تفسير الميزان جلد ۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۶ -


و اين همان معنائى است كه ما براى اكمال دين كرديم و گفتيم : كه اكمال دين به معناى اكمال آن از حيث تشريع است يعنى بعد از اكمال ديگر هيچ حكمى تشريع نخواهد شد، چون آنچه تشريع شدنى بود شد، اين است معناى اكمال دين ، نه شركت نداشتن مشركين در اعمال مسلمانان و مراسم حج ايشان و مخلوط نشدن مراسم آنان با مراسم مسلمين و به عبارتى ديگر معناى اكمال دين اين است كه خداى تعالى اين را به بالاترين مدارج ترقى اوج دهد بطورى كه ديگر بعد از رسيدن به حد كمال و زيادى رو به نقصان نگذارد.
و در تفسير قمى است كه پدرم از صفوان بن يحيى از اعلاء از محمدبن مسلم از امام باقر (عليهالسلام ) برايم نقل كرد كه آخرين فريضهاى كه خداى عزوجل نازل كرد ، ولايت بود كه بعد از آن ديگر هيچ فريضهاى نازل نشد به جز آيه شريفه : (اليوم اكملت لكم دينكم ) كه اين آيه در محلى به نام (بكراع الغميم ) نازل شد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مساله ولايت را در جحفه ابلاغ فرمود و بعد از آن كه ديگر هيچ فريضهاى نازل نشد .
مؤ لف : اين معنا را مرحوم طبرسى در تفسير مجمع البيان از دو امام بزرگوار امام باقر (عليهالسلام ) از امام اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) روايت كرده كه آن جناب فرمود:از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) شنيدم ميفرمود: بناى اسلام بر پنج پايه و اساس است بر شهادتين و بر قرينتين ، پرسيدند، معناى دو شهادت را ميدانيم ، بفرما دو قرينه چيست ؟ فرمود: نماز و زكات و بدين جهت اين دو قرينه يكديگرند كه يكى از آنها به تنهائى و بدون ديگرى قبول نيست ، سوم بر روزه ، چهارم بر حج خانه خدا، براى كسى كه استطاعت آن را دارد و خاتمه همه آنها پنجمى است كه ولايت است و خداى تعالى در باره آن اين آيه را نازل فرمود كه : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا).
و مرحوم شيخ فتال بن الفارسى در كتاب خود روضة الواعظين از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) نقل كرده كه بعد از حكايت داستان رفتن رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به حج و نصب على (عليهالسلام ) بر ولايت ، در هنگام مراجعتش به مدينه ، و نازل شدن آيه مورد بحث ، در آن خصوص ، خطبه آن جناب در روز غدير را نقل فرموده و خطبه اى است بسيار طولانى .
مؤ لف : نظير اين روايت را طبرسى در احتجاج به سندى متصل از حضرمى از ابى جعفر امام باقر (عليهالسلام ) نقل كرده ، كلينى در كافى و صدوق در عيون هر دو روايتى با سند از عبدالعزيز بن مسلم از حضرت رضا (عليهالسلام ) آورده اند، مشعر بر اينكه آيه مورد بحث در خصوص مساله ولايت نازل شده و نيز شيخ در امالى به سند خود از ابن ابى عمير از مفضل بن عمر از امام صادق از جدش ‍ اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) روايتى به اين مضمون آورده و نيز طبرسى در مجمع البيان به سند خود از ابى هارون عبدى از ابى سعيد خدرى روايتى به اين مضمون آورده و شيخ در امالى به سند خود از اسحاق بن اسماعيل نيشابورى از امام صادق از پدران بزرگوارش ‍ از حسن بن على (عليهماالسلام ) همين معنا را روايت كرده و اگر ما اين روايات بسيار و طولانى را نقل نكرديم براى اين بود كه رعايت اختصار را لازمتر ديديم و كسانى كه علاقمند باشند ميتوانند خودشان به آن مصادر مراجعه كنند، هدايت خلق تنها و تنها به دست خداى تعالى است .
آيات 5 و 4 مائده


يسلونك ما ذا أ حل لهم قل أ حل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما اءمسكن عليكم و اذكروا اسم الله عليه و اتقوا الله ان الله سريع الحساب (4) اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم اذا آتيتموهن اجورهن محصنين غير مسافحين و لا متخذى اخدان و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخسرين (5)


0
ترجمه آيات
از تو ميپرسند بطور جامع چه چيزهائى برايشان حلال است ؟ بگو آنچه پاكيزه است برايتان حلال است ، و نيز آنچه كه از ميان حيوانات شكارى كه تعليم داده ايد از قبيل سگ و باز و ببر تنها سگ ، شكار كند بشرطى كه تعليم يافته باشد مى توانيد از نيم خورده آنها بخوريد، و بشرطى كه هنگام رها كردن سگ ، جهت شكار نام خدا را برده باشيد، و از خدا بترسيد، و در شكار حيوانات زياده روى مكنيد، كه خدا در حسابگرى سريع است (4).
امروز همه پاكيزهها برايتان حلال شد، و نيز طعام كسانيكه اهل كتابند براى شما حلال ، و طعام شما براى آنان حلال است ، و نيز زنان پاكدامن مؤ من و زنان پاكدامن اهل كتاب ، كه قبل از شما مسلمانان داراى كتاب آسمانى بودند، براى شما حلال است ، البته بشرط اينكه اجرتشان را كه به جاى مهريه در زن دائمى است بدهيد، آنهم به پارسائى ، نه زناكارى و رفيق گيرى ، و هر كس منكر ايمان باشد اعمالش باطل مى شود و در آخرت از زيانكاران است (5).
بيان آيات


يسئلونك ما ذا احل لهم قل احل لكم الطيبات



اين جمله سؤ الى است مطلق و كلى ، و جوابى هم كه از آن داده شده عمومى و مطلق است ، و در آن ضابطهاى كلى براى تشخيص ‍ حلال از حرام است داده ، و آن اين است كه حلال آن چيزى است كه تصرف در آن البته نه هر تصرف بلكه تصرفى كه هر عاقلى غرض از آن چيز را همان تصرف ميداند، از قبيل خوردن نان نه خفه كردن كودكى به وسيله نان امرى طيب و معقول شمرده شود.
و اگر طيبات را مطلق آورد اين اطلاق نيز براى اين است كه بفهماند معتبر در تشخيص طيب از خبيث فهم متعارف عموم مردم است ، نه فهم افراد استثنائى كه يا از پارهاى خبائث لذت ميبرند، و يا از پارهاى طيبات دچار تهوع ميشوند، پس هر چيزى كه فهم عادى عموم مردم آن را طيب بداند آن طيب است ، و هر چيزى هم كه طيب شد حلال است .
و اگر حليت و طيب بودن را بفهم متعارف انسانها واگذار كرديم از پيش خود نكرديم ، بلكه همانطور كه گفتيم از اين جهت بود كه هيچ مطلقى شامل فرد غير متعارف نميشود، و اين مساله در فن اصول ثابت شده است .
حكم صيد با سگ شكارى


و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما امسكن عليكم و اذكروا اسم الله عليه ...



