تفسير مجمع البيان جلد ۱

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۶ -


/سوره بقره/آيه هاى 7 - 6

6. اِنَ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لايُؤْمِنُونَ.

7. خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى اَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ.

ترجمه

6. بى ترديد كسانى كه كفر ورزيدند - چه آنان را هشدار دهى يا هشدار ندهى - براى آنان يكسان است؛ [آنان ]ايمان نمى آورند.

7. خدا بر دلها و شنوايى آنان مهر نهاده، و بر ديدگانشان پرده افكنده است. و اينان را عذابى است سهمگين.

نگرشى بر واژه ها

«كفر» به معناى ناسپاسى و درمقابل «شكر» و «سپاس» است؛ همانگونه كه «حمد» و «ستايش» دربرابر «ذمّ» و «سرزنش» قرار دارد. پس، به بيان روشنتر، كفر به معناى «پوشاندن نعمت» و «سپاس و شكر» به مفهوم «آشكارساختن نعمتهاى» خداست.

در فرهنگ عرب، به هر آنچه چيزى را بپوشاند، «كفر» گفته مى شود. بعنوان مثال، «لبيد» مى گويد: «فى ليلة كفرالنّجوم غمامها» (شبى كه ابرها ستاره ها را پوشانده بود).

«إِنذار»، هشدار خاصى است براى توجّه دادن به آينده اى ترسناك؛ و خدا به اين وصف خوانده شده است؛ چرا كه: «...ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ...»(58) (...اين كيفرى است كه خدا بندگانش را به آن هشدار مى دهد...).

در تفاوت «إنذار» و «إشعار»، برخى گفته اند كه «إنذار» ترساندن از رويدادى هراس انگيز با فرصتى كافى است، امّا «إشعار» عكس آن است.

«ختم» مانند «طبع»، به معناى «مهر نهادن» است. ختم هر چيز، پايان آن است، و ختم كتاب يعنى تمام كردن آن. مهر را نيز به همين دليل «خاتم» مى گويند.

واژه «سمع» گرچه مفرد آمده، منظور از آن دستگاه شنوايى است و به اين دليل مفرد آمده كه مصدر است؛ و ممكن است با حذف مضاف باشد، يعنى «مواضع سمعهم»؛ يا بدان جهت كه مضاف اليه جمع است، مفرد هم معناى جمع مى دهد. در ادبيات عرب، نظير اين مورد، بسيار است.

«غشاوه» بر وزن «عمامه»، به معناى «پرده و پوشش» است.

«قلب» در لغت به مفهوم «وارونه شدن» آمده است؛ و از آنجا كه قلب انسان همواره با دريافتها و انديشه هاى گوناگون، دگرگون مى شود، اين واژه را درمورد آن بكار مى برند.

شأن نزول اين آيات

درخصوص شأن نزول اين آيات، چند نظر ارائه شده است:

1. ابن عبّاس مى گويد: خطاب اين آيات، دانشوران و سردمداران مذهب يهودند كه از رسالت پيامبر(ص) آگاه بودند، امّا به انگيزه حسدورزى و كينه توزى، به او و كتاب آسمانى اش ايمان نمى آوردند.

2. جبايى مى گويد: مخاطب اين آيات كسانى هستند كه خدا دلهاى آنان را براثر گناهان بسيار مهر نهاده است و آنان ايمان نخواهند آورد.

3. اصم مى گويد: اين آيات درمورد شرك گرايان عرب نازل شده است.

4. و برخى ديگر برآنند كه: اين آيات شريفه، معناى گسترده اى دارند و همه كفرگرايان و شرك گرايانى را كه دربرابر حق سرفرود نمى آورند، شامل مى شوند.

تفسير

پس از ترسيم مهمترين ويژگيهاى پرواپيشگان در آيات گذشته، در اين آيات وضعيت كافران - كه در نقطه مقابلِ آنان قرار دارند - به تصوير كشيده مى شود.

گفتنى است كه كفر در اين آيات عبارت است از انكار توحيد و يكتاپرستى و عدالت خدا، نپذيرفتن رسالت پيامبر (ص) يا انكار ديگر پيام آوران و يا يكى از اركان و ضروريات دين خدا.

