تفسير مجمع البيان جلد ۱۶

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۲ -


/ سوره كهف / آيه هاى 98 - 93

93 . حَتّى اِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَولاً.

94 . قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ اِنَّ يَاْجُوجَ وَ مَاْجُوجَ مُفْسِدُونَ فىِ الْاَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى اَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً.

95 . قالَ ما مَكَّنّى فيهِ رَبّى خَيْرٌ فَاَعينُونى بِقُوَّةٍ اَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً.

96 . اتُونى زُبَرَ الْحَديدِ حَتّى اِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى اِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ اتُونى اُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً.

97 . فَما اسْطاعُوا اَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.

98 . قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبّى فَاِذا جاءَ وَعْدُ رَبّى جَعَلَهُ دَكّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبّى حَقّاً.

ترجمه

93 - تا آنگاه كه [ذوالقرنين ] به ميان دو كوه رسيد، در اين سوى آن دو [كوه ]گروهى [از مردم ] را يافت كه هيچ سخنى [و زبانى ] را به آسانى نمى فهميدند.

94 - [آنان ] گفتند: اى «ذوالقرنين»! «يأجوج» و «مأجوج» در اين سرزمين تباهى مى كنند، آيا بودجه اى بر اين اساس برايت مقرّر داريم كه ميان ما و آنان سدّى [بزرگ ] پديد آورى؟

95 - گفت: آنچه پروردگارم در آن، به من توانايى [و اقتدار] ارزانى داشته، [از بودجه و هزينه پيشنهادى شما برايم ] بهتر است؛ از اين رو [شما ]مرا با نيروى [انسانى ]يارى رسانيد [تا به خواست خدا] ميان شما و آنان سدّى استوار [و تسخير ناپذير ]پديد آورم.

96 - [اينك ] قطعات [بزرگ ] آهن برايم بياوريد؛ [تا كار را آغاز كنم. آنان به دستور او عمل كردند] تا آنگاه كه [ذوالقرنين ] ميان آن دو كوه را [با قطعه هاى بزرگ آهن ]هموار ساخت، گفت: [اكنون آتش بياوريد و آن را در آهن ] بدميد؛ [و آنان به دستور او دميدند] تا آنگاه كه آن [پاره آهن ها] را [يكپارچه ] آتش ساخت، گفت: اينك مس گداخته برايم بياوريد تا روى آنها بريزم.

97 - و آنگاه بود كه [يأجوج و مأجوج و دار و دسته تبهكار آنان ]نه توانستند از آن [سدّ و مانع عظيم ] بالا روند و نه امكان يافتند در آن [سوراخ و] شكافى پديد آورند.

98 - [«ذوالقرنين» پس از اين موفقيت بزرگ ] گفت: اين [بخشايش و ]رحمتى از سوى پروردگار من است، امّا هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد [و نشانه هاى رستاخيز پديدار گردد، خدا ]آن را در هم كوبيده و هموار خواهد ساخت؛ و وعده پروردگار من درست [و تخلف ناپذير] است.

نگرشى بر واژه ها

«سدّ»: بستن؛ و مانعى بزرگ پديد آوردن ميان دو چيز.

«ردم»: به سدّ نيرومند گفته مى شود.

«زبر»: قطعه هاى آهن و يا مس. اين واژه جمع «زبره» بر وزن «غرفه» مى باشد.

«قطر»: آهن و يا مس گداخته و مذاب.

«صدف»: كناره كوه.

«استطاع»: اين واژه به سه صورت آمده است: «استطاع، يستطيع» و «اسطاع، يسطيع» و «استاع، يستيع».

تفسير

و اينك داستان سدّ «ذوالقرنين»

در اين آيات قرآن شريف به بخش ديگرى از سفر تاريخى و سازنده آن مرد خدا پس از بازگشت از شرق و غرب زمين پرداخته و روشنگرى مى كند كه او چگونه در ميان آن دو كوه بلند كه گذرگاه و راه نفوذ تبهكاران بود سدّى استوار ايجاد كرد، و چگونه درس توحيد و معاد داد و مردم را به سوى خداى يكتا فراخواند و با سپاس نعمت هايى كه به او ارزانى داشته بود، راه سپاس نعمت ها را به آنان آموخت.

در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد:

حَتّى اِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ

تا آنگاه كه «ذوالقرنين» ميان دو كوه رسيد.

گروهى از جمله «ابن عباس»، «قتاده» و... بر آنند كه، اينك آفريدگار هستى به ترسيم جريان بازگشت او از شرق، حركت او از ميان دو كوه، و پديد آوردن سدّى استوار در ميان آنها به منظور جلوگيرى از نفوذ يأجوج و مأجوج و دار و دسته تبهكار آنان پرداخته و مى فرمايد:

حتى اذا...

او راه خود را همان گونه ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد.

وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَولاً.

در آنجا به مردمى برخورد كه زبان و لغتى را نمى فهميدند و خود به شيوه اى خاصّ سخن مى گفتند.

«ابن عباس» مى گويد: آنان به گونه اى بودند كه به سختى مطالب ديگران را مى فهميدند، و ديگران نيز به دشوارى مى توانستند زبان و خواسته آنان را دريابند و با آنان همنشين و همسخن گردند.

آنان پس از آگاهى از اقتدار و امكانات و دانش وصف ناپذير «ذوالقرنين»، به او نزديك شدند و گفتند:

قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ اِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فىِ الْاَرْضِ

هان اى «ذوالقرنين»! «يأجوج» و «مأجوج» در روى زمين تبهكارى مى كنند.

ممكن است خدا زبان آنان را به «ذوالقرنين» الهام فرمود، درست همان گونه كه به «سليمان» زبان پرندگان را آموخت.

و نيز مى توان گفت كه فرد زبان شناس و زبان دانى حضور داشت و تقاضاى آنان را براى آن حضرت ترجمه كرد و روشن ساخت كه دار و دسته تبهكار و بيدادگر «يأجوج» و «مأجوج» به آنان يورش مى آورند و به كشتار آنان و تاراج دارايى و ثروتشان مى پردازند و آنان تقاضاى يارى دارند.

«كلبى» در اين مورد مى گويد: آنان در بهاران هجوم مى آوردند و همه ذخاير و امكانات غذايى و كشت و زرع آنان را مى خوردند و مى بردند.

