درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۲

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۱۱ -


فصل دهم

نخستين كسى كه اسلام آورد

نخستين فردى كه به رسول خدا(ص)ايمان آوردو مسلمان شداز نظر روايات و تواريخ مسلم است كه نخستين فردى كه ازجنس زنان به رسول خدا(ص)ايمان آورده و مسلمان شد، همسرمكرمه‏اش خديجه سلام الله عليها بود و بلكه بر طبق ادعاى‏بسيارى از سيره نويسان و مورخان:نخستين انسانى كه به‏آنحضرت ايمان آورده و مسلمان شد خديجه بود.و اين عبارت ازابن اثير جزرى است كه در كتاب خود«اسد الغابة‏»گويد:

«خديجه بنت‏خويلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشية الاسدية‏ام المؤمنين زوج النبى(ص)اول امراة تزوجها و اول خلق الله اسلم باجماع‏المسلمين،لم يتقدمها رجل و لا امراة. ..» (1) .

-يعنى خديجه دختر خويلد...همسر رسول خدا(ص)نخستين زنى بود كه رسول خدا با او ازدواج كرد و نخستين خلق خدا بود-به اجماع مسلمانان-كه‏اسلام را اختيار كرد و هيچ مرد و زنى از او پيشى نگرفت.

و اين هم عبارت يكى از قديمى‏ترين سيره‏ها يعنى سيره ابن اسحاق است‏كه مى‏گويد:

«و كان اول من اتبع رسول الله(ص)خديجه بنت‏خويلد زوجته...» (2) -و نخستين كسى كه از رسول خدا(ص)پيروى كرد خديجه دختر خويلدهمسر آنحضرت بود.و نظير اين دو عبارت از كتابهاى ديگر نقل شده.و ازدانشمندان شيعه نيز مرحوم على بن عيسى اربلى همين عقيده را دارد،پس ازروايتى كه از ابن عباس نقل كرده كه گفته است:

«...ان اول من صلى مع رسول الله(ص)بعد خديجه،على‏عليه السلام‏».

چنين گويد:

«و قد تقدم ذكر اسلامها رضى الله عنها،و انها سبقت الناس‏كافة...» (3) و از آنچه ذكر شد چنين استفاده مى‏شود كه خديجه‏عليها السلام نخستين انسانى بوده كه به رسول خدا(ص) ايمان‏آورده است،چه از جنس زنان و چه از جنس مردان.ولى درتاريخ يعقوبى آمده است كه گويد:

«...و كان اول من اسلم خديجة بنت‏خويلد من النساء،و على بن ابيطالب من الرجال ثم زيد بن حارثه،ثم ابوذر...» (4) -خديجه نخستين كسى بود از جنس زنان كه مسلمان شد و على بن ابيطالب‏نيز نخستين كسى بود از جنس مردان كه اسلام اختيار كرد و سپس زيد بن‏حارثه و پس از او ابوذر...

در اين نقل از آن جهت كه مورد بحث ما است‏سخنى به‏ميان نيامده و ساكت است.و در نقل على بن ابراهيم-از محدثين‏شيعه-آمده است كه در تفسير آيه مباركه:

/فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين/ (5) چنين گويد:

«انها نزلت بمكة بعد ان نبى رسول الله(ص)بثلاث سنين،و ذلك ان‏النبوة نزلت على رسول الله(ص)يوم الاثنين،و اسلم على عليه السلام يوم‏الثلثاء،ثم اسلمت‏خديجة بنت‏خويلد زوجة النبى(ص)...» (6) -اين آيه در مكه نازل شد پس از گذشت‏سه سال از نبوت رسول خدا(ص)

و ماجرا از اين قرار بود كه مقام نبوت روز دوشنبه بر رسول خدا(ص)نازل شد وعلى عليه السلام روز سه شنبه مسلمان شد و پس از او خديجه دختر خويلد همسررسول خدا(ص) مسلمان شد...

و در نقل كتاب‏«طرف‏»سيد بن طاووس كه از كتاب وصية‏عيسى بن مستفاد از حضرت موسى بن جعفر از پدرش امام صادق عليهما السلام روايت كرده اينگونه است كه رسول خدا(ص)آن‏دو را با يكديگر به اسلام دعوت فرمود و آن دو با همديگر يكباره‏ايمان آورده اسلام را پذيرفتند... (7) و اقوال و روايات ديگرى هم در اين باره در كتابهاى‏شيعه و اهل سنت آمده كه در آنها درباره على عليه السلام‏تعبيراتى امثال اينكه آنحضرت‏«اول الناس اسلاما»

يا«اول الامة اسلاما»و يا«اول من آمن‏»بوده ذكر شده كه‏از آنها استفاده مى‏شود على عليه السلام نخستين مسلمان بوده. (8) و ما فعلا در اين باره بحث زيادى نداريم و به همين مقدار دراينمورد اكتفا مى‏كنيم.

البته تذكر اين مطلب هم لازم است كه خديجه همانگونه كه‏در بحث ازدواج رسول خدا(ص) گفته شد:كمال ايثار و مهربانى‏را نسبت به همسر بزرگوار خود حضرت محمد(ص)داشت ورسول خدا(ص)نيز تا پايان عمر پيوسته از مهر و محبت و ايثارخديجه ياد مى‏كرد،و خود همين سبقت ايمان او به رسول‏خدا(ص)دليل ديگرى بر اعتقاد و ايمان قلبى او به صداقت وعظمت همسر گرامى خود،و در نتيجه دليلى بر ايثار و عشق او درراه وصول به اهداف عاليه آنحضرت است.و در روايات هم آمده‏است كه ايمان خديجه براى رسول خدا(ص)موجب تقويت قلب‏و رفع غم و اندوه آنحضرت بود،كه هرگاه از تكذيب مشركان وتمسخر و استهزاء دشمنان دلگير و افسرده خاطر گشته و بخانه‏مى‏آمد،خديجه سلام الله عليها با سخنان دل‏نشين و دلدارى دادن‏به آنحضرت موجبات رفع افسردگى و دلگرمى آن بزرگوار رافراهم مى‏نمود و عبارت ذيل متن حديث ابن اسحاق است كه درسيره خود روايت كرده است:

«كانت‏خديجه اول من آمن بالله و رسوله و صدق بما جاء به،فخفف الله بذلك عن رسول الله(ص)لا يسمع شيئا يكرهه من رد عليه‏و تكذيب له فيحزنه ذلك الا فرج الله عنه بها اذا رجع اليها،تثبته و تخفف‏عنه و تصدقه و تهون عليه امر الناس‏» (9) .

و اما در مورد على عليه السلام

و اما درباره ديگران غير از حضرت خديجه عليها السلام براى‏ما جاى ترديد نيست كه طبق نقلهاى صحيح و معتبر و سندهاى‏دست نخورده و دست اول تاريخى و حديثى-كه برخى از آنها راشنيديد-و به گواهى بيشتر اصحاب رسول خدا(ص)-و از آن‏جمله سخنان خود امير المؤمنين عليه السلام-و بر طبق جريان طبيعى و معمولى اين ماجرا،نخستين كسى كه به رسول‏خدا(ص)ايمان آورد و دعوت آنحضرت را پذيرفت،على‏عليه السلام بود.