بعضى از مفسرين گفته اند اين كلام عطف است بر موضع كلمه طيبات ، و در نتيجه همان عاملى كه طيبات را نائب فاعل كرده بود، جمله (ما علمتم ...) را نيز نائب فاعل ميكند، و آن عامل جمله (احل ) است ، پس معناى كلام مورد بحث چنين ميشود: (احل لكم الطيبات ، و احل لكم صيد ما علمتم من الجوارح ) همه طيبات براى شما حلال شده ، و نيز شكار هر درندهاى كه تعليم يافته برايتان حلال شده است ، و اگر عامل نامبرده را از جمله مورد بحث حذف كرد براى اين بود كه رعايت اختصار را كرده باشد ، زيرا سياق بر آن محذوف دلالت ميكرد، و حاجتى به ذكر آن نبود.
و ليكن ظاهر اين است كه جمله عطف باشد بر محل جمله اول و تقدير آن (قل احل لكم ما علمتم من الجوارح ...) است ، و كلمه ما در جمله : (و ما علمتم ) شرطيه است ، و جزاى آن جمله : (فكلوا مما امسكن عليكم ) است ، پس ديگر هيچ حاجتى نيست كه ما خود را به زحمت بيندازيم ، و جزاى آن را در تقدير بگيريم .
(جوارح ) جمع (جارحة ) است ، و جارحه به معناى هر حيوانى است كه به دنبال شكار باشد، و غذاى خود را از اين راه فراهم كند (و ساختمان بدنيش مجهز به جهاز شكار است )، مانند مرغان شكارى چون باز و درندگانى چون انواع سگها و پلنگها، و كلمه : (مكلبين ) حال است ، و اسم فاعل از مصدر (تكليب ) است كه در اصل به معناى تعليم دادن و تربيت كردن سگ براى شكار است ، و يا به معناى نگهدارى سگ براى شكار و به كار زدن آن در شكار است ، و از اينكه جمله : (و ما علمتم من الجوارح ) را مقيد كرد به قيد (مكلبين )، فهميده ميشود كه حكم حلال بودن نيم خورده جوارح مختص به سگ شكارى است ، و از سگ شكارى به ساير درندگان تجاوز نمى كند.
و جمله : (مما امسكن عليكم ) قيد ديگرى است كه حكم حلال بودن نيم خورده سگان را مقيد ميكند به صورتى كه سگ ، شكار را براى صاحبش گرفته باشد نه براى خودش ، (پس اگر بدون فرمان صاحبش شكارى را صيد كرد، در صورتى كه صاحبش آن را مرده بيابد حلال نيست ).
و جمله : (و اذكروا الله عليه ) آخرين شرط حلال بودن شكار سگ است ، و آن اين است كه صيد علاوه بر اينكه بايد به وسيله حيوان تعليم يافته شكار شده و صاحبش آن را فرمان داده باشد، صاحب حيوان هنگام فرمان دادن و روانه كردن سگ ، نام خدا را ذكر كرده باشد.
و حاصل معناى آيه اين است كه درندگان تعليم يافته كه همان سگ شكارى باشد اگر براى شما چيزى از حيوانات وحشى حلال گوشت را كه جز با سر بريدن حلال نميشود شكار كرد، و شما هنگام فرمان دادن نام خدا را برده باشيد آن شكار براى شما حلال است ، البته اين در صورتى است كه درنده آن حيوان را قبل از رسيدن شما كشته باشد، همين كشتن درنده حكم سر بريدن را دارد، و اما اگر زخمى كرده باشد، و شما آن را زنده دريابيد، تذكيه آن تنها به اين است كه ذبحش كنيد، و در اين صورت نيازى به حكم صيد سگ نيست زيرا حكم چنين شكارى همان حكم ساير حيوانات حلال گوشت است .
خداى تعالى دنبال بيان حكم شكار و در آخر آن فرموده : (و اتقواالله ان الله سريع الحساب ) تا اشاره كرده باشد به اينكه در مساله شكار كردن بايد از خدا ترسيد، و بيهوده حيوانات وحشى را بى جان ننموده و در كشتن آنها اسراف نورزيد و صرفا به منظور تفريح و سرگرمى و يا خودنمائى و زورمندى شكار نكرد، و بايد دانست كه خداى تعالى در حسابگرى سريع است ، و كيفر ظلم و تعدى را قبل از آخرت در همين دنيا ميدهد، و اين ظلمها و تجاوزها و دام اندازيها و بى خبر كشتن حيوانات بى زبان همانطور كه بسيار به چشم خود ديده ايم جز سوء عاقبت و نكبت ثمرهاى ندارد.


اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم



در اين آيه حكم طيبات اعاده شده ، با اينكه قبلا يعنى در آيه قبلى فرموده بود كه حكم طيبات حليت است ، و آيه با كلمه (اليوم ) آغاز شده تا دوباره اين منت را به رخ بندگان مؤ من خود بكشد، كه طيبات را براى آنان حلال كرده آنگاه فرموده طعام اهل كتاب و زنان پاكدامن ايشان نيز از طيبات است .
و گويا ضميمه كردن جمله : (احل لكم الطيبات ) به جمله : (و طعام الذين اوتوا الكتاب ...)، از قبيل ضميمه كردن يك امر قطعى و مسلم است ، به امرى مورد شك ، تا در شنونده ايجاد آرامش خاطر نموده ، قلق و اضطراب او را برطرف سازد، نظير اينكه يك اربابى به خادم خود بگويد: همه آن اموالى كه در اختيارت گذاشتم مال تو باشد به اضافه فلان چيز، تا اگر خادم ترديد داشته باشد در اين كه ارباب واقعا فلان چيز را ملك او كرده به ياد چيزهاى ديگر كه قبلا تمليك او كرده بود بيفتد، و شك و ترديدش از بين برود، و اطمينان پيدا كند كه فلان چيز و بهمان چيز را واقعا تمليك او كرده ، آيه شريفه : (للذين احسنوا الحسنى و زياده ، نيز به وجهى از اين باب است ، و همچنين آيه زير كه ميفرمايد: (لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد).
تو گوئى نفوس مردم با ايمان از تشويش و اضطراب شكى كه نسبت به حلال بودن طعام اهل كتاب داشتند آرام نميگرفته ، چون قبلا از ناحيه خداى تعالى از معاشرت و آميزش و تماس گرفتن و دوستى كردن با اهل كتاب شديدا نهى شده بودند لذا براى رفع اين اضطرابشان داستان حليت طيبات را هم ضميمه حليت طعام اهل كتاب كرد، و مؤ منين فهميدند كه طعام اهل كتاب خود يكى از مصاديق طيبات حلال و از سنخ آنها است ، و در نتيجه اضطرابشان زايل و دلشان آرامش يافت ، در جمله :
(و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم ) نيز عين اين نكته به كار برده شده ، براى اينكه بفهماند زنان پاكدامن از اهل كتاب بر مسلمين حلال است ، و در آن هيچ شكى به خود راه ندهند، حليت زنان خود مؤ منين را ضميمه آورد.
پاسخ به يك سؤ ال در مورد توجه خطاب تكليفى به كفار در آيه شريفه
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اين است كه كفار هيچ ايمانى به دستورات قرآن كريم ندارند، و خود را ملزم به اطاعت آن دستورها نمى دانند، و از سوى ديگر از داءب قرآن كريم نيست كه با علم به بى اثر بودن تكليف مع ذلك افراد بى تفاوت را مورد تكليف قرار دهد، گواينكه ما معتقديم به اينكه كفار مكلف به فروع دين هستند، همانطور كه مكلف به اصول ميباشند ، و ليكن اين مجوز آن نمى شود كه خداى سبحان خطابى و دستورى صادر كند كه لغو و بى اثر باشد، با اين حال چرا در آيه مورد بحث كفار را مورد تكليف قرار داده ؟ در خطاب به مؤ منين فرموده طعام شما براى اهل كتاب حلال است ؟ در پاسخ ميگوئيم : آرى با اينكه اهل كتاب گوششان بدهكار حلال و حرامهاى اسلام نيست ، گفتن چنين چيزى لغو به نظر ميرسد، و خداى سبحان تكليفى كه هيچ اثر نمى بخشد نمى كند، و خطابى كه اثر نداشته باشد نمى كند، مگر در جائى كه فنون ادبيت از قبيل التفات اقتضا كند كه مثلا خطاب را از مردم به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )، و يا از كفار به مؤ منين متوجه كند، و مثلا بفرمايد: (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ) و يا بفرمايد: قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا)، و آياتى ديگر از اين قبيل .
و ليكن در آيه مورد بحث جملهاى كه منشا اين سؤ ال شده جملهاى مستقل و جداى از جمله قبليش نيست ، و خلاصه كلام اينكه در آيه مورد بحث نمى خواهد دو حكم مستقل از يكديگر را بيان كند، يكى حلال بودن طعام مسلمانان براى اهل كتاب ، و ديگرى حلال بودن طعام اهل كتاب براى مسلمانان ، بلكه ميخواهد يك حكم را بيان كند، و آن حلال بودن طعام و رفع حرمت از آن است ، و بفهماند هيچ منعى در دو طرف نيست ، نظير آيه شريفه : (فان علمتموهن مؤ منات فلا ترجعوهن الى الكفار، لاهن حل لهم و لاهم يحلون لهن )، كه در اين آيه نيز نميخواهد به كفار تكليفى كند، بلكه مى خواهد بفرمايد بين زن مسلمان و همسر كافر زناشوئى و محرميت و حليتى نيست ، تا آن حليت متعلق به يك طرف بشود.
مراد از (طعام ) در آيه شريفه
و اما كلمه (طعام )، اين كلمه در اصل لغت به معناى هر چيزى است كه قوت و غذاى خورنده اش قرار گيرد و خورنده اى با آن گرسنگى خود را بر طرف سازد، ليكن بعضى گفته اند: مراد از طعام خصوص گندم و ساير حبوبات است ، از آن جمله صاحب لسان العرب در كتاب خود گفته : اهل حجاز وقتى كلمه (طعام ) را مطلق و بدون قرينه ذكر كنند تنها گندم را در نظر دارند، وسپس ‍ مى گويد: خليل نيز گفته : در كلام عرب لفظ (طعام ) بيشتر در خصوص گندم استعمال مى شود، اين بود سخن صاحب لسان العرب ، و همين معنا از كتاب نهايه تاليف ابن اثير نيز استفاده مى شود، و به همين جهت در روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) آمده كه مراد از طعام اهل كتاب در آيه شريفه تنها گندم و ساير حبوبات است ، (نه غذاى پخته و گوشت و امثال آن )، بله از بعضى از روايات چيز ديگرى استفاده مى شود، كه ان شاءالله تعالى بحث آن در بحث روايتى آينده مى آيد.
و به هر حال حليت در آيه شريفه شامل غذائى كه از گوشت حيوان غير قابل تذكيه چون خوك تهيه شده نمى گردد، و نيز شامل غذائى كه از ذبيحه اهل كتاب تهيه گرديده و يا بنام خدا ذبح نشده نمى شود، براى اينكه خداى تعالى در آيات تحريم گوشت خوك و گوشت ميته را حرام دانسته ، و ذبيحه اهل كتاب و حيوانى كه بنام خدا ذبح نشده از نظر اسلام ميته است ، و آيات تحريم چهار آيه است كه در سوره بقره و مائده و انعام و نحل آمده ، و گوشتهاى حرام را رجس و فسق و اثم خوانده ، كه بيانش گذشت و حاشا بر خداى سبحان چيزى را كه خودش رجس و فسق و اثم خوانده ، حلال كند و بر حلال كردنش منت بگذارد، و بفرمايد: (اليوم احل لكم الطيبات ).
علاوه بر اين محرمات عينا قبل از اين آيه در خود اين سوره آمده ، و احدى نمى تواند در چنين موردى سخن از نسخ بياورد، و اين خود بسيار روشن است ، مخصوصا در خصوص سوره مائده كه در رواياتى آمده كه اين سوره ناسخ دارد ولى منسوخ ندارد.


