معارف اسلام در سوره يس

آية الله العظمی حسين مظاهری

- ۱ -


مقدمه:

بسم الله الرحمن الرحيم

اين كتاب حاصل 24 جلسه سخنراني حضرت آية‌الله العظمی مظاهري در ماه مبارك رمضان است ، که خوشبختانه از سلسله درسهاي تفسير معظم له و تحت عنوان «تفسير سوره يس» به علاقمندان تقديم می گردد.

در بازنويسي متن، حفظ اصالت و شيريني سخنان استاد، بيش از سبك نگارش، مورد نظر بوده و لذا سعي شده است كه جز در موارد لازم، تغيير چنداني در متن سخنرانيها داده نشود.

ضمناً بنا به توصيف حضرت آیة ‌الله مظاهري از برادر بسيار عزيزمان، جناب حجة‌الاسلام مرتضي تهراني ـ كه كاملاً مورد وثوق حضرت استاد بودند- تقاضا نموديم تا زحمت ويرايش مجدد، تنظيم پاورقي‌ها و اسناد آيات و روايات را تقبّل نمايند كه بدينوسيله از تلاش پي‌گير و دقت نظرشان سپاسگزاري مي‌شود.

لازم به توضيح است كه هر چند مراحل مختلف اين كتاب از بازنويسي تا چاپ به نظر حضرت استاد رسيده است، قطعاً خالي از نقص نيست كه اميدواريم هم معظم‌له و هم خوانندگان محترم، نقايص كار ما را در ارائة بهتر كتاب، با ديده اغماض بنگرند. در پايان با آرزوي ظهور حضرت ولي‌عصر(عج) و طول عمر براي امام امت، اميدواريم اين خدمت ناچيز، مقبول ساحت مقدس ولي‌الله الاعظم حضرت بقية‌الله ارواحنا له الفداء، قرار گيرد.

جلسه اول

بسم الله الرحمن الرحيم

رَبِّ اشّرَحْ لي صَدْري وَ يَسِرْلي اَمْري وَ اَحْلُلْ عُقْدةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي

قلب قرآن

سورة «يس» از نظر قرآن و اهل‌بيت- عليهم‌السلام- و رواياتي كه از طريق شيعه و سني نقل شده است «قلب قرآن» ناميده مي‌شود:

عَنِ النّبِيّ(ص) قال: اِنَّ لِكُلِّ شَيْيٍ قَلْباً وَ قَلْبُ الْقُرآن يس....[1] براي هر چيزي يك قلب هست و قلب قرآن سورة يس است.

از امام صادق(ع) نقل شده است كه هر كس در روز، پيش از آنكه شب فرا رسد سورة يس را بخواند، آن روز را از حفظ‌شدگان و روز داده‌شدگان است و كسي كه شب هنگام قبل از اينكه بخوابد تلاوت نمايد، براي حفاظت او از شرّ شيطان رجيم و از هر بلايي، يك هزار ملك گمارده مي‌شود و نيز در بعضي از جاها نقل شده است كه اگر مريضي در حال احتضار باشد و سورة يس را بخواند يا نزد او بخوانند، رضوان بهشت نزد او مي‌آيد و او را بشارت مي‌دهد به شراب بهشت و از آن به او مي‌نوشاند:

عَنْ اَبي عَبْدِ الله عليه السلام: فَمَنْ قَرَأَيس في نَهارِهِ قَبْلِ أنْ يَمْسي كانَ في نَهارِه مِنَ المَحْفوظينَ وَ المَرْزوُقينَ حَتّي يُمْسي وَ‌ مَنْ قَرَأَها في لَيْلهِ قَبْلَ أنْ يَنامَ‌وُ كِّلَ بِهِ ألْفَ مَلكٍ يَحْتَفِظُونَهُ مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِیمٍ وَ مِنْ كُلِّ آفَةٍ و ... [2]

... و اَيُّما مَريضٍ قَرَأَها و هُوَ‌ في سَكَراتِ المَوتِ أوْقُرِأتْ عِندَهُ جائَهُ رِضْوان خازِنُ الجَنّةَ يَشْرّبُهُ مِنْ شَرابِ الجَنَّةِ فَسَقاهُ ايّاه و ... [3]

بهر حال، از نظر روايات اهل‌بيت عَليهم السّلام سورة يس در قرآن مجيد از امتيازات خاصي برخوردار است.

