درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۲

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۱۰ -


تحليلى درباره اين روايات:

در اينجا ما به يك جمع‏بندى رسيده‏ايم كه براى مااحتمالاتى را بوجود آورده و نقل آن خالى از فايده نيست و شايد شما هم اين احتمالات را بعيد ندانسته و به‏پسنديد و آن اين است‏كه با توجه باينكه راوى اين حديث عروة بن زبير و اسماعيل بن‏ابى حكيم از آل زبير بودند احتمالات زير بنظر ميرسد:

1- عبد الله بن زبير و زبيريان چند سالى در مكه و مدينه وقسمتى از خاك عراق حكمرانى داشتند و خود را بعنوان‏جانشينان پيغمبر اسلام و وارثان خلافت آن حضرت جا زده بودند،در مقابل رقباى خود از بنى هاشم و بنى اميه و بنى عباس براى‏خود فضيلت تراشى مى‏كردند و حديثهائى براى خانواده و فاميل‏خود جعل ميكردند تا خود را از ديگران به اسلام و پيامبر بزرگواراسلام نزديكتر از ديگران معرفى كنند...

و شاهد بر اين مطلب ميتواند همان حديث جعلى قبلى باشدكه در مذمت عباس و على عليه السلام جعل كرده بود بدانخاطركه علويون و بنى عباس رقباى ايشان بودند.

2- زبير بن عوام برادرزاده خديجه سلام الله عليها است كه‏نسبشان به بنى اسد بن عبد العزى ميرسد و عوام پدر او برادر خديجه‏بوده و ورقة بن نوفل هم پسر عموى خديجه كه همگى از همان‏تيره بنى اسد بن عبد الغرى هستند،و اين خبرسازان حرفه‏اى براى‏اينكه فضيلتى براى حضرت خديجه سلام الله عليها و ورقة بن‏نوفل بتراشند اين سخنان را به ايشان نسبت داده تا آنها را در تحكيم اساس اسلام سهيم سازند،اگر چه در اين ميان مقام والاى‏رسول خدا«ص‏»نيز مخدوش گردد و شايد ندانسته و بى‏توجه به‏اينطرف قضيه يعنى خدشه‏دار شدن مقام رسول خدا«ص‏»نيزاينكار را كرده‏اند و تعمدى در اينكار نداشته‏اند...

3- در مورد عايشه نيز همانگونه كه قبلا گفته شد خاله‏عروة بن زبير بوده و عروة بن زبير همانگونه كه شنيديد احدى را ازاو داناتر بعلم فقه و طب و شعر نمى‏دانسته و از اين رو شايد عايشه‏درباره ماجراى وحى اظهار نظرى كرده و عروه روى همان‏عقيده‏اى كه به وى داشته آنرا بعنوان يك روايت مسلمى از اونقل كرده تا ضمنا يكى از بهترين حديثهائى را كه از خاله‏اش‏شنيده در اين باب اظهار كرده باشد...

و روى اين جهات احتمال جعل در اين روايات قوى است‏و انگيزه آن نيز همين‏ها بود كه خوانديد،و الله العالم.

و در پايان لازم است نظرى هم به روايات شيعه در باب‏وحى بيندازيم و به‏بينيم آنها داستان وحى و آغاز نبوت رسول‏خدا«ص‏»را چگونه روايت كرده‏اند.

از آنجمله از امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه نقل شده‏كه درباره داستان وحى و آغاز آن در روزهاى نخست بعثت‏فرموده:

و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله‏صلى الله عليه و آله و خديجة و انا ثالثهما،ارى نورالوحى و الرسالة،و اشم ريح النبوة،و لقد سمعت‏رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله عليه و آله،فقلت:يا رسول الله ما هذه الرنة؟فقال:هذا الشيطان‏قد ايس من عبادته انك تسمع ما اسمع،و ترى ما ارى،الا انك لست بنبى،و لكنك وزير،و انك لعلى خير (49)

-و گرد نياورد خانه‏اى احدى را آنروز در اسلام جز رسول‏خدا«ص‏»و خديجة و من نيز سومى آنها بودم كه نور وحى‏و رسالت را ميديدم و بوى نبوت را استشمام ميكردم وبخوبى صداى ناله شيطان را شنيدم در آنهنگامى كه وحى‏بر رسول خدا«ص‏»نازل شد و عرضكردم:اى رسول خدااين ناله چيست؟فرمود:اين شيطان است كه از پرستش‏خود نوميد گشته،تو هم ميشنوى آنچه را من مى‏شنوم ومى‏بينى آنچه را من مى‏بينم جز آنكه تو پيامبر نيستى ولى‏تو وزير و كمككارى و تو بر خير و خوبى هستى!