گرچه مفهوم آيات كلّى است - يعنى اينكه همه كفّار ايمان نمى آورند - با عنايت به اين حقيقت كه پس از نزول اين آيات، گروههاى فراوانى ايمان آورده اند و مى آورند، روشن مى شود كه منظور گروه خاصّى از حق ستيزان بودند كه توفيق هدايت نيافتند، نه همه كافران.

يك پرسش: با توضيحى كه از نظرتان گذشت، ممكن است اين پندار پديد آيد كه وقتى خدا آگاه است گروهى خاصّ از كافران هرگز ايمان نخواهند آورد، و ما بر اين عقيده ايم كه آنان مى توانند بر اين حق ناپذيرى فائق آيند، پس بايد اين نتيجه رسيد كه آنان مى توانند برخلاف علم و آگاهى آفريدگار هستى، ايمان بياورند و عمل كنند. آيا اينطور است؟

پاسخ: پاسخ اين است كه خدا به واقعيتها و آنچه در كران تا كران هستى رخ داده و خواهد داد، آگاه و عالم است و چيزى بر او پوشيده نيست، ازجمله ايمان نياوردن اين گروه از كافران؛ امّا اين مطلب با توانايى فرد بر انتخاب راه توحيد و يا شرك هيچگونه منافاتى ندارد؛ درست همانگونه كه واقعيتها وظيفه را تغيير نمى دهند. آرى؛ اين گروه حق ستيز درحقيقت ايمان نخواهند آورد و اطاعت نخواهند كرد. اين يك واقعيت است؛ امّا فرمان خدا و وظيفه مندساختن آنان به وظايف انسانى و اخلاقى و اجتماعى، همچنان سرجاى خود محفوظ است و آنان مكلّف هستند.

«ختم اللَّه على قلوبهم»

در مفهوم چگونگى مهرنهادن خدا بر دلها و قلبها، ديدگاهها گوناگون است؛ ازجمله:

1. نشانه زدن

عدّه اى معتقدند كه وقتى فردى در حق ستيزى و كفر خويش به درجه اى رسيد كه ديگر حق را نخواهد پذيرفت و ايمان نخواهد آورد، خدا بر قلب او نشان و علامتى سياه رنگ مى نهد كه فرشتگان او را نشناسند و او را نكوهش و نفرين كنند؛ همانگونه كه بر قلب انسان باايمان علامت مى زند تا فرشتگان از بارگاه خدا برايش آمرزش و رحمت بخواهند.

به باور اين گروه، دادن كارنامه اعمال در روز رستاخيز به دست راست انسان، نشانه رستگارى و ورود به بهشت خداست؛ همچنانكه دادن آن به دست چپ، علامت گرفتار بودن فرد به عذاب و كيفر سخت است. همچنين، به اعتقاد اين دانشمندان، منظور از «طبع اللَّه عليها بكفرهم» به احتمال زياد اين است كه خدا نشان و علامت كفر را بر دل كافران نهاده است: «...بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ اِلّا قَليلَاً»(59).

و احتمال ديگر نيز اين است كه خدا به سبب كفر آنان، بر دلهايشان مهر زده است.

2. گواهى خدا بر حق ناپذيرى آنان

پاره اى بر اين باورند كه منظور از «ختم» اين است كه خدا بر حق ستيزى آنان گواهى داده است و اينكه آنان ديگر حق را نخواهند پذيرفت. با اين بيان، مفهوم واژه «ختم» عبارت خواهد بود از گواهى و داورى؛ و به همين معنا نيز آمده است. براى نمونه، گفته مى شود «أراك تختم على كلّ مايقول فلان؟» (يعنى: هر آنچه فلانى مى گويد، شما بر آن گواهى مى دهى و بافته هاى او را تصديق مى كنى؟) و از همين باب است كه گفته اند مهر و امضاى زير نامه، به معناى گواهى و تصديق آن نامه و سند خواهد بود.

3. گويى بر قلب آنان مهر نهاده اند

گروهى از قرآن پژوهان گفته اند كه منظور از «ختم اللّه» نه مهر نهادن است، بلكه منظور اين است كه حق ستيزان نكوهش شوند كه چرا حق را نمى پذيرند؟ به گونه اى كه گويى بر سراچه دل آنان مهر زده شده است تا ايمان در آن وارد نشود؛ درست بسان اين آيه كه در سرزنش آنان مى فرمايد: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»(60).

