معارف اسلام در سوره يس

آية الله العظمی حسين مظاهری

- ۱۸ -


جلسه بيست و يكم

بسم الله الرحمن الرحيم

رَبِّ اشّرَحْ لي صَدْري وَ يَسِرْلي اَمْري وَ اَحْلُلْ عُقْده مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي

در بحث گذشته به اين آيه شريفه رسيديم كه:

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَبَنِي ءَادَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبينٌ(60)

«اي آدمي زادگان! آيا با شما عهده نبستيم كه شيطان را نپرستيد، زيرا روشن است كه او دشمن بزرگ شماست. و مرا پرستش كنيد (امر مرا اطاعت كنيد) كه اين راه مستقيم (سعادت ابدي) است.»

معاهده با خداوند

در اين آيه مباركه خداوند از ره گم كردگان و مجرمان گلايه مي‌كند و مي‌فرمايد: آيا معاهده نكرديم كه شيطان را نپرستيد، چرا در دنيا شيطان را عبادت كرديد؟ مگر با شما معاهده نكردم كه مرا عبادت كنيد.

در اين آيه شريفه مراد از معاهده، چيست؟ آيا از «الم اعهد» مراد اين است كه ما، در دنيا پيامبر فرستاديم و شما هم قبول كرديد، با من بيعت كرديد با قرآن و پيامبر بيعت كرديد، چرا عهدشكني كرديد؟! اگر معنايش اين باشد، مراد از بني‌آدم همان «ايها المجرمون» است. وقتي كه مؤمن از گناهكار جدا مي‌شود آن وقت مجرم، مخاطب اين خطاب عتاب‌آميز قرار مي‌گيرد كه انصافاً خيلي حسرت دارد. به جاي اينكه به آنان خطاب تلطف شود، خطاب تحكم مي‌شود، كه چرا شيطان‌پرستي كرديد؟

معني بر مي‌گردد به اينكه من پيامبر و كتاب فرستادم، شما هم با من عهد و بيعت كرديد، يعني اسلام و قرآن را پذيرفتيد، چر عهدشكني كرديد كه حالا جهنمي شويد؟ اما معناي دقيق‌تري هم هست، و آن اينكه شايد مراد از عهد، عهد تكويني باشد نه تشريعي. يعني در روز قيامت خطاب مي‌شود: اي بشر فطرت تو مي‌گفت خدا. فطرت تو مي‌گفت. مستقلي و مدبري در اين جهان جز خدا نيست. تو چرا براي اين خدايي كه فطرتت مي‌گفت مستقل است، شريك قرار دادي؟ چرا چيز ديگري را سبب قراردادي؟ چرا بر دل تو بتها حكومت مي‌كردند و منجمله بت شيطان؟ چرا با اينكه فطرتت مي‌گفت از خدا متابعت كن، از شيطان پيروي نمودي؟

قبل از اين درباره فطرت توضيح داده شد كه در سرشت انسان، خداپرستي نهفته است. انسان اين را درك مي‌كند كه مدبر، عالم و حكيمي بر اين جهان حكمفرماست و اين مدبر هم فقط يكي است. فطرت انسان مي‌گفت كه فقط و فقط بايد از خدا متابعت كرد. نه از ديگري. پرستش مختص به ذات خداست. انسان بايد با تمام وجود در اختيار خدا باشد نه در اختيار كسي يا چيزي ديگر. اصولاً فطرت انسان اين را غلط مي‌داند كه كسي چشم و گوش بسته در اختيار فرد يا گروهي قرار گيرد. اما اگر تسليم محض خدا باشد كاملاً موافق فطرت است.

تقليد صحيح و غلط

اگر يادتان باشد اولين بحث ما درباره روح تعبد بود و متذكر شديم كه بالاترين فضيلت براي انسان اين است كه در برابر خدا صددرصد تسليم باشد، بدون اين كه بخواهد فكر خودش را بر امر حق تحميل كند، بايد در اختيار خدا و پيامبر و قرآن باشد. متأسفانه ما تقليد كوركورانه از اين و آن داريم ولي تبعيت از عقل كل و خالق عقل و انديشه نداريم. مولوي در مثنوي قضيه شيريني را نقل مي‌كند كه خيلي مفيد است. مي‌گويد: درويشي به يك خانقاه رفت. الاغش را به خادم آنجا سپرد و داخل شد، اهل خانقاه آن شب سور و ساتي نداشتند. مدتي فكر كردند كه بالاخره سور امشب را از كجا و از چه راهي تهيه كنند. بعد از قدري مباحثه و بگو مگو تصميم بر اين شد كه الاغ اين بابا را بدزدند و بفروشند و با پول آن شام مفصلي درست كنند. عده‌اي رفتند، الاغ را فروختند و يك شام حسابي تهيه كرده آوردند، سفره را چيدند، گرداگرد آن نشستند و دم گرفتند. اين صوفيها گاهي اوقات يك دم‌هايي دارند كه در ضمن هو كشيدن جملات و شعرهايي هم زمزمه مي‌كنند مولوي مي‌گويد، شعري را كه اينها مي‌خوانند و مصرعي كه تكرار مي‌شد اين بود: «خر برفت و خر برفت وخر برفت»