و به باور برخى منظور اين است كه آنان از «يأجوج» و «مأجوج» و دار و دسته آن دو، احساس خطر مى كردند و پيش بينى مى نمودند كه آنان در آينده دست به تبهكارى و تجاوز خواهند زد.

يأجوج و مأجوج

در اين مورد كه يأجوج و مأجوج چه كسانى بودند؟ ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - «حذيفه» از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده است كه در پاسخ پرسش وى در مورد اين دو تن و دار و دسته آنان، فرمود: آنان هركدام مردمى هستند كه به چهارصد قبيله و تيره تقسيم مى گردند و مردان آنان در دوران زندگى هزار مرد پيكارگر از نسل خود را مى بينند.

2 - و «وهب» و «مقاتل» آورده اند كه آنان از نسل و تبار «يافث»، فرزند «نوح» بودند كه پدر ترك هاست.

3 - به باور «سدى» ترك ها گروهى از تيره هاى «يأجوج» و «مأجوج» بودند كه از منطقه جغرافيايى و سرزمين خود حركت كردند و ذوالقرنين با ايجاد سدّى عظيم راه را بر آنان بست و ديگر نتوانستند به سرزمين خود بازگردند.

امّا به باور «قتاده» آنان از سرزمين خويش حركت كردند، و «ذوالقرنين» با بستن سدّى عظيم بر سر راه آنان از حركت بيست و يك قبيله جلوگيرى كرد و تنها يك گروه از آنان از سرزمين خود بيرون آمده بودند كه ديگر نتوانستند دگرباره بازگردند؛ و آنان همين ترك زبان ها هستند.

فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى اَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً.

پس آيا هزينه و بودجه اى از خود، بر اين اساس در اختيار شما قرار بدهيم كه ميان ما و آنان سدى عظيم پديد آورى؟

در آيه شريفه به جاى واژه «خرج»، «خراج» نيز آمده است؛ و تفاوت ميان اين دو واژه در اين است كه «خراج» به مفهوم چيزى است كه از زمين خارج مى گردد، امّا «خرج» چيزى است كه از ثروت و دارايى جدا مى شود.

برخى بر آنند كه «خراج» به «غلّه» گفته مى شود و «خرج» به مزد و اجرت كار.

امّا به باور برخى ديگر «خراج» به مفهوم ماليات زمين است و خرج به ماليات سرانه گفته مى شود و پاره اى نيز بر اين عقيده اند كه خراج به مفهوم ماليات سالانه است و «خرج» چيزى است كه يك بار گرفته مى شود.

امّا «ذوالقرنين» پس از شنيدن پيشنهاد آنان و تقاضاى ياريشان براى آزاد زيستن و تأمين امنيت و دفاع از حقوق و حدودشان، گفت:

قالَ ما مَكَّنّى فيهِ رَبّى خَيْرٌ

ثروت و قدرتى را كه خداى توانا به من ارزانى داشته است، از آنچه شما به من پيشنهاد مى كنيد و وامى گذاريد بهتر و بالاتر است.

فَاَعينُونى بِقُوَّةٍ اَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً.

شما مرا با تأمين نيروى انسانى و فراهم آوردن ابزار كار يارى كنيد تا به خواست خدا ميان شما و آنان سدّى عظيم پديد آورم تا ديگر آنان نتوانند دست تجاوز به سوى شما بگشايند و از دهانه اين كوه عبور كنند.

آنگاه براى آغاز عمليات بزرگ سدسازى به آنان دستور داد:

اتُونى زُبَرَ الْحَديدِ

اينك قطعات آهن را نزديك بياوريد و به من بدهيد تا كار را به يارى خدا آغاز نمايم.

حَتّى اِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ

پس از آماده شدن قطعات بزرگ آهن، «ذوالقرنين» ميان دو كوه را با چيدن آنها هموار گردانيد، به گونه اى كه ميان دو كوه پوشانده شد.

«ازهرى» مى گويد:بدان دليل به دو سوى كوه «صدف» گفته مى شود كه از دو سو با هم برابرند و در يك خط مستقيم به يكديگر مى رسند.

و پس از چيده شدن قطعات آهن بود كه سومين دستور را صادر كرد و گفت:

قالَ انْفُخُوا

اينك به وسيله دم آهنگران در آتشى كه بر روى آنها افروخته بود، بدمند.

حَتّى اِذا جَعَلَهُ ناراً

تا بر اثر آن دميدن پياپى و بسيار در آن آتش، قطعات آهن بسان آتش سرخ گداخته شد و همه آنها به هم جوش خوردند و به هم پيوستند.

قالَ اتُونى اُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً.

و سرانجام دستور داد كه: مس ذوب شده يا آهن مذاب بياوريد تا برروى آنها بريزم و روى آنها را بپوشانم. اين كار نيز انجام شد و همه روزنه ها مسدود گرديد و سدّ پولادين، بسان ديوارى استوار و تزلزل ناپذير كه مصالح ساختمانى آن به جاى آجر و گل از آهن و مس ذوب شده بود، راه را بر تجاوزكاران مسدود ساخت.

در پنجمين آيه مورد بحث در اشاره به پايان يافتن عمليات سدسازى و ترسيم پاره اى از ثمرات آن مى فرمايد:

فَمَا اسْطاعُوا اَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.

و پس از ايجاد آن سدّ نيرومند و تسخيرناپذير، دارو دسته تبهكار «يأجوج» و «مأجوج»، ديگر نتوانستند از آن سدّ بالا روند، و نتوانستند آن را سوراخ كنند و راه نفوذى پديد آورند، چرا كه آن سدّ، هم بسيار پولادين و نفوذناپذير ساخته شده بود، و هم ارتفاع زيادى داشت.

به باور برخى اين «سدّ» در پشت درياى «روم» در ميان دو كوه قرار داشت، و اين دو كوه به اقيانوس امتداد مى يافت.

امّا به باور برخى ديگر در پشت دربند و نزديكى هاى ارمنستان و آذربايجان بود.

و برخى نيز عرض آن را پنجاه و ارتفاع آن را دويست متر خاطرنشان ساخته اند.

در آخرين آيه مورد بحث، قرآن ادب انسانى و مراتب حق شناسى و سپاس او به بارگاه خدا را به تابلو مى برد، كه در برابر قدردانى و ستايش مردم به خاطر كار بزرگ و ارزنده اش خاضعانه گفت:

قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبّى

اين «سدّ» عظيم، رحمت و بخشايشى از پروردگار من است كه آن را براى دفع شرارت تبهكاران به بندگان خود ارزانى داشته است.

