تفسير مجمع البيان جلد ۱۷

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۵ -


/ سوره انبياء / آيه هاى 70 - 61

61 . قالُوا فَاْتُوا بِهِ عَلى اَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ.

62 . قالُوا اَاَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا اِبْراهيمُ.

63 . قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ اِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ.

64 . فَرَجَعُوا اِلَى اَنْفُسِهِمْ فَقالُوا اِنَّكُمْ اَنْتُمُ الظّالِمُونَ.

65 . ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُءُوسِهِمْ لَقَد عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ.

66 . قالَ اَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لايَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ.

67 . اُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اَفَلا تَعْقِلُونَ.

68 . قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ.

69 . قُلْنا يا نارُ كُونى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى اِبْراهيمَ.

70 . وَ اَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْاَخْسَرينَ.

ترجمه

61 - [بت پرستان ] گفتند: پس او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، باشد كه آنان [بر اهانت او به خدايانمان ] گواهى دهند.

62 - [آن گاه او را آوردند و] گفتند: هان اى ابراهيم! آيا تو با خدايان ما چنين كرده اى؟

63 - [ابراهيم ] گفت: اين كار را [كه برايتان بسيار گران است ] اين [بت ]بزرگشان انجام داده است؛ اگر سخن مى گويند از [خود ]آنها بپرسيد.

64 - آن گاه به [فطرت و وجدان خفته ] خويش بازگشتند و گفتند: به يقين شما خود بيدادپيشه ايد.

65 - پس از آن [راهيابى كوتاه مدت به كمك وجدان و فطرت دگرباره ]در گمراهى خويش واژگونه گشتند [و گفتند:] تو خود نيك مى دانى كه اينها سخن نمى گويند.

66 - [ابراهيم ] گفت: آيا باز هم جز خدا [ى يكتا] چيزى را مى پرستيد كه نه هيچ سودى به شما مى رساند و نه زيانى؟

67 - اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد، پس چرا خرد خويش را به كار نمى گيريد؟!

68 - [بت پرستان ] گفتند: او را بسوزانيد و [با اين كار] خدايانتان را يارى كنيد اگر [در يارى بت هاى خويش ] كارى انجام مى دهيد.

69 - [آن گاه او را در دريايى از آتش افكندند، اما ما به آتش ] گفتيم: هان اى آتش! براى ابراهيم سرد و سلامت [بخش ] باش.

70 - و نيرنگى [سهمگين ] در مورد او خواستند اما ما آنان را زيانكارترين [مردم روزگار] گردانيديم.

نگرشى بر واژه ها

«نكس»: واژگونه شد.

«رءوس»: اين واژه جمع «رأس» به مفهوم سرآمده است.

«آلهه»: جمع «اله» مى باشد كه به مفهوم خداى راستين و يا دروغين همانند بت آمده است.

تفسير

گفت وگوى روشنگرانه و دليل هاى تفكرانگيز ابراهيم

در اين آيات قرآن به ترسيم گفت وگوى روشنگرانه ابراهيم با جامعه و مردمش پرداخته است و نخست مى فرمايد:

قالُوا فَاْتُوا بِهِ عَلَى اَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ

قوم ابراهيم گفتند: پس او را در برابر ديدگان مردم بياوريد تا او را ببينند، شايد برخى در مورد آنچه او در نكوهش بت ها گفته است گواهى دهد و بدين وسيله گناه او روشن شود.

به باور پاره اى اين گفتار آنان بدان دليل بود كه نمى خواستند ابراهيم را بدون دليل بازداشت و كيفر نمايند.

امّا به باور پاره اى ديگر منظورشان اين بود كه او را بياوريد تا مردم كيفر او را تماشا كنند و كسى هوس اهانت به خدايان را نكند.

سرانجام ابراهيم را آوردند و در برابر بت پرستان قرار دادند و در نخستين پرسش خود از او، گفتند: هان اى ابراهيم! آيا تو با خدايان ما اين گونه رفتار كرده اى؟

قالُوا اَاَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا اِبْراهيمُ

ابراهيم با پاسخ تفكرانگيزش آنان را در بهت و حيرت فرو برد، چرا كه گفت: اين كار را گويى بزرگ آنان انجام داده است! اگر خدايانتان سخنى مى گويند از خودشان بپرسيد تا خود واقعيت رويداد را برايتان بيان كنند.

قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ اِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ

در اين مورد كه چگونه ابراهيم با آنان اين گونه سخن گفت، سه پاسخ آمده است:

1 - نخست اين را نبايد از ياد برد كه ابراهيم هرگز دروغ و بر خلاف حقيقت سخن نگفت، چرا كه مى گويد: بزرگ آنها چنين كرده است، اگر سخن مى گويند از خودشان بپرسيد.

با اين بيان، او انجام اين كار به وسيله آنها را به سخن گفتن آنها پيوند زده است، درست بسان اين كه گفته شود:

اگر آسمان بر فراز سرمان نباشد فلانى راستگوست.

2 - نكته ديگر اين است كه اين بيان به ظاهر در قالب خبر و گزارش است در حالى كه در حقيقت خبر نيست بلكه نوعى الزام است. بسان اين است كه مى فرمايد: بت ها اين حقيقت را انكار نمى كنند كه بزرگشان دست به اين كار زده است. و خوب مى دانيم كه الزام گاه در قالب پرسش است و گاه در قالب فرمان و زمانى در شكل خبر، و به تناسب مقام بايد ديد كدام يك رساتر است؛ و چگونگى الزام نيز اين است كه: به پندار شما بت پرستان اينها خدا هستند، اگر به راستى خدايند، بزرگشان دست به اين كار زده است، چرا كه جز خدا كسى توانايى شكستن خدايان را ندارد.

3 - و به باور پاره اى تقدير آيه اين گونه است كه: ...فعله من فعله...

هر كسى چنين كارى انجام داده، انجام داده است؛ اين بت، بزرگ آنهاست، از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند تا روشن شود كه چه كسى با آنها چنين كرده است.

چند پرسش در مورد ابراهيم

1 - چرا ابراهيم اين نسبت دروغ را به بت بزرگ داد و گفت: بت بزرگ دست به اين كار زده است؟

2 - چرا او براى ماندن در شهر و نرفتن به همراه بت پرستان گفت: من بيمارم؟

3 - چرا آن جا كه فرمانرواى «مصر» بر آن شد كه همسر او را بگيرد و ببرد، او را خواهر خويش خواند؟! آيا اينها دروغ نيست؟!

پاسخ

افزون بر انبوه دليل هاى نقلى، دليل هاى انكارناپذير عقلى نشانگر آن است كه پيامبران خدا هرگز دروغ نمى گويند، و اگرچه قصد زيان رساندن و فريب ديگران نداشته باشند، سخنى بر خلاف حقيقت بر زبان نمى آورند، درست همان گونه كه در رساندن پيام خدا، نه مردم را گمراه مى سازند و نه «تقيه» پيشه مى كنند، چرا كه اين كارها باعث بدبينى مردم به آنان مى گردد و ترديدها را نسبت به آنان برمى انگيزد، و اين چيزى است كه با مقام رسالت و پيام رسانى ناسازگار است.

با اين بيان «ابراهيم» هرگز دروغ هاى ناروا نمى گويد، گرچه ممكن است آن حضرت در مقام معارضه و به حكم ضرورت در برخى از اين موارد به ظاهر چيزى بر خلاف حقيقت به زبان آورده باشد، وگرنه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله فرمود:

لا يصلح الكذب فى جدّ و لا هزل(23)

دروغ و ناروا گفتن نه به صورت جدى پسنديده است و نه به صورت شوخى.

در مورد اظهار بيمارى از سوى ابراهيم به منظور شركت نكردن در مراسم بت پرستان كه فرمود: «انى سقيم»(24)، منظورش اين بود كه من به زودى بيمار خواهم شد؛ و اين پيشگويى بدان دليل بود كه آن حضرت با نگرش بر ستارگان، دريافت كه زمانى معلوم دچار تب خواهد شد.