انگيزه انتخاب

آنچه مرا به انتخاب اين سوره واداشت، آن بود كه در سورة «يس» يك دوره معارف استدلالي بيان شده است و علاوه بر آنكه وجود صانع، نبوت و معاد بخوبي در اين سوره به اثبات رسيده، مسئله توحيد و امامت نيز به طور ضمني در آن مطرح و ثابت گرديده است. بنابراين به خواست پروردگار عالم و توجهات حضرت بقية‌الله‌(عج) اگر موفق به اتمام اين بحث گرديم، علاوه بر يك بحث تفسيري توانسته‌ايم يك دوره اصول دين استدلالي هم داشته باشيم

نكته ديگري كه در اين سوره و همه سوره‌هاي قرآن وجود دارد اين است كه در آن، هدف قرآن به وضوح، روشن است. يعني رنگ اخلاقي دارد. لذا اميد است در حاليكه بحث تفسيري مي‌كنيم، هم بحث استدلالي داشته باشيم و هم مباحث اخلاقي.

سورة مباركه «يس» داراي 83 آيه و 729 كلمه و 3000 حرف است[4]. يكي از آيات شريفه اين سورة مباركه كه اولين آيه است، «بسم الله الرحمن الرحيم» مي‌باشد. اين آيه در سراسر قرآن براي شروع سوره‌ها آمده است كه نشانه‌اي از رحمانيت و رحيميت خداوند است. فقط سورة «برائة» كه در بيان قهر و غضب الهي از نقض ميثاق منافقين و مشركين آغاز شده اين آيه شريفه نازل نشده است.

در عوض در سورة نمل، بسم الله دوبار تكرار شده، يكي در صدر سوره وديگري در بين آيات اين سوره آمده است، آنجا كه حضرت سليمان -علي نبينا وآله و عليه‌السلام- نامه‌اي به بلقيس مكي سباء مي‌نويسد، نامه را با بسم الله شروع فرموده كه: اِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ اِنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرّحْمنِ الرَّحيمِ [5]

پس در مجموع، 114 بار يعني به تعداد سُوَر قرآن اين آيه مباركه- بسم الله الرحمن الرحيم-  نازل شده است.

«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ»

«بسم» در واقع «باسم» است، يعني «به نام». «باسم» تركيب شده از «ب» و «اسم» كه در اصطلاح، جار و مجرور است و جار و مجرور متعلق مي‌خواهد. امّا اين كه متعلق اين جار و مجرور چيست، مورد اختلاف اهل تفسير است كه هر كدام در اين مورد نظرهايي دارند.

غالب مفسرين از جمله استاد بزرگوار ما،‌ مرحوم علامه طباطبايي- رضوان‌الله تعالي عليه-[6] و همچنين صاحب «المنار» در تفسيرش، بياني دارند و آن اينكه:

«باء» براي «ابتدائيه» است. لذا متعلق به «اَبْتَدِءُ» مي‌شود و اين چنين معرفي مي‌شود كه: شروع و ابتدا مي‌كنم به نام خدا.

بعد تأييدي براي اين نظر خود آورده‌اند كه اين بيان با فهم عرفي و بناء عقلاء هم بسيار سازگار است. بناء عقلاء مخصوص امروز و يا ديروز نبوده و نيست. هميشه چنين مي‌فهميده‌اند و همينطور بيان مي‌كنند. مي‌دانيد بناء عقلاء بر اين است كه اگر خواستند چيزي را افتتاح كنند به نام بزرگي شروع مي‌كنند. اگر ساخت مؤسسه‌اي در نظر باشد، كلنگ به نام بزرگي زده مي‌شود و البته به اين بستگي دارد كه بزرگي را در چه چيز بدانند. اگر به مال و رياست بدانند به نام افرادي كه داراي مال و منال و يا رياست و مقامند شروع مي‌كنند و اگر بزرگي را به رشد معنوي بدانند به نام شهيد، يا عالمي و يا فرد كاملي افتتاح مي‌نمايند و مي‌دانيم كه در اسلام، كسي بالاتر از خدايتعالي نيست. پس: شروع مي‌كنم به نام خدا.

اين از تربيتهاي قرآن است كه: بدانيد همه شما ربط محض هستيد و هر چه جز اوست سرابي بيش نيست كه فرمود: «كَسَرابٍ بقِيَعةٍ يَحْسُبُهُ الظَّلْمانُ‌ ماء[7]» انسان تشنه، كف جاده يا دامن صحرا و ... همه را آب مي‌پندارد ولي اينها آب‌نمايي بيش نيست، نبايد به اينها دل خوش كرد. اين لامپ از خود هيچ ندارد. بايد نيرو و الكتريسيته از جاي ديگر به او برسد. گرچه شما روشنايي را در اين لامپ مي‌بينيد ولي او از خود هيچ ندارد. به قول باباطاهر:

به دريا بنگرم دريا تو بينم
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت

 

به صحرا بنگرم صحرا تو بينم
نشان از قامت رعنا تو بينم

اگر اين دريافت ربط محض بودن، با لفظ تنها نباشد، بلكه واقعاً بيابد كه خود هيچ است و همه اوست،‌ آثار عجيبي به دنبال دارد كه اين انسان مرتبط به منبع قدرتي بي‌نهايت مي‌گردد و خود منشاء خيرات بركات زايدالوصفي خواهد شد.