فَاِذا جاءَ وَعْدُ رَبّى جَعَلَهُ دَكّاءَ

و هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد و نشانه هاى رستاخيز پديدار گردد، خدا اين «سدّ» و هر بناى استوارى همانند آن را نيز با زمين يكسان مى سازد؛ و اين پس از فرود «عيسى» و كشته شدن «دجّال» به دست او خواهد بود.

وَ كانَ وَعْدُ رَبّى حَقّاً.

و وعده پروردگار من درست و تخلّف ناپذير است.

پرتوى از آيات

هدف هاى تربيتى و اخلاقى داستان «ذوالقرنين»

قرآن را نبايد يك كتاب تاريخى پنداشت كه در پى ترسيم رويدادها، رخدادها، جريانات، حوادث و فراز و نشيب هاى زندگى و جامعه ها، و يا در انديشه وقايع نگارى است، بلكه يك كتاب فكرى، فرهنگى، عقيدتى، خانوادگى، معنوى، حقوقى، تربيتى، و كتاب نويد و هشدار است كه انسان را به زندگى پرافتخار انسانى و خداپسندانه فرامى خواند؛ و در اين راه و اين هدف بزرگ است كه به ترسيم سرگذشت پيامبران، شايسته كرداران، آزاديخواهان، تعالى جويان و انسان ها و جامعه هاى مترقّى و بلندهمت مى پردازد و گاه فرازهاى شگفت انگيز و درس آموزى به تابلو مى برد تا بدين وسيله پيروانش را به انديشيدن و انديشاندن برانگيزد، و ترسيم فرازهايى از سرگذشت ذوالقرنين با نكات آموزنده تربيتى و اخلاقى اش بايد در اين راستا مورد نگرش قرار گيرد.

درس هاى دوازده گانه اين سرگذشت تفكّر برانگيز

از نگرش و تعمّق در آيات شانزده گانه اى كه اين داستان شگفت انگيز را به تابلو مى برد نكات آموزنده و درس هاى انسانساز بسيارى دريافت مى گردد كه از آن جمله است:

1 - سنجيده و حساب شده سخن گفتن

بسيارند كه خود را در همه رشته ها و حرفه ها صاحب نظر مى پندارند و به هنگام گفتن، بدون تعمّق و احساس مسؤليّت در برابر خدا و خلق و تاريخ، رطب و يا بسى و لاف و گزاف و سخنان ناسنجيده و بدون سند و دليل مى بافند و به كسى نيز اجازه چون و چرا و يا دليل خواهى نمى دهند، و اين از آفت هاى رشد فرد و جامعه و تمدن است و روسياهى رستاخيز به بار مى آورد.

اين داستان در نخستين آيه اش اين درس را مى دهد كه انسان بايد سنجيده بگويد، و اگر نمى داند شكيبايى پيشه سازد تا از راهى مطمئن بداند و لب به گفتار بگشايد: و يسئلونك عن ذى القرنين قل سأتلوا...

2 - هرجايى راهى و هر پيروزى وسيله اى مى طلبد

اين دومين درس اين سرگذشت درس آموز است كه نظام اين جهان نظام حساب و كتاب است و هرجايى راهى دارد و هر موفقيت و پيروزى و سرفرازى در اين جهان و سراى آخرت، وسيله اى مى طلبد. و آتيناه من كلّ شى ء سبباً.

3 - راز موفقيت و پيروزى

راز موفقيت «ذوالقرنين» در بال گشودن به شرق و غرب گيتى و فتح سبز تاريخ، سازندگى گروهها و جامعه ها، ايجاد سدّ دفاعى عظيم و به ياد ماندنى، رسيدگى به خواسته ها و درمان دردهاى توده ها، تأمين امنيّت، استقلال، آزادى و آسايش واقعى براى مردم، در گرو اين حقيقت سرنوشت ساز بود كه او هر كارى را از راه شايسته و بايسته آن پى مى گرفت و خود و ديگران را با سخنان پرزرق و برق و ادعاى پرطمطراق سرگرم نمى ساخت. فاتبع سبباً. و شگفت اين است كه اين اصل و اين درس را بارها در اين سرگذشت تكرار مى كند.

4 - دو اصل تشويق و كيفر عادلانه و بجا

تشويق درست و بجا و عادلانه زبانى و عملى، معجزه مى كند؛ از سويى فرد شايسته كردار را انرژى و همت بلند و توان ادامه راه مى بخشد، و از دگرسو توانايى ها و توانمندى هاى خفته را برمى انگيزد، خوبان را در خوبى هايشان دلگرم و زشتكاران را در زشتكارى دلسرد مى سازد، همان گونه كه تشويق نادرست و نابجا و ظالمانه نيز فاجعه ها به بار مى آورد و عناصر و جريانات خمود و گمراه و نادان را در حماقت و شرارت و زشتكارى و بيداد جسارت مى دهد.

امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد: و لا تكونن المحسن و المسى ء عندك بمنزلة سواء...(152)

هان اى مالك! مباد كه شايسته كردار و زشتكار در نظرگاه تو يكسان جلوه كنند و در تشويق اينان و كيفر آنان رسالت خود را وانهى كه در آن صورت شايسته كرداران جامعه در كار خويش بى انگيزه و بى رغبت مى گردند و زشتكاران در زشتى و بيداد خود جسورتر و درنده خوتر.

و اين درس ديگر داستان «ذوالقرنين» است: امّا من ظلم... و امّا من آمن...

5 - اصل برخورد سهل و آسان با مردم

راز ديگر سرفرازى و موفقيت آن جهانگشاى بزرگ و عدالت پيشه اين بود كه در اوج نظم و برنامه و دقّت و سنجيده بودن كارهايش با مردم بر اساس سهولت و آسانى برخورد مى كرد و از سختگيرى و بدبينى و بدرفتارى - كه وجود او و حكومتش را بارى گران احساس كنند - سخت دورى مى جست و با همه وجود يار آنان بود. و سنقول له من امرنا يُسراً.

6 - تأمين حقوق و امنيّت مردم

فلسفه وجودى دولت در جامعه هاى مترقّى و پيشرفته به منظور سامان دادن به نابسامانى ها، گشودن راه هاى تعالى و ترقى براى همه، توزيع امكانات مادّى و معنوى به صورت عادلانه، و تأمين حقوق و آزادى و امنيّت انسان هاست؛ در غير اين صورت عدمش به ز وجود آن است، تا چه رسد كه خود آن، آفت آزادى و امنيّت و پايمال كننده حقوق انسان ها گردد.

