تفسير مجمع البيان جلد ۱

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۹ -


/ سوره بقره / آيه هاى 20 - 17

17. مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نارَاً فَلَمّا اَضائَتْ ماحَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ.

18. صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ.

19. اَوْكَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ اَصابِعَهُمْ فى اذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحيطٌ بالْكافِرينَ.

20. يَكادُالْبَرْقُ يَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ كُلَّما اَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ اِذا اَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْشاءَاللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ اِنَ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.

ترجمه

17. وصف آنان همچون وصف كسانى است كه آتشى افروختند؛ امّا هنگامى كه [آن آتش ]پيرامون آنان را روشن ساخت، خداوند نورشان را برد؛ و در ميان تاريكيهايى كه نمى بينند، آنان را رها كرد.

18. [آنان ] كرند، لالند و كورند؛ از اين رو، [به راه راست ] باز نمى گردند.

19. يا بسان كسانى [هستند] كه رگبارى از آسمان - كه در آن تاريكيها و رعد و برقى است - [ بر آنان ببارد]؛ آنان از [خروش ]صاعقه ها [و ]بيم مرگ سرانگشتان خود را در گوشهايشان قرار مى دهند؛ ولى خدا [از هر سو] بر كافران احاطه دارد. [و نمى توانند از قلمرو قدرت او بگريزند.]

20. نزديك است [روشنايى خيره كننده ] برق، ديدگانشان را بربايد. هرگاه بر آنان روشنى بخشد، [در پرتو آن، چند قدمى ] راه روند، و آنگاه كه [راه را] برآنان تاريك سازد، [بر جاى خويشتن ]بايستند؛ و اگر خدا مى خواست، شنوايى و بينايى آنان را [ برمى گرفت و ]از ميان مى برد؛ چرا كه خدا بر هر چيز تواناست.

نگرشى بر واژه ها

مثل به معناى «نظيرآوردن» است تا با دريافت آن، دانستن حقايق و مفاهيم پيچيده و مشكل آسان شود.

استوقد در معناى «اوقد» يعنى «برافروخت» آمده؛ همچون «استجاب» كه در مفهوم «اجاب» آمده است.

برخى نيز آن را به مفهوم باب خودش گرفته و به «آتشگيرانه خواست» معنا كرده اند. در هرحال، ريشه هر دو فعل، «وقود» است.

اضاء هم به معناى «روشن شد» و هم «روشن ساخت» - يعنى هم لازم و هم متعدّى - آمده؛ امّا در اينجا، معناى دوّم مورد نظر است.

صيّب بر وزن «سيّد»، به معناى «رگبار» است.

سماء به معناى «آسمان» و «هرچه بالاست و سايه مى افكند» آمده است.

يخطف به معناى «ربودن» است.

تفسير

وصف منافقان و دورويانى كه اظهار ايمان مى كنند امّا در درون بر كفر و شرك خويش پايبندند، درست وصف كسانى است كه در شبى تيره و تار آتشى برافروخته اند، يا برآنند كه از آتشى روشنى بخش نور گيرند، امّا به مجرّد اينكه آتش را روشن مى سازند و پيرامون خود را مى نگرند تا خود را از خطرها در امان نگه دارند، بناگاه آتش خاموش مى شود و آنان در آن تاريكى وحشتناك، هراسان و سرگردان مى مانند.

مفسّران صدر اسلام، اين آيات را بدينصورت معنا كرده اند: هنگامى كه منافقان اظهار ايمان مى كنند، از روشنى آن بهره ور مى شوند و در سايه اش، به عزّت و امنيت دست مى يابند، و در مقررّات تشكيل خانواده، ارث و امنيت در ابعاد گوناگون، همچنين در آزادى و ديگر حقوق اسلامى و انسانى، با مردم باايمان در يك رديف قرار مى گيرند؛ امّا پس از مرگ، به همان تاريكى برخاسته از كفر و شرك كه در درون هنوز به آن پايبندند، بازمى گردند و در عذابى سهمگين گرفتار مى آيند.

برخى گفته اند: معناى «ذهب اللَّه بنورهم» اين است كه خدا مردم را از درون ناپاك آنان باخبر مى سازد و روشنى و امنيت ايمان را از آنان مى گيرد؛ چرا كه در درون، ايمان و باورى ندارند.

