تفسير مجمع البيان جلد ۱

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۳۴ -


/ سوره بقره / آيه هاى 74 - 67

67. وَ اِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اِنَ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا اَتَتَّخِذُنا هُزُوَاً قالَ اَعُوذُ بِاللَّهِ اَنْ اَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ.

68. قالُواادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ماهِىَ قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لافارِضٌ وَلابِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ.

69. قالُواادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّالنّاظِرينَ.

70. قالُواادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ماهِىَ اِنَ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ اِنّا اِنْ شاءَاللَّهُ لَمُهْتَدُونَ.

71. قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لاذَلُولٌ تُثيرُالْاَرْضَ وَ لا تَسْقِى الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاشِيَةَ فيها قالُواالْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ.

72. وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسَاً فَادّارأْتُمْ فيها وَاللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ.

73. فَقُلْنَااضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِى اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

74. ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْاَنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِاللَّهِ وَ مَااللَّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ.

ترجمه

67. و [بياد آوريد] هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «خدا به شما دستور مى دهد كه مادّه گاوى را سر ببريد»؛ گفتند: «آيا ما را به تمسخر مى گيرى؟» گفت: «به خدا پناه مى برم از اينكه از نادانان باشم».

68. گفتند: «پروردگارت را براى ما بخوان [و از او بخواه ] تا براى ما روشن سازد كه آن [گاو بايد ]چگونه باشد؟» گفت: «او مى فرمايد: آن [حيوان بايد ]مادّه گاوى باشد نه پير و نه نوجوان، بلكه ميانسالى ميان اين دو؛ بنابراين، آنچه را فرمان يافته ايد، [بيدرنگ ]انجام دهيد.

69. گفتند: «پروردگارت را براى ما بخوان تا بر ما روشن سازد [اين گاو ]چه رنگى [بايد] داشته باشد؟» گفت: «او مى فرمايد: آن [گاو بايد] مادّه گاوى زرد يكدست باشد، كه رنگ آن بينندگان را شادمان سازد».

70. گفتند: «از پروردگارت بخواه تا براى ما روشن سازد كه آن [گاو بايد] چگونه باشد؟ چرا كه [ويژگيهاى ] اين مادّه گاو [هنوز هم ] بر ما مشتبه است؛ و ما به خواست خدا، [با روشنگرى بيشتر تو] از راه يافتگان خواهيم شد.»

71. گفت: «او مى فرمايد: آن [حيوان بايد] مادّه گاوى باشد، نه رام كه زمين را شيار زند و نه كشتزار را آبيارى كند ؛ [مادّه گاوى باشد ]بى هيچ عيبى، و هيچ [رنگ و] لكّه اى در آن نباشد» گفتند: «اينك سخن درست [ازسوى پروردگارت براى ما ]آوردى». آنگاه [گاوى با همان ويژگيها يافتند و] آن را سر بريدند؛ و چيزى نمانده بود كه [اين فرمان را] انجام ندهند.

72. و [نيز بياد آوريد] هنگامى كه فردى را كشتيد؛ و درمورد [كشته شدن ]او با يكديگر به كشمكش برخاستيد؛ و خدا آنچه را كتمان مى كرديد، آشكار ساخت.

73. پس گفتيم: «پاره اى از آن [گاو سربريده شده ] را به آن [شخص مقتول ] بزنيد» [تا به خواست ما برخيزد و قاتل خويش را نشان دهد]. خدا اينگونه مردگان را [در آستانه رستاخيز] زنده مى سازد، و آيات [و نشانه هاى خود ]را به شما مى نماياند؛ باشد كه خرد خويش را بكار گيريد.

74. سپس دلهاى شما پس از اين [رويداد تكان دهنده، بجاى حق پذيرى و هدايت ]، سخت شد، بسان سنگ يا سخت تر از آن؛ چرا كه از بعضى سنگها نهرهايى جارى مى شود، و برخى از آنها مى شكافد و آب از آن بيرون مى زند، و پاره اى از آنها از ترس خدا [از فراز كوه ] فرو مى افتد؛ [امّا دلهاى شما نه از بيم كيفر او و نافرمانيش مى هراسند، و نه به اميد نعمتهاى او به حق مى گرايند. ]و خدا از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست.

نگرشى بر واژه ها

«بقرة»: گاو مادّه.

هزواً»: به تمسخر و ريشخند گرفتن.

«اعوذ»: پناه مى برم.

«يبيّن»: به روشنى بيان مى كند.

«فارض»: گاو بزرگ و سالخورده.

«بكر»: گاو كوچكى كه هنوز بار برنداشته است.

«عوان»: گاو جوان.

«فاقع لونها»: زرد تند و يا زرّين.

«ذلول»: گاوى كه براثر كار زياد، ازكارافتاده شده است.

«تثير»: شخم مى زند و شيار مى كند.