پاره اى نيز بر آنند كه منظور ابراهيم اين است كه: به پندار شما من به خاطر دعوت به سوى توحيد و تقوا بيمارم.(25)

و در باره اين گفتار ابراهيم كه همسرش «ساره» را خواهر خويش خواند، پاره اى برآنند كه منظور آن حضرت خواهر دينى و فكرى و عقيدتى بود كه قرآن شريف همه ايمان آوردگان را برادران و خواهران يكديگر مى خواند: انّما المؤمنون اخوة...(26)

با اين بيان دروغبافى و دروغگويى در راه و رسم پيامبران زشت و ناپسند است، و ابراهيم نيز دروغ نگفت، بلكه در مقام بحث و گفت وگوى با آنان گاه نكات مورد نظر خويش را به صورتى بيان كرد كه خلاف حقيقت نگفته باشد، گرچه آنان در برخى موارد خلاف مقصود و مطلوب آن را از گفتارش دريافته باشند.

افزون بر اين بايد توجّه داشت كه به اين سبك سخن گفتن براى كسى كه در حال گفت وگو و درگيرى با گروهى است و مى خواهد آنان را به حق الزام نمايد، دروغ نمى گويند، چرا كه دروغ آن است كه نشانه و قرينه اى به همراه نداشته باشد.

سخنان تفكرانگيز «ابراهيم» بت پرستان را تكان داد و لحظاتى به انديشه فرو برد. در اين مورد قرآن مى فرمايد:

فَرَجَعُوا اِلَى اَنْفُسِهِمْ

پس آنان با تكانهاى شديدى كه سخنان ابراهيم بر آنان وارد آورد از خواب گران غرور و غفلت بيدار شدند و به وجدان و فطرت خويش بازگشتند.

فَقالُوا اِنَّكُمْ اَنْتُمُ الظّالِمُونَ

و به خود گفتند: راستى كه شما بيدادپيشه ايد، چرا كه پيشانى بندگى و پرستش بر آستان خدايان دروغينى مى ساييد كه نه توان دفاع از خود را دارند و نه رساندن سود و زيان، و نه مى توانند حتى سخنى بگويند.

به باور پاره اى از قرآن پژوهان منظور اين است كه آنان به خرد خويش بازگشتند و به انديشه فرو رفتند، ديدند آرى ابراهيم درست مى گويد و براى گفتار سنجيده او پاسخى ندارند، و اين جا بود كه آفريدگارشان سخن حق را بر زبانشان جارى ساخت و فرياد برآوردند كه شما در احضار ابراهيم و پرس و جو از او ستمكاريد، چرا كه خدايانتان خود حاضرند، از خود آنان و از بزرگشان بپرسيد.

اما اين بيدارى و هشيارى مقدس زودگذر بود، و دگرباره بر كوره ويرانگر تعصبات و دنباله روى هاى كوركورانه دميده شد و از اين اوج به همان انحطاط واژگونه شدند. قرآن در اين مورد مى فرمايد:

ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُءُوسِهِمْ

سپس آنان بر سرهايشان واژگونه شدند...

آرى، آنان سرهاى خود را به زير افكندند، چرا كه دچار بهت و حيرت شدند و دريافتند كه خدايانشان نمى توانند سخنى گويند، و بدين صورت خود زبان به اعتراف گشودند كه:

لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ

تو مى دانى كه اين خدايان ما سخن نمى گويند، پس چگونه از آنها بپرسيم؟

پس از اعتراف آنان به ناتوانى خدايانشان «ابراهيم» رو به آنان كرد كه:

قالَ اَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لايَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ

آيا شما بت هايى را مى پرستيد كه نه سودى براى شما دارند و نه مى توانند زيانى برسانند؟

اگر اينان توانايى سود رساندن به شما را داشتند، مى توانستند زيان را از خود دور سازند. افزون بر اين حتى كسى كه بتواند سود و زيانى هم برساند، در خور پرستش نيست، و تنها كسى شايسته پرستش است كه بتواند اساس و بنياد نعمت ها همچون زندگى، اقتدار، كمال، خرد، پاداش و كيفر و ديگر اصول نعمت ها را ارزانى دارد، و چنين قدرتى تنها آفريدگار توانا و گرداننده بى همتاى هستى است، پس بايد پرستش هاى ذلت بار را رها كرد و تنها خداى يكتا را پرستيد و به افتخار بندگى او اوج گرفت.

و آن گاه خروشيد كه:

اُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ

اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد!