و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم



در اين آيه متعلق حكم را كه يهود و نصارا باشند نام نبرده ، بلكه آنان را با آوردن صفتشان مشخص كرده (و فرموده (زنان آنهائى كه قبل از شما كتاب آسمانى داشتند)) و حتى آنها را به عنوان اهل كتاب هم ذكر نكرده ، و نفرموده : (و المحصنات من اهل الكتاب )، و اين خالى از اشعار به علت حكم نيست ، با در نظر گرفتن اين جهت و اينكه لحن ، لحن منت گذارى است ، و اينكه مقام سخن ، مقام تخفيف و آسان كردن وظائف است ، معناى آيه چنين مى شود: (ما بر شما مسلمانان منت مى گذاريم ، كه تكليف را برايتان آسان كرديم ، و حرمت ازدواج بين مردان شما و زنان اهل كتاب را برداشتيم ، و براى اين برداشتيم كه آنها قبل از شما صاحب كتاب بودند، و قهرا نسبت به ساير طوايفى كه مسلمان نيستند به مسلمانان نزديك ترند)، زيرا به توحيد و رسالت اعتقاد دارند، بر خلاف مشركين و بت پرستان كه منكر نبوتند پس معلوم شد كه جمله : (الذين اوتوا الكتاب ) اشعار به اين نكته دارد، همچنانكه تقييد اين جمله به جمله (من قبلكم ) نيز خالى از اين اشاره نيست ، چون به وضوح اشاره دارد بر خلط و مزج و اشتراك .
آيه شريفه داله بر حليت محصنات از اهل كتاب ، منسوخ نيست
و به هر حال از آنجائى كه آيه شريفه موقعيت منت گذارى و تخفيف دادن را دارد، لذا با امثال آيه : (و لا تنكحواالمشركات حتى يؤ من )، و آيه : (و لا تمسكوا بعصم الكوافر) نسخ نمى پذيرد، و اين روشن است .
علاوه بر اين آيه اولى در سوره بقره واقع شده كه اولين سوره از سوره هاى مفصل است كه در مدينه نازل شده و در نتيجه نزول آن قبل از سوره مائده بوده ، چگونه مى تواند آيه اى از آن ناسخ آيه اى از سوره مائده باشد؟ با اينكه در روايات آمده كه سوره مائده آخرين سوره اى است كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) نازل شده ، و ناسخ بعضى از آيات سوره هائى است كه قبلا نازل شده بود، ولى هيچ سوره اى آنرا نسخ نكرده .
از اين هم كه بگذريم شما خواننده عزيز توجه فرموديد كه ما در تفسير(و لا تنكحوا المشركات حتى يؤ من ) چه گفتيم ، آنجا يعنى در جلد دوم اين كتاب گفتيم : كه اين آيه و آيه سوره ممتحنه به كلى از مساله ازدواج با زنان اهل كتاب بيگانه اند، اينها تنها سخن از ازدواج با زنان مشرك دارند.
و به فرض كه بگوئيم آيه سوره ممتحنه بوجهى دلالت بر حرمت ازدواج با زنان اهل كتاب را دارد، چون در آن آيه نامى از مشرك نيامده ، بلكه حكم رفته روى زنان كافر، و زنان اهل كتاب نيز كافرند، باز هم ضررى به آيه مورد بحث نمى رساند، براى اينكه همانطور كه آن دلالت را دارد اين دلالت را هم دارد، كه پس قبل از سوره مائده منع شرعى وجود داشته ، و سوره مائده كه در مقام منت گذارى و تخفيف است دلالت دارد بر اينكه آن منع قبلى كه در سوره ممتحنه آمده بود به منظور تخفيف برداشته شده ، چون تا قبلا منعى نباشد تخفيف و منت تحقق نمى يابد، پس آيه سوره مائده ناسخ آيه سوره ممتحنه مى شود، نه به عكس كه به خيال باطل بعضى از مفسرين آيه ممتحنه ناسخ آيه مائده باشد، براى اينكه نسخ كار آيه اى است كه بعد از آيه منسوخ نازل شود، و ما ان شاءالله تتمه اين بحث و گفتگو پيرامون آيه دوم را در بحث روايتى آينده دنبال مى كنيم .
منظور از كلمه (محصنات ) در آيه شريفه
حال ببينيم منظور از كلمه (محصنات ) در آيه شريفه چيست ؟ البته اين كلمه معانى متعدد دارد، ولى در اينجا منظور از آن زنان عفيف است ، به دليل اينكه در مقابل محصنات از زنان مؤ من قرار گرفته ، كه به معناى زنان بى شوهر و عفيف است ، و اين خود روشن است ، و از اينكه محصنات از اهل كتاب با محصنات از اهل ايمان در يك كلام جمع شده اند، با در نظر گرفتن معنائى كه براى كلمه كرديم فهميده مى شود كه منظور از كلمه مؤ منات در هر دو موضع يكى است ، و آن معنا نمى تواند اسلام باشد براى اينكه اگر احصان در جمله : (والمحصنات من المؤ منات ) به معناى احصان اسلام باشد بايد در جمله : (والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب ) نيز به اين معنا باشد، با اينكه زنان اهل كتاب اسلام ندارند، و نيز نمى تواند به معناى احصان حريت باشد، براى اينكه امتنان مستفاد از آيه با منحصر بودن حليت به زنان كتابى آزاد نمى سازد، بلكه از آن استفاده مى شود كه زن كتابى بر مسلمانان حلال است ، هر چند كه آزاد نباشند، بنابراين از معانى احصان باقى نمى ماند مگر عفت ، پس متعين اين است كه مراد از محصنات زنان پاكدامن و عفيف اهل كتاب است .
و بعد از همه اينها به نكته ديگر آيه مى پردازيم و مى گوئيم آيه شريفه تصريح نكرده به اينكه منظور از اين حليت ، حليت نكاح دائم ايشان است و يا نكاح منقطع ، تنها چيزى كه در آيه مى تواند قرينه باشد بر اينكه مراد نكاح متعه و انقطاعى است كلمه (اءجر) است ،
و اينكه كام گيرى از زنان اهل كتاب به طريق احصان باشد، نه به طريق مسافحه و زنا و رفيق بازى ، پس از اين بيان نتيجه مى گيريم كه آنچه خداى تعالى از زنان يهود و نصارا براى مؤ منين حلال كرده آميزش از راه نكاح با مهر و اجرت است ، نه نكاح با زنا، ولى شرط ديگرى در آيه نيامده ، نه دوام و نه انقطاع ، و ما در سابق يعنى در جلد چهارم اين كتاب در تفسير آيه شريفه : (فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن ...) گفتيم : كه نكاح متعه نيز مانند نكاح دائم و نكاح واقعى است ، البته اين بحث تتمه اى دارد كه بايد در علم فقه به آن واقف گشت .


اذا آتيتموهن اجورهن محصنين غير مسافحين و لا متخذى اخدان



اين آيه همان زمينه اى را دارد كه آيه شريفه : (و احل لكم ما وراء ذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين )، دارد و جمله (اذا آتيتموهن ...) قرينه است بر اينكه مراد از آيه شريفه حليت تزويج به محصنات از اهل كتاب است ، و شامل خريدن كنيزان اهل كتاب نمى شود.