و همانگونه كه ملاحظه ميكنيد امير المؤمنين عليه السلام دراين خطبه به وضوح و صراحت جريان را بگونه‏اى ترسيم فرموده و گزارش ميدهد كه گذشته از اينكه رسول خدا«ص‏»نور وحى رامشاهده ميفرمود و صداى ناله شيطان را تشخيص ميداد،خودآنحضرت يعنى على عليه السلام-آن شاگرد ممتاز مكتب‏آنحضرت-نيز صداى ناله شيطان را مى‏شنيد و هيچگاه آندو را بايكديگر اشتباه نميكرد...!

و اين هم روايت ديگرى كه مجلسى(ره)در كتاب‏بحار الانوار از امالى شيخ روايت كرده كه برخى از اصحاب امام‏صادق عليه السلام جريان وحى را كه از آنحضرت مى‏پرسد كه‏چگونه رسول خدا«ص‏»گاه ميفرمود:اين جبرئيل است كه بمن‏چنين و چنان ميگويد،و گاه در حال وحى به حال بيهوشى واغماء ميافتاد؟

امام عليه السلام در پاسخ او فرمود آن حالت رسول خدا«ص‏»

و آن سنگينى كه احساس ميكرد در هنگامى بود كه خداى‏تعالى بدون واسطه جبرئيل با آنحضرت سخن ميگفت،ولى‏هنگامى كه جبرئيل با آن بزرگوار سخن ميگفت چنين حالتى برآنحضرت عارض نمى‏شد و خيلى عادى ميفرمود:

اين جبرئيل است!و جبرئيل چنين گفت؟

و اين هم متن حديث‏شريف كه خلاصه ترجمه‏اش را شنيديد:

الحسين بن ابراهيم القزوينى،عن محمد بن وهبان،عن احمد بن ابراهيم بن احمد،عن الحسن بن‏على الزعفرانى،عن البرقى،عن ابيه،عن ابن ابى‏عمير،عن هشام بن سالم،عن ابى عبد الله عليه السلام‏قال:قال بعض اصحابنا:اصلحك الله اكان رسول الله‏صلى الله عليه و آله يقول:قال جبرئيل،و هذا جبرئيل‏يامرنى،ثم يكون فى حال اخرى يغمى عليه؟قال:

فقال ابو عبد الله عليه السلام:انه اذا كان الوحى من‏الله اليه ليس بينهما جبرئيل اصابه ذلك‏لثقل الوحى من الله،و اذا كان بينهما جبرئيل لم يصبه‏ذلك فقال:قال لى جبرئيل،و هذا جبرئيل. (50) و بلكه در پاره‏اى از روايات آمده است كه جبرئيل هيچگاه‏بدون اجازه قبلى نزد رسول خدا«ص‏»نمى‏آمد،و هرگاه نيز كه اجازه ميگرفت هنگام ورود با كمال ادب و مانند بنده‏اى درحضور آنحضرت جلوس ميكرد،كه اين هم متن آن حديث ديگركه شيخ صدوق(ره) در كتاب علل از امام صادق عليه السلام‏روايت كرده:

عن ابى عبد الله عليه السلام قال:كان جبرئيل اذا اتى النبى‏صلى الله عليه و آله قعد بين يديه قعدة العبد،و كان لا يدخل حتى‏يستاذنه. (51)

اكنون بنگريد«تفاوت ره از كجا است تا بكجا»و چه‏اندازه فرق است ميان روايات اهل سنت و روايات شيعه درمعرفى جبرئيل و رسول خدا«ص‏»و داستان وحى و ورود فرشته‏وحى بر رسول خدا«ص‏»؟و خود قضاوت كنيد!

و اين نيز حديث ديگرى در اين باره كه عياشى در تفسير خودآنرا از زراره از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

«عن زرارة قال:قلت لابي عبد الله‏عليه السلام:كيف لم يخف رسول الله صلى الله عليه‏و آله فيما ياتيه من قبل الله ان يكون ذلك مما ينزغ به الشيطان؟قال:فقال:ان الله اذا اتخذ عبدا رسولاانزل عليه السكينة و الوقار،فكان ياتيه من قبل الله‏عز و جل مثل الذى يراه بعينه‏».

زرارة گويد:به امام صادق عليه السلام عرضكردم:چگونه‏رسول خدا«ص‏»در آنچه بر او از سوى خدا نازل مى‏گشت‏ترس آنرا نداشت كه از وساوس شيطان باشد؟امام‏عليه السلام فرمود: براستى كه خدا هرگاه بنده‏اى را به‏رسالت انتخاب مى‏كند آرامش و وقار خود را بر او فرومى‏فرستد،بدانگونه كه هر چه از جانب خداى عز و جل براو نازل گردد همانند چيزى است كه به چشم خودمى‏بيند... (52)

در اين حديث اين مطلب كه رسول خدا«ص‏»در موردوحى الهى هيچگونه شك و ترديدى بخود راه نميدهد مسلم فرض‏شده و علت آنرا زرارة مى‏پرسد؟