به باور «زجاج» منظور اين است كه كارهاى شما بريده و نابود و بى ثمر باد!(27)

اَفَلا تَعْقِلُونَ

پس چرا خرد خويش را به كار نمى گيريد و نمى انديشيد كه اين بت هاى بى جان در خور پرستش نيستند؟!

ابراهيم در پاى آتش

ابراهيم باران دلايل روشن و روشنگر خويش را بر گمراهان باراند و شكاف هاى شديدى بر خرد خمود آنان وارد آورد، اما آنان به جاى پذيرش حق، به زورمدارى و زورگويى رو آوردند، و چون توان رويارويى فكرى و عقيدتى و فرهنگى و منطقى با پدر توحيدگرايان را در خود نديدند، به تهديد او پرداختند.

در هشتمين آيه مورد بحث، قرآن در اين مورد مى فرمايد:

قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ

آنان با شنيدن سخنان روشنگر و كوبنده ابراهيم فرياد برآوردند كه او را به آتش بكشيد و بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد اگر به راستى كارى از شما ساخته است و يارى رسان خدايان خويش هستيد.

به باور پاره اى نخستين كسى كه پيشنهاد سوزانيدن ابراهيم را داد مردى از كردتباران ايران بود كه به كيفر شرارتش زمين او را بلعيد.

اما به باور پاره اى ديگر گوينده اين سخن و آتش افروز اصلى، خود نمرود سردسته استبدادگران و ظالمان بود.

پس از اين پيشنهاد شيطانى بود كه مردم تيره بخت دنباله رو به گردآورى هيزم پرداختند، و كار حماقت و كوردلى و تعصّب به جايى رسيد كه اگر كسى بيمار بود از جمله وصيت ها و سفارش هايش به بازماندگان شركت پرشور در اين جنايت و وحشيگرى و نيز اختصاص بخشى از ارث خود براى اين كار بود.

زنان بسيارى بودند كه با چرخ ريسى روزگار مى گذراندند، اما بر اثر گمراهى و بمباران تبليغات استبداد، اجرت ناچيز كار خويش را به اين شقاوت هديه مى كردند و به پندار خود خشنودى خدايان را مى جستند.

سرانجام هيزم بسيارى در دشتى بزرگ و هموار انباشته شد و آن را شعله ور ساختند، اما هرچه فكر كردند، ديدند نمى توانند ابراهيم را به درون آن بيفكنند، چرا كه شعله هاى آتش به گونه اى بود كه تا فاصله بسيارى اجازه نزديك شدن نمى داد.

اين جا بود كه «شيطان» به يارى پيروان و سپاهيان خويش آمد و آنان را با نوعى دستگاه پرتاب كننده آشنا ساخت. براى نخستين بار بود كه منجنيق كه نوعى دستگاه پرتاب كننده بود فراهم شد و پدر توحيدگرايان را به وسيله آن به درياى آتش افكندند.

و آتش به فرمان آفريدگارش گلستان مى گردد!

در ادامه سخن از سرگذشت درس آموز «ابراهيم» در اين آيه شريفه مى فرمايد:

قُلْنا يا نارُ كُونى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى اِبْراهيمَ

هنگامى كه او را به آتش افكندند، ما به آن آتش گفتيم: هان اى آتش بر ابراهيم سرد و سالم و سلامت بخش باش و او را مسوزان.

روشن است كه به آتش نمى توان خطاب كرد و با آن سخن گفت و منظور آفريدگار هستى اين است كه ما آتش را بر او سرد و سلامت آفرين ساختيم و به گونه اى مقرر كرديم كه به او زيانى نرساند. با اين بيان اين جا نه دستور و فرمان ظاهرى بلكه عملى است، درست نظير اين فرمان كه: كونوا قردة خاسئين.(28)

برويد و بوزينگانى طردشده باشيد!

پاره اى نيز بر اين باورند كه ممكن است خدا به همين صورت كه آمده است به آتش فرمان داده باشد، و روشن است كه آتش فرمانبردار پديدآورنده خويش است.

چگونه آتش سرد شد؟

در اين مورد ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور پاره اى، خدا به جاى ايجاد سوزش و حرارت در آن آتش، سرما پديد آورد تا بدين وسيله ابراهيم را نسوزاند.

2 - اما به باور پاره اى ديگر او ميان آتش و «ابراهيم» به نوعى جدايى و فاصله افكند تا آتش و سوزانندگى آن به بنده شايسته كردارش نرسد.

