نسيم ايمان
تفسير سوره مومنون

آيه الله سيد مرتضى حسينى نجومى‏

- ۲ -


راه بدست آوردن خشوع:

خداوند متعال مى‏فرمايد:

فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون‏(24)؛

واى بر نمازگزاران، آنان كه از نماز خود غافلند.

خداى متعال در اين آيه، نمازگزارانى كه حضور قلب نداشته و در غفلتند نكوهش مى‏كند، نه كسانى را كه نماز را ترك مى‏كنند و شگفتا كه خداوند متعال مى‏فرمايد: واى وويل بر سهل‏انگاران در نماز و به راستى كه واى‏وويل بر آن كس كه خداوند بر او وعده ويل دهد.

اگر آدمى به عنايتى ويژه، شايسته محضر حضرت حق گردد، درمى يابد در حضور وقت نماز و حضور مكان، چون مسجد، چه لذت، خرسندى، شوق و التهابى دارد، تا صداى مؤذن را مى‏شنود با چه اشتياقى مى‏گويد: لبيك داعى الله.

باشكوه‏ترين حالت نمازگزار و جذاب‏ترين عمل براى او، همانا حضور و شكوه مخصوص اوست كه به ساحت قدس ربوبى بار يافته و در محضر حق متعال با او سخن مى‏گويد.در روايت است اگر مى‏خواهيد با خداوند سخن بگوييد نماز بخوانيد.

به راستى نماز چگونه است؟ آنگونه كه آدمى از اين عالم گيرايى‏ها و شيفتگى‏ها به عالم قدس و فناى محض به محضر حق درآيد و به بقاى او باقى باشد و آنچنان قرآن مى‏خواند و آن چنان خود را عرضه مى‏دارد و مى‏گويد: اياك نعبد و اياك نستعين و آنچنان هدايت و صراط مستقيم را مى‏خواهد و كلام خداوند را در محضر حق عرضه مى‏دارد كه غرق در شادى و حضور مى‏گردد. او نماز خود را با ذكر و حضور خداوند بر پا مى‏دارد: و اقم الصلاة لذكرى. آيا چنين كسى به راستى در خارج نماز به منكرات و زشتى‏ها ميلى دارد؟ نماز به او آسودگى خاطر، آرامش فكر و انديشه و حتى تندرستى و سلامت كامل، كه پايه و مايه زندگى مطهر و پاك است، مى‏بخشد.

آنان كه آلودگى‏هاى جسمى و مادى و زندگى‏هاى سرشار از ناپاكى‏ها دارند، مگر ممكن است لذت عبادت را بچشند؟ آنان خدا و ارزش حقيقى خود را فراموش كرده‏اند: نسوا الله فنسيهم اينان چنين‏اند و نماز خواندن و نماز خواندن چگونه؟ آن كه دل و جان و ذرات وجودى خويش را در حال نماز به محضر حق عرضه نكند از نماز چه در مى‏يابد؟ آيا او با يك تكبير گفتن و دست برداشتن تا بناگوش، همه افكار، احوال و اعمال فريبنده جهان مادى را پشت سر مى‏اندازد؟

آيا چنين نمازگزارى در خارج نماز به گناه، كجى‏ها، نادرستى‏ها و درگيريها روى مى‏آورد؟ و به راستى كه: ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر. نماز در همه عبادت‏ها هست و با تمرين نمازى، مى‏توان به قربت و بندگى حقيقى در ساير عبادات دست يافت. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:

من لم تنهه الصلاة عن الفحشاء و المنكر لم يزدد من الله الا بعدا؛

به راستى اگر نماز كسى او را از فحشا و منكرات باز نداشت، آيا نماز است؟ گستاخى او در اين نماز او را دورتر مى‏برد، نه نزديك‏تر.

و او معبد است، نه مقرب. به قول بزرگانى چون علامه مجلسى، اين نمازها صورت نماز است و به همين جهت آثار حقيقى نماز را ندارد. مگر وعده خداوندى تخلف‏پذير است؟ اگر نماز حقيقى بيايد قطعاً ناهى از فحشاو منكرات نيز مى‏باشد.

چرا نماز حقيقى نمى‏آيد؟ مگر با اين همه هواها و هوس‏ها و غفلت‏ها و خواهش‏هاى نفسانى حال خضوع و خشوع مى‏آيد؟ بايد توجه داشت بسيارى از شرايط خضوع و خشوع و حضور قلب را قبل از نماز بايد فراهم آورد. پاى گذاشتن روى هواها و فريفتگى‏ها و مواظبت شديد و مراقبت اكيد بر حضور و شهود در حال نماز كار كسى نيست، جز آنان كه به راستى خود را تربيت كرده‏اند؛ بندگانى شايسته دربار قرب و حضور عنايت حضرت حق و نماز حقيقى بر چنين بندگان سخت و طاقت فرسا نيست.

نماز، جهاد اكبر است و بسى مشكل‏تر از جهاد اصغر. خداوند فرمود:

و استعينوا بالصبر والصلاة و آنها لكبيرة الا على خاشعين‏(25)؛

و يارى جوييد با صبر و نماز و هر آينه نماز بزرگ و دشوار و گران است، مگر بر خاشعان و ترسناكان از خداوند متعال.

