تفسير مجمع البيان جلد ۱۷

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۶ -


/ سوره انبياء / آيه هاى 80 - 76

76 . وَ نُوحاً اِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ اَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ.

77 . وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا اِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاَغْرَقْناهُمْ اَجْمَعينَ.

78 . وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ اِذْ يَحْكُمانِ فِى الْحَرْثِ اِذْ نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدينَ.

79 . فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنّا فاعِلينَ.

80 . وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَاْسِكُمْ فَهَلْ اَنْتُمْ شاكِرُونَ.

ترجمه

76 - و نوح [آن پيامبر بزرگ ما] را [به ياد آور] آن گاه كه پيش از [ديگر پيامبران، ما را ]ندا داد [و گناهكاران خيره سر و حق ستيز را نفرين كرد]؛ پس ما دعاى او را[ كه از دل سوخته اش بر مى خاست ] پذيرفتيم و وى و خاندانش را از اندوه بزرگ رهانيديم.

77 - و او را يارى رسانديم [و] از مردمى كه آيات [و نشانه هاى قدرت و يكتاپرستى ]ما را دروغ مى انگاشتند [نجات بخشيديم ]؛ چرا كه آنان مردم بدى بودند و ما آنان را يكسره [در دريا ]غرق كرديم.

78 - و «داود» و «سليمان» [آن دو پيام آور ما] را [به ياد آور] آن گاه كه در مورد آن كشتزار - هنگامى كه گوسفندان مردم، شبانگاه در آن چريده بودند - داورى مى نمودند، و ما بر داورى آنان گواه بوديم.

79 - پس ما [حكم و شيوه ] آن [داورى ] را به «سليمان» فهمانديم و به هر يك [از آن دو ]فرزانگى و دانشى [گسترده ] ارزانى داشتيم، و كوه ها را رام ساختيم كه به همراه داود [ذات ] پاك و بى همتاى خدا را] تسبيح مى گفتند؛ و ما به انجام رسان [اين كارها ]بوديم.

80 - و ما ساختن «زره» را كه به سود شماست به او آموختيم تا شما را به هنگامه پيكارتان [از گزند دشمن ] نگاه دارد، پس آيا شما سپاسگزاريد؟!

نگرشى بر واژه ها

«نفش»: راه يافتن چارپايان و گوسفندان به مزارع و كشتزارها در تاريكى شب.

«لبوس»: زره، و به شمشير و نيزه نيز گفته مى شود. و پاره اى بر آنند كه هر چه پوشيده شود به آن «لبوس» گفته مى شود خواه زره و لباس رزم باشد و يا لباس بزم.

«احصان»: نگاه داشتن و حفظ كردن.

تفسير

و نوح را هم ما نجات بخشيديم

پس از ترسيم پرتوى از سرگذشت درس آموز چند تن از پيامبران بزرگ خدا اينك در اين آيات به پرتوى از سرگذشت «نوح» و «داود» اين دو پيامبر بلندآوازه پرداخته و مى فرمايد:

وَ نُوحاً اِذْ نادى مِنْ قَبْلُ

و پيش از «لوط» و «ابراهيم»، «نوح» خداى را خواند و گفت:

ربّ لا تذر على الأرض من الكافرين ديارا.(34)

پروردگارا، هيچ كس از كفرگرايان را بر روى زمين مگذار...

و نيز نيايشگرانه گفت:

انى مغلوب فانتصر.(35)

پروردگارا، من مغلوب شدم تو به داد من برس!

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ اَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ

و ما دعا و خواسته او را پذيرفتيم و خود و خاندان او را از اندوه بزرگ كه سوز و گداز آن دل را مى گداخت، نجات بخشيديم.

اين غم شديد از همان اذيّت و آزارهايى بر مى خاست كه در دورانى طولانى از آن مردم حق ستيز به او رسيده بود، چرا كه تحمل اهانت از مردم پست و فرومايه از همه چيز شكننده تر و دشوارتر است.

در دومين آيه مورد بحث و در ادامه سرگذشت نوح مى فرمايد:

وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا

و او را يارى رسانديم و شرّ دشمن بدانديش و بدخواه را كه آيات ما را دروغ مى شمرد از سر او كوتاه كرديم.

اِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاَغْرَقْناهُمْ اَجْمَعينَ

چرا كه آنان از زن گرفته تا مرد و از كوچك گرفته تا بزرگ، مردمى بدكردار و بدانديش بودند و ما نيز به كيفر بد رفتارى هايشان آنان را غرق و نابود ساختيم.

پرتوى از سرگذشت داود و سليمان

در سومين آيه مورد بحث به پرتوى از سرگذشت «داود» و «سليمان» پرداخته و مى فرمايد:

وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ اِذْ يَحْكُمانِ فى الْحَرْثِ اِذْ نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ

و «داود» و «سليمان» را به ياد آور، آن گاه كه در باره كشتزارى داورى مى كردند كه گوسفندان گروهى از مردم شبانه در آن چريده بودند.

وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدينَ

و ما گواه داورى آنان بوديم، چرا كه هيچ كار و هيچ چيزى در كران تا كران هستى از ما پوشيده نمى ماند.

گفتنى است كه «داود» و «سليمان» با اين كه دو تن بودند، در آيه شريفه ضمير جمع آمده است، چرا كه نظر به كشمكش كنندگان نيز دارد؛ و پاره اى بر آنند كه دو تن به اعتبارى جمع به حساب مى آيد و آيه بسان اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:إن كان له اخوة...(36) كه منظور دو تن مى باشد.

داورى مورد اشاره

داورى مورد اشاره چه بوده است؟

در اين مورد دو نظر آمده است:

1 - به باور برخى اين داورى در مورد كشتزارى بود كه گوسفندان مردمى شبانه به آن ريخته و آن را خورده بودند.

2 - اما به باور پاره اى ديگر در مورد تاك ها و باغ انگور بود كه گوسفندان در آن چريده و شبانه آن را خورده بودند.

هنگامى كه آنان شكايت خويش را نزد آن دو پيامبر خدا طرح كردند، «داود» چنين داورى كرد كه گوسفندان بايد به صاحب بوستان يا مزرعه واگذار گردد اما سليمان گفت: نه اين گونه نيست!

داود گفت: پس چگونه است؟

پاسخ داد: بايد بوستان يا مزرعه در اختيار صاحب گوسفندان قرار گيرد تا در يك مدت منطقى و معقول آن را به صورت نخست بازسازى كند و در اين مدت گوسفندان نزد صاحب بوستان باشد تا از شير و پشم و ديگر منافع آنها بهره ور گردد.

يادآورى مى گردد كه از دو امام نور حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام نيز همين نكته روايت شده است.

«جبايى» در اين مورد آورده است كه خدا به «سليمان» اين حكم را وحى فرمود و به وسيله آن حكم «داود» را نسخ كرد و هرگز بدين صورت نبود كه «سليمان» بر خلاف ديدگاه پدرش اجتهاد كرده باشد. چرا كه پيامبران به وسيله وحى و پيام الهى و بر اساس مقرراتى كه دريافت داشته و مى دارند داورى مى كنند و نه به وسيله اجتهاد.

به باور پاره اى ممكن است ديدگاه «سليمان» برخاسته از اجتهاد او باشد، چرا كه وقتى اجتهاد و رأى انسان عادى پذيرفته است و يك عالم مذهبى مى تواند اجتهاد كند، چرا پيامبر كه مقام علمى و معنوى اش برتر و بالاتر است نتواند؟

اما به باور ما آگاهى و دانش گسترده پيامبران از راه وحى است و نه اكتساب، و كسى كه از راه وحى و پيام خدا به حقايق دسترسى دارد چرا دست به دامان اجتهاد بزند و كارش را با ظنّ رديف كند؟

به باور اصحاب ما، اجتهاد ظنّى در قلمرو خاصّى همچون قيمت كالاى تلف شده، ارث و خسارت جنايت ها، جزاى صيد، و موضوع قبله و نظير اينهاست نه در همه جا.

