تفسير الميزان جلد ۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۵ -


جواب اين سوال از بياناتى كه در فصل دوم گذشت روشن گرديد، چون در آنجا گفتيم رحمت به معناى رقت قلب واجب الاتباع نيست ، و عقل پيروى آن را لازم نمى داند، بلكه پيروى از آن را باعث ابطال بسيارى از احكام حقوقى و جزائى مى داند، و خواننده عزيز توجه فرمود كه اسلام در عين اينكه احكامش را تابع مصالح و مفاسد واقعى قرار داده ، نه تابع عواطف ، مع ذلك در بكار بردن رحمت به آن مقدار كه ممكن و معقول بوده از هيچ كوششى فروگذار نكرده ، هم مصالح واقعى را احراز نموده ، و هم ملكه رحمت را در بين نوع بشر حفظ كرده 0
علاوه بر اينكه (همه مى دانيم بيشتر گاو و گوسفند و شترانى كه مى ميرند علت مرگشان بيمارى هائى است كه اگر گوشت آنها خورده شود انسانها هم به همان بيماريها مبتلا مى گردند)، و مزاج آنان تباه و بدنها متضرر مى شود، و اين خود خلاف رحمت است ، و اگر بشر را محكوم مى كرد به اينكه تنها از گوشت حيوانى بخورد كه مثلا از كوه پرت شده ، آنوقت ميبايستى همه افراد بشر دور دنيا بچرخند ببينند كجا حيوانى از كوه پرت شده است ، و اين براى بشر حكمى حرجى و خلاف رحمت است 0
بحث روايتى
رواياتى درباره شاءن نزول جمله : (و لا امين البيت الحرام )
در تفسير عياشى از عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا) در هيچ جاى قرآن نازل نشده مگر آنكه امير آن و شريف آن على (عليه السلام ) است ، خداى تعالى اصحاب محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را در بسيارى از موارد قرآن مورد عتاب و ملامت قرار داده ، ولى على (عليه السلام ) را جز بخير ياد نفرموده 0
مولف : در تفسير برهان از موفق بن احمد از عكرمه روايت كرده كه او نظير اين حديث را تا جمله (امير آن و شريفش على است ) از ابن عباس روايت نموده است ، و در نقل او بقيه حديث نيامده 0
عياشى نيز آن را از عكرمه روايت كرده ، و ما در سابق آن را از درالمنثور نقل كرديم ، و در بعضى از روايات امام رضا (عليه السلام ) آمده كه فرمود: در قرآن در هيچ جائى جمله : (يا ايها الذين آمنوا) نيامده ، مگر آنكه در حق ما نازل شده است ، و اين روايات از باب تطبيق كلى بر روشن ترين مصداق آن است ، و يا از باب باطن قرآن است 0
و در همان كتاب است كه عبد اللّه بن سنان گفته : من از امام صادق (عليه السلام ) از آيه شريفه : (ياايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود) پرسيدم ، فرمود: منظور از عقود همه پيمانها است )0
مولف : قمى نيز اين مطلب را از آنجناب در تفسير خود نقل كرده است 0
و در تهذيب با ذكر سند از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : من از امام باقر و ياامام صادق (عليهما السلام ) از كلام خداى عزوجل كه مى فرمايد: (احلت لكم بهيمه الانعام ) پرسيدم ، فرمود جنين حيوانات كه در شكم مادرند و هنوز متولد نشده اند، درصورتى كه كرك و مو در آورده باشند زكاتشان زكات مادرشان است ، (يعنى همينكه مادرش را ذبح كنند آن جنين نيز ذبح شده است ) و اين جمله از كلام خداى تعالى به هر معنا كه منظور خداى تعالى باشد شامل جنين حيوانات نيز مى شود0
مولف : اين حديث در كافى و فقيه نيز از آنجناب و از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهما السلام ) روايت شده ، عياشى نيز اين معنا را در تفسير خود از محمد بن مسلم از يكى از آن دو بزرگوار و به سندى ديگر از زراره از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده ، و قمى آن را در تفسير خود و صاحب مجمع از امام ابى جعفر (باقر) و امام صادق (عليهما السلام ) نقل كرده اند0
رواياتى درباره شاءن نزول جمله : (ولا امين البيت الحرام )
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر اللّه ...) آمده كه منظور از شعائر خدا احرام و طواف و نماز خواندن در مقام ابراهيم ، و سعى بين صفا و مروه ، و بطور كلى همه مراسم حج است و يكى از آن مراسم اين است كه اگر كسى حيوانى به نيت قربانى كردن همراه خود حركت دهد، آن را اشعار كند، يعنى كوهان شتر را خون آلود كند ويا پوست آن را كنده ، و يا لنگه كفشى به گردنش بياويزد، تا مردم همه بشناسند كه اين حيوان قربانى است ، و اگر فرار كرد و گم شد كسى متعرض آن نشود، اين مراسم را شعائر مى خوانند، به اين مناسبت كه با خونين كردن كوهان شتر و آن ديگر مراسم ، اشعار و اعلام مى دارند كه اين حيوان قربانى است تا آن را بشناسند0
و اينكه فرمود: (و لا الشهر الحرام ) منظور ماه ذى الحجه است ، كه يكى از ماههاى حرام است ، و منظور از هدى در جمله : (و لا الهدى ) آن قربانى است كه محرم بعد از احرام بستن با خود حركت مى دهد، و در معناى كلمه قلائد در جمله و (لا القلائد) فرمود: منظور اين است كه زائر بيت اللّه لنگه كفشى را كه در آن كفش نماز خوانده به گردن آن حيوان بياويزد، و در معناى جمله : (و لا آمين البيت الحرام ) فرمود يعنى كسانى كه به قصد حج خانه خدا حركت مى كند0
و در مجمع البيان گفته امام ابو جعفر باقر (عليه السلام ) فرموده اين آيه در باره مردى از قبيله بنى ربيعه كه نامش حطم بوده نازل شده 0