در حقيقت يعني اين سوري را كه درست كرديم. و اين سفره‌اي كه بر سر آن نشسته‌ايم از آن خر است و آن خر هم رفت.

صاحب خر هم كه از موضوع اطلاع نداشت، همراه ديگران بلكه بهتر از همه مي‌گفت: خر برفت و خر برفت و خر برفت.[31]

سور تمام شد، دم گرفتن‌ها هم تمام شد، از جا برخاستند و آماده رفتن شدند، درويش وقتي آمد سوار الاغش شود و برود، ديد الاغش نيست. به خادم گفت، الاغ ما چه شد؟

گفت: خوب آن را فروختند، شامي را كه امشب ميل فرموديد از پول فروش همين الاغ تهيه شده بود.

درويش گفت: چه الاغي؟ چه فروشي؟ چه شامي؟ من از هيچ چيز خبر ندارم!

گفت: چطور خبر نداري؟ پس چرا دم گرفته بودي كه، خر برفت و خربرفت و خر برفت. اتفاقاً تو داغ‌تر و پرحرارت‌تر از همه اين جمله را تكرار مي‌كردي!

درويش بيچاره كه تازه متوجه قضيه شده بود، آهي كشيد و گفت:

خلق را تقليدشان بر باد داد

  اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد

انصافاً مثال جالبي است، بعضي وقت‌ها انسان بطور ناخودآگاه در موقعيتي قرار مي‌گيرد كه از روي تقليد زبان گوياي عده‌اي مي‌شود و اصلاً از خود نمي‌پرسد: چه مي‌گويم، چرا مي‌گويم و ...؟!

«فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولئِكَ الَّذينَ هَديهُمُ اللهُ وَ‌ اُولئِكَ هُمُ اُولوُ الاَلْبابِ»[32]

بشارت باد، بشارت دنيا و آخرت. سعادت دنيا و آخرت براي آن كساني است كه عقل و تفكر خود را به كار مي‌اندازند، خوب را از بد تشخيص مي‌دهند، چشم و گوش بسته، تابع كسي و چيزي نمي‌شوند.[33]

پس «الم اعهد» يعني در روز قيامت خطاب مي‌شود كه مگر ما معاهده نكرديم؟ مگر فطرت تو نمي‌گفت متابعت محض، تنها در مقابل خداست؟ «اعبدوني هذا صراط مستقيم» روح تعبد بايد فقط در مقابل من باشد، تو چرا شيطان‌پرست شدي و چشم و گوش بسته در اختيار شيطان قرار گرفتي؟

بعضي اوقات، راستي انسان چنين است. مي‌گويند يك كسي شيطان را در خواب ديد كه طنابهاي رنگارنگي روي شانه‌اش افتاده است. گفت اينها چيست؟

جواب داد: اينها طنابهايي است كه به وسيله آن مردم را مهار مي‌كنم و به جهنم مي‌برم.

پرسيد: چرا رنگارنگ است؟

گفت: هر كسي از راهي مي‌برم. يكي را مي‌گويم دزدي كن، يكي را مي‌گويم زنا كن، يكي را مي‌گويم غيبت كن، به يك زن عفيفه نمي‌گويم زنا كن چون از اسم آن بدش مي‌آيد، اما او را وادار مي‌كنم كه غيبت كند. به آن آقا كه نمي‌گويم از ديوار خانه مردم بالا برو، هيچ‌وقت هم نمي‌گويم، براي اينكه مي‌دانم از اين راه كاري از پيش نمي‌برم. به او مي‌گويم شخصيت ديگران را بكوب. و الي آخر

آن شخص از شيطان پرسيد، خوب، حالا طناب من كو؟

جواب داد، تو و امثال تو به طناب نيازي نداريد شما خودتان جلوجلو مي‌رويد.