«حرث»: كشتزار يا مزرعه.

«مسلّمة»: بدون عيب و نقص.

«لاشية»: يك رنگ كامل.

«ادّارأتم»: كشمكش كرديد.

«مخرجٌ»: آشكارسازنده.

«قست»: سخت شد.

«يتفجّر»: مى جوشد و بيرون مى آيد.

«يهبط»: فرود مى آيد.

«غافلٍ»: غفلت زده و ناآگاه.

داستان گاو بنى اسرائيل

در اين مورد، ديدگاهها متفاوت است:

1. از هشتمين امام نور (ع) نقل كرده اند كه فرمود:

جريان فرمان خدا در اين آيه شريفه بدينصورت بود كه: مردى از اين قوم، يكى از نزديكان خود را ازپا درآورد و آنگاه پيكر بيجان او را سر راه بهترين ايل و تبار بنى اسرائيل افكند تا اذهان را گمراه كند؛ و ازپى اين جنايت، خود در مقام خونخواهى برآمد. موضوع را به موسى(ع) گزارش كردند و قاتل او را جستند. آن حضرت دستور داد گاوى را بياورند تا ترتيب كار را بدهد.

امّا آنان گفتند: آيا ما را به ريشخند گرفته اى؟

موسى(ع) گفت: پناه بر خدا اگر در زمره نادانان باشم.

اگر آنان به دستور پيامبر خويش عمل مى كردند و گاوى مى آوردند و از بهانه جوييها و پرسشهاى بى مورد خوددارى مى كردند، ماجرا پايان مى پذيرفت. امّا آنها با بهانه تراشيها، سرانجام كار را پيچيده ساختند؛ و مقرّر شد كه مادّه گاوى با ويژگيهايى كه ترسيم شده است، پيدا كنند.

سرانجام گاو مورد نظر را نزد جوانى از بنى اسرائيل يافتند؛ ولى او از فروش آن سرباز زد و گفت: تنها در صورتى آن را مى فروشد كه پوستش را پس از كشتن، آكنده از زر و سيم سازند و به او بدهند. جريان را به موسى(ع) گزارش كردند؛ و او دستور داد آن را بخرند.

حضرت رضا (ع) افزود:

برخى از ياران پيامبر (ص) از آن حضرت درباره ماجراى گاو بنى اسرائيل و ويژگيهاى آن پرسيدند. آن حضرت فرمود: جوانى از بنى اسرائيل به پدر خويش بسيار احترام مى كرد. روزى كالايى خريد و به خانه بازگشت تا پول آن را بردارد و به صاحب كالا بپردازد. كليد صندوقچه پول را زير سر پدر، و او را در خواب عميق ديد؛ و از آنجا كه نمى خواست پدر سالخورده اش را از خواب خوش بيدار كند، معامله اش بهم خورد. پدر پس از بيدارشدن از خواب و اطّلاع از ماجرا، آن گاو را به او بخشيد كه سرانجام آن همه سيم و زر براى او آورد.

2. از ابن عبّاس نقل كرده اند كه جريان گاو بنى اسرائيل بدينصورت بود كه:

مرد سالخورده اى را برادرزادگانش كشتند و پيكر بيجان او را در گذرگاه يكى از ايل و تبار بنى اسرائيل افكندند و آنگاه خود به خونخواهى برخاستند. ماجرا را به استحضار موسى(ع) رساندند؛ و او براى روشن شدن اين راز از خدا يارى خواست. پيام آمد كه به آنان دستور دهد گاوى را بكشند و با بعضى از اعضاى آن به پيكر بيجان مقتول بزنند تا به خواست خدا زنده شود و حقيقت را روشن سازد.

3. عدّه اى نيز قاتل را فرزند عموى مقتول و انگيزه جنايت را بردن دارايى او به ارث، عنوان ساخته اند.

4. در روايتى از ششمين امام نور (ع) آورده اند كه:

جوانى به خواستگارى دخترى رفت. پدر دختر به او پاسخ مساعد نداد و دختر را به همسرى يكى از نيكان بنى اسرائيل كه به خواستگاريش آمده بود، درآورد.

خواستگار نخست، درپى اين جريان، كينه پدر دختر را به دل گرفت و در فرصتى مناسب او را ازپا درآورد و خود نزد موسى(ع) شتافت كه «اى پيامبر خدا! عموزاده مرا كشته اند؛ و قاتل ناشناخته است». اين بيدادگرى بر موسى(ع) گران آمد؛ از اين رو به چاره انديشى پرداخت و پيام رسيد كه چگونه موضوع را روشن سازد.

تفسير

در اين آيات نيز، روى سخن با بنى اسرائيل است؛ مى فرمايد:

«و اذ قال موسى لقومه انّ اللَّه يأمركم ان تذبحوا بقرةً قالوا اتتّخذنا هزواً قال اعوذ باللَّه ان اكون من الجاهلين»

و بياد آوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان مى دهد كه گاوى را با اين ويژگيها سر ببريد...