و اضافه كرده كه سدى گفته است حطم بن هند بكرى به قصد ديدار رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) براه افتاد، و همراهان خود و مركب خود را خارج مدينه اطراق داد، و خود به تنهائى خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد، و عرضه داشت : به چه چيز دعوت مى كنى ، از سوى ديگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قبلا به اصحاب خود پيشگوئى كرده بود كه امروز مردى از بنى ربيعه بر شما وارد مى شود كه با زبان شيطان سخن مى گويد، و چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پاسخ وى را داد كه من به چه چيز دعوت مى كنم ، آن مرد گفت : پس مرا مهلت بده تا با همراهانم مشورت كنم ،
شايد بعد از مشورت به اسلام درآيم ، اين حرف را گفت و بيرون شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اصحابش فرمود: با چهره كافرى داخل و با نقشه نيرنگى بيرون رفت ، حطم در سر راه خود به گله اى از گله هاى مدينه بر خورد، و آن را به پيش انداخت و با خود برد، و در راه اين رجز را مى خواند0
قدلفهاالليل بسواق حطم -----ليس براعى ابل ولاغنم ولابجزارعلى ظهروضم ----- باتوانياماوابن هندلم ينم
بات يقاسيهاغلام كالزلم ------ خدلج الساقين ممسوح القدم
يعنى حطم بدست يك چوپان ، رمه اهل مدينه را سينه كرد، و گر نه خودش نه چوپانى شتر كرده و نه شبانى گوسفند و نه قصابى نموده ، و گوشت بر روى ساطور قطعه قطعه كرده ، صاحبان رمه شب را به خواب بسر بردند، ولى پسر هند نخوابيد، شب را بسر برد در حالى كه نوكرى تيز پاى چون تير، زحمت چراندن رمه را به عهده داشت ، غلامى با ساق باريك و پائى بدون گودى 0
آنگاه در سال بعد به قصد زيارت حج براه افتاد، در حالى كه قربانى خود را با لنگه كفش علامت گذارى كرده بود، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) خواست تا او را به حضور خود بطلبد، اين آيه نازل شد: (و لا آمين البيت الحرام )
صاحب مجمع اضافه كرده كه ابن زيد گفته است اين آيه در روز فت ح در باره مردمى از مشركين نازل شد، كه قصد خانه خدا داشتند، ولى بعد از عمره از احرام در آمدند، تا بتوانند از راه شكار فضل خدا كه همان رزق اوست بدست آورند، مسلمانان اظهار كردند كه اى رسول خدا اين مردم نيز مانند مردم مكه مشركند، اجازه بده بر آنان حمله ببريم ، در پاسخشان اين آيه نازل شد0
مولف : طبرى داستان اول را از سدى و عكرمه نقل كرده ، و داستان دوم را از ابن زيد آورده ، و سيوطى در درالمنثور دومى را از ابن ابى حاتم از زيد بن اسلم نقل كرده ، و در نقل او آمده كه اين جريان در روز حديبيه اتفاق افتاده ، و ليكن هيچيك از اين دو قصه با آنچه نزد اهل نقل و مفسرين مسلم است نمى سازد، چون اين دو طائفه مسلم دانسته اند كه سوره مائده در حجه الوداع نازل شده ، و اگر اين دو داستان درست باشد بايد آيه :
(انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا) و آيه : (فاقتلوا المشركين حيث وجد تموهم )، قبل از آيه مورد بحث : (و لا آمين البيت الحرام ) نازل شده باشد، و در صورت ديگر، معنا ندارد كه بعد از آن حكم به قتل ، و دستور به اينكه نزديك مسجد الحرام نشوند، بفرمايد: متعرض مشرك ين كه قصد خانه خدا دارند مشويد)0
و شايد اشكالى كه در اين دو داستان و امثال آن بوده باعث شده كه ابن عباس و مجاهد و قتاده و ضحاك بطورى كه نقل شده بگويند: آيه : (و لا آمين البيت الحرام ) به وسيله آيه پنجم و بيست و هشتم از سوره برائت نسخ شده است ، و داستان نسخ در تفسير قمى نيز آمده ، و از ظاهر آن بر مى آيد كه روايتى بوده باشد نه گفتار خود قمى 0
و با همه اين احوال و اقوال يك نكته همه آنها را باطل مى سازد، و آن اين است كه سوره مائده بعد از سوره برائت نازل شده ، ازطرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز رواياتى رسيده ، كه در سوره مائده ناسخ هست ولى منسوخ نيست ، از اين روايات هم كه بگذريم جمله : (اليوم اكملت لكم دينكم ...) صريح در اين است كه با نزول سوره مائده دين خدا كامل شده ، و اين تصريح با اينكه بعضى از آيات آن نسخ شود نمى سازد0
و بنابراين مفاد جمله : (و لا آمين البيت الحرام ) به منزله اجمالى است كه جمله بعدى آن كه مى فرمايد: (و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا...)، آن را تفسير و شرح مى كند، و مى فرمايد: اگر مشركين قبلا متعرض شما شدند و يا از زيارت شما جلوگيرى كردند شما ب خاطر كينه توزى و از در انتقام متعرض آنها كه قصد خانه خدا دارند مشويد، و با تعرض خود نسبت به آنها و كشتن و آزارشان حرمت خانه خدا را از بين نبريد، بلكه همواره بر بر و تقوا يكديگر را كمك كنيد0
رواياتى درباره معنى (نيكى ) و (اثم ) درذيل جمله (تعاونوا على البر و التقوى ...)
و در درالمنثور است كه احمد وعبد بن حميد در تفسير اين آيه يعنى جمله : (و تعاونوا على البر...)، و بخارى در تاريخ خود از وابصه روايت كرده اند كه گفت : من به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) رسيدم ، و تصميم داشتم در سوال از خوبيها و بديها چيزى را فروگذار نكنم ، ولى خود آنجناب فرمود: اى وابصه آيا مى خواهى به تو خبر دهم كه به چه منظور آمده اى ، و آمده اى تا چه چيرهائى بپرسى ؟ خودت مى گوئى يا من خبرت دهم ، عرضه داشتم : يا رسول اللّه شما بفرمائيد، فرمود: تو آمده اى از خوبيها و بديها بپرسى ، آنگاه از انگشتان دستش سه انگشت را جمع كرد، و با آنها پى در پى به سينه من مى زد، و مى فرمود: اى وابصه از اين قلبت بپرس ، از اين قلبت بپرس ، بر و خوبى هر آن چيزى است كه قلب تو نسبت به آن آرامش يابد، برآن چيزى است كه نفس تو بدان آرامش يابد، و گناه آن عملى است كه در دل اضطراب و نگرانى ايجاد كند، هر چند كه مردم يكى پس از ديگرى حكم به درستى آن عمل كنند0