و اين هم روايتى درباره ماجراى بعثت رسول خدا«ص‏»كه‏چون راوى و سندى ندارد چندان معتبر نيست ولى ناقل آن مرحوم‏ابن شهر آشوب است كه در مناقب آنرا روايت كرده كه ميگويد:

و روى انه نزل جبرئيل على جياد اصفر و النبى صلى الله عليه و آله بين على عليه السلام و جعفر،فجلس‏جبرئيل عند راسه،و ميكائيل عند رجله،و لم ينبهاه‏اعظاما له،فقال ميكائيل:الى ايهم بعثت؟قال:الى‏الاوسط،فلما انتبه ادى اليه جبرئيل الرسالة عن الله‏تعالى،فلما نهض جبرئيل ليقوم اخذ رسول الله‏صلى الله عليه و آله بثوبه ثم قال:ما اسمك؟قال:

جبرئيل،ثم نهض النبى صلى الله عليه و آله ليلحق‏بقومه فما مر بشجرة و لا مدرة الا سلمت عليه و هناته،ثم‏كان جبرئيل ياتيه و لا يدنو منه الا بعد ان يستاذن عليه،فاتاه يوما و هو باعلى مكة فغمز بعقبه بناحية الوادى‏فانفجر عين فتوضا جبرئيل،و تطهر الرسول،ثم‏صلى الظهر و هى اول صلاة فرضها الله عز و جل،و صلى‏امير المؤمنين عليه السلام مع النبى صلى الله عليه و آله،و رجع رسول الله صلى الله عليه و آله من يومه الى خديجة‏فاخبرها،فتوضات و صلت صلاة العصر من ذلك‏اليوم (53)

-و روايت‏شده كه جبرئيل بر اسبى زرد رنگ(و يا درمكانى بنام جياد)بر آنحضرت نازل گشت و رسول خدا«ص‏»ميان على عليه السلام و جعفر خفته بود،پس‏جبرئيل در كنار سر آنحضرت نشست و ميكائيل در كنارپاى او و بخاطر عظمت و بزرگى آنحضرت وى را بيدارنكردند، ميكائيل گفت:بسوى كداميك از اينان مبعوث‏گشته‏اى؟گفت:به اين كه در وسط خفته!و چون رسول‏خدا«ص‏»از خواب بيدار شد جبرئيل رسالت‏خداى تعالى‏را به آنحضرت ابلاغ كرد،و چون جبرئيل خواست كه‏برخيزد رسول خدا«ص‏»جامه‏اش را گرفت و بدو گفت:

نام تو چيست؟گفت:جبرئيل،آنگاه رسول خدا برخاست‏تا به قوم خود ملحق شود كه به هيچ درخت و سنگى‏نمى‏گذشت جز آنكه بر او سلام كرده و مژده‏اش ميدادند.

و پس از آن جبرئيل نزد او ميآمد ولى به آنحضرت نزديك‏نمى‏شد تا از وى اذن بگيرد پس روزى در حالى كه رسول‏خدا«ص‏»در بالاى مكه بود بنزد وى آمد و در گوشه‏اى ازآن وادى جائى از زمين را فشار داد و چشمه‏اى پديدار شد وجبرئيل وضوء گرفت و رسول خدا«ص‏»نيز تطهير كردآنگاه نماز ظهر را خواند،و آن نخستين نمازى بود كه‏خداى عز و جل فرض كرد،و امير المؤمنين عليه السلام نيز باآنحضرت نماز خواند،و رسول خدا«ص‏»در همان روزبنزد خديجة بازگشت و جريان را به او خبر داد و او نيز وضوء ساخته و نماز عصر را در همان روز خواند...

و از روايت ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه كه درداستان مجاورت رسول خدا«ص‏»در غار«حراء»ميگويد:

«...حتى جاءت السنة التى اكرمه الله فيها بالرسالة فجاور فى‏حراء شهر رمضان و معه اهله: خديجة و على بن ابيطالب و خادم لهم،فجاءه جبرئيل بالرسالة...» (54)

معلوم ميشود كه على عليه السلام و خديجة نيز در ماجراى‏نزول وحى و بعثت و در غار حراء همراه رسول خدا؟«ص‏» بوده‏اند...

ولى سند حديث و مصدر آنرا متاسفانه نقل نكرده،وهمين قدر در آغاز آن گفته:«و قد ورد فى الكتب الصحاح‏».