3 - و برخى برآنند كه آتش براى شعله ور شدن و سوختن و سوزانيدن به شرايط و علل و عواملى نياز دارد، و ممكن است خدا آن علل را از آن آتش به گونه اى كه براى ما روشن نيست برگرفته بود.

به هرحال آنچه ترديد ناپذير است اين واقيعت روشن است كه خدا آتش را از سوزاندن و آسيب رساندن به ابراهيم بازداشت، اما چگونه چنين شد، اين نكته براى ما روشن نيست.

«ابوالعاليه» مى گويد: اگر خداى تعالى واژه «سلاماً» را كه در آيه شريفه آمده است در خطاب به آتش نمى افزود، سوز سرماى سخت «ابراهيم» را بيشتر از سوزانندگى آتش آسيب مى رساند، اما با اين دستور نجات بخش آفريدگار هستى، سوز سرما به «ابراهيم» آسيب نرساند.

و نيز در اين مورد مى گويد: و اگر خدا در خطاب خويش نمى فرمود: بر ابراهيم سرد و سلامت باش «...و سلاماً على ابراهيم»، سرماى آتش جاودانه مى شد و ديگر آتش گرم نمى كرد.

از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: هنگامى كه «ابراهيم» را در آن منجنيق قرار دادند تا او را به آتش بيفكنند، فرشته مقرّب بارگاه جبرئيل فرود آمد و به او گفت: هان اى ابراهيم! درود خدا و رحمت و بركاتش بر تو باد، آيا خواسته و نيازى دارى تا تو را يارى رسانم؟ الك حاجة؟(29)

آن بنده پراخلاص و معنويت خدا در اوج ايمان و اعتماد به آفريدگارش گفت اما به تو، نه! امّا اليك فلا.

جبرئيل به او گفت: پس به كه نياز دارى؟

گفت: به آن بى نياز آگاه و توانا!

از او خواست تا خداى را بخواند و خواسته اش را بازگويد، فاسئل ربك.

اما او گفت: حسبى من سؤالى علمه بحالى.

همين كه گرداننده دانا و توانا از سرگذشت و حال و روز من آگاه است برايم بسنده است.

هنگامى كه آن حضرت را به درياى آتش افكندند، با آن بى نياز پرمهر اين گونه به راز و نياز پرداخت: يا اللّه، يا واحد، يا احد، يا صمد، يا من لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفوا احد.(30)

و آن گاه ديدند كه شعله هاى سركش و حرارت آتش فرو نشست و «ابراهيم» به همراه «جبرئيل» در بوستان سبز و پرطراوتى كه ويژه خليل خدا بود به گفت وگو نشسته است.

و نيز از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه وقتى «نمرود»، «ابراهيم» را به آتش افكند، جبرئيل جامه و فرشى ويژه از بهشت براى او آورد و آن جامه را بر آن حضرت پوشاند و آن فرش را در دل آتش برايش گسترد و آن گاه با هم به گفت وگو نشستند.

و برخى آورده اند كه از «ابراهيم» در آن درياى بى كرانه آتش جز ريسمانى نسوخت.

گفتنى است كه پدر توحيدگرايان در آن زمان جوانى شانزده ساله بود.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ اَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْاَخْسَرينَ

و آنان بر آن شدند كه با نقشه شيطانى خويش او را از ميان بردارند، و نيرنگى سهمگين بر ضدش انديشيدند، اما ما آنان را از زيانكارترين مردم گردانيديم و «ابراهيم» را به اوج پيروزى و سرفرازى بالا برديم.

«ابن عباس» در اين مورد آورده است كه خدا بر سردسته استبداد حاكم «نمرود» و سپاهيان او مگس هايى را چيره ساخت كه خون آنان را مكيده و گوشت آنان را مى خوردند و آنان را شكنجه مى دادند؛ و يكى از آنها به بينى «نمرود» راه يافت و نابودش ساخت و سرانجام آنچه در باره «ابراهيم» آن پيامبر بزرگ و آزاديخواه مى خواستند، بر سر خودشان آمد.

/ سوره انبياء / آيه هاى 75 - 71

71 . وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً اِلىَ الْاَرْضِ الَّتى بارَكْنا فيها لِلْعالَمينَ.