افزون بر اين، اگر پيامبر بتواند بدون انتظار وحى و رسيدن پيام خدا اجتهاد كند، چرا ديگران نتوانند در اجتهاد خويش با او مخالفت ورزند؟

مگر نه اين كه يك و يا چند مجتهد ممكن است در دريافت احكام با هم ناهماهنگ و مخالف باشند، و مى دانيم كه مخالفت با پيامبر مخالفت با خداست و كفر به حساب مى آيد كه قرآن در بيان اين حقيقت مى فرمايد:

و ما ينطق عن الهوى ان هو الاّ وحى يوحى.(37) و او از سر هوى سخن نمى گويد؛ و اين سخنى جز وحى آسمانى نيست كه به او وحى مى گردد.

بدين سان روشن مى شود كه گفتار پيامبر وحى الهى است نه برداشت و دريافت و اجتهاد خود او از دين، و بر اين اساس نيز نمى توان با او مخالفت كرد و گفت: برداشت و دريافت و اجتهاد من اين گونه است.

در چهارمين آيه مورد بحث مى افزايد:

فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ

پس ما روش داورى و حكم آن را به «سليمان» فهمانديم.

به باور برخى «سليمان» به هنگام داورى و قضاوت در اين مورد يازده سال داشت.

و از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه فرمود: سليمان حكم كرد كه شب هنگام وظيفه صاحب گوسفندان است كه آنها را از نزديك شدن به مزرعه و باغ مردم حفظ كند و باز دارد و در روزها وظيفه صاحب باغ است.

وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً

و ما به هر يك از آن دو، دانش وفرزانگى شايستگى و برازندگى داورى ارزانى داشتيم.

وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ

و ما كوه ها را رام ساختيم كه به همراه داود تسبيح مى گفتند و نيز پرندگان آسمان را.

برخى آورده اند كه وقتى داود حركت مى كرد، كوه نيز به همراه او حركت مى كرد. و از اين حركت كوه به بيان تسبيح خدا تعبير شده است، چرا كه در اين كار معجزه و قدرت نمايى شگفت انگيزى بود كه هر انسان خردمند و خردورزى را به ستايش خدا و تسبيح و تنزيه ذات پاك او برمى انگيخت؛ و نيز پرندگان را رام ساختيم كه به همراه او تسبيح مى گفتند، و اين نيز نشانگر قدرت وصف ناپذير آن تسخير كننده توانا و بى همتايى است كه همه چيز در كف قدرت اوست.

به باور پاره اى منظور اين است كه كوه ها و پرندگان به هنگام نيايش و تسبيح داود با او هم آوا و همصدا مى شدند و او را پاسخ مى گفتند، كه اين معجزه بزرگى بود.

وَ كُنّا فاعِلينَ

و ما بر انجام اين كارها توانا هستيم وانجام رسان اين كارهاى شگفت انگيز بوديم.

در آخرين آيه مورد بحث به نعمت ديگرى كه به آن حضرت ارزانى گرديد اشاره مى كند و مى فرمايد:

وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ

و ما صنعت زره سازى را به داود آموختيم.

«قتاده» مى گويد: نخستين كسى كه زره را ساخت و در دسترس مردم قرار داد آن پيامبر بزرگ خدا بود. خدا صفحه هاى آهنى را در دست او بسان خمير و موم نرم گردانيد و او بدين وسيله آهن را به شكل خاصى درمى آورد و به هم مى بافت و آن گاه زرهى مى ساخت كه هم از قدرت بازدارندگى و استحكام بهره ور بود و هم از سبك وزن مى نمود.

لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَاْسِكُمْ

تا بدين وسيله آن زره را به هنگام جهاد و دفاع از حقوق و آزادى خويش به تن كنيد و سلاح دشمن در شما كارگر نيفتد.

فَهَلْ اَنْتُمْ شاكِرُونَ

پس آيا شما سپاسگزار نعمت هايى هستيد كه خدا بدين وسيله در دسترس شما قرار داده است؟

چگونه آهن به دست او نرم شد؟

در اين مورد آورده اند كه: داود عليه السلام در دوران حكومت و اقتدار خويش به گونه اى ناشناس در ميان جامعه گردش مى كرد تا از اوضاع جامعه و ديدگاه مردم در مورد حكومت خود، و چگونگى روند امور آگاهى بيشتر و بدون واسطه اى به دست آورد، و نيز رفتار و كردار كارگزاران و كارمندان خويش را با مردم ببيند.