و در همان كتاب است كه احمد، و عبد بن حميد، و ابن حبان ، و طبرانى ، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )، و بيهقى از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : مردى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد اثم گناه چيست ؟ فرمود: خيالهاى باطلى كه به دل وارد مى شود، پرسيد: حال بفرما ايمان چيست ؟ فرمود: اين كه آدمى از كار زشتش بدش آيد، و كار نيكش خرسندش سازد، و كسى كه چنين است از مؤ منين است 0
و در همان كتابست كه ابن ابى شيبه و احمد و بخارى در كتاب (الادب ) و مسلم و ترمذى و حاكم و بيهقى در كتاب الشعب از نواس بن سمعان روايت آورده اند كه گفت : شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: بر و اثم به چه معنا است ؟ فرمود: بر به معناى حسن خلق ، و اثم به معناى هر خيالى است كه در دلت وارد شود، خيالى كه اگر مرتكب شدى دوست دارى مردم آگاه نشوند، و اگر مردم خبردار شوند ناراحت شوى 0
مولف : اين روايات بطورى كه ملاحظه مى كنيد از آيه شريفه : (و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها) خبر مى دهد، مويد اين روايات معنائى است كه ما در گذشته براى اثم كرديم 0
و در مجمع البيان گفته : مفسرين در معناى جمله : (و لا آمين البيت الحرام ) اختلاف كرده اند بعضى گفته اند: اين دستور به وسيله آيه : (اقتلوا المشركين حيث وجد تموهم ) نسخ شده ، (نقل از اكثر مفسرين ) بعضى ديگر گفته اند از اين سوره يعنى سوره مائده و از اين آيه هيچ حكمى نسخ نشده ، براى اينكه مى دانيم كه بر مسلمانان جائز نبوده كه ابتداء با مشركين قتال كنند، مگر آنكه قبلا خود مشركين قتال را آغاز كرده باشند، آنگاه گفته است : اين قول از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده 0
رواياتى در ذيل آيه مربوط به گوشت هاى حرام و استقسام به ازلام
و در كتاب فقيه به سند خود از ابان بن تغلب از امام جعفر بن محمد بن على الباقر (صلوات اللّه عليهما) روايت كرده كه فرمود: ميته و خون و گوشت خوك معروف است ، احتياجى به بيان ندارد، اما (ما اهل لغير اللّه ) عبارت است از هر حيوانى كه در پاى بتى ذبح شود، و اما منخنقه يعنى حيوان خفه شده با اينكه يكى از افراد ميته است بدين جهت نام برده شده كه مجوس را رسم چنين بود كه حيوان سر بريده را نمى خوردند و به جاى آن مردار را مى خوردند و براى مردار كردن حيوانات از قبيل گاو و گوسفند آنها را خفه مى كردند، تا بميرد آن وقت گوشت آنها را مى خوردند0
و همچنين موقوذه را كه يكى ديگر از مصاديق ميته است ، از اين جهت نام برده كه مجوس دست و پاى حيوان را مى بستند، و آنقدر مى زدند تا بميرد، وقتى به كلى بى جان مى شد آن را مى خوردند و نيز مترديه كه آن نيز رسم مجوس بود، چشم حيوان را مى بستند، و آن را از بام پرت مى كردند، تا بميرد، وقتى مى مرد گوشتش را مى خوردند، و نطيحه كه آن نيز حيوانى بوده كه به مرسوم مجوس به وسيله شاخ حيوانى ديگر مى مرده ، مثلا دو بز نر را به جنگ هم مى انداختند تا يكى در اثر ضربت شاخ ديگرى بميرد، آنگاه آن را مى خوردند و نيز ما (اكل السبع الا ما ذكيتم ) كه مجوس نيم خورده درندگان چون گرگ و شير و خرس را مى خوردند، و خداى عزوجل همه اينها را حرام كرد0
و اما عنوان (و ما ذبح على النصب ) از رسوم مشركين قريش بوده ، آنها درخت و سنگ را مى پرستيدند، و در پاى آنها گوسفند قربانى مى كردند، و نيز عنوان (ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق ) كه اسلام آن را فسق خوانده چنين بوده ، كه شترى را مورد تقسيم قرار داده ، آن را به ده سهم تقسيم مى كردند، كه هر سهمى اسم خاصى داشته ، بعضى از سهم ها دو و يا بيشتر از دو جزء را مى برده ، و بعضى از سهم ها اصلا نمى برده ، و آن سهام چوبه هاى تير را بدست كسى مى دادند تا بنام ده نفر خارج كند، هفت چوبه تير نصيب داشته ، و سه چوبه آن نصيبى نداشته ، در نتيجه در چنين تقسيمى بعضى سهم بيشترى مى بردند و بعضى اصلا نمى بردند0
آن هفت چوبه تيرى كه نصيب داشته عبارت بوده از: 1 فذ 2 توام 3 مسبل 4 نافس 5 حلس 6 رقيب 7 معلى ، به اين ترتيب كه اولى يك سهم از ده جزء شتر را، و دومى دو سهم و سومى سه سهم ، وچهارمى چهار سهم ، و پنجمى پنج سهم ، و ششمى شش ‍ سهم ، و هفتمى هفت سهم را مى برده 0
و آن سه چوبه اى كه سهم نمى برده 1 سفيح 2 منيح 3 وغد، بوده ، و سرمايه خريدن شتر به عهده همين سه نفرى مى افتاده كه سهم نبرده اند و اين خود نوعى قمار ا ست ، و به همين جهت خداى تعالى آن را تحريم كرد0
مولف : تفسيرى كه در اين روايت براى منخنقه و موقوذه و مترديه شده جنبه بيان به وسيله مثال را دارد، نه اينكه معناى اين كلمات تنها همين است كه در روايات آمده ، به شهادت اينكه در روايت بعدى به معانى ديگر تفسير شده ، و همچنين آمدن جمله : (الا ما ذكيتم ) با جمله و ما (اكل السبع ) و آمدن جمله : (ذلكم فسق ) با جمله : (و ان تستقسموا بالازلام ) معنايش اين نيست كه تنها نيم خورده درندگان اگر تذكيه شود حلال است و تنها استقسام به وسيله ازلام فسق است و غير از آن هيچ عملى فسق نيست ، چنين دلالتى ندارد0
و در تفسير عياشى از عيوق بن قسوط از امام صادق (عليه السلام ) روايتى آمده كه در معناى كلمه منخنقه فرموده : حيوانى كه با طناب بسته شده باشد، و طناب آن را خفه كند، و (موقوذه ) حيوانى است كه از شدت بيمارى ، ناراحتى ذبح را احساس نكند، و دست و پائى نزند، و خونى از گردنش بيرون نيايد، و (مترديه ) آن حيوانى است كه از بالاى خانه و مثل آن پرت شود، و (نطيحه ) آن حيوانى است كه به هم جنس خود شاخ بزند0