72 . وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحينَ.

73 . وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَ اَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَاِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَ الزَّكوةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ.

74 . وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ اِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقينَ.

75 . وَ اَدْخَلْناهُ فى رَحْمَتِنا اِنَّهُ مِنَ الصّالِحينَ.

ترجمه

71 - و ما او و «لوط» را [با هجرت ] به سرزمينى كه براى جهانيان در آن بركت نهاده بوديم، [از نيرنگ استبدادگران ] رهانيديم.

72 - و به او [فرزند شايسته كردارى بسان ] «اسحاق»، و [فرزند زاده اى نيكوكار همانند ]«يعقوب» را به عنوان بخششى ويژه ارزانى داشتيم و همه آنان را شايستگانى [براى روشنگرى راه مردم ] قرار داديم.

73 - و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه [مردم را] به فرمان ما راه مى نمودند؛ و انجام كارهاى شايسته و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم؛ و آنان [هماره عاشقانه و خالصانه ]پرستشگر ما بودند.

74 - و به [پيامبرمان ] «لوط» فرزانگى و دانشى [سرشار] داديم و او را از آن شهرى كه [مردمش ] به پليدى ها دست مى يازيدند رهايى بخشيديم؛ به يقين آنان جامعه اى بدكار و نافرمان بودند.

75 - و او را در [درياى بى كرانه ] رحمت خويش درآورديم؛ چرا كه او از شايستگان [و شايسته كرداران ] بود.

نگرشى بر واژه ها

«نافله»: بخشش ويژه و نعمتى افزون بر نعمت ها و بخشش ها.

واژه «نفل» به مفهوم سودى است كه افزون بر سود لازم و طبيعى باشد، و «نافله» به نمازى كه افزون بر نمازهاى واجب است گفته مى شود.

پاره اى نيز واژه «نافله» را به «غنيمت» معنا كرده اند و نمونه هايى از اشعار عرب نيز در اين مورد آورده اند.

«ائمه»: اين واژه جمع «امام» به مفهوم پيشوا آمده است.

«خبائث»: جمع «خبيث» به مفهوم پليد است كه در آيه شريفه منظور عمل زشت قوم لوط مى باشد.

تفسير

هجرت از قلمرو استبداد

در اين آيات كه در ادامه سرگذشت الهام بخش پدر توحيدگرايان و پرواپيشگان است، آفريدگار هستى به نعمت هاى وصف ناپذيرى كه به ابراهيم ارزانى داشت اشاره مى كند و در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً

و ما «ابراهيم» و فرزند برادرش «لوط» را كه انسانى شايسته كردار و توحيدگرا بود، از آن سرزمين نجات داديم و آنان را اوج بخشيديم.

اِلىَ الْاَرْضِ الَّتى بارَكْنا فيها لِلْعالَمينَ

و آنان را به سرزمينى برديم كه آن را براى جهانيان پربركت ساخته بوديم.

آن سرزمين پربركت!

منظور از اين سرزمين كجاست؟

در اين مورد سه نظر آمده است:

1 - به باور پاره اى منظور از اين سرزمين كه آيه شريفه آن را پربركت مى خواند، سرزمين شام است كه خدا انواع نعمت ها را در آن پديد آورده است.

2 - اما به باور پاره اى ديگر منظور سرزمين «قدس»و بيت المقدس است كه جايگاه پيامبران و فرودگاه نعمت هاى معنوى و آسمانى است.

3 - و گروهى نيز بر آنند كه منظور «مكّه» است كه فرودگاه وحى و رسالت و نخستين خانه مردم است.

در ادامه سخن در وصف ابراهيم مى افزايد:

وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً

و ما فرزند نيكوكردارى چون «اسحاق» را به ابراهيم بخشيديم، و افزون بر آن «يعقوب» را نيز كه خودش دعا نكرده بود و نخواسته بود، به عنوان نعمت گران و بخشش ديگرى به او ارزانى داشتيم.

با اين بيان از قرآن چنين دريافت مى شود كه ابراهيم از بارگاه خدا فرزندى خواسته بود كه خدا «اسحاق» را در برابر دعا و نيايش او به وى ارزانى داشت.(31)

و نيز افزون بر دعا و خواسته او به عنوان نعمتى افزون «يعقوب» را به او ارزانى فرمود.

