تفسير مجمع البيان جلد ۷

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱۴ -


/ سوره انعام / آيه هاى 90 - 74

74 . وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ لِاَبيهِ ازَرَ اَتَتَّخِذُ اَصْناماً الِهَةً اِنّى اَريكَ وَقَوْمَكَ فى ضَلالٍ مُبينٍ.

75 . وَ كَذلِكَ نُرى اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ.

76 . فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَا كَوْكَباً قالَ هذا رَبّى فَلَمَّا اَفَلَ قالَ لااُحِبُّ الْافِلينَ.

77 . فَلَمَّا رَاَ الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبّى فَلَمَّا اَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنى رَبّى لَاَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّآلّينَ.

78 . فَلَمَّا رَاَ الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّى هذا اَكْبَرُ فَلَمَّا اَفَلَتْ قالَ ياقَوْمِ اِنّى بَرى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

79 . اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالْارْضَ حَنيفاً وَما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ.

80 . وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ اَتُحاجُّونّى فِى اللَّهِ وَقَدْ هَدانِ وَلا اَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِه اِلاَّ اَنْ يَشاءَ رَبّى شَيْئاً وَسِعَ رَبّى كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْماً اَفَلا تَتَذَكَّرُونَ.

81 . وَ كَيْفَ اَخافُ ما اَشْرَكْتُمْ وَلا تَخافُونَ اَنَّكُمْ اَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ مالَمْ يُنَزِّلْ بِه عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَاَىُّ الْفَريقَيْنِ اَحَقُّ بِالْاَمْنِ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

82 . اَلَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْاَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ.

83 . وَ تِلْكَ حُجَّتُنا اتَيْناها اِبْراهيمَ عَلى قَوْمِه نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ.

84 . وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَنُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَتِه داوُدَ وَسُلَيْمانَ وَاَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسى وَهرُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ.

85 . وَ زَكَرِيَّا وَيَحْيى وَعيسى وَاِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ.

86 . وَ اِسمعيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمينَ.

87 . وَ مِنْ ابآئِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَاِخْوانِهِمْ وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.

88 . ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدى بِه مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِه وَلَوْ اَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

89 . اُولئِكَ الَّذينَ اتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَاِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ.

90 . اُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُديهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمينَ.

ترجمه

74 - و هنگامى را [به ياد آور] كه ابراهيم به پدرش «آذر» گفت: آيا بتها را به عنوان خدايانى [به پرستش و فرمانروايى ] بر مى گيرى؟! بى گمان من تو و قوم تو را در گمراهى آشكارى مى نگرم!

75 - و بدينسان [جلوه هاى ] فرمانروايى [خود در كران تا كران ]آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مى داديم تا [قدرت بى همتاى آفريدگار هستى را بنگرد و بر آن استدلال كند و] از يقين آورندگان باشد.

76 - پس هنگامى كه [تاريكى ] شب بر او پرده افكند، ستاره اى را ديد [و با تماشاى آن ] گفت: اين پروردگار من است امّا آنگاه كه [آن ستاره افول كرد و ]ناپديد گرديد، گفت: من غروب كنندگان را دوست نمى دارم!

77 - و هنگامى كه ماه را بر آمده نگريست، [در انديشه آن رفت و ]گفت: اين پروردگار من است. امّا آنگاه كه [آن نيز] فرو شد، گفت: اگر پروردگارم مرا راه ننموده بود، بى گمان از گروه گمراهان بودم!

78 - پس هنگامى كه خورشيد را بر آمده ديد، گفت: اين پروردگار من است؛ [چرا كه ] اين بزرگتر [و پرشكوه تر ]است! امّا آنگاه كه [آن پديده شگفت انگيز آسمانى نيز ]غروب كرد، گفت: هان اى قوم من! بى ترديد من از آنچه شما [با روى آوردن به آن به خداى يكتا] شرك مى ورزيد، بيزارم!

79 - به يقين من با گرايش [خالصانه و] به حق [خود] روى [دلِ ]خويش را به بارگاه آن كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است، و [همه بدانيد كه ] من از شرك گرايان نيستم!

80 - و مردم [و جامعه ]اش با وى به ستيزه پرداختند [امّا ابراهيم با شهامتى شگرف ]گفت: آيا در مورد خداى [يكتا] با من به بحث و جدل برخاسته ايد، با اينكه او مرا راه نموده است؟! و من از آنچه شما با [گرايش به ] آن [به يكتا آفريدگار هستى ] شرك مى ورزيد هرگز نمى ترسم، مگر اينكه پروردگارم چيزى را بخواهد؛ دانش [بى كرانه ]پروردگار من هر چيز را فرا گرفته [و بركران تا كران هستى گسترده ]است؛ پس چرا [شما شرك گرايان نمى انديشيد و ]بخود نمى آييد؟!

81 - و چگونه از آنچه شما [آن را] شريك [خدا] انگاشته ايد، بترسم در حالى كه شما از اينكه چيزى را شريك [و همتاى ] خدا انگاشته ايد كه او بر [درستى ]آن هيچ [برهان و] دليلى بر شما فرو نفرستاده است، نمى هراسيد؟ بنابراين اگر [براستى واقعيت را ]مى دانيد، [روشن سازيد كه ]كدام يك از [ما] دو گروه [توحيدگرا و شرك گرا] به امنيت سزاوارتر است.

82 - [آرى ] آن كسانى كه [براستى ] ايمان آورده و ايمان خويشتن را به [شرك و ]بيدادى نيالودند، اينان هستند كه امنيّت براى آنان است؛ و آنان راه يافتگانند.

83 - و اين بود [دليل روشن و] برهان [آشكار و روشنگر] ما كه آن را به «ابراهيم» دربرابر مردم [و جامعه ]اش ارزانى داشتيم؛ و هركس را بخواهيم [و شايسته بنگريم، او را] به درجاتى [از دانش و فرزانگى ]اوج مى بخشيم، چرا كه پروردگار تو فرزانه و داناست.

84 - و به او اسحاق و يعقوب را ارزانى داشتيم [و] هريك از [آنان ]را [به راه راست ]راه نموديم؛ و نوح را پيش از آن راه نموده بوديم؛ و از دودمان او: داوُد، سليمان، ايوب، يوسف، موسى، و هارون را [نيز راه نموديم ]و ما به شايسته كرداران اين گونه پاداش مى دهيم.

85 - و [نيز] زكريا، يحيى، عيسى، و الياس را كه همه از شايسته كرداران بودند، [راه نموديم.]

86 - و اسماعيل، يسع، يونس، و لوط را [نيز راه نموديم ] و هريك را [در روزگارش ]بر جهانيان برترى بخشيديم.

87 - و از ميان پدران، فرزندان و برادرانشان [نيز برخى را برترى داديم ]و آنان را برگزيديم، و به راهى راست [و پر افتخار ]هدايتشان كرديم.

88 - اين است هدايت [و راهنمايى ] خدا كه هركس از بندگانش را بخواهد [و شايسته اش بنگرد ]به آن، راه مى نمايد؛ و اگر [اين شايسته كرداران عصرها نيز ]شرك ورزيده بودند، بى ترديد هر آنچه انجام مى دادند تباه [و نابود ]مى شد.

89 - آنان كسانى بودند كه ما [نعمت گرانبهاى ] كتاب، داورى و رسالت به آنان ارزانى داشتيم، پس اگر آنان [كه شرك ورزيده اند ]اين حقيقت را [در مورد پيامبر ]انكار كنند بى گمان ما گروهى را بر [پذيرش ] آن گمارده ايم، [گروهى ] كه هرگز آن را انكار نخواهند كرد.

90 - آنان كسانى بودند كه خدا [همه ] آنان را راه نمود، پس [تو اى آخرين و برترين آن پيامبران ] به هدايت آنان اقتدا نما، [و به مردم ]بگو: من براى اين [پيام رسانى و رسالت ]هيچ [مزد و ]پاداشى از شما نمى طلبم؛ [و] اين [قرآن پرشكوه و دگرگونساز ]جز يادآورى [و اندرزى ] براى جهانيان نيست.

نگرشى بر واژه ها

«اصنام»: بت ها. اين واژه جمع «صنم» است و تفاوت آن با واژه «وثن» در اين است كه واژه نخست در بتِ داراى چهره به كار مى رود و واژه دوّم در بتِ بدون چهره و صورت.