گفتند: آيا ما را به تمسخر مى گيرى؟! ما از تو درمورد عامل قتل مى پرسيم و تو دستور كشتن گاو را به ما مى دهى؟!

روشن است كه اين بهت زدگى و سخن آنان بدان جهت بود كه رابطه اى ميان پرسش خود و پاسخ موسى (ع) نمى ديدند و به راز اين دستور آگاه نبودند.

موسى گفت: پناه مى برم به خدا از اينكه از نادانان باشم.

اين تعبير، بيانگر اين درس است كه استهزاى ديگران جز كار عناصر نادان و كودن نيست؛ چرا كه مفهوم اين كار ناپسند از دو صورت خارج نيست: يا استهزاكننده آفرينش فرد را به مسخره مى گيرد و يا كردارى از كردارهاى او را. و روشن است كه هيچكدام از آنها درخور ريشخند نيستند؛ زيرا موضوع آفرينش يا زشتى و زيبايى افراد كه در اختيار آنها نيست و تمسخر آنها، دهن كجى به دستگاه آفرينش است، و كردار ناپسند نيز اگر از كسى ديده شود، بر ماست كه او را راهنمايى كنيم، نه اينكه به باد تمسخر بگيريم. با اين بيان، عمل زشت و ناپسند استهزاى ديگران جز از عناصر نادان و كودن، از كسى نشايد.

چرا؟

چرا خدا از ميان حيوانات گوناگون، دستور داد گاو را سر ببرند؟ آيا مى توان در اين مورد امتيازى براى گاو قائل شد؟

پاسخ

بنظر مى رسد در آن روزگاران، مردمى بودند كه گاو را مى پرستيدند. قصد اين بود كه تقدّس و عظمت موهوم گاو درهم شكسته شود و همگان دريابند كه حيوانى اينگونه اسير و ذليل، زيبنده پرستش نيست.

چرا؟

چرا خداوند آن مرده را با كشتن موجودى زنده، حيات مجدّد بخشيد؟

پاسخ

خداى جهان آفرين، اين كار را براى نشان دادن قدرت بى همانندش انجام داد؛ و با اين اقدام روشن ساخت كه مى تواند با عضو موجودى فاقد حيات و زندگى، حيات را به فردى باز گرداند.

«قالواادع لنا ربّك يبيّن لنا ماهى قال انّه يقول انّها بقرةٌ لافارضٌ و لابكرٌ»

بنى اسرائيل پس از اطلاع از اينكه سربريدن گاو يك فرمان است، از ويژگيهاى آن پرسيدند؛ نخست گفتند: اى موسى! از خدايت بخواه تا براى ما روشن سازد كه آن حيوان چگونه بايد باشد؟

در پرسش آنان، از سنّ و سال گاو بصراحت سخنى بميان نيامده؛ امّا از پاسخ روشن است كه منظور آنان، اندازه عمر آن حيوان بوده است: آن حيوان بايد مادّه گاوى باشد نه پير و ازكارافتاده و نه نوجوان... (قال انّه يقول انّها بقرةٌ لافارضٌ ولابكرٌ...).

«عوانٌ بين ذلك»

ابن عبّاس مى گويد: منظور از «عوان»، حدّ متوسّط ميان بزرگ و كوچك است؛ كه ازنظر قدرت و زيبايى، بهترين دوران عمر گاو و حيوانات و جنبندگان ديگر بشمار مى رود. و «مجاهد» مى گويد: منظور از آن، گاوى است كه يكى دو گوساله آورده باشد.

«فافعلوا ماتؤمرون»

بنابراين، آنچه را فرمان يافته ايد، انجام دهيد.

«قالواادع لنا ربّك يبيّن مالونها»

بهانه جويان بنى اسرائيل پس از مشخّص شدن سنّ و سال گاو، براى گريز از اداى وظيفه، از رنگ آن پرسيدند و گفتند: هان اى موسى! از پروردگارت بخواه كه رنگ آن گاو را براى ما روشن سازد و بيان فرمايد كه رنگ آن چگونه بايد باشد؟

«قال انّه يقول انّها بقرةٌ صفراء»

موسى گفت: خدا مى فرمايد «آن حيوان بايد مادّه گاوى زرد يكدست و خالص باشد».

برخى آورده اند كه تمامى اعضاى بدن آن گاو، از سر و شاخ تا سم پاها، زرد بود.

«فاقع لونها تسرّالنّاظرين»

زردى كه يكدست و خالص باشد و بينندگان را شادمان سازد

رنگ زرد، همانگونه كه درآيه شريفه آمده است، شادى آفرين و اندوه زداست.

