پروردگارت را شريكى بود، هر آينه پيامبران او به سوى تو مى آمدند و نشانه هاى قدرت و حكومت او را مى ديدى و نيز افعال و صفات او را مى شناختى)). درباره نبودن شريك براى خدا در تفسير آيه قل لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لا بتغوا الى ذى العرش سبيلا(303) در تفسير آيه لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا(304) و نيز در تفسير آيه و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق ولعلا بعضهم على بعض (305) سخن خواهيم گفت .

آسمان

ان فى خلق السموات والاءرض . عدد ستاران در آسمان ، بيش از عدد ريگ ها (در زمين ) است . كوچك ترين ستاره ، از لحاظ حجم ، يك ميليون بار بزرگ تر از زمين است . هر مجموعه اى از ستارگان ، شهر بزرگى را تشكيل مى دهند كه آن را كهكشان مى نامند و بيش از صد ميليون ستاره را در خود جاى داده است .

تعداد اين شهرها به بيش از دو ميليون شهر بالغ مى شود و فاصله هر يك از اين شهرها از ديگرى به اندازه اى است كه اگر به وسيله بى سيم از يك شهر به شهرى ديگر پيام فرستاده شود، پس از سه ميليون سال مى رسد. تازه حجم مجموع اين شهرها در مقايسه با فضاى خالى و لايتناهى ، همانند حجم يك مگس كوچك است در مقايسه با كره زمين . تمام اين ستارگان و كهكشان ها با تعادل و نظم خاصى در حال گردش و حركتند. اين ، يك نمونه از ميليونها ميليون نمونه قدرت و عظمت خداوند است كه دانش جديد آن را كشف كرده است . آيه شريف ، هنوز هم دانشمندان مكتشف را مخاطب قرار داده و به آنان مى گويد: و ما اءوتيتم من العلم الا قليلا؛(306) و از دانش مگر بمقدار كمى داده نشده ايد)).

زمين

زمين ، كرده اى است معلق در هوا كه در هر 24 ساعت يك بار پيرامون محور خود مى چرخد و در نتيجه ، شب و روز به وجود مى آيد و نيز در هر سال يك بار پيرامون خورشيد مى چرخد و در نتيجه ، فصول چهارگانه تشكيل مى شوند. محيط زمين را يك لايه گازى احاطه كرده است كه گازهاى لازم براى ادامه حيات را در بر دارد. اين لايه گازى درجه گرماى مناسب براى زندگى را كنترل مى كند و بخار آب را از اقيانوسها مى گيرد و به مسافت هاى دور دست قاره هاى جهان منتقل مى سازد، تا در آن جا باران ببارد.

اگر قطر زمين از آنچه در حال حاضر است ، كوچك تر مى بود، نمى توانست تعادل خود را حفظ كند و درجه گرماى آن به حد كشنده مى رسيد و اگر قطر آن بزرگ تر از آنچه هم اكنون است مى بود، نيروى جاذبه اش نسبت به اجسام افزايش پيدا مى كرد و اين افزايش تا حد زيادى بر زنگى در سطح زمين اثر مى گذاشت . اگر فاصله زمين از خورشيد بيش از مسافت كنونى مى بود، از درجه گرما كه آن را از خورشيد مى گيرد كاسته مى شد و اگر اين فاصل كمتر از حد كنونى مى بود، گرماى زمين افزايش مى يافت و در هر دو حالت ، زندگى بر روى زمين امكان پذير نبود.

بنابراين ، كروى بودن زمين ، فضايى كه آن را احاطه كرده است ، چرخيدن آن پيرامون خورشيد، كشيده شدن لايه گازى پيرامون آن ، قرار گرفتن آن در جايى خاص از فضا و اندازه قطر آن ، همگى عوامل زندگى در زمين را براى انسان مهيا مى سازند و اگر يكى از خصوصيات نام برده در زمين نمى بود، چنان كه مثلا به شكل مسطح ، يا كوچك تر از اندازه كنونى و يا بزرگ تر از آن ، يا دورتر از فاصله كنونى از خورشيد و يا نزديك تر مى بود و يا لايه گاز اطراف آن وجود نمى داشت ، به گواهى دانشمندان ، انسان نمى توانست در زمين زندگى كند. خردمندانه نيست كه بگوييم اين نظام عجيب صرفا يك تصادف است ، بلكه از حكمت يك حكيم و از تدبير يك مدبر سرچشمه گرفته است .