«آلهه»: جمع «اله»، به معناى خدا و معبود است.

«مبين»: آشكار و گاه به مفهوم روشنگر آمده است.

«ملكوت»: به مفهوم حكومت و فرمانروايى گسترده است. اين واژه، همان واژه «مُلك» است كه «و» و «ت» بر آن افزون گشته و معناى مبالغه رانشان مى دهد؛ چرا كه وزن «فعلوت» براى مبالغه آمده است.

«جنّ عليه الليل»: پرده تاريكى شب او را فراگرفت. و «جنّ» به موجودى گفته مى شود كه از چشمها نهان است.

«افول»: نهان شدن، غروب كردن و ناپديد شدن.

«بزوغ»: طلوع نمودن و بر آمدن.

«قمر»: به ماه، در سه شب اوّل تا سوّم، هلال گفته مى شود و در بقيه شب هاى ماه، قمر، و بدان جهت به ماه قمر مى گويند كه بسيار سپيد و روشن است.

«ظلم»: اين واژه در برابر واژه «عدل» است كه اين به مفهوم قرار دادن هر چيزى در جايگاه شايسته و بايسته اش، و آن به معناى قرار دادن چيزى در غير جايگاه واقعى آن است.

تفسير

چرا شرك گرايى؟! در نخستين آيه مورد بحث و آياتى كه از پى آن خواهد آمد، آفريدگار هستى به ترسيم پرتوى از سرگذشت «ابراهيم» پيشوا و پدر توحيدگرايان قرون و اعصار پرداخته و منطق او در پيكار با شرك گرايى و تباهيهاى برخاسته از آن را به تابلو مى برد:

وِ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ لِاَبيهِ ازَرَ

در مورد «آذر» ديدگاهها يكسان نيست:

1 - به باور گروهى از جمله «حسن» و «ضحّاك»، «آذر» نام پدر ابراهيم است.

2 - امّا به باور «زجاج» همه دانشمندان نسب شناس نام پدر ابراهيم را «تارخ» گفته اند و اين واقعيت كه قرآن به ظاهر غير آن را نشان مى دهد بايد در اين مورد انديشيد.

3 - پاره اى مى گويند واژه «آذر» در فرهنگ مردم «بابل» به مفهوم لغزشكار و خطاكار است، با اين بيان ابراهيم به پدرش ندا مى دهد كه هان اى اشتباهكار!

4 - و پاره اى از جمله «سعيد بن جبير» و «مجاهد» بر آنند كه «آذر» نام يك بت بوده است، كه با اين بيان بايد چيزى در آيه شريفه در تقدير گرفت و چنانكه «زجاج» مى گويد، بايد آيه را اين گونه معنا كرد:

ابراهيم به پدرش گفت: آيا «آذر» را خدا پنداشته و آيا بتها را به عنوان خدايانى به پرستش و فرمانروايى بر مى گيرى؟

ديدگاه «زجاج» در اينجا هماهنگ با ديدگاه همفكران ماست، چرا كه آنان «آذر» را عمو و يا نياى مادرى ابراهيم مى نگرند و بر اين باور هستند كه نياكان پيامبر گرامى اسلام تا آدم، همگى توحيدگرا و يكتا پرست بوده اند.

در روايت است كه پيامبر گرامى فرمود:

لم يزل ينقلنى اللَّه من اصلاب الطّاهرين الى ارحام المطهرات حتى اخرجنى فى عالمكم هذا...(139)

خدا هماره مرا از نسلهاى پاك و پاكيزه به رحمهاى پاك و پاكيزه اى انتقال داد تا در عصر شما پديدار ساخت و به مهر و لطف خويش هرگز مرا به آلودگيهاى شرك و جاهليت نيالود.

با اين بيان اگر در نسلى از نياكان آن حضرت شرك گرايى و جود داشت، همه را پاك و پاكيزه وصف نمى نمود، بويژه كه قرآن شريف شرك گرايان را پليد مى شناسد.

به هر حال همفكران ما بر اين نكته ظريف دليلهايى دارند كه در جاى خود خواهد آمد.

اَتَتَّخِذُ اَصْناماً الِهَةً اِنّى اَريكَ وَقَوْمَكَ فى ضَلالٍ مُبينٍ.

ابراهيم پس از آغاز سخن، «آذر» را مورد انتقاد قرار داده و فرياد بر مى آورد كه چرا اين بتهاى ساخته و پرداخته دست بت سازان را به خدايى گرفته اى و آنها را خدا مى دانى؟ من تو و قوم تو را از راه راست و درست خارج و در گمراهى و انحراف آشكارى مى نگرم.

پيام آيه

آيه شريفه پيامبر گرامى را بر مى انگيزد تا بسان ابراهيم پدر توحيدگرايان بپاخيزد و در پرتو منطق و استدلال هموطنان و بستگان خويش را به توحيدگرايى و يكتا پرستى فرا خواند، و با اقتداى به ابراهيم با شرك گرايان به بحث و روشنگرى آنان بپردازد. همان گونه كه به آن حضرت آرامش خاطرو اعتماد به نفس افزون ترى در پيكارش بر ضد فرهنگ منحطّ شرك مى بخشد.

نشانه هاى يكتايى خدا در كران تا كران هستى در ادامه سخن در سرگذشت ابراهيم، قرآن شريف به نگرش خردمندانه و حكيمانه او به كران تا كران كران و كهكشانها پرداخته و مى فرمايد:

وَ كَذلِكَ نُرى اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ

در تفسير آيه نظراتى آمده است:

1 - به باور برخى از مفسّران منظور اين است كه: و همانسان كه سرگذشت ابراهيم و بحث و گفتگوى او با «آذر» را براى شما به روشنى بيان مى كنيم، همان گونه قدرت وصف ناپذير و فرمانروايى گسترده خود را در كران تا كران آسمانها و زمين به او نشان مى داديم، چرا كه اينها دليلهاى روشن و قانع كننده اى بر يكتايى آفريدگار هستى است.

2 - امّا به باور برخى از جمله «ابن عباس»، منظور اين است كه: همان گونه كه آثار قدرت وصف ناپذير خود در آفرينش خورشيد، ستارگان، ماه، زمين، بادها درياها و... را به تو اى پيامبر! نشان مى دهيم، به ابراهيم نيز همه اينها را نشان داديم.

3 - از ديدگاه «مجاهد» واژه «ملكوت» به مفهوم نشانه هاى قدرت خدا در آسمانها و زمين است. و در بيان ديگرى آن را به مفهوم فرمانروايى بسيار گسترده گرفته است.

4 - «ابوعلى» مى گويد: «ملكوت» آسمانها و زمين، به مفهوم تمامى رويدادها و نشانه هايى است كه دست در دست هم نشانگر مالكيت و فرمانروايى بى همتاى خداى هستى است. با اين بيان واژه «ملكوت» به مفهوم هر پديده آسمانى و زمينى است.

امام باقر عليه السلام فرمود: خداى پر مهر از برابر ديدگان ابراهيم پرده هاى مادى را كنار زد و به او قدرت و امكان داد تا با كنار رفتن پرده هاى زمين و آسمان، تمامى آثار قدرت و نشانه هاى فرمانروايى او را در كران تاكران زمين، آسمان، و فرشتگان و حاملان عرش، همه و همه را بنگرد.

از ششمين امام نور آورده اند كه فرمود: هنگامى كه ابراهيم به لطف وخواست خدا «ملكوت» آسمانها و زمين را مى ديد، مردى را نگريست كه در گوشه اى از كره خاكى دامان به گناه مى آلايد. آن حضرت ناراحت شد و او را نفرين كرد كه در دم جان سپرد. در آن سوى زمين گناهكار ديگرى را ديد كه او را نيز به نفرين خويش نابود ساخت... در اين هنگام بود كه خدا به او وحى فرستاد كه اى ابراهيم! دعاى تو پذيرفته است، امّا ديگر در حق بندگان من نفرين مكن! اگر مى خواستم هرگناهكارى را به دعاى تو نابود سازم، چرا آفريدم؟ هان اى پيامبر من! مردم بر سه دسته اند:

1 - گروهى به يكتا پرستى روى آورده و پاداش پرشكوه خود را دريافت مى دارند.