و بنظر ما مسئله چنان روشن است كه نيازى به بحث‏زياد و استدلال به روايات و تواريخ بسيار نداريم،و براى‏كسى كه بخواهد در اين باره تحقيق و تتبع كند هر چه بيشتر به‏منابع تاريخى و روايات مراجعه مى‏كند يك شبهه براى اوتقويت مى‏شود و آن شبهه اينكه روايات و اقوالى كه در اين باره‏نقل اختلاف كرده و يا ديگرانى همانند ابوبكر را در پذيرش‏اسلام مقدم بر على عليه السلام دانسته‏اند گذشته از اينكه تمامى‏آنها با رواياتى از همان راويان متناقض و متعارض است و از نظرفن حديث‏شناسى از درجه اعتبار ساقط مى‏شود،از كانالهاى‏ناسالم بدست ما رسيده و يا راويان حرفه‏اى و خود فروخته ومزدور نقل كرده و يا غرض ورزيهاى سياسى و غير سياسى درآنها دخالت داشته است و گرنه در روايات و نقلهاى معتبر وسالم-اعم از شيعه و اهل سنت-در اين باره كه على عليه السلام‏نخستين مسلمان و مؤمن به رسول خدا(ص)بوده بحثى نبوده ودوست و دشمن بدان اعتراف داشته‏اند.

اما روايات

و روايات در اين باره تنها بيش از يكصد حديث از طريق اهل سنت روايت‏شده كه مرحوم علامه امينى‏«قدس سره‏»آنهارا در كتاب شريف‏«الغدير»(ج 3 و ج 2)به طريقهاى مختلف ازرسول خدا(ص)و امير المؤمنين عليه السلام و ساير صحابه رسول‏خدا(ص)نقل كرده و ما نيز براى تيمن و تبرك چند حديث راانتخاب كرده ذيلا براى شما نقل مى‏كنيم:

1- طبرانى و هيثمى و بيهقى و حافظ گنجى و ديگران به‏سندهاى خود از سلمان و ابوذر و حذيفه از رسول خدا(ص)

روايت كرده‏اند كه درباره على عليه السلام فرمود:

«...ان هذا اول من آمن بى و هو اول من يصافحنى يوم القيامة،و هو الصديق الاكبر و هذا فاروق هذه الامة،يفرق بين الحق‏و الباطل،و هذا يعسوب المؤمنين‏» (10)

-براستى كه اين مرد نخستين كسى است كه به من ايمان آورده و اونخستين كسى است كه در روز قيامت با من مصافحه كند(و دست به‏دست من دهد)و او است صديق اكبر و او است فاروق اين امت كه ميان‏حق و باطل را جدا سازد و او است بزرگ و سرور مؤمنان.

2- حاكم در مستدرك و خطيب بغدادى در تاريخ خود و ابن‏ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ديگران با مختصر اختلافى از رسول خدا(ص)روايت كرده‏اند كه فرمود:

«اول الناس ورودا على الحوض اولهم اسلاما،على بن‏ابيطالب‏». (11)

-نخستين كسى كه در كنار حوض بر من درآيد نخستين آنها است درپذيرش اسلام و او على بن ابيطالب است.

3- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از جماعتى از صحابه‏رسول خدا(ص)مانند ابن عباس و جابر و اسماء بنت عميس وام ايمن و ديگران نقل كرده كه رسول خدا(ص)در داستان‏ازدواج على و فاطمه عليهما السلام به دخترش فاطمه فرمود:

«زوجتك اقدم الامة اسلاما». (12)

-تو را به همسرى كسى درآوردم كه از همه امت در اسلام مقدم‏است.

4- نسائى و ابن ماجة و طبرى-در تاريخ خود-و ابى داودو خطيب بغدادى و هيثمى و ديگران به سندهاى خود ازامير المؤمنين عليه السلام روايات زير را نقل كرده‏اند كه فرمود:

«انا اول رجل اسلم مع رسول الله(ص)» (13) .

و در نقل ديگرى اينگونه است كه فرمود:

«انا اول من اسلم مع النبى(ص)» (14) .

و يا فرمود:

. (15)

5-و در بيش از دوازده كتاب از كتابهاى معروف و معتبراهل سنت،مانند جامع ترمذى و معجم طبرانى و مستدرك حاكم‏و استيعاب ابن عبد البر و فرائد السمطين حموى و ديگران به‏سندهاى خود از انس بن مالك روايت كرده‏اند كه گفته است:

«بعث النبى(ص)يوم الاثنين و صلى على عليه السلام يوم الثلثاء». (16)

-رسول خدا(ص)روز دوشنبه مبعوث به رسالت گرديد و على عليه السلام‏روز سه شنبه نماز گزارد.

6- و در بيش از هفت كتاب از كتابهاى معتبر ايشان مانندمستدرك حاكم و كامل ابن اثير و مجمع الزوائد هيثمى و استيعاب‏و غيره به سندهاى خود از زيد بن ارقم روايت كرده‏اند كه گفته‏است:

«اول من آمن بالله بعد رسول الله(ص)على بن ابيطالب‏».

و يا به اين تعبير كه گويد:

«اول من صلى مع رسول الله(ص)على‏». (17)

نگارنده گويد:به همين مضمون بيش از يكصد روايت ديگردر روايات و كتابهاى معتبر اهل سنت از اصحاب رسول‏خدا(ص)مانند عبد الله بن عباس و ابو سعيد خدرى و سلمان‏فارسى،و مقداد بن عمرو كندى و ابو رافع و جابر بن عبد الله‏انصارى و حذيفه بن يمان و عمر بن خطاب و عبد الله بن مسعودو هاشم بن عقبة مرقال و عدى بن حاتم و ديگران نقل شده كه مابخاطر رعايت اختصار به همين مقدار اكتفا مى‏كنيم و شما را به‏همان كتاب‏«الغدير»كه متن آنها را با مصادر و مراجع ذكركرده ارجاع مى‏دهيم.

7- و در كتابهاى دانشمندان و محدثين بزرگوار شيعه نيز بيش ازاين حديث نقل شده كه مرحوم علامه مجلسى(ره)بيشتر آن‏احاديث را در كتاب بحار الانوار خود نقل كرده (18) و از آنجمله‏است‏حديث ذيل كه ابن شهر آشوب در كتاب مناقب و فتال درروضة الواعظين و شيخ صدوق(ره)و ديگران نقل كرده‏اند كه‏امام صادق عليه السلام فرمود:

«اول جماعة كانت ان رسول الله(ص)كان يصلى و امير المؤمنين‏عليه السلام معه،اذ مر ابو طالب به و جعفر معه،فقال:يا بنى صل جناح ابن عمك،فلما احس به رسول الله(ص)تقدمهما و انصرف‏ابو طالب مسرورا و هو يقول:

ان عليا و جعفرا ثقتى عند ملم الزمان و الكرب و الله لا اخذل النبى و لا يخذله من بني ذو حسب اجعلهما عرضة العدى و اذا اترك ميتا انمى الى حسبى لاتخذ لا و انصرا ابن عمكما اخى لامى من بينهم و ابى (19)

-نخستين(نماز)جماعتى كه برپا شد آن بود كه رسول خدا(ص)

نماز مى‏خواند و امير المؤمنين عليه السلام با او بود كه در اين هنگام‏ابو طالب در حالى كه جعفر-فرزندش-همراه او بود بر آنها عبور كردند،ابوطالب كه چنان ديد به جعفر گفت:بازوى عموزاده‏ات را پيوند كن(و تو هم بازوى ديگر او باش،همانگونه كه برادرت يك بازوى او است)

و چون رسول خدا(ص)ماجرا را احساس كرد جلوى آندو قرار گرفت‏و ابو طالب نيز با خوشحالى و سرور از نزد آنها بازگشت و اشعار فوق رامى‏خواند.

