تفسير مجمع البيان جلد ۱۷

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۷ -


/ سوره انبياء / آيه هاى 90 - 87

87 . وَ ذَا النُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ.

88 . فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجى الْمُؤْمِنينَ.

89 . وَ زَكَرِيّا اِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَ اَنْتَ خَيْرُ الْوارِثينَ.

90 . فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ اَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ اِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِى الْخَيْراتِ وَيَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعينَ.

ترجمه

87 - و «ذوالنّون» را به ياد آور، آن گاه كه [از ميان جامعه نافرمان خود ]خشمگين [بيرون ]رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او تنگ نخواهيم گرفت، پس [او را در اعماق دريا گرفتار ساختيم و ]در آن تاريكى ها [از ژرفاى جان ]ندا داد كه: پروردگارا! ]خدايى جز تو نيست، تو [پاك و] منزهى! به راستى كه من از بيدادگران بودم.

88 - پس ما خواسته [و دعاى ] او را پذيرفتيم و وى را از اندوه رهايى بخشيديم، و ما ايمان آوردگان را اين گونه رهايى مى بخشيم.

89 - و «زكريا» را [به ياد آور] آن گاه كه پروردگارش را ندا داد كه: پروردگارا! مرا تنها مگذار، و تو بهترين وارثانى.

90 - پس ما دعاى او را پذيرفتيم و «يحيى» را به او ارزانى داشتيم و همسرش را براى او شايسته [بارورى و آوردن فرزند] ساختيم، چرا كه آنان [خاندانى بودند كه ]در كارهاى نيك شتاب مى نمودند، و ما را از سر شوق و بيم مى خواندند و در پيشگاه ما فروتن [و فرمانبردار] بودند.

نگرشى بر واژه ها

«ذوالنّون»: واژه «نون» به مفهوم نهنگ يا وال است و «ذوالنون» به معناى صاحب وال و اين تعبير در مورد «يونس» داستانى دارد كه در تفسير آيات ترسيم خواهد شد.

«نقدر»: اين واژه از ريشه «قدر» به مفهوم تنگ گرفتن و سخت گرفتن است، چرا كه انسان به هنگام تصميم به سخت گيرى، هر چيزى را به اندازه مورد نظر و به دور از گستردگى و گسترش در نظر مى گيرد.

«تذرنى»: اين واژه از ريشه «وذر» به مفهوم واگذاردن چيزى به خاطر بى اعتنايى به آن آمده است.

«رغباً»: به مفهوم شور و شوق و تمايل آمده است.

«رهباً»: به مفهوم بيم و ترس است.

تفسير

پرتوى از سرگذشت شگفت انگيز «يونس»

در اين آيات پرتوى از سرگذشت درس آموز «يونس» آن پيامبر فروتن و پرمعنويت به تابلو مى رود و قرآن در آغاز در اين مورد مى فرمايد:

وَ ذَا النُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً

و آن صاحب ماهى، «يونس» فرزند شايسته كردار «متى» را به ياد آور آن گاه كه از ميان جامعه و مردم خويش خشمناك بيرون رفت، چرا كه هر چه آنان را به سوى حق و عدالت دعوت نمود و خيرخواهى و دلسوزى كرد، آنان ايمان به خدا نياوردند و او نيز بر آنان خشم گرفت و خدا را بر كيفرشان خواند و پس از دريافت وعده عذاب از بارگاه خدا براى آن مردم حق ستيز، پيش از رسيدن اجازه خروج از ميان آنان، خود بيرون رفت.

فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ

و چنين پنداشت كه ما در اين راه بر او تنگ نمى گيريم.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و چنين پنداشت كه ما حكم خود را در مورد او به اجرا نمى گذاريم.

«جبايى» مى گويد: منظور اين است كه خدا راه را بر او تنگ گرفت تا به ناگزير به كنار دريا رفت و بر كشتى نشست و از پى آن به دريا افكنده شد و نهنگى او را بلعيد.