2 - گروهى شرك گرايند و من آنان را نخواهم بخشيد.

3 - و گروهى نيز شرك گرايند امّا از آنان فرزندانى شايسته كردار و يكتاپرست پديدار خواهم ساخت.

وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ.

و اين نشانه هاى قدرت خود را اين گونه به ابراهيم نماياندم تا بهتر و بيش از گذشته به اوج يقين پركشد و بداند كه آفريدگار و فرمانرواى كران تا كران هستى خداى يكتاست.

مراحل گوناگون رشد و كمال قرآن در آيات گذشته، آيات قدرت خدا را به تابلو برد، اينك شيوه جالب و پرجاذبه ابراهيم را در روشنگرى و راهيابى به ژرفاى حقيقت اين گونه ترسيم مى كند:

فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَا كَوْكَباً قالَ هذا رَبّى فَلَمَّا اَفَلَ قالَ لااُحِبُّ الْافِلينَ.

پس هنگامى كه پرده سياهى شب بر او و بر همه جا فرود افتاد، ستاره «زهره» يا «مشترى» را ديد و گفت: اين پروردگار من است؛ امّا همين كه آن ستاره فروزان غروب كرد و نا پديد شد، گفت: من چيزهايى را كه غروب مى كنند، دوست نمى دارم.

در تفسير اين آيه شريفه ديدگاهها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله، «جبايى» و «بلخى»، «ابراهيم» زمانى اين گونه به توحيدگرايى و يكتا پرستى استدلال كرد و اين انديشه را در دل و مغز پروراند كه خردش رشد نموده و به كمال رسيده و در حقيقت آغاز بارورى عقلى او بود.

آن حضرت در ميان جامعه اى بزرگ شده بود كه به پرستش ستارگان خو كرده بودند، با اين وصف بى آنكه زنجير اسارت جامعه و دنباله روى از آن را به گردن خويش بيفكند، به مطالعه و تفكّر در راه ورسم آنان برخاست تا درستى و پوچى آن را دريابد و راه درست را در پرتو مهر خدا و خرد روشنگر و توانمند خويش بشناسد و برگزيند.

از اين زاويه است كه وقتى ستاره اى درخشان و خيره كننده او را به خود جذب مى كند، نيروى انديشه اش به تكاپو مى افتد و مى گويد: بَهْ بَهْ، چه خداى زيبا و دلربا و درخشنده اى است! اين پروردگار من است. و لحظه اى دل در گرو عشق او مى نهد. اگر اين ستاره زيبا همچنان به درخشندگى و دلربايى خويش ادامه مى داد، مدتى مى توانست حس كنجكاوى او را به خود معطوف دارد و وى را از دريافت روح هستى و راهيابى به پديد آورنده جهان و انسان باز دارد، امّا چه زود و زيبا آن ستاره دلربا ابراهيم را به خود آورد و با غروب خويش ابراهيم را به تكاپو و انديشه ديگرى انداخت، چرا كه او دريافته بود كه خدا نبايد با غروب خود سر درگريبان افق فرو برد، اگر غروب نمود، اين نشان طلوع و حدوث و پديده بودن آن است، بنابراين بايد پديد آورنده آن را پيدا كرد.

آن حضرت همين انديشه مترقى را در مورد ماه، و از پى آن در باره خورشيد از خود نشان داد و آنها نيز با درخشندگى كوتاه مدت خويش، راه را براى تفكّر بيشتر ابراهيم گشوده و شرايط را براى خدا شناسى ژرف و خدا پرستى او فراهم كردند.

از اين رو پس از اين مراحل بود كه آن حضرت رو به سوى مردم كرد و فرمود: هان اى قوم من! به هوش باشيد كه من از شرك گرايى شما بيزارم! من رو به سوى آن آفريدگارى آورده ام كه آسمانها و زمين را پديد آورده و جهان هستى را تدبير مى كند.

ابراهيم هنگامى اين سخن را به زبان آورد كه در سير تفكّر و انديشه خويش اوج گرفته و خدايان دروغين و پرستش هاى ذلّت بار جامعه اش براى او، رسوا و مبتذل مى نمود. او به شناخت خداى يكتا مفتخر گشته و دريافته بود كه خداى يكتا برتر و والاتر از آن است كه به صفات آفريده هاى خود وصف گردد...

2 - امّا به باور برخى، «ابراهيم» اين سخنان را آنگاه كه هنوز به رشد و بلوغ نرسيده، و خرد و انديشه اش در آستانه كمال بود، به زبان آورد.

با اين بيان آن نوجوان هوشمند و كنجكاو از ديدن آيات و نشانه هاى قدرت خدا براى دريافت حقيقت بهره جست و گام به گام اوج گرفت و راه قرنها و عصرها را به سرعت پيمود و با بى اساس اعلان كردن ستاره پرستى و ماه پرستى و خورشيد پرستى و پرستش اجرام كيهانى كه در جامعه اش بشدّت رواج داشت به توحيد گرايى و يكتاپرستى پركشيد.

قرآن در ترسيم اين حركت درس آموز مى فرمايد:

فَلَمَّا رَاَ الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبّى فَلَمَّا اَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنى رَبّى لَاَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّآلّينَ.

پس از غروب آن ستاره، هنگامى كه ماه را نگريست كه با شكوه وصف ناپذيرش آرام و با وقار از افق سر بر آورده و با نور زيبا و دل انگيزش، زمين را سيمگون مى سازد، او در جستجوى حقيقت قرار از كف داده و مى كوشد تا هرچه زودتر به سرنوشت آن آگاه شود، و به سوى راهى كه در پيش گرفته است پر كشد و با دور ريختن آفت ترديد، به اوج يقين كه اينها را آفريدگارى تواناست، برسد.

وى در اين انديشه خدا جويانه، به چهره زيبا و تفكر انگيز ماه كه در حال بالا آمدن بود، و همه كرات آسمانى را در برابر شكوه و عظمت خويش بهت زده و محو خود ساخته بود، مى نگرد و بسان متفكرى بزرگ كه گويى گمشده خويش را يافته است مى گويد: اين پروردگار من است. امّا طول نمى كشد كه ماه نيز به همان سرنوشت غمبار ستاره گرفتار مى گردد، ابراهيمِ خدا جو و بلند انديشه نوميد نمى گردد بلكه بر آن اميد است كه سر انجام همان آفريدگارى كه وى در جستجوى او انديشه اش را به تكاپو افكنده است، همو، راه شناخت خود را به ابراهيم بگشايد و او را از لغزش و نگونسارى حفظ كند.

آرى، به همين جهت است كه آن حضرت بى آنكه از غروب ماه و اشتباه خويش احساس شكست و نوميدى نمايد، دل به آفريدگار هستى سپرده و مى گويد: اگر پروردگارم مرا راه ننمايد، از گمراهان خواهم بود، قرآن در ترسيم اين مرحله از راهيابى ابراهيم مى فرمايد:

فَلَمَّا رَاَ الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّى هذا اَكْبَرُ فَلَمَّا اَفَلَتْ قالَ ياقَوْمِ اِنّى بَرى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

پس از غروب ماه، هنگامى كه با طلوع خورشيد و درخشش نخستين انوار طلايى آن شب تيره به پايان رسيد و با محو و ناپديد شدن فرمانروايى ستارگان و ماه، نورِ خيره كننده و روشنايى آن كره عظيم و آتشين و آن فرمانرواى پرشكوه و پر اقتدار و فروزان آسمان، زمين را نورباران ساخت، ابراهيم دگرباره اندكى آسوده خاطر شد، و اين انديشه در صفحه مغزش پديدار شد كه بَهْ بَهْ! چه خدايى! آيا پروردگارى بزرگتر و پرشكوه تر و زيباتر از اين مى توان يافت؟ او غرق در عظمت خورشيد شد و گفت: اين پروردگار من است! اين خدايى است كه از خدايان پندارى پيشين كه غروب كردند و از برابر ديدگانم محو شدند، پرشكوه تر و بزرگتر است. و مگر نه اينكه خدا بايد جلوه گاه شكوه و اقتدار و عظمت باشد؟ و بدينسان انديشه تعالى جو و حقپوى ابراهيم هر لحظه نشان مى داد كه گام به گام به سوى دريافت حقيقت اوج مى گيرد و چنين انديشه هرگز در شبستان نادانى و واپسگرايى و دنباله روى و جبرهاى اجتماعى و تاريخى اسير نمى گردد و راه خود را به سوى حق مى گشايد و به سرعت مى پويد.