روزى به هنگام گردش او جبرئيل به صورت انسانى سر راه او قرار گرفت و بر او سلام كرد.

«داود» پاسخ او را داد و سر سخن را با او آغاز كرد.

نخست از او پرسيد: داود را مى شناسى؟

گفت: آرى، چرانه؟

پرسيد: او چگونه زمامدار و تدبيرگرى است؟ ما سيرة داود؟

پاسخ داد: حقيقت اين است كه او زمامدارى عادل و با محبت و پرمهر و رعايتگر حقوق مردم است و شيوه و سبك مترقى و نيكى در تدبير امور جامعه دارد اما دريغ كه يك نقطه منفى در زندگى او هست! نعمت السيرة لولا خصلة فيه.

«داود» تكان خورد و پرسيد: آن نقطه منفى چيست؟ قال و ما هى؟

گفت: انّه ياكل من بيت مال المسلمين.

آن نقطه منفى اين است كه وى از اموال عمومى زندگى خود را اداره مى كند.

«داود» گفت: آفرين درست مى گويى، اما او ديگر سوگند ياد كرده است كه از بيت المال نخورد و زندگى خود را از اين راه اداره نكند... لقد اقسم داود انّه لا يأكل من بيت مال المسلمين.(38)

و خداى پرمهر نيز كه از راستگويى و درستكارى او آگاه بود و مى دانست كه سوگندش جدى است آهن را برايش نرم كرد.

در اين مورد در قرآن مى فرمايد: النّا له الحديد.(39)

و آهن را براى داود نرم گردانيديم.

و نيز آورده اند كه «لقمان» روزى عبورش به «داود» افتاد و ديد كه با آهن به سبك شگفت انگيزى زره مى سازد.

در آن جا ايستاد و به دقت كار او را تماشا كرد و در اين انديشه بود كه او چه مى سازد و از ثمره كارش چگونه مى توان بهره گرفت، چرا كه تا آن روزگار زره ساخته و رايج نشده بود.

«لقمان» بى آن كه شتاب ورزد و جريان را بپرسد شكيبايى كرد و نگريست تا كار داود به پايان رسيد و زرهى آماده شد، آن گاه «داود» پس از پايان كار برخاست و آن را پوشيد و گفت: راستى سپر خوبى است براى جهاد و پيكار در راه حق و عدالت.

لقمان كه معمايش حل شده بود گفت: راستى كه سكوت خردمندانه حكمت و حكمت آموز است، اما چه سود كه سكوت كنندگانِ خردمند و خردورز اندكند. الصّمت حكمة و قليل فاعله.

/ سوره انبياء / آيه هاى 86 - 81

81 . وَ لِسُلَيْمانَ الرّيحَ عاصِفَةً تَجْرى بِاَمْرِهِ اِلَى الْاَرْضِ الَّتى بارَكْنا فيها وَ كُنّا بِكُلِّ شَىْ ءٍ عالِمينَ.

82 . وَ مِنَ الشَّياطينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنّا لَهُمْ حافِظينَ.

83 . وَ اَيُّوبَ اِذْ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ.

84 . فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ اَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدينَ.

85 . وَ اِسْماعيلَ وَ اِدْريسِ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصّابِرينَ.

86 . وَ اَدْخَلْناهُمْ فى رَحْمَتِنا اِنَّهُمْ مِنَ الصّالِحينَ.

ترجمه

81 - و براى سليمان تندباد را رام ساختيم كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه در آن بركت نهاده بوديم، جريان مى يافت، و ما به هر چيزى دانا [و به هر كارى توانا] بوديم.

82 - و از شيطان ها كسانى را [براى او رام ساختيم ] كه برايش غوّاصى مى نمودند، و كارهايى جز آن هم انجام مى دادند؛ و ما نگهبان [و مراقب حال ]آنها بوديم [تا از دستور او سرباز نزنند].

