تفسير مجمع البيان جلد ۱۶

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۱ -


/ سوره كهف / آيه هاى 82 - 76

76 . قالَ اِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَىْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنى قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَّدُنّى عُذْراً.

77 . فَانْطَلَقا حَتّى اِذا اَتَيا اَهْلَ قَرْيَةٍ اِسْتَطْعَما اَهْلَها فَاَبَوْا اَنْ يُضيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ اَنْ يَنْقَضَّ فَاَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ اَجْراً.

78 . قالَ هذا فِراقُ بَيْنى وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

79 . اَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَاَرَدْتُ اَنْ اَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً.

80 . وَ اَمَّا الْغُلامُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا اَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً.

81 . فَاَرَدْنا اَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اَقْرَبَ رُحْماً.

82 . وَ اَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِى الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ اَبُوهُما صالِحاً فَاَرادَ رَبُّكَ اَنْ يَبْلُغا اَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنْزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ اَمْرى ذلِكَ تَأويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

ترجمه

76 - [موسى ] گفت: اگر از اين پس در مورد چيزى از تو پرس و جو نمودم، ديگر با من همراهى نكن، چرا كه [پس از اين مهلت ديگر] از طرف من به عذرى [قانع كننده ]رسيده اى [و عذرت همه جا پذيرفته است ].

77 - پس به راه افتادند، تا آنگاه كه بر مردم شهرى وارد شدند [و به خاطر احساس گرسنگى ] از مردم آن [شهر]، مواد غذايى خواستند، امّا آنان از پذيرايى آن دو [انسان بلندمرتبه ] سر باز زدند؛ پس در آنجا ديوارى را يافتند كه مى خواست فروغلطد، و وى آن [ديوار] را برپا داشت [و بدان استوارى و استحكام بخشيد]. [موسى با تماشاى اين منظره ] گفت: [دوست من!] اگر مى خواستى [چنين كارى انجام دهى، مى توانستى ]براى آن مزدى دريافت دارى [و براى اين مردم تنگ نظر كه به ما غذا ندادند، رايگان كار نكنى ].

78 - [او در پاسخ موسى ] گفت: اين [بار، ديگر هنگامه ] جدايى ميان من و توست؛ به زودى تو را از حقيقت آنچه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى آگاه خواهم ساخت [و باطن آن كارها را برايت رو خواهم نمود].

79 - امّا آن كشتى [كه آن را شكافتم ]، از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مى كردند [و به وسيله آن زندگى خويش را اداره مى نمودند]، و من بر آن شدم [تا] آن را [براى مصون ماندن از مصادره ] معيوب سازم، چرا كه پشت سرشان پادشاهى [بيدادگر ]بود كه هر كشتى [سالم و] درستى را به زور [و بيداد براى خود ]مى گرفت.

80 - و امّا [جريان ] آن نوجوان [اين گونه است كه ] پدر و مادرش [انسانهايى ]با ايمان بودند و من ترسيدم [كه مباد او با عملكرد نادرست خود ]آن دو را به طغيانگرى و كفر وادارد.

81 - از اين رو خواستم كه پروردگارشان براى آن دو [فرزندى ]پاك تر و پرمهرتر از او را جايگزين سازد.

82 - و امّا آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجينه اى نهفته بود كه به آن دو اختصاص داشت، و پدرشان مردى شايسته كردار بود، از اين رو پروردگارت خواست كه آن دو به مرحله رشد خويش برسند و گنج خود را كه بخشايشى از سوى پروردگارت [به آنان ] بود بيرون آورند؛ و من [هرگز] آن [كارهاى به ظاهر ناپسند] را [خودسرانه و] به رأى خويش انجام ندادم. [آرى دوست من!] اين بود حقيقت آنچه كه تو نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى.

نگرشى بر واژه ها

«انقضاض»: ريزش و فرودآمدن سريع.

«وراء»: پشت سر؛ و گاهى به پيشارو نيز گفته مى شود.

«ارهاق»: به فراگرفتن و پوشيدن چيزى گفته مى شود.

«مساكين»: جمع «مسكين» به مفهوم بينواست.

تفسير

و اينك هنگامه جدايى است...

اين دومين بارى بود كه «موسى» بر خلاف تعهّد پيشين خود زمام شكيب را از دست داد و با ديدن چهره ظاهرى كارهاى آن بنده وارسته و شايسته خدا زبان به چون و چرا گشود و آن مرد خدا نيز او را به ياد عهد و پيمانش افكند. اينك قرآن در نخستين آيه مورد بحث به ترسيم پوزش خواهى «موسى» پرداخته و مى فرمايد:

قالَ اِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَىْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنى

«موسى» گفت: اگر پس از اين در مورد چيزى زبان به پرس و جو و چون و چرا گشودم، ديگر با من رفاقت و همراهى مكن و مرا با خود مبر.

قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَّدُنّى عُذْراً.

آرى، اگر بازهم شكيبايى نورزم و زبان به اعتراض بگشايم، ديگر تو معذور خواهى بود و پيش بينى ات درست است كه من نمى توانم با تو همراهى كنم و در برابر كارهايت - تا روشن شدن راز و رمز آنها - شكيبايى پيشه سازم.

در روايت است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: استحيى نبى اللّه موسى ولو صبر لرأى الفاً من العجائب.

پيامبر خدا، موسى از ناشكيبايى خويش در برابر آن ماجراهاى پراسرار خجلت زده شد، و اگر مى توانست شكيبايى كند، هزار كار شگفت انگيز از «خضر» نظاره مى كرد.

پس از اين رويارويى و تعهدِ دگرباره موسى، سفر ادامه يافت. قرآن در اين مورد مى فرمايد:

فَانْطَلَقا حَتّى اِذا اَتَيا اَهْلَ قَرْيَةٍ

پس آن دو به راه افتادند تا بر مردم شهرى وارد شدند.