هر چه در نماز حضور و خشوع باشد. به همان مقدار نماز پذيرفته و مقبول است:

ان من الصلاة لما تقبل منها نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها و ان منها لما تلف كما تلف الثواب الخلق يضرب بهاوجه صاحبها و مالك من صلاتك الا ما اقبلت عليه بقبلك‏(26)؛

به درستى كه از نمازگاه نصفش و گاه ثلث و گاهى يك چهارم با يك پنجم و گاه يك دهم قبول مى‏شود و برخى نمازها پيچيده مى‏شود و بر صورت صاحبش كوبيده مى‏شود، چون لباس چركين و كهنه‏اى كه به صورت صاحبش كوبيده مى‏شود، از نماز پذيرفته نيست، مگر آن مقدار كه به دل و جان بدان روا داشته باشى.

به راستى خشوع باطنى و خضوع ظاهرى در حال نماز و در همه حال در محضر بارى چگونه بدست مى‏آيد؟ با حضور قلبى كه تمام جان و دل متوجه حضرت بارى باشد و غير او را رها كند. اولين گام، برداشتن موانع اين حضور از سر راه است و مراقبت‏ها و تمرين‏ها بايد كرد تا اين حضور در حال نماز بدست آيد. آدمى يك آن از مصيبت پروازهاى خيال خود فارغ نيست. بايد چه مراقبت‏ها كند تا اين پروازگر جسور را به دام آورد و او را ساكن كند شايد نمازى با فراغت خاطر خوانده شود.

همه توجه و حواس به زخارف دنيا معطوف است و:

زخارف الدنيا نفسد العقول الضعيفة(27)؛

زر و زيورهاى دنيا عقل‏هاى ناتوان را فاسد و تباه مى‏كند.

يكى از تمرينات نماز تمرين حضور و مراعات ادب، حضور بارى تعالى است.

چرا آدمى در بيرون از نماز گناه مى‏كند، چون اعتراف و اقرار به حضور حضرت بارى ندارد و اين، سببى است تا در نماز نيز چنين باشد. اگر در خارج از نماز ادب حضور بيابد در نماز به صورت كامل‏تر اين حضور را رعايت مى‏كند و اگر در نماز حال حضور كامل پيدا كرد و در غير نماز هم به ياد همان حضور است و نماز او را از فحشا و منكر باز مى‏دارد و در همه حال متوجه آيه شريفه: الم يعلم بان الله يرى است‏(28).

نماز آدمى، سرمايه سعادت عالم آخرت و حيات طيبه ابدى است، به شرط آنكه حقيقت نماز تحقق يابد، يعنى نمازى كه با خضوع و خشوع همراه باشد و خضوع و خشوع هم جز با حضور نفس به دست نمى‏آيد. بزرگترين مانع حضور نفس همانا توجه به زخارف دنيا و تشتت خيالات آدمى و به قول بعضى از بزرگان چشم چرانى آدمى به هر چيزى است كه مايه اشتغال خاطر اوست. شيفته دنيا دائماً دستخوش اين پروازهاى خيالى و افكار گوناگون دنيايى است. در بسيارى موارد، اين همه خيالات گوناگون اصولاً سود و زيانى براى او ندارد، جز غفلت و خودمشغولى و در حجاب بودن از حضور بارى كه اين خود، بزرگترين زيان و مصيبت براى اوست از خيالى فارغ نشده به خيال ديگر مى‏رود و هرچه مى‏كوشد خيالات گوناگون و هواهاى پراكنده يك لحظه فراغ خاطر و حضور قلب به او نمى‏دهد و منشأ همه اين مصيبت‏ها توجه به دنيا و غير خداست. غزالى در اينجا مثالى آورده و ديگران هم از او گرفته‏اند، مردى تصميم گرفت نمازى با توجه قلبى بخواند و به چيزى نينديشد، از اين رو، به نماز پرداخت چون افكارش را يك جا متمركز ساخت، صداى پرندگان، خاطرش را مشوش كرد، چوبى به دست گرفت و آنها را پراكنده ساخت تا افكارش را متمركز كرد، باز صداى پرندگان بلند شد و رشته افكارش را گسست. چندين بار به سوى نماز و حضور قلب بازگشت و پرندگان نيز به آواز خوانى بازگشتند و او به پراكنده ساختن آنها همت گماشت و سرانجام به مقصود خود نائل نشد. ظريفى گفت: اگر مى‏خواهى از فتنه مرغان رهايى يابى بايد درخت را از ريشه و بن بركنى.

وظيفه آن است كه دائماً بايد مواظب بازگرداندن هواس و خيال به حضور حضرت حق بود، چه در حال نماز و چه بيرون از نماز. اگر در خارج نماز اين مواظبت و مراقبت به صورت كامل و پيوسته باشد، چقدر مايه سعادت و افاضه در حال نماز مى‏گردد و افسوس كه بيشتر اشخاص و اسير همان خواسته‏هاى خيالند كه لحظه‏اى آنها را آرام نمى‏گذارد نماز با اين خيالات متفرقه و تشتت احوال و بى‏توجهى كامل، نه نماز، بلكه سبك شمردن آن است. در فروع كافى آمده است كه امام باقر (عليه السلام) به زراره فرمود:

سستى مكن در امر نمازت، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به هنگام وفاتش فرمود: از من نيست كسى كه سست و خفيف شمرد نمازش، از من نيست كسى كه بياشامد مسكرى، قسم به خداوند چنين كسى نزد حوض بر من وارد نشود(29)

هم چنين ابوبصير روايت مى‏كند كه امام كاظم (عليه السلام) فرمود: چون هنگام وفات پدرم رسيد، به من فرمود: اى پسرم، به شفاعت ما نائل نشود آن كس كه نمازش را سبك بشمارد چه همايتى بالاتر از آن كه براى ابديت، فضيلت و نورانيت خلق شده است، از پيغمر اكرم بريده و به شفاعت او و خاندان اطهرش نائل گردد و به خذلان ابدى و محروميت از رحمت الهى گرفتار شود.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:

اعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك‏(30)؛

خداى را عبادت كن، آن سان كه گويى او را مى‏بينى. اگر تو او را نمى‏بينى او تو را يقيناً مى‏بيند.