با اين بيان، كسى كه فكر كند «يونس» بر خدا خشم گرفته و چنين مى پنداشت كه خدا بر او قدرتى نخواهد داشت، مقام و عظمت پيامبران را نشناخته است، چرا كه خشم به پروردگار، از گناهان بزرگ و گاه كفر به اوست، همان گونه كه ناتوان پنداشتن او نيز چنين است.

با اين بيان، آيا پيامبرى از پيام آوران معصوم او مى تواند به كفر يا گناه بزرگى دست يازد؟

«ابن زيد» مى گويد: جمله مورد بحث پرسشى است كه براى نوعى توبيخ و هشدار آمده است و منظور اين است كه: آيا او پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؟

با اين بيان، جمله پرسشى است كه حرف استفهاميه آن حذف شده، و اين سبك و شيوه در شعر و نثر عرب نمونه دارد.

ثم قالوا تحبّها قلت جهراً

عدد القطر و الحصى و التراب

آن گاه گفتند: آيا او را دوست مى دارى؟

گفتم: چه دوستى و عشقى! شيفته و شيداى او هستم و او را به اندازه شمار دانه هاى بى شمار باران ريگ ها و خاك ها دوست مى دارم.

فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ

پس او در اعماق دريا و در ظلمت و تاريكى شب و در تاريكى شكم ماهى از ژرفاى جان ندا داد كه: پروردگارا! تو خداى يكتا هستى و جز تو خدايى نيست، تو پاك و منزّهى!

حضرت «يونس» چون در مقام نيايش بود و مى خواست دعا كند و خواسته قلبى خويش را از بارگاه او بخواهد، نخست به يكتايى و عظمت خدا و عدل او زبان گشود و آن گاه به خواسته خويش انديشيد.

سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ

و من از ستمكاران بودم.

منظور اين است كه: از آن جايى كه من پيامبرى از نسل و تبار آدم هستم، ممكن است بر خود و يا ديگران ستم روا دارم.

«جبايى» مى گويد: بلعيده شدن «يونس» به وسيله آن نهنگ نه به خاطر اين بود كه ستمى كرده و در خور كيفر شده بود، نه، بلكه نوعى تأديب و هشدار و آزمون بود و اين ممكن است، و زنده ماندن او در شكم آن ماهى بزرگ و سهمگين نيز به خواست خدا و قدرت نمايى او صورت پذيرفت و از معجزه هاى پيامبران است.

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَاسْتَجَبْنا لَهُ

پس ما دعاى او را پذيرفتيم و برآورديم.

وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِ

و او را از اندوه بزرگ و از آن گرفتار آمدى در شكم نهنگ رهانيديم.

وَ كَذلِكَ نُنْجى الْمُؤْمِنينَ

و ما درست همان گونه كه «يونس» را از تاريكى دريا و شكم نهنگ رهانيديم، مردم با ايمان را اين گونه مى رهانيم و از گرفتارى هاى گوناگون نجات مى بخشيم.

پرتوى از سرگذشت «زكريا»

در اين آيات، ضمن اشاره به پرتوى از سرگذشت «زكريا» مى فرمايد:

وَ زَكَرِيّا اِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً

و «زكريا» را به ياد آور آن گاه كه پروردگارش را در تنهايى ندا داد كه: پروردگارا! مرا بى وارث، بى فرزند و تنها مگذار، و به من فرزندى ارزانى دار تا در كارهاى دين و دنيا ياورم و پس از مرگ وارثم گردد.

وَ اَنْتَ خَيْرُ الْوارِثينَ

و من بر اين عقيده ام كه تو بهترين ارث برانى، اما از بارگاه تو فرزند شايسته كردار مى خواهم.

و بدين سان او، هم دعا مى كند و هم پروردگارش را با همه وجود و به زيبايى مى ستايد و روشنگرى مى كند كه او تنها زنده و پاينده است، او بهترين بازمانده مردگان است و جز او همه خواهند مرد.

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَاسْتَجَبْنا لَهُ

و ما نيز دعاى او را پذيرفتيم و خواسته اش را برآورديم.

وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى

و فرزند ارجمندى چون «يحيى» را به او ارزانى داشتيم.

مردى به حضور ششمين امام نور حضرت صادق عليه السلام آمد و ضمن سخن گفت: سرورم! من از خاندانى هستم كه در مسير تاريخ منقرض شده اند و تنها من از آنان مانده ام و فرزندى هم ندارم:

انّى من اهل بيت قد انقرضوا و ليس لى ولد.

آن حضرت فرمود:

ادع و انت ساجد: ربّ هب لى من لدنك ذرّية طيّبة إنّك سميع الدعاء ربّ لا تذرنى فرداً و انت خير الوارثين.(41)

به هنگامى سر بر سجده نهادى، در بارگاه پروردگارت با همه وجود به نيايش بپرداز كه: پروردگارا! به من نسل پاك و پاكيزه اى ارزانى دار كه تنها تو شنواى دعاى بندگانى. پروردگارا! مرا تنها و بى فرزند و بازمانده مگذار و تو بهترين وارثان و بازماندگانى، اين بنده خدا كه «حارث» نام دارد مى گويد: من پس از رهنمود حضرت صادق عليه السلام چنين كردم و خداى پرمهر و بنده نواز دو فرزندم «على» و «حسين» را به من عنايت فرمود.

وَ اَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ

و ما همسر «زكريا» را كه زنى نازا و سالخورده بود به جوانى و شايستگى بارورى و آوردن فرزند بازگردانيديم و كارش را اصلاح كرديم.

پاره اى بر آنند كه منظور اين است كه: ما همسر او را از سالخوردگى به جوانى، از نابارورى به بارورى، و از تندخويى و بداخلاقى به خوش اخلاقى دگرگون ساختيم و اصلاح كرديم.

اِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فى الْخَيْراتِ

چرا كه خاندان «زكريا» مردمى بودند كه به سوى انجام كارهاى نيك و شايسته شتاب مى گرفتند و به بندگى خدا و پرستش و فرمانبردارى او شور و شوق نشان مى دادند.

وَيَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً

و ما را به اميد پاداش و از بيم كيفر، خالصانه مى خواندند و عبادت مى كردند.

و به باور پاره اى، آنان با كف دست شور و شوق خود را به بندگى خدا و با پشت دست، بيم خود را از نافرمانى او نشان مى دادند.

وَ كانُوا لَنا خاشِعينَ

و در بارگاه ما فروتن و بيمناك بودند.

برخى آورده اند كه آنان در اوج بهره ورى و نعمت نيايشگرانه مى گفتند: پروردگارا! ما را غافلگير مساز؛ و در حال محروميت و گرفتارى مى گفتند: خداوندا! مباد كه اين گرفتارى كيفر گناه ما باشد.

از آيه شريفه دريافت مى گردد كه شتاب در فرمانبردارى خدا و نيايش و نماز پسنديده تر و شايسته تر است.

پرتوى از آيات

نام اين سوره مباركه همان گونه كه گذشت «انبياء» نامگذارى شده است، چرا كه در حدود پنجاه آيه از آيات آن(42)، آفريدگار هستى پرتوى از سرگذشت گروهى از پيامبران بزرگ را با امتيازات و ويژگى هاى مهم آنان و فرجام شكوهبارشان به تابلو برده كه سخت درس آموز و الهام بخش است كه ما تنها به برخى از آنها به صورت فشرده اشاره مى كنيم:

1 - جاودانه ساختن نام شايسته كرداران

در اين پنجاه آيه مورد اشاره، آفريدگار هستى با به تابلو بردن نام بلند و ياد الهام بخش بزرگ ترين و پرشكوه ترين پيامبران پيشين همچون موسى، هارون، ابراهيم، لوط، اسحاق، يعقوب، نوح، داود، سليمان، ايوب، اسماعيل، ادريس، ذوالكفل، يونس، زكريا، يحيى، و... اين درس را مى دهد كه بايد از شايستگان و شايسته كرداران و راهگشايان و آراستگان به ارزش ها، تجليل كرد، چرا كه تجليل منطقى و شايسته و درست از قهرمانان راستين - و نه پوشالى و پندارى ساختگى و گروهى - در حقيقت تجليل از ارزش هاست، و اين درس است كه آفريدگار هستى و كتاب انسانساز او به دور از تعصّب و انحصارگرى از قهرمانان گوناگون قرون و اعصار تجليل به عمل مى آورد.