پاره اى بر آنند كه هر دو فرزند گران قدر آن حضرت به عنوان بخشش ويژه و نعمت افزون خدا به او ارزانى شده اند، چرا كه خدا هر دو را بدون اين كه او شرايط ظاهرى فرزنددار شدن را داشته و در خور باشد، به وى ارزانى فرمود.

وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحينَ

و همه آنان را براى رسالت و نبوت شايسته و زيبنده گردانيديم.

يادآورى مى گردد كه منظور «ابراهيم»، «يعقوب» و «اسحاق» مى باشند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: ما به شايسته كردارى آنان حكم كرديم و بر درستكارى و برازندگى شان گواهى داديم، كه در هر صورت اين فراز در وصف شايستگى آنان است.

در سوّمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه گفتارشان شايسته و كردارشان زيبنده و كران تا كران زندگى شان سرمشق و الگوى مردم بود، و حق جويان و حق پويان را به راه حق و عدالت و دين و آيين درست و نجات بخش ما رهنمون مى شدند.

وَ اَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ

و ما انجام كارهاى شايسته را به آنها وحى كرديم.

وَاِقامَ الصَّلوةِ

و نيز راه و رسم برپايى نماز و فرهنگ و اخلاق نماز و جامعه نمازگزار را.

وَ ايتاءَ الزَّكوةِ

و نيز پرداخت زكات و حقوق محرومان را به آنان وحى نموديم.

«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه: ما برنامه هاى نبوت و رسالت و به پاداشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم.

وَ كانُوا لَنا عابِدينَ

و آنان در پرستش ما خالص بودند.

پرتوى از سرگذشت «لوط»

در چهارمين آيه مورد بحث، در ترسيم پرتوى از سرگذشت «لوط» مى فرمايد:

وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً

و به پيامبرمان «لوط» نيز حكمت و فرزانگى يا رسالت و پيام رسانى و دانش ارزانى داشتيم.

به باور پاره اى منظور اين است كه: به او توان داورى در ميان مردم و حل مشكلات و درگيرى ها، و پايان دادن به كشمكش ها و دانش و اقتدار و كارآيى مورد نياز آن را عنايت كرديم.

وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ

و او را از آن منطقه اى كه مردمش دست به كار زشت مى يازيدند و راهزنى مى كردند و در مجالس و محافل و باشگاه هاى خود زشت و بى ادبانه رفتار مى كردند، رهانيديم.

قرآن در آيه ديگرى در نكوهش اين سه كار زشت آنان مى فرمايد:

...أئنّكم لتأتون الرّجال و تقطعون السّبيل و تأتون فى ناديكم المنكر.(32)

آيا شما تبهكاران با مردها درمى آميزيد و راه را مى بريد و راهزنى مى كنيد و در محافل و باشگاه هاى خود به كارهاى زشت دست مى يازيد؟

اِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقينَ

چرا كه آنان مردمى بدكردار و گناهكار بودند.

در آخرين آيه مورد بحث در وصف اين پيامبر خدا مى افزايد:

وَ اَدْخَلْناهُ فى رَحْمَتِنا اِنَّهُ مِنَ الصّالِحينَ

و «لوط» را به رحمت و نعمت خويش درآورديم، چرا كه او در آن جامعه گمراه و آلوده و بيدادپيشه از سويى به توحيدگرايى و پرواپيشگى و اخلاص و ارزش هاى انسانى آراسته بود، و از دگرسو از زشتى و گناه پاك و پاكيزه و هماره به دور بود، و پيوسته خيرخواهى مى كرد تا جامعه آلوده خويش را نجات بخشد اما در آن جا گوش شنواى حق نبود.

به باور پاره اى منظور از واژه «صالحين» در آيه شريفه، پيامبران خدا مى باشند و مفهوم آخرين جمله اين است كه او از پيامبران خدا بود.

پرتوى از آيات

آيات بيست و پنج گانه اى كه از آيه 51 آغاز و تا آيه 75 ادامه يافت، پرتوى از سرگذشت چند تن از پيامبران بزرگ خدا، به ويژه فرازهايى از زندگى الهام بخش پدر توحيدگرايان حضرت ابراهيم را به تابلو مى برد.