و در همان كتاب از حسن بن على و شاء از ابى الحسن رضا (عليه السلام ) روايت آمده كه گفت : از آنجناب شنيدم مى فرمود: مترديه و نطيحه و (ما اكل السبع ) اگر هنوز جان داشته باشند، و تو بتوانى آنها را ذبح كنى گوشتش را بخور0
باز در همان كتاب از محمد بن عبد اللّه از بعضى اصحابش روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : فدايت شوم ، چرا خداى تعالى مردار و خون و گوشت خوك را تحريم كرد؟ فرمود: خداى تبارك و تعالى اگر اينها را بربندگانش تحريم و غير اينها را حلال كرده ، از اين بابت نبوده كه خودش از محرمات بدش مى آمده ، و از آنچه حلال كرده خوشش مى آمده ، بلكه خداى تعالى كه خلائق را پديد آورده مى داند چه چيرهائى براى ساختمان بدن آنان سودمند، و مايه قوام بدن آنان است ، آنها را حلال و مباح كرده ، تا به فضل و كرم خود مصالح آنان را تامين كرده باشد، و نيز مى داند چه چيرهائى براى ساختمان بدن آنان مضر است ايشان را از استعمال آن نهى كرده ، و آن چيرها را بر آنان تحريم نموده ، مگر در صورت اضطرار،يعنى در مواردى كه ضرر استعمال نكردن محرمات بيش از ضرر استعمال آنها است ، آن را حلال كرده ، تا شخص مضطر به مقدار رفع اضطرارش و نه بيشتر از آن استفاده كند0
امام سپس فرمود: و اما ميته بدين جهت تحريم شده كه احدى از آن نخورد، و نزديكش نشود، مگر آنكه بدنش ضعيف و جسمش ‍ لاغر، و مغز استخوانش سست و نسلش قطع مى شود، و كسى كه مردار مى خورد جز به مرگ ناگهانى نمى ميرد0
و اما خوردن خون ، انسانها را چون سگ ، درنده و قسى القلب مى سازد و رافت و رحمت را كم مى كند، تا جائى كه كشتن فرزند و پدر و مادر از او احت مال مى رود، و دوست و همنشين او نيز از خطر او ايمن نيست 0
و اما حرمت گوشت خوك بدان جهت است كه خداى تعالى در ادوار گذشته مردمى را به جرم گناهانى به صورت حيواناتى چون خوك و ميمون و خرس و ساير مسوخات مسخ كرد، و آنگاه خوردن گوشت اينگونه حيوانات را تحريم نمود، تا مردم آن را جزء غذاها و خوردنيهاى خود نشمارند، و عقوبت گناهى را كه باعث مسخ انسانهائى به صورت آن حيوان شد كوچك نشمارند0
و اما حرمت شراب به خاطر اثرى است كه شراب دارد، و فسادى كه در عقل و در اعضاى بدن مى گذارد، آنگاه فرمود: دائم الخمر مانند كسى است كه بت مى پرستد، و شراب او را دچار ارتعاش ساخته نور ايمان را از او مى برد، و مروتش را منهدم مى سازد، وادارش مى كند به اينكه هر گناهى چون قتل نفس ، و زنا را مرتكب شود، او حتى ايمن از اين نيست كه در حال مستى با محارم جمع شود، در حالى كه خودش متوجه نباشد، كه چه مى كند، و شراب ، كار نوشنده اش را به ارتكاب هر نوع شر و گناه مى كشاند0
بحث روايتى ديگر (پيرامون نزول آيه (اليوم اكملت لكم ...) در خصوص ولايتعلى (ع ) در روز غدير خم )
در كتاب غاية المرام از كتاب فضائل على (عليه السلام ) و او از ابى المويد موفق بن احمد، و او از سيد الحفاظ شهردار بن شيرويه ، فرزند شهردار ديلمى نقل كرده ، كه وى از همدان نامه اى به من نوشت ، و در آن نوشته بود كه ابوالفتح عبدوس بن عبداللّه بن عبدوس ‍ همدانى در نامه اش به من نوشت ، كه عبداللّه بن اسحاق بغوى برايم حديث كرده ، كه حسين بن عليل غنوى برايم حديث كرد، كه محمد بن عبدالرحمان زراع برايم حديث كرد، كه قيس بن حفص برايم روايت كرد، كه على بن الحسين برايم نقل كرد، كه ابو هريره از ابى سعيد خدرى برايم نقل كرد: كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آن روزى كه مردم را به جمع شدن در غدير خم دعوت فرمود دستور داد زير درختى را كه در آنجا بود از خار و خاشاك بروبند، و آن روز روز پنجشنبه بود، همان روز بود كه مردم را به سوى پيروى از على (عليه السلام ) دعوت نموده ، بازوى او را گرفت و بلند كرد، بطورى كه مردم سفيدى زير بغل آنجناب را ديدند، و اين دو از يكديگر جدا نشدند، تا آنكه آيه شريفه : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا) نازل گرديد، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به مژدگانى اينكه دين به حد كمال رسيد، و نعمت خدا تمام شد، و پروردگار از رسالتش و از ولايت على راضى شده ، اللّه اكبر گفت ، و سپس گفت : (اللّهم وال من والاه ، و عاد من عاداه ، و انصر من نصره ، و اخذل من خذله )0
آنگاه حسان بن ثابت عرضه داشت : يا رسول اللّه آيا اجازه مى دهى چند شعر بسرايم ؟ فرمود بگو كه همين ابيات را نيز خداى تعالى نازل مى كند، پس حسان بن ثابت اين چند بيت را بسرود:
يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخم و اسمع بالنبى مناديا

بانى مولاكم نعم و وليكم

فقالواو لم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا و انت ولينا

و لا تجدن فى الخلق للامر عاصيا

فقال له قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا

در روز غدير پيامبرشان به بانگ بلند ندايشان در داد، غديرى كه در سرزمين خم قرار داشت ، و اى كاش مردم جهان بودند و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را در حال ندا مى ديدند، كه مى گفت : آيا من سرپرست و ولى شما هستم ؟ و مردم در پاسخش بدون هيچ پرده پوشى گفتند معبود تو مولاى ما و خود تو ولى ما هستى ، و تو خواننده اين شعر اگر در آنجا بودى حتى يك نفر هم مخالف نمى يافتى ، در اين هنگام رو به على بن ابى طالب كرد، و فرمود: يا على برخيز كه من تو را براى امامت و هدايت اين خلق بعد از خودم شايسته ديدم .