«ابن عباس» مى گويد: آن شهر «انطاكيه» نام داشت.

امّا به باور «ابن سيرين» و «محمد بن كعب»، به شهر «ايله» رسيدند.

و به باور پاره اى ديگر به شهر «ناصره» كه يك شهر ساحلى و در كنار دريا بود وارد شدند.

و مسيحيان را به خاطر انتساب به همين شهر است كه «نصارى» گفته اند.

يادآورى مى گردد كه اين ديدگاه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است.

اِسْتَطْعَما اَهْلَها فَاَبَوْا اَنْ يُضيِّفُوهُما

آنان از مردم آن شهر مواد غذايى خواستند، امّا آنان از پذيرايى آن دو ميهمان گران قدر و خسته، سر باز زدند.

از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه فرمود: كانوا أهل قرية لئام.(144)

مردم آن شهر مردمى تنگ نظر و دون همت و فرومايه بودند.

و از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: مردم آن شهر از پذيرايى «موسى» و «خضر» سر باز زدند و تا روز رستاخيز نيز از ميهمان گران قدرى چون آن دو پذيرايى نخواهند كرد.

فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ اَنْ يَنْقَضَ

پس در آنجا ديوارى را ديدند كه مى خواست فروغلطد و ويران گردد.

روشن است كه «ديوار» داراى اراده نيست و توان تصميم گيرى ندارد تا فرو ريزد و يا استوار بماند؛ با اين بيان اين نسبت دادن و اين تعبير، مجازى است و در ادبيات عرب نمونه دارد.

فَاَقامَهُ

و «خضر» آن ديوار را تعمير نمود و استوارى اش بخشيد.

قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ اَجْراً.

و بدان دليل كه مردم شهر فرومايگى نشان داده و از پذيرايى آنان سر باز زده بودند، و با اين وصف «خضر» ديوارى را براى آنان تعمير كرد و از فرو ريختن آن جلوگيرى نمود، موسى سخت شگفت زده شد و با از كف دادن زمام سكوت و شكيبايى گفت: دوست عزيز! مى خواستى در برابر اين كار مزدى دريافت دارى تا بتوانيم به وسيله آن موادّ غذايى و خوار و بار مورد نياز را فراهم آوريم. چرا براى اين مردم تنگ نظر به رايگان كار كردى؟!

و درست در اينجا بود كه اعلان جدايى شد و آن بنده راستين خدا رو به «موسى» كرد و گفت:

قالَ هذا فِراقُ بَيْنى وَ بَيْنِكَ

اينك هنگامه جدايى ميان من و شما فرا رسيده است.

و به باور پاره اى منظور اين است كه، و اين گفتار تو براى سومين بار باعث شد كه ميان من و تو جدايى افتد.

سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

و آنگاه افزود: به زودى پرده از روى راز و رمز كارهايى كه انجام مى دادم، و چهره ظاهرى آنها براى تو غير قابل تحمل بود، برخواهم داشت.

راز آن سه كار شگفت انگيز

1 - امّا جريان كشتى

پس از اعلان هنگامه جدايى، آن بنده راستين خدا به ترسيم اسرار آن سه كار شگفت انگيز خويش پرداخت تا پيش از تحقق فراق، راز و رمز آنها را بيان داشته و پس از بهره رسانى به آن بهترين شاگرد از او جدا شود. از اين رو در بيان راز نخستين كار خود گفت:

اَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ

راز سوراخ كردن آن كشتى اين بود كه كشتى مورد اشاره از آن بينوايان و كارگران تهيدستى بود كه جز آن چيزى نداشتند.

يَعْمَلُونَ فىِ الْبَحْرِ

آنان به وسيله آن كشتى در دريا كار مى كردند و با درآمد آن زندگى خويشتن را اداره مى نمودند.

فَاَرَدْتُ اَنْ اَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً.

و من بر آن شدم تا آن را براى مصون ماندن از مصادره و طمع بيدادگران معيوب سازم، چرا كه در فراروى آنان فرمانروايى ستمكار بود كه هر كشتى سالم و درستى را براى خود مصادره مى كرد.

اين تفسير براى آيه شريفه از «قتاده» و «ابن عباس» است و آنان واژه «وراء» را به مفهوم «فرارو» گرفته اند و نه پشت سر؛ چرا كه به بيان «ابن عباس» اگر زمامدار بيدادگر و حرامخوار پشت سر آنان بود، كه ديگر كشتى از خطر گذشته بود و نيازى به اين تدبير بازدارنده نبود.

با اين بيان، «خضر» روشنگرى مى كند كه راز سوراخ كردن كشتى آن بود كه وقتى شاه بيدادگر آن را معيوب ديد از بردن آن چشم بپوشد؛ و به گونه اى آن را شكافت كه تعمير آن نيز براى صاحبانش كار آسانى بود.

و به باور پاره اى منظور اين است كه زمامدار بيدادپيشه پشت سر آنان بود و پس از بازگشتِ كشتى آن را مى برد، و «خضر» از اين رويداد آگاه بود امّا آنان خبر نداشتند.

2 - موضوع آن نوجوان

آنگاه به ترسيم راز دومين كار عجيب خويش پرداخت و رو به «موسى» گفت:

وَ اَمَّا الْغُلامُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ

امّا آن نوجوانى كه او را در برابر ديدگان تو از پا درآوردم، رازش اين بود كه پدر و مادرش انسان هايى با ايمان و شايسته كردار بودند.

فَخَشِينا اَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً.

و ما دريافتيم كه اگر بماند آنان را از راه توحيد و تقوا منحرف ساخته و طغيانگرى و كفرگرايى اش آنان را نيز به طغيان و كفر وامى دارد.