2 - امتيازات تحسين برانگيز آنان

لا در كنار تجليل و تقدير و بزرگداشت اين شايسته كرداران، اصول و اساس امتيازات بزرگ آنان را نيز ترسيم مى كند تا روشنگرى كند كه تجليل به خاطر آراستگى به اين ارزش هاست، ارزش هايى چون:

دانش و بينش و درايت و هوشمندى واقعى،

شجاعت و پايدارى و ايستادگى در برابر ستم،

ايمان و پرواى راستين،

خروش بر ضد سنّت هاى زشت و ظالمانه جامعه هاى عقب مانده و نظام هاى استبدادى، دعوت خيرخواهانه، اصلاحگرى و الگودهى و ارائه برنامه براى ترقى و نجات،

دعوت به سوى حق و عدالت و آزادى و امنيّت،

شكيبايى و صبر در برابر مشكلات،

سپاسگزارى در برابر نعمت ها و به كارگيرى آنها در راهى خداپسندانه،

و رعايت حقوق مردم و احترام به آنان...

و اينها رمز سرفرازى آنان بود.

3 - هماره ياد خدا بر لب و شور او بر سر

از آيات مورد اشاره چنين دريافت مى گردد كه اين بزرگمردان هماره شور خدا را بر سر، و مهر او را بر دل، و ياد و نام او را بر لب داشتند؛ به همين جهت همه آنان را مى نگريم كه در اوج شادمانى و كاميابى تا قعر مشكلات و گرفتارى ها، ضمن انديشيدن همه تدابير شايسته و بايسته، اين دعا براى آنان سرگرمى و ورد زبان نبود، بلكه خالصانه و خاضعانه و عاشقانه به بارگاه خدا روى مى آوردند و در پرتو تلاش و كوشش، خود را شايسته فرود مهر و لطف خداى فرزانه مى ساختند و برازنده دريافت نعمت و موهبت او مى شدند.

4 - شتاب در كارهاى شايسته

و از آيات، اين نكته عميق دريافت مى گردد كه آنان افزون بر بهترين سخن و برنامه، مردان عمل شايسته بودند، آن هم نه عمل شايسته تنها، كه پيشگام در عمل بودند. به همين جهت اين سه ويژگى، از ويژگى هاى همه آنان است:

1 - شتاب و پيشگامى در كارهاى شايسته،

2 - خداپرستى در حال شوق و بيم،

3 - و فروتنى در برابر حق.

/ سوره انبياء / آيه هاى 95 - 91

91 . وَ الَّتى اَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمينَ.

92 . اِنَّ هذِهِ اُمَّتُكُمْ اُمَّةً واحِدَةً وَ اَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ.

93 . وَ تَقَطَّعُوا اَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ اِلَيْنا راجِعُونَ.

94 . فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ اِنّا لَهُ كاتِبُونَ.

95 . وَحَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ اَهْلَكْناها اَنَّهُمْ لايَرْجِعُونَ.

ترجمه

91 - و آن [دخت فضيلت و عفاف ] را [به ياد آور] كه دامان نجابت خويش را پاك [و پاكيزه ]نگاه داشت، و ما از روح خود در وى دميديم و او و پسرش را نشانه اى [از قدرت خويش ]براى جهانيان قرار داديم.

92 - آرى، اين است آيين شما كه آيينى يگانه است، و من پروردگار شما هستم؛ از اين رو [تنها] مرا بپرستيد.

93 - و [آنان ] كار دين خود را در ميان جامعه خويش پاره پاره [و پراكنده ]ساختند اما بايد بدانند كه همه به سوى ما بازخواهند گشت.