و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين



كلمه (كفر) در اصل به معناى پوشاندن است ، و بنابراين در تحقق معناى كفر اين معنا شرط است ، كه معناى ثابتى كه پرده روى آن بيفتد وجود داشته باشد، همانطور كه كلمه حجاب در جائى مفهوم پيدا مى كند كه چيز ثابت و پيدائى باشد، تا با افتادن حجاب بر روى آن ناپيدا شود، پس معناى كفر هم وقتى تحقق مى يابد كه چيز ثابت و هويدائى باشد، كه كافر آنرا بپوشاند، و اين معنا در كفران به نعمتهاى خدا و كفر به آيات او و كفر به خدا و رسولش و كفر به روز جزا وجود دارد.
معناى (كفر به ايمان ) عبارت است از تركعمل به مقتضاى ايمان
پس اينكه در آيه مورد بحث كلمه (كفر) را در مورد ايمان استعمال كرده ، و فرموده هر كس به ايمان كفر بورزد، به مقتضاى مطلبى كه در باره كفر گفتيم بايد ايمان ثابتى وجود داشته باشد، تا كفر آنرا بپوشاند و بطور مسلم منظور از ايمان معناى مصدرى آن باوركردن نيست ، بلكه منظور معناى اسم مصدرى است ، كه همان اثر حاصل و صفت ثابت در قلب مؤ من است ، يعنى اعتقادات حقه اى كه منشا اعمال صالح مى شود، پس برگشت معناى كفر به ايمان به اين است كه آدمى به آنچه كه مى داند حق است عمل نكند، مثلا مشركين را دوست بدارد، و با آنان اختلاط، و در اعمال آنان شركت كند، با اينكه علم به حقانيت اسلام دارد، و نيز مثل اينكه نماز و روزه و زكات و حج و ساير اركان اسلام را ترك كند، با اينكه يقين به ثبوت آنها و ركن دين بودن آنها دارد.
پس منظور از (كفر به ايمان ) اين معنا است ، و ليكن در اين ميان نكته اى است و آن اين است كه كفر بدان جهت كه به معناى ستر است ، و پوشاندن امور ثابته وقتى به حسب تبادر ذهنى صادق است كه در آن پوشاندن مداومتى باشد، لذا كفر به ايمان نيز در مورد كسى صادق است كه همواره عمل به مقتضاى ايمان خود را ترك كند، و هميشه و بطور دائم بر خلاف علم خود عمل نمايد.
و اما كسى كه در زندگيش يكبار و دو بار حق را مى پوشاند، و بر خلاف علم و ايمانش عمل مى كند، به چنين كسى نمى گويند به ايمانش كفر ورزيده ، بلكه مى گويند او مرتكب فسقى شده است .
اين را بدان جهت گفتيم تا روشن شود كه مراد از جمله : (و من يكفر بالايمان ) كسانى هستند كه بر پوشاندن حق و علم و ايمان خويش مداومت دارند، هر چند كه در جمله مورد بحث مطلب با مثل (يكفر) تعبير شده ، ( كه حدوث را مى رساند، نه ثبوت و دوام را، نه با وصف (كه ثبوت و دوام را مى فهماند)، بنابراين كسى كه پيروى نمى كند آنچه را كه حق بودنش به نظر وى محقق شده ، و عمل نمى كند به آنچه برايش ثابت شده ، كه از اركان دين است ، او كافر به ايمان است ، و هر عمل صالحى كه بكند حبط و بى پاداش ‍ خواهد بود، همچنان كه در آيه مورد بحث فرمود: (فقد حبط عمله ).
بنابراين آيه شريفه مورد بحث درست همان را افاده مى كند كه آيه زير آنرا مى فهماند: (و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا، و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا، ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين ، و الذين كذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم ، هل يجزون الا ما كانوا يعملون )، بطورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه اين طائفه را توصيف كرده به اينكه سبيل غى (روش گمراهى ) را اتخاذ مى كنند،
و راه رشد را ترك مى نمايند بااينكه هر دو راه را ديده اند، يعنى علم به هر دو دارند، آنگاه اين بيان را مبدل به بيانى ديگر كرده ، مى فرمايد اينها آيات ما را تكذيب مى كنند، و معلوم است كه آيت وقتى آيت است كه بيننده علم به آيت بودن يعنى به دلالت آن داشته باشد، مجددا اين بيان را نيز تفسير مى كند به اينكه آخرت را تكذيب مى كنند و اين بدان جهت است كه اگر كسى به آخرت ايمان داشته باشد و آنرا تكذيب نكند، ممكن نيست با علم به حق ، حق را رها كند، چون او مى داند كه انكار حق باعث حبط عملش ‍ مى شود، و لذا در آخر آيه مى فرمايد اعمال اين گونه افراد حبط مى شود.
باز نظير آيه مورد بحث آيه زير است كه مى فرمايد: (قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا، و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا، اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمة و زنا) و انطباق اين دو آيه بر مورد كفر به ايمان به آن معنائى كه بيانش گذشت واضح است .
بيان غرض از تشريع حكم مربوط به زنان كتابيه و زنهار دادن از سقوط درپرتگاه هوا و هوس در معاشرت با اهل كتاب
و با تامل و دقت در آنچه گفتيم روشن مى شود كه چگونه جمله مورد بحث يعنى (من يكفر بالايمان فقد حبط عمله ...) متصل به ما قبل خودش است ، پس در حقيقت اين جمله متمم بيان سابق است ، و مى خواهد مؤ منين را از خطرى كه ممكن است در اثر سهل انگارى در امر خدا و معاشرت آزادانه با كفار متوجه آنان شود بر حذر بدارد، و بفهماند كه اگر در جملات قبل ، طعام اهل كتاب را و ازدواج با زنان عفيف آنان را بر شما مؤ منين حلال كرديم براى اين بود كه در معاشرت شما با اهل كتاب تخفيف و تسهيلى فراهم آوريم ، تااين وسيله اى بشود كه شما با اخلاق اسلامى خود با يهود و نصارا معاشرت كنيد، و آنان را شيفته اسلام بسازيد، و داعى آنان باشد بسوى علم نافع و عمل صالح .
پس غرض از تشريع حكم مورد بحث اين بوده ، نه اينكه مسلمين اين حكم را بهانه و وسيله قرار دهند براى اينكه خود را در پرتگاه هوا و هوسها ساقط نموده ، در دوستى و عشق ورزيدن با زنان يهودى و نصرانى بى بند و بار شوند، و عاشق جمال آنان شده ، در نتيجه خواه ناخواه خلق و خوى آنان را نيز متابعت نمايند و چيزى نگذرد كه خلق و خوى يهوديت و نصرانيت حاكم بر مسلمين گشته و بر خلق و خوى اسلامى مسلط گردد، و آنرا تحت الشعاع خود كند، و فساد آنان بر صلاح اسلام چيره گردد، كه اين خود بلاى بزرگى است ، كه مسلمانان را به قهقرا بر مى گرداند، در نتيجه حكمى را كه خدا در تشريعش بر مسلمانان منت نهاده بود را فتنه و محنت و مهلكه مسلمين كرده ، تخفيف الهى را به صورت عذاب در آورد.