به باور پاره اى اين فراز از كلام خداست و نه «خضر»، امّا به باور پاره اى ديگر ممكن است از «خضر» باشد و او بگويد: من بيم آن داشتم كه آن نوجوان پدر و مادرش را به كفر و طغيان كشد و از راه توحيد و ايمان منحرف سازد، چرا كه او در زندگى دست به كارهايى ناپسند مى يازيد و آنان را به تعصّب و دفاع نابجا وادار مى كرد و آنان بخاطر او، در اوج تعصّب و غضب به كارهايى دست مى زدند كه سر از كفرگرايى و تجاوز از مرز مقررات و طغيانگرى درمى آورد.

و از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: من دوست نداشتم كه آن نوجوان در زندگى اش از راه كفر و سركشى پدر و مادر را به گناه و بيداد بكشاند.

و نيز در ادامه گفتارش افزود:

فَاَرَدْنا اَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اَقْرَبَ رُحْماً.

پس ما چنين خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى به آنان ارزانى دارد كه از نظر دين باورى و ديندارى و رفتار و كردار، پاك تر و شايسته تر، و از نظر پيوند با پدر و مادر و نزديكانش، پر مهرتر و با محبت تر باشد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: پس ما چنين خواستيم كه پروردگارشان به جاى او فرزندى به آنان ارزانى دارد كه بيشتر مورد مهر و محبت آنان قرار گيرد و شايسته تر باشد.

يكى از دانشوران در اين مورد مى گويد:

به خداى سوگند مى دانيم كه پدر و مادر آن نوجوان در روز ولادت او شادمان شدند و در روز كشته شدنش گريان؛ امّا اگر اين نوجوان مى ماند، باعث تباهى آنان مى گشت.

بر اين باور است كه انسان با ايمان بايد به خواست خدا خشنود باشد، چرا كه خواست او كه عادل و فرزانه است، براى انسان با ايمان، از آنچه خودش مى خواهد و آرزو مى كند بهتر است؛ انسان توحيدگرا بايد يقين داشته باشد كه آنچه را خدا برايش مى خواهد و مى پسندد، براى او بهتر و سودبخش تر است؛ از اين رو بايد از بارگاه او نيكى و سعادت بخواهد و به فرمان و خواست و اندازه گيرى او خشنود باشد.

در روايت است كه خدا به آن پدر و مادر، به جاى آن نوجوان دخترى ارزانى داشت كه از نسل او هفتاد پيامبر ديده به جهان گشودند.

و برخى آورده اند كه آن دختر با يكى از پيامبران خدا پيمان زندگى مشترك بست و از او پيامبرى ديده به جهان گشود كه به دست او جامعه و امتى هدايت يافت.

دو نكته ظريف

1 - از آيه شريفه و ماجراى كشته شدن اين نوجوان، اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه خدا بر بندگان خويش پرمهر است، چرا كه اين كار تدبيرى از سوى خدا بود.

2 - و نيز اين نكته دريافت مى گردد كه هرگاه خدا بداند كه انسان با ايمان در شرايط و حالتى به گمراهى و تباهى مى افتد، از نظر حكمت و فرزانگى بر اوست كه شرايط و حالت او را دگرگون سازد تا با تغيير شرايط او را از سقوط مصون دارد. روشن است كه اين در مورد فرد و جامعه با ايمان و شايسته كردارى است كه از تباهى و شرارت بيزار باشد.

دو پرسش و پاسخ آنها

1 - اگر آگاهى و دانشى بسان دانش «خضر» براى غير پيامبران پديد آمد، آيا مى توانند كارى بسان كار او انجام دهند و فردى را كه آينده اش تيره و تار است بكشند؟

پاسخ

اگر چنين دانشى تخلف ناپذير و چنين آگاهى دقيق و خدشه ناپذيرى براى ما نيز پديد آيد، در آن صورت مى توانيم به آن گونه كارها دست بزنيم؛ امّا نبايد فراموش كرد كه چنين دانش و آگاهى ويژه پيامبران و امامان معصوم است و ديگران از آن بى بهره اند. به همين دليل هم اين كارها بر ديگران روا نيست.

2 - پرسش دوم اين است كه: خدا مى توانست خود آن نوجوان را به مرگ طبيعى از دنيا ببرد و «خضر» را به اين كار وادار نسازد تا مورد سرزنش و چون و چرا قرار گيرد و پيامبرى چون موسى نيز نتواند در برابر كار او شكيبايى ورزد، پس چرا اين كار را به «خضر» واگذار فرمود؟

پاسخ

1 - آفريدگار هستى مى دانست كه ماندگار بودن پدر و مادر آن نوجوان بر ايمان و تقوا، تنها در گرو از ميان برداشته شدن آن نوجوان بود؛ از اين رو اين تدبير را به «خضر» واگذار كرد.

2 - افزون بر اين هنگامى كه ماندن آن نوجوان مايه تباهى است، و آفريدگارش نيز مى تواند او را از راه مرگ طبيعى يا به كارى كه انجام شد، از ميان بردارد، و در برابر درد و رنجى كه از راه دوّم به او مى رسد، چندين و چند برابر پاداشش بدهد و درد و رنج او را جبران كند، چرا اين كار درست نباشد؟

با اين بيان، كشته شدن او، هم باعث مصون ماندن خود و پدر و مادرش از تباهى و تبهكارى و سقوط در طغيان و كفر مى گردد، و هم به خاطر تحمل درد و رنج كشته شدن پاداشى بزرگ در پى دارد؛ پاداش بزرگ و ماندگارى كه به جان خريدن اين درد و رنج در برابر آن بسى ناچيز است.

3 - امّا راز برپا ساختن آن ديوار

و سرانجام به بيان راز سومين كار خويش پرداخت و گفت:

وَ اَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِى الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما

امّا راز تعمير و استوار ساختن آن ديوارى كه در حال فروريختن بود، اين است كه: آن ديوار از آن دو كودك پدر از دست داده مى باشد و در زير آن گنجينه اى پربها نهان است و بايد مصون بماند...