8- در كتاب امالى ابن شيخ(ره)بسند خود از امام صادق‏عليه السلام از پدران خود روايت كرده كه فرمود:

«ان عليا اول من اسلم‏». (20)

-براستى كه على عليه السلام نخستين كسى است كه اسلام را اختيار كرد.

9- در چند حديث از طريق روايات شيعه و اهل سنت نيز ازابن عباس روايت كرده‏اند كه در تفسير آيه شريفه/و السابقون‏السابقون،اولئك المقربون/ (21) گفته است:

«سابق هذه الامة على بن ابيطالب‏». (22)

-سبقت گيرنده اين امت على بن ابيطالب عليه السلام بوده.

10- عياشى در تفسير خود بسندش از امام باقر عليه السلام‏روايت كرده كه فرمود:

«ان امتى عرض على في الميثاق،فكان اول من آمن بى على‏و هو اول من صدقنى حين بعثت و هو الصديق الاكبر و الفاروق يفرق‏بين الحق و الباطل‏». (23)

-براستى كه امتم را در عالم ميثاق(آنجا كه پيمان مى‏گرفتند)بر من‏عرضه داشتند و نخستين كسى كه به من ايمان آورد على بود و هم او بودنخستين كسى كه مرا هنگامى كه مبعوث شدم تصديق كرد،و او است‏«صديق اكبر»-(راستگوى بزرگ)-و او است‏«فاروق‏»كه ميان حق‏و باطل را جدا كند.

و اين بود ده حديث كه ما براى شما از ميان بيش از صدو پنجاه حديث انتخاب كرديم و بيشتر آنها را نيز اهل سنت‏روايت كرده بودند چنانچه خوانديد.

و اما گفتار علماء و دانشمندان اسلام در اين باره:

ما در اينجا نخست گفتار محمد بن اسحاق-متوفاى سال‏151 هجرى و يكى از پيش كسوتان تاريخ و حديث نزد اهل سنت‏را براى شما ذكر مى‏كنيم كه مورد قبول عموم محدثين و اهل‏تاريخ است،و ابن هشام نيز آنرا در سيره از وى نقل كرده و متن‏ترجمه آن اينگونه است كه گويد:

«ابن اسحاق گفته:پس از خديجه نخستين كسى كه ازجنس مردان برسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و بااو نماز گذارد و نبوت او را تصديق كرد على بن ابيطالب‏ابن عبد المطلب بن هاشم رضوان الله و سلامه عليه بود،و آن‏جناب در آن روز ده ساله بود.

و از نعمتهاى بزرگى كه خداوند بعلى بن ابيطالب‏عليه السلام داد اين بود كه پيش از اسلام در دامن تربيت‏رسول خدا صلى الله عليه و آله نشو و نما كرد.

مجاهد حديث كرده گفت:از جمله نعمتهاى خداوندو كرامتهاى او نسبت بعلى بن ابيطالب عليه السلام اين بودكه قريش دچار قحطى سختى شدند،و ابوطالب مردى‏عيالمند بود كه نان‏خور زيادى داشت،پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بعباس بن عبد المطلب عموى خود كه‏دارائى و ثروتش بيش از ساير بنى‏هاشم بود فرمود:اى‏عباس نانخوران برادرت ابوطالب زيادند،و چنانچه‏مى‏بينى مردم باين قحطى سخت دچار گشته‏اند بيا با هم‏بنزد او برويم و بوسيله‏اى نان‏خوران او را كم كنيم من‏يكى از پسران او را بنزد خود مى‏برم و تو هم يكى را ببر؟

عباس بن عبد المطلب اين پيشنهاد را پذيرفت،و هر دوبنزد ابوطالب آمده و منظور خويش را اظهار كردند،ابوطالب گفت:عقيل را براى من بگذاريد و برخى‏گويند:گفت:عقيل و طالب را براى من بگذاريد و ما بقى‏را هر كدام خواهيد ببريد.پس رسول خدا صلى الله عليه و آله‏على عليه السلام را برداشت و عباس نيز جعفر را برداشته وبخانه بردند.

و بدين ترتيب على عليه السلام در تمام موارد با رسول‏خدا صلى الله عليه و آله بود تا هنگامى كه آن بزرگواربرسالت مبعوث شد پس على بدو ايمان آورد و نبوتش راتصديق كرده پيروى او را بر خود لازم شمرد.

جعفر نيز در خانه عباس بود تا هنگاميكه اسلام اختياركرده و از خانه عباس بيرون رفت.

ابن اسحاق گويد:چون هنگام نماز مى‏شد رسول خداصلى الله عليه و آله بسوى دره‏هاى شهر مكه مى‏رفت وعلى بن ابيطالب نيز در خفا و پنهانى از پدرش ابو طالب و ساير عموها و قريش بهمراه رسول خدا صلى الله عليه و آله‏مى‏رفت و نمازهاى خود را در آن جا مى‏خواندند و چون‏شام مى‏شد بخانه باز مى‏گشتند.

مدتى بر اين منوال گذشت تا اينكه روزى هم چنان‏كه آن دو مشغول نماز بودند ابوطالب سر رسيد پس برسول‏خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد:اى برادرزاده اين دين‏چيست كه اختيار كرده‏اى؟فرمود:عموجان اين همان‏دين خدا و فرشتگان و پيمبران او است.و همان آئينى‏است كه پدر ما ابراهيم آورده،خداى تعالى مرا بدان‏بسوى مردم فرستاده و تو اى عمو از ديگران بخير خواهى ونصيحت من سزاوارترى و من خير تو را خواسته و تو رابهدايت مى‏خوانم و شايستگى تو نيز در اجابت دعوت ويارى و كمك به من بيش از ديگران است؟

ابوطالب گفت:اى برادرزاده من نمى‏توانم از كيش‏پدران خود دست بكشم ولى بدان كه تا من زنده هستم ازسوى من بتو بدى نخواهد رسيد. (24) و گويند:بعلى گفت:اى فرزند اين چه دينى است‏كه تو برآنى؟فرمود:پدرجان بخدا و رسولش ايمان آورده و در آنچه از جانب خدا آورده او را تصديق نموده و با اوبراى خدا نماز بجا آورم!ابوطالب باو گفت:اى فرزندبدان كه او جز خير و نيكى تو را نخواهد ملازم او باش(وبا اين سخن او را بكار خويش دلگرم ساخت).

اسلام زيد بن حارثه غلام رسول خدا(ص):

دومين مردى كه پس از على بن ابيطالب عليه السلام به‏رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و با آن حضرت‏نماز خواند زيد بن حارثه بود.