اين آيه هم همين معني را مي‌رساند كه اي بشر چرا جلو جلو رفتي؟ «الم اعهد اليكم يا بن‌آدم ان لا تعبد و الشيطان» مگر بنا نشد كه از شيطان، اين دشمن بزرگ متابعت نكني؟ و ان اعبدوني. و مرا عبادت كني؟

معاهده در عالم ذر

اما معناي سومي هم دارد و آن اينكه «الم اعهد اليكم يا بني‌آدم» عهد نظري باشد، عالم «ذر» باشد.

در اين كه ما يك عالم «ذر» داريم هيچ اشكالي نيست هم قرآن و هم روايات فراواني بر آن دلالت دارد. علامه مجلسي (عليه‌الرحمه) بيش از صد روايت براي عالم ذر در «بحارالانوار» آورده‌اند[34]. قرآن‌كريم نيز مي‌فرمايد:

«وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهورِهِمْ ذُرِيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالوا بَلي شَهِدْنا اَنْ تَقُولوُا يَوْمَ القِيامَةِ اِنّا كُنّا عَنل هذا غافِلينَ»[35]

از ذريه آدم، از اين انسان، عهد گرفتيم و به او گفتيم «الست بربكم»‌ آيا من پروردگار شما نيستم؟ اين گرفتن پيمان در عالم ذر بوده است. حالا عالم ذر كجاست؟ كي بوده؟ چيست؟ اين بحث مفصلي مي‌خواهد كه اينجا درصددش نيستيم اما بسياري از بزرگان مثل شيخ‌الرئيس قائلند كه روح قبل از بدن بوده است «الارواح جنود مجنده» ارواح تمام انسان‌ها قبل از ابدانشان بوده است.

عالم ذر از نظر بزرگان ما

شيخ‌الرئيس در شعر «هماميه‌»‌اش روح را در بدن، به مرغي در قفس تعبير كرده و مي‌گويد عالم ذر چنين است، يعني از ارواح همه انسانها بيعت گرفته شده است. همه‌شان گفته‌اند: بله. ولي وقتي در اين دنيا آمده‌اند، تقليد، همه چيز را از يادشان برده است. تقليد آباء و اجدادي، حزبي، گروهي و محيطي سبب شده است كه اينها آن «الست بربكم»‌ را فراموش كنند.

مرحوم «صدرالمتألهين» عليه‌الرحمه قبول ندارد كه روح قبل از بدن باشد، او مي‌گويد روح «جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء» است و مراد از عالم ذر يعني يك مرتبه‌اي از علم خدا كه به آن عالم تقدير مي‌گويند.

مسلم است قبل از خلقت اين كره و قبل از عالم هستي، عالم هستي در علم خدا موجود بوده است. مي‌گويند، آنجا در مرتبه علم خدا عالم ذر معاهده شده است و همه‌شان گفته‌اند: بله.

استاد بزرگوار ما، علامه طباطبايي (رحمه الله عليه) عالم ذر را آن بعد معنوي و جنبه يد ربي انسان مي‌دانند.

در اين مورد بد نيست توضيح كوتاهي بدهم. انسان با خدا رابطه دارد. به خودش كه نظر كنيم، يك چيزي و اگر با نظر او به خالق برسيم چيز ديگري است. با اين كه خيلي اين مثال ناقص است اما براي تقريب به ذهن بد نيست.

ببينيد. شما يك وقت به يك چراغ برق نگاه مي‌كنيد، اما توجه داريد كه جريان اين برق به كارخانه وابسته است. در اين نظر، استقلالي براي اين لامپ نمي‌بينيد، هر چه مي‌بينيد از مركزي مي‌دانيد كه اين نيرو را ايجاد كرده، چون آن نيرو هست، آن لامپ روشن است و اگر آن نباشد، اين هيچ است.

گاهي هم اين طور نيست، شما اين لامپ را در نظر داريد كه الآن روشن است و اطاق را روشن مي‌كند. خوب نظرها با هم فرق مي‌كنند. يكي نظر به لامپ است كه معلول و وابسته است و ديگري به دنبال علت و مولد برق است.

در انسان و عالم هستي نيز چنين است، يك نظر روي جنبة يد ربي است، در اين نظر وقتي انسان نگاه كند، به قول قرآن همه چيز فاني است جز خدا و از همين جنبه هست كه عالم هستي تسبيح خدا را مي‌كند. چرا كه نظر به علت كل عالم هست و بقيه همه وابسته به او، كه هيچ استقلالي ندارند.