درباره آداب نماز و اهميت خشوع در آن و توجه به خداوند متعال نيز آن حضرت مى‏فرمايد:

من صلى ركعتين لم يحدث فيها نفسه بشى‏ء من الدنيا غفرالله له ذنوبه؛

هر كس دو ركعت نماز بگزارد كه در آن، چيزى از امور دنيا را از قلب خود خطور ندهد، خداوند او را مى‏آمرزد.

و خوشا به آنان كه به چنين نعمتى دست يابند و سراپا در محضر حق و غايب از محضر خلايق و علايق دنيوى گردند. اين حالت با تمرينات و مراقبت‏ها حاصل مى‏گردد.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد:

اذا كنت فى صلاتك فعليك بالخشوع و الاقبال على صلاتك فان الله يقول:

الذين هم فى صلاتهم خاشعون‏(31)

آن هنگام كه در نمازى بر تو باد به خشوع و روى آوردن بر نمازت، زيرا خداوند متعال مى‏فرمايد: مؤمنان آنانند كه در نمازشان خاشع اند.

در خصال از امير مؤمنان (عليه السلام) روايت شده كه:

مرد در نمازش خاشع شود، به درستى كه آن قلبى كه براى خداوند - عزوجل - خاشع شد، جواحرش نيز خاشع مى‏گردد و با چيزى به عبث بازى نمى‏كند.

معناى واقعى ايمان همانا باور حقيقى و دل سپردگى است پس معناى حضور قلب هم آن است كه از همه جهت قلب و جان انسانى در حضور خداوند باشد، دنيا و ارزش‏هاى بى مايه و گذراى او در نظرش محو و نابود باشد، گويى كه بعد از اسلام، آدمى به اين دنيا باز مى‏گردد.

آرى، آدمى در نماز به محضر لطف و عنايت خداى مهربان مى‏رود و محضر خداى متعال با پليدى‏ها و ناپاكى‏هاى ظاهر و باطن سازگار نيست:

لا صلاة الا بطهور؛

نماز جز با طهارت حاصل نمى‏شود.

نمازگزار به معراج عالم قدس مى‏رود:

الصلاة معراج المؤمن؛

و با خداوند خود به مناجات و كلام مى‏پردازد.

او به عالم نور مى‏رود و اين عروج و نور چگونه با ناپاكى‏هاى ظاهرى و باطنى جمع شدنى است؟ و باز هم اين ناپاكى و نجاست‏ها در مقابل نجاسات باطنى و آلودگى‏هاى نفسى هيچ است. نماز حقيقى و حضور شايسته جز با طهارت از تمام اين نجاست و خباثت‏هاى ظاهرى و باطنى به دست نمى‏آيد.

اين همه خواطر گوناگون كه بر قلب آدمى در نماز مى‏ريزد از آن جهت است كه مقتضيات آنها در جان آدمى جاى گرفته است. خواطر خلاف حضور قلب را بايد چاره كرد. حواس پنج گانه آدمى را - كه به قول غزالى جواسيس قلوبند - بايد ادب كرد و چشم و گوش و حواس را در نماز ادب و مهار كرد. ظاهراً غزالى تعبير جواسيس القلوب را از امير مؤمنان (عليه السلام) گرفته كه فرمود:

العين جاسوس القلب و يريد العقل‏(32)؛

چشم، جاسوس قلب و فرستاده عقل است.

از اين جهت است كه نبايد به آنچه آدمى فريفته دنيا و تجملات دنيايى كند نظر انداخت و در محل‏هايى كه براى حضور قلب زيان بار است، نماز خواند. چرا پشت سر زن نمى‏توان نماز خواند، چون هرچه باشد مايه كشش و توجه به اوست.

دل و جان و خيال و فكر آدمى مدام به دنبال چشم و چشم چرانى اوست. دائماً اين نگاه و خيال در پى نگاه و خيال ديگرى است؛ گاهى نقش و نگار ديوار و گاهى جمال پرده و گاهى اين درگاه و گاهى آن فرش، زمانى اين تابلو و وقتى آن مجموعه و مخزن.

چشم دائماً در حال پريدن و بهره‏برى است. با اين تفرق، پريشانى و درماندگى چه نوبتى به جمع خاطر و حضور حضرت حق مى‏رسد. چرا بعضى از نمازگزاران، گم شده‏هاى دنيايى خود را در نماز پيدا مى‏كنند؟ چون به فكر آن هستند. اگر در نماز تمام توجه، علاقه، محبت و شوق معطوف به سوى حضرت حق باشد، آدمى چنان به فكر نماز و حالت خضوع و خشوع فرو مى‏رود كه مايل نيست هيچ گاه او را واگذارد. توجه به دنيا و دوستى آن مانع بزرگ حضور قلب آدمى در نماز است. حقيقت دنيا چيزى است كه آدمى از ياد خدا غافل مى‏كند و حضور قلب، توجه به حضرت حق و چگونه ميان اين دو مى‏توان جمع كرد.