در اين آيات نكات ظريف و درس آموز بسيارى است كه از آن جمله به چند نكته اساسى اشاره مى رود:

1 - ژرف نگرى يا شناخت دردهاى جامعه ها و درمان هاى آنها

در اين آيات به روشنى به اين نكته مى رسيم كه جامعه هاى روزگار اين پيامبران بزرگ از آن جمله ابراهيم گرفتار انواع انحرافات و بيمارى هاى فكرى ، عقيدتى، اخلاق سياسى و اجتماعى بودند، اما استبداد حاكم به گونه اى آنان را سرگرم ساخته و به زنجير دنباله روى از پيشينيان، تعصّب كور، و كيش شخصيت كشيده بود كه عمق بيمارى را درك نمى كردند و به ظاهر دلخوش بودند، و اين پيامبران خدا بودند كه هر كدام با ژرف نگرى دردهاى مرگبار انحطاط و ارتجاع و اسارت مردم را يافتند و به درمان معنوى آن همت گماشتند.

براى نمونه، ابراهيم پرستش هاى ذلّت بار را كه آفت انديشه درست و آزادى و آزادگى و رشد فكرى جامعه بود و از سوى استبداد حاكم به آن دامن زده مى شد، شناخت و در پرسشى تفكّرانگيز بر آن انگشت نهاد كه:

ما هذه التّماثيل الّتى انتم لها عاكفون...

اين پيكره هاى بى جان و بت هاى گوناگونى كه آنها را مى پرستيد چه هستند و چه خاصيت و اثرى دارند؟

و روشنگرى كرد كه همين دنباله روى كوركورانه شما از جاه طلبان و خودپرستان و بت سازان عامل گمراهى شما و پدران شماست.

لقد كنتم و انتم و آباؤكم فى ضلال مبين.

و اين پرسش بيدار كننده را مطرح ساخت كه:

أ فتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم شيئاً و لا يضرّكم...

آيا به جاى خداى يكتا بت هاى گوناگونى را مى پرستيد كه نه سودى به شما مى رسانند و نه زيانى؟ آيا خرد خويش را به كار نمى گيريد؟

و آنان را به سوى آفريدگار و گرداننده هستى رهنمون شد تا از اسارت رها شوند:

بل ربكم ربّ السّموات و الأرض الّذى فطرهن...

نه، اين بت ها خداى شما نيستند، بلكه پروردگارتان همان پروردگار آسمان ها و زمين است...

2 - پيشتازى و پرچمدارى

پيامبران هماره پيشتاز و پيشرو و پرچمدار پيكار با ستم و بيداد، نادانى و جهالت، فقر و بدبختى، ارتجاع و انحطاط، عقبگرد و خرافه، استبداد و بردگى، سكون و سقوط، براى ساختن دنياى آزاد و آباد و رعايت كننده حقوق انسان ها و تفهيم گر صلح و برادرى و رفاه و شكوه و اقتدار و عظمت و حاكميت بر سرنوشت بودند؛ آنان بودند كه نداى آزادى و رهايى سردادند و عشق و فداكارى را اعلام نمودند و به جنگ زشتى ها و كجروى ها و نادرستى ها رفتند كه در اين آيات از جمله ابراهيم، لوط، اسحاق و يعقوب را مى نگريم.

3 - پايدارى در راه حق و عدالت

آنان اين درس را به همگان دادند كه بايد در راه حق و عدالت پايدارى خداپسندانه كرد و از ابراهيم درس گرفت و از ديگر پيامبران پيروى كرد؛ چرا كه اين راه و سم ايمان و آزادگى است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

انّ المؤمن اشدّ من زبر الحديد، انّ زبر الحديد اذا ادخل النّار تغيّر و انّ المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغيّر قلبه.(33)

انسان پيشرو و توحيدگرا در راه حق از پاره هاى آهن و فولاد سخت تر است، چرا كه آهن و فولاد با سپرده شدن به آتش و دستگاه ذوب تغيير مى يابد اما انسان باايمان اگر كشته شود و زنده گردد، قلبش از حق و عدالت انحراف نخواهد جست.

آرى، پيامبران اين درس را به توحيدگرايان دادند، و اين هم نكته ديگر اين آيات است.