و زيد بن حارثه مردى از قبيله كلب است كه‏حكيم بن حزام-برادر زاده خديجه در سفرى كه از شام برمى‏گشت او را در زمره چند تن ديگر بصورت بردگى‏خريده بود و بمكه آورد-و زيد در آن هنگام كودكى بودنابالغ-پس خديجه بديدن حكيم بن حزام آمد-و اين دروقتى بود كه بهمسرى رسولخدا صلى الله عليه و آله در آمده‏بود-حكيم بدو گفت:عمه جان هر يك از اين پسرها راكه مى‏خواهى براى خود برگير،خديجه زيد را انتخاب‏كرده از او گرفت،رسول خدا صلى الله عليه و آله كه زيد راديد از خديجه خواست تا او را بدان حضرت ببخشد،خديجه نيز پذيرفته او را بآن حضرت بخشيد پيغمبر اكرم نيزآزادش كرده پسر خود خواند،و اين جريان قبل از بعثت‏بود.

حارثه پدر زيد در فقدان فرزند خويش بسيار مى‏گريست و بيتابى مى‏كرد و اشعارى نيز در اين باره‏گفت تا اينكه مطلع شد كه او در مكه و در خدمت آن‏حضرت است پس بنزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد(تا او را بنزد خويش بازگرداند).

پيغمبر صلى الله عليه و آله بزيد فرمود:اگر مى‏خواهى‏پيش ما بمان و اگر مايلى بنزد پدرت برو؟زيد گفت:نزدشما مى‏مانم،پس هم چنان در خدمت رسول خدا صلى الله‏عليه و آله بود تا هنگاميكه آن حضرت مبعوث برسالت‏شد،زيد بدان جناب ايمان آورده و چنانكه گفتيم دومين مردى‏بود كه اسلام اختيار كرد و با آن حضرت نماز خواند.

و هم چنان او را زيد بن محمد مى‏گفتند تا چون آيه‏كريمه نازل شد:«...و خداوند پسر خوانده‏هاى شما رافرزندان شما قرار نداده...و آنان را بنام پدرانشان‏بخوانيد...» (25) زيد گفت: من پسر حارثه هستم و از آن پس‏او را زيد بن حارثه گفتند.

اسلام ابوبكر و عبد الرحمن و زبير و ديگران:

ابن اسحاق گويد:سپس ابوبكر بن ابى قحافه كه‏نامش عتيق-و بقول ابن هشام:عبد الله-بود اسلام آورد.

و او كه مردى بازرگان و تجارت پيشه بود،و از طرفى‏انساب قريش را بهتر از ديگران مى‏دانست با مردم انس و رفت و آمدى داشت،و پس از اينكه مسلمان شد اسلام خودرا اظهار كرده مردمى را نيز كه با او سر و كار داشتند باين‏دين دعوت مى‏نمود،و گويند:عبد الرحمن و عثمان وطلحه و زبير و سعد بدعوت او مسلمان شدند. (26)

پس از اين چند تن كه گفتيم مردان و زنان زير بترتيب‏مسلمان شدند:ابو عبيدة،ابو سلمه، ارقم،عثمان و قدامه وعبد الله-كه هر سه پسران مظعون بن حبيب بودند-عبيدة بن‏حارث، سعيد بن زيد و زنش:فاطمة دختر خطاب-خواهرعمر-اسماء(ذات النطاقين)و عايشه دختران ابوبكر،خباب بن ارث،عمير بن ابى وقاص-برادر سعد بن ابى‏وقاص-،عبد الله بن مسعود،مسعود بن القارى سليط بن‏عمرو و برادرش حاطب بن عمرو،عياش بن ابى ربيعه وزنش اسماء دختر سلامه،خنيس بن حذافه،عامر بن ربيعه،عبد الله بن جحش و برادرش ابو احمد بن جحش،جعفر بن‏ابيطالب و زنش اسماء بنت عميس،حاطب بن حارث وزنش فاطمه دختر مجلل،حطاب بن حارث-برادر حاطب‏و زنش فكيهه دختر يسار،معمر بن حارث-برادر ديگرحاطب-سائب بن عثمان بن مظعون،مطلب بن ازهر و زنش‏رمله دختر ابى عوف، نحام-كه نامش نعيم بن عبد الله بودعامر بن فهيرة كه يكى از بردگان سياه پوست بود و ابو بكراو را خريد-خالد بن سعيد و زنش:امينة دختر خلف،حاطب بن عمرو،ابو حذيفه-و نامش مهشم بن عتبه است‏واقد بن عبد الله،خالد و عامر و عاقل و اياس-كه اين هرچهار نفر فرزندان بكير بن عبد ياليل بودند-عمار بن ياسر،صهيب بن سنان،كه از قبيله نمر بن قاسط بود،و برخى‏گويند:صهيب غلام عبد الله بن جدعان بوده،و برخى ديگرگفته‏اند:رومى بوده و او را از روم بمكه آورده بودند،و درحديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

صهيب(در ايمان)پيشرو روميان است.» (27)

و اين بود گفتار و عقيده يكى از قديم‏ترين سيره‏نويسان كه‏اواخر خلافت امويان و اوائل دوران خلافت عباسيان مى‏زيسته،و از نظر اعتبار و اهميت در آن پايه است كه امثال بخارى وديگران درباره‏اش‏«امير المؤمنين در حديث‏»و يا«امير المحدثين‏»و يا«سيد المحدثين‏»گفته‏اند. (28) و يعقوبى-متوفاى سال 292 هجرى-در تاريخ خود گويد:

«و كان اول من اسلم خديجة بنت‏خويلد من النساء و على بن‏ابيطالب من الرجال،ثم زيد بن حارثه،ثم ابوذر،و قيل ابى بكر قبل ابى ذر،ثم عمر بن عنبسة السلمى،ثم خالد بن سعيد بن‏العاص،ثم سعد بن ابى وقاص،ثم عتبة بن غزوان،ثم‏خباب بن الارت،ثم مصعب بن عمير،و روى عن عمرو بن‏عنبسة السلمى قال:اتيت رسول الله(ص)اول ما بعث و بلغنى‏امره،فقلت: صف لى امرك فوصف لى امره و ما بعثه الله به،فقلت:هل يتبعك احد على هذا؟قال:نعم امراة، و صبى‏و عبد-يريد خديجة بنت‏خويلد،و على بن ابيطالب و زيد بن‏حارثه‏» (29) .

-و نخستين كسى كه از جنس زنان اسلام آورد خديجه بود و ازمردان على سپس زيد بن حارثه و سپس ابوذر و برخى ابوبكر را پيش‏از ابوذر ذكر كرده‏اند،و سپس عمر بن عنبسة سلمى و آنگاه خالد بن‏سعيد و پس از او سعد بن ابى وقاص،سپس عتبة بن غزوان و آنگاه‏خباب بن ارت و سپس مصعب بن عمير و عمرو بن عنبسة روايت‏كرده كه گويد:روزى كه رسول خدا(ص)مبعوث شد و من خبردارشدم بنزد او رفته عرض كردم:ماجراى خود را براى من توصيف‏كن،و او داستان بعثت‏خود را براى من توصيف كرد و من پرسيدم:

آيا كسى در اين ماموريت از تو پيروى كرده؟فرمود:آرى،يك زن،و يك پسر و يك بنده.

و ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب گويد:

«اتفقوا على ان خديجة اول من آمن بالله و رسوله و صدقته فيما جاء به ثم‏على بعدها» (30) . يعنى(علماى اسلام)اتفاق دارند كه خديجه نخستين كسى بود كه بخدا و رسول او ايمان آورد و تصديق او راكرد و پس از او على بود.