و از كتاب (نزول القرآن فى اميرالمؤ منين على بن ابيطالب ) تاليف حافظ ابى نعيم آمده كه وى بعد از حذف سند از قيس بن ربيع از ابى هارون عبدى از ابى سعيد خدرى نظير اين حديث را نقل كرده ، با اين تفاوت وى بعد از آن چهار بيت اين دو بيت نيز آمده 0
فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له انصار صدق مواليا

هناك دعا اللّهم وال وليه

و كن للذى عادا عليا معاديا

پس هر كس كه من در زندگيم مولاى او بودم اين على بن ابيطالب سرپرست او است ، پس هان اى مردم ياران او و دوستداران درست او باشيد، و چون سخن رسول (صلى اللّه عليه وآله ) به اينجا رسيد دست به دعا برداشت : كه بارالها دوست بدار او را، و براى هر كس كه على را دشمن بدارد دشمنى آشتى ناپذير باش ، و در دشمنى با او كوتاهى مفرماى 0
و نيز از كتاب (نزول القرآن ) حديثى بدون ذكر اوائل سند از على بن عامر از ابى الحجاف از اعمش از عضه روايت آورده كه گفت اين آيه شريفه يعنى آيه : (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ) در باره على بن ابى طالب بر پيامبر نازل شد، و درهمين خصوص است كه خداى تعالى مى فرمايد: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)0
و از ابراهيم بن محمد حموينى روايت آورده كه گفت : شيخ تاج الدين ابو طالب على بن الحسين بن عثمان بن عبد اللّه خازن برايم گف ت : كه مرا خبر داد امام برهان الدين ناصر بن ابى المكارم مطرزى ، (و بمن اجازه نقل آن را نيز بداد)، كه خبر داد مرا امام اخطب خوارزم ابوالمويد موفق بن احمد مكى خوارزمى ، و گفت : مرا خبر داد سيد حفاظ در نامه اى كه از همدان به من نوشت كه مرا خبر داد رئيس ابوالفتح به وسيله نامه كه ما را حديث كرد استادمان عبداللّه بن اسحاق نبوى ، كه ما را خبر داد استادمان حسن بن عقيل غنوى ، كه ما را خبر داد محمد بن عبداللّه زراع كه ما را خبر داد قيس بن حفص كه گفت : مرا حديث كرد على بن حسين عبدى از ابى هارون عبدى از ابى سعيد خدرى كه ... تا آخر حديثى كه قبلا نقل شد0
و نيز از حموينى از سيد الحفاظ و ابو منصور شهردار بن شيرويه پسر شهردار ديلمى روايت كرده كه گفت : استاد ما حسن بن احمدبن حسين حداد مقرى و حافظ از احمدبن عبداللّه بن احمد براى ما نقل كرد، كه محمد بن احمد بن على براى ما خبر داد، كه محمد بن عثمان بن ابى شيبه به ما خبر داد كه يحيى حمانى به ما خبرداد و گفت : كه قيس بن ربيع از ابى هارون عبدى از ابى سعيد خدرى برايمان حديث كرد كه ...تا آخر حديث اول 0
آنگاه صاحب غاية المرام اضافه مى كند كه حموينى دنبال اين حديث گفته است : اين حديث طرق بسيارى به ابى سعيد سعد بن مالك خدرى انصارى دارد0
و همو از كتاب مناقب الفاخره ، تاليف سيد رضى رحمه اللّه از محمد بن اسحاق از ابى جعفر از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت : بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از كار حجه الودا ع فارغ شد در مراجعت در سرزمينى كه آن را ضوجان مى گفتند پياده شد، و در آنجا بود كه آيه شريفه : (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس ) نازل شد، همينكه مصونيتش از شر و دشمنى مردم نازل شد، ندا در داد كه : (الصلوة جامعه مردم براى نماز جمع شويد مردم همه ،گردش جمع شدند، آنگاه فرمود: چه كسى نسبت به شما اختياردارتر از خود شما است ؟ صداى گريه از همه جا برخاست ، و گفتند: خدا و رسولش ، پس آنگاه دست على بن ابيطالب را گرفت و فرمود: هر كس كه من مولاى او بودم على مولاى او است ، بار الها دوست بدار كسى را كه با او دوستى كند، و دشمن بدار كسى را كه با او دشمنى كند، و يارى فرما كسى را كه وى را يارى كند، و بى ياور بگذار كسى را كه از يارى او دريغ نمايد، براى اينكه او از من است ، و من از اويم ، و او نسبت به من به منزله هارون است نسبت به موسى ، با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود، و اين يعنى ولايت على بن ابيطالب (عليه السلام ) آخرين فريضه اى بود كه خداى تعالى بر امت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) واجب كرد، و بعد از انجام اين جريان بود كه خداى عزوجل اين آيه را نازل كرد: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)
ابى جعفر مى گويد: مردم همگى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) همه از واجبات دستورشان داده بود واجبات در نماز و روزه و زكات و حج قبول كرده بودند، لا جرم آن جناب را در اين فريضه نيز تصديق كردند0
ابن اسحاق مى گويد: من به ابى جعفر گفتم : اين جريان در چه روزى واقع شد؟ گفت : شب نوزده از ماه ذى الحجه سال دهم هجرت ، و در نسخه برهان به جاى كلمه (تسع ) كلمه (سبع ) آمده ، يعنى هفده شب گذشته بود و در راه برگشتن آن جناب از حجه الوداع بود ، و بين اين ماجرا و بين وفات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) صد روز فاصله شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) (سمع و در نسخه برهان آمده : سمى ) نام دوازده نفر را در غدير خم بر شمرد0
و از مناقب ابن المغازلى بعد از حذف اوائل سند از ابى هريره روايت كرده كه گفت : هر كس روز هيجدهم ذى الحجه را روزه بگيرد خداى تعالى براى او ثواب شصت ماه روزه مى نويسد و آن روز روز غدير خم است كه در آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از مردم براى على بن ابيطالب بيعت گرفت ، وفرمود: هر كس كه من مولاى اويم على مولاى او است ، بارالها دوست بدار هر كس را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كسى را كه با او دشمنى كند و يارى كن هر كسى را كه او را يارى كند، پس عمر بن خطاب گف ت ، بخ بخ لك يابن ابى طالب ، اصبحت مولاى و مولى كل مومن و مومنه ، مبارك باد مبارك باد بر تو اى پسر ابى طالب كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمانى شدى ، در اين هنگام بود كه خداى تعالى آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت ...) را نازل كرد0
و از مناقب ابن مردويه و از كتاب سرقات الشعر مرزبانى از ابى سعيد خدرى نظير آن روايتى كه از خطيب نقل كرده بود را نقل كرده 0
آيه (اليوم ...) شريفه جز مساءله ولايت ، مساءله ديگرى راتحمل نمى كند
مولف : اين دو حديث را سيوطى هم در درالمنثور از ابى سعيد و ابى هريره روايت كرده و گفته است كه سند آنها ضعيف است ، چون رواياتى به طرقى بسيار نقل شده كه منتهى به صحابه مى شود و اگر در آنها دقت شود از آن صحابه نيز منتهى مى شود به عمر بن خطاب و على بن ابيطالب و معاويه و سمره ، به اين مضمون كه آيه شريفه در روز عرفه از حجه الوداع كه روز جمعه بود نازل شده و از آن ميان روايتى كه مورد اعتماد است آن روايت منقول از عمر بن خطاب است كه درالمنثور آن را از حميدى و عبد بن حميد و احمد و بخارى و مسلم و ترمذى و نسائى و ابن جرير و ابن منذر و ابن حبان و بيهقى (در كتاب سنن خود) همگى از طارق بن شهاب از عمر و نيز از ابن راهويه (در مسندش ) و از عبد بن حميد از ابى العاليه ، از عمر و نيز از ابن جرير، از قبيصه بن ابى ذويب ، از عمر و نيز از بزاز، از ابن عباس و ظاهرا ابن عباس از عمر روايت كرده اند0