شريعت قبل از بعثت

بحث پايانى اين بخش:

در پايان بحث از ماجراى بعثت رسول خدا(ص)-طبق‏وعده‏اى كه داديم-لازم است مقدارى هم درباره شريعت و آئينى كه رسول خدا(ص)قبل از بعثت از آن پيروى ميكرده بحث‏شود، زيرا اين مطلب از نظر تاريخ مسلم است كه:

اولا-رسول خدا(ص)در تمام دوران زندگى قبل از بعثت‏خود،لحظه‏اى در برابر بتها پرستش نكرد،و از آئين مشركين وبت‏پرستان و سنتها و مراسم شرك‏آلود و غلط ايشان پيروى نكرد،و از«اكل ميته‏»و ذبائحى كه نام خدا بر آنها ذكر نشده بودنمى‏خورد،و اينكه در صحيح بخارى و مسند احمد بن حنبل آمده‏است كه گويند:

براى رسولخدا(ص)سفره غذائى حاضر كردند،و زيد بن‏عمرو بن نفيل (55) را نيز بر سر آن سفره خواندند،ولى زيد از حضور برسر آن سفره خوددارى كرده گفت:

«انا لا آكل مما تذبحون على انصابكم،و لا آكل الا ما ذكر اسم‏الله عليه‏»

من از آنچه شما بر بتهاى خود ذبح ميكنيد نمى‏خورم و جز آنچه را نام‏خدا بر آن برده شده نخواهم خورد.و در نقل احمد بن حنبل هست كه‏رسول خدا(ص)بر سر سفره‏اى با سفيان بن حارث غذا ميخورد وزيد از آنجا عبور كرد و آن دو او را به خوردن دعوت كردند و او چنين پاسخى داد... (56) مخدوش و غير قابل قبول است و از اينرو خود اهل سنت وآنها كه صحيح بخارى را صحيحترين كتابهاى حديثى ميدانندنتوانسته‏اند آنرا بپذيرند و در صدد توجيه برآمده كه از آنجمله‏سهيلى در كتاب‏«الروض الانف‏»گويد:

«كيف وفق الله زيدا الى ترك ما ذبح على النصب و ما لم يذكراسم الله عليه و رسوله(ص)كان اولى بهذه الفضيلة فى الجاهلية‏لما ثبت من عصمة الله تعالى له‏» (57) يعنى چگونه خداوند به زيد اين توفيق را عنايت كرد كه از خوردن‏ذبحى كه براى بتها ذبح شده و يا نام خدا بر آن جارى نشده بود خوددارى‏كند،ولى به رسول خدا چنين توفيقى نداد،با اينكه رسول خدا(ص) به‏چنين فضيلتى سزاوارتر بود بخاطر عصمتى كه از سوى خداى تعالى‏داشت:

و آنگاه درصدد پاسخ و توجيه برآمده و گويد:

«ليس فى الرواية انه قد اكل من السفره و بان شرع ابراهيم انما جاء بتحريم‏الميتة لا بتحريم ما ذبح لغير الله تعالى فريد امتنع عن اكل ما ذبح لغير الله براى رآه‏لا بشرع ما تقدم‏»

يعنى-در روايت نيامده كه آنحضرت از آن سفره چيزى خورد،و از اين گذشته‏شرع ابراهيم ميته را حرام كرده بود نه آنچه را كه نام خدا بر آن جارى نشده بود،و ازاينرو زيد طبق راى خود از خوردن آن غذا خوددارى كرد نه بخاطر شريعت گذشته.

ولى براى خواننده محترم روشن است كه اين پاسخ نميتوانداشكال و شبهه را از ذهن انسان رفع كند و بهتر آن است كه اصل‏حديث را كه بگفته ايشان بر خلاف دليلهائى است كه عصمت‏رسول خدا(ص)را ثابت كرده مردود بدانيم و آنرا نپذيريم.

و همچنين حديث‏«استلام اصنام‏»-دست و صورت ماليدن‏به بتها بعنوان تبرك و احترام-كه در روايات ايشان آمده (58) وروايات ديگرى كه حكايت از مشاركت آنحضرت در مراسم‏شرك‏آميز آنها ميكند همگى مردود و مخالف با مبانى و اصول خودآنها در باب نبوت آن بزرگوار است.

ثانيا از نظر تاريخ مسلم است كه آنحضرت قبل از بعثت‏عبادتهائى از قبيل نماز و روزه و طواف و حج و عبادتهاى ديگرى‏انجام ميداده چنانچه در حديث عايشه و ديگران در ماجراى بعثت‏اين جمله بود كه:

«فكان يخلو بغار حراء فيتحنث فيه‏»

و«تحنث‏»را به‏«تعبد»معنا كرده بودند.

و مرحوم فتال نيشابورى در روضة الواعظين گفته:

«رسول خدا(ص)از اول تكليف روزه ميگرفت و نمازمى‏گذارد،بعكس آنچه در ميان قوم معمول بود و چون به سن‏چهل سالگى رسيد خداوند بوسيله جبرئيل او را مامور به ابلاغ‏رسالت فرمود...» (59) و اكنون با توجه به اين دو مقدمه اين بحث پيش آمده كه آيارسول خدا(ص)در پيروى از مرام مقدس توحيد و عمل به‏دستورات و اعمال دينى تابع چه شريعتى بوده؟آيا شريعت انبياءگذشته و يا شريعت‏خود يعنى شريعت مقدس اسلام كه بعدامامور به ابلاغ و اظهار آن گرديد...و در آن وقت تنها خودآنحضرت مامور به پيروى و انجام اعمال آن بود...