و آنگاه با غروب خورشيد بود كه ابراهيم نيروى ديگرى گرفت و با همه توان و شهامت مردم خويش را مخاطب ساخت كه هان اى مردم! من از خدايان دروغين شما بيزارم! مردم! آخر چگونه مى توان اين بتهاى گوناگون را شريك و همتاى خدايى پنداشت كه پديدآورنده جهان و آفريدگار من و شماست؟

بدينسان خرد و انديشه آن توحيدگراى جوان و پر شهامت به اوج كمال مى رسد؛ اكنون ديگر به خوبى در مى يابد كه همه اين پديده هاى زمينى و آسمانى آفريده شده و حادث اند وبى گمان آنها را آفريدگارى توانا و بى همتا پديد آورده است، و درست همين جاست كه در برابر جامعه شرك گراى خود شهامتمندانه ندا مى دهد كه:

اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالْارْضَ حَنيفاً وَما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ.

من با همه وجود و كران تا كران قلب خويش رو به بارگاه خدايى نموده ام كه آفريدگار آسمانها و زمين است؛ و در اين راه اخلاص مى ورزم و از شرك گرايى اعلان بيزارى مى كنم و هرگز از شرك گرايان نخواهم بود.

چرا؟

ابراهيم در مراحل گوناگون رشد و اوج گيرى خود، با اينكه به خدايى ستاره وماه يقين نداشت، چرا هريك از آنها را پروردگارخويش مى خواند و مى گفت: هذا ربّى... مگر نه اينكه انسان توحيدگرا و با ايمان، چيزى را كه بدان يقين ندارد و ممكن است دروغ از كار در آيد، بايد آن را با دقّت و ترديد به زبان آورد و نه با يقين و اطمينان؟

پاسخ

مى توان به اين پرسش دو پاسخ داد:

1 - نخست اينكه ابراهيم اين ديدگاهها را به صورت فرضيه بيان مى كرد و در هر مرحله در پى انديشه و تفكّر بود تا به درستى آنها يقين پيدا كند و ايمان استوار بياورد كه پس از اندك زمانى در مى يافت كه فرضيه اش به اثبات نمى رسد و به مرحله ديگرى گام مى سپرد. اين شيوه در ميان همه خردمندان رواج دارد چنانكه ما نيز گاه در نگرش به پديده ها در گام نخست آنها را آن گونه كه هستند نمى شناسيم و پس از دقّت و تعمّق فراوان به اشتباه خويش پى برده و از واقعيت پديده ها آگاه مى گرديم.

2 - ديگر اينكه بايد گفت ابراهيم برداشت خويش را در هر مرحله اى بيان مى كرد و آنگاه كه به خطاى فكرى خويش پى مى برد، صادقانه و خالصانه خود را به خدا مى سپرد كه او هدايتش كند، و اين اشكال ندارد ودروغ بشمار نمى آيد.

چگونه؟

چرا حضرت ابراهيم از ديدن ستاره و ماه و خورشيد شگفت زده شد، آيا تا آن مرحله از زندگى خويش آن پديده هاى كيهانى را نديده بود؟ چگونه باور كردنى است كه انسانى به آن مرحله از رشد و كمال پر كشيده باشد و درهمه آن سير و صعودش به آسمان و منظره زيباى آن نظاره نكرده و چهره آرام و پرشكوه ماه و خورشيد وستارگان را نديده باشد؟

پاسخ

1 - ممكن است ابراهيم تا آن مرحله از نوجوانى و رشد طبيعى و فطرى خويش، منظره زيباى آسمان را نديده و با خاطرى آسوده به تماشاى ستارگان و ماه و خورشيد ننسشته باشد! و اين با توجّه به استبداد و خشونت مرز ناشناس نمرودى ناممكن نيست.

در روايت است كه مادرش از ترس شرارت دستگاه اطلاعاتى استبداد حاكم، او را در غارى به دنيا آورد و در درون همان شكاف كوه، دورانى از عمر خويش را گذرانيد، و اين طبيعى است كه انسانِ هراسان از شرارت دستگاه ستم كه در غار بدنيا آمده و در آنجا زندگى مى كند، از ديدن ماه و خورشيد و ستارگان و آسمان نيلگون محروم است. آرى، او اين گونه بود كه پس از مرحله اى از عمر خويش هنگامى كه از غار بيرون آمد، آسمان را ديد.

2 - ممكن است ابراهيم در كودكى وخردسالى نيز آسمان را ديده باشد امّا بسان بسيارى در باره ماه و خورشيد نينديشيده باشد، چرا كه در آن شرايط دستگاه تفكّر و انديشه اش آغازين مراحل حيات را مى گذرانيد و توان آن ژرف نگرى و كنجكاوى و چون و چرا را نداشت.

شيوه جالب و درس آموز ابراهيم در مورد آياتى كه گذشت دو ديدگاه مطرح است:

1 - نخست اينكه ابراهيم براستى نمى خواست به خدايى ماه و ستارگان وخورشيد اعتراف كند و آنها را آفريدگار و تدبيرگر جهان هستى قلمداد نمايد، هرگز! بلكه او با ايمان به يكتايى و بى همتايى خدا در اين انديشه بود كه مغز شرك گرايان را تكان داده و زنگارهاى شرك و پرستش هاى ذلّت بار را از دلها بزدايد و با اين شيوه جالب و تدريجى و پر جاذبه، آنان را به اشتباه دهشتناك خود آگاه ساخته و منطق دگرگونساز توحيدگرايى و يكتا پرستى را كه در ضمن آيات آمده است، براى آنان بازگويد.

با اين بيان، اعترافات او در آغازِ درخشش ماه و طلوع خورشيد و چشمك زدن ستارگان كه پس از نظاره به هر كدام مى گفت: هذا ربّى... و آنگاه با اين استدلال كه من غروب كنندگان را دوست نمى دارم و به آنها دل نمى بندم و در انديشه سر چشمه هستى و پديد آورنده اين طلوعها و غروبها هستم، درحقيقت آنها را از منطق سست و بى اساس شرك رويگردان و به منطق توحيد گرايى توجّه مى داد، و مى گفت: به باور شما اين است خداى من! نه، اين گونه كه شما مى پنداريد نيست... درست همان گونه كه به آنهايى كه خدارا جسم پنداشته و به ماه و خورشيد تشبيه مى كنند، مى توان گفت: اين است خداى آنهايى كه طلوع و غروب مى كنند!

و نيز مى توان سخن ابراهيم را، هر بار پرسشى به شمار آورد و گفت همزه استفهام آن حذف شده است و در حقيقت اين گونه بوده است: أَ هذا ربى؟... آيا اين پروردگار من است...؟

لازم به ياد آورى است كه در ادبيات و فرهنگ عرب نمونه هاى بسيارى در شعر و نثر داريم كه همزه استفهام حذف شده است كه يك نمونه آن در قرآن اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: فلا اقتحم العقبه...(140)

از ديدگاه «ابن عباس» در اينجا همزه حذف شده و در حقيقت اين گونه است كه: أفلا اقتحم العقبه... پس آيا نخواست از آن گردنه رشد و عاقبت نگرى بالا رود؟

2 - ابراهيم يكتا پرست بود و با اين شيوه جالب بر اين انديشه بود كه براى هموطنان شرك گراى خويش به آرامى و آسانى روشن سازد كه آنان در اشتباهند و پديده هاى آسمانى كه در حال طلوع و غروب هستند نمى توانند آفريدگار هستى باشند و به آنان سود و زيانى برسانند ودر خور پرستش باشند، چرا كه هموطنان او، گروهى بت پرست بودند و گروهى آتش پرست؛ دسته اى ماه را مى پرستيدند و دسته اى خورشيد و ستارگان را، و او با اين سبك ابتكارى و حكيمانه و خردمندانه، راه فكرى و عقيدتى و فرهنگى خويش را به ظاهر از باور و عقيده آنان آغاز نمود و گام به گام آنان رارشد فكرى بخشيد و ضمن بيان منطق توحيدى خويش به آنان، پوچى پرستش هاى ذلت بار را بر آنان روشن ساخت و آنگاه كه زمينه را مساعد ديد نداى توحيد گرايى و يكتا پرستى را طنين افكن ساخت كه هان اى مردم! من از آنچه شما خداى هستى مى پنداريد بيزارم و به يكتا پديد آورنده هستى ايمان دارم و او را خالصانه و خاضعانه مى پرستم و سر بر خط بندگى پر افتخار و فرمانبردارى او سپرده ام.