هر اندازه ارتباط با خداوند متعال بيشتر باشد، سعه وجودي بيشتر است. با اين بيان خيلي از اشكالات حل مي‌شود. از جمله معجزات انبياء الهي و ائمه معصومين عليهم‌السلام و يا خوارق عاداتي كه از بعض اولياء دين ديده مي‌شود،‌ همگي در واقع بستگي به اندازه ارتباط به ذات مقدس ربوبي دارد. هيچ جاي استبعاد نيست كه به امر مبارك حضرت علي‌بن‌موسي‌الرضا -عليه آلاف التحية و الثناء- دو عكس شيري كه بر پرده كشيده شده بود در خارج موجود شدند و از پرده پائين پريدند و آن ساحر را يكجا دريدند و خوردند و مأمون از ترس بي‌هوش شد[8].

اين نوع مسائل، فراوان از امامان معصوم نقل شده است و از آن گذشته شاگردان مكتب عصمت هم به اندازة ارتباط با حق، خود مظهري از قدرت خداوند بودند كه كم و بيش مي‌توان در كتب اسلامي ردّپايي از آن يافت.

اين بياني كه در مورد تقدير بسم‌الله گفته شد، هم عرف پسند است و هم در فلسفه وعرفان براي آن بياني رسا دارند، به علاوه ضمن اينكه شامل معاني ديگري هم كه گفته‌اند مي‌شود، خالي از اشكال نيز مي‌باشد، بر خلاف بعضي بيانات ديگر كه مثلاً گفته شده مي‌توان «اَستعينُ» در تقدير گرفت، كه معنا چنين مي‌شود: به نام خدا كمك مي‌جويم. و اين درست نيست كه خود خدا به نام خود كمك بطلبد. چرا كه بسم‌الله در قرآن آمده و قرآن كلام خداست. بله اگر ما بندگان استعانت به نام نامي او پيدا كنيم خوب و درست است. اگر ما بخواهيم به جايي برسيم، بايد به نام او و رابطه فيض و اهلبيت چنگ بزنيم اما خود خدا كه چنين نيست.

نتيجه بحث تا اينجا: به نظر مي‌رسد كه بسم‌الله كه جار و مجرور است متعلق به «اَبتَدِءُ» باشد با جميع لوازم و توابعش، كه ساير اقوال راهم شامل مي‌شود.

امّا كلمه الله. لفظ «الله» عَلَم است براي ذات ربوبي و به قول اهل ادب، عَلَم است براي ذاتي كه مستجمع همه صفات كماليه است و داراي صفات جلال و جمال است. لذا در لفظ «الله»، «الرحمن» مستتر است، چنانچه «الرحيم». و اين نام مبارك بر غير او اصلاً نبايد بكار رود و مختص به ذات ربوبي است.

«الرحمن الرحيم»، اين دو صفت به دنبال لفظ «الله» آمده،‌ به خاطر عنايت خاصي كه موردنظر بوده و خواسته به بندگان بفهماند كه اين ذات، مستجمع جميع صفات كماليه است. رحمتش بر غضب او تقدّم دارد.[9] بلكه اگر در جايي غضب هم هست، در حقيقت او «رحمن» نهفته. زيرا كه اگر دوزخ نباشد عده‌اي براي بهشت رفتن آمادگي پيدا نمي‌كنند.  جهنم براي تربيت و آبديده شدن گنهكاران است.[10]

تقدم رحمن بر رحيم

1ـ به ما مي‌فهماند «رحمن» عين ذات الهي است و رحيم بعد از «رحمن»‌ است.

2ـ‌ مي‌فهماند كه پروردگار عالم يك لطف خاصي به بعضي از بندگان خود دارد، اگر چه همه از اين لطف بهره مي‌برند. كه فرمود:

اِنَّ الله بالناس لَرَئُوفٌ رَحيمٌ. خدايتعالي به مردم رئوف و رحيم است.