منظور از واژه «كنز» گنج مى باشد كه به انبوهى از طلا و نقره و زر و سيمِ نهان شده گفته مى شود.

آن گنج چه بود؟

1 - گروهى از جمله «سعيد بن جبير»، «مجاهد» و «ابن عباس» برآنند كه در اين گنجينه نوشته ها و صحيفه هايى از علوم مدفون شده بود كه بسيار ارزنده و پربها بود.

2 - امّا «قتاده» و «عكرمه» بر اين باورند كه طلا و نقره انباشته شده بود.

از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در اين مورد روايتى آورده اند كه ديدگاه دوّم را تأييد مى كند.

3 - و «ابن عباس» و «حسن» آورده اند كه در زير آن ديوار و در آن «گنج» لوحى زرين بود كه در آن، اين گونه نوشته شده بود:

عجباً لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن؟

عجباً لمن ايقن بالرّزق كيف يتعب؟

عجباً لمن ايقن بالموت كيف يفرح؟

عجباً لمن يؤمن بالحساب كيف يغفل؟

عجباً لمن راى الدّنيا و تقلّبها باهلها كيف يطمئنّ اليها؟

لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه صلى الله عليه وآله.(145)

شگفتا از كسى كه به اندازه گيرى و «قضا و قدر» به مفهوم واقعى آن ايمان دارد، آنگاه چگونه در زندگى اندوهگين مى گردد؟

و شگفت از كسى كه به روزى رسانى خدا و رزق او ايمان دارد، آنگاه چگونه خود را بيهوده به رنج مى افكند؟

شگفت از كسى كه مرگ را باور دارد، و آنگاه چگونه شادمان مى شود؟

شگفت از كسى كه به حسابرسى خدا يقين مى آورد، و آنگاه چگونه غفلت مى ورزد؟

و شگفت از آن كه، فراز و نشيب ها و دگرگونى هاى دنيا با مردم دنيا را مى نگرد و آنگاه چگونه به آن دل مى بندد و به آن آرامش مى يابد؟

راستى كه خدايى، جز يكتا آفريدگار هستى نيست؛ و محمد صلى الله عليه وآله پيامبر برگزيده و بنده محبوب خداست.

اين بيان با اندك تفاوت از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

گفتنى است كه اين ديدگاه در بردارنده دو ديدگاه ديگر نيز مى باشد، چرا كه به روشنى بيانگر آن است كه در زير آن ديوار «لوحى» از زرِ پربها نهفته بود؛ و بر روى آن، اندرزهايى انسانساز و حكيمانه براى همگان نگارش يافته بود؛ از اين رو آن گنجينه، هم زر و سيم داشت و هم علم و دانش، هم گنج مادى و اقتصادى بود و هم معنوى و اخلاقى.

وَ كانَ اَبُوهُما صالِحاً

«ابن عباس» مى گويد: خداى فرزانه و پرمهر دليل حفظ گنجينه را شايسته كردارى پدر آن دو كودك يتيم عنوان مى دارد، و از شايستگى كودكان چيزى نمى گويد.

و از ششمين امام نور آورده اند كه ميان اين دو كودك و آن پدر شايسته كردار هفت طبقه فاصله بود.

پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله فرمود: انّ اللّه ليعلم بصلاح الرّجل المؤمن ولده و ولد ولده و اهل دويرته و دويرات حوله فلا يزالون فى حفظ اللّه لكرامته على اللّه.(146)

خدا به خاطر شايسته كردارى و درستكارى انسان با ايمان، كار فرزند و فرزندزاده و خاندان و نزديكان و همسايگان و خانه هاى پيرامون او را بسامان مى آورد، و به خاطر گرامى بودن او در بارگاه خدا، همه آنان در پرتو قدرت بى كران خدا در امن و امان خواهند بود.

فَاَرادَ رَبُّكَ اَنْ يَبْلُغا اَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنْزَهَما

پس پروردگارت بر آن بود كه آنان به مرحله رشد و آگاهى برسند و بتوانند نيك و بد را باز شناسند و دارايى خويشتن را حراست كنند و آنگاه كه به اين مرحله بال گشودند و رسيدند، گنج خود را استخراج نمايند و از آن بهره ور گردند.

رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ

و اين بركت و نعمت و رحمتى از سوى پروردگارت بر آنان بود.

با اين بيان، «خضر» به «موسى» يادآورى مى كند كه آنچه در مورد ديوار انجام داده است به خاطر مهر و لطف خدا بر آن دو كودك يتيم و به پاداش شايسته كردارى پدرشان بوده است.

وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ اَمْرى

و من اين كار را بر اساس رأى و نظر خويش انجام ندادم، بلكه اين كار و ديگر كارهايى كه براى تو شگفت انگيز مى نمود، همه به فرمان خدا بود.

«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه، اين مطلب به خواست خدا و از جانب او براى من روشن شد و من به خواست او اين كار را انجام دادم.

ذلِكَ تَأويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

و اين راز كارهايى بود كه ديدن آنها براى تو دشوار بود و در مورد آنها با من به چون و چرا پرداخته بودى و شكيبايى از كف مى دادى.

آيا «خضر» زنده است؟

در اين مورد دو نظر آمده است:

1 - به باور پاره اى از جمله «ابو على جبايى»، او جهان را به درود گفته و نمى تواند زنده باشد؛ چرا كه اگر زنده بود، هم مردم او را مى شناختند، و هم از اقامتگاه و جايگاه زندگى اش آگاه مى شدند؛ و چون نه او را مى شناسند و نه از اقامتگاهش آگاهى دارند، در مى يابيم كه جهان را به درود گفته است.

افزون بر اين نكته، مى دانيم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آخرين پيامبر خداست و پس از او پيامبرى نخواهد بود؛ بر اين اساس «خضر» نمى تواند پس از رحلت آن حضرت زنده باشد.