سعيدبن جبير و شمارى ديگر از قرآن پژوهان بر اين باورند كه اين آيه درباره يهود فرود آمد؛ زيرا آنان در كتابهاى آسمانى خويش خوانده بودند كه آخرين پيامبر خدا بزودى خواهد آمد، و از اين رو در انتظار ظهور آن حضرت بودند و ضمن ايمان به او، شرك گرايان را هشدار مى دادند؛ امّا هنگامى كه آن پيامبر خدا آمد، آنان او را نپذيرفتند.

بنظر مى رسد اينان، گروههاى سه گانه يهود - بنى قريظه، بنى نضير و بنى قينقاع - بودند كه چون مى دانستند آخرين پيامبر خدا از حجاز ظهور خواهد كرد، از شام به يثرب كوچ كردند و پس از ورود به مدينه، هماره اعلان مى داشتند كه: محمّد(ص) پيامبر خدا خواهد بود و پيروانش بهترين بندگان پروردگار و شايسته ترين امّتها؛ و ما در انتظار ظهور او هستيم.

مردى از شايستگان اهل كتاب به نام «عبداللّه بن هيبان»، پيش از بعثت پيامبر(ص)، هر سال وارد مدينه مى شد و گروههاى سه گانه يهود را به فرمانبردارى از خدا و نگاهدارى تورات و انجيل و ايمان به محمّد (ص) پس از آمدنش تشويق مى كرد و هشدار مى داد كه: «آنگاه كه آخرين پيام آور خدا فرمان بعثت يافت، مباد كه از دور او پراكنده شويد، بلكه به يارى او بشتابيد. من بسيار مشتاقم كه او را زيارت كنم». امّا او پيش از بعثت پيامبر(ص)، جهان را بدرود گفت.

يهود اين توصيه او را هماره به جان مى خريدند و تأييد مى كردند؛ امّا دريغ و افسوس كه پس از بعثت پيامبر (ص) و هجرت آن حضرت به مدينه، به او كفر ورزيدند؛ و به همين جهت، خداوند اين مثل را در وصف آنان زد كه: «مثلهم كمثل الّذى استوقد ناراً ...».

يك پرسش گرامرى: چرا در اين آيه شريفه، جمع به مفرد تشبيه شده است: «مثلهم كمثل الّذى استوقد ناراً ...» (وصف آنان، وصف كسى است كه آتشى را برافروخت...)؟

پاسخ: در پاسخ اين پرسش، نظراتى چند ارائه شده است:

1. واژه «الّذى» گرچه بظاهر مفرد است، امّا معنا و مفهوم آن جمع است.

2. واژه «الّذى» در اين آيه شريفه، در اصل «الّذين» بوده كه «نون» آن حذف شده است؛ و نمونه آن در ادبيات عرب وجود دارد.

3. در اين آيه شريفه، واژه اى حذف شده است؛ و اصل آن بدينصورت بوده است: «مثلهم كمثل اتباع الّذى ...».

4. منظور از «الّذى استوقد»، فرد مشخّصى نيست؛ بلكه جنس آن مورد نظر است.

5. تشبيه در اين آيه شريفه، افراد نيست تا چنين اشكالى وارد باشد؛ بلكه تمثيل حال منافقان، به حال كسى است كه شرايطى به مانند آنچه در آيه برشمرده شده، دارد. و اين نوع تشبيه در ادبيات، بسيار است؛ براى نمونه، مى گويند كندذهنى و كم هوشى اين افراد، بسان كم هوشى حيوان است.

«وتركهم فى ظلمات »

و خدا آنان را در ميان تاريكيهايى كه كه نمى بينند، رها ساخت.

«صمٌّ بُكمٌ عُمىٌ»

اينان كر، لال و كورند (از شنيدن، بيان و ديدن حق عاجزند)؛ از گمراهى خويش بازنمى ايستند و به باران دلايل و برهانهاى روشنگرانه خدا گوش نمى سپارند؛ و بدان جهت كه از نعمت شنوايى و تفكّر و وجدان خويش بهره نمى برند، چنانند كه گويى از اين نعمتهاى گرانبها و دگرگونساز خدا محرومند.