پروردگار مهربان به قدري به اين انسان عنايت مبذول داشته كه استاد بزرگوار ما رهبر عظيم‌الشأن انقلاب مي‌فرمودند: از لطف اوست كه مثل موسايي را تربيت مي‌كند و به قول قرآن شريف،‌ به دست خود او را تربيت مي‌فرمايد[11] و هميشه او را زيرنظر دارد. كه گاه از حضرت خضر- سلام‌الله عليه- دورة كمال مي‌بيند و گاه ده سال در خدمت حضرت شعيب پيغمبر- عليه‌السّلام- كلاسهاي تزكيه را مي‌گذراند، تا به حد كمال رسيده و به او خطاب مي‌شود: وَ اَنا اخْتَرْتُكَ‌ فَآسْتَمِعْ لِما يُوحي إنَّني أنَا اللهُ لا اِلهَ إلّا أَنَا...[12]

در فارسي معمولاً رحمن را بخشنده، و رحيم را مهربان معني مي‌كنند. و واقعاً معاني خوبي است. هر دو از كلمه «رحم» مشتق هستند كه معناي بخشش، دلسوزي، مهرباني،‌ شفقت، رحمت و ... را در بر دارد. كه اين دلالت بر مبالغه دارد. يعني بسيار بخشنده و بسيار مهربان.

در حديثي از پيامبر اكرم- صلّی الله علیه و آله- اين دو كلمه به خوبي معنا شده است كه فرموده‌اند: رحمن بخشنده‌اي است كه رحمتش شامل همه موجودات عالم است،‌ خواه ديندار و يا بي‌دين. امّا رحيم،‌ فقط لطف و مهربانيش شامل حال مؤمنين و پاكان و مخصوص به سراي‌ آخرت است كه دشمنان او معذّبند و دوستانش در نعم خاصّ او[13]

مؤيد اين معنا در اولين فراز از دعاي كميل آمده كه: الّلهُمَّ إنّي أَسئَلُكَ بِرَحْمَتِكَ اَّلتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْي (بارالها تو را به آن رحمتت كه هر چيزي را در بر گرفته قسم مي‌دهم..)

از آن طرف در همين سورة‌ يس آمده است كه خداوند به بهشتيان سلام مي‌دهد: سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمِ (سلام و تحيت بر آنان باد از پروردگار رحيم) كه در اينجا «رحيم»‌ صفت خداوند آمده براي مؤمنين در بهشت و اين رحيميت او شامل حال معذّبين نيست.

يس

«يس» (اي سيد رسولان و اي كامل‌ترين انسان)

كلمه يس يعني چه؟ معنايش معلوم نيست، نظير: الم، الر، ‌كهيعص، طه، ن

اين قبيل كلماتي كه در اول بعضي از سوره‌ها واقع شده و يكي از متشابهات قرآن است، ‌گرچه دربارة همة‌ اين كلمات چيزهايي گفته شده است ولي بسياري از آنها علامت رمز بين خدا و پيامبر است و معناي مستقلي نداشته و نمي‌توان در مورد آنها نظر قطعي داد.

يس، اسم پيامبر(ص)

كلمة «يس» آنگونه كه از روايات و خود قرآن فهميده مي‌شود اسم پيامبر است[14] ظاهراً معني آية شريفه چنين است:

«اي پيامبر، اي رسول گرامي، قسم به قرآن حكيم كه تو از پيامبران هستي»

در روايات اهل‌بيت(ع) هم مي‌خوانيم كه يس اسم پيامبر است[15] و در دعاي ندبه هم كه شما عزيزان در صبح‌هاي جمعه مي‌خوانيد: يابنَ طه وَ الْمُحْكَماتِ يَابنَ يس وَ الذّارياتِ يَابْنَ الطّورِ و العادياتِ كه مورد خطاب، حضرت ولي‌عصر ارواحنا فداه هستند مي‌گوئيم ... اي پسر يس ... از اينجا باز هم فهميده مي‌شود «طه» و «يس» اسم مبارك پيامبراكرم است.

معناي يس

اما اينكه معنايش چيست، نمي‌دانيم. رمزي است بين عاشق و معشوق. يعني بين خدا و سفير او.

همانطور كه مي‌دانيد هر ارگاني اسراري دارد، ارتش اسراري دارد كه جز افراد ارتش، آن هم بعضي از آنها، شخص ديگري نمي‌داند. سپاه هم اسراري دارد كه حتي بسياري از سپاهيان آنها را نمي‌دانند. در هر حزبي بين مسئولينش اسراري هست كه بسياري از اعضاي حزب از آن بي‌اطلاعند. بين خدا و سفيرانش هم اسراري است كه جز خودشان و يا وابستگان به آنها (ائمه طاهرين عليهم‌السّلام) كسي از آنها با خبر نيست[16]. و به تعبير قرآن «راسخون في العلم» هستند كه متشابهات را مي‌دانند و حتي افرادي مثل سلمان فارسي هم بر اين اسرار واقف نيستند!