به همين جهت خداى تعالى بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب و زنان پاكدامن ايشان ، مسلمانان را از بى بند و بارى در تنعم به اين نعمت ، حلال بودن طعام و زنان اهل كتاب بر حذر داشته ، تا بى بند و باريشان كارشان را به كفر ايمان و ترك اركان دين و اعراض از حق نكشاند، زيرا اگر چنين كنند باعث مى شوند كه اعمالشان حبط شود، و در آخرت نتيجه اى از تلاش زندگى خود نبينند.
اقوال و احتمالات نادرستى كه در معناى آيه (اليوماحل لكم الطيبات ...) گفته شده است
خواننده عزيز توجه داشته باشد كه مفسرين در اين آيه يعنى آيه : (اليوم احل لكم الطيبات ...) موشكافى و بررسى بسيار كرده اند كه همين خوض و دقت زياد آنها را از راه صحيح برگردانيده ، در نتيجه به تفاسير عجيب و غريبى دست زده اند، تفاسيرى كه به هيچ وجه با ظاهر آيه نمى سازد، و بلكه سياق آيه با آن منافات دارد، مثل گفتار بعضى از آنان كه گفته اند: منظور از طيبات خصوص طعام طيب است ، مانند بحيره و سائبه و وصيله و حامى (معانى اين چهار كلمه در تفسير آيه 103 همين سوره مى آيد) و بعضى ديگرشان كه گفته اند: منظور از حليت طعام اهل كتاب ، حليت به مقتضاى اصل اولى است ، و آن طعام هائى است كه خداى تعالى هرگز و بر هيچ قومى تحريم نكرده ، و گوشت حيوانات هم از همان طعام هاى حلال است ، هر چند كه يهود و نصارا طبق مراسم اسلامى حيوان را ذبح نكرده باشند، بلكه به مراسم خود ذبح كرده باشند، و بعضى ديگرشان كه گفته اند: مراد از (طعام اهل كتاب ) خود طعام نيست بلكه با آنان غذا خوردن است . و گفتار بعضى ديگرشان كه گفته اند: مراد از محصنات از مؤ منات و محصنات از اهل كتاب بيان حليت به حسب اصل است ، يعنى اينها به حسب اصل شرع تحريم نشده و اما حلال بودنش آيه : (و احل لكم ما وراء ذلكم ) براى دلالت بر حلال بودنش كافى است ، و گفتار بعضى ديگرشان كه گفته اند: مراد از جمله : (و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله ) تحذير مسلمانان است از اينكه حكم اول آيه را رد كنند، و به اصطلاح كاسه داغتر از آش شده با اينكه خداى تعالى طعام اهل كتاب و ازدواج با زنان ايشان را حلال كرده آنرا حرام بدانند.
اين وجوه و وجوهى ديگر مثل اينها احتمالاتى است كه مفسرين داده اند، كه يا خرافه گوئى و بى دليل سخن گفتن است ، مثل آن سخنى كه بعضى اظهار داشته و گفته اند جمله (اليوم احل ) مقيد است به حلالهاى سابق ، و هيچ دليلى بر گفته خود نياورده ، و يا سخنى است كه ظاهر سياق آيه آنرا رد مى كند، مثل آنكه گفته : منظور آن چيزهائى است كه به مقتضاى اصل اولى حلال بوده ، و حال آنكه سياق تقييد حليت به قيداليوم و سياق تخفيف و منت گذارى با آن نمى سازد، و بيان سابق ما كه ما آنرا از ظاهر آيه گرفته ايم در ابطال اين وجوه و روشن كردن وجه فساد آن كافى است .
و اما اينكه بعضى گفته اند: كه ظاهر جمله : (و احل لكم ما وراء ذلكم ) كافى است براى اينكه دلالت كند بر حليت نكاح اهل كتاب ، بطلانش واضح است ، براى اينكه آيه مذكور در مقام بيان اين جهت است كه چه زنانى بر حسب طبقات نسب و سبب حلال است و چه زنانى حرام ، و اما به حسب طبقات اديان و مذاهب آيه شريفه اصلا در آن مقام نيست تا بتوان به اطلاقش تمسك كرد، (چون در علم اصول مسلم شده كه اطلاق وقتى حجت است كه صاحب سخن در مقام بيان باشد، و اما در جائى كه كلام صاحب كلام تنها از آن جهتى كه وى در مقام بيان آن است اطلاق دارد، و از ساير جهات او در مقام بيان نيست ، اطلاق كلامش در آن جهات حجت نيست ).
بحث روايتى
رواياتى در ذيل جمله (...و ما علتكم من الجوارح مكلبين ) مربوط به صيد با سگشكارى
در درالمنثور در ذيل آيه : (يسئلونك ما ذا احل لهم ...) آمده : كه ابن جرير از عكرمه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) ابو رافع را مامور كشتن سگها كرد، و او هر چه سگ در كوچه و محله ديد كشت ، تا رسيد به عوالى (باغهاى بزرگ مدينه ) ناگزير عاصم بن عدى و سعد بن خيثمه و عويم بن ساعده شرفياب حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) شده ، عرضه داشتند: چه چيزهائى براى ما حلال است ؟ در اينجا بود كه آيه (يسئلونك ما ذا احل ...) نازل گرديد.
و در همين كتاب است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) دستور داد سگها را بكشند مردم سؤ ال كردند: يا رسول الله چه چيز از جنس سگان براى ما حلال است ؟ در پاسخ مردم آيه زير نازل شد كه : (يسئلونك ما ذا احل لهم ...).
مؤ لف : اين دو روايت يكديگر را شرح مى كنند، به اين معنا كه روايت دوم روايت اولى را شرح ميدهد كه منظور پرسش كنندگان اين بوده كه با سگها چه كارهائى از قبيل شكار و پاسبانى و امثال آن مى توانند بكنند، و آيه شريفه نمى تواند پاسخ به اين سؤ ال باشد، زيرا سؤ ال مقيد و در مورد خاصى بوده ، و آيه شريفه مطلق است ، مى فرمايد به ايشان بگو مطلق طيبات برايشان حلال است .
علاوه بر اينكه ظاهر دو روايت بالا و روايتى كه مى آيد اين است كه جمله : (و ما علمتم من الجوارح ) عطف بر موضع طيبات است ، در نتيجه معنا چنين مى شود: خوردن مطلق طيبات براى شما حلال است ، و همچنين خوردن صيد سگهائى كه تعليم داده ايد، به همين جهت جمعى از مفسرين ناگزير شده اند كلمه اى را در تقدير بگيرند، و مثلا بگويند: تقدير آيه (قل احل لكم الطيبات و لحم ما اصطادة ما علمتم من الجوارح ) است ، يعنى بگو همه طيبات و نيز گوشت حيوانى كه سگ و باز تعليم يافته شما شكار كرده برايتان حلال است ، با اينكه ما قبلا روشن ساختيم كه جمله : (و ما علمتم ...) شرطى است كه جزاى آن جمله : (فكلوا مما امسكن عليكم ) است .
و در روايت دوم عبارت عربيش چنين آمده : (ماذا احل لنا من هذه الامة ) (از اين امت چه چيزهائى براى ما حلال شده )، و مراد از كلمه امت نوع سگها است ، چون روايت آينده آنرا اينطور تفسير كرده ، (دقت بفرمائيد ).
و در همان كتاب است كه فاريابى ، وابن جرير، وابن منذر، وابن ابى حاتم ، و طبرانى ، و حاكم وى حديث را صحيح دانسته
و بيهقى در كتاب سنن خود همگى از ابى رافع نقل كرده اند كه گفت : جبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) نازل شد، و اجازه ورود خواست ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به وى اجازه داد اما جبرئيل وارد نشد، ناگزير رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) رداى خود را گرفت و بيرون شد و فرمود: ما به تو اجازه ورود داديم ؟ جبرئيل گفت : بله وليكن ما فرشتگان به خانهاى كه در آن سگ باشد و يا مجسمه صورتى باشد داخل نمى شويم ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه گويا تا آن لحظه از وجود سگ در خانه خبر نداشت نظر كرد و ديد كه در بعضى از مرافق خانه ايشان توله سگى وارد شده .