94 - پس هر كسى كارهاى شايسته انجام دهد و با ايمان باشد در برابر تلاش او حق ناشناسى نخواهد بود و ما هستيم كه آن را براى او مى نويسيم.

95 - و بر [مردم ] شهرى كه آن را [به كيفر شرك و بيدادش ] نابود ساخته ايم حرام است [كه به دنيا باز گردند،] چرا كه آنان [بر اساس سنّت و روش ما هرگز به دنيا ]باز نخواهند گشت.

تفسير

بزرگداشت سمبل عفاف و معنويت

پس از ترسيم پرتوى از شكوه و عظمت پيامبران خدا و به تابلو بردن راز موفقيت و سرفرازى پاره اى از آنان، اينك به گراميداشت مريم، آن دخت عفاف و نجابت و آن سمبل معنويت و قداست پرداخته و مى فرمايد:

وَ الَّتى اَحْصَنَتْ فَرْجَها

و آن بانوى پاكدل و پاكدامن را به ياد آور كه دامان عفت خويش را پاك نگاه داشت و هرگز بر گرد گناه و انديشه نافرمانى خدا نرفت و نگشت.

منظور از اين بانوى پرعظمت، مريم پاك دخت ارجمند «عمران» و مام با فضيلت مسيح عليه السلام است.

فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا

و ما روح «مسيح» را در او دميديم.

در آيه شريفه قرآن روح مسيح عليه السلام را به خاطر تجليل از آن حضرت و مام ارجمندش به «روح خود» تعبير مى كند.

پاره اى بر آنند كه خدا به فرشته وحى دستور داد تا در گريبان مريم بدمد، و آن گاه در پرتو قدرت بى كرانش مسيح را آفريد.

وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمينَ

و آن گاه «مريم» و فرزندش «مسيح» را براى جهانيان نشانه اى بزرگ قرار داديم.

در آيه شريفه با اين كه به ظاهر بايد «آيه» تثنيه آورده شود، به صورت مفرد آمده است، و اين بدان جهت است كه به همين صورت مفهوم و معنا را مى رساند و نيازى به آوردن تثنيه نيست. افزون بر اين گويى منظور بيشتر توجه دادن انديشه ها و خردها به اين نكته است كه: هان اى خردمندان! قدرت شگفت انگيز خدا را بنگريد كه دخترى ازدواج ناكرده و شوى نديده، باردار مى گردد و پسرى ارجمند و صاحب اعجاز و رسالت، تنها از مادرى بدون داشتن پدر، ديده به جهان مى گشايد و آن گاه در گاهواره لب به سخن باز مى كند و سند صداقت و عفت و نجابت مادر مى گردد و تيرهاى تهمت را از آن مام پرفضيلت دفع مى كند.

راه خدا يكى است

در دومين آيه مورد بحث پس از ترسيم سرگذشت پيامبران اينك در يك جمع بندى مى فرمايد:

اِنَّ هذِهِ اُمَّتُكُمْ اُمَّةً واحِدَةً

آرى، اين است آيين شما كه آيينى يگانه است.

واژه «امّت» در اصل به مفهوم گروهى است كه در يك راه گام سپرده اند و به همين دليل شريعت و دين را «امّت» تعبير فرموده است، چرا كه پيروان يك دين و آيين يك راه و يك دل و يك هدف دارند.

به باور پاره اى منظور اين است كه اين پيامبرانى كه نامشان رفت، از خود شما هستند، بايد به آنان اقتدا كنيد، چرا كه آنان همه در حق يكپارچه و هماهنگ مى باشند.

وَ اَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ

و من پروردگار شما هستم پس مرا به يكتايى بپرستيد.

در سومين آيه مورد بحث در اشاره به پراكندگى و كشمكش يهود و نصارى مى فرمايد:

وَ تَقَطَّعُوا اَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ

و گروهى از مردم ناآگاه و خودكامه، بذر پراكندگى و تفرقه در ميان مردم افشاندند و آن گاه كار پيروان همين پيامبران خدا كه دين و آيين و راه و رسم آنان يكى بود، به پراكندگى و اختلاف انجاميد، به گونه اى كه يكديگر را لعنت و نفرين كردند و از هم بيزارى جستند.