و ابن حجر عسقلانى متوفاى سال 852 نيز از ابن عبد البر نقل‏كرده كه علماى اسلام اجماع دارند بر اينكه على عليه السلام‏نخستين كسى است كه بسوى دو قبله نماز خواند... (31) و ابو جعفر اسكافى معتزلى متوفاى سال 240 در كتاب‏«النقض على العثمانية-گويد:

«قد روى الناس كافة افتخار على بالسبق الى الاسلام،و ان النبى(ص)

استنبى‏ء يوم الاثنين و اسلم على يوم الثلثاء،و انه كان يقول:صليت قبل الناس‏سبع سنين،و انه مازال يقول:انا اول من اسلم و يفتخر بذلك...» (32)

-يعنى تمام مردم روايت كرده‏اند كه على عليه السلام به سبقت در اسلام مفتخرگرديد،و اينكه رسول خدا(ص)در روز دوشنبه به نبوت رسيد،و على عليه السلام‏روز سه شنبه اسلام آورد،و اينكه او مى‏فرمود:من هفت‏سال قبل از مردم نمازگزاردم،و اينكه او پيوسته مى‏گفت: من نخستين مسلمان بودم و به اين كار خودافتخار مى‏كرد.

و حاكم در كتاب مستدرك گويد:

«و لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابيطالب رضى الله عنه‏اولهم اسلاما و انما اختلفوا فى بلوغه‏». (33)

-من مخالفى ميان تاريخ نويسان سراغ ندارم كه على بن ابيطالب نخستين كسى است كه مسلمان شده و اختلافى كه هست در بلوغ او است.

و طبرى مورخ معروف در تاريخ خود بسندش از محمد بن‏سعد بن ابى وقاص نقل كرده كه گويد:به پدرم گفتم:آيا ابوبكرنخستين كسى بود كه از ميان شماها اسلام را اختيار كرد؟وى‏در پاسخ من گفت:

-«لا و لقد اسلم قبله اكثر من خمسين رجلا...» (34) -نه!و براستى قبل از او بيش از پنجاه نفر مرد مسلمان شده بودند.

و از دانشمندان بزرگوار شيعه نيز ابن شهر آشوب در مناقب‏گويد:

روايات مستفيض است در اينكه نخستين كسى كه مسلمان‏شد على عليه السلام بود و سپس به ترتيب خديجه و جعفر و زيد وابوذر و عمرو بن عنبسة و خالد بن سعيد بن عاص و سمية مادرعمار و عبيدة بن حارث،و حمزة و خباب بن ارت و سلمان ومقداد و عمار و عبد الله بن مسعود بهمراه گروهى و سپس ابوبكر وعثمان و طلحة و زبير و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمان بن عوف‏و سعيد بن زيد و صهيب و بلال...مسلمان شدند (35)

و مرحوم شيخ مفيد در كتاب الفصول المختارة گويد:

«اجتمعت الامة على ان امير المؤمنين عليه السلام اول ذكر اجاب رسول الله(ص)»‹ (36)

امت اسلامى اجماع كرده‏اند كه امير المؤمنين على عليه السلام نخستين مردى بودكه دعوت رسول خدا را اجابت كرد...

و از نويسندگان معاصر نيز هاشم معروف حسنى در كتاب‏سيرة المصطفى گويد:

«لقد اتفق المورخون و المحدثون على ان عليا عليه السلام اول الناس‏اسلاما و لكن اختلفوا فى سنه يوم اسلامه‏» (37)

يعنى مورخان و محدثان اتفاق دارند بر اينكه على عليه السلام نخستين مردمان بوددر پذيرش اسلام ولى اختلاف در سن آن حضرت در روز پذيرش اسلام او دارند...

سبقت اسلام على عليه السلام و خديجه و زيد بن حارثه‏امرى طبيعى بوده

با توجه به رواياتى كه درباره تربيت على عليه السلام دردامان رسول خدا(ص)و ورود آن حضرت بخانه پيغمبر(ص)دركودكى-چنانچه در حديث ابن اسحاق بود-بنظر مى‏رسد كه‏ايمان خديجه و على عليه السلام و زيد بن حارثه كه در نخستين‏روزهاى بعثت در خانه رسول خدا(ص)بودند،و هر سه آنهاكمال علاقه را به آن حضرت داشته و شيفته كمالات و صداقت‏و درستى او بوده‏اند،امرى طبيعى بنظر مى‏رسد،و بخصوص با توجه به اينكه علاقه آنها به رسول خدا(ص)طرفينى بوده وهمانگونه كه آنها به بزرگ خانه و ولى نعمت‏خويش علاقه‏داشتند آن حضرت نيز نسبت به آنها علاقه‏مند بود،و به ويژه‏نسبت به على عليه السلام و خديجة،و كمتر حادثه و اتفاق‏كوچك يا بزرگى براى آنحضرت اتفاق مى‏افتاد كه همسرگرامى خود يعنى خديجه،و عموزاده و خانه‏زاد خود يعنى على‏عليه السلام را كه همچون فرزندى دلسوز و گوش بفرمان در كناراو زندگى مى‏كرد در جريان آن حادثه قرار ندهد و درد دل خود ويا ماموريت‏خطير و الهى خود را به آنها نگويد و اگر موظف به‏دعوت آنها بود از ايشان كتمان كند،و اين مطلبى است كه براى‏يك شخص مطلع و باخبر از تاريخ اسلام و سيره رسول اكرم‏پوشيده و مخفى نيست.

و از اينرو داستان سبقت ايمان خديجه و على عليه السلام وزيد بن حارثه به آن حضرت امرى طبيعى و عادى بنظر مى‏رسد ونيازى به ذكر دليل و برهان زيادى ندارد،و اما مسئله سبقت‏ايمان ديگران-كه ارتباطى نزديكتر به آن حضرت نداشتند-نيازبه ذكر دليل و اقامه برهان دارد،و بدين ترتيب ما در اينجا نيازى‏به اتلاف وقت و تحقيق بيشترى نداريم.

و بنظر نگارنده همين مقدار براى اثبات مطلب از نظر علما ودانشمندان و سيره نويسان كافى است و بهتر است اكنون بسراغ مطلب ديگرى برويم و وقت‏شريف خود و شما را براى ذكرروايات و سخنان مخالف كه تعداد اندكى هم بيشتر نيست،وراويان و گويندگان آنها نيز عموما كسانى هستند كه عداوت ودشمنيشان با علويون و خاندان امير المؤمنين،آشكار بود وغرض ورزى و ساختگى و جعلى بودن آنها براى اهل روايت وحديث روشن است نگيريم،و براى صدق مدعاى ما خوب است‏به همان كتاب الفصول المختارة شيخ مفيد كه آن روايات وسخنان را دقيقا يكى پس از ديگرى موشكافى و بررسى كرده است‏مراجعه نمائيد. (38)

تحقيقى درباره روايات‏«صليت قبل الناس بسبع سنين‏» و امثال آن...

در چند حديث كه از طريق شيعه و اهل سنت از امير المؤمنين‏عليه السلام روايت‏شده آمده است كه آنحضرت فرمود:

«...و لقد صليت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنين،و انا اول‏من صلى معه‏» (39)

يعنى-...و براستى كه من هفت‏سال پيش از مردم با رسول خدا نمازخواندم،و من نخستين كسى بودم كه با او نماز خواندند.