بنابراين اگر معناي اين كلمات را از ما بپرسند با كمال صراحت مي‌گوئيم كه «نمي‌دانيم» و هر كه ادعاي علم به معناي اين الفاظ نمايد اشتباه كرده و ادعاي گزاف نموده است. قرآن در اين مورد مي‌فرمايد:

هُو الَّذي اَنْزَلَ عَلَيْكَ الكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ اُمّ الكِتابِ‌وَ اخَرُ مَتَشابِهاتُ فَاَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَبتَّغُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ‌ ابْتِغاءَ الفِتْنَةَ وَابتِغاءَ تَأوِيلهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأويلَهُ إلاّ اللهُ‌والرّاسِخُونَ فِي العِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلُّ مِنْ‌ عِنْدِ رَبِّنا و ما يَذَّكَّرُ إلّآ اُولُو الْاَلْباب[17]

خداوند قرآن را بر تو نازل كرده است، بعضي از آيات آن محكم است كه اينها «ام‌الكتاب» است. (ام‌الكتاب در اينجا به معناي قلب قرآن است) و بعضي از آياتش متشابه است... اين متشابهات را جز اهلبيت عليهم‌السلام هيچكس نمي‌فهمد. (راسخون في‌العلم = چهارده معصوم(ع)) و ما نبايد به دنبال متشابهات برويم. اگر كسي به دنبال متشابهات رفت معلوم مي‌شود كه ريگي به كفش دارد چون قرآن مي‌فرمايد: آنان كه كج هستند و مي‌خواهند فكر خود را بر قرآن تحميل كنند به دنبال متشابهات مي‌روند تا آنها را تحريف نمايند، فتنه‌انگيزي كنند و اختلاف ايجاد نمايند.

اما راسخون في‌العلم چه مي‌گويند؟ «يَقُّولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدَ رَبِّنا» ما ايمان داريم هم به محكمات و هم به متشابهات، علاوه بر اينكه ايمان داريم،‌ صددرصد در مقابل قرآن تسليم هستيم و مي‌گوييم: «كُلٌّ مِنْ عِندَ رَبِّنا وَ ما يَذّكرُ إلاّ اُولُوا الاَلْباب»

بعد هم مي‌فرمايد: رَبَّنا لا تُزِعُ قُلُوبَنا بعدَ إذْ هَديتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنكَ رَحْمَةً إنَّكَ انتَ الوَهّاب

اين هم زنگ خطري است براي همه و به خصوص براي جوانهاي روشنفكر كه مواظب باشند، يكي از دام‌هاي شيطان همين است كه انسان را از متشابهات قرآن منحرف مي‌كند. از اين راه وارد مي‌شود و فتنه‌انگيزي مي‌كند تا بتواند فكر خودش را بر قرآن تحميل نمايد، لذا همان كساني كه متشابهات را مي‌دانند اين دعا را هم مي‌خوانند.

حكمت متشابهات در قرآن

نكته‌اي كه از اين آيه شريفه استفاده مي‌شود، اين است كه اگر بگويند متشابهات براي چه آورده شده؟ چرا در قرآن «الم» داريم؟ چرا «كهيعص» داريم؟ يكي از نكات بزرگش همين ايجاد روح تعبد در انسانهاست. والاترين مقام و بالاترين فضيلت‌ها براي يك انسان اينست كه در برابر قانون خدا و روايات اهلبيت –علیه السلام- روح تعبّد داشته باشد. به عبارت ديگر، والاترين فضيلت براي انسان، داشتن روح تعبّد در تكوين و تشريع است. روح تعبد در تكوين همان مقام رضا و تسليم است، تسليم در برابر مقدّرات الهي و رضا در برابر مصائب و گرفتاري‌ها. بالاتر از آن روح تعبد در برابر قانون الهي و قرآن و روايات اهل‌بيت(ع) است.

تعبّد در تشريع

پيدا كردن روح تعبّد در برابر قرآن كاري است بس مشكل، امّا نتيجه‌اش اين است كه انسان روحي يك مسلمان را پيدا مي‌كند.

از اميرالمؤمنين(ع) مي‌پرسند كه اسلام يعني چه؟ مي‌فرمايند: اسلام را طوري معنا مي‌كند كه كسي قبل از من چنين معنايي نكرده باشد، اسلام يعني تسليم در برابر قوانين الهي[18]

تعبّد مراتبي دارد. حتي انسان به جايي مي‌رسد كه خدمت امام صادق(ع) رفته و مي‌گويد:

يابن‌رسول‌الله اگر اناري را دو نصف كرده و بگويي نصف آن حرام و نصف ديگرش حلال است، من در برابر تو صددرصد تسليم هستم، چرا ندارد، آن نصفه را كه مي‌‌گويي حرام است نمي‌خورم و آن نصفه را كه بگويي حلال است مي‌خورم. اما اينكه در مقابل تو فكر كنم استدلال كنم و بگويم كه: «يك انار يا حلال است و يا حرام، ديگر نصف حرام و نصف حلال كدام است؟!» اين حرف را ندارم.[19]

در جاي ديگر مي‌بينيم كه يكي از ايراني‌هاي اهل خراسان- به نام سهل‌بن‌حسن خراساني- خدمت امام صادق(ع) آمده، با اصرار به امام عرض مي‌كند: يابن‌رسول‌الله لشكر مجهزي در ايران داريد و اكنون هنگام آن است كه قيام نمائيد.