ابو رافع مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) چون اين بشنيد به من دستور داد تا تمامى سگهاى مدينه را به قتل برسانم ، و من هم چنين كردم ، عده اى از مردم نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) رفته پرسيدند: يا رسول الله از اين امت كه شما دستور داده ايد همه آنها كشته شوند چه چيزهائى براى ما حلال است ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سكوت كرد، پس ‍ خداى تعالى آيه زير را در پاسخ آنان فرستاد: (يسئلونك ماذا احل لهم قل احل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين )، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: اگر كسى سگ خود را براى شكار روانه كند، و در هنگام روانه كردن نام خدا را ببرد، و آن سگ ، شكارى را براى وى شكار كند و نگه بدارد، او مى تواند آن شكار را بخورد، بشرطى كه سگ آنرا نخورده باشد.
اينكه در روايت آمده كه جبرئيل چگونه نازل شد در باب خودش عجيب و غريب است ، علاوه بر اينكه خود روايت خالى از اضطراب هم نيست ، براى اينكه دلالت دارد بر خوددارى جبرئيل از داخل شدن بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )، چون توله سگى در خانه ايشان بوده (و اضطراب از اين جهت است كه روايت سخن از نازل شدن جبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) دارد، آنگاه مى گويد توله سگى در خانه هاى ايشان بوده )، از اين هم كه بگذريم اين داستان با ظاهر آيه انطباق ندارد ، براى اينكه در آيه شريفه سؤ ال از چيز خاصى نشده ، و جواب هم از شى ء خاصى نيست ، بلكه سؤ ال و جواب در آيه مطلق است ، و نيز به همان بيانى كه گذشت با عطف جمله (و ما علمتم من الجوارح ) نمى سازد، بنابراين روايت به روايات جعلى شبيه تر است تا به روايت صحيح .
و در همان كتاب است كه عبدبن حميد و ابن جرير از عامر روايت كرده اند كه گفت : عدى بن حاتم طائى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) آمده ، و از شكار كردن سگها سؤ ال كرد، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) ندانست چه جوابى به او بدهد، تا آن كه آيه سوره مائده نازل شد كه : تعلمونهن مما علمكم الله )
مؤ لف : در معناى اين روايت اخبارى ديگر هست ، ولى همان اشكالى كه در روايات قبلى بود به اين روايت نيز وارد است ، و ظاهرا اين روايات و هر روايت ديگرى كه در معناى آنها باشد نظريه راويان است ، كه خواسته اند حوادث را بر آيه شريفه تطبيق دهند، نه اينكه واقعا آيه شريفه در چنين داستانى نازل شده باشد تازه در همين تطبيق دادنشان هم راه درستى نرفته اند، و ظاهرا اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) گفته اند: كه سگها چنين و چنان شكار مى كنند و خوب است يك قاعده كلى بدست ما بدهيد تا بفهميم حلال از شكار سگها كدام است و حرامش كدام ؟ رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در پاسخ آنان به اين آيه تمسك كرده كه در آن سؤ ال آنان را مطرح كرده و قاعده كلى هم دست داده و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) بعد از خواندن آيه شريفه پاسخ آنان را در خصوص مساله مورد سؤ الشان را داده ، اين آن مقدارى است كه از لحن آيه استفاده مى شود.
در كافى به سند خود از حماد از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: در كتاب على (عليه السلام ) در ذيل جمله : (و ما علمتم من الجوارح مكلبين ) آمده كه منظور از جوارح تنها سگها هستند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از سماعة بن مهران از آن جناب نقل كرده است .
و در همان كتاب از ابن مسكان از حلبى نقل كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: پدرم فتوا مى داد و در فتوا دادن احتياط مى كرد، ما نيز در خصوص شكار بازها و عقابها مى ترسيديم فتوا بدهيم ، ليكن امروز ديگر هيچ ترسى نداريم ، مى گوئيم شكار اين مرغان شكارى حلال نيست ، مگر آنكه برسيد و شكار آنها را ذبح كنيد، زيرا در كتاب على (عليه السلام ) آمده كه در ذيل جمله : (و ما علمتم من الجوارح مكلبين ) فرموده : مقصود از جوارح خصوص سگها است ، و شامل بازها و عقابها نمى شود.
و در همان كتاب است به سند خود از ابى بكر حضرمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب از شكار بازها و عقابها و پلنگها و سگها پرسيدم ، فرمود: نخوريد مگر آنچه خودتان سر بريده ايد، و يا سگها شكار كرده باشند، عرضه داشتم : حال اگر سگها شكار را كشته باشند چطور؟ فرمود: مى توانى بخورى ، براى اينكه خداى تعالى فرموده : (و ما علمتم من الجوارح مكلبين ، تعلمونهن مما علمكم الله ، فكلوا مما امسكن عليكم ) و سخنى از زنده بودن آن نگفته .
آنگاه امام فرمود: هر درنده اى شكار را براى خودش شكار مى كند، مگر سگ تعليم يافته كه شكار را براى صاحبش نگه مى دارد، آنگاه فرمود: هر وقت سگ را براى شكار رها مى كنى نام خدا را ببر، كه همين تذكيه شكار است .
و در تفسير عياشى از ابى عبيده از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه شخصى از مردى سؤ ال كرد كه سگ تعليم يافتهاش را به سوى شكار روانه كرد و هنگام روانه كردن نام خدا را به زبان راند، حضرت فرمود: مى تواند از گوشت شكارى كه سگش براى او شكار كرده و نگه داشته بخورد، هر چند كه وقتى به شكار مى رسد آنرا مرده ببيند، و اما اگر سگى تعليم نيافته بالاى سر شكار ببينيد، نبايد از آن بخوريد، پرسيدم : عقابها و بازها و كركسها چطور؟ فرمود: اگر رسيدى سر شكار اين پرندگان گوشت خوار را ببرى مى توانى از گوشت آن بخورى ، و اگر وقتى رسيدى ديدى شكار مرده است نبايد از گوشت آن بخورى ، پرسيدم : آيا پلنگ حكم سگ را ندارد كه شكار مرده اش حلال باشد؟ فرمود نه ، هيچ درنده اى به جز سگها مكلب نيستند.