حال كه اين معنا روشن شد كه آيه شريفه در باره مساله ولايت نازل شده نه ضعف سند مضر به مطلب است و نه اختلاف روايات در تاريخ نزول آن ، اما مساله ضعف سند به فرضى كه مسلم باشد - ضررى به متن آن در صورتى كه موافق با كتاب خدا باشد نمى زند و ما در بيان سابق خود توضيح داديم كه مفاد آيه غير مساله ولايت نمى تواند باشد و اگر به خاطر داشته باشيد همه احتمالاتى كه در مورد آيه داده اند ذكر كرديم و ديديد كه همه آنها مورد اشكال بودند، تنها معناى صحيحى كه آيه شريفه تحمل آن را داشت همين معنائى است كه مفاد اين دو روايت و امثال آن بيانگر آن است و چون در بين روايات تنها اين دو روايت موافق كتاب است قهرا اخذ به آن دو متيقن است 0
علاوه بر اينكه اين احاديث كه دلالت مى كند بر نزول آيه در خصوص مساله ولايت صرفنظر از اينكه منحصر به اين دو روايت نيست بلكه بيش از بيست حديث است كه از طرق شيعه و سنى نقل شده ، ارتباطى با روايات وارده در شان نزول آيه شريفه : (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...) دارد كه آن روايات از پانزده حديث بيشتر است و آنها را هم شيعه نقل كرده و هم سنى و همه اين سى و پنج حديث مربوط به داستان غدير است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) فرمود: (هر كس كه من مولاى او بودم على مولاى اوست ) و خود اين فرمايش حديثى است متواتر و قطعى كه جمع بسيارى از صحابه آن را نقل كرده و جمع بسيارى از علماى شيعه و سنى به متواتر بودن آن اعتراف نموده اند0
بررسى روايات ديگرى كه آيه را به غير مساءله ولايت ربط مى دهند
و اين مطلب مورد اتفاق است : كه جريان غدير در مراجعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از مكه به سوى مدينه اتفاق افتاده و اين ولايت (اگر به خاطر فرار از قبول حق حمل بر شوخى و العياذ باللّه بيهوده گوئى ساحت مقدس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نشود) خود فريضه اى است از فرائض دين مبين اسلام ، مانند دو فريضه تولى (دوست داشتن خدا و دوستان او) و تبرى (بيزارى جستن از دشمنان خدا و دشمنى با او) كه قرآن كريم در آياتى بسيار تصريح به آن فرموده و وقتى چنين باشد جائز نيست كه اعلام و جعل واجب الهى متاخر از نزول آيه مربوط به آن باشد، بنابراين آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم ...) بايد بعد از واجب شدن ولايت نازل شده باشد و در نتيجه هر حديثى كه غير اين بگويد: اگر قابل توجيه نباشد قابل قبول نيست 0
و اما رواياتى كه سيوطى نقل كرده علاوه بر پاسخى كه به آن داديم و گفتيم : هر روايتى كه بر خلاف آن دو روايت باشد مخالف قرآن و غير قابل قبول است پاسخ ديگرى دارد كه اينك آن را خاطرنشان مى سازيم توجه بفرمائيد:
اگر آيه شريفه : (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ...) را با بيانى كه ما در معناى آن داريم و به زودى مى آيد ان شاءاللّه و آيه شريفه : (اليوم اكملت لكم دينكم ...) را و نيز احاديث وارده از طرق شيعه و سنى در تفسير اين دو آيه و روايات متواتر غدير را، مورد دقت قرار دهيم و همچنين اگر اوضاع داخلى مجتمع اسلامى اواخر عمر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را بررسى كنيم و مورد بحث عميق قرار دهيم ،
يقين پيدا مى كنيم كه امر ولايت قبل از روز غدير به ايامى نازل شده و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از اظهار اين حكم نازل شده ، بدين جهت خود دارى مى كرده كه مى ترسيده مردم آن را تحمل نكنند و نپذيرند و يا عليه آن سوء قصدى كنند و در نتيجه امر دعوت مختل شود (و مردم به خاطر اين آخرين دعوت همه دعوت هاى دينى را رد نموده ، از دين مرتد شوند) به اين منظور لايزال تبليغ آن را تاخير مى انداخته تا آنكه آيه شريفه : (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ...) نازل شد و آن جناب را از خطرى كه احتمالش را مى داد تامين و مصونيت داد، آن وقت بدون درنگ در همان روز يعنى روز غدير حكم مزبور را اعلام نمود0
و بنابراين مى توان احتمال داد كه خداى تعالى قسمت عمده سوره مائده را كه آيه (اليوم اكملت لكم دينكم ) و توام با آن آيه ولايت را در روز عرفه نازل كرده باشد ولى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) بيان ولايت را تا روز غدير خم تاخير انداخته باشد و اما خودش آن آيه را در همان روز عرفه تلاوت كرده باشد و اما اينكه در بعضى از روايات آمده كه اين سوره و يا خصوص آيه ولايت در روز غدير خم نازل شده ، هيچ بعيد نيست از اين جهت باشد كه مسلمانان در آن روز براى اولين بار آن آيه را شنيده باشند، چون روز غدير خم روزى بود كه حكم آيه به مردم ابلاغ شد، قهرا آيه اين حكم نيز در آن روز به گوش مردم خورده 0
و بنابراين پس بين روايات منافاتى نيست ، يعنى آنها كه دلالت مى كنند بر نزول آيه در باره مساله ولايت و آنها كه دلالت دارند بر نزول آيات در روز عرفه ، نظير روايت عمر و على و معاويه و سمره با هم كمال سازش را دارند، زيرا تنافى در وقتى تحقق مى يابد كه يك دسته از روايات بگويند: آيات در روز غدير خم نازل شده و دسته ديگر دلالت كنند بر اينكه در روز عرفه نازل شده است 0
و اما اينكه در روايات دسته دوم آمده بود كه آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه دين خدا با حكم حج به كمال رسيد و روايات ديگر نظير آن ، در حقيقت راوى خواسته است فهم خود را ارائه بدهد نه اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چنين چيزى را فرموده باشد، چون چنين سخنى با نقل قابل اعتماد از آن جناب به ما نرسيده ، خود قرآن كريم هم كه چيزى در اين باب نفرموده 0
و اى بسا همين مطلب از روايتى كه عياشى آن رادر تفسير خود از جعفر بن محمد بن محمد خزاعى از پدرش نقل كرده استفاده بشود، چون در آن روايت آمده كه راوى گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود : بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روز عرفه كه روز جمعه بود وارد عرفات شد، جبرئيل به نزدش آمد و عرضه داشت : خداى عزوجل سلامت رسانده ، مى فرمايدت كه به امتت بگو: (اليوم اكملت لكم دينكم ) امروز دين شما را با ولايت على بن ابيطالب كامل و نعمت خود را بر شما تمام و اسلام را برايتان دينى مرضى كردم و ديگر بعد از اين چيزى بر شما نازل نخواهم كرد.