و بنابر آنچه گفته شد تذكر اين نكته در اينجا لازم است كه‏به نظر نگارنده طرح اين بحث بنحوى كه در كتابهاى دانشمندان‏اسلامى اعم از دانشمندان شيعه و اهل سنت-آمده خالى از نوعى‏تسامح و بى‏دقتى نيست زيرا آن مسئله را به اين نحو و با اين‏عبارت طرح كرده و گفته‏اند:

«اعلم ان علماء الخاصه و العامه اختلفوا فى ان النبى(ص)

هل كان قبل بعثته متعبدا بشريعته ام لا...» (60) و يا اين عبارت كه از يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت‏است كه ميگويد:

«و قد اختلف العلماء فى تعبده قبل البعثه هل كان على شرع ام لا؟» (61) يعنى علماء اختلاف دارند در اينكه تعبد و انجام عبادتهاى آنحضرت پيش ازماجراى بعثت آيا بر طبق شرعى از شرايع بوده يا نه؟

و وجه تسامح و بى‏دقتى همين است كه اعمال و عبادات آن‏بزرگوار بطور مسلم بر طبق شريعتى انجام ميشده كه آن شريعت‏ياشريعت پيمبران گذشته بوده و يا شريعت‏خود آنبزرگوار...

و شايد مرحوم علامه(ره)در شرحى كه بر مختصر ابن حاجب‏نگاشته و عبارت آنرا مرحوم مجلسى در بحار الانوار نقل كرده‏متوجه اين مطلب بوده كه بحث را اينگونه مطرح فرموده:

«اختلف الناس فى ان النبى(ص)هل كان متعبدا بشرع احد من الانبياءقبله قبل النبوه ام لا... » (62) كه براى اهل تحقيق روشن است كه اين عبارت از آن‏تسامح و اشكال خالى است و بهر صورت مسئله آنقدر مهم نيست‏كه بيش از اين مقدار وقت‏شما را بگيريم و اين مقدار هم از باب تذكر بنظر لازم آمد.و بهتر آن است كه به اصل بحث بازگرديم وبحث را اينگونه طرح كنيم كه:آيا رسول خدا(ص)قبل از بعثت‏تابع چه شريعتى از شريعتهاى الهى بوده؟

جمعى معتقدند كه آنحضرت تابع شريعتهاى پيمبران قبل ازخود بوده؟و گروهى نيز معتقدند كه تابع شريعت‏خود يعنى‏شريعت اسلام بوده،با اين توضيح كه در آنزمان بدان حضرت‏وحى ميشد و به اصطلاح‏«نبى‏»بود،و موظف بود بدانچه بر اووحى ميشد بدان عمل كند،ولى‏«رسول‏»نبود و وظيفه نداشت‏آنها را بديگران ابلاغ كند،تا سن چهل سالگى كه به‏منصب رسالت مفتخر گرديد و موظف شد اين آئين مقدس رابديگران نيز ابلاغ كند.

گروه اول نيز كه عقيده دارند آنحضرت تابع شريعتهاى‏پيمبران قبل از خود بوده درباره آن شريعت و آن پيامبراختلاف نظر دارند و چهار نظريه درباره آن شريعت ذكر شده:

1-شريعت نوح عليه السلام‏2-شريعت ابراهيم عليه السلام‏3-شريعت موسى عليه السلام‏4-شريعت عيسى عليه السلام‏و در اينجا نظريه پنجمى هم ابراز شده و آن اين است كه‏گفته‏اند: هر چه نزد آنحضرت ثابت‏شده بود كه شريعت است از آن‏پيروى كرده و بدان عمل ميكرد و پيرو شريعت مخصوصى نبود.وبنظر ميرسد غرض ورزى و دست‏سياست بازان و قصه‏پردازان يهودو نصارى هم در اين مسئله راه يافته باشد و براى اثبات اينكه‏شريعت اسلام پيرو همان شرايع يهود و نصارى است ورسول خدا(ص)نيز تابع موسى و عيسى بوده به اين بحث دامن‏زده و احيانا اظهار نظرهائى كرده باشند زيرا آنها كه باك‏نداشتند ابراهيم عليه السلام را يهودى يا نصرانى بخوانند هيچ‏باكى نداشتند كه رسولخدا(ص)و سلاله ابراهيم عليه السلام رايهودى و يا نصرانى بدانند!و بهر صورت هر يك از دو دسته براى‏مدعاى خود دليلهائى ذكر كرده‏اند و دانشمندان نيز آنها را دركتابهاى خود بتفصيل نقل كرده‏اند كه فشرده‏اى از آنرا ميتوانيددر بحار الانوار مجلسى(ره)بخوانيد (63) و بنظر ما آنچه در ميان‏دليلهاى دسته اول(يعنى آنها كه گفته‏اند رسول خدا تابع‏شريعتهاى قبل از خود بوده) مهم و قابل بحث ميباشد چند آيه‏قرآنى است و بقيه گفتارها اجتهادات و يا روايات ضعيفى است‏كه از نقل آنها صرفنظر ميكنيم.و به نقل همان آيات اكتفامى‏نمائيم:

1-آيه 90 از سوره انعام است كه خداى تعالى پس از ذكرنام جمعى از پيمبران چون ابراهيم و فرزندان آن بزرگوار فرمايد:

/اولئك الذين هداهم الله فبهداهم اقتده/آنها هستند كه خداوند ايشانرا هدايت و راهنمائى فرمود،و تو نيز ازهدايت آنها پيروى كن...