امتحان حضور قلب، آسان است. امام صادق (عليه السلام) فرمود:

من احب أن يعلم اقبلت صلاته ام لم تقبل فلينظر هل منعته صلاته عن الفحشاء والمنكر فبقدر ما منعته قبلت منه؛

هر كس دوست دارد بداند نمازش پذيرفته شده است يا نه، نگاه كند كه آيا نمازش او را از فحشا و منكر باز داشته يا نه؟ به مقدارى كه او را از منكرات و گناهان باز داشته از او پذيرفته مى‏شود.

سنگ زير بناى توجهات در نماز، همانا ايمان واقعى و حقيقى به خداوند متعال و سخنان رسول اكرم و ائمه طاهر (عليه السلام ) است كه خشوع از آثار اين ايمان واقعى در آيه شريفه شمرده شده است.

ايمان واقعى و مواظب انسان بر خيال خود، سبب به دست‏گيرى اختيار خيال او مى‏گردد. هرگاه خيالش به اين طرف و آن طرف پرواز مى‏كند او را به سر راه مى‏آورد؛ آن چنان كه اين فراغت خيال و حضور براى او عادت مى‏شود و عادت چون خلقت ثانويه است كه تخلف از آن مشكل است.

شايسته است نمازگزار هر آنچه اسباب تفرق خيال و تشتت حواس اوست در حال نماز برطرف كند. چشمان خود را به زير افكند و به چيزى التفات و با چيزى بازى نكند و خميازه نكشد و انگشتان پاى خود را رو به قبله بگذارد. بعضى از بزرگان چون شهيد ثانى فرموده است كه بعضى از بزرگان مكانى تاريك و كوچك را براى اداى نماز خود برمى‏گزيدند كه كمتر خيال آنان به صور گوناگون متوجه شود. اين هم فايده‏اى ندارد؛ زيرا مصيبت اين چشم ظاهرى و ديدن چيزهاى گوناگون نيست؛ مشكل در تشتت و تفرق خيال انسان است كه در تاريك‏ترين مكان‏ها باز هم آدمى را فارغ نمى‏آورد و بر اوست كه از لحظه‏هاى خود مراقبت كند، هرجا غفلت و خيالى آمد، او را كنار زند و باز هم متوجه حضرت حق گردد و اگر هم واقعاً عاجز ناتوان شد، دست كم عذر و شرم‏سارى خود را ابراز دارد و نواقص نماز را با نوافل جبران كند. در كتاب علل الشرائع از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود:

انما جعلت النافلة ليتم بها ما يفسد من الفريضة(33)؛

نافله براى آن قرار داه شده تا آنچه از نماز واجب تباه شد جبران گردد.

يكى از شرايط حصول حضور قلب و خشوع در حال نماز، گذسته از اخلاص و قصد قربت و خالى بودن از آلودگى ريا، توجه است؛ به فهميدن آنچه مى‏گويد بفهمد و اين، غير از حضور قلب است. چه بسا حضور قلب دارد، اما معناى گفتار خود را نمى‏فهمد. نمازگزاران در اين جهت متفاوتند. مردم در فهميدن معانى قرآن و تسبيحات و ادعيه وارده، چه در نماز و چه در خارج نماز، يك‏سان نيستند.

چه بسا بعضى از نمازگزاران، معانى لطيفى در اثناى نماز بفهمد كه پيش از آن ذهن‏شان خطور نكرده بود و همين فهم‏ها و درك‏ها آدمى را از كارهاى زشت و ناپسند باز مى‏دارد.

پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) در نمازهاى نمازگزاران مى‏فرمايد:

ان الرجلين من امتى يقومان فى الصلاة و ركوعهما و سجودهما واحد و ان ما بين صلاتيهما ما بين السماء و الارض‏(34)؛

دو تن از امت من به نماز برمى‏خيزند و ركوع و سجود را يك نواخت انجام مى‏دهند، ولى ميان اين دو نماز از آسمان تا زمين فاصله است.

فهميدن معانى نماز، مايه تعظيم انسانى است تعظيم او سبب ترس و هيبت از بارى و هم چنين اميدوارى به لطف و عنايت او و حيا و شرم بنده از قصور و تقصير خود در برابر عظمت بارى تعالى است. فهميدن معانى آيات قرآنى و تعظيم و حيا از بارى چه بسا مايه انكشاف و ظهور حقايق و اسرارى از عالم معارف و حقايق معنوى و اخروى براى نمازگزار گردد.

خوشا به حال نمازگزار حقيقى با حضور قلب كامل.

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:

اذا قام العبد الى صلاته و كان هواه و قلبه الى الله انصرف كيوم و لدته امه‏(35)؛

هنگامى كه انسان براى نماز مى‏ايستد، بايد تمام توجهش و قلبش به خدا باشد تا هنگام اتمام نماز، مانند روزى باشد كه از مادر متولد شده باشد.

امام باقر (عليه السلام) از رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل مى‏كند كه فرمود:

اذا قام العبد المؤمن فى صلاته نظرالله اليه (أو قال: اقبل الله عليه) حتى ينصرف و اظلته الرحمة من فوق رأسه الى افق السماء والملائكة تحفه من حوله الى افق السماء و وكل الله به ملكاً قائماً على رأسه يقول: ايها المصلى لو تعلم من ينظر اليك و من تناجى ما التفت ولا زلت من مؤضعك ابداً(36)؛

چون بنده مؤمنى به نماز برخيزد، خداوند متعال تا پايان نمازش با نظر رحمت به او سوى ائ نگاه مى‏كند و رحمت الهى بر او سايه مى‏افكند، از بالاى سرش تا افق آسمان و فرشتگان در اطراف او تا افق آسمان گرد مى‏آيند. خداوند فرشته‏اى را موكل او مى‏گرداند كه بالاى سرش ايستاده به او بگويد: اى نماز گزار، اگر بدانى چه كسى به تو مى‏نگرد و با چه كسى سخن مى‏گويد، هرگز از اجابت تكان نمى‏خورى و از اين حالت بر نمى‏گردى.