امام صادق(ع) كه ديدند اين ايراني خيلي داغ است، دستور دادند تا تنوري را روشن كردند، وقتي كه تنور برافروخته شد به او كه سفير يك لشكر بود فرمودند:

بلند شو و در ميان آتش برو!

آن مرد وحشت كرد و به گريه و التماس افتاد كه آقا ببخشيد، من كار بدي نكردم كه مي‌خواهيد مرا بسوزانيد؟!

در همين حال مسلمان ديگري وارد شده و سلام كرد. حضرت پس از جواب سلام به وي فرمودند: به درون اين آتش برو. آن مرد بدون اينكه كلمه‌اي بر زبان آورد، بدرون تنور پريد.

«سهل» خيلي تعجب كرد كه چرا امام صادق(ع) آدمها را مي‌سوزاند؟! مگر اينها چه كرده‌اند؟ در همين حال،  حضرت براي سرگرم كردنش با او حرف مي‌زنند كه مثلاً در ايران چه خبر است؟ خراسان در چه حال است؟ مسلمانها چه مي‌كنند؟ و ...

اين صحبتها و سؤالها براي آن بود كه او را از فكر شخصي كه در تنور بود بيرون آورند. از آن طرف هم اراده‌اي كه آتش را بر حضرت ابراهيم سرد و سلامت كرده بود، آتش تنور را براي آن مسلمان نيز سرد و سلامت نموده بود. پس از آنكه امام مقداري با او صحبت كردند فرموند برخيز و داخل تنور را نگاه كن، ببين بر سر آن مرد چه آمده است؟

چون در تنور نگريست، او را مشاهده كرد، بدون اينكه كمترين آسيبي ديده باشد، در ميان آتش شعله‌ور تنور نشسته است.

امام صادق(ع) نگاهي به آن ايراني كرده، پرسيدند: ما در ميان لشكريان شما چند تا از اينها داريم كه تو از من مي‌خواهي قيام كنم؟

عرض كرد: از اينها هيچ! اگر هم باشد خيلي كم است اما مثل من فراوان است حضرت فرمودند: لا وَ اللهِ وَ لا واحِداً...نه، به خدا قسم يكي هم نيست[20].

به اين، روح تعبد در برابر قانون مي‌گويند، نظير روح تعبد در تكوين.

تعبد در تكوين

تعبد در تكوين اين است كه انسان به مقامي برسد كه نه تنها در نعمت شاكر باشد،‌ بلكه شاكر در بلا هم باشد و از اين بالاتر مقام كسي است كه نه تنها شاكر در بلا باشد، بلكه اصلاً بلا را نبيند و بگويد آنچه از طرف او مي‌آيد مصلحت است و نعمت صرف. يعني انسان در عالم هستي بلا را نبيند و به هر چه از دوست مي‌رسد دلخوش باشد. يا لااقل در برابر بلا صابر باشد و شاكر:

يكي درد و يكي درمان پسندد
من ازدرمان‌ودردووصل و هجران

  يكي وصل و يكي هجران پسندد
پسندم آنچه را جانان پسندد

چنين افرادي بسيار كم هستند و بدست آوردن اين تعالي هم بسيار مشكل است. قرآن شريف هم به اين مقام توجه مي‌دهد و آن را مقام بزرگي مي‌داند:

يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كآفَّهً و لا تَتََّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانَ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ[21]

يعني اگر ايمان داريد بايد روح تعبد داشته باشيد.

وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ اِلَي اللهِ و هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِاسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَه الوُثْقي وَالَي الله عاقِبَهُ الاُمُورِ [22]

آنكه در برابر قانون خدا روح تعبد دارد، و در برابر قرآن و روايات اهل‌بيت(ع) صددرصد تسليم است، به ريسماني كه از طرف خداست چنگ زده است.

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ اِبْراهيمَ اِلاّ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ‌ فِي الدُّنيا وَ اِنَّهُ فِي الاخِرَهِِ لَمِنَ الصَّالحِينَ[23]

چرا اينطور است و چگونه به اين مقام شايسته دست يافت؟ در آيه بعد جواب مي‌دهد.

إذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ اَسْلَمتُ لِرَبِّ العالَمينَ[24]

اين جمله تسليم در مقام تكوين است نه تشريع. يعني براي حضرت ابراهيم يك مقام تسليم صددرصد پيدا شد و آن مقام تعبد در مقابل معشوقش بود. در نتيجه همين تعبد بود كه توانست به مقام امامت برسد و توانست تمامي راهي را كه يك انسان مي‌تواند بپيمايد، بپيمايد. اين روح تعبد براي همه لازم و واجب است و مرد مي‌خواهد كه مثل ملاصدرا بشودامّا روح تعبّدش را از دست ندهد. گاهي اوقات چهار تا اصطلاح براي يك طلبه و چهار تا تئوري و فرضيه براي يك جواني كه مثلاً ديپلم می­گیرد، موجب می­شود که روح تعبدش را از دست بدهد، آن وقت می­خواهد فکر خودش را نه تنها بر روحانيت، بلكه بر قرآن هم تحميل كند! همه مصيبتهايي كه پيدا مي‌شود از اينجاست. در همين انقلاب ما، نود درصد مصيبتها از همين جا پيدا شده است.

درباره استاد بزرگوار ما رهبر عظيم‌الشأن انقلاب -دام‌الله ظله- نقل مي‌كنند ايشان در مدتي كه نجف بودند، هر شب به حرم مشرف مي‌شدند. اين طور كه مي‌گويند حتي يك شب هم حرم رفتن ايشان ترك نشد! مثل مردم ساده و عوام مي‌آمدند، در حرم را مي‌بوسيدند، خود را به ضريح مي‌چسباندند و زيات جامعه مي‌خواندند. آقازاده ايشان مرحوم حاج آقا مصطفي نقل كرده بودند كه شبي در ساعت 9 ديدم پدرم براي رفتن به حرم مهيا شده‌اند. آن شب، شبي طوفاني بود، باد مي‌وزيد و ريگ و شن مي‌آورد، هوا هم خيلي سرد بود و بيرون رفتن، مشكل. من نزد ايشان رفتم و عرض كردم: آقا! آيا حضرت اميرالمؤمنين(ع) دور و نزديك دارد؟ (اين يك استدلال است).

فرمودند: خير، اميرالمؤمنين دور و نزديك ندارد. من پاي ضريح سلام بدهم، يا در خانه خويش سلام بدهم، براي اميرالمؤمنين(ع) فرقي ندارد. در اذن دخول حرم همة ائمه هم اين جمله مي‌خوانيم كه شهادت مي‌دهم كلام مرا مي‌شنويد و سلام مرا جواب مي‌دهيد!.[25]

گفتم: اگر دور و نزديك ندارد، پس امشب نمي‌خواهد به حرم برويد، همين جا در منزل زيارت جامعه را بخوانيد.

ايشان در جواب من فرمودند: «مصطفي! تقاضا دارم روح عوامانه ما را از ما نگير.» (يعني كار، كار عشق است، مربوط به استدلال نيست.)

من اگر بخواهم با فكر خود وارد قرآن شوم و يا روايات را معني كنم، نمي‌توانم. مي‌گويند مرحوم ملاصدرا- عليه‌الرحمه- خودش فرموده بود: آنگه كه «اسفار» را مي‌نوشتم هر وقت شبهه‌اي برايم پيش مي‌آمد، كه نمي‌توانستم آن را حل كنم، به حرم حضرت معصومه(ع) مي‌رفتم و به آن حضرت متوسل مي‌شدم و شبهه فلسفي يا عرفانيم را در حرم آن حضرت حل مي‌كردم.

چقدر تفاوت است بين اين مرد و آن جوان نپخته‌اي كه مي‌گويد اين گنبدها و بارگاهها براي ما چه فايده‌اي دارد، چه خوب است كه اين طلاها را پاكسازي كنند و صرف فقيران و ضعيفان نمايند!

اينها خيلي با هم تفاوت دارد. ملاصدرا را بايد گفت ملا، نه آن جوان نپخته را. ملاصدرا، كسي كه همه چيز را به همه كس نشان داد و كسي كه افتخاري براي شيعيان بود، شبهه خويش را سر قبر حضرت معصومه(س) حل مي‌كرد. چرا؟ زيرا روح تعبد داشت، و اين روح تعبد را از دست ندادن كاري است بس مشكل، مخصوصاً براي طلبه‌ها و براي به اصطلاح روشنفكرها.