از حضرت صادق (ع) نقل كرده اند كه فرمود:

هركه كفش زردرنگ بپوشد،هماره شادمان خواهد بود تا آنگاه كه آن كفش پاره شود؛ چراكه قرآن رنگ زرد را شادى بخش و سرورآفرين مى خواند.

«قالوا ادع لنا ربّك يبيّن لنا ماهى انّ البقر تشابه علينا و انّا ان شاءاللَّه لمهتدون»

بهانه جويان، پس از روشن شدن رنگ گاو، بهانه ديگرى را طرح كردند و گفتند: اى موسى! از پروردگارت بخواه تا براى ما روشن سازد كه گاو مورد نظر بايد از گاوهاى كار باشد يا چرنده؟ زيرا گاو مورد سفارش [هنوز] بر ما مشتبه است؛ و ما به خواست خدا، با روشنگرى تو ازسوى او، بى گمان از راه يافتگان خواهيم بود.

از پيامبر گرامى (ص) نقل كرده اند كه اين قوم در مرحله نخست تنها فرمان يافته بودند كه گاوى را سر ببرند تا پيامبرشان به خواست خدا راز قتل بيگناهى را كه در جامعه نوبنياد آنان انجام شده بود، روشن سازد؛ امّا درپى پرسشها و بهانه جوييهاى پوچ و پياپى، خداوند برآنان سخت گرفت.

آنگاه پيامبر (ص) افزود: به خدا سوگند! اگر آنان «انشاءاللَّه» نمى گفتند، هرگز آن گاو را نمى يافتند و از آن گرفتارى رها نمى شدند.

«قال انّه يقول انّها بقرةٌ لاذلولٌ تثيرالارض و لاتسقى الحرث»

موسى گفت: گاو مورد نظر، مادّه گاوى است كه رام نيست تا زمين را شيار زند و يا كشتزار را آبيارى كند.

«مسلمةٌ»

سالم و بى عيب و نقص است

درمورد اين ويژگى گاو، بعضى گفته اند: منظور اين است كه از هر عيبى بدور است؛ و برخى گفته اند: مقصود اين است كه زرد يكدست و خالص از ديگر رنگها باشد؛ عدّه اى برآنند كه آثار كار و فرسودگى در آن نيست؛ و پاره اى مى گويند: منظور، گاو وحشى است.

«لاشية فيها»

واژه شناسان مى گويند: منظور از آن گاوى است كه جز رنگ پوست، چيزى در آن هويدا نيست.

«قالواالآن جئت بالحقّ»

گفتند: اكنون حقّ سخن را ادا و نشانه هاى درست گاو مورد نظر را بيان كردى.

«فذبحوها و ما كادوا يفعلون»

پس آن را سر بريدند، و چيزى نمانده بود كه نافرمانى پيشه سازند و دستور را انجام ندهند؛ زيرا از يك سو از رسوايى قاتل هراسان بودند، و از ديگر سو، پول پرستانى بودند كه از پرداخت بهاى سنگين آن سر باز مى زدند.

به هرحال، گاو را به بيان برخى، به بهاى آكنده ساختن پوستش از طلا، و به تعبير برخى ديگر، ده برابر وزن آن از زر و سيم خريدند؛ و اين در حالى بود كه به گفته عدّه اى، قيمت حقيقى آن بيش از سه دينار نبود.

يك بحث از اصول فقه

درمورد فرمان خدا در اين آيات، اين بحث طرح شده است كه آيا فرمان خدا از آغاز تا انجام ماجرا، يك دستور و آن سربريدن گاوى با ويژگيهايى بوده است كه بتدريج آمد؛ يا اينكه نخست يك فرمان رسيد، و هنگامى كه آن را انجام ندادند، فرمانى ديگر و بازهم فرمان سوّم براى سربريدن گاوى با ويژگيهايى كه آن را غير از دو گاو در دو مرحله قبل نشان مى دهد؟

پاسخ

پاره اى، با توجّه به بحثهاى اصولى كه جاى طرح آنها اينجا نيست، براين اعتقادند كه فرمان خدا براى سربريدن گاو از همان آغاز متعدّد بود.

امّا عدّه اى معتقدند اين فرمان در چند مرحله بصورت زير صادر شد:

1. نخست فرمان اين بود كه مادّه گاوى بدون هيچ ويژگى سرببرند؛ و اگر دستور را انجام مى دادند، كار تمام بود.

2. امّا آنان از انجام دادن فرمان نخست، با بهانه هايى سر باز زدند؛ و در مرحله بعد، دستور تغيير يافت و اندكى شدّت پيدا كرد.

3. و باز آنان بهانه آوردند. تا اينكه در مرحله سوّم، دستور طبق مصالح تغيير كرد و بصورتى فرود آمد كه در آيات گذشت.