2 - امّا به باور ما اين گفتار و اين ديدگاه درست به نظر نمى رسد؛ چرا كه اگر خداى توانا بخواهد و اراده كند او را زنده نگاه مى دارد و عمرى به بلنداى آفتاب به او ارزانى مى دارد، به ويژه كه همه پيروان اديان آسمانى بر اين عقيده اند كه بسيارى از كارهاى پيامبران فراتر از كارهاى طبيعى و عادى است.

افزون بر آن، چه مانعى دارد كه آن حضرت در ميان جامعه ها و مردم باشد و او را بنگرند و ببينند، امّا به خواست خدا او را نشناسند؟

و اين مطلب نيز كه رسالت و نبوّت پيامبر ما آخرين دعوت و شريعت است، مطلبى است درست، امّا روشن است كه رسالت «خضر» پيش از دعوت و رسالت پيامبر اسلام است؛ و اگر او شريعت و راه و رسم خاصّى نيز داشته است، به وسيله شريعت پيامبر گرامى عمرش به پايان رسيده است. به هر حال ديدگاه «جبايى» درست به نظر نمى رسد، و زنده بودن او هيچ گونه ناسازگارى با رسالت آخرين پيامبر خدا و راه و رسم جاودانه او ندارد.

پرتوى از آيات

نكات آموزنده اين داستان شگفت انگيز

آيات بيست و سه گانه اى كه داستان شگفت انگيز و درس آموز «موسى» آن پيامبر خدا، و «خضر» آن آموزگار بزرگ را به تابلو قرآن مى برد، افزون بر آنچه آمد، نكات و درس هاى انسانساز ديگرى دارد كه به پاره اى از آنها اشاره مى رود:

1 - درس پايدارى در راه هدف هاى والا

اين نخستين درس انسانساز اين داستان شگفت انگيز است كه موسى به جوان همراه خويش روشنگرى مى كندكه من دست بردار نخواهم بود تا به هدف و به نقطه برخورد اين دو دريا، كه وعده گاه ما مى باشد برسم، گرچه اين كار، سال هايى طولانى تلاش و تحرّك بخواهد. لا ابرح حتّى ابلغ...

2 - با جوانان و جوانمردان

جوانى و جوانمردى سمبل اقتدار و شكوه،

شور و حركت،

پايدارى و پايمردى،

صفا و پاكدلى،

جمال و كمال،

آراستگى و زيبايى،

دگردوستى و فداكارى،

وحق جويى و حس پذيرى و ديگر ارزش هاى والاست...

و اين داستان شگفت انگيز اين درس را مى دهد كه ما در مسير زندگى، چنين همراهان و همكاران و همفكران و همنشينانى را براى خود بخواهيم و بجوييم...و اذ قال موسى لفيته...

3 - هشدار از آفت غفلت و فراموشكارى

آفت غفلت زدگى و فراموشكارى، بر باد دهنده فرصت ها و نابود كننده امكانات و بر باد دهنده عمرها و سرمايه هاى گرانبهاست؛ و اگر اين آفت، تا غفلت از خدا و آخرت و حساب و كتاب و پاداش و كيفر نيز سرايت كند كه فاجعه بزرگ تر مى شود.

و درس ديگر اين داستان، اين است كه از آفت غفلت زدگى هشدار مى دهد، و آن را از وسوسه ها و دام ها و نقشه هاى شيطان عنوان مى سازد. و ما انسانيه الاّ الشّيطان ....

4 - حق جويى و حق پويى

قرآن انسان را به حق جويى برمى انگيزد و به حق پذيرى فرمان مى دهد و به حق شناسى و حق پرستى رهنمون مى گردد، و از او مى خواهد كه در پرتو توبه و تفكّر و انديشيدن و انديشاندن حق را بيابد و ناحق را در همه چهره ها مردود شمارد.

و اين، درس ديگر اين داستان است. ذلك ما كنا نبغ فارتدّا على آثارهما قصصاً

5 - جوينده سرانجام يابنده است

از آيات مورد بحث، اين درس سازنده نيز دريافت مى گردد كه هر جوينده راه نيكبختى و هر آموزگار كمال، سرانجام در پرتو تلاش و كوشش يابنده آن است؛ درست همان گونه كه موسى و جوان همراهش سرانجام آن آموزگار بزرگى را كه گمشده خود مى دانستند يافتند. فوجدا عبداً من عبادنا...

6 - در راه دانش و كمال بايد هر رنجى را به جان خريد

قرآن كتاب دانش و بينش است و در كران تا كران آيات خويش به فراگرفتن دانش و بينش سفارش مى كند، و اين داستان اين درس را مى دهد كه بايد براى يافتن آموزگارى شايسته كه به راستى بنده خدا باشد و با بيان و گفتارش دل را زنده كند، هر رنجى را به جان خريد... فوجدا عبداً من عبادنا...

7 - علم براى عمل است و نه....

از درس هاى بسيار ظريف اين داستان اين است كه به خوبى روشنگرى مى كند كه دانش وبينش براى عمل شايسته و رفتار عادلانه و انسانى است، نه براى مناظره و سخنورى و پرگويى و يا ابزار قدرت و سلطه ساختن اين نعمت گران خدا. قال له موسى...

و پيشواى گران قدر توحيد در بيانى درس آموز مى فرمايد:

خلق اربعة لاربعة:

العلم للعمل لا للمجادلة،

و المال للانفاق لا للامساك،

و العبد للتعبّد لا للتنعّم،

و الدّنيا للعبرة لا للعمارة.(147)

چهار نعمت گران خدا هستند كه براى چهار هدف آفريده شده اند:

نعمت دانش براى عمل آفريده شده است و نه براى بحث و ستيزه گرى، و نعمت ثروت براى انفاق، نه تنگ نظرى و روى هم انباشتن؛ و انسان براى يكتاپرستى، و نه لذت جويى و بى بندبارى و گناه، و دنيا براى عبرت آموزى و نه براى ساختن و آراستن ظاهرى و بدون آراستگى اخلاقى و حقوقى و اجتماعى و انسانى و معنوى.

8 - پرهيز از شتاب در داورى

شتاب در كارها، و شتابزدگى، شيوه اى ناپسند است، به ويژه در كارهاى بزرگى كه با آبرو و حيثيت، جان و مال، حقوق و آزادى، كرامت و موجوديت، سرنوشت و آينده ديگران و يا خود انسان پيوند دارد.

امير مؤمنان عليه السلام در برشمردن ويژگى هاى داوران و حاكمان زيبنده، پرهيز از داورى شتاب آلود، و پايدارى و شكيبايى براى دريافت حقيقت را مورد تأكيد قرار مى دهد، و بهترين داوران را شكيباترين آنها در راه كشف حقيقت معرفى مى كند؛ ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيّتك فى نفسك... و لا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه ... و اصبرهم على تكشف الامور.(148)

و از درسهاى بزرگ اين داستان همين اصل حياتى و انسانى است كه بايد تا روشن شدن راز كارها شكيبا بود و از داورى شتابزده پروا كرد.

/ سوره كهف / آيه هاى 92 - 83

83 . وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِى الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً.

84 . اِنّا مَكَّنّا لَهُ فىِ الْاَرْضِ وَ اتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ سَبَباً.

85 . فَاَتْبَعَ سَبَباً.

86 . حَتّى اِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فى عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ اِمّا اَنْ تُعَذِّبَ وَ اِمّا اَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً.

87 . قالَ اَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ اِلى رَبِّه فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً.

88 . وَ امّا مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ اَمْرِنا يُسْراً.

89 . ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَباً.

90 . حَتّى اِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً.

91 . كَذلِكَ وَ قَدْ اَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً.

92 . ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَباً.

ترجمه

83 - و از تو [اى پيامبر] درباره «ذوالقرنين» مى پرسند؛ [در پاسخ آنان ]بگو: به زودى خبرى از او براى شما خواهم خواند [و شما را در مورد او آگاه خواهم ساخت ].

84 - ما در زمين به او توانايى [و امكانات ] ارزانى داشتيم، و از همه چيزى وسيله اى به او بخشيديم.

85 - و [او در پرتو آن قدرت و امكانات ] وسيله اى را پى گرفت [و راهى را دنبال كرد].

86 - تا آنگاه كه به جايگاه فرو شدن خورشيد رسيد، آن را به گونه اى يافت كه [گويى ]در چشمه اى گل آلود و تيره غروب مى كند، و گروهى را نزديك آن يافت [كه كفرگرايى پيشه ساخته اند، به او] گفتيم: اى «ذوالقرنين»! [تو آزاد هستى، از اين رو] يا آنان را كيفر خواهى كرد [و] يا در ميانشان [شيوه شايسته و] نيكويى [در ]پيش خواهى گرفت.

87 - [ذوالقرنين ] گفت: امّا هر كس ستم كند او را عذاب خواهم كرد، آنگاه به سوى پروردگارش بازگردانيده مى شود و [خدا] او را به عذابى ناشناخته عذاب خواهد نمود.

88 - و امّا هر كس ايمان بياورد و كارى شايسته انجام دهد، نيكوترين [و پرشكوه ترين پاداش ] را به عنوان سزا خواهد داشت، و ما در فرمان خود [بر او سخت نمى گيريم و سخن ] آسانى به او خواهيم گفت.

89 - آنگاه وسيله اى [ديگر] را پى گرفت [و راهى جديد را دنبال نمود].

90 - تا آنگاه كه به جايگاه برآمدنِ خورشيد رسيد، آن را [به گونه اى ]يافت كه بر گروهى طلوع مى كند كه پوششى جز آن برايشان قرار نداده بوديم.

91 - [آرى داستان ذوالقرنين ] اين گونه [پيش مى ] رفت، و براستى ما به آگاهى از آنچه نزد او بود، دانشى فراگير داشتيم.

92 - پس وسيله اى [ديگر] را پى گرفت [و راهى جديد را دنبال كرد...]

نگرشى بر واژه ها

«قرن»: شاخ گوسفند و ديگر حيوانات.

«ذكر»: به خاطر داشتن و يا به زبان آوردن.

«حمئة»: گل سياه يا لجن بدبو.

«نكر»: از ماده «منكر» به مفهوم ناشناخته است كه در آيه شريفه منظور عذابى سخت و هراس انگيز است.

تفسير

سرگذشت شگفت انگيز «ذوالقرنين»

در اين آيات، قرآن شريف به داستان درس آموز و شگفت انگيز ديگرى پرداخته و در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِى الْقَرْنَيْنِ

و از تو اى پيامبر، در باره «ذوالقرنين» مى پرسند.

در مورد «ذوالقرنين» ديدگاه ها متفاوت است.

1 - به باور گروهى، از جمله «مجاهد» و «عبدالله بن عمر»، نامبرده پيامبرى از پيامبران خدا بود كه جهان به دست او فتح شد و او همه كشورها را زير پا نهاد.

2 - امّا به باور برخى او پادشاهى دادگر و شايسته كردار بود.

3 - از امير مؤمنان عليه السلام آورده اند كه در مورد «ذوالقرنين» فرمود: او بنده شايسته كردارى بود كه محبوب خدا و دوستدار خدا بود و مردم را به پرواپيشگى و درستكارى راه مى نمود. مردم بدانديش شمشيرى بر بخشى از سر او فرود آوردند و او براى مدتى از ميان مردم ناپديد گرديد. پس از مدّتى بازگشت دگرباره دعوت خويش را به سوى توحيد و تقوا آغاز كرد. تبهكاران شمشير ديگرى به قسمت ديگر سرش زدند؛ و به همين جهت «ذوالقرنين» ناميده شد.

و آنگاه افزود: در ميان شما نيز همانند او هست.(149)

چرا «ذوالقرنين»؟

در اين مورد كه چرا او را «ذوالقرنين» ناميده اند ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «حسن» بدان دليل او را به اين نام مى خواندند، كه دو گيسو داشت و موهاى خود را بر دو بخش مرتب مى كرد.

2 - و به باور «ابن عبيد» بدان دليل كه در دو طرف سرش برآمدگى خاصى بسان دو شاخك بود كه آنها را زير كلاه نهان مى داشت.

3 - «زهرى» و «زجاج» برآنند كه، بدان جهت او را به اين نام مى خواندند كه فرمانروايى او شرق و غرب جهان را فرا گرفت.

4 - و «وهب» مى گويد: بدان سبب به اين نام خوانده شد كه در عالم رؤيا به گونه اى به خورشيد نزديك گرديد كه دو شاخ شرقى و غربى آن را فراگرفت؛ و هنگامى كه داستان خواب خود را براى ياران خود بازگفت، او را «ذوالقرنين» يا كسى كه شرق و غرب گيتى را گرفته است ناميدند.

به باور پاره اى از تاريخ نگاران، او به مدت دو قرن زندگى كرد، و از سوى پدر و مادر اصيل و بزرگ و ريشه دار بود.

و به باور «معاذ» او همان «اسكندر رومى» است كه «اسكندريه» را بنياد كرد.

به هرحال در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً.

هان اى پيامبر! بگو: به زودى فشرده اى از داستان او را براى شما بازخواهم گفت.

آنگاه به ترسيم سرگذشت او پرداخته و مى فرمايد:

اِنّا مَكَّنّا لَهُ فىِ الْاَرْضِ

ما در روى زمين به او قدرت و امكانات و حكومت و توانمندى بخشيديم، و او نيز با بهره ورى شايسته از نعمت خدا، به سازندگى و آبادانى زمين و زمان و به سامان درآوردن نا به سامانى ها پرداخت.

از امير مؤمنان عليه السلام آورده اند كه در اين مورد فرمود:

آفريدگار هستى «ابر» را براى او رام ساخت و او بر آن سوار گرديد؛ و افزون بر آن، همه وسايل و اسباب قدرت را به او ارزانى داشت؛ و همه جا را براى او روشن ساخت، به گونه اى كه شب و روز براى او يكسان گرديد.

و اين مفهوم اقتدار و امكاناتى بود كه خدا در روى زمين به او ارزانى داشت.

وَ اتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ سَبَباً.

و به او دانشى ارزانى داشتيم كه در پرتو آن بتواند هر چيزى را از راه سبب آن بخواهد، و اسباب هر چيزى را در اختيارش نهاديم تا به هدف خود دست يابد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: هرآنچه را كه فرمانروايان بزرگ براى آفريدن پيروزى و سرافرازى لازم دارند، همه را در دسترس او قرار داديم.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه، ما راه رسيدن به هرچيزى را به او نشان داديم؛ درست نظير پيام اين آيه كه مى فرمايد: لعلّى ابلغ الاسباب اسباب السّماوات...(150)

و فرعون گفت: هان اى هامان! براى من آسمانخراشى بساز تا شايد به آن راه ها برسم؛ يا به راه هاى دستيابى به آسمان ها...

فَاَتْبَعَ سَبَباً

و او نيز از اسباب و راه هايى كه به او آموخته بوديم براى رسيدن به هدف بهره گرفت و آنها را دنبال كرد، و از آن جمله راه فرودگاه خورشيد و جايگاه غروب آن را پيش گرفت و به آنجا رفت.

در چهارمين آيه مورد بحث، در ادامه سرگذشت او مى افزايد:

حَتّى اِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فى عَيْنٍ حَمِئَةٍ

او در اين سير علمى و اكتشافى اش به جايى رسيد كه پايان آبادى ها و آبادانى ها بود، و پس از آن جاى آبادى به چشم نمى خورد.

با اين بيان منظور از غروبگاه خورشيد، پايان آبادى و آبادانى هاى روى زمين است، و نه جايگاه غروب خورشيد؛ چرا كه كسى به آنجا نمى رسد.

هنگامى كه به آنجا رسيد، چنين احساس كرد كه گويى خورشيد در چشمه اى گل آلود و تيره رنگ فرو مى رود؛ و اين در حالى بود كه خورشيد در حقيقت در پشت آن چيزى كه احساس مى كرد نهان مى شد و نه در چشمه اى فرو مى رفت؛ چرا كه خورشيد در آب غروب نمى كند و در آن فرو نمى رود، بلكه آن مشعل فروزان در آسمان است، و انسان هنگامى كه در كنار دريا و يا در روى امواج آبها باشد چنين مى پندارد كه خورشيد در درون آبها غروب مى كند، و زمانى كه در خشكى باشد اين احساس به او دست مى دهد كه خورشيد در خاك غروب مى نمايد، درحالى كه هيچ يك از اين دو احساس حقيقت ندارد.

منظور از «عين حمئة»، چشمه اى گل آلود و سياه رنگ است؛ و اگر «عين حاميه» خوانده شود به مفهوم چشمه اى از آب گرم مى باشد.

«كعب» در مورد اين داستان مى گويد: در تورات ديده ام كه مى گويد: در آنجا احساس كرد كه خورشيد در آب و گل مى نشست.

وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوماً

و در آنجا به گروهى از انسان ها برخورد، و مردمى را يافت كه بر سر آن چشمه بودند.

قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ اِمّا اَنْ تُعَذِّبَ وَ اَمّا اَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً.

به او گفتيم: هان اى «ذوالقرنين» تو در مورد آنان آزاد هستى، مى خواهى آنان را كيفر كن و يا راه و روشى نيكو در ميانشان قرار ده و آنان را تربيت نما.

از اين فراز اين نكته دريافت مى گردد كه آن مردم، كفرگرا و بيدادپيشه بودند، چرا كه خدا به او فرمان داد كه آنان را به كيفر كارشان كيفر كند و نابود سازد، و يا به بند اسارت كشد و آنان را بر اساس ادب و اخلاق انسانى تربيت نمايد و عدالت و آزادى و ارزش هاى الهى را در ميانشان رواج بخشد.

آيا او پيامبر بود؟

و در اين مورد پاسخ ها يكسان نيست.

كسانى كه «ذوالقرنين» را پيامبر مى دانند، به همين آيه استدلال مى كنند و بر آنند كه خدا به او اختيار داد كه آنان را به كيفر كفر و بيدادشان بكشد و يا ببخشايد و تربيت كند؛ و روشن است كه دريافت خواست خدا و فرمان ا و از راه وحى و رسالت ممكن است و آن هم ويژه پيامبران خداست.

«كعبى» بر آن است كه خدا به او الهام فرمود.

«ابن انبارى» مى گويد: ممكن است او پيامبر خدا باشد و خدا به او وحى نمايد، و يا انسان شايسته كردارى باشد و به او الهام گردد؛ درست همان گونه كه به مام پرفضيلت موسى الهام گرديد: و اوحينا الى ام موسى...(151) و ما به مادر موسى الهام نموديم كه...

و «قتاده» مى گويد: سياست و تدبير «ذوالقرنين» هماهنگ با خواست خدا و فرمان او بود.

و او پس از دريافت پيام خدا گفت:

قالَ اَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ

امّا آن كسانى را كه به خود و ديگران ستم روا داشته اند، آنان را كيفر خواهيم نمود.

«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه هر كس شرك ورزد و راه بيداد در پيش گيرد، او را خواهيم كشت، مگر اينكه روى توبه به بارگاه خدا بياورد و توبه نمايد و راه و روشى عادلانه و انسانى در پيش گيرد.

ثُمَّ يُرَدُّ اِلى رَبِّه فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً.

آنگاه به سوى پروردگارش بازگردانيده مى شود و خدا نيز او را به عذابى سخت و ناشناخته كيفر خواهد كرد كه از عذاب و كيفر اين جهان سخت تر است.

و امّا آن كسى كه ايمان به خدا و پيام آسمانى و پيامبرانش بياورد و كارى شايسته انجام دهد، نيكوترين و پرشكوه ترين پاداش را دريافت خواهد داشت.

وَ امّا مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى

آرى، براى چنين مردمى، شايسته ترين پاداش ها خواهد بود.

وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ اَمْرِنا يُسْراً.

و با او به نيكى و نرمى سخن خواهيم گفت، و دستورهاى آسانى به او خواهيم داد، و او را به خاطر گذشته مورد بازخواست قرار نخواهيم داد.

در ادامه سخن در اين مورد مى فرمايد:

ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَباً.

ذوالقرنين سفر خود به غرب را پايان داد و آنگاه در راه ديگرى گام سپرد تا به مشرق بازگردد. و بدين سان راهى جديد در پيش گرفت و از اسباب و وسايل ديگرى كه در اختيار داشت در راهى ديگر بهره گرفت.

حَتّى اِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً.

و همچنان به راه خويش ادامه داد تا در خاور زمين به آخرين نقطه آبادى و آبادانى رسيد؛ به جايى كه ديگر كوه و درخت و ساختمانى برروى زمين نبود.

در آنجا به مردمى برخورد نمود كه جز نور خورشيد براى آنان پوششى قرار نداده بوديم. هنگامى كه خورشيد طلوع مى كرد، به درون آبها و پناهگاه ها پناه مى بردند تا از گرماى سوزان آن اندكى بياسايند و از آب و سايه آرامش بخش بهره گيرند، و زمانى كه خورشيد غروب مى كرد از آبها و پناهگاه ها بيرون مى آمدند و به كار و تلاش مى پرداختند.

از حضرت باقر عليه السلام در اين مورد آورده اند كه فرمود: آنان به صنعت خانه سازى و ساختمان سازى آشنا نبودند؛ از اين رو در برابر گرماى سوزان خورشيد به آبها و پناهگاه هاى طبيعى پناه مى بردند.

در ترسيم ادامه داستان در اين آيه شريفه مى افزايد:

كَذلِكَ

آرى، اينان نيز بسان مردمى بودند كه در مغرب زمين زندگى مى كردند.

به باور پاره اى منظور اين است كه، آرى، «ذوالقرنين» همچنان كه راه ديار غرب را پيش گرفت و به آنجا رفت، پس از آن راهى ديار شرق گرديد و تا خاستگاه خورشيد پيش رفت.

وَ قَدْ اَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً.

و ما به خوبى مى دانيم كه چه نيرو و سلاح و سپاهى در اختيار ذوالقرنين بود. و ما به همه اين كارها و امكانات او آگاهى كامل داشتيم.

به باور پاره اى منظور اين است كه: ما از كارهاى او آگاه بوديم و پيش از آنكه او به جاى برسد و دست يابد به سرنوشت او دانا بوديم؛ درست همان گونه كه او را در كارهايش آموزش مى داديم و هماره راهنمايى اش مى نموديم.

و بدين سان آفريدگار هستى كارهاى او را مى ستايد و خشنودى خودش را از او و انديشه و عقيده و عملكردش اعلان مى كند.

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَباً

و آنگاه از راه ديگرى به حركت درآمد و راه جديدى را در پيش گرفت تا بر منطقه اى تازه دست يابد.

از اين آيه شريفه چنين دريافت مى گردد كه زمين كروى شكل است، چرا كه مى فرمايد: او از همان راهى كه آمده بود باز نگشت، بلكه از همانجا راهىِ سمت و سوى ديگرى گرديد.