83 - و [نيز سرگذشت ] ايوب را [به ياد آور] آن گاه كه پروردگارش را ندا داد كه: [پروردگارا! ]به من آسيب رسيده است و تويى پرمهرترين مهربانان.

84 - پس ما دعاى او را پذيرفتيم و آنچه زيان [و آسيب كه ] بر او [رسيده ]بود [همه را از او ]دور ساختيم، و خانواده اش و نظير [و مانند] آنان را به همراه همانان [دگرباره ]به او ارزانى داشتيم تا رحمتى از نزد ما و پندى براى پرستشگران [راستين ]باشد.

85 - و [نيز] اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را [به ياد آور] كه همه [آنان ]از شكيبايان [روزگار ]بودند.

86 - و آنان را در رحمت خود درآورديم، چرا كه آنان از شايستگان بودند.

نگرشى بر واژه ها

«ريح»: باد.

«عصوف»: جريان تند و وزش شديد باد.

«ضُرّ»: به هرگونه آسيب و رنجى كه به روح و جسم وارد آيد، و نيز به هرگونه كاهش و تلفات مالى و از دست دادن فرزند و عزيزى از عزيزان و يا خدشه دار شدن كرامت و آبروى انسان، گفته مى شود.

تفسير

شكوه و اقتدار «سليمان»

از پى سرگذشت پيامبرانى كه نام بلند و ياد الهام بخش آنان رفت، اينك به ترسيم پرتوى از سرگذشت «سليمان» پرداخته و در آغاز مى فرمايد:

وَ لِسُلَيْمانَ الرّيحَ عاصِفَةً تَجْرى بِاَمْرِهِ اِلَى الْاَرْضِ الَّتى بارَكْنا فيها

و تندباد را براى «سليمان» رام گردانيديم كه به فرمان او جريان مى يافت و در آن سرزمين پرناز و نعمت كه ما در آن بركت نهاده بوديم به خواست او مى وزيد و تند و يا كند او را جابه جا مى كرد.

پاره اى آورده اند كه باد به فرمان «سليمان» هر بامداد به اندازه يك ماه و هر شامگان نيز به اندازه يك ماه او را به هر سو و هر كجا كه مى خواست مى برد.

او در منطقه «بعلبك» مى زيست، و در همان حال در بيت المقدس برايش معبد و بنايى مى ساختند و ناگزير بود هر روز به آن جا يا ديگر نقاط سفر كند، و در پيمايش اين راه ها اين باد بود كه مركب او به حساب مى آمد.

«وهب» مى گويد: هنگامى كه «سليمان» در جايگاه خود مى نشست، پرندگان و جنيان و آدميان و همه سپاهيانش در برابر او صف مى زدند و در همان حال و شرايط، نيروى «باد» كه خدا آن را براى وى رام گردانيده بود، او را به هر جايى كه مى خواست، مى برد.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

وَ كُنّا بِكُلِّ شَىْ ءٍ عالِمينَ

و ما به هر چيزى دانا بوديم، و آنچه به او ارزانى داشتيم، بر اساس حكمت و مصلحت بود.

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ مِنَ الشَّياطينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ

و برخى از شيطان ها را نيز رام سليمان گردانيديم تا در اعماق درياها و اقيانوس ها به سود او غواصى كنند و جواهر و مرواريد برايش بيرون بياورند.

وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ

و آنها كارهاى ديگرى، همچون ساختن معبدها، طراحى محراب ها، تراشيدن پيكره ها و ديگر كارها نيز براى او انجام مى دادند.

وَ كُنّا لَهُمْ حافِظينَ

و ما آنان را از تمرد و سركشى نسبت به دستورات او و فرار از خدمت و انجام وظيفه و خرابكارى و ديگر كارهاى ناصواب بر ضد او، مراقب بوديم و نگاه مى داشتيم.

شكيب و اخلاص «ايوب»

در ادامه سخن از پيامبران خدا به ترسيم پرتوى از شكيب پرشكوه «ايوب» پرداخته و مى فرمايد:

وَ اَيُّوبَ اِذْ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ

و سرگذشت «ايوب» را به ياد آور، آن گاه كه از طولانى شدن رنج و گرفتارى به تنگ آمد و پروردگارش را خواند كه: پروردگارا! به من رنج و آسيب رسيده و گرفتار بيمارى شده ام و تو هستى كه پرمهرترين مهربانان هستى. اينك كه هيچ كس از تو تواناتر و مهربان تر نيست تو به فريادم برس.