آيا؟

در همين مورد بحث است كه آيا هنگام اجراى آخرين دستور لازم بود همه ويژگيهاى دو مرحله پيش نيز رعايت شود و يا رعايت آخرين دستور كافى بود؟

پاسخ

1. عدّه اى معتقدند كه در اجراى آخرين دستور، تنها رعايت شرايط و ويژگيهاى آن كافى بود؛ چرا كه هر دستور و تكليفى درحقيقت نسخ كننده دستور پيش از خود است، و ممكن است مصلحت تغيير كرده كه دستور جديدى آمده است، و مى دانيم آنچه در نسخ مورد اشكال است، نسخ فرمان پيش از زمان آن است، نه پس از گذشت زمان عمل به آن.

2. امّا برخى بر اين انديشه اند كه فرمان پروردگار درمورد سربريدن گاو، تنها يك دستور بود، نه چند دستور با ويژگيهاى گوناگون؛ تنها چيزى كه هست، اين حقيقت است كه ويژگيهاى دستور بتدريج آمده است؛ و مى دانيم كه تأخير بيان تا زمان اجراى فرمان و اندكى پيش از آن مانعى ندارد.

مرحوم سيّد مرتضى، همين آيه شريفه را دليلى بر جواز تأخير بيان عنوان مى سازد و مى فرمايد:

پرسش بنى اسرائيل از پيامبرشان پس از دستور خدا، مبنى بر اينكه «ويژگيهاى آن مادّه گاو را براى ما روشن ساز»، از دو صورت خارج نيست: يا منظور همان گاوى است كه در فرمان نخست به سربريدنش دستور آمده، يا گاو جديدى است كه در فرمان دوّم از آن بحث شده است.

امّا چنانچه بادقّت به آيات بنگريم، درمى يابيم كه ظاهر الفاظ و جملات، نشانگر پرسش از ويژگيهاى همان گاوى است كه در دستور اوّل آمده است، و نيز بيانگر اين حقيقت كه آنان خود را به انجام دادن يك فرمان موظّف مى ديدند و تنها حدود و ثغور و ويژگيهاى آن را مى جستند، نه دو فرمان يا بيشتر.

با اين بيان، پاسخ موسى (ع) نيز از دو حال خارج نيست:

نخست اينكه ممكن است ضمير در «انّها بقرةٌ ...»، به همان گاو نخست صدر آيه باز گردد.

دوّم اينكه منظور، گاو ديگرى باشد.

احتمال دوّم صحيح نيست، و بين پاسخ و پرسش ناهماهنگى كامل ايجاد مى كند؛ چرا كه بنى اسرائيل در پرسش خويش هيچ اشاره اى به گاو ديگرى جز همان گاو مورد نظر در صدر آيه نكرده اند.

افزون بر آن، آنان در آخرين سخن خود گفتند: «آن گاو هنوز بر ما مشتبه است.»

و اين خود دليل روشنى است كه فرمان خدا از آغاز تا انجام، فقط يك دستور بود و آن سربريدن يك گاو؛ و اگر جز اين بود و سه فرمان جداگانه بود براى سه وظيفه مستقل، ديگر جايى براى طرح اين پرسشها نبود.

«و اذ قتلتم نفساً فادّارأتم فيها واللَّه مخرجٌ ما كنتم تكتمون»

در ارتباط اين آيه شريفه با آيات گذشته، دو احتمال بنظر مى رسد:

1. نخست اينكه اين آيه ازنظر مفهوم و محتوا، بر آيات پيش، نوعى تقدّم دارد، به گونه اى كه گويى پرسش از موسى (ع) و پاسخ او، پس از اين جريان رخ داده است.

2. موضوع دوّم، ارتباط اين آيه با آيه بعدى است؛ چرا كه آيه بعد مى فرمايد:

هنگامى كه بيگناهى كشته شد و اختلاف در ميان بنى اسرائيل افتاد، ما براى نجات آنان اين دستور را داديم كه: گاوى را با اين ويژگيها سر ببريد و ...

با چه كسانى؟

در اينكه روى سخن اين آيه شريفه، چه كسانى است، دو ديدگاه ارائه شده است:

1. روى سخن بظاهر با يهود عصر فرود قرآن است، امّا درحقيقت عملكرد پدران و نياكان آنان را برمى شمارد و درمورد آنها هشدار مى دهد؛ و اين نحوه گفتار، يك شيوه شناخته شده در جهان عرب بود.

2. ممكن است روى سخن همانگونه كه بظاهر متوجّه يهود عصر رسالت است، درحقيقت هم متوجّه آنان باشد؛ چرا كه هر دو نسل در بهانه جويى و حق ناپذيرى و كينه توزى و لجاجت، بسان يكديگر بودند.

«و اذ قتلتم نفساً فادّارأتم فيها»

و چون فردى را كشتيد و درمورد آن جنايت به كشمكش پرداختيد

در ضمير «فيها»، دو ديدگاه مطرح است:

1. عدّه اى گفته اند: اين ضمير ممكن است به «نفس» برگردد كه با ظاهر آيه هماهنگ است.