و پاسخى كه از استدلال به اين آيه داده شده آن است كه‏منظور از اين هدايت و پيروى از آن همان اصول مورد اتفاق همه‏اديان است نه فروع شرعيه زيرا پر واضح است كه فروع در اديان‏گذشته مورد اختلاف بوده...

نگارنده گويد:مؤيد اين پاسخ نيز همان نزول آيه است كه‏پس از بعثت رسول خدا(ص)نازل گشته و ميتوان گفت:اين آيه‏ربطى به بحث ما كه بحث از شريعت رسول خدا(ص)قبل ازبعثت ميباشد ندارد...

و از همين پاسخ مى‏توان پاسخ استدلال به آيات ديگرى را نيزكه در اينباره شده است دانست مانند آيه:

/شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ماوصينا به ابراهيم و موسى و عيسى،ان اقيموا الدين و لا تفرقوا فيه‏كبر على المشركين ما تدعوهم اليه.../ (64) كه با توجه به صدر و ذيل آيه بخوبى روشن ميشود كه منظور همان اصول عقايدى است كه‏در همه اديان بوده است...

و آيه شريفه/ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا.../ (65) كه منظور از پيروى‏«ملة ابراهيم‏»همان اصول عقليه است نه‏فروع شرعيه،بدليل آيه ديگرى كه فرموده:/و من يرغب عن‏ملة ابراهيم الامن سفه نفسه/ (66) و پر واضح است كه بسيارى از فروع شرعيه آئين ابراهيم نسخ‏شده و اگر منظور از«ملة ابراهيم‏»همه اصول و فروع بود با توجه‏به اين آيه نسخ آنها جايز نبود...

و آيه:/انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين.../ (67) و بخصوص آيه اخير كه ظاهرا مربوط به اصل مسئله وحى وكيفيت آن است و ربطى به مسئله مورد بحث ما ندارد...

و اما دليل گروه ديگر كه گفته‏اند:رسول خدا(ص)پيروشريعت و آئين خود يعنى آئين مقدس اسلام بوده روايات بسيارى‏است كه برخى از آنها صراحت در اين مطلب دارد و از برخى با توجه به روايات و شواهد ديگر استفاده مطلب از آنها ميشود كه ازدسته نخست رواياتى است كه صراحت دارد بر اينكه‏رسول خدا(ص)قبل از بعثت نيز«نبى‏»و پيامبر بوده.

1-مانند روايت مشهورى كه در كتابهاى شيعه و اهل سنت‏آمده كه رسول خدا(ص)فرمود:

«كنت نبيا و آدم بين الروح و الجسد» (68) من پيامبر بودم در وقتى كه آدم ميان روح و بدن بود. ..

و در برخى از كتابها اين گونه نقل شده كه فرمود:«كنت‏نبيا و آدم بين الماء و الطين‏»:و براى فهم بهتر اين استدلال بايداين مطلب را نيز اضافه كرد كه بعثت پيمبران الهى كه برتر وخاتم آنها پيامبر بزرگوار اسلام بوده است مراحل و درجاتى داشته-چنانچه از روايات نيز استفاده ميشود-كه يكى از آن مراحل‏«نبوت‏»است و اين مرحله قبل از مرحله رسالت بوده و مرحله‏نبوت آن بزرگواران مرحله‏اى بوده كه از طريق فرشتگان و يا درخواب و يا از طريق الهام به آنها وحى ميشده و دستورات و ياخبرهائى از جانب خداى تعالى به ايشان داده مى‏شد كه مامور به‏عمل بدان ميشدند ولى مامور به ابلاغ و رساندن آنها بديگران‏نبودند و در اين مرحله آنها«نبى‏»بودند نه رسول و براى درك بيشتر اين مطلب به روايات زير توجه كنيد كه در باب‏«طبقات الانبياء و الرسل و الائمة‏»از كتاب شريف كافى وجاهاى ديگر نقل شده مانند اين روايت كه كلينى(ره)بسند خوداز زيد شهام روايت كرده كه گويد:از امام صادق عليه السلام‏شنيدم كه فرمود:«ان الله تبارك و تعالى اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان‏يتخذه نبيا و ان الله اتخذه نبيا قبل ان يتخذه رسولا و ان الله اتخذه‏رسولا قبل ان يتخذه خليلا و ان الله اتخذه خليلا قبل ان يجعله امامافلما جمع له الاشياء قال:انى جاعلك للناس اماما» (69) براستى كه خداى تعالى ابراهيم را به بندگى خويش برگرفت پيش ازآنكه به نبوت برگيرد،و خداى تعالى او را به نبوت خويش برگرفت پيش‏از آنكه به رسالت برگيرد،و به رسالت برگرفت پيش از آنكه بدوستى خودبرگيرد،و به دوستى برگرفت پيش از آنكه به امامت برگيرد و چون همه‏اينها را براى او گردآورد فرمود«من تو را براى مردم امام قرار دادم‏»