گفتنى است كه دعا و سبك نيايش «ايّوب» از كنايه هاى ظريف و لطيف است كه ممكن است به هنگام نيايش و خواستن حاجت از بارگاه خدا از آن الهام گرفت و بر زبان راند.

و نيايش «موسى» نيز از اين سبك و از اين گونه نيايش هاست كه رو به بارگاه خدا نمود و گفت:

ربّ انّى لما انزلت الىّ من خير فقير.(40)

پروردگارا! من به هر نعمت و خيرى كه به سويم بفرستى سخت نيازمندم.

آن گاه در مورد پذيرفته شدن خواسته اش در بارگاه خدا مى فرمايد:

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ

پس ما دعاى او را اجابت كرديم و بيمارى و رنجى كه او را مى آزرد از وجود او برطرف ساختيم.

وَ آتَيْناهُ اَهْلَهُ

و خانواده او را سالم و با نشاط به او بازگردانديم.

وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ

و خاندان و بستگان و ثروت از دست رفته اش را به او بازگردانديم و همه آنها را به صورت دو برابر افزايش داديم.

در اين مورد آورده اند كه «ايوب» خاندان خويش را در سراى جاودانه آخرت و همانند آنان را در دنيا خواست و به او ارزانى شد.

رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدينَ

و اين مهر و لطف در برطرف ساختن رنج و بيمارى و ارزانى داشتن خاندان و فرزندان و ثروت و امكانات به صورت دوچندان به او از سوى ما به عنوان نعمتى گران بر «ايوب» بود، و مايه اندرز و عبرتى براى بندگان عبادتگر و يكتاپرست، تا از او درس شكيبايى و اعتماد به خدا بگيرند و آن گونه خالصانه و عاشقانه و پرشور و اميد به بارگاه او رو آورند و با او نيايش كنند، چرا كه در روزگار آن پيامبر بزرگ كسى در بارگاه خدا از او گران قدرتر و ارجمندتر نبود، و با اين وصف از روى حكمت و مصلحت به رنج ها و گرفتارى هاى بزرگى آزمون گرديد و با شكيب پرشكوه و پايدارى و توكّل به خدا و ايمان و اخلاص وصف ناپذيرش سربلند و سرفراز گرديد.

آرى داستان زندگى او از جمله اين درس بزرگ را به خردمندان مى دهد كه در فراز و نشيب ها و رنج هاى زندگى بايد شكيبا بود و از پا در نيامد و اميدوار بود كه فرجام نيكو از شكيبايان است.

سه پيامبر شكيبا و پرتلاش

قرآن در ترسيم شايسته كردارى و درست انديشى و معنويت «اسماعيل»، «ادريس» و «ذوالكفل» اين سه پيامبر بزرگ مى فرمايد:

وَ اِسْماعيلَ وَ اِدْريسِ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصّابِرينَ

و «اسماعيل» و «ادريس» و «ذوالكفل» را به ياد آور كه به آنان انواع نعمت ها را ارزانى داشتيم و آنان نيز در برابر رنج ها و گرفتارى ها شكيبايى پيشه كردند، چرا كه همه آنان از شكيبايان روزگار بودند.

1 - اسماعيل عليه السلام

همان گونه كه آورده اند «اسماعيل» پيامبر در سرزمينى كه نه آب و گياه بود و نه كشتزار و حيوان، با شكيبايى و پايدارى تحسين برانگيزى اقامت گزيد و كعبه را ساخت و در پرتو لطف خدا به آن جا شكوه و رونق بخشيد.

2 - ادريس عليه السلام

و «ادريس» عليه السلام در راه دعوت به توحيد و تقوا و بنياد فرهنگ عدالت و آزادى و رعايت حقوق انسان ها شكيبايى ورزيد؛ و او نخستين پيامبرى بود كه به سوى جامعه و مردمش فرمان بعثت يافت و در دعوت خويش نهايت خيرخواهى و اخلاص را نشان داد، اما آن مردم سركش و حق ناپذير نافرمانى خدا كردند و به كيفر گناهانشان نابود شدند و خدا آن پيامبر بزرگ را به آسمان ششم برد.