هر چهره و تشكيلاتى در صورت اوّل ماندنى و شرافتمند و در نظرگاه افكار عمومى و مردم روشن و آگاه، در خور احترام است، و در صورت دوّم منفور و مردود، گرچه روزگارى با زور عريان و نيمه عريان خود را تحميل كند.

راز ديگر موفقيت «ذوالقرنين» در بال گشودن به شرق و غرب گيتى يكى هم همين اصل ظريف و دقيق و اساسى بود؛ به همين جهت براى تأمين حقوق انسان ها و ارزانى داشتن امنيّت براى آنان تدابيرى مى انديشد و از آن جمله آن سدّ عظيم دفاعى را پديد مى آورد.

و بدين سان اين درس را مى دهد كه نه خود حقوق و امنيّت شهروندانش را بازيچه خودسرى ها و خودكامگى ها مى سازد و نه به ديگران اجازه اين كار را مى دهد. ...اجعل بينكم و بينهم ردماً.

7 - اصل مشاركت ملّى

راز ديگر موفقيت ذوالقرنين اين واقعيت است كه خود را برنامه ريز و طراح و مبتكر كارها مى نگرد و راه را نشان مى دهد و پيشتاز است و از خود مايه مى گذارد، امّا به راستى به اصل مشاركت ملّى در روند جامعه و اداره امور و پيشرفت كارها مى انديشد. فاعينونى بقوة...

8 - اصل استحكام در كارها

اين آيات نشانگر اين نكته است كه «ذوالقرنين» كار خود را با تدبير و دقّت آغاز مى كرد و هماهنگ با دقيق ترين شيوه هاى مهندسى، آن را پيش مى برد و به بهترين صورت به انجام مى رسانيد و در همه مراحل، اصل استحكام در كارها و محكم كارى راه و رسم او بود.آتونى زبر الحديد...

از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله است كه ضمن داستان درس آموزى فرمود: ...و لكن اللّه يحب عبداً اذا عمل عملاً احكمه.(153)

امّا خداى فرزانه بنده اى را دوست مى دارد كه وقتى انجام رساندن كارى را به عهده گرفت، آن را به بهترين و شايسته ترين صورت ممكن به انجام رساند.

9 - هشدار از آفت غرور و خودكامگى

«ذوالقرنين» با اينكه خاور و باختر گيتى را مى گشايد و همه جا را زير پا مى نهد و همه قدرت ها در برابرش سر تسليم فرود مى آورند، نه به آفت غرور گرفتار مى شود، و نه به بلاى خودسرى و خودكامگى و بدمستى. و شگفت انگيز است كه هماره به قدرت بى كران خدا توكّل و اعتماد مى كند، و هرچه دارد همه را پرتوى از رحمت و بخشايش او عنوان مى سازد. هذا رحمة من ربّى.

10 - درس يكتاپرستى و توحيدگرايى

درس ديگر اين سرگذشت انسانساز اين است كه از آغاز تا فرجام، آفريدگار هستى را حاكم بر كران تا كران هستى و حاكم بر جامعه و تاريخ مى نگرد.

در آغاز داستان روشنگرى مى كند كه، همه قدرت ها و عزّت ها و اقتدارها و امكانات و نعمت ها، از اوست و او سرچشمه همه اينهاست، انّا مكّنا له فى الارض...

و در ادامه سرگذشت، اين واقعيت را ترسيم مى كند كه بايد بر اساس مقررات و قوانين خدا تدبير امور كرد، نه به دلخواه: قلنا يا ذا القرنين امّا ان تعذّب و امّا ان تتخذ فيهم حسناً...

در گام سوّم يادآورى مى كند كه خدا بر همه رويدادها آگاه است و بر همه چيز احاطه دارد؛ كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا.

و در مراحل بعد نشان مى دهد كه، آنچه پروردگار انسان به او ارزانى دارد، بهتر و ماندگارتر است. ما مكّنّى فيه ربّى خيرٌ...

و در پايان داستان نيز همه دل هاى حق پذير را متوجه رحمت و بخشايش خدا مى سازد. هذا رحمة من ربّى...

11 - فناپذيرى دنيا

درس ديگر اين داستان آن است كه هشدار مى دهد كه در غوغاى زندگى و در اوج ساختن و آراستن و آباد كردن زمين و زمان و آراستن چهره زندگى، اين جهان، زودگذر و فناپذير است تا مباد انسان ها آن را به جاى سراى ماندگار برگيرند...فاذ جاء وعد ربّى جعله دكّاءَ...

12 - و ديگر معادشناسى و ايمان به جهان ديگر

و در فرجام داستان نيز همين فرمانرواى پراقتدار و همين فاتح سبز تاريخ درس معادشناسى مى دهد و روشنگرى مى كند كه رستاخيز فرا مى رسد و وعده خدا تخلف ناپذير است.(154) و كان وعد ربّى حقاً.

و بدين سان مى نگريم كه قرآن در ترسيم سرگذشت شايسته كرداران هدف هاى تربيتى را پى مى گيرد.

/ سوره كهف / آيه هاى 110 - 99

99 . وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فى بَعْضٍ وَ نُفِخَ فىِ الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً.

100 . وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرينَ عَرْضاً.

101 . اَلَّذينَ كانَتْ اَعْيُنُهُمْ فى غِطاءٍ عَنْ ذِكْرى وَ كانُوا لا يَسْتَطيعُونَ سَمْعاً.

102 . اَفَحَسِبَ الَّذينَ كَفَرُوا اَنْ يَتَّخِذُوا عِبادى مِنْ دُونى اَوْلِياءَ اِنّا اَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ نُزُلاً.

103 . قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْاَخْسَرينَ اَعْمالاً.

104 . الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فىِ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.

105 . اُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِاياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِه فَحَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَزْناً.

106 . ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا اياتى وَ رُسُلى هُزُواً.

107 . اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوسِ نُزُلاً.

108 . خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً.

109 . قُلْ لَّوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِذَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً.

110 . قُلْ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلهُكُمْ اِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّه اَحَداً.

ترجمه

99 - و در آن روز آنان را در حالى كه [از شدّت نگرانى ] در يكديگر موج مى زنند وامى گذاريم؛ و [هنگامى كه ] در صور دميده شود، همه آنان را گرد خواهيم آورد.