2. و برخى ديگر برآنند كه به كشندگان و عاملان جنايت برمى گردد.

«واللَّه مخرجٌ ما كنتم تكتمون»

و خدا آنچه را كتمان مى كرديد، آشكار مى سازد

گويى معناى آيه چنين است: خداوند هرآنچه را كه شما يهوديان از خبرهاى مهم و از جنايتهاى خود و گذشتگان و عيوب اخلاقى و اجتماعى پنهان مى كنيد و خود را مردمى درست كردار جا مى زنيد و دربرابر حق لجاجت مى ورزيد، همه را آشكار مى سازد.

«فقلنا اضربوه ببعضها»

پس دستور داديم پاره اى از اعضاى آن گاو سربريده را بر پيكر بيجان مقتول بزنيد تا به خواست خدا برخيزد و راز نهفته را افشا كند.

كدام عضو؟

در پاسخ به اين پرسش كه منظور از عضو حيوان سربريده در اين جمله از آيه شريفه كدامين عضو بوده، ديدگاهها متفاوت است:

1. برخى همچون مجاهد و ديگران برآنند كه منظور، ران گاو بوده است؛ كه با آن به مقتول زده شد و به خواست خدا برخاست و كشنده خويش را معرّفى كرد و دگرباره جهان را بدرود گفت.

2. عدّه اى چون سعيدبن جبير بر اين اعتقادند كه منظور، دُم آن حيوان بوده است.

3. دسته اى گفته اند: منظور، زبان گاو بوده است.

4. و پاره اى ديگر، قطعه اى از استخوانهاى او را معرّفى كرده اند.

5. بعضى معتقدند كه عضو مورد نظر، پاره گوشت ميان دو كتف حيوان بوده است.

6. و گروهى نيز، عضو ديگرى از آن حيوان را عنوان ساخته اند.

با تعمّق در آيه شريفه و واژه هاى آن، مى توان دريافت كه همه اين ديدگاهها در حدّ يك احتمال مطرح است.

راز اين دستور

از آنجا كه جامعه نوين بنى اسرائيل، قربانى دادن در راه خدا را از بهترين و نزديكترين راههاى تقرّب به او مى دانست و براى اين كار خداپسندانه قربانگاهى آماده ساخته بود كه جز شايسته كرداران در آن وارد نمى شدند، خداى جهان آفرين دستور داد اين مشكل اجتماعى را با تقرّب به خدا و انجام دادن قربانى حل كنند؛ و اين درس انسانساز را به آنان و آيندگان آموخت كه در مشكلات و رخدادهاى سخت، خداى را فراموش نسازند و پيش از هر تلاشى به او تقرّب جويند و طبق مقررّات او به جنگ ناهنجاريها بروند.

«كذلك يحيى اللّه الموتى»

خدا، مردگان را [در آستانه رستاخيز] اينگونه زنده مى سازد

اين فراز از آيه شريفه را مى توان سخن موسى (ع) دانست يا سخن خداى او.

در صورت نخست، بايد گفت: موسى (ع) پس از اجراى فرمان و زنده شدن آن فرد مقتول، درسى از معاد داد و گفت: هان اى قوم! [بنگريد كه ] روز رستاخيز نيز خدا اينگونه مردگان را زنده مى سازد.

و در صورت دوّم، بايد گفت: خدا پس از بيان داستان گاو بنى اسرائيل، درس معادشناسى مى دهد و مى فرمايد: هان اى قريش و اى انكارگران معاد! روز رستاخيز نيز خدا مردگان را اينگونه زنده مى سازد.

«ويريكم آياته»

و آيات و نشانه هاى [قدرت ] خويش را بر شما مى نماياند

در اين مورد، بعضى معتقدند كه منظور از نشانه ها، يك نمونه اش زنده ساختن همان مقتول است؛ و برخى ديگر را اعتقاد بر اين است كه منظور، نشانه هاى راستى و درستى قرآن و آورنده آن، پيامبر(ص)، است كه در پرتو وحى و رسالت، آنچه را يهود كتمان مى كردند، همه را بروشنى آشكار ساخت.

«لعلّكم تعقلون»

باشد كه خرد خود را بكار گيريد

زيرا فرد و جامعه اى كه از مشعل فروزان خرد بشايستگى بهره نگيرد، بسان كسى است كه از آن نعمت گران محروم است.

هدفهاى بلند و انسانساز

آياتى كه تفسير آنها گذشت، در راستاى سازندگى و هدايت انسانهاست؛ امّا روى دو نكته بيشتر انگشت مى نهد:

1. نخست در انديشه پاسخگويى به شرك گرايان عرب است كه مى گفتند: چگونه هنگامى كه مرديم و پوسيديم، دگرباره زنده خواهيم شد؟ اين آيات نشان مى دهند همانگونه كه آفريدگار هستى يكبار شما را آفريد، دگرباره هم بى هيچ مشكلى مى تواند بيافريند؛ و اين هم يك نمونه از آن است كه يهوديان آن را گواهى مى كنند.