پيام آيه

از آياتى كه گذشت اين واقعيت درس آموز و دگرگونساز دريافت مى گردد كه همه اين اجسام و اجرام كيهانى و زمينى، و تمامى اين پديده هاى رنگارنگ، حادث اند و آفريدگار تواناى هستى پديد آورنده آنهاست و ابراهيم آن توحيدگراى بزرگ، از راه طلوع و غروب و حركت آنها، به پديده و آفريده بودنشان استدلال كرد؛ و دريافت كه همه اينها را آفريدگارى دانا و توانا و فرزانه است. بر اين باور همه شرك گرايان بايد با تعمّق و ژرف نگرى به كران تا كران هستى و گام سپردن در راهى كه پدر يكتا پرستان گيتى، گام سپرد، درست بينديشند و آن گونه كه شايسته است برگزينند، بويژه كسانى كه به ريشه و تبار و نياكان و دودمان خويش بها مى دهند و بر آنند كه راه و رسم درست و مترقى و خدا پسندانه آنان را گام سپارند و پاس دارند.

پرتوى از سرگذشت درس آموز ابراهيم مفسّران و تاريخ نگاران بر آنند كه ابراهيم در حاكميت سياه «نمرود» - كه به باور برخى دست نشانده «كيكاوس» و از ديدگاه برخى استبدادگرى مستقلّ بود - ديده به جهان گشود.

پيش از ولادت آن حضرت، برخى از راه ستاره شناسى و كهانت، يا از اخبار پيامبران و نوشته هاى آنان و يا از راه تعبير خوابِ نمرود - كه از طلوع ستاره اى روشنگر و نور بخش خبر مى داد - نزد او به پيشگويى نشستند و گفتند كه در آينده نزديك در قلمرو حكومت تو كودكى ديده به جهان خواهد گشود كه به شرك گرايى و استبداد حاكم پايان داده و توحيد و تقوا و درستى و پاكى و آزادى و آزادمنشى را پرچمدار خواهد شد.

«نمرود» با آگاهى بر اين خبر، دستور داد كه هر كودكى ولادت يافت، اگر پسر است نابود گردد. از پى آن بخشنامه بيدادگرانه بود كه زنان را نيز از شوهرانشان جدا كنند و همه را در پوشش اطلاعات و امنيّت قرار دادند تا اگر كودكى به جهان آمد و پسر بود بى درنگ نابود گردد.

در اين شرايط دوزخى بود كه مادر ابراهيم باردار شد و پس از گذشت نه ماه، براى به دنيا آوردن كودكش راه بيابان را در پيش گرفت و در گوشه غارى دور از چشم دستگاه جاسوسى استبداد، ابراهيم ديده به جهان گشود و نخستين ماهها و سالهاى زندگى را در پرتو مهر و لطف خدا كه نگاهدارنده و پرستار او بود سپرى كرد و در اين مدت مادر پر مهر و نگران در هر فرصتى به ديدار كودك خويش مى شتافت و از هر آنچه در توان داشت درمورد او كوتاهى نمى كرد و او را هماره به خداى توانا مى سپرد.

آن كودك جاودانه به خواست خدا انگشتان خود را مى مكيد و از آن راه گويى تغذيه مى كرد، و رشد او نيز شگفت انگيز بود، چرا كه در يك هفته به اندازه يك ماه و در هر ماه بسان يك سال رشد مى نمود.

سر انجام ابراهيم به مرحله رشد و كمال رسيدو از غارى كه تا كنون جايگاه امن و پناهگاه مطمئن او به خواست خدا و تدبير مادرش بود، بيرون آمد و در آن دشت پهناور و تماشايى به گردش پرداخت و به تماشاى پديده هاى زمينى و آسمانى و تفكّر در آنها و پديد آورنده آنها نشست.

در ميان پديده هاى كيهانى نخست ستاره اى نظر او را جلب كرد... و آنگاه شيفته سيماى دل انگيز و نور ملايم ماه اين عروس آسمانها شد... و در سومين مرحله محو خورشيد فروزان گرديد. آياتى كه گذشت نشانگر اين مرحله از رشد و صعود ابراهيم است! و از همين مرحله بود كه پيكار قهرمانانه او نيز بر ضد شرك گرايى و كفر، آغاز گرديد و گام به گام پيش رفت تا به مرحله درگيرى با استبداد و حاكم انجاميد.

رويارويى ديگر ابراهيم با شرك گرايان در اين آيه بخش ديگرى از سخنان روشنگرانه ابراهيم در برابر شرك گرايان به تابلو مى رود:

وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ

و هموطنان او در مورد شرك گرايى و خدايان دروغين خويش - كه ابراهيم با باران دليل و برهان آنها را بى اساس اعلان مى كرد و به توحيد و يكتاپرستى فرا مى خواند - با وى به ستيزه برخاسته و به او در مورد ترك راه و رسم رايج و حاكم، و طرح اصل توحيد و توحيدگرايى و فرهنگ آزادى بخش آن، هشدار دادند.

قالَ اَتُحاجُّونّى فِى اللَّهِ وَقَدْ هَدانِ

او، در پاسخ آنان گفت: آيا با من در مورد خداى يكتا به ستيزه بر مى خيزيد در حالى كه او مرا راه نموده است تا در پرتو مهر و لطف خاصّ اش به توحيدگرايى و يكتا پرستى پركشم و از شرك و آفتهاى آن نجات يابم و عبادت خويش را ويژه او سازم؟!

وَلا اَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِه

من از بتهاى شما و هر آنچه نظير و همتاى خداى يكتا مى سازيد نمى ترسم، من نه از زيان و آسيب رسانى آنها مى هراسم ونه به سود رسانى آنها اميدى بسته ام، بنابراين با كدامين منطق و خرد مرا از آنها مى ترسانيد؟!

آنهايى را كه شما به خدايى گرفته ايد و مى پرستيد همه و همه آفريده خدايند، برخى بتهايى هستند كه به آسانى درهم شكسته مى شوند و توان دفاع از خود را نيز ندارند، و برخى ديگر ستارگان و يا ديگر پديده هاى آسمانى مى باشند كه خود به فرمان و تدبير آفريدگارشان غروب و طلوع مى نمايند و بدينوسيله خود بر پديدآمدن خويش گواهى مى دهند. بنابراين چگونه و با چه دليل و برهانى مرا به پرستش آنها مى خوانيد و يا از آسيب رسانى شان مرا مى ترسانيد؟ و يا به سود رسانى آنها اميدم مى دهيد؟!

اِلاَّ اَنْ يَشاءَ رَبّى شَيْئاً

در تفسير اين فراز دو نظر آمده است:

1 - به باور برخى منظور اين است كه: مگر اين كه خدا اين بتها را چيره ساخته و مورد حمايت قرار دهد تا بتوانند بر من آسيبى وارد آورده و يا سودى برسانند، كه بازهم در اين صورت خدا نبوده و آفريده خداى يكتا و دليل قدرت و عظمت و يگانگى اويند و خود نشانگر اين نكته ظريف كه تنها آفريدگار پر اقتدار و بى نياز هستى است كه در خور پرستش است و نه جز او.

2 - امّا به باور برخى منظور اين است كه: من از بتها نمى ترسم، مگر اينكه خدا بخواهد كه مرا بوسيله آنها عذاب و آسيبى برساند.

لازم به يادآورى است كه ديدگاه نخست بهتر به نظر مى رسد.

وَسِعَ رَبّى كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْماً اَفَلا تَتَذَكَّرُونَ.

در اين فراز ابراهيم زبان به ستايش خداى يكتا گشوده و مى فرمايد: دانش گسترده و بى كران پروردگار من همه چيز را در برگرفته و بر هر چيزى احاطه دارد. بر شماست كه در اين مورد بينديشيد تا به اين واقعيت پى ببريد و به خداى يكتا ايمان آوريد!