(پرهيز از بيهودگى)

3 والذين هم عن اللغو معرضون؛

و مؤمنان آنانند كه از لغو و بيهودگى رويگردانند.

آيه شريفه، مهم‏ترين صفت ارزنده و شايسته مؤمنان حقيقى را بعد از صفت خشوع بيان مى‏دارد كه آنان از لغو و رويگردان بوده پيرامون آن نمى‏گردند. لغو، هر آن چيزى است كه هيچ گونه بهره و ره‏آورى براى انسان عاقل هوشمند نداشته باشد. در تفاسير، آن را به انواع مختلف تعريف كرده‏اند.

كلامى در حقيقت لغو

نخست به معناى دنيا: و ما هذه الحياة الدنيا الا لهو و لعب‏(37).

مؤمن بايد از دنيا رويگردان باشد؛

دوم، به معناى غنا و ملاهى،

سوم، به معناى كذب؛

چهارم، به معناى معاصى و گناهان؛

پنجم، امورى كه لغو و بى فايده است.

انصاف آن كه لغو شامل همه اين اقسام مى‏شود و اين اقسام، بيان مصاديق آن است. هر كدام از مفسران آن را به يكى از مصاديق آن تعريف و تفسير كرده‏اند. همه اعمال و افعال مومنان، مطابق تقاضاى ايمان آنان است. حالت ايمانى مومنان مانع از آن است كه توجه و تمايلى به لغوها و بيهودگى‏ها داشته باشند، آنان كه به خداوند متعال و رضاى او روى آورده‏اند، چه ميلى به لغو و لهو دارند؟ اين صفت، ويژگى پرارزش مومنان است. به همين جهت، آيه شريفه را اسميه و با تقديم صله با درج فصل آورده تا تاكيد شديد را برساند كه صفت بارزه مومنان چنين است، كه اطراف لغو نمى‏گردند؛ نه مباشرت بر آن دارند و نه ميلى بر آن و نه حضورى با آن دارند.

همان طور كه گفتيم، وجه مشترك همه ديدگاه‏ها در مورد لغو آن است كه لغو هر آن چيزى است كه فايده‏اى عقلايى در آن نباشد، چه فايده‏اى دنيايى و چه آخرتى و از آن جا كه فايده هر چيزى بر حسب اختلاف موارد مختلف مى‏گردد.

چه بسا فعلى و كارى نسبت به امرى لغو و نسبت به چيزى ديگر سودمند باشد. دين شريف هر چيز ارزش‏مند و مفيد عالم آخرت و محضر شريف بارى را پرفايده مى‏بيند و هر آن چيز كه بهره و فايده‏اى براى عالم آخرت انسانى ندارد، لغو و بى فايده براى آخرت است، گر چه ممكن است فايده دنيايى داشته باشد، حتى اعمال مباح و حلالى كه صاحبش در دنيا و يا در آخرت از آن سودى نبرد و منتهى به سود آخرت نشود گويى لغو بود و به فنا رفته است، حتى اعمال ضرورى دنيايى انسان چون خوردن و آشاميدن، اگر آدمى آن را در راه اطاعت بارى و عبادت او بياورد بهره‏مند است و اگر براى شهوت و بهره‏برى دنيايى باشد و بهره‏اى پايدار و ابدى نداشته باشد، لغو و بيهوده است.

آفرينش انسانى براى پايدارى و هميشگى عالم آخرت اوست و هر فعلى كه سودى براى آخرت نداشته باشد و سود دنيايى‏اش هر منتهى به آخرت نشود، لغو و بيهوده است.

پس در حقيقت و نظر دقيق‏تر، لغو عبارت است از غير واجبات و مستحبات.

خداوند متعال در وصف مؤمنان نفرمود: مومنان تارك لغو بوده و آن را به كلى ترك مى‏كنند، بلكه فرمود: از آن اعراض مى‏كنند. مؤنان با عنايت و التفات از لغو و بيهودگى روى گردانند. ترك، امرى عدمى است و چندان اهميت و افتخارى در آن نيست و اعراض هنگامى است كه تمايل و انگيزه نفسانى بر انجام كارى باشد، اما آدمى از آن اعراض كرده به كارى ارزش‏مند و بهتر بپردازد.

اعراض مؤمن از لغو

روشن است كه مؤمن اين اعراض و رويگردانى را به بهانه بى ارزش و بيهودگى و لغويت آن كار انجام مى‏دهد. پس نفس خود را بزرگ‏تر و برتر از آن مى‏داند كه به كارهاى پست و بى ارزش مشغول شود، بلكه همواره از كارهاى منافى شرافت، عزت نفس و آبرو چشم پوشيده به مقاصد و كارهاى بزرگ روى مى‏آورد. مؤمن واقعى سروكارش با ساحت قدس كبريايى و عظمت بارى است. او جز به زندگى سعادت بار ابدى و عزت جاودانه آخرت اهتمام و اشتغال نمى‏ورزد.