2. ديگر آنكه با ترسيم داستانهاى نسلهاى گذشته و سرگذشتهاى ويژه يهود كه خود آنان تلاش مى كردند آنها را پوشيده بدارند، سندهاى خدشه ناپذيرى در صداقت و درستى رسالت پيامبر (ص) و وحى الهى بودن قرآن به ثبت مى رساند. يهوديان كه خود از مخالفان پيامبر (ص) بودند، با تصديق درستى اين داستانها و آگاهى از اين واقعيت كه پيامبر (ص) نه كتابى خوانده و نه دانشگاهى ديده است، اقرار مى كردند كه اين حقايق را تنها از راه وحى الهى دريافت مى دارد.

«ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك»

سپس دلهاى شما پس از [ديدن ] آن [همه آيات و نشانه هايى كه پيامبرتان موسى آنها را عرضه داشت ]سخت شد

درمورد اين آيات و نشانه ها، كه پس از آن دلهاى يهود سخت شد، دو نظر ارائه شده است:

1. ابن عبّاس مى گويد: منظور اين است كه برادرزادگان مقتول كه خود قاتل بودند، پس از زنده شدن آن بنده خدا و معرّفى او آنان را بعنوان كشندگان خويش، باز هم جنايت خود را مصرّانه انكار مى كردند؛ با اينكه شايسته بود با ديدن آن همه نشانه هاى قدرت خدا، از كرده خويش توبه كنند و به بارگاه او روآورند، تا دلهايشان به ياد او نرم شود.

2. عدّه اى نيز بر اين اعتقادند كه ممكن است در آيه شريفه، افزون بر آيات و نشانه هايى كه در ماجراى مورد بحث ارائه شد، بر نشانه هاى ديگرى از قدرت خدا همچون بالابردن طور برفراز سر آنان، شكافته شدن سنگ و جوشش چشمه ها و مسخ گروهى از يهود نيز اشاره شده باشد.

«فهى كالحجارة أو اشدّ قسوةً»

پس دلهاى شما [بعد از اين رويداد تكان دهنده ] سخت شد، بسان سنگ يا از آن هم سخت تر

از پيامبر گرامى (ص) نقل كرده اند كه فرمود:

لاتكثرواالكلام بغير ذكراللَّه فانّ كثرةالكلام بغير ذكرالله تقسى القلب ...

در غير ياد خدا زياد سخن نگوييد؛ چرا كه بسيارى چنين گفتارهايى، دل را سخت مى كند؛ و دورترين انسانها از خداوند، سختدل ترين آنان است.

«و انّ من الحجارة لما يتفجّر منه الانهار»

چرا كه از بعضى سنگها، نهرهاى آب بيرون مى زند

آرى؛ فايده و اثر بعضى از سنگهاى سخت، از دلهاى قساوت گرفته شما بيشتر است؛ زيرا از برخى سنگها به خواست خدا نهرهاى آب جريان مى يابد.

اين فراز از آيه شريفه، به همان صخره و تخته سنگى اشاره دارد كه موسى (ع) به فرمان خدا عصاى خود را بر آن زد و دوازده چشمه از آن جوشيدن آغاز كرد.

«و انّ منها لمايشّقّق فيخرج منه الماء»

و پاره اى از آن سنگها مى شكافند و [به خواست خدا] آب از آنها خارج مى شود

يكى از قرآن پژوهان مى گويد: منظور از سنگ نخست در اين آيه شريفه، همه سنگهايى است كه نهرهاى آب از آنها جارى مى شود؛ و منظور از سنگ دوّم، سنگى است كه با ضربت عصاى حضرت موسى(ع) برآن، دوازده چشمه از آن جوشيد. و در اينصورت تكرارى در آيه نيست.

«و انّ منها لمايهبط من خشيه اللَّه»

و پاره اى از آنها از بيم خدا فرو مى افتند

عدّه اى از مفسّران معتقدند كه ضمير در «منها» به حجاره برمى گردد و معناى آيه اين مى شود: و پاره اى از آن سنگها از بيم خدا از كوه فرو مى افتند.

امّا به اعتقاد گروهى ديگر، ضمير «منها» به «قلوب» برمى گردد؛ كه با اين بيان، مفهوم آيه بدينصورت درمى آيد: و پاره اى از دلها از بيم خدا دربرابر حق فرود مى آيند.