آرى قبلا نماز و زكات و روزه و حج را نازل كرده بودم و اين فريضه پنجمى است كه بر شما نازل نمودم و آن فرائض ديگر را از شما قبول نمى كنم مگر با داشتن اين پنجمى (يعنى نماز و روزه و حج و زكات را از شما نمى پذيرم مگر با داشتن ولايت على (عليه السلام )0
عمر اكمال دين را متوجه نشده است
علاوه بر اينكه در آن رواياتى كه از عمر نقل شده كه گفته است : آيه مورد بحث روز عرفه نازل شده ، اشكال ديگرى وارد است و آن اين است كه گويا عمر معناى اكمال دين را متوجه نشده ، آن را عبارت دانسته از غلبه مسلمين بر كفار واينكه در روز عرفه آن سال زائران خانه خدا يكپارچه مسلمان بودند و كفر در آنجا راه نداشت ، چون در همه آن روايات كه از وى نقل شده آمده كه بعضى از اهل كتاب (و در بعضى از آن نقل ها آمده كه آن اهل كتاب كعب بوده ) به عمر گفت : در قرآن آيه اى است كه اگر مثل آن آيه بر ما يهوديان نازل شده بود ما آن روز را جشن و روز عيد مى گرفتيم و آن آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ...) است عمر در پاسخ گفت : به خدا سوگند من مى دانم آن روز را آن روز روز عرفه از سال حجه الوداع بود0
و در اين روايت به عبارتى كه در نقل ابن راهويه و عبدالحميد از ابى العاليه آمده ، چنين بر مى خوريم ، اصحاب نزد عمر بودند كه سخن از اين آيه به ميان آمد، مردى از اهل كتاب گفت : اگر ما مى دانستيم اين آيه در چه روزى نازل شده ، آن روز را عيد مى گرفتيم ، عمر گفت : سپاس و حمد خدائى را كه آن روز را و روز بعدش را براى ما عيد قرار داد، چون اين آيه در روز عرفه نازل شد كه فرداى آن عيد قربان است و خداى تعالى امر را براى ما به كمال رساند و ما فهميديم كه امر بعد از اين رو به نقصان مى گذارد0
و اين جمله آخر روايت به شكل ديگر نيز نقل شده : كه درالمنثور از ابن ابى شيبه و ابن جرير از عنتره روايت مى كند كه گفت : وقتى آيه (اليوم اكملت لكم دينكم ) نازل شد كه اتفاقا آن روز، روز حج اكبر نيز بود،عمر گريه كرد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: سبب گريه تو چيست ؟ عرضه داشت : (گريه ام براى اين است كه دين ما رو به زيادت داشت و هر روز حكمى جديد نازل مى شد و جمعيتى جديد به اسلام در مى آمد) ولى امروز كه وحى آمد دين كامل شد، فهميديم كه امر از اين به بعد رو به نقصان مى گذارد چون هيچ چيزى به كمال خود نمى رسد مگر آنكه از آن پس رو به نقصان مى رود، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: درست است 0
و نظير اين روايت ، روايت ديگرى است كه به وجهى شبيه به روايت قبل است و سيوطى در درالمنثور آن را از احمد از علقمه بن عبد اللّه مزنى نقل كرده ، علقمه گفته است : مردى برايم حديث كرد كه من در مجلس عمر بن خطاب بودم ، عمر رو كرد به مردى از حاضران و پرسيد: تو از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چگونه شنيدى كه اسلام را توصيف كرده باشد؟ آن مرد گفت : من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شنيدم مى فرمود: اسلام در آغاز مانند شتر خردسال بود و سپس مانند شتر دوساله شد و آنگاه چهارساله و شش ساله و در آخر به كمال نيرومندى مى رسد، عمر گفت : بله ، ولى اين را هم بايد دانست كه بعد از نيرومندى اول رو به نقصان نهادن است 0
مراد از كمال دين و تماميت نعمت با توجه به اين روايات
خوب خواننده محترم توجه دارد كه اين روايات همه در صدد اين هستند كه به مردم بفهمانند معناى نازل شدن آيه در روز عرفه سال حجه الوداع اين است كه مردم متوجه شوكت دين بشوند و آن جمعيت يكپارچه را كه در موسم حج مشاهده مى كنند كه حتى يك مشرك در بين آنان نيست ، سر سرى نپنداشته ، از كنار آن بى تفاوت نگذرند بلكه متوجه باشند كه اين همان اكمال دين و اتمام نعمت است كه آيه شريفه به آن اشاره مى كند، بله نعمت خدا در آن روز تمام شد، چون محيط مكه از شرك خالص گرديد و محض و حالص براى مسلمين شد و دين خدا به كمال رسيد، چون در آن روز غير از دين مسلمانان هيچ دين ديگرى در آن روز در مكه وجود نداشت و مسلمانان در آن روز هيچ ترسى از كفار نداشته اند0
و به عبارتى ديگر مراد از كمال دين و تماميت نعمت ، كمال و تماميت آن ظواهر دينى و مراسمى است كه مسلمانان در دست داشتند و بدون ترس و واهمه از دشمن ، آن مراسم را انجام داده و آن ظواهر را عملى كردند، بدون اينكه يك نفر از كفار در بينشان باشد، اين است مراد از كمال و تماميت دين ، نه كمال شرايع و معارف احكامى كه به تدريج از ناحيه خداى تعالى تشريع مى شد و همچنين مراد از اسلام ظاهر موجود از اسلام است كه مسلمانان آن روز به خاطر همان ظاهر مسلمان خوانده مى شدند و تو خواننده مى توانى اينطور بگوئى كه هدف اين روايات اين است كه به مردم تفهيم كند كه مراد از دين ، صورت دين است صورتى كه در اعمال مسلمانان مشاهده مى شود و معلوم است كه دين به اين معنا بعد از زياد شدن رو به نقصان مى گذارد0
و اما كليات معارف و احكام تشريع شده از ناحيه خدا نقصان پذير نيست وقتى خداى تعالى كار خود را كرد و آخرين حكم دين را نازل كرد، دين به كمال خود رسيده و ديگر ناقص نمى شود، پس اينكه عمر در روايت عنتره گفت : (چون هيچ چيزى به كمال خود نمى رسد مگر آنكه از آن پس رو به نقصان مى رود)، نمى تواند منظورش از دين اين معارف باشد بلكه همانطور كه گفتيم : منظورش ‍ مراسم ظاهرى دين است كه مانند هر چيز ديگرى به تبع تحولاتى كه در عالم رخ مى دهد متحول مى شود، مانند تاريخ و اجتماع و اما دين ، محكوم به امثال اين سنت ها و نواميس جارى در عالم نمى شود مگر به نظرآن كسى كه اصلا براى دين معنائى جز سنت اجتماعى قائل نيست 0
بله به نظر او، دين هم مانند ساير سنت هاى اجتماعى دستخوش حوادث مى گردد0
اشكالاتى كه بر قول به اينكه مراد از اكمال دين و اتمام نعمت ،كمال و تمام ظاهرى مى باشد، وارد است
حال كه اشكال اين روايات روشن شد، مى گوئيم : چند اشكال به اين نظريه وارد است : اول اينكه آن معنائى كه عمر براى اكمال دين كرد نمى تواند مصداق و منظور آيه : (اكملت لكم دينكم ...) باشد، زيرا در سابق (آنجا كه اقوال مفسرين را در اينكه منظور از اكمال دين چيست ؟ نقل كرديم )، اشكالهائى را كه بر اين قول متوجه بود آورديم 0