و نيز بسندش از زراره روايت كرده كه گويد:از امام باقرعليه السلام معناى آيه شريفه‏«و كان رسولا نبيا»و فرق ميان‏«رسول‏»و«نبى‏»را پرسيدم و آنحضرت در پاسخ من فرمود:

«النبي الذي يرى في منامه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك و الرسول‏الذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين الملك...» (70) و نبى كسى است كه در خواب(فرشته را)به‏بيند و صداى(او را)بشنود ولى‏به عيان فرشته را نبيند و رسول كسى است كه صدا را بشنود و در خواب‏ببيند و در عيان نيز او را مشاهده كند.

و بسندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«الانبياء و المرسلون على اربع طبقات،فنبى منبا فى نفسه لا يعدوغيرها و نبى يرى فى النوم و يسمع الصوت و لا يعاينه فى اليقظه و لم‏يبعث الى احد...» (71) پيامبران و رسولان بر چهار طبقه هستند گاهى‏«نبى‏»است كه تنها به او خبر رسيده و از او بديگرى تجاوز نكند، وگاهى‏«نبى‏»است كه در خواب ببيند و صدا را بشنود و در بيدارى‏نه‏بيند و بسوى ديگرى هم مبعوث نشده...

و روايت ديگرى كه از يزيد كناسى روايت كرده كه گويد:

از امام باقر عليه السلام پرسيدم:آيا عيسى بن مريم در آنهنگام كه‏در گهواره سخن فت‏حجت‏خداى تعالى بر مردم زمان خود بود؟

امام عليه السلام در جواب من فرمود:

«كان يومئذ نبيا حجة لله غير مرسل،اما تسمع لقوله تعالى حين‏قال انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا» (72) وى در آنروز«نبى‏»و حجتى بود از سوى خدا ولى‏«مرسل‏»و فرستاده بسوى كسى نبود،آيا اين گفتار خداى تعالى را نشنيده‏اى‏آنهنگام كه عيسى گفت‏«من بنده خدايم كه كتاب بمن داده و مرا«نبى‏»قرارم داده‏».و از روايت اخير و استشهاد به آيه قرآنى‏بخوبى معلوم ميشود كه مقام نبوت مقامى است كه ممكن است‏به پيمبران در گهواره نيز داده شود چنانچه به عيسى عليه السلام‏داده شد... (73) و بخصوص با توجه به رواياتى كه خداوند هيچ‏فضيلت و كرامت و معجزه‏اى به پيامبرى از پيمبران خود عطانفرمود جز آنكه آنرا به رسول خدا(ص)نيز عطا فرمود مانند روايت‏مفصلى كه از ارشاد القلوب ديلمى نقل شده كه امير المؤمنين‏عليه السلام بمردى يهودى كه در اينباره سئوال كرد فرمود:

«فو الله ما اعطى الله عز و جل نبيا و لا مرسلا درجة و لا فضيلة‏الا و قد جمعها لمحمد(ص)و زاده على الانبياء و المرسلين‏اضعافا...» (74) بخدا سوگند كه خداى عز و جل به هيچ نبى و مرسلى درجه و فضيلتى‏عطا نفرمود،جز آنكه آنرا براى حضرت محمد(ص)گرد آورده و بلكه چند برابر آنها افزوده است...

2-دليل دوم،سخن امير المؤمنين عليه السلام است در«خطبه قاصعه‏»كه در نهج البلاغه و كتابهاى ديگر از آنحضرت‏نقل شده كه درباره رسول خدا(ص)فرمود:

«و لقد قرن الله به(ص)من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من‏ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره‏»

خداى تبارك و تعالى از لحظه‏اى كه پيغمبر را از شير گرفتندبزرگترين فرشته از فرشتگان خود را قرين او فرمود تا اخلاق نيكو و صفات‏پسنديده را به وى بياموزد...و معناى تعليم فرشته جز همان نبوت چيزديگرى نيست.