چگونه؟

منظور از فرودآمدن سنگها از ترس خدا چيست؟ و اين فرودآمدن به چه نحو صورت مى گيرد؟

در پاسخ به اين پرسش، ديدگاهها متفاوت است:

1. بعضى از دانشمندان مى گويند: اينكه سنگها از فراز كوه درمى غلطند و پايين مى آيند، طبق فرمان او و براثر ترس از اوست. با اين بيان، سنگها فرمانبردار خدايند و از او مى ترسند؛ امّا در دلهاى جماعتى از يهود، ترس از خدا نيست، چرا كه اگر مى بود يا اينكه پيامبر اسلام(ص) را با نويدهاى پيامبران پيشين مى شناختند، دربرابرش سر فرود مى آوردند و حق را مى پذيرفتند. بنابراين، دلهاى آنان از سنگ سخت تر است كه دربرابر حق فرود نمى آيد و نرم نمى شود.

2. و برخى نيز مى گويند: خداى جهان آفرين، قدرت شناخت خويش را به پاره اى از كوهها ارزانى داشت و آنها فرمانبردارانه آفريدگار هستى را اطاعت كردند؛ يك نمونه از آن كوه طور است كه با تجلّى خدا بر آن، متلاشى شد؛ و نمونه ديگر، صخره اى كه به بيان خود پيامبر گرامى (ص)، بر آن حضرت سلام كرد.

روشن است كه اين ديدگاه سست است؛ چرا كه سنگ از موجودات جاندار و صاحب شعور و خرد نيست تا توان شناخت خدا را همانند انسان داشته باشد؛ و اگر به او حيات و شعور ارزانى شود، آنگاه ديگر كوه نخواهد بود. و منظور از اين روايت نيز، درصورت درستى سند و دلالت آن، معرّفى يكى از معجزات پيامبر(ص) است.

آرى؛ فرمانبردارى كوه و صخره از خدا، همان اطاعت تكوينى است، نه تشريعى بسان انسان؛ و شناخت آن نيز همينگونه است.

3. عدّه اى گفته اند: منظور از فرودآمدن سنگ از ترس خدا اين است كه: اگر پيرامون آن سنگها بينديشيم و شگفتيهاى آنها را به ديده تعمّق بنگريم، از راه تفكّر در آنها به آفريدگار هستى مى رسيم و او را مى شناسيم و آنگاه از او حساب مى بريم.

4. پاره اى نيز گفته اند: اين نوعى ضرب المثل است كه گفته مى شود: «سنگ و صخره از خدا مى ترسند؛ امّا انسان غافل نمى ترسد». و نظير اين تعبيرهاى كنايه آميز در قرآن وجود دارد؛ ازجمله آيه شريفه زير كه درمورد ديوار مى فرمايد:

«... فَوَجَدا فيها جِدارَاً يُريدُ اَنْ يَنْقَضَّ...»(177)

... پس در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست فرو ريزد ...

روشن است كه منظور آيه شريفه اين است كه ديوار به گونه اى بود كه اگر شعور و اراده داشت، مى خواست فرو ريزد؛ امّا مى دانيم كه فاقد آنها بود.

و نيز همانند آيه شريفه زير:

«... وَ اِنْ مِنْ شَىْ ءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ...»(178)

... و هيچ چيزى نيست، جز اينكه ستايش و تسبيح او مى كند ...

كه منظور از آن اين است كه اگر خداوند به همه پديده ها شعور و اراده ارزانى مى داشت، برخلاف گروهى از انسانها، آنها را فرمانبردار و ستايشگر خدا مى ديدى.

همچنين آيه شريفه زير:

«لَوْاَنْزَلْنا هذَاالْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَةُ خاشِعَاً مُتَصَدِّعَاً مِنْ خَشْيَةِاللَّهِ ...»(179)

اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم، بى گمان آن را از بيم خدا فروتن و ازهم پاشيده مى ديدى...

در اينجا نيز منظور اين است كه اگر به كوه شعور و خرد و اراده ارزانى مى شد، چنين بود.

5. گروهى ديگر گفته اند: ممكن است واژه «يهبط» در آيه شريفه متعدّى باشد؛ كه با اين بيان، معناى آيه چنين مى شود:

برخى از سنگها، سبب برانگيختن ترس موجودات زنده از خدا مى شوند؛ و انسانها با تفكّر در آفرينش و پيدايش آنها يا شگفتيهايى كه از بعضى سنگها پديدار مى شود، به عظمت آفريدگار هستى پى مى برند و دربرابر او سر بندگى فرود مى آورند.

«و مااللَّه بغافلٍ عمّا تعملون»

و خد از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست

منظور اين فراز از آيه شريفه، عملكرد نادرست عناصر حق ستيزى است كه با وجود ديدن آيات و نشانه هاى خدا و آگاهى از ويژگيهاى آخرين پيامبر(ص)، باز هم دربرابر او سر فرود نمى آورند و حق را گردن نمى گذارند. آرى؛ اين نيز هشدارى به آنان است.