«لا اِلهَ اِلاّ هُوَ كُلُّ شِيٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ»[36]

«يُسَبِّحُ‌ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الاَرْضِ وَ هُوَ العَزيزُ الحَكِيمُ»[37]

«يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الاَرْضِ لَهُ المُلْكُ وَ لَهُ الحَمْدُ»[38]

يك نظر هم به عالم هستي است، اين ميز، عينك، كتاب و انسان، اين جنبه يد خلقي است، يعني نگاه و نظر به خويش.

استاد بزرگوار ما علامه طباطبايي عليه‌الرحمه مي‌گويد:‌ مراد از عالم ذر آن جنبه يد ربي است كه يك دفعه هم موجود مي‌شود.

«وَ ما اَمْرُنا اِلاّ واحِدَهٌ كَلَمْحِ البَصَرِ»[39]

البته بعضي‌ها هم قول چهارمي را مي‌گويند. مثل علامه مجلسي (عليه‌الرحمه) و بسياري از محدثين كه اينها طبق روايات جلو رفته‌اند، مي‌گويند مراد از عالم ذر همان است كه در روايات گفته شده است كه خدا آدم را خلق كرد، سپس از صلب او تمام اين انسان‌ها را خلق كرده و بيرون كشيد[40].

«وَ اِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهوُرِهِمْ ذُرِيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالوا بَلي»[41]

ظاهر آيه همين است كه تنها حضرت آدم(ع) خلق نشد بلكه تمام انسان‌ها از ذريه و صلب او بيرون كشيده شده‌اند. (از اين آدم‌هاي كوچك و ذره‌هاي ناديدني، به اين معنا كه از بس كوچكند غير از خدا آنها را نمي‌تواند ببيند) آن وقت از آنان معاهده گرفت كه «الست بربكم» آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: «بلي» بله تو پروردگار ما هستي.

قدري بحث سنگين شد، علي كل حال ما عالم ذر داريم، حالا عالم ذر چيست؟ به قول شاعر:

بعضي نشسته خوانند، بعضي شكسته خوانند

چون نيست خواجه حافظ معذور دار، ما را

بيش از اين هم معلوم نيست ما را. اينها چيزهايي است كه انشاء‌الله قطب عالم امكان، محور عالم وجود واسطه بين غيب و شهود، آن كه علم هستي برايش علم شهودي است يعني حضرت بقيه ‌الله(عج) مي‌آيند و به ما مي‌گويند: عالم ذر يعني چه. وقتي ايشان آمد، عقل ما هم چهل برابر شده، ديگر احتياج نيست كه من خواسته باشم ولي نتوانم جنبه يد ربي را براي شما معني كنم. ديگر نه احتياج به من و نه احتياج به كسي ديگري داريد. انشاء‌الله او مي‌آيد و همه چيز را برايتان مي‌گويد و آنچنان است كه وقتي صحبت مي‌كند، كره جهان او را مي‌بينند و او هم كره جهان را مي‌بيند، همه حرفهاي او را مي‌شنوند. و مي‌توانند با او حرف بزنند و آن وقت انشاء‌الله معني دقيق عالم ذر معلوم مي‌شود.

پس معناي «الم اعهد اليكم» اين مي‌شود كه: اي بشر! مگر در عالم ذر با هم معاهده نكرديم كه شيطان‌پرست نباشي؟ اي بشر مگر در دنيا فطرتت به تو نمي‌گفت شيطان‌پرست نباش، چشم و گوش بسته خودت را در اختيار كسي و چيزي آن هم مثل شيطان كه دشمن سرسخت توست نگذار، چرا اعتنا كردي؟ چرا راه خدا را رها كردي و به دنبال شيطان رفتي؟ «انه لكم عدو مبين»‌ اين كه شيطان دشمن آشكار شماست، فطرتت هم درك مي‌كرد و از دشمن نبايد متابعت كرد. «و ان اعبدوني» آيا با هم بيعت نكرديم كه مرا عبادت كني؟ «هذا صراط مستقيم» صراط مستقيم عبادت من است چرا راه مستقيم را كه فطرتت مي‌گفت نرفتي؟

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاً كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ(62)

«و خلق بسياري از شما نوع بشر را، اين ديو به گمراهي كشيد. آيا هنوز هم عقل و فكرتان را به كار نمي‌بنديد (تا از فريبش در امان باشيد)»

بله، شيطان بسياري از شما را گمراه كرد. چرا عقل نداريد؟! با فرض اين كه آن «عهد» بوده و با هر فرضي كه شما بپسنديد، اما مع‌الوصف اين شيطان خيلي هم موفق بوده است.

قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاْغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ، اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصين[42]

شيطان گفت خدايا به عزت و جلالت همه را اغوا مي‌كنم، همه آنها را گول مي‌زنم، مگر بندگان مخلصت را.

قرآن مي‌فرمايد شيطان موفق بوده. «و لقد اضل منكم جبلا كثيرا» گمراه كرد از شما خلق بسياري را «افلم تكونوا تعقلون» اين توبيخ است. يعني اي عاقل! حيف نيست كه زير بار شيطان بروي؟ چرا عقل نداري؟!

سخن اهل دوزخ در جهنم

اهل دوزخ وقتي وارد جهنم شوند چنين مي‌گويند:

«و قالُوا لَوكُنّا نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِي اَصْحابِ السَّعيرِ»[43]

اگر عقل داشتيم كه جهنم نمي‌آمديم، بي‌عقل بوديم. راستي هم ديوانه است كسي كه از هوي و هوس‌، از شيطان و از دشمن يقيني خويش متابعت كند، خيلي خيلي ديوانگي مي‌خواهد.

اينجا هم آيه شريفه مي‌گويد: اي ديوانه چرا بيدار نمي‌شوي؟ عقلت كجاست؟ حيف نيست كه آدم حورالعين را رها كند و درخت زقوم را بگيرد؟ خيلي ديوانگي مي‌خواهد!

در اين دنيایي كه سختي مي‌بيني، با آن همه تلخ كامي‌ها كه شيريني ندارد و مثل كوره‌اي است كه بايد تو را آبديده كند، آمده‌اي تا خالص گردي، كدورتهايت از بين برود و لياقت رفتن به بهشت را پيدا كني، آن وقت حيف نيست كه بهشت جاودان را بر دنيايي گذرا و ناپايدار بفروشي و حورالعين را به يك نگاه شهوت‌آميز از دست بدهي؟!

«افلم تكونوا تعقلون» چرا عقل نداريد؟

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُم تُوعَدُونَ(63)

«اين همان دوزخي است كه به شما (پيروان شيطان) وعده دادند»

اين خطاب قهرآميز است. وقتي جهنميان از بهشتيان جدا شدند، خطاب مي‌شود اين حال و احوال شماست. اين همان جهنمي است كه «كنتم توعدون» به شما وعده دادند.

اَصْلَوْهَا اليَوْمَ بِمَا كُنْتُم تَكْفُرُونَ(64)

«امروز در آتش آن، به كيفر كفرتان داخل شويد»

«اصلوها»‌ غل و زنجير شده به روي در افتيد در اين جهنمي كه خودتان براي خود ساخته‌ايد. «بما كنتم تكفرون» يعني من در جهنمتان نمي‌اندازم، خودتان خود را جهنمي كرديد. اصل جهنم را من خلق كرده‌‌ام، اما آتش و مار و زقوم و عقرب آن را خودتان درست كرده‌ايد. قبلاً هم گفتيم اين كفر «كفر عملي» است. يعني بر سرتان آمد و مي‌آيد آنچه را كه از او نمي‌ترسيديد.

اليَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(65)

«امروز است كه بر دهان آن كافران مهر خموشي نهيم و دستهايشان با ما سخن گويد و پاهايشان به آنچه كرده‌اند گواهي دهد»

عالم قيامت يا عالم حيات

در اينجا قرآن وارد بحث ديگري مي‌شود و آن اين كه عالم قيامت، عالم حيات است. بهشت، دوزخ، بدن انسان، زمين و ... همه قادر به تكلم‌اند و درك مي‌كنند.

در روز قيامت وقتي خطاب مي‌شود: «اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون» بعضي لجاجت مي‌كنند و مي‌گويند: خداي بي‌خود مي‌خواهي ما را به جهنم ببري ما آدم‌هاي خوبي بوديم و همه چيز را منكر مي‌شوند ديده‌ايد بعضي‌ها وقتي روي دنده لج مي‌افتند، همه چيز را منكر مي‌شوند، تذكر و دليل و برهان هم فايده‌اي ندارد. حرف، حرف خودشان است در روز قيامت هم وقتي كه مي‌بيند جهنم در كار است، همه چيز را منكر مي‌شود.