ايمان واقعى او اين اقتضا را دارد. ايمان واقعى است كه سروكارش با ساحت عظمت بارى و براى مؤمن، منبع عزت، مجد و بزرگوارى است. ايمان واقعى سبب مى‏شود تا آنچه را كه سفله گان و جاهلان بدان اهتمام و تعلق دارند مؤمن بدان‏ها توجهى نداشته باشد. مؤمن پيوسته به فكر آخرت و فرجام كار خويش است؛ هم و غم او آن است كه به عبادت و بندگى و تحصيل سعادت و رستگارى مشغول باشد. هر چه او را از خدا و دين و بندگى باز مى‏دارد به كنارى افكند، حتى امور دنيوى خود را، چون تحصيل معاش و دست‏گيرى از افتادگان و احسان به بندگان، به قصد قربت و نيل به سعادت انجام مى‏دهد و شگفتا كه چه قدر از كارهاى دنيايى انسان‏هاى دنيايى كه بى فايده، بى هدف و بى نتيجه است.

حتى افكار بيهوده و بى پايه كه چقدر سبب غفلت انسانى و بازدارندگى از كارهاى مفيد و سازنده است.

مؤمن شأن خود را برتر از آن مى‏بيند كه با هر كس در افتد و عزت و كرامت نفس خود را همسان و هم پايه جاهلان و نادانان ببيند، بلكه آنان اگر او را زخم زبان زنند و مسخره كنند به ايشان سلام مى‏كند: واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً(38) و: و اذا مروا باللغو مروا كراماً(39).

و چون به لغوى مى‏گذرد، آبرو مندانه مى‏گذرد.

(پرداخت زكات)

4 والذين هم للزكاة فاعلون؛

و (مومنان) آنانند كه به زكات عنايت و اهتمام مى‏ورزند.

اقتران لفظ زكات با صلاحت شاهدى است كه مراد از زكات همان معناى معروف آن، يعنى وظيفه و انفاق مالى است، نه به معناى لغوى تطهير و تزكيه، چونيطهرهم و يزكيهم و مراد از آن در اينجا تطهير نفس از رذائل اخلاقى باشد؛ همان گونه كه در بعضى تفاسير مانند تفسير كبير و روح البيان آلوسى و مفردات آمده است؛ چون اين معنا خلاف ظهور كلمه زكات، است. انس ذهنى از كلمه زكات، مال زكوى است كه به عنوان زكات داده مى‏شود، نه اداى آن.

وجوب زكات در مدينه مقرر گرديد - همان طور كه در ابتداى اين تفسير شريف اشاره شد. پس با مكى بودن آيه شريفه، اين زكات به معناى مال زكوى معهود واجب و مقدار معين آن نيست، به ويژه آن كه معناى مال زكوى با كلمه فاعلون (به جا آورندگان) مناسبت ندارد. مال و عين خارجى به جا آوردنى نيست، بلكه ادا كردنى است و بايد مى‏فرمود: و هم اللزكاة مؤدون و آنان ادا كنندگان زكاتند، نه به جا آورندگان. پس بايد معناى زكات در اين آيه شريفه به عنايتى فعل فاعل باشد و آن، اعتنا به اين امر شريف و وظيفه مالى است. خداوند متعال در توصيف مومنان مى‏فرمايد: آنان از نظر ارتباط با حضرت حق متعال خاضع و خاشع اند و از نظر ايمان واقعى از همه لغوها و امور بى ارزش رويگردانند. ايمان واقعى به آنان، خشوع به درگاه خداوندى و عزت و كرامت نفسانى بخشيده است و در امور مالى هم كمال اعتنا و اهتمام را دارند، نه آن كه تنها مالى را ادا مى‏كنند.

اجتماع انسان‏ها و سعادت جامعه، مقتضى آن است كه مردم در بهره مندى از مزاياى حيات و امور مالى در راحتى و بهره‏ورى باشند و انجام وظايف مالى و انفاق به نيازمندان و تهى دستان از عوامل بسيار موثر در اين هدف ارزنده است.

به همين جهت، هميشه وظيفه عبادى نماز همره مراعات امور مالى، يعنى زكات تذكر داده شده است. گرچه زكات در مكه مكرمه مدينه منوره واجب شد، اما وجوب آن و تعيين و تحديد مقدار براى آن و وظيفه جمع آورى آن به عنوان جباية الزكوات در مدينه واجب گرديد و در مكه معظمه فقط وظيفه‏اى مالى و دست‏گيرى مالى‏اى بوده كه به نحو فضيلت و استجابت بوده است.

(پاك دامنى)

5 والذين هم الفورجهم حافظون؛

6 الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين؛

7 فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون؛

و (مؤمنان) آنانند كه دامن‏هاى خود را نگاه مى‏دارند و از آلودگى به بى عفتى حفظ مى‏كنند، مگر از همسران و يا كنيزان خود كه در مباشرت با اين زنان، آنان را ملامت و سرزنشى نيست، و كسى كه غير اين‏ها را به مباشرت طلبد پس آنان ستم كار و متجاوز خواهند بود.