قرآن يك هدف دارد و آن هم درست كردن «عبد» است. شما اگر از اول تا آخر قرآن را بخوانيد و با آن عينكي كه مي‌گويم بدان بنگريد، مي‌بينيد كه قرآن به دنبال يك هدف است و آن اين كه «عبد»‌درست است. سراسر قرآن دنبال اين است كه انسان در برابر خدا و پيامبر(ص) و امام صادق(ع) و روايات صددرصد تسليم باشد و اينكه چرا مثلاً نماز صبح 2 ركعت است و ... اين چراها كنار برود. عوام مردم بطور نپخته اين روح تعبد را دارند، امّا اسلام مي‌خواهد كه هم دانا باشيم و هم روح تعبد داشته باشيم.

وَ ما خَلَفْتُ الجِنَّ والاِنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ[26]

دربارة شيخ الرئيس، مي‌گويند او بقدري نابغه بوده كه در هر علمي دو سه روز بیشتر شاگردي نمي‌كرد و خود او در كتاب «شفا» مي‌فرمايد: من چند روزي در علم هندسه شاگردي كردم و بعد كار به آنجا رسيد كه من استاد شدم و استادم شاگرد من شد. نقشه‌ها را من مي‌كشيدم و اساتيد از آن استفاده مي‌كردند!! ما راجع به معارف اسلامي، گاهي كه با چند مرتبه مطالعه نمي‌فهميدم به عالم ملكوت متوسل مي‌شدم تا شبهه برايم حل شود.

مرحوم ملا سليمان كه از شاگردان خاصّ ايشان بوده در حاشيه «الشفا» مي‌گويد: وقتي شبهه برايشان پيش مي‌آمد، نصف شب به مسجدي كه نزديك خانه‌شان بود، مي‌رفتند و دو ركعت نماز مي‌خواندند و به عالم ملكوت متوسل مي‌شدند و شبهه‌شان را در آنجا حل مي‌نمودند. (همانطوري كه يك پيرزن براي حاجتش نماز مي‌خواند و از خدا حاجت مي‌خواهد و خدا را هم به حضرت ابوالفضل(ع) قسم مي‌دهد)

اين روح تعبد است. اگر كسي بتواند تا وقتي كه مي‌ميرد اين روح تعبد را به خود داشته باشد -مخصوصاً اگر عالم باشد- خيلي كار كرده است و هدف قرآن هم همين است.

حال كه اين مسئله روشن شد به بحث اصلي بر مي‌گرديم. قرآن محكماتي دارد و متشابهاتي. از محكمات قرآن چيزهايي مي‌فهميم و در مقابل آنها تسليم هستيم. اما از متشابهات قرآن با اينكه چيزي نمي‌فهميم، در مقابلش تواضع داريم و مي‌گوييم: «امَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا»[27]

آنان كه روح تعبد در برابر متشابه ندارند مي‌گويند، براي چه اين را خدا آفريده؟ چرا اينطور گفته و چگونه چنين مي‌شود؟! اما آنان كه روح تعبد دارند مي‌گويند: «آمَنّا بِه»، در مقابل حق تسليمند و بر اين باورند كه: «كلٌّ مِنْ عِنْدَ رَبِّنا»، همه‌اش از خداست، محكماتش حكمت و متشابهاتش مصلحت دارد.

اگر انسان در برابر محكمات سرفرود آورد كار مهمي نيست. مثل اين كه انسان بفهمند انفاق كردن به ديگران مصلحت دارد و آن را بپذيرد. اين خيلي اهميت ندارد، امّا تسليم در مقابل آنچه نمي‌فهمد حكمتش چيست، بسيار مهمتر و ارزشمندتر است. از اينرو حج بهترين عبادات در اسلام است. علتش همين است كه حج به انسان روح تعبد مي‌دهد. چون كسي نمي‌داند اين سنگ زدن يعني چه؟ سعي بين صفا و مروه چيست؟ هفت مرتبه طواف خانه خدا يعني چه؟ اما بعضي هم وقتي نمي‌فهمند روشنفكري مي‌كنند و مي‌گويند خوب است گوسفند را در آنجا نكشيم، چون از بين مي‌رود، بلكه بايد گوسفند را در اينجا بكشيم و به فقرا و ضعفا بدهيم. گرچه دانش براي مستضعفان مي‌سوزد اما چون روح تعبد ندارد كارش بدينجا مي‌كشد!

از اين جهت است كه مي‌گوئيم حج روح تعبد مي‌دهد و از بهترين عبادات است،‌ لذا عيد هم دارد و عيدش هم در وسط اعمال حج واقع شده است. اگر ماه رمضان به انسان روح تعبّد مي­د‌هد، عيدش آخر است. اما حج به قدري در اين جهت قوي است كه هنوز اعمال تمام نشده به شخص مي‌گويند:‌ عيدت آمد. چون به هدف رسيدي و به محبوب دست يافتي...

«والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»