كدامينِ ما به امنيّت سزاوارتر است؟ او در ادامه گفتار خويش، به نكوهش شرك گرايان پرداخته و مى فرمايد:

وَ كَيْفَ اَخافُ ما اَشْرَكْتُمْ وَلا تَخافُونَ اَنَّكُمْ اَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ

و چگونه از آنچه شما شريك خداى يكتا مى سازيد بترسم؟ و به چه دليل از من مى خواهيد كه از اين بتهاى ساختگى شما بهراسم، در حالى كه نه به سودرسانى آنان جاى اميدى است و نه از زيان و آسيب رسانى آنان جاى هراس و ترسى است؟ امّا شما چگونه از خداى يكتا و توانايى كه هم سود رسان است و هم آسيب رسان، نمى ترسيد و به ساحت پاك او جسارت ورزيده و خدايان دروغين و ساخته و پرداخته ذهن عليل و ناتوان خويشتن را همتا و نظير او جا مى زنيد و به پرستش آنها بجاى يكتا آفريدگار هستى مى پردازيد،؟ آيا شما از او نمى ترسيد؟

به باور برخى منظور اين است كه: من چگونه از شرك گرايى شما بترسم؟ من بيزارى خود از شرك شما را اعلان نموده ام، بنابراين ديگر جاى ترس نيست، و خداى عادل نيز مرا به گرايش وشرك شما و عملكرد زشتتان باز خواست نخواهد كرد. اين شما هستيد كه در بندِ شرك اسيريد و بايد از كيفر آن نيز بترسيد!

ما لَمْ يُنَزِّلْ بِه عَلَيْكُمْ سُلْطاناً

شما چيزهايى را همتاى خدا مى پنداريد و مى پرستيد كه هيچ دليل و برهانى بر درستى آنها از جانب خدا فرود نيامده است، آيا از اين كارتان نمى هراسيد؟

از اين فراز از آيه شريفه اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه هركس سخنى بى اساس بر زبان آورد و يا پيروى از راه و رسم و مذهبى را كه درستى آنها از سوى خدا تضمين نشده است برگزيند، چنين كسى باطل گراست.

فَاَىُّ الْفَريقَيْنِ اَحَقُّ بِالْاَمْنِ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

اينك اگر مى دانيد بگوييد كه كدام يك از ما دو گروه به امنيّت و آرامش سزاوارتريم؟ آيا ما كه خداى هستى را بر اساس دليل و برهان شناخته و دل در گرو عشق او نهاده و او را مى پرستيم، به امنيّت سزاوارتريم يا شما شرك گرايان كه در كام آفت جمود و تعصّب گرفتار آمده و در برابر بتها كرنش مى كنيد؟

اگر بياييد و براستى خرد خويش را به كار اندازيد اين حقيقت براى شما روشن مى شود و آنگاه حق و باطل را مى شناسيد و از هم جدا مى سازيد.

اينان شايسته امنيت اند آيه گذشته با طرح اين پرسش پايان يافت كه كدامين گروه از يكتاپرستان يا شرك گرايان به آرامش درون و امنيّت برون سزاوارترند؟ و كدام يك از عذاب و كيفر خدا در روز رستاخيز درامان خواهند بود؟ اينك در اين آيه به پاسخ آن پرسش پرداخته و مى فرمايد:

اَلَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ

آن كسانى كه خداى هستى را شناخته و به او ايمان آورده و با انجام شايسته و بايسته وظايف خويش در ابعاد گوناگون زندگى كارهاى شايسته انجام داده و از ضد ارزشها دورى جسته و ايمان خويش را به ستم و شرك نيالوده اند، آرى، اينان هستند كه به امنيّت سزاوارترند.

به باور بيشتر مفسّرين از جمله، ابن عباس، مجاهد، قتاده، و... منظور از واژه «ظلم» در آيه شريفه، شرك است.

و در روايت است كه مگر نه اينكه خداى توانا در قرآن شريف از شرك به عنوان «ستم بزرگ» ياد مى كند: انّ الشّرك لظم عظيم.(141)

«عبداللَّه بن مسعود» آورده است كه فرود آيه مورد بحث بر مردم گران آمد به همين جهت به پيامبر گرامى گفتند: اى پيامبر خدا با اين وصف هيچ كدام ما از عذاب در امان نخواهيم بود، چرا كه هر كدام از ما در مورد خود يا ديگرى ستمى روا داشته است.

آن حضرت فرمود: منظور اين نيست كه شما مى پنداريد، بلكه منظور از اين «ظلم»، شرك و شرك گرايى است. آيا نينديشيده ايد كه آن بنده شايسته كردار خدا به پسرش گفت:

يا بُنىّ لاتشرك باللّه إِن الشّرك لظلمٌ عظيم

هان اى پسرك من! به خدا شرك مورز و براى او همتايى نگير كه براستى شرك وشرك گرايى ستمى بزرگ است.

و «جبايى» و «بلخى» بر آنند كه: هرگناه بزرگى كه پاداش كارهاى نيك انسان را نابود سازد، ظلم است.

«بلخى» در اين مورد مى گويد: اگر تنها شرك را از ميان گناهان كبيره ظلم بدانيم، بايد گفت كه انسان با ايمانى كه به گناه كبيره دست يازد، در امان خواهد بود و اين همان پندار فرقه «مرجئه» است. امّا اين پندار درست نيست چرا كه با قرائن موجود در آيه شريفه منظور از «ظلم»، شرك است. امّا اين موضوع كه انجام دهنده گناه كبيره كيفر خواهد شد، نكته اى است كه به دلايل ديگرى ثابت شده است.

اُولئِكَ لَهُمُ الْاَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ.

اينان هستند كه از امنيّت بر خوردارند و اينان راه يافتگانند.

آرى، اينان هستند كه خدا به آنان منّت نهاده و نعمت گران امنيّت را به پاس ايمان و كارهاى شايسته اى كه انجام داده اند، به آنان ارزانى داشته است. بنابراين اينان هم پاداش كارهاى خويش را دريافت مى دارند و هم از كيفر خدا در امان خواهند بود. و نيز اينانند كه به سوى حق راه يافته و در سراى آخرت به بهشت پر طراوت و زيباى خداى گام مى سپارند.

داورى ابراهيم يا...؟

در مورد اين آيه شريفه كه ادامه سخن ابراهيم است، يا كلام خدا، دو نظر است:

1 - به باور برخى اين آيه شريفه ادامه سخن ابراهيم است كه قرآن آن را باز مى گويد. و روايتى از اميرمؤمنان عليه السلام در اين مورد آمده است كه اين ديدگاه را تاييد مى كند.

2 - امّا به باور گروهى از جمله «ابن زيد» و... اين سخن خداست كه بدين وسيله ميان ابراهيم و هموطنان شرك گراى او داورى مى فرمايد:

دانش و بينش الهى در اين آيه شريفه خاطرنشان مى سازد كه گفتگوى ابراهيم با هموطنانش در مورد توحيدگرايى و يكتا پرستى و ره آورد آن و نيز هشدارش از شرك وكفر و تباهيهاى آن، همه و همه از دانش و بينش و دريافتى بر مى خاست كه خدا به او ارزانى داشته بود و سراسر گفتارش با مردم از سوى خدا و مورد خشنودى او بود.

وَ تِلْكَ حُجَّتُنا اتَيْناها اِبْراهيمَ عَلى قَوْمِه

و اينها همه دليلها و روشنگريهاى ما بود كه به ابراهيم در برابر قوم و هموطنانش ارزانى داشتيم؛ اينها را به او الهام كرديم تا توانمند و سرفراز منطق توحيدگرايان و يكتاپرستان عصرها و نسلها را شهامتمندانه و زيبا بازگويد وشرك گرايان را به هنگام بحث و گفتگو وامانده ساخته و پوچى عقيده و راه ورسم خفّت بار آنان را به همه حقجويان نشان دهد.

نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ

ما مقام و منزلت و رتبه و درجه مردم با ايمان را - كه به خدا و پيام آورش ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مى دهند - اوج مى بخشيم و برخى را به درجات ايمان و يقين و اخلاصشان بر برخى ديگر برترى مى دهيم.

اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ.

چرا كه پروردگار تو فرزانه وداناست. بر اين اساس آن امتياز دهى و برترى برخى از شايستگان بربرخى ديگر بر اساس حكمت و مصلحت است.

به باور برخى، منظور اين است كه: ما درجات هر كه را شايسته بدانيم و بخواهيم بالا مى بريم و او را از ميان مردم به مقام پرفراز رسالت بر مى گزينيم.

وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا

ما به ابراهيم از همسرش ساره، اسحاق و يعقوب را كه فرزند و نواده او هستند، ارزانى داشتيم، و همه را با مقام والاى رسالت راه نموديم و برترى بخشيديم.

در مورد پيامبران تعبير به هدايت، آمده است از جمله در مورد برترين وبزرگترين آنان پيامبر اسلام مى فرمايد:

و وجدك ضالاً فهدى(142)

و تو را سرگشته يافت و راه نمود، كه به باور مفسران منظور اين است كه، تو را از راه رسالت سرگشته يافت و در پرتو مهر خويش به سوى آن، تو را راه نمود.

به باور برخى منظور اين است كه: ما همه پيامبران را به راهى راه نموديم كه به پاداش پرشكوه ما برسند.

در اين آيه شريفه خدا بر ابراهيمِ پيامبر منت مى نهد كه به او فرزند و فرزند زاده اى شايسته ارزانى داشته است، و اين نشانگر آن است كه يكى از بهترين نعمت هاى بزرگ خدا به انسان اين است كه به او فرزندى شايسته ارزانى گردد. فرزندى كه باعث آبروى او در دنيا بوده و پس از مرگِ پدر نيز براى او دعاى خير و طلب آمرزش نمايد. به ويژه كه فرزند و فرزند زاده انسان از پيام آوران خدا و شايسته كرداران راستين باشند.

وَنُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَتِه

و پيش از اينان نيز «نوح» و برخى از فرزندان و نسل و تبار او را راه نموديم. يادآورى مى گردد كه خود ابراهيم و نسل او نيز از تبار نوح مى باشند، و كسانى همچون «لوط» و «الياس» نيز از نسل نوح مى باشند كه از تبار ابراهيم به شمار نمى روند.

برخى از مفسّران بر آنند كه منظور از «من ذريّته» اشاره به فرزندان ابراهيم است، نه نسل و تبار نوح.

داوُدَ وَسُلَيْمانَ وَاَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسى وَهرُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ.

منظور از نسل و تبار نوح، اين چهره هاى تاريخ ساز و بزرگ اند:

1 - داوُد،

2 - سليمان،

3 - ايوب،

4 - يوسف،

5 - موسى،

6 - و هارون،

و در پايان آيه شريفه مى فرمايد: و ما شايسته كرداران را اين گونه پاداش مى دهيم.

پاره اى مى گويند: منظور اين است كه: ما همان گونه كه اين بندگان برگزيده و پيامبران خويش را بر ديگران برترى داديم، به همه شايسته كرداران قرون و اعصار نيز پاداش شكوهمندى ارزانى خواهيم داشت.

وَ زَكَرِيَّا وَيَحْيى وَعيسى وَاِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ.

و نيز اين چهرهاى برازنده تاريخ از نسل نوح مى باشند:

1 - زكريا،

2 - يحيى،

3 - عيسى،

4 - الياس،

و همه اينهااز بندگان شايسته كردار و پيامبران خدا بودند.

وَ اِسمعيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمينَ.

و ديگر اسماعيل، يسع، يونس، و لوط را راه نموديم و هركدام را در روزگارش برجهانيان برترى بخشيديم.

لازم به ياد آورى است كه اگر ضمير «ذريّته»، در آيه 84 را به «نوح» باز گردانيم، همه اين نام آوران از نسل و تبار آن حضرت به شمار مى روند، و اگر به «ابراهيم» باز گردانيم، تا «هارون» از نسل ابراهيم محسوب مى گردند و آنگاه از آغاز آيه 85 «و زكريا...»، دگر باره به : «و نوحاً هدينا...»، پيوند مى خورد.

به باور برخى ممكن است همه اين بلند آوازگان را، از نسل ابراهيم به شمار آورد، چرا كه بيشترين آنان بطور ترديد ناپذير از تبار اويند، به ويژه كه در روايتى از «ابن مسعود» آورده اند كه: «الياس»، همان «ادريس» است كه نياى «نوح» بوده است.

«زجاج» در اين مورد مى گويد: ممكن است منظور از «و من ذريّته»، نسل نوح و يا ابراهيم باشد، چرا كه نام هر دو بزرگوار آمده است، امّا نام پيامبرانى كه پس از «نوح» آمده اند به واژه «نوح» پيوند مى خورند.

يك نكته ظريف در آيه شريفه آفريدگار هستى «عيسى» را كه فرزند مريم پاك است، از نسل و تبار نوح يا ابراهيم مى شمارد، و از اين شيوه قرآن اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه، دو نور ديده پيامبر حضرت حسن و حسين عليهما السلام پسران پيامبرند و نسل پاك آنان نيز، همان نسل پاك پيامبر خداست.

در روايت درست و روشنى آمده است كه پيامبر گرامى در مورد دو گل بوستانش حسن و حسين عليهما السلام فرمود:

ابناى هذان إمامان قاما او قعدا(143)

اين دو پسر گرانمايه ام، امام و پيشواى راستين هستند خواه بپاخيزند و يا در شرايط و روزگارى باشند كه قيام نكنند و مصلحت را در تدبير امور به شيوه و سبكى آرام و نهان بنگرند.

و نيز آورده اند كه آن حضرت در اشاره به حضرت حسن عليه السلام فرمود:

إِنّ ابنى هذا سيّد

راستى كه اين پسرم سالار مردم است. و بدينسان او را پسر خويش خواند.

و نيز تاريخ نگاران و مفسّران و محدثان بر آنند كه ياران پيامبر، حضرت حسن و حسين و فرزندان گرانمايه آنان را، فرزندان پيامبر خطاب مى كردند و مى گفتند: يابن رسول الله! چرا كه اين واقعيت را از قرآن و آورنده آن دريافته بودند.

وَ مِنْ ابآئِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَاِخْوانِهِمْ وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.

و از پدران، نسل و تبار و برادران اين پيامبران بزرگ نيز كسانى بوده اند كه آنان را بر بسيارى از مردم برترى بخشيده و به رسالت برگزيديم و همه آنها را به راه راست راه نموديم.

پيامبران و سه نعمت گران در اين آيه و چند آيه اى كه از پى خواهد آمد، قرآن شريف روشنگرى مى كند كه پيامبران همه مورد عنايت و لطف پروردگار خويش هستند و بر مردم تعالى طلب و سعادت خواه است كه در زندگى خويش، آنان را نمونه و الگو قرار دهند و بر آنان اقتدا نمايند:

ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدى بِه مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِه

آنچه در مورد هدايت و گزينش و برترى بخشيدن پيامبران برديگر انسانها در آيات پيش آمد، نعمتى است كه خداى به هركس از بندگان خود كه بخواهد و او را شايسته بداند، ارزانى مى دارد. روشن است كه هدايت و رهنمودى كه در مورد پيامبران آمده، نه به مفهوم راهنمايى، بلكه به مفهوم ارشاد به سوى پاداش و ارزانى داشتن توفيقِ افزونتر به آنان است؛ هچنانكه در پايان آيه شريفه مى فرمايد: و كذلك نجزى المحسنين و ما شايسته كرداران را اين گونه پاداش مى دهيم.

با اين بيان ارشاد به سوى پاداش مناسب، با آخر آيه كه ويژه پيامبران است، يكسان نيست، اين ارشاد، آن راهنمايى و هدايتى كه توحيدگرا و كفرگرا در آن سهيم هستند، نمى باشد بلكه مرتبه و درجه اى والاتر و بالاتر است.

وَلَوْ اَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين فراز نيز نشانگر آن است كه هدايت در آيه مورد بحث، به مفهوم رساندن به هدف و پاداش است كه مى فرمايد: و اگر آنان شرك ورزيده بودند، بى گمان آنچه انجام مى دادند تباه مى شد و از دستشان مى رفت، چرا كه انسان در صورت شرك گرايى كارهاى خويش را در راهى انجام مى دهد كه در خور پاداش الهى قرار نمى گيرد.