مؤمنان چنان پاك دامان اند كه هيچ گاه مرز عفت و عصمت را آلوده به گناه بى عفتى و زنا نمى‏كنند. مالك و حافظ فرج‏ها و عورت‏هاى خويشتن اند مگر از همسران خود (زوجه‏هاى عقدى) و مگر از زن‏هايى كه ملك آنانند (كنيزان و زن‏هاى خريده شده) و در اين دو طايفه از زنان هيچ گونه نگرانى و ملامتى نيست. دانشمندان و فقيهان و مفسران شيعه - عزتشان پايدار باد - كاملاً اثبات كرده‏اند كه به مقتضاى آيه شريفه: فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن استمتاع و عقد انقطاعى نيز ازدواج شرعى است كه به مقتضاى آيه شريفه در زمان رسول يقيناً بوده و ادعاى نسخ آن قطعاً نابجا و ناصواب است. تتميم اين كلام، نيازمند بحثى خاص است كه در اين تفاسير مختصر مجالى براى عرض آن نيست. پس معلوم شد كه وسيله حليت زن بر مرد در نظر قرآن كريم دو چيز است: يا ازدواج و يا مالكيت كه از آن تعبير به كنيزى مى‏كنيم و ازدواج نيز دو گونه است: دائم و انقطاعى، كه از آن تعبير به متعه مى‏شود و مراد از مامكلت ايمانهم كنيزان اند، نه بردگان مرد كه بدون شك و بدون خلافت حفظ فرج از آنان واجب است. همان طور كه از انحصار حفظ مگر در مورد ازدواج صحيح شرعى و ملكيت كنيزان مى‏فهميم كه ارضاى غريزه جنسى به هيچ وجه جز در آن دو مورد جايز نيست. لذا آيه شريفه مى‏فرمايد: و هر كه راهى به غير از اين دو براى آميزش زن و مرد طلب كند تجاوزگر و ستم گر است.

روايات حرمت زنا و هر طريقى كه شرع مقدس حرام فرموده بسيار زياد است كه از آوردن آن‏ها معذوريم.

در آيه شريفه، حفظ شهرت و فرج بعد از جمله: والذين هم عن اللغو معرضون براى تذكر شديد بر اين مطلب است كه شيرين‏ترين شهوت‏ها و لهوها در نفوس انسان‏ها و پرخطرترين آن‏ها، همانا ناشهوات جنسى است.

بدون شك خويشتن دارى در برابر شهوات سركش نفس‏هاى انسان‏ها نياز به تقوا و پرهيزكارى فراوان و ايمان قوى و نيرومند دارد.

خداوند متعال غريزه جنسى را بهره‏اى شيرين و لذت بخش و بخشى از نظام احسن در حفظ نسل‏ها و انتظام خانوادگى و اجتماع و مواريث ميان انسان‏ها به آنان عنايت فرموده است، به شرط آن كه از راه‏هاى مشروع و مورد پسند شرع مقدس بوده باشد و هر كس غير از اين را طلب كند متجاوز از حدود مقرر خداوند است: فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون.

حضرت حق متعال غرايز ارزنده جنسى در انسان‏ها به وديعه نهاده كه مايه بهره‏ورى از آنها واقع شود. يكى از آن غرايز گران قدر، همانا غريزه جنسى است كه كشش آن براى آدمى بسيار نيرومند است و اگر براى اشباع آن مواظبت دقيق و درست نشود، راه‏هاى انحرافى جاى آن‏ها را مى‏گيرد.

غرايز طبيعى، به ويژه غريزه جنسى را نه مى‏توان از بين برد و نه چنين عملى شايسته و عاقلانه است؛ چرا كه اين كارها، هدر دادن نسل‏ها و بر باد دادن نظام خانوادگى و تخلف از قانون آفرينش الهى است. بهترين راه آن است كه از آن به بهترين راه عقلى و شرعى كه اين غرايز و فطرت‏ها را براى انسان‏ها مقرر داشته است، بهره برده هم غريزه اشباع شود و هم از آن در مسير زندگى معقول بهره بردارى گردد، به همين جهت، خداوند متعال قانون ازدواج را براى انسان‏ها مقرر فرمود. محال است خداوند متعال غريزه‏اى يا فطرتى در نهاد حيوان و انسان قرار دهد و راه چاره و علاجى درست براى آن غريزه يا فطرت مهيا نكرده باشد. آن كه تشنگى دهد بايد جواب او را نيز بدهد. فطرت انسانى گرايش به كمال مطلق و بى نهايت دارد و به مقتضاى همين فطرت و گرايش اين فطرت به كمال بايد خداوند راه‏هاى رسيدن به تحقق كمال، حتى ابديت انسانى را در برابر انسان نهاده باشد تا با سير آن راه‏ها به كمالات خود دست يابد.

به همين جهت، چون دنياى گذران و اقتضا نداشتن اين جهان مادى به ابديت بايد خداوند متعال عالمى ابدى و هميشگى، بدون هيچ گونه زوالى براى جواب‏گويى به اين فطرت انسانى مهيا كرده باشد.

بدين ترتيب، قانون صحيح ازدواج پاسخ‏گويى غريزه جنسى است كه خداوند متعال در انسان به وديعه نهاده است. همان گونه كه گفتيم، راه درست و پسنديده، همانا ازدواج شرعى است و طبيعت انسان‏ها و جوامع بشرى با همه اختلاف نژادها و قوميت‏ها و دوران‏هاى تاريخى از فحشا و فساد و بى‏بندوبارى متنفر و منزجر بوده‏اند و انسجام جوامع و خانواده‏ها و نسل‏ها و انضباط مواريث، انسان‏ها را وابسته به ازدواج صحيح و قانونى دانسته‏اند.