اين حق ناپذيران گويى كر و كور و گنگ هستند و آفت كفر و شرك به گونه اى دلهاى آنان را فرا گرفته است كه ديگر هيچ اميدى به هدايت آنان نمى رود؛ درست همچون كسانى كه بر دلهايشان مهر نهاده شده است.

4. سطحى نگرى

ابوعلى جبايى مى گويد: واژه «ختم»، به سطحى نگرى و كوته بينى در استدلال و نظر اشاره دارد؛ و منظور اين است كه اين گروه، از انديشه ژرف بى بهره اند، امّا ايمان آوردگان به عكس آنان ژرف نگر و درست انديش اند. قرآن درمورد آنان مى فرمايد:

«اَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْاِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِاللَّهِ اُولئِكَ فى ضَلالٍ مُبينٍ.»(61)

آيا آن كه را خدا براى پذيرش حق، شرح صدر و انديشه روشن و ژرف ارزانى داشت، با فرد حق ستيزى كه دل و انديشه اش سطحى و تاريك است، يكسان است؟!

اگر در اين آيه شريفه نيك بينديشيم، درمى يابيم كه منظور قرآن، ژرف نگرى و وسعت انديشه براى دريافت حق است؛ همچنانكه درمورد كافران حق ستيز مى فرمايد:

«اَفَلايَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ اَمْ عَلى قُلُوبٍ اَقْفالُها؟!»(62)

آيا اين حق ناپذيران در آيات قرآن نمى انديشند يا بر دلهاى آنان قفلهاى جهل و شرك و تعصّب و سطحى نگرى است؟! (كداميك؟!)

نيز به همين مفهوم است اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ...»(63). همچنين اين آيه شريفه كه: «وَ قالُوا قُلُوبُنا فى اَكِنَّةٍ...»(64).

در برخى آيات، مهرنهادن بر دلها، با گرفتن قدرت شنوايى و بينايى، در يك رديف آمده است:

«قُلْ اَرَاَيْتُمْ اِنْ اَخَذَاللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ اَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ اِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ؟...»(65)

به نظر شما، اگر خدا شنوايى و ديدگانتان را بگيرد و بر دلهايتان مهر نهد، كدام خدا جز خداى يكتا آن را به شما بازپس مى دهد؟...

با اين بيان، ختم كردن قلبها اين است كه صاحبان آنها از دل و قلب و انديشه خويش در آنچه در زندگى بدانها نياز اساسى دارند و بايد بينديشند و حقايق را دريابند، بهره ور نمى شوند؛ همانگونه كه از چشم نابينا و گوش كر نمى توان بهره گرفت. و منظور از سطحى نگرى و عدم وسعت قلب نيز اين است كه اين قبيل انسانها نمى توانند حق را از باطل تمييز دهند.

در زبان عامه، اصطلاح «دل ندارد» كه به فرد ترسو گفته مى شود، بسيار رايج است. درمورد فردى كه به دين حق دعوت شده، باران دليلهاى روشن بر او باريده و حقيقت به او نمايانده شده، با اين وصف از دين خدا كنار مى كشد و با حق مى ستيزد، نيز بايد گفت كه او همان انسان نگونبخت و كودنى است كه بر قلبش مهر نهاده شده و جان و دلِ او در پوشش است.

يك پرسش: اگر چنين است، چرا اين مهر نهادن بر دلها، به خدا نسبت داده شده است: «ختم اللَّه»؟

پاسخ: بدان دليل كه اين سطحى نگرى و تاريك دلى، ثمره طبيعى نافرمانى خدا و حق ستيزى است. در زبان عامه نيز اينگونه نسبت دادن متداول است؛ براى نمونه، مى گويند: «پول و قدرت، فلانى را كور و بدبخت كرد». روشن است كه در اين گفته، منظور آن است كه او در راه پول و مقام نگونسار شد، نه اينكه خودِ پول يا مقام، او را به اين حال و روز افكند.

و پرسشى ديگر: چرا در ميان همه اعضا و اندامها، تنها از گوش و چشم و قلب نام برده شده است؟

پاسخ: بدان دليل كه اين اعضا يا بسان قلب، خود فرودگاه دانش و آگاهى اند و يا همانند چشم و گوش، ابزار مهمّ شناخت و فراگيرى اند.