در ادامه آيه شريفه به هشدارشان پرداخته و مى فرمايد:

كُلٌّ اِلَيْنا راجِعُونَ

اما همه آنان كه گروه گرايى مى كنند و راه اتحاد و يا تفرقه را گام مى سپارند، سرانجام به سوى ما بازمى گردند و ما پاداش و كيفر هر كدام را خواهيم داد.

آن گاه مى افزايد:

فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ

پس هر كس كارهاى شايسته و خداپسندانه انجام دهد و در همان حال ايمان داشته باشد، تلاش و كوشش او مورد ناسپاسى و حق ناشناسى قرار نخواهد گرفت و به پاداش عملكرد خوب خويش خواهد رسيد.

روشن است كه كار شايسته و خداپسندانه ميدانش گسترده است، و از دعا و نماز و خودسازى آغاز، تا پيوند با خويشاوندان و نيكى در حق آنان، يارى رسانى به مظلوم و ستمديده دعوت به حق و پاى بندى به عدل و داد، تلاش در راه احياى حقوق مردم و زدودن آثار گناه و استبداد و ديگر كارهاى ثمربخش و شايسته را شامل مى گردد.

و آيه شريفه روشنگرى مى كند كه اگر انجام رسان كار شايسته انسانى با ايمان و پرواپيشه باشد، به شرط اساسى پذيرفته شدن كارهاى شايسته آراسته است و كارهاى نيك اش مورد حق شناسى قرار گرفته و به آنها پاداش داده مى شود.

وَ اِنّا لَهُ كاتِبُونَ

و ما هستيم كه به فرشتگان فرمان مى دهيم كه كارهاى شايسته آنان را بنويسند تا چيزى و يا حقى از حقوق آنان تباه نشود و از ميان نرود.

به باور پاره اى منظور اين است كه: ما پاداش آنان را به طور بى كم و كاست تضمين مى كنيم.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَحَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ اَهْلَكْناها اِنَّهُمْ لايَرْجِعُونَ

و بر مردم شهر و ديارى كه آن را به كيفر شرك و بيداد مردمش نابود ساختيم، حرام است كه به دنيا بازگردند.

آنچه آمد، ترجمه آيه شريفه بود و در تفسير آن ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى «لا» در آيه شريفه زايده است، و بر اين اساس مفهوم آيه اين است كه: بر مردم شهر و ديارى كه بر اثر كيفر كارشان نابود شدند چنين مقرر شده است كه به دنيا باز نمى گردند، و اين سنّت خداست.

بدين وسيله قرآن به شرك گرايان و بيدادپيشگان مكه هشدار مى دهد كه اگر در مخالفت با وحى و رسالت و حق ناپذيرى و حق ستيزى كارشان به جايى رسيد كه تازيانه كيفر بر پيكرشان فرود آمد و نابود شدند ديگر به دنيا باز نمى گردند، و واژه حرام به مفهوم مقرر و لازم به كار رفته است.

2 - اما به باور گروهى ديگر منظور اين است كه بر شهر و ديارى كه به كيفر گناه و ستم نابود شدنى است، عملى از مردم آن پذيرفته نيست، چرا كه توبه آنان پذيرفته نيست و به راه درست باز نمى گردند.

3 - به باور برخى ديگر منظور اين است كه: بر مردم شهر و ديارى كه به كيفر گناهانشان نابود شده است، حرام است كه پس از مرگ بازگردند، چرا كه براى حسابرسى و كيفر باز مى گردند.

و از حضرت باقر عليه السلام آورده اند كه فرمود: كل قرية اهلكها اللّه بعذاب فانّهم لا يرجعون.(43)

هر شهر و ديارى كه به كيفر بيدادش نابود گردد، مردم آن باز نمى گردند.