اكنون اين پرسش پيش مى‏آيد كه در بسيارى از شرايط و محيطها چه بسيار افرادى كه به مقتضاى سن و جوانى قادر به ازدواج دائم نيستند و يا به واسطه سفرهاى طولانى و دور بودن از خانواده، مجال ارضاى قريضه جنسى خود را ندارند، به ويژه با مشكلات گوناگونى كه در بعضى زمان‏ها، همچون زمان حاضر براى ازدواج دائم پيش مى‏آيد، آيا شارع مقدس چاره‏اى براى اين مشكل و نياز فراهم كرده است؟

در دوران‏هاى گذشته كنيزان و زنانى در ملك يمين صاحبان خود بودند كه تا حدى نياز غرايز جنسى را بر طرف مى‏كرد، ولى در زمان حاضر ملك يمين و كنيزى در ميان نيست، پس شارع مقدس براى ارضاى غريزه جنسى كسى كه دستش به ازدواج دائم نمى‏رسد، به ويژه در زمان‏هايى كه بى‏بندوبارى و جلوه‏گرى‏هاى جنسى به بالاترين حد برسد، چاره‏اى جز تشريع ازدواج موقت نيست كه آن نيز قطعاً ازدواج شرعى است و در زمان رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و مقتضاى آيه شريفه ثابت بوده و هيچ گونه نسخى براى آن پيش نيامده است. تفضيل مطلب بايد در گفتار اختصاصى بيان شود.

(امانت دارى و وفاى به عهد)

8 والذين هم لأماناتهم وعدهم راعون؛

و مؤمنان آنانند كه حق امانت‏ها و پيمان‏هاى خود را مراعات كننده‏اند.

امانات جمع امانت، آنچه كه سپرده شده و در عهده كسى نهاده سده است. گرچه ممكن است به معناى مصدرى و امانت دادن بيايد، اما در آيه شريفه به معناى آنچه سپرده شده، آمده است.

آيه مباركه، مؤمنان را به حفظ امانت‏ها و مراعات و عهدهاى خويشتن مدح و توصيف مى‏كند. اين نتيجه ايمان حقيقى هر مؤمنى است. ايمان واقعى به آدمى اطمينان نفس و آرامش درونى مى‏بخشد. به همين جهت، مؤمن اطمينان ديگران بر خود را در حفظ امانات آنان و عهد و پيمان‏هايى كه مى‏بندد به طور كمال رعايت كرده، به مقتضاى ايمان خود، تزلزل و ترديدى در حفظ امانات و پيمان ها به خود راه نمى دهد.

بلاغت قرآنى در خور توجه است كه در بعضى از آيات قرآنى تعبير به اداى امانت مى‏فرمايد:

ان الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات الى اهلها(40)؛

به درستى كه خداوند امر مى‏كند شما را كه امانت‏ها را به اهلش برسانيد.

يا به خيانت نكردن در امانات تعبير مى‏كند، مانند:

يا ايها الذين آمنوا لا تخونوالله والرسول و تخونوا اماناتكم‏(41)؛

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، با خدا و رسولش خيانت نورزيد و در اماناتتان خيانت نكنيد.

مراعات كردن امانت و خيانت نورزيدن تنها اداى وظيفه است، اما در اين آيه شريفه تعبير به مراعات كنندگان شده كه هم شامل ادا مى‏شود و هم محافظت و مراقبت كامل كه مقتضاى معناى مراعات است.

امانات در آيه شريفه به صورت جمع آمده است. مراد، همه اقسام امانت‏هاست كه در عهده انسان‏هاست: ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها. مؤمنان هر امانتى را به مقتضاى آن امانت مراعات كننده و حافظند، چه اعضات جوارح و قواى انسانى كه امانات الهى‏اند و بايد مصون از ضرر و گناه نگاه داشته شوند و در راه رضاى الهى به كار روند و چه مال و نعمت و چه اسرار، حتى تكاليف الهى كه به صورت وديعه به بشر سپرده شده است. گرچه ممكن است اين تعميم از ظاهر آيه استفاده نشود، اما با مراجعه به روايات و احاديث به دست مى‏آيد، حتى امامت امامان معصوم (عليهم السلام) نيز از امانات الهى شمرده شده است، امانات اقسام زيادى دارد؛ امانات الهى، احكام و دستورهاى اوست، مانند فرايض و واجبات: نماز، روزه، خمس، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. امانات رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) قرآن كريم و عترت پاك اوست كه در حديث ثقلين آمده است. امانات ائمه طاهرين اسرار و امور سپرده شده به شيعه است. امانات مردمى، چون اموال كه به نوعى به مردم سپرده شده، به عنوان: وديعه، عاريه، اجاره، لقطه، حتى مال غصبى هم امانت مردم است كه بايد به صاحبش بازگردد. يا عهود و عقود بين مردمان، مانند معاملات و معاشرت ها و قرار دادهاست.

مراد از عهد، پيمان‏هايى است كه بر عهده مؤمن نهاده شده است، چه آنچه كه انسان خود بدان ملتزم شده، مانند نذر و سوگند و چه تكاليف و عهودى كه در ذمه و گردن مؤمن نهاده شده است. همان طور كه قرآن كريم تكاليف عباد را عهد خوانده است: او كلما عاهدوا عهداً نبذه فريق منهم‏(42)؛ و آيا هر عهدى كه به ايشان بسته شود و هر تكليفى كه بر عهده آنان نهاده شود بنا دارند تخلف كنند.

راعون جمع راعى اسم فاعل از رعايت به معناى حفظ است و آنان حافظ و مراعات كننده امانات و عهود خويشتن‏اند.