و در چند روايت در اصول كافى آمده كه منظور از«روح‏»

در آيات سوره شورى و اسراء يعنى آيه شريفه/و كذلك اوحينااليك روحا من امرنا/ (75) و آيه/يسئلونك عن الروح قل الروح من‏امر ربى/ (76) همين فرشته بوده،كه يكى از آنها روايت زير است‏كه كلينى بسند خود از ابى بصير روايت كرده كه گويد:از امام‏صادق عليه السلام تفسير«روح‏»را در آيه‏«يسئلونك عن الروح‏»

پرسيدم و آنحضرت فرمود:«خلق اعظم من جبرئيل و ميكائيل،كان‏مع رسول الله(ص)و هو مع الائمه و هو من الملكوت‏» (77) يعنى اين روح،خلقى است از مخلوقات خدا بزرگتر از جبرئيل وميكائيل كه بهمراه رسول خدا(ص)بوده و همراه امامان نيز هست و او ازعالم ملكوت(و مجردات و فرشتگان)است.و در روايتى كه صفار دركتاب بصائر الدرجات روايت كرده اينگونه است كه امام صادق‏عليه السلام فرمود:

«ان الروح خلق اعظم من جبرئيل و ميكائيل،كان مع‏رسول الله(ص)يسدده و يرشده و هو مع الاوصياء من بعده‏».

و بلكه در پاره‏اى از روايات آمده كه‏«روح القدس‏»كه‏نامش در قرآن كريم و در روايات آمده نام همين فرشته بود نه نام‏جبرئيل و نام جبرئيل روح الامين است كه در قرآن كريم نيزآمده است.

نگارنده گويد:با توجه بدانچه ذكر شد بنظر ميرسد اين قول‏دوم نزديك‏تر به ذهن و اولى به پذيرفتن و قبول باشد و از نظر عقل‏و نقل مانعى براى پذيرفتن آن بنظر نميرسد و از آنجا كه اين بحث‏چندان رابطه‏اى با بحث تاريخى ما نيز ندارد بهمين مقدار اكتفاكرده و براى تحقيق بيشتر شما را بكتابهاى كلامى و حديثى‏ديگرى كه بتفصيل در اينباره بحث كرده‏اند ارجاع داده و بدنبال‏بحث تاريخى خود باز ميگرديم.


پى‏نوشتها:

49- نهج البلاغه خطبه 190.

50- بحار الانوار ج 18 ص 268 و اين هم پاسخى است به برخى از اهل سنت كه‏خواسته‏اند روايت عايشه را توجيه كرده و آن حالت رسول خدا«ص‏»را كه در آن‏حديث آمده با روايات ديگرى كه در اين باره رسيده كه چون وحى بر آن حضرت نازل‏ميشد حالت غش او را ميگرفت...و اين هم حديث ديگرى در اين باره كه در كتاب‏توحيد صدوق(ره)(ص 102)آمده:

«...عن عبيد بن زرارة،عن ابيه قال:قلت لابى عبد الله عليه السلام:جعلت فداك‏الغشية التى كانت تصيب رسول الله صلى الله عليه و آله اذا نزل عليه الوحى؟قال:

فقال ذلك اذا لم يكن بينه و بين الله احد،ذاك اذا تجلى له،قال:ثم قال:تلك‏النبوة يا زرارة،و اقبل يتخشع‏».

51- علل الشرايع ص 14.

52- تفسير عياشى ج 2 ص 201.

53- مناقب ج 1 ص 45.

54- شرح نهج البلاغه ج 13 ص 208-ط جديد-.

55- زيد بن عمرو بن نفيل از حنفاء بوده است كه در گذشته بتفصيل در مقاله‏اى جداگانه‏شرح حالش را ذكر كرديم.

56- الصحيح من السيره ج 1 ص 158.

57- الروض الانف ج 1 ص 256.

58- الصحيح من السيره ج 1 ص 160.

59- بنقل از كتاب جنه الماواى قاضى طباطبائى.

60- بحار الانوار ج 18 ص 271.«

61- سيرة النبوية ابن كثير ج 1 ص 391.

62- بحار الانوار ج 18 ص 271.

63- بحار الانوار ج 18 ص 271-281.

64- سوره شورى آيه 13.

65- سوره نحل آيه 123.

66- سوره بقره آيه 130.

67- سوره نساء آيه 163.

68- الغدير ج 9 ص 287،بحار الانوار ج 18 ص 278.

69- الاصول من الكافى باب طبقات الانبياء و الرسل و الائمة ج 2.

70- الاصول من الكافى باب الفرق بين الرسول و النبى و المحدث ج 1.

71- الاصول من الكافى باب طبقات الانبياء و الرسل.

72- بحار الانوار ج 18 ص 278.

73- در ميان پيمبران الهى پيغمبران ديگرى نيز بوده‏اند كه در كودكى و نوجوانى به مقام‏نبوت رسيده‏اند مانند عيسى كه خداوند درباره‏اش فرمود«و آتيناه الحكم صبيا»و يوسف‏كه خداوند درباره‏اش فرمود«و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا»و بگفته بسيارى از مفسران‏منظور از اين وحى،وحى نبوت بوده.

74- بحار الانوار ج 16 ص 341.

75- سوره شورى آيه 52.

76- سوره اسرى آيه 85.

77- بحار الانوار ج 18 ص 256.