و در پاره‏اى از اين روايات بجاى‏«سبع سنين‏»«تسع‏سنين‏»ذكر شده،مانند روايت‏خصائص نسائى كه متن آن‏اينگونه است:

«ما اعرف احدا من هذه الامة عبد الله بعد نبينا غيرى،عبدت الله‏قبل ان يعبده احد من هذه الامة تسع سنين‏» (40)

يعنى-سراغ ندارم احدى از اين امت را پس از پيامبران كه خدا راپرستش و عبادت كرده باشد جز خودم كه نه سال خداى را عبادت وپرستش كردم پيش از آنكه احدى از اين امت او را پرستش و عبادت‏كند.

و در برخى از روايات نيز«خمس سنين‏»و يا«ثلاث سنين‏»

ذكر شده (41) و با توجه به رواياتى كه پيش از اين درباره اسلام خديجه عليها السلام و زيد بن حارثه و ابوذر و برخى ديگر ذكر شدكه آنها همان روزهاى نخست به رسول خدا(ص)ايمان آوردندلازم است براى اين روايات معناى ديگرى غير از آنچه از ظاهراين روايات استفاده مى‏شود پيدا كرد،زيرا همين اشكال سبب‏شده تا برخى از مورخان اهل سنت در صدد انكار اينگونه احاديث‏برآيند چنانچه ابن كثير شامى در كتاب سيرة النبوية پس از آنكه‏حديث زير را از ابن جرير طبرى و ابن ماجة بسندشان از عباد بن‏عبد الله نقل مى‏كند كه گفته است:از على عليه السلام شنيدم‏كه مى‏فرمود:

«انا عبد الله و اخو رسوله،و انا الصديق الاكبر،لا يقولها بعدى الاكاذب مفتر،صليت قبل الناس بسبع سنين‏».

-يعنى منم بنده خدا و برادر پيامبر خدا،و منم صديق اكبر،و كسى‏پس از من اين ادعا را نكند جز دروغگوى تهمت زن،و من پيش از مردم‏نماز گذاردم به هفت‏سال...

ابن كثير در اينجا نخست در سند حديث‏خدشه كرده و پس‏از آن نيز گفته است:و اين حديث بهر صورت قابل قبول نيست وعلى بن ابيطالب رضى الله عنه آنرا نمى‏گويد،و چگونه ممكن‏است هفت‏سال قبل از مردم نماز خوانده باشد،و اين مطلب‏اصلا متصور نيست. (42)

و نظير همين تعجب و انكار از ذهبى در تلخيص مستدرك‏ج 3 ص 112 نقل شده است.

و از اينرو لازم است در اين باره تحقيق بيشترى بشود،تاچنين تصورى براى ديگران پيش نيايد.و وجوهى كه در تفسير ومعناى اين روايات گفته شده يا مى‏توان گفت بدين شرح است:

1-وجه اول-وجهى است كه مرحوم على بن عيسى اربلى‏در كتاب شريف كشف الغمه پس از نقل حديثى در اينباره اززيد بن ارقم از خوارزمى نقل كرده كه گفته است:

بر فرض صحت اين حديث معناى آن اين نيست كه قبل ازهمه مردم،بلكه منظور قبل از مردمانى است كه اسلام آنها درسالهاى آخر بعثت در مكه انجام گرديده نه آنكه هفت‏سال قبل‏از افرادى مانند عبد الرحمن بن عوف و عثمان و سعد بن ابى وقاص‏و طلحة و زبير نماز خوانده است،زيرا فاصله ميان اسلام آنهاو اسلام على عليه السلام نزد همه سيره نويسان و مورخين به اين‏مقدار نبوده... (43)

ولى براى خواننده محترم اين پاسخ قانع كننده نيست،زيرادر بسيارى از اين احاديث اينگونه بود كه فرموده:«قبل ان يصلى‏احد»يا به اين تعبير كه‏«قبل ان يعبده احد».و پر واضح است كه اين توجيه با متن اينگونه روايات مخالف است.

2-وجه دوم وجهى است كه مرحوم علامه امينى در كتاب‏الغدير ذكر كرده و فرموده است:

اما روايات‏«ثلاث سنين‏»يعنى روايات سه سال شايدمنظور فاصله آغاز دعوت تا اظهار دعوت رسول خدا(ص)بوده كه‏بر طبق تواريخ سه سال بوده.

و اما روايات‏«خمس سنين‏»يعنى روايات پنج‏سال نيزشايد منظور همان سه سال نخست به اضافه دو سال فاصله فترت‏وحى الهى يعنى فاصله ميان نزول آيه‏«اقرء باسم ربك‏»و نزول‏سوره‏«يا ايها المدثر»بوده است...

و اما روايات‏«سبع سنين‏»يعنى هفت‏سال-كه بيشتر ازساير روايات نقل شده و از نظر سند نيز اعتبار بيشترى هم داردشايد منظور از آنها فاصله ميان آغاز دعوت رسول خدا(ص)تافرض نماز واجب بوده،زيرا اختلافى نيست در اينكه نماز درشب معراج فرض شد،و آن شب نيز-چنانچه محمد بن شهاب‏زهرى گفته-سه سال قبل از هجرت بوده و توقف آنحضرت نيز درمكه ده سال بوده... (44)

نگارنده گويد:آنچه مرحوم علامه امينى فرموده روى اين‏احتمال است كه اين روايات را حمل بر ظاهر آنها كنيم،و باتوجه به روايات ديگرى نيز كه در اين باره آمده است بعيد هم‏نيست كه سه سال و يا هفت‏سال رسول خدا(ص)دعوت خود راآشكار نفرموده و كسى هم جز على عليه السلام از مردان باآنحضرت نماز نخوانده است،و آنچه مرحوم اربلى از خوارزمى‏نقل كرده بود استبعادى بيش نيست،و با توجه به رواياتى كه‏ذيلا ميخوانيد بمقدار زيادى از اين استبعاد هم كاسته خواهد شدو ميتواند مورد پذيرش و قبول قرار گيرد.

البته با اين توضيح كه لفظ‏«تسع سنين‏»در يكى دو روايت‏بيشتر ذكر نشده و در بيشتر روايات لفظ‏«سبع‏»ذكر شده كه بنظرنگارنده به احتمال قوى،لفظ‏«تسع‏»تصحيف همان‏«سبع‏»

است،و نظير اين تصحيفها در روايات زياد ديده شده است كه‏بخاطر شباهت دو لفظ در هنگام كتابت-بخصوص با توجه به‏اينكه خط قديم خط كوفى بوده و نقطه و اعراب نداشته-با يكديگراشتباه شده و به دست كاتبان و استنساخ كنندگان اينگونه‏اشتباهات رخ ميداده،و از اينرو محور بحث همان رواياتى است‏كه لفظ‏«سبع‏»در آنها آمده،و اكنون براى تاييد گفتار فوق به‏حديثهاى زير توجه كنيد:

الف-ابن شهر آشوب(ره)از تفسير قطان-يكى از تفاسير اهل سنت-از ابن مسعود روايت كرده كه در تفسير آيه/فسبح‏باسم ربك العظيم/ (45) گفته است:

«فكان اول من قال ذلك علي عليه السلام و انه صلى قبل الناس كلهم‏سبع سنين و اشهرا مع النبي،و صلى مع المسلمين اربع عشرة سنة و بعد النبي‏ثلاثين سنة‏» (46) -يعنى على عليه السلام نخستين كسى بود كه اين ذكر راگفت،و او كسى بود كه هفت‏سال و چند ماه پيش از همه مردم‏با پيغمبر نماز خواند،و با مسلمانان نيز چهارده سال نماز گذاردو پس از رسول خدا(ص)نيز سى سال نماز خواند كه اگر عمرآنحضرت در هنگام شهادت 63 سال باشد-همانگونه كه مشهوراست،در هنگام بعثت رسول خدا(ص)دوازده ساله بوده،كه اين‏نيز حد وسط رواياتى است كه در اينباره رسيده،چنانچه درصفحات آينده روى آن تحقيق خواهيم كرد-انشاء الله تعالى‏و همين عالم بزرگوار-يعنى مرحوم ابن شهر آشوب-در قسمت‏ديگرى از گفتار خود فرموده:

«و هو اول من صلى القبلتين،صلى الى بيت المقدس اربع عشرة سنة...»