در بحثهاى گذشته اشاره شد كه مفهوم واقعى «ختم اللَّه على قلوبهم» نيز همين است كه قلب و دستگاه فهم اينان، به دليل ازدست دادن خاصيت دريافت حقايق، چنان شده كه گويى مهر خورده است، نه اينكه خدا مانعى ميان قلب آنان و حقيقت قرارداده باشد كه حق را دريافت ندارند. آياتى كه در زير مى آيد نيز همين معنا و پيام را در خود دارند:

1. اُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَاَصَمَّهُمْ وَ اَعْمى اَبْصارَهُمْ ...(74)

2. ... طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ ...(75)

3. ... فَلَمّا زاغُوا اَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ ...(76)

4. ... هُمْ يَنْظُرُونَ اِلَيْكَ وَهُمْ لايُبْصِرُونَ ...(77)

«اوكصيّب من السّماء»

مَثَل و وصف اين نفاق پيشگان در نادانى و سرگردانى، همانند كسانى است كه بارانى تند برآنان ببارد و در آن تاريكى شديد، غرّش هراس انگيز رعد و جهش برق، آنان را در وحشت و سرگردانى فرو برد.

درمورد اين مثال، نظراتى ارائه شده است؛ ازجمله:

1. قرآن يا بارانى حيات بخش

ابن عبّاس مى گويد: در آيات مورد بحث، منظور، تشبيه قرآن به بارانى حيات بخش است. همانگونه كه باران، تاريكى و رعد و برق را به همراه مى آورد، با نزول قرآن شريف و آيات آن نيز آزمونها، دستورات و وظايفى براى انسانها مقرّر شده كه با سختيها همراه است. بدوش كشيدن اين بارِ سنگينِ وظايف، گويى دورنمايى تاريك ترسيم مى كند، و هشدارهاى قرآن به خروش رعد مى ماند كه دلها را مى لرزاند؛ رعدى كه روشنگرى قرآن و نورباران ساختن راه زندگى خود و جامعه، برق و درخشش آن است.

2. دنيا بسان بارانى است

برخى برآنند كه در اين آيات، «دنيا» به سبب خوشيها و ناخوشيهايش، به باران سودبخش و زندگى سازى تشبيه شده است كه در كنار سود سرشارش، زيانهايى نيز ببار مى آورد؛ امّا منافقان به خيال پرهيز از رنج و ناراحتى دنيا، خويشتن را از انبوه فوايد و ثمرات آن نيز محروم مى سازند.

3. اسلام يا بارانى زندگى ساز

پاره اى را اعتقاد بر آن است كه در اين آيات، اسلام به بارانى زندگى ساز تشبيه شده است؛ زيرا همانگونه كه باران، رحمت خداست و حيات مى بخشد، اسلام نيز نعمت گرانبهاى معنوى اوست و به فرد و خانواده و جامعه، روشنايى و زندگى ارزانى مى دارد. امّا از آنجا كه اسلام و ايمانِ منافقان، واقعى نبود و درحقيقت كفرِ پنهان بود، براى آنان بسان تاريكيهاى باران مى نمود؛ فرمان جهاد اسلام براى آنان چون غرّش «رعد» بود؛ و اسلام ظاهريشان - كه امنيت جان و مال و امتيازات ديگر را به آنان ارزانى مى داشت و به آنها اجازه مى داد كه با توحيدگرايان تشكيل خانواده بدهند، ارث برند و ارث گذارند - همانند جهش و روشنگرى «برق»؛ و كيفرهاى عادلانه اى كه اسلام درمورد هر گناه و زشتى درنظر مى گرفت، همچون خروش «صاعقه».

از دوّمين امّام نور(ع) روايتى نقل كرده اند كه اين ديدگاه را تأييد مى كند. ايشان مى فرمايند: «اسلام منافقان، به مانند بارانى با ويژگيهاى خاص است».

4. و اين هم ديدگاهى ديگر

ابن عبّاس و گروهى ديگر مى گويند:

دو تن از منافقان از مدينه گريختند. در بيابان، بارانى تند با ويژگيهايى كه در آيه آمده است، بر آنان باريدن گرفت. در طول راه، زمانى كه غرّش صاعقه و جهش برق، بيابان را روشن مى ساخت، آنان از شدّت وحشت، سرانگشتان خويش را در گوشها قرار مى دادند و از روشنايى برق بهره مى گرفتند و اندكى راه مى پيمودند؛ امّا هنگامى كه برق نمى زد، مسيرشان در تاريكى فرو مى رفت و آنان جايى را نمى ديدند.

در اين شرايط وحشتناك، آن دو با خود مى گفتند: اى كاش نجات مى يافتيم و به حضور پيامبر (ص) شرفياب مى شديم تا دست بر دست آن پيشواى نجات مى نهاديم و ايمان مى آورديم.