لا ذوالكفل عليه السلام

لا برخى از دانشوران آورده اند كه اين انسان شايسته كردار كه خدا جامه رسالت بر اندامش پوشانده بود، افزون بر انجام وظيفه پيام رسانى، روزها را روزه مى گرفت و شب ها را به عبادت و نيايش به سحر مى آورد.

او از كارهاى شايسته اش اين بود كه تصميم گرفته بود هرگز بدون دليل شايسته و بايسته خشم نگيرد و در همه زندگى اش به حق و عدالت پاى بند باشد و از مرز مقررات ذرّه اى نگذرد. و شگفت اين جاست كه در همه عمر با دقّت و ظرافت بسيار به تصميم خويش جامه عمل پوشيد و ذرّه اى تخلف نورزيد و خدا نيز پاداشى پرشكوه به او ارزانى داشت.

و برخى مى گويند: او از پيامبران خدا بود و بدان دليل او را به اين عنوان خوانده اند كه به خاطر شرافت و معنويت بسيار عملكردش، خدا پاداشى چندين و چند برابر به كارهاى او داد.

به باور پاره اى او همان پيامبر بزرگى است كه در قرآن نامش به عنوان «الياس» آمده است.

اما به باور پاره اى ديگر، او همان پيامبرى است كه «يسع» نام داشت، اما اين «يسع» آن پيامبرى نيست كه خدا نامش را در قرآن آورده بلكه همان كسى است كه به پادشاه بيدادگر روزگارش گفت: اگر از ستم و بيداد خويش باز ايستد و بر اساس عدالت رفتار كند، بهشت را براى تضمين مى كند، و در اين مورد نوشته اى به او داد و آن پادشاه استبدادگر نيز راه و روش خود را به طور شگفت انگيزى تغيير داد و به مسير عدالت گام سپرد و توبه اى راستين كرد، و آن جا بود كه آن پيامبر بشر دوست كه دست نوشته اى به آن بنده خدا داد، «ذوالكفل» يعنى صاحب نوشته و خط ناميده شد.

در كتاب «نبوت» از حضرت «عبدالعظيم حسنى» آورده اند كه مى گويد: من به حضور حضرت باقر عليه السلام نامه اى نوشتم كه از شخصيت و موقعيت «ذوالكفل» پرسش كردم، كه آن حضرت نوشتند: خدا يكصد و بيست چهار هزار پيامبر براى هدايت بندگانش فرستاد كه «ذوالكفل» نيز در شمار آنان بود. او پس از «سليمان» برانگيخته شد و در ميان مردم بسان «داود» داورى كرد، و از كسانى است كه هرگز بى دليل شايسته و بايسته، خشم نگرفت.

در آخرين آيه مورد بحث، در مورد فرجام اين سه پيامبر بشردوست و پرتلاش مى فرمايد:

وَ اَدْخَلْناهُمْ فى رَحْمَتِنا

اين پيامبران بزرگى كه نامشان آمد، همه را سرانجام در رحمت خويش درآورديم و در درياى مهر و بخشايش خود غرق كرديم.

اِنَّهُمْ مِنَ الصّالِحينَ

چرا كه آنان از شايستگان و شايسته كرداران بودند.

گفتنى است كه در آغاز آيه شريفه مى فرمايد: و آنان را در درياى رحمت خويش غرق كرديم و غوطه ور ساختيم و ادخلنا هم فى رحمتنا... و نمى گويد: آنان را رحمت كرديم «رحمنا» چرا اين دو تعبير با هم بسيار متفاوتند.

آرى تعبير نخست از فزونى نعمت و رحمت و بسيارى بخشايش خدا به آنان خبر مى دهد به گونه اى كه در درياى نعمت و مهر و بخشايش او غوطه ورند، اما تعبير دوم نشانگر آن است كه خدا آنان را مورد رحمت قرار داده است، و اين دو با هم زمين تا آسمان تفاوت دارند!