100 - و در آن روز دوزخ را چنان كه بايد به كفرگرايان مى نمايانيم.

101 - [به ] همانان كه ديدگانشان از [نگرش بر آياتى كه باعث ] ياد من [است ]در پوششى قرار داشت و توان شنيدن [سخن حق را نيز] نداشتند.

102 - پس آيا كسانى كه كفر ورزيده اند پنداشته اند كه [اگر] بندگان مرا به جاى من [براى خود] سرپرستانى برگيرند، [به سود آنان است؟! چنين نيست، ]بى ترديد ما دوزخ را براى پذيرايى كفرگرايان آماده ساخته ايم.

103 - [هان اى پيامبر! به آنان ] بگو: آيا شما را از زيانكارترين [مردم ] در كردار آگاه سازم؟

104 - همانان كه تلاششان در زندگى اين جهان به هدر رفته است، امّا خود مى پندارند كه كار نيكو انجام مى دهند.

105 - آنان كسانى هستند كه به [نشانه ها و] آيات پروردگارشان و به ديدار [پاداش و كيفر] او كفر ورزيده اند، در نيتجه كارهايشان تباه گشته است، از اين رو در روز رستاخيز براى آنان ارزشى نخواهيم نهاد.

106 - [فرجام كارشان ] اين است؛ [و] سزاى آنان بدان جهت كه كفر ورزيدند و آيات من و پيام آوران مرا به باد تمسخر گرفتند، دوزخ است.

107 - به يقين كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، بوستان هاى فردوس جايگاه پذيرايى آنان است.

108 - در آنجا جاودانه خواهند بود و هيچ گونه جابه جايى از آنجا را تقاضا نخواهند كرد.

109 - [هان اى پيامبر!] بگو: اگر دريا براى [نوشتن ] كلمات پروردگارم مركب گردد، پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد، بى گمان دريا پايان خواهد پذيرفت، گرچه مانند آن را به يارى [آن ] بياوريم.

110 - بگو: من تنها همچون شما بشرى هستم كه به من وحى مى گردد كه خداى شما تنها خداى يكتاست؛ پس هر كسى به ديدار پروردگارش اميد بسته است بايد كارى شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد [و براى او همتا نگيرد].

نگرشى بر واژه ها

«ترك»: وانهادن و رها كردن كه در آيه شريفه منظور بى توجهى است.

«نزل»: آنچه براى پذيرايى از ميهمان فراهم مى شود. و «نزيل» به مفهوم ميهمان است.

«فردوس»: بوستان پر گل و ميوه اى كه از انواع گل ها و ميوه ها پوشيد است. و پاره اى نيز آن را به دشتى پر گل و گياه معنا كرده اند.

«حول»: دگرگونى.

«مداد»: وسيله نگارش.

«مدد»: آمدن چيزى در پى چيز ديگرى براى يارى رساندن.

«كلمه»: جزئى از كلام است؛ و به «قصيده» يا يك خطبه بدان دليل كه يك كلام و گفتار است «كلمه» مى گويند.

تفسير

جايگاه كفرگرايان و ظالمان

پس از ترسيم سرگذشت درس آموز «ذوالقرنين» و پاره اى از جامعه هاى پيشين، اينك در اين آيات به ترسيم گوشه اى از حال امت هاى گذشته پرداخته و مى فرمايد:

وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فى بَعْضٍ

پس از آنكه سدّ «ذوالقرنين» ساخته شد، «يأجوج» و «مأجوج» بر اثر فزونى جمعيت، بسان امواج خروشان دريا درهم آميختند.

به باور پاره اى منظور اين است كه، در روز خروج «يأجوج» و «مأجوج»، امواج پريان و آدميان با يكديگر مخلوط مى گردند، چرا كه خروج آنان از نشانه هاى رستاخيز است.

وَ نُفِخَ فىِ الصُّورِ

و آنگاه در صور اسرافيل دميده مى شود؛ چرا كه با خروج «يأجوج» و «مأجوج» رستاخيز نزديك مى گردد.

«ابن عباس» مى گويد: صور «اسرافيل» چيزى شبيه شاخ است كه در آستانه رستاخيز در آن دميده مى شود.

امّا به باور «حسن» و «ابوعبيده» اين واژه جمع صورت است؛ چرا كه خدا در آن زمان چهره انسان ها را در گورها ترسيم مى كند و آنان را زنده مى سازد، درست همان گونه كه در رحم مادران به صورت نگارى انسان پرداخته و او را مى آفريند. و آنگاه است كه پس از تشكيل كالبد انسان در قبر، روح بر آن دميده مى شود، درست همان گونه كه اين كار در رحم انجام مى شود.

پاره اى بر آنند كه در آستانه رستاخيز، «اسرافيل» سه بار در صور مى دمد، كه در نفخه نخست مردم مى ترسند، در نفخه دوم همه زندگان مى ميرند، و در نفخه سوّم همگى سر از بستر مرگ بر مى دارند و محشور مى گردند.

فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً.

و پس از آفرينش جديد، همه آنان را در روز رستاخيز در يك جا گرد خواهيم آورد.

در دوّمين آيه مورد بحث به فرجام كار كفرگرايان و ظالمان پرداخته مى فرمايد:

وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرينَ عَرْضاً.

و آنگاه دوزخ را آشكار مى سازيم و آن را آن گونه كه هست در برابر ديدگان مردم كفرگرا قرار مى دهيم تا چگونگى آن و عذاب هاى گوناگونش براى بيدادگران و تبهكاران را بنگرند.

آرى، آن روز دوزخ را آن گونه كه بايد بر همه كافران و ظالمان مى نمايانيم.

پاره اى از خصلت هاى نكوهيده آنان

در سوّمين آيه مورد بحث به وصف كافران پرداخته و مى فرمايد:

اَلَّذينَ كانَتْ اَعْيُنُهُمْ فى غِطاءٍ عَنْ ذِكْرى

اينان مردمى بودند كه چشم عبرت آموز نداشتند و در زندگى دنيا از نشانه هاى قدرت بى كران من درس عبرت نمى گرفتند و از ياد حق غافل بودند و به نشانه ها و دليل هاى يكتايى و قدرت من نمى انديشيدند؛ چنان كه گويى بر چشم آنان پرده و پوششى افكنده شده و آنان را از دريافت حقايق بازمى داشت.