آنها پس از رهايى از خطر، به عهد خود وفا كردند و ايمان آوردند؛ و سرگذشت آنان براى منافقان نمونه اى شد، چرا كه منافقان نيز آنگاه كه به محضر پيامبر (ص) شرفياب مى شدند، انگشتان خويش را در گوشها مى نهادند تا آيه اى درمورد خود نشوند، و هنگامى كه مال و ثروت بدست مى آوردند، شادمان مى شدند و فرياد مى كشيدند كه راستى دين محمّد(ص) چه دين شايسته و زندگى بخشى است!: «كلّما اضاء لهم مشوا فيه»، و وقتى چيزى ازدست مى دادند يا رنج و فشارى بر آنان وارد مى آمد، مى گفتند: همه اين گرفتاريها از دين محمّد(ص) است؛ و راه شرك درپيش مى گرفتند: «واذا اظلم عليهم قاموا ...».

«واللَّه محيط بالكافرين»

در تفسير اين فراز از آيه شريفه، ديدگاهها متفاوت است؛ ازجمله:

1. بعضى گفته اند: خدا از نيّتهاى درونى منافقان آگاه است و پيامبرش را نيز آگاه مى سازد.

2. و برخى برآنند كه منظور اين است كه: خدا تواناست و آنان از قلمرو قدرت او گريزگاهى نخواهند يافت.

3. «مجاهد» مى گويد: خدا در روز رستاخيز گردآورنده همه آنان است و معناى احاطه در جهان ديگر همين است.

4. و پاره اى ديگر مى گويند: منظور اين است كه خدا در لحظه اى كه مقرّر فرموده است، جان همه آنان را خواهد گرفت؛ و اين معناى احاطه است. اين مفهوم در آيات ديگرى نيز آمده است؛ براى نمونه:

«وَ اُحيطَ بِثَمَرِهِ فَاَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما اَنْفَقَ...»(78)

و [آفت آسمانى ] ميوه هايش را فرا گرفت [و ميوه ها نابود شد] ...

«... اِلّا اَنْ يُحاطَ بِكُمْ ...»(79)

كه در هر دو مورد، «احاطه» به معناى آفت و هلاكت آمده است.

«يكادالبرق ...»

چيزى نمانده است كه دليلهاى روشن قرآن، دلهايشان را بربايد و از شدّت خشم درمورد كيش و راهشان، نزديك بود روشنايى برق، نور ديدگانشان را بگيرد.

همانگونه كه باران زده هاى بيابان، هنگامى كه صاعقه مى زد، از نورش بهره مى گرفتند و كمى راه مى رفتند، اين منافقان نيز هر گاه روشنى و روشنگرى دعوت توحيدى به پيامبر و قرآن متوجّه آنان مى شد، اندكى پيش مى آمدند و اظهار ايمان مى كردند، امّا به مجرّد پديدارشدن مشكلى براى جامعه توحيد گرا و دين باور، به دليل كفر درونى خويش، سرگردان مى شدند و وامى ماندند؛ درست بسان آنان كه در تاريكيهاى صحرا سرگردان مى شدند.

برخى گفته اند: ايمان آنان در زندگى دنيويشان، به منزله نورى بود؛ امّا با فرارسيدن مرگ، به سبب كفر درونيشان، به عذابى تيره و تار گرفتار مى آمدند.

عدّه اى ديگر بر اين باورند كه اين آيات درمورد يهوديان بهانه جو و حق ناپذير است. آنان هنگامى كه پيروان قرآن در پيكار «بدر» پيروز شدند، گفتند: اين همان پيامبرى است كه موسى (ع) آمدنش را نويد داده بود؛ امّا همينكه در كارزار «اُحد» بر مسلمانان ضربه اى وارد آمد، زبان به شكايت و بهانه جويى گشودند.

«ولوشاءاللَّه ...»

دليل اينكه در ميان تمامى حواس چندگانه و امكانات و ابزار شناخت انسان، تنها از اين دو نيرو و وسيله شناخت - يعنى شنوايى و بينايى - نام برده شده، اين است كه در دو آيه پيشين، سخن از آنها بود؛ امّا مقصود اصلى، درواقع ترسيم كيفر منافقان است كه مى فرمايد: وَاللَّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ» (خدا از هر سو بر كافران احاطه دارد)؛ و اگر بخواهد، درون آلوده آنان را آشكار مى سازد و يا نابودشان مى كند؛ چرا كه او بر هر كارى تواناست.