از اين آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه انسان بر اثر شرك ورزيدن، پاداشى را نيز كه به خاطر انجام كارهاى شايسته گذشته، در خور آنها گشته است، همه را از دست مى دهد. و افزون بر اين، اين موضوع مورد اتفاق است كه انسان شرك گرا در برابر كارهايى كه به عنوان عبادت انجام مى دهد در خور پاداشى نخواهد شد.

اُولئِكَ الَّذينَ اتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَاِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ.

اين پيامبران كسانى هستند كه به آنان نعمت كتاب و داورى و رسالت ارزانى داشتيم؛ و اگر اين شرك گرايانى كه رسالت پيامبر اسلام را دروغ مى انگارند، همچنان به كتاب و داورى و رسالت او كفر بورزند، بى گمان ما گروهى ديگر را بر آن مى گماريم كه نه تنها كفر نورزند بلكه حق دين و كتاب را اداء، پيامبران خدا را تجليل و احترام، و از رهنمودهاى آسمانى آنان پيروى نمايند.

اينان كيانند؟

در اين مورد ديدگاهها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله «زجاج» و «طبرسى» و... منظور از اينان پيامبران پيشين هستند كه پيش از بعثت پيامبر اسلام و فرود قرآن شريف، به آن حضرت و كتاب آسمانى و پرشكوه اش ايمان آورده بودند.

2 - امّا به باور برخى از جمله «عطاردى»، منظور فرشتگانند.

3 - پاره اى بر آنند كه منظور مردم درست انديش و حقجويى هستند كه به آن حضرت ايمان آوردند.

4 - و پاره اى از جمله «ضحّاك» و «فرّاء» بر اين عقيده اند كه منظور مردم مدينه مى باشند و مفهوم آيه اين است كه: اگر شرك گرايان قريش به رسالت پيامبر و قرآن او ايمان نياورند مردم مدينه ايمان مى آورند و آن حضرت را در برابر فشار شرك يارى مى نمايند. به هر حال آن كسانى كه ايمان به قرآن و پيامبر مى آورند در اين آيه شريفه مورد تكريم و احترام قرار گرفته و آفريدگار هستى ضمن شرافت بخشيدن به آنان، خاطر نشان مى سازد كه آنان را براى ايمان و پاسدارى از قرآن و مقررات آن برگزيده است.

به باور برخى منظور اين است كه ما آنان را به ايمان و پاسدارى از دين خدا ملزم ساخته ايم.

پيام آيه

افزون بر آنچه آمد، در آيه شريفه آفريدگار هستى به روشنى و صراحت تضمين مى كند كه پيامبر خود را يارى نموده و دين و آيين آسمانى و راه و رسم خدا پسندانه او را نيز حمايت نمايد.

اُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُديهُمُ اقْتَدِهْ

اى پيامبر، اينان كسانى هستند كه خدا راهشان نموده است كه در برابر مشكلات و رنجها و سختى ها شكيبايى و پايدارى ورزند، تو نيز به اينان اقتدا كن و در برابر كج انديشيها و اذيّت و آزار شرك گرايان پايدارى و شكيبايى پيشه ساز تا در خور همان پاداش گردى كه آنان دريافت داشتند.

به باور برخى منظور اين است كه اينان بودند كه هدايت خدا را با همه وجود برگزيدند و در پرتو مهر و لطف او راه يافتند و به اوج پيروزى و رستگارى پركشيدند، اينك تو نيز راه توحيدى آنان را پيروى كن و در توحيد و تقوا شيوه دعوت به حق و عدالت و در چگونگى پيكار فكرى و فرهنگى و عقيدتى با شرك و كفر، به آنان اقتداء كن.

واژه «اولئك» در آغاز آيه شريفه به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، اشاره به پيامبرانى دارد كه در آيات گذشته نام بلند آوازه آنان آمد؛ امّا از ديدگاه گروهى ديگر از جمله «حسن» اشاره به مردم با ايمانى دارد كه از سوى آفريدگار هستى به ايمان و پاسدارى از دين خدا گمارده شده اند.

با اين بيان واژه «هدايت» تكرار نشده، امّا طبق ديدگاه نخست به خاطر طولانى شدن سخن، اين واژه تكرار شده است.

پيام آيه

اين آيه شريفه به پيشواى گرانقدر توحيد فرمان مى دهد كه در كران تا كران زندگى به ارزشهاى انسانى و آسمانى پيامبران خدا اقتداء كند.

با اين بيان بر اوست كه به شكيبايى «ايوّب»،

به سخاوت و بخشندگى ابراهيم،

به صلابت موسى،

به شكوه سليمان،

به زهد و پارسايى عيسى، و ديگر ويژگيها و ارزشهاى والاى آن شايستگان اقتدا كند.

و همه را، يكجا، در وجود گرانمايه خويش گرد آورد.

پندى جاودانه براى جهانيان در اين آيه شريفه به ترسيم پاره اى از ارزشها و كارهايى مى پردازد كه پيامبر گرامى بايد درانجام شايسته و بايسته آنها به پيامبران پيشين اقتدا كند؛ در اين مورد مى فرمايد:

قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً

اى پيامبر! به مردم بگو: من در برابر رساندن پيام خدا بر شما، و در برابر انجام وظايف خطيرى كه او بر عهده ام نهاده است، بسان ديگر پيامبران خدا از شما هيچ مزد و پاداشى نمى خواهم؛ و اين بدان دليل است كه اگر مقام والاى پيام رسانى و بيان مقررات الهى، بسان يك مؤسسه تجارى باشد، يا پيامبر خدابسان كارمندان وزورمداران، در انديشه به دست آوردن قدرت و رسيدن به منافع و مصالح شخصى و گروهى و مادى باشد، در آن صورت است كه مردم از پيامبر و دين او، بيزار مى گردند و فاجعه رخ مى دهد.

اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمينَ.

آرى، اين قرآن جز وسيله پند و اندرز و ياد آورى براى جهانيان، چيز ديگرى نيست.

رهنمود آيات

1 - از آياتى كه گذشته اين واقعيت دريافت مى گردد كه در هر عصر و روزگارى بايد پيامبر يا يك امام راستين و الهى باشد تا دين را آن گونه كه هست به مردم برساند و تفسير و از آن پاسدارى نمايد، چرا كه قرآن مى فرمايد:

... و قد وكّلنا بها قوماً...(144)

ما گروهى ديگر را بر آن مى گماريم...

و نيز اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه اين آفريدگار هستى است كه امامت و رسالت و پاسدارى از دين را به بندگان شايسته و برگزيده اش ارزانى مى دارد و برعهده آنان مى گذارد، بنابراين امامت راستين، يك منصب آسمانى است نه بشرى و زورمدارانه.

2 - برخى با استدلال بر اين آيات بر آنند كه پيامبر گرامى و پيروان او، پيرو اديان آسمانى پيشين و پيامبران گذشته بوده، و تنها آن بخش هايى از شريعت هاى گذشته را كه نسخ شده اند، رها كرده اند؛ كه به باور ما اين برداشت نادرستى از آيات است، چرا كه آيات نشانگر اين واقعيت است كه اصول و حقايق و پايه هايى درهمه اديان بوده است كه اصول مشترك نام دارد و آنها عبارتند از توحيد و بندگى خدا و آراستگى به ارزشهاى اخلاقى و انسانى، و اين آيات پيامبر و رهروانش را به آن اصول مشترك فرا مى خواند، نه به احكام و مقررات دينى كه از امتيازات هر كدام از شريعت هاست. با اين بيان آن برداشت دور از حقيقت است و همان گونه كه اشاره رفت اين آيات به پيامبر گرامى رهنمود مى دهد كه ويژگيها و ارزشهاى همه پيامبران را يكجا در لاله زار وجود خويش گرد آورد و آنچه آن خوبان و شايستگان همه دارند، اين گل سر سبد آنان به تنهايى تجلى گاه آن ارزشها گردد.

3 - و نكته ديگرى كه دريافت مى گردد اين است كه قرآن و پيامبر، آخرين پيام خدا و آخرين پيام رسان مى باشند و هر دو به سوى جهانيان فرستاده شده اند، چرا كه در آيه شريفه قرآن اندرزى براى جهانيان عنوان يافته است.