وَ كانُوا لا يَسْتَطيعُونَ سَمْعاً

و نيز مردمى بودند كه شنيدن آيات دلنواز قرآن و ياد و نام خدا بر ايشان دشوار مى نمود؛ و با داشتن گوش، توان شنوايى حق را نداشتند.

به بيان ديگر، هنگامى كه سخن گفته مى شود، او نمى تواند به شما بنگرد و سخن شما را بشنود. منظور اين است كه اين كار بر او دشوار است، چرا كه به كورى و كرى دل گرفتار است.

و در چهارمين آيه مورد بحث در اشاره به انحراف فكرى و عقيدتى كفرگرايان و ظالمان مى فرمايد:

اَفَحَسِبَ الَّذينَ كَفَرُوا اَنْ يَتَّخِذُوا عِبادى مِنْ دُونى اَوْلِياءَ

آيا كسانى كه كفر ورزيده و خدايان دروغين را به جاى يكتا آفريدگار هستى به سررشته دارى و سرپرستى خود برگرفته اند، مى پندارند كه آن معبودهاى پنداريشان مى توانند آنان را يارى نمايند و از كيفر آنان جلوگيرى كنند؟

منظور از خدايان پندارى كفرگرايان، كه در آيه شريفه به «عبادى» تعبير شده است، مسيح و فرشتگان مى باشند كه شرك گرايان آنها را خداى خويش مى پندارند، و اين در حالى است كه آنان از شرك و شرك گرايى و پندار احمقانه اينان - كه خود را بندگان آنان پنداشته، و آنان را معبود خويش وصف مى نمايند - بيزارند و خود را بنده خداى يكتا مى دانند.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه، آيا مردم كفرگرا مى پندارند كه با پرستش خدايان دروغين گرفتار خشم من نخواهند شد و من آنان را به سزاى شرك و بيدادشان، كيفر نخواهم كرد؟

اِنّا اَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ نُزُلاً.

چرا، ما دوزخ را براى كفرگرايان آماده ساخته ايم؛ و همان گونه كه براى ميهمان وسيله پذيرايى و غذا فراهم مى سازند، در اين جايگاه هراس انگيز از آنان پذيرايى خواهد شد.

زيانكارترين ها در روز رستاخيز

در پنجمين آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله نموده و در هشدارى روشن و درس آموز به كفرگرايان مى فرمايد:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْاَخْسَرينَ اَعْمالاً

هان اى پيامبر صلى الله عليه وآله! به كفرگرايان و ظالمان بگو: آيا مى خواهيد از كسانى كه زيانكارترين مردم هستند به شما خبر دهم و به شما بگويم كه زيانكارترين انسان ها كيانند؟

آنگاه به وصف آنان پرداخته و مى فرمايد:

الَّذينَ ضَلَّ سَعْيَهُمْ فى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.

آنان كسانى هستند كه تلاش و كوشش آنان در زندگى دنيا تباه گرديده است، امّا در همان حال خود مى پندارند كه كار شايسته انجام مى دهند و در راه فرمانبردارى و تقرب به خدا و انجام كارهاى شايسته گام برمى دارند.

«عيّاشى» در اين مورد آورده است كه «ابن كواء» از امير مؤمنان عليه السلام در مورد اين گروه پرسيد، كه آن حضرت فرمود: اولئك اهل الكتاب، كفروا بربّهم و ابتدعوا فى دينهم فحبطت اعمالهم و ما اهل النّهر منهم ببعيد. (155)

اينان پيروان كتاب هاى آسمانى پيشين اند كه پس از توحيدگرايى و يكتاپرستى به خداى خود كفر ورزيده و در دين و آيين خود بدعت نهادند؛ و در نتيجه اين كفر و بدعتگذارى، عملكردشان تباه گرديد و «نهروانيان» نيز از اين گروه دور نيستند.

در ادامه سخن، در ترسيم چند خصلت نكوهيده آنان مى فرمايد:

اُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِاياتِ رَبِّهِمْ

آنان كسانى هستند كه به دليل ها و نشانه هاى يكتايى و قدرت پروردگارشان كفر ورزيدند.

وَ لِقائِه

و پس از فراموش ساختن آفريدگار هستى و انكار يكتايى و قدرت او، پاداش و كيفر و ديدار روز رستاخيز را نيز از ريشه و اساس انكار كردند.

فَحَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ

و در نتيجه كارهايشان بسان خاكسترى در برابر يك طوفان سخت، تباه و نابود گرديد؛ چرا كه آنها را به گونه اى انجام دادند كه خدا فرمان نداده بود و نمى پسنديد.

فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَزْناً.

و به همين دليل هم در روز رستاخيز در بارگاه خدا ارزش و بهايى ندارند، و ما به آنان احترام و ارزشى نمى گذاريم و به جاى آن سخت مورد تحقير قرار گرفته و خوار و خفيف شده و كيفرشان خواهيم داد.

در ادبيات عرب هنگامى كه گفته مى شود: فلان كس و يا فلان چيز وزن ندارد، منظور اين است كه ارزش ندارد. از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه فرمود:

انّه ليأتى الرّجل العظيم السّمين يوم القيامة لا يزن جناح بعوضة. (156)

در روز رستاخيز افرادى بزرگ و سنگين وزن به صحراى محشر وارد مى گردند كه به اندازه بال مگس وزن و ارزش ندارند، چرا كه شخصيت و طمطراق آنان بى اساس و غير واقعى بوده است.

در هشتمين آيه مورد بحث ضمن تأكيد بر كيفر كردارشان مى فرمايد:

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمَ بِما كَفَرُوا وَاتَّخَذُوْا آياتِى وَ رُسُلِى هُزُوًا.

اين است سرنوشت شومى كه در انتظار آنان است! آرى فرجام كار آنان آتش شعله ور دوزخ است، چرا كه كفر ورزيدند، و قرآن را كه بر يكتايى خدا رهنمون است، و نيز پيام آوران مرا به باد تمسخر گرفتند.

جايگاه پرشكوه مردم با ايمان و شايسته كردار

در آيات پيش، سخن از بدانديشى و كفرگرايى و خصلت هاى نكوهيده كافران و فرجام كارشان بود، اينك در مورد مردم با ايمان و شايسته كردار مى فرمايد:

اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوسِ نُزُلاً.