وجود خدا

در هنگام تفسير آيات 21 و 22 از همين سوره ، دلايل وجود مدبر حكيم را بيان كرديم . از جمله اين دلايل ، دليلى است كه ((دليل غايى)) ناميده مى شود و آن اين كه نظام دقيق و استوارى كه ميان اجسام آسمانى و زمين وجود دارد، امكان ندارد كه زاييده تصادف باشد و جز اين كه بگوييم آن را وجود توانمند و حكيمى آفريده است ، توجيهى ديگر نمى توان براى آن يافت . قرآن به اين دليل تكيه كرده و در چند آيه بدان اشاره نموده است ؛ از آن جمله ، همين آيه مورد بحث است . بدين مناسبت ما به استدلال براى اثبات وجود خدا بر مى گرديم ، اما با شيوه اى غير از آن شيوه اى كه در تفسير آيه 21 آن را به كار برديم . پيش از هر چيز، مقدمه زير را بيان مى داريم :

ماده گرايان و ماترياليستها وسيله علم و شناخت را به حس و تجربه منحصر مى كنند. بنابراين ، به هر چيزى كه انسان از راه تجربه ايمان پيدا كند، علم مى گويند و به هر چيزى كه از راه ديگر اعتقاد پيدا كند علم نمى گويند، بلكه صرفا عقيده مى نامند. بر اين اساس ، از نظر ماديون ، منبع علم ، چيزى و منبع عقيده ، چيزى ديگر است . اگر انسان براى اثبات درستى اعتقاد خود از انديشه و تجربه كمك بگيرد، در اين صورت ، عقيده او به علم تبديل مى شود.

بر اساس نظريه آنها، ايمان به وجود خدا عقيده است ، نه علم . چنين كه ايمان به عدم وجود خدا نيز عقيده است ، نه علم ؛ زيرا هيچ كدام به تجربه و آزمايش مستند نمى باشد و مقايسه ميان آنها مقايسه ميان دو عقيده است . به سخنى ديگر: هرچه به خداى تعالى مربوط مى شود، خواه اعتراف به وجود او، يا انكار او، از امور غيبى محسوب مى شود؛ براى نمونه ، كسى كه به خدا ايمان دارد، به غيب ايمان دارد؛ چرا كه ايمان او به تجربه اتكا ندارد؛ همچنين ، كسى كه خدا را انكار مى كند، نيز ايمان به غيب دارد؛ زيرا ايمانش ‍ بر تجربه متكى نيست . پس از اين لحاظ، هر دو يكسان خواهند بود.

پس از اين مقدمه ، نظريه ماده گرايان و منكران وجود خدا و نيز نظريه مومنان به خدا را بيان مى كنيم و قضاوت را به عهده خواننده مى گذاريم :

منكران خدا مى گويند: جهان هستى و نظم و هماهنگى كه دارد و نيز انسان و شعور و عقلى كه دارد، تابع منطق و قانونى نمى باشند، بلكه به طور ناگهانى و تصادف به وجود آمده اند. بر اين اساس ، جهان ناگهانى به وجود آمده و آن گاه ترتيب در آن پديدار شده است . همچنين ، نظم جهان تصادفى به وجود آمده و هر چيزى به طور تصادفى در محل مناسب خود قرار گرفته است . ((ماده)) همان چيزى است كه زندگى ، عقل و نيروى شنوايى و بينايى به انسان بخشيده است . به بيان ديگر: ماده كور، همان خدايى است كه بر هر چيزى توانايى دارد، لكن اين قدرت و حكمت و تدبر به طور تصادف براى آن پيدا شده است .

اما مومنان به وجود خدا مى گويند: جهان هستى و نظام آن از اراده و تصميم و حكمت و تدبير خداوندى توانا و حكيم سرچشمه گرفته است .

اكنون ، اى خواننده گرامى ، اين سوال را از خودت بپرس : منشاء جهان هستى و نظام و تدبير حاكم بر آن ، چيست ؟ آيا تصادف است ، آن گونه كه منكران خدا مى گويند و يا اراده و تدبير الهى است ، چنان كه مومنان مى گويند؟ اى خواننده عزيز، اين سوال را از خودت بپرس و آن گاه با الهام گرفتن از عقل خود بدان پاسخ ده . اما ولتر، دانشمند مشهور، به اين پرسش چنين پاسخ داده است : ((انديشه وجود خدا يك امر بديهى است ، زيرا انديشه متضاد آن ، حماقت و نادانى مى باشد)).