دوم اينكه چگونه ممكن است خداى تعالى دين را به خاطر صرف ظاهرش و اينكه همه مردم آن سرزمين به دو كلمه : (اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه ) اقرار كرده اند كامل بداند و صرف اين جهت را كه ديگر در مكه كسى نيست كه علنا بت بپرستد، كمال دين بخوانند و اين معنا را بر مردم منت بگذارد؟ با اينكه در بين همين گويندگان شهادتين كسانى بودند كه صد برابر خطرناك تر از مشركين و ضرر و فسادشان بيشتر از آنان بود و آن جمعيت منافقين بودند كه در ظاهر خود را از مسلمانان ، مسلمان تر وانمود مى كردند و در باطن جلسات سرى براى رخنه كردن در داخل مسلمانان و بر هم زدن اوضاع آنان و كارشكنى در كارشان و داخل كردن رواياتى دروغين در بين رواياتشان و القاى شبهه در بين ساده لوحانشان تشكيل مى دادند و خطر اين منافقين قابل قياس با خطر كفار نبود (در اوائل سوره بقره سه آيه در باره كفار نازل كرده و چون سخن از خطر منافقين گفته ، چهارده آيه در باره آنان نازل كرده ) و در سراسر قرآن خبرهاى عظيمى از آنان حكايت شده كه شما مى توانيد پاره اى از آن خبرها و خطرها را در سوره هاى منافقين و بقره و نساء، مائده ، انفال ، برائت ، احزاب و سوره هائى ديگر مطالعه كنيد0
به راستى ما نفهميديم در روز عرفه اين خطر چطورناديده گرفته شد و چه كسى مى تواند كه با نزول آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم ...) در روزى كه ديگر هيچ كافرى در آن سرزمين نبود منافقين (كه در حقيقت همان كفار بودند) خفه شدند؟ و جمعيتشان خود به خود متلاشى شد و كيدشان باطل گرديد، اگر باطل شد آخر چگونه و به چه طريق ؟ و اگر خفه نشدند و جمعيتشان همچنان باقى بود و همچنان سرگرم توطئه عليه اسلام و مسلمين بودند، پس چگونه خداى تعالى بر مسلمانان منت نهاده كه ظاهر دينشان را كامل كرد؟ و نعمت را بر آنان تمام نموده ؟ و آيا مى توان گفت : كه خداى تعالى به همين ظاهر تهى از محتوى راضى شده كه فرموده : و (رضيت لكم الاسلام دينا)، مگر اين خود خداى تعالى نيست كه رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد: (هم العدو فاحذرهم )0
آيا كسى مى تواند به خود جرات دهد و بگويد: خداى تعالى به كمال ظاهرى دينى كه چنين باطنى دارد منت نهاده و يا نعمت خود را با اينكه آميخته با خون دلهائى است كه از ناحيه منافقين ايجاد مى شود، تمام بخواند؟ و بفرمايد: نعمتم را بر شما تمام كردم ؟ و يا از رضايتش به صورت بى محتوائى از دين خبر دهد؟ با اينكه در آيات كريمه اش از اينگونه مسلمانان بى محتوى (يعنى از اين منافقين ) بيزارى جسته و فرموده : (و ما كنت متخذ المضلين عضدا)0
و در باره منافقين فرموده : (و مى دانم كه منظورش جز دين آنان نيست )، (فان ترضوا عنهم فان اللّه لا يرضى عن القوم الفاسقين ) و بعد از همه اين اشكال ها و ناسازگارى ها، آيه شريفه از نظر عبارت مطلق است و مساله اكمال و اتمام و رضايت به هيچ قيدى مقيد نشده و همچنين كلمات دين و اسلام و نعمت به هيچ جهتى دون جهتى مقيد نشده ، پس به چه دليل گفته اند: منظور از اكمال دين چنين و چنان است ؟
حال اگر بگوئى بين منافقين و كفار در اينجا فرق هست ، زيرا همانطور كه قبلا اشاره شد آيه مورد بحث خواسته است و عده اى را كه خداى تعالى قبلا داده بود به انجاز برساند كه فرموده است : (وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ‍ كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أ منا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا)0
يعنى : خدا به كسانى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح كردند وعده داده كه به زودى زمين را از دشمنان و كفار گرفته به شما ميسپارد ، همانطور كه مؤ منين قبل از شما را جانشين كفار كرد و به زودى دين آنان را مكنت ميدهد ،آن دينى كه خدايش براى ايشان پسنديد و به زودى خوفى را كه داشتند مبدل به امنيت خواهد كرد و فرموده : (چنين ميكنم تا مرا بپرستند و چيزى را شريك من قرار ندهند)0
پس اين آيه بطورى كه ملاحظه ميكنيد به مؤ منين وعده داده كه دينشان را از شر دشمنان آزاد خواهد كرد ، اما دين مرضى آنان را و قيد مرضى بودن در اين آيه محاذى جمله : (و رضيت لكم الاسلام دينا) قرار گرفته و از همين محاذات به خوبى ميفهميم كه مراد از اكمال دين مرضى تمكين دادن آن ، يعنى نجات دادن آن از مزاحمت مشركين است و اما منافقين وضع ديگرى و خطر ديگرى غير مزاحمت داشتند، رواياتى هم كه ميگويد: اين آيه در روز عرفه نازل شده به اين معنا اشاره دارد ، مفسرين نيز همين را از آيه فهميده اند كه مراد از اكمال دين نجات دادن مسلمانان و اعمال دينى آنان از مزاحمت مشركين است .
پاسخ به اين توهم كه مراد از اكمال دين ، نجات دادن مسلمين از مزاحمت مشركين است
در پاسخ ميگوئيم : ما نيز قبول داريم كه آيه مورد بحث در مقام تحقق دادن و وفا كردن خداى تعالى به وعدهاى است كه در (آيه 55) سوره نور به مؤ منين داده بود و همچنين قبول داريم كه جمله : (اكملت لكم دينكم ) در اين آيه محاذى جمله : (و ليمكنن لهم دينهم ...) قرار دارد و جمله : (و رضيت لكم ...) در برابر جمله : (الذى ارتضى لهم ) واقع است ، همه اينها را قبول داريم و شكى در آن نيست .
و ليكن آيه سوره نور با جمله : (وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ) با در نظر گرفتن اينكه خطاب در آن متوجه عموم مسلمانان است و با توجه به كلمه : (منكم ) كه وعده الهى را خاص بعضى از آن عموم ميسازد، جاى هيچ شبهه نيست كه وعدهاى را كه داده به طائفه خاصى از مسلمانان داده و آن طائفه را چنين معرفى كرده : كه درستى و صلاح اعمال ظاهريشان از وجود ايمان باطنيشان خبر ميدهد و معلوم است آن مقدار از دين خدا كه در اعمال آنان ظهور مييابد، همان دينى است كه از ناحيه خداى تعالى تشريع شده ، پس تمكين دين مرضى خدا همان اكمال دينى است كه نزد خدا است و خداى تعالى آن را اراده كرده و مرضى خود دانسته و بعد از مرحله اراده ، آن را در قالب تشريع ريخته و با انزال تدريجى اجزاى آن دين را در نزد مردم جمع كرده تا مسلمين بعد از نوميدى كفار از اسلام به وسيله آن ، مجموعه او را بپرستند.

next page

fehrest page

back page