و در همان كتاب از ابى بصير از امام صادق (عليهالسلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه : (ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما امسكن عليكم و اذكروا اسم الله عليه ) فرمود: اشكالى در خوردن گوشت شكارى كه سگ شكارى براى صاحبش حفظ كرده نيست ، و اين وقتى است كه سگ از شكار نخورده باشد، و اما اگر سگ از شكار خورده باشد از گوشت آن مخور، (چون معلوم مى شود سگ هر چند تعليم يافته هم ترجمه بوده اما در اين نوبت تعليم را از ياد برده ، و براى صاحبش شكار را نگرفته ).
مؤ لف : خصوصياتى كه در اين روايت معتبر شمرده شده ، مانند 1 اختصاص حليت شكار مرده به شكارى كه سگ آنرا شكار كرده باشد، نه پلنگ و باز و عقاب و غيره ، چون در آيه شريفه كلمه مكلبين آمده ،2 و نيز اختصاص حليت به شكار سگى كه تعليم ديده باشد3 و اختصاص حليت به صورتى كه سگى هرزه با سگ شكارى شركت نكرده باشد، همه از آيه شريفه استفاده مى شود، كه ما نيز در سابق در استفاده آنها از آيه شريفه مقدارى بحث كرديم .
و در همان كتاب از حريز از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : شخصى از آن حضرت از سگهاى مجوسيان سؤ ال كرد كه اگر مسلمانى آنها را به شكار روانه كند، و نام خدا را هم هنگام روانه كردن به زبان جارى سازد آيا شكار چنين سگهائى حلال است ؟ فرمود: بله براى اينكه سگ فرض شده سگى است مكلب ، و نام خدا را هم بردهاى پس هيچ اشكالى در آن نيست .
مؤ لف : در اين حديث به اطلاق كلمه (مكلبين ) استدلال شد، در حالى كه در درالمنثور از ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت شده كه در سؤ ال اينكه مسلمانى سگ تعليم يافته مردى مجوسى و يا باز او و يا عقاب او و يا هر درنده ديگرى كه مجوسى آنرا تعليم داده مى گيرد و به شكار مى فرستد و شكار او را بدست مى آورد، آيا اين شكار حلال است يا حرام گفته است : نه از گوشت آن مخور هر چند كه تو نام خدا را هم برده باشى ، زيرا مجوسى آن حيوان شكارچى را تعليم داده ، و قرآن كريم فرموده : (تعلمونهن مما علمكم الله ) و ليكن ضعف اين گفتار روشن است . براى اينكه هر چند خطاب در جمله : (تعلمونهن مما علمكم الله ) به حسب ظاهر متوجه به مؤ منين است ، الا اينكه جمله (علمكم الله ) اختصاص به مسلمانان ندارد، رموز تعليم سگ شكارى در مسلمان و مجوسى يكى است ، و همين معنا فهم شنونده آيه را مساعد مى سازد، براى اينكه از آيه شريفه بفهمد كه خصوصيت تعليم مسلمان و يا بگو مسلمان بودن معلم سگ ، هيچ دخالتى در حكم ندارد، معلم سگ چه مسلمان باشد و چه غير مسلمان ، غرض از تعليم حاصل مى شود، همچنانكه خصوصيت مالكيت سگ هيچ دخالتى ندارد ، ملك سگ چه از آن مسلمان باشد و چه از آن مجوسى تفاوتى ندارد.
رواياتى در مورد مراد از حليت طعام اهل كتاب درذيل جمله (و طعامهم حل لكم )
و در تفسير عياشى از هشام بن سالم از ابى عبد الله امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه شريفه : (و طعامهم حل لكم ) فرموده : منظور از اين طعام عدس و حبوبات و امثال آن است ، و ضمير هم به اهل كتاب بر مى گردد.
مؤ لف : مرحوم شيخ طوسى نيز در تهذيب ، اين روايت را از آن جناب نقل كرده ، و به نقل تهذيب عبارت چنين آمده : عدس و نخود و غير ذلك و در كافى و تهذيب در چند روايت از عمار بن مروان و سماعه از امام صادق (عليه السلام ) سؤ الهائى در باره طعام اهل كتاب و آنچه از آن حلال است آمده ، كه در پاسخ همه آنها كلمه حبوب آمده است .
و در كافى به سند خود از ابن مسكان از قتيبه اءعشى روايت آورده كه گفت : مردى از امام صادق (عليه السلام ) سؤ الى كرد، و من نزد آن جناب بودم ، او پرسيد: گله گوسفند را به دست مردى يهودى و نصرانى مى دهند تا بچرا ببرد، و احيانا يكى از گوسفندها دچار حادثه مى شود، و چوپان سر آنرا مى برد، آيا از گوشت ذبيحه او مى توان خورد؟ امام صادق (عليه السلام ) فرمود: نه بهاى آنرا داخل اموال خودت كن ، و نه از گوشت آن بخور، براى اينكه تنها سبب حليت گوشت حيوانات بردن نام خدا است ، كه در اين باره جز به مؤ منين نمى توان اعتماد كرد، مرد سائل عرضه داشت : آخر خداى تعالى فرموده : (اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم ) و به حكم اين آيه طعام اهل كتاب بر ما حلال است قهرا ذبيحه آنان نيز بايد بر ما حلال باشد؟ حضرت فرمود: پدرم همواره مى فرمود: منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و امثال آن است ، (و شامل گوشت و امثال آن نمى شود).
مؤ لف : مرحوم شيخ در تهذيب و عياشى در تفسير خود اين روايت را از قتيبه اعشى از آنحضرت روايت كرده اند.
و اين احاديث بطورى كه ملاحظه مى كنيد طعامى كه در آيه شريفه از طعامهاى اهل كتاب حلال شده تفسير كرده به حبوب و اشباه آن ، و اين همان است كه لفظ طعام در صورتى كه مطلق و بدون قيد باشد بر آن دلالت مى كند، همچنانكه ظاهر از روايات و داستانهائى كه از صدر اول در اين باب نقل شده همين معنا است ، و بدين جهت معظم علماى ما منحصرا به حليت حبوبات و اشباه آن و غذاهائى كه از آنها تهيه شود فتوا داده اند.
رد اشكالات صاحب تفسير المناز بر علماى خاصه كه حليت حبوبات و نظائر آن را نزداهل كتاب باشد از آيه شريفه فهميده اند
و صاحب تفسير المنار به شدت بر اين علما حمله كرده ، كه اين فتوا مخالف با عرف قرآن در استعمال لفظ طعام است ، وى مى گويد: غالب در لغت قرآن در لفظ طعام اين نيست ، براى اينكه مى بينيم قرآن كريم در اين سوره يعنى سوره مائده فرموده : (احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم و للسيارة ) واحدى نگفته كه منظور از طعامى كه از شكار دريا به دست آيد گندم و يا حبوبات است ، و نيز فرموده : (كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل ، الا ما حرم اسرائيل على نفسه )، و در اين آيه نيز احدى نگفته كه منظور از اين طعام خصوص گندم و حبوبات است براى اينكه ما مى دانيم از اين دانه ها هيچيك بر بنى اسرائيل حرام نبوده ، نه قبل از نزول تورات و نه بعد از آن ، پس طعام در اصل به معناى هر چيزى است كه طعم شود، يعنى چشيده ، و يا خورده شود، خداى تعالى حتى در باره آب نهر در داستان طالوت از قول او حكايت كرده كه گفت : (فمن شرب منه فليس منى ، و من لم يطعمه فانه منى )، و نيز در باره غذا خوردن در خانه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرموده : (فاذا طعمتم فانتشروا)، اين بود گفتار صاحب المنار.

next page

fehrest page

back page