و پس از چند سطر گويد:

«...و صلى الى الكعبة تسعا و ثلاثين سنة...» (47) كه از نظر جمع‏بندى سالهاى عمر آنحضرت،با روايت فوق‏تقريبا يكسان است.

ب-حديث ديگر،حديث كتاب احتجاج طبرسى است كه‏در بحار الانوار از آن كتاب نقل شده كه بسند خود از امام حسن‏عسكرى عليه السلام از پدرانش از امير المؤمنين عليهم السلام‏روايت كرده كه فرمود:

«...كنت اول الناس اسلاما،بعث‏يوم الاثنين،و صليت معه‏يوم الثلثاء،و بقيت معه اصلى سبع سنين حتى دخل نفر فى‏الاسلام...» (48)

يعنى-من نخستين مسلمان بودم كه آنحضرت روز دوشنبه مبعوث شدو من روز سه شنبه با او نماز خواندم و هم چنان هفت‏سال با او بودم و نمازميخواندم تا آنگاه كه افرادى به اسلام گرويدند.

ج-در كتاب مناقب ابن شهر آشوب از مروان و عبد الرحمان‏تميمى روايت كرده كه گفته‏اند:

«مكث الاسلام سبع سنين ليس فيه الا ثلاثة:رسول الله و خديجة و علي‏» (49)

-بر اسلام هفت‏سال گذشت كه جز سه نفر ديگرى در اين آئين نبود:رسول خداو خديجة و على

د-و از كتاب ابن مردويه اصفهانى و مظفر سمعانى و امالى‏سهل بن عبد الله مروزى از ابى ذر غفارى روايت كرده كه گفت:

رسول خدا(ص)فرمود:

«ان الملائكة صلت على و على علي سبع سنين قبل ان يسلم‏بشر» (50)

-فرشتگان هفت‏سال بر من و على درود فرستادند پيش از آنكه بشرى‏مسلمان شود.

ه-ابن مغازلى شافعى در كتاب مناقب خود بسندش از ابى‏ايوب انصارى از رسول خدا(ص) روايت كرده كه فرمود:

(51)

-فرشتگان هفت‏سال بر من و على درود فرستادند،چون غير از اوكسى با من نماز نمى‏گذارد.

و-و نيز بسندش از انس بن مالك از رسول خدا(ص)روايت‏كرده كه فرمود:

«صلت الملائكة على و على على سبعا،و ذلك انه لم يرفع الى‏السماء شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله الا منى‏و منه‏» (52)

-فرشتگان هفت‏سال بر من و على درود فرستادند چون شهادتين جز ازمن و از او بسوى آسمان بالا نرفت.

ز-و در بحار الانوار از كتاب الفصول المختاره شيخ مفيد(ره)

نقل كرده كه بسند خود از عبايه اسدى از امير المؤمنين عليه‏السلام روايت نموده كه فرمود:

«لقد اسلمت قبل الناس بسبع سنين‏» (53)

-براستى كه هفت‏سال پيش از مردم مسلمان شدم.

و امثال اينگونه روايات كه با تحقيق و تتبع در كتابهاى سيره‏و تاريخ نمونه‏هاى ديگرى هم نظير آنها ديده ميشود،و با ضميمه‏رواياتى همچون روايت طبرى كه از ابن اسحاق روايت كرده و درصفحات آينده خواهيد خواند كه گويد:

«كان رسول الله(ص)اذا حضرت الصلاة خرج الى شعاب مكة و خرج‏معه على بن ابيطالب مستخفيا من عمه ابى طالب و من جميع اعمامه و سائر قومه‏فيصليان الصلوات فيها فاذا امسيا رجعا فمكثا كذلك ما شاء الله ان يمكثا» (54)

اين نظريه تاييد و تقويت مى‏شود كه سالها از بعثت رسول‏خدا(ص)و رسالت آنحضرت گذشت تا آنحضرت مامور به انذارعشيره و نزديكان گرديد،و پس از آن نيز سالها گذشت كه ماموربه ابلاغ رسالت و نبوت خويش به ديگران گرديد و تدريجا افرادى به آنحضرت ايمان آوردند،كه طبق اين روايات اين ماجرا هفت‏سال طول كشيد،و استبعاد هم در اين مورد بى‏جا است،و منشاى‏جز بى اطلاعى از تاريخ صدر اسلام ندارد.

3-سومين وجهى كه در خلال گفتار مرحوم علامه امينى هم‏بدان اشاره شده و بصورت احتمال و بطور اختصار ذكر شده،و بنظر نگارنده و با توضيحى كه ذيلا خواهد آمد شايدبى‏اشكال‏ترين وجه باشد،اين است كه منظور آنحضرت سالهاى‏قبل از بعثت بوده نه بعد از بعثت رسول خدا(ص)و اين وجهى‏است كه برخى از دانشمندان اهل سنت نيز آنرا ذكر كرده‏و اختيار نموده‏اند كه از آنجمله ابن ابى الحديد از استاد خودابو جعفر اسكافى(از علماى بغداد در قرن سوم و متوفاى سال‏240)نقل مى‏كند كه در پاسخ جاحظ-در ضمن بحثى طولانى‏كه ميان آندو رد و بدل شده-گفته است:

اينكه در كلام امير المؤمنين عليه السلام آمده كه فرموده:«من‏هفت‏سال پيش از همه مردم نماز خواندم‏»منظور آنحضرت فاصله‏ميان هشت‏سالگى و پانزده سالگى آنحضرت است-يعنى‏روزى كه رسول خدا(ص)على عليه السلام را بخاطر قحطى‏و خشكسالى كه پيش آمده بود از پدرش ابوطالب بازگرفته و بخانه‏خود برد كه در آنوقت هشت‏سال از عمر على عليه السلام گذشته‏بود،و پانزده سالگى آنحضرت يعنى روزى كه جبرئيل بر رسول خدا(ص) نازل شد و رسالت الهى را بر آنحضرت فرود آورد (55) كه در اين فاصله نه دعوتى بود و نه رسالتى و نه ادعاى نبوتى،بلكه‏در اين مدت رسول خدا(ص)عبادت الهى را بر طبق آئين ابراهيم‏و دين حنيف انجام ميداد و از مردم كناره گرفته و به اعتكاف‏و عبادت روزگار ميگذرانيد و گاه در كوه حرا به اعتكاف ميرفت،و على عليه السلام همه جا مانند پيروى علاقمند و شاگردى ازشاگردان بهمراه او بود،تا آنگاه كه به سن پانزده سالگى و مرحله‏بلوغ رسيد،و فرشته وحى بر رسول خدا(ص)نازل شده و رسالت‏الهى را به آنحضرت ابلاغ نمود و رسول خدا(ص)على را به‏اسلام دعوت نمود و او نيز از روى تفكر و انديشه پذيرفت (56) .