شهادت اندام انسان

آن وقت «نختم علي افواههم» مهر بر دهان‌هايشان مي‌زنند و مي‌گويند خفه‌شو، حرف نزن، «و تكلمنا ايديهم و تشهدا رجلهم بما كانوا يكسبون» يك دفعه دستش فرياد مي‌زند، مگر تو نبودي كه بر سر مردم زدي؟ پا شهادت مي‌دهد و مي‌گويد: مگر تو نبودي كه در مسير گناه قدم برداشتي و آنجا نبايد بروي، رفتي؟ چشم و گوش و پوست هم هر كدام به نحوي شهادت مي‌دهند.

«حَتّي اِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيهِمْ سَمْعُهُمْ وَ اَبْصارُهُمْ وَ جُلوُدُهُمْ بِما كانُوا يَعمَلُونَ»[44]

چشمتان شهادت مي‌دهد و مي‌گويد: مگر تو نبودي كه به نامحرم نگاه كردي؟ گوش مي‌گويد: مگر تو نبودي كه شايعه را شنيدي و جلوي آن را نگرفتي؟ زبان شهادت مي‌‌دهد مگر تو نبودي كه در فلان جا غيبت كردي و تهمت زدي؟ دل شهادت مي‌دهد، پوست شهادت مي‌دهد، همه عليه اين آدم لجباز شهادت مي‌دهند، حتي هويت انسان نيز شهادت مي‌دهد و مي‌گويد چرا خود را به صورت سگ و عقرب در آوردي؟

يك شايعه را دو سه نفر دشمن طرح‌ريزي مي‌كنند و مي‌آورند در ميان شما، از آنجا ديگر شما مي‌شويد بلندگوي دشمن و عامل پخش شايعه. يك وقت مي‌بينيم يك شايعه در سراسر شهري پخش شده، كي پخش كرده؟ انقلابي‌ها! يعني چه؟ مگر ممكن است يك انقلابي و حزب‌‌اللهي بلندگوي دشمن بشود؟

متأسفانه بعضي‌ها، هر كس هر چه مي‌گويد، ساده‌لوحانه مي‌پذيرند و بعد هم اينجا و آنجا نقل مي‌كنند تا موضوع كاملاً جا بيفتد و چيزي كه انقلاب ما را به خطر مي‌اندازد و خطر بزرگي هم هست، همين است كه به وسيله ما، شخصيت‌ها كوبيده مي‌شود و به اسلام و انقلاب ضربه مي‌زنيم، بدون اين كه خود توجه داشته باشيم. باگوش خود شايعاتي را مي‌شنويم و بدون تحقيق و تأمل، با زبان خويش عامل پخش آن مي‌شويم و فكر نمي‌كنيم كه روزي بايد در برابر خدا جوابگو باشيم.

وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ و البَصَرَ و الفُؤادَ كُلُّ اُولئكَ كانَ‌ عَنْهُ مَسْئولاً[45]

در چيزي كه علم به آن نداري متابعت مكن، وقتي كسي حرف مي‌زند، جلويش را بگيرد و سؤال كن، اين مطلب را از كجا مي‌گويي؟ نرو اين طرف و آن طرف و بگو شنيده‌ام فلاني، فلان جور است. مگر مي‌شود به محض شنيدن حرفي با آبروي مردم بازي كرد؟ حتي اگر مثلاً مي‌گويي: بيچاره فلاني، شنيده‌ام دخترش چه و چه! اين حرف از نظر قضايي تعزير دارد. در روايات داريم كه در روز قيامت بخاطر گفتن اين مطلب نگاهت مي‌دارند و مي‌پرسند: اين موضوع را از كجا شنيده بودي؟ چرا قبل از اين كه به صحت آن، علم داشته باشي براي ديگران بازگو كردي؟ اصلاً چرا اين موضوع را به اين و آن گفتي؟ حتي در صورت علم به آن، حق نداشتي آبروي كسي را ببري. آن وقت جواب خدا را چه خواهي داد؟

امام صادق(ع) مي‌فرمايد: اين چنين آدم را از درون تل چرك و خون بيرونش نمي‌آورند، تا جواب دهد و معلوم است كه جواب هم ندارد. «ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» چشم، گوش، بدن، همه و همه در روز قيامت مسئول واقع مي‌شوند و وقتي پوست بدن، عليه انسان شهادت مي‌دهد، صاحبش به وحشت مي‌افتد[46].

وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا اَنْطَقَنا اللهُ الَّذي اَنْطَقَ كُلِّ شَيْيٍ[47]

مي‌گويد اي پوست من، اي گوشت و اي چشم من! مي‌خواهند مرا به جهنم ببرند، تو هم مي‌سوزي، چگونه داري عليه من شهادت مي‌دهي؟ پوست جواب مي‌دهد: خدا مرا به نطق در آورده است، من كه در اينجا نمي‌توانم منكر شوم، تو مي‌‌خواهي لجاجت كني، ولي من هر چه هست، بايد بگويم.

خلاصه اين آيه شريفه چنين شد كه: «اليوم نختم» يعني در روز قيامت وقتي كه لجاجت كردند دهانهايشان را مهر مي‌زنيم: «و تكلمنا ايديهم» و دستهايشان را به سخن گفتن وا مي‌داريم «تشهدا رجلهم» و شهادت مي‌دهند پاهايشان «بما كانوا يكسبون» به آنچه در دنيا كرده‌اند.

اين «ايديهم» و «ارجلهم» يعني دست و پا از باب امثال است. همانطور كه در اين چند آيه، پوست، چشم، گوش، دست و پا صريحاً آمده است. اما همة اعضاء و جوارح باذن‌ الله تعالي به سخن مي‌آيند[48].

لزوم شكرگزاري

در اينجا هنوز بحث معاد تمام نشده، قرآن به شاخه‌ ديگري مي‌رود و دوباره يك بحث اخلاقي را شروع كرده و هشدار مي‌دهد كه بشر ناشكر است. اما بهتر است قبل از بحث درباره اين آيه، به چند آيه ديگر در اين مورد اشاره‌اي داشته باشيم:

«وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَه اللهِ لا تَحْصُوها اِنَ اللهَ لَغَفُورٌ رَحيمٌ»[49]

اگر نعمتهاي خدا را بخواهند بشمارند، قابل شمارش نيست. حالا كه تو نمي‌تواني نعمتهاي خدا را شمارش كني چرا ناشكري؟ اين همه نعمت براي توست و تو اين همه ناشكر هستي.

اي آقايي كه فقير و بينوايي و به نان شب محتاج، اي خانمي كه گرفتاري و حاجت داري، بارها گفته‌اي و حاجتت برآورده نشده است. اگر دو چشم تو را بگيرند، همه عالم را به تو بدهند مي‌پذيري؟ تمام دلارهاي امريكا براي تو، دستهايت را از تو بگيرند، قبول مي‌كني؟ تمام عالم هستي براي تو، زبانت را بگيرند و براي هميشه گنگت كنند. حاضري؟ تمام عالم هستي را به تو بدهند و فلجت كنند، قبول است. بگويند العياذ بالله از فردا بايد براي قضاء حاجت، ‌لگن برايت بياورند، آيا حاضري؟ اگر كسي پيدا شود كه حاضر به اين كار باشد معلوم مي‌شود خيلي ديوانه و پول‌پرست است چرا ناسپاسي مي‌كني؟ چرا ناشكري مي‌كني؟ مگر خداوند كم نعمت به تو داده؟ به قول سعدي: هر نفسي كه فرو مي‌رود ممد حيات است و چون بر مي‌آيد مفرح ذات، پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكري واجب[50]:

«اعلموا ال داود شكراً و قليلٌ من عبادي الشكور»[51]

بيان بعض نعمت‌ها

راستي هم آدم شاكر خيلي كم است، شما آدم‌هاي مقدسي هستيد و سروكار با منبر و محراب و كتابهاي مذهبي داريد، تا به حال شده كه بگويد: الحمدالله رب‌العالمين كه خداوند «هوا» را در اخيتار ما قرار داده است. اين هوا خيلي چيز گرانبهايي است، 14 اثر بر اين هوا مترتب است كه اگر يكي از آنها نباشد، اين كره‌زمين در خطر نابودي است. يكي از آنها نفس كشيدن است. اگر همين نفس كشيدن نبود، حيات هم نبود. تمام گياهان و حيوانات و انسان‌ها در كمتر از چند دقيقه نابود مي‌شدند.