به يقين كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، بوستان هاى سرسبز و پرطراوت بهشت براى آنان خواهد بود. آرى آن جايگاه آنان است و در آنجا از نعمت هاى خدا بهره ور خواهند بود.

«قتاده» مى گويد: «فردوس» قلب بهشت و بهترين جاى آن است.

«عبّاده» از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده است كه: بهشت داراى يكصد درجه و مرتبه است و ميان هر درجه اى از آن تا درجه ديگر به اندازه زمين تا آسمان فاصله است، و «فردوس» درجه برين بهشت است و نهرهاى چهارگانه بهشت از آنجا جارى مى شود، و شما هرگاه از خدا چيزى مى خواهيد «فردوس» را بخواهيد. فاذا سألتم اللّه فاسئلوه الفردوس.(157)

آنگاه به ماندگار و جاودانه بودن آنان در آن جايگاه پرشكوه اشاره مى كند و مى فرمايد:

خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً.

آنان هماره در فردوس برين هستند و هيچ كمبودى ندارند تا بخواهند از آنجا به جاى ديگر بروند.

ترسيمى از دانش و قدرت بى كران خدا

در يازدهمين آيه مورد بحث، قرآن روى سخن را به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله مى كند و مى فرمايد:

قُلْ لَّوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِذَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً.

هان اى پيامبر صلى الله عليه وآله ! به آنان بگو: اگر درياها براى نگارش كلمات پروردگارم مركب گردد، درياها پيش از آنكه نگارش آن كلمات پايان يابد، پايان مى پذيرد، اگرچه آب درياى ديگرى را نيز به يارى آن بياوريم.

در مورد مفهوم «كلمات خدا» ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور پاره اى، منظور از «كلمات» مقررات و اندازه گيرى هاى خدا در كران تا كران هستى و مقدّرات او در مورد انسان هاست.

2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور پديده هاى آفرينش و آفريده هاى خداست، چنانكه در مورد «مسيح» مى فرمايد: «و كلمة القاها الى مريم»، و «مسيح» كلمه و آفريده خداست كه آن را به مريم القا فرمود.

3 - از ديدگاه «ابومسلم» منظور نويدها و هشدارهاى اوست.

4 - امّا از ديدگاه برخى منظور مقدّرات و شگفتى هاى آفرينش و نشانه هاى حكمت و فرزانگى اوست.

5 - و پاره اى نيز بر آنند كه منظور مفاهيم و معانى كلمات خدا يعنى قرآن و ديگر كتاب هاى آسمانى است و نه خود كلمات او، چرا كه آنها نگارش يافته و پايان يافته است.

واژه «مداد» به مفهوم مادّه اى است كه با نگارش انسان، به تدريج بر صفحه كاغذ نقش مى بندد.

به باور «ابن انبارى» به اين مادّه از آن جهت «مداد» گفته مى شود كه نگارنده را در نگارش يارى مى رساند و به همين تناسب به روغن چراغ نيز «مداد» مى گويند.

از «ابن عباس» آورده اند كه با فرود آيه «و ما اوتيتم من العلم الاّ قليلا»، يهود بر خود باليدند كه ما كتابى چون تورات داريم كه دانش و آگاهى بسيارى در آن نگارش يافته است؛ و آنگاه بود كه اين آيه فرود آمد كه: قل لو كان البحر...

6 - و «حسن» بر آن است كه منظور از «كلمات» علم بى كران خداست كه هيچ كس و هيچ قدرتى توان دريافت چگونگى آن را ندارد.

اين آيه شريفه نيز نظير آيه مورد بحث است كه مى فرمايد:

و لو اَنَّما فى الارض من شجرة اقلام...(158)

اگر همه درختان روى زمين قلم شوند و دريا و هفت درياى ديگر، مركب آن، تا كلمات خدا را بنگارند، هرگز كلمات او پايان نمى پذيرد.

درس فروتنى

و در آخرين آيه مورد بحث كه پايان بخش اين سوره است آفريدگار هستى دگرباره روى سخن را به پيامبرش مى نمايد و به او درس فروتنى مى دهد تا خود را برتر از انسان ها نشمارد و روشنگرى نمايد كه او نيز بسان همگان انسان است:

قُلْ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلهُكُمْ اِلهٌ واحِدٌ

هان اى پيامبر بگو: من فقط بشرى بسان شما هستم كه به من وحى مى گردد؛

و بدين سان با صداى رسا اعلان نمايد كه، او نيز بسان ديگر بندگان خدا انسان است و تنها امتيازش اين است كه به رسالت مفتخر شده است؛ و به او وحى مى گردد كه آفريدگار هستى يكتا و بى همتاست و شريك و نظيرى ندارد و پيامبر نيز هرچه دارد از بارگاه اوست و از خود چيزى ندارد.

فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً

كسانى كه به پاداش خدا اميد مى بندند و به فرارسيدن روز رستاخيز ايمان مى آورند، بايد از روى اخلاص، و تنها به انگيزه تقرب به بارگاه خدا تلاش كنند و كارى شايسته انجام دهند.

وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّه اَحَداً.

و نبايد هيچ كس ديگرى را در پرستش پروردگار خود شريك و همتاى او پندارند. آرى، او يكتا و بى همتاست و انسان توحيدگرا نبايد هيچ كس ديگرى را - خواه انسان باشد و يا فرشته، درخت باشد و يا سنگ و... - شريك او قرار دهد.

به باور برخى منظور اين است كه هر كسى از كيفر خدا مى هراسد نبايد شرك ورزد...

و به باور برخى ديگر، واژه «رجاء» هم اميد را مى گيرد و هم بيم و ترس را.

آفت شرك و رياكارى و ظاهرسازى

منظور از دورى گزيدن از شرك و شريك و همتا قرار ندادن براى خداى يكتا در آيه مورد بحث، وانهادن آفت «ريا» و رياكارى است.

«مجاهد» در اين مورد آورده است كه مردى به حضور پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله شرفياب گرديد و گفت: اى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله من كسى هستم كه انفاق مى كنم و با هرآنچه در توان دارم صله رحم مى نمايم و با اين كارها جز خشنودى خدا هدفى را نمى جويم. امّا مردم اين كارهاى شايسته مرا باز مى گويند و مرا مى ستايند و من نيز شادمان مى گردم و دچار خودپسندى و خودخواهى مى گردم، آيا به كارهايم صدمه اى وارد نمى شود؟!

پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در پاسخ پرسش او سكوت را برگزيد؛ و همانجا بود كه اين آيه شريفه فرود آمد كه: قل انّما انا بشر مثلكم...

بگو: من تنها همانند شما بشرى هستم كه به من وحى مى گردد...

از «ابن عباس» آورده اند كه منظور از اين فراز - كه مى فرمايد: «و لا يشرك بعبادة ربّه احداً» و نبايد در پرستش پروردگارش كسى را شريك و همتاى او قرار دهد - اين است كه كار شايسته را تنها براى خدا انجام دهد و در انتظار مدح و ستايش نباشد.

بر اين اساس است كه به باور بزرگان زيبنده است كه انسان صدقه و انفاق را به وسيله ديگرى بپردازد تا نيازمندان در برابر او سر فرود نياورند.

از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه آفريدگار هستى مى فرمايد: انا اغنى الشركاء عن الشرك فمن عمل عملاً اشرك فيه غيرى فانا منه برى ءٌ فهو للّذى اشرك.(159)

من از همه شريك ها و همتايان بى نيازم؛ از اين رو كسى كه كارى شايسته انجام دهد و ديگران را در آن كار شريك و همتاى من پندارد، من از كار او بيزارم و آن را براى همان شريك و همتاى دروغينى كه براى من ساخته است وامى گذارم.

و نيز آورده اند كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله فرمود:

من صلّى صلوة يرائى بها فقد اشرك، و من صام صوماً يرائى به فقد اشرك، ثم قرأ هذه الآية: (160)

هر كس نماز رياكارانه بخواند، شرك گراست؛ و هركس روزه رياكارانه بگيرد مشرك است؛ و آنگاه به تلاوت اين آيه پرداخت كه: قل انّما انا بشر مثلكم...

و نيز آورده اند كه حضرت رضا عليه السلام روزى بر مأمون وارد گرديد، ديد كه او وضو مى سازد و جوانى آب به دست وى مى ريزد. آن گرانمايه عصرها و نسل ها رو به او كرد و فرمود:

«لا تشرك بعبادة ربّك احداً». (161)

در پرستش يكتا آفريدگارت شرك گرا مباش.

و آنگاه مأمون ظرف آب را از دست آن جوان گرفت و با دور ساختن او، خود به وضو پرداخت.

آخرين آيه اى كه فرود آمد

به باور پاره اى از قرآن پژوهان، اين آيه آخرين آيه اى است كه بر قلب مصفّاى پيامبر صلى الله عليه وآله مهر و عدالت فرود آمد و پس از اين ديگر آيه اى بر آن بزرگوار نازل نشد، چرا كه ديگر دين خدا كامل گرديده و همه آيات كتاب آسمانى اش آمده بود.

از اميرمؤمنان عليه السلام آورده اند كه فرمود: هر كس اين آيه را تلاوت كند و در بستر استراحت برود، از خوابگاه او فروغى تابناك به سوى خانه خدا درخشيدن مى كند؛ و اگر در «مكّه» باشد اين فروغ درخشنده به سوى «بيت المقدس» مى تابد. ما من عبدٍ يقرأ: قل انّما انا بشر مثلكم... الاّ كان له نوراً فى مضجعه الى بيت اللّه...(162)

از ششمين امام نور آورده اند كه فرمود: ما من احدٍ يقرأ آخر الكهف عند النّوم الاّ يستيقظ فى الساعة الّتى يريد بها:(163)

هر كسى آخرين آيه سوره كهف را به هنگامه رفتن به بستر استراحت تلاوت كند، در هر ساعتى كه بخواهد به خواست خدا از خواب بيدار مى گردد.

پرتوى از سوره مباركه

ترجمه و تفسير آيات يكصد و دهگانه سوره كهف نيز در پرتو مهر و لطف وصف ناپذير آفريدگار هستى به پايان رسيد، و ما با گذشتن از درياى موّاج و پر تلؤلؤ مفاهيم بلند و معارف زندگى ساز و پند و اندرزهاى الهام بخش آن، اينك در آستانه نوزدهمين سوره از قرآن - كه سوره «مريم» نام دارد - ايستاده ايم. از بارگاه فروفرستنده قرآن مى خواهيم كه نيت مارا، در اين گام و ديگر گام ها و كارها به گونه اى خالص سازد كه جز به او نينديشيم و براى غير او گام برنداريم و هرچه و هركه را نيز جز ذات پاك او مى خواهيم و مى جوييم، به خاطر كسب خشنودى او پيوند با بارگاه او باشد، و به ما عمر و توفيق ارزانى دارد تا ادامه اين كار را پى گيريم و اين گام لرزان را تا آخر برداريم و اين خدمت ناچيز به كتاب او را به پايان برسانيم و همه را يكجا به بارگاهش تقديم داريم، كه او بر هر كارى تواناست.

در آيات يكصد و دهگانه اين سوره با داستان هاى شگفت انگيز، مفاهيم و پند و اندرزهاى الهام بخش و معارف دلنوازى آشنا شديم كه هر كدام سخت تفكرانگيز و عبرت آموز است. موضوعات و عناوينى چون:

ستايش فروفرستنده قرآن

جهان يا ميدان بزرگ آزمون،

پرتوى از سرگذشت شگفت انگيز جوانان آزاديخواه

از ورق گردانى ليل و نهار انديشه كن!

هدف از اين كار شگفت انگيز

هدف هاى تربيتى اين سرگذشت

با محرومان شايسته كردار، نه با برخورداران بيدادگر

انديشه، گفتار و عملكرد بيدادگران

فرجام شوم ناسپاسى

ترسيمى روشن و درس آموز از زندگى اين جهان

رستاخيز زمين، انسان ها، و نامه عمل در آن روز

بدترين انتخاب!

چرا سررشته دارى شيطان؟

فرجام كار پيروان شيطان

چرا اين همه خيره سرى؟!

آيا هدف وسيله را توجيه مى كند؟

بيدادپيشه ترين انسان ها!

سرگذشت الهام بخش موسى و آن جوان دانشمند،

افتخار ديدار آن آموزگار بزرگ!

هنگامه جدايى،

سرگذشت شگفت انگيز «ذوالقرنين»

جايگاه كفرگرايان و ظالمان.

جايگاه پرشكوه مردم با ايمان.

ترسيمى از دانش و قدرت بى كران خدا،

و ده ها نكته انسانساز، و پند و اندرز عبرت انگيز و عبرت آموز ديگرى كه گذشت.

سوره مريم