و براى توضيح و تاييد اين وجه لازم است به چند مطلب توجه‏شود:

الف-همانگونه كه در بحثهاى گذشته گفتيم رسول‏خدا(ص)پيش از بعثت نيز نماز ميخواند و عبادت ميكرد،چنانچه در گفتار بالا خوانديد در روايات اهل سنت نيز-مانند روايت‏عايشه در باب وحى-آمده كه رسم آنحضرت چنان بود كه در هرسال يك ماه يا چند ماه براى عبادت به كوه حرا ميرفت (57) ،

و حتى بدنبال اين بحث نيز بحث ديگرى بود كه آيا بر طبق چه‏شريعتى عبادت مى‏كرد؟كه ما در بحثهاى گذشته شمه‏اى‏روى آن بحث كرده‏ايم.

و بلكه درباره ديگران نيز-مانند حنفاء كه داستانشان را ذكركرديم-امثال اين گونه تعبيرات آمده بود،و بلكه در مورد ابوذرغفارى گفته‏اند كه وى از كسانى بود كه در زمان جاهليت به‏وحدانيت‏حقتعالى معتقد بود و بتها را پرستش نمى‏كردو گفته‏اند:

«انه صلى قبل مبعث النبى بعدة سنوات‏» (58)

يعنى او چند سال پيش از بعثت رسول خدا نماز ميگزارد.

ب-با توجه به نزديكى امير المؤمنين عليه السلام با رسول‏خدا(ص)در دوران كودكى و شدت علاقه‏اى كه آنحضرت به‏على عليه السلام داشت و بالعكس،بنظر ميرسد كه رسول خدا(ص) آنچه را در مورد خداشناسى و عبادت حقتعالى‏ميدانست و بدان عمل مى‏كرد به على عليه السلام نيز كه همانندفرزند او بود ياد داده و تعليم ميفرمود،و على عليه السلام نيز كه‏همانند شاگردى كه شيفته و عاشق استاد و مربى خود باشدسخنان آنحضرت را به جان مى‏پذيرفت، بسيار عادى بنظرمى‏رسد كه رسول خدا(ص)همان عبادت و نمازى را كه خودانجام ميداد به على عليه السلام نيز ياد داده و آنحضرت نيز مانندرسول خدا(ص)سالهاى قبل از بعثت نماز ميخوانده است.

و شاهد اين مطلب نيز گفتار خود امير المؤمنين عليه السلام‏است كه در خطبه قاصعه فرمايد:

«انا وضعت في الصغر بكلا كل العرب×و كسرت نواجم قرون‏ربيعة و مضر×و قد علمتم موضعي من رسول الله صلى الله عليه و آله‏بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة×وضعني في حجره و انا وليديضمني الى صدره و يكنفني في فراشه×و يمسني جسده و يشمني‏عرفه و كان يمضغ الشي‏ء ثم يلقمنيه و ما وجد لي كذبة في قول×و لا خطلة في فعل×و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان‏كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم×و محاسن اخلاق العالم×ليله و نهاره×و لقد كنت اتبعه اتباع‏الفصيل اثر امه يرفع لي في كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى‏بالاقتداء به و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فاراه و لا يراه غيرى و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله صلى الله عليه‏و آله و خديجة و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرسالة×و اشم ريح‏النبوة×و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله‏عليه و آله فقلت‏يا رسول الله ما هذه الرنة فقال هذا الشيطان قد ايس‏من عبادته×انك تسمع ما اسمع×و ترى ما ارى الا انك لست بنبي×و لكنك لوزير و انك لعلى خير»

-يعنى من در كوچكى سينه‏هاى عرب را بزمين رساندم،و شاخهاى‏برآمده قبيله ربيعه و مضر را شكستم،و شما مقام و منزلت مرا بسبب خويشى‏نزديك و منزلت مخصوص نسبت برسول خدا ميدانيد،كه آنحضرت مرا دردامان خود پروراند و من كودكى بودم كه مرا بسينه مى‏چسباند،و در بسترخويش در آغوش مى‏گرفت،بدنش را بمن ميماليد و بوى خوش خود رابمن ميبويانيد،و غذا را در دهان خود ميجويد و نرم كرده سپس در دهان‏من ميگذارد، هيچگاه از من دروغى در گفتار و خطائى در كردار نديد،و براستى كه خداوند از روزى كه از شير گرفته شد بزرگترين فرشته خود رابا او قرين و همراه كرد كه او را به راه مكارم اخلاق جهان سير دهد درشب و روز،و من نيز بدنبال او بوده و همچون بچه شترى كه بدنبال مادرش‏باشد از او پيروى ميكردم،و هر روز براى من در اخلاق خود نشانه‏و علامتى ميافراشت، و پيروى آنرا بمن دستور ميداد،و هر ساله در غار حراء(براى عبادت و اعتكاف)اقامت مى‏نمود، كه من فقط او را ميديدم و غيرمن ديگرى او را نميديد،و آن روز اسلام در خانه‏اى گرد نيامده بود جزخانه رسول خدا و خديجه كه من سومى آن دو بودم كه نور وحى و رسالت را ميديدم،و بوى نبوت را استشمام ميكردم،و براستى كه صداى ناله‏شيطان را هنگامى كه وحى بر رسول خدا(ص)نازل شد شنيدم و به رسول‏خدا گفتم:اين صدا چيست؟فرمود:اين شيطان است كه از پرستيدن اومايوس شده(و اميد گمراه كردن مردم را از دست داده)تو براستى كه‏مى‏شنوى آنچه را من مى‏شنوم و مى‏بينى آنچه را من مى‏بينم جز آنكه توپيامبر نيستى ولى تو وزير(و كمك كار من هستى)و تو بر خير خواهى بود.

و داستان رفتن على عليه السلام بخانه رسول خدا(ص)دركودكى را پيش از اين اشاره كرده‏ايم،و طبرى و ديگران اينگونه‏نقل كرده‏اند كه چند سال قبل از بعثت رسول خدا(ص) قريشيان‏در مكه دچار قحطى و خشكسالى سختى شدند و عيال ابوطالب‏و نانخورهاى او زياد بود،رسول خدا(ص)به عباس(عمويش)

كه زندگى بهترى در ميان قبيله بنى هاشم داشت فرمود:برادرت‏ابوطالب كثير العيال است و وضع زندگى مردم را هم كه خودمى‏بينى خوب است نزد ابوطالب رفته و بوسيله‏اى از نانخورهاى‏او بكاهيم به اين ترتيب كه من يكى از فرزندان او را برگيرم و توديگرى را!عباس پذيرفت و هر دو بنزد ابوطالب رفته و منظور خودرا به او اظهار كردند و ابوطالب(كه به عقيل علاقه خاصى‏داشت)گفت:عقيل را براى من بگذاريد و هر كه را خواستيدبرگيريد،و رسول خدا(ص