شما كه مي‌گوئيد من به بي‌كسم و كسي را ندارم، چندين ميليون سرباز مجاني، بدون اينكه بفهمي دارند براي تو كار مي‌كنند. اين گارد پخش ارزاق يعني گلبول‌هاي قرمز كه در بدن توست چيز كمي است؟ تو كه مي‌گويي، من كسي را ندارم، چندين ميليارد محافظ داري! اين گلبول‌هاي سفيد در بدن، گارد حفاظت تو هستند. هيچ‌وقت گفته‌اي الحمدالله رب‌العالمين كه خدا اين گارد نگهبان را به من داده است «و قليل من عبادي الشكور» همين گلبول‌هاي قرمز، در بدن تو، دو كاره هستند، دارند به اصطلاح مثل الاغ آسياب برايت كار مي‌كنند و تو متوجه نيستي. مي‌گويند بدبخت‌ترين الاغ‌ها، الاغ آسياب است، زيرا وقتي مي‌رود بار دارد وقتي هم كه بر مي‌گردد بار دارد. اين گلبول‌هاي قرمز هم همينطور هستند. وقتي مي‌روند اكسيژن را مي‌برند و وقتي كه بر مي‌گردند گاز كربنيك مي‌آورند. اين گاز كربن اگر يك دقيقه در بدنت بماند، مسموم مي‌شوي و اگر چنين شد حتماً مي‌ميري. آيا هيچ‌وقت گفته‌اي كه: الحمدالله رب‌العالمين، ما كسي را داريم كه گاز كربنيك‌ها را از بدنمان دفع كند. خوب اين گاز از بدن بيرون مي‌رود، پرسيده‌اي چه مي‌شود؟ اگر درياها و جنگل‌ها نبود كه نقش پالايشگاه را بازي كند چه مي‌شد؟ آيا هيچ‌وقت گفته‌اي: الحمدالله رب‌العالمين كه ما پالايشگاه داريم؟

در دعاها اين چيزها هست، قدري سروكار با دعا پيدا كنيم. در مفاتيح‌الجنان آقاي حاج شيخ عباس قمي اين كارخانه آدم‌سازي قدري دقت كنيم، از اين چيزها زياد است، حمد خدا به خاطر وجود گلبول‌هاي قرمز و سفيد، و براي هوا و دريا. اما انسان خيلي ناشكر است و منفي باف. مثلاً مردي 20ـ30 سال به زنش خوبي مي‌كند، شبانه‌روز مثل حمال مي‌دود، تا وسايل رفاه و آسايش او را فراهم كند، اما يك بار بر اثر ناراحتي عصباني مي‌شود و يك جمله ناخوشايند به همسرش مي‌گويد، مي‌بيند اين زن، سي‌سال خوبي را يكجا فراموش مي‌كند و بناي ناسپاسي مي‌گذارد. بايد پرسيد: خانم! چرا اين قدر ناشكري؟! اين يك لحظه عصبانيت، آن همه خوبي را از ياد تو برد؟!

اين زن بيست سال در خانه خدمت مي‌كند و يك كلفت به تمام معني است، بيست سال كلفتي كرده بدون هيچ توقعي و منتي، صبحانه وناهار و شام درست كرده و سفره را انداخته كه غذاي آقا آماده باشد، در تربيت اطفال آن همه تحمل رنج كرده و ... آقا سر سفره مي‌آيد و مي‌بيند كه مثلاً سفره كمي كج است، دادش بلند مي‌شود كه اي بي‌انضباط، اي بي‌سليقه، تو اصلاً به درد زندگي نمي‌خوري و خوبي‌هاي چند ساله همه از بين مي‌رود. چرا فكر نمي‌كني كه همسرت زحمت كشيده، غذا پخته، سفره براي تو آماده كرده است و بايد از او تشكر كني.

«قتل الانسان ما اكفره»[52] مرده باد اين انسان كه چقدر ناشكر است، هم با خلق خدا و هم با خدا. به قول يك نفر، ما بايد براي كسي گريه كنيم كه خيلي بي‌كس است و از همه بي‌كس‌تر خداست. ما خود را به همين اندازه قانع مي‌كنيم كه گاهي بگوئيم:‌‌ الحمدالله رب‌العالمين، اي خدا شكرت، و فكر مي‌كنيم اين ديگر كافي است؟!

يكي از منبری­ها مي‌گفت: مي‌داني معني اين «الحمدالله»‌هاي ما چيست؟ يعني اي خدا به تو دسترسي ندارم: اگر به تو دسترسي داشتم پاره‌پاره‌ات مي‌كردم.

افسوس كه ما نه در مقابل مصيبت‌ها كه در برابر نعمت‌ها هم شكرگزار نيستيم. اما عزيزان من اگر مي‌دانستيد اين مصائب چه خيرها و نعمت‌هايي در بر دارد، همه سختيها را فراموش مي‌كرديد و از ته دل در مقابل مصيبت‌ها هم خداي بزرگ را شكر مي‌نموديد. اما متأسفانه باز هم بايد بگويم: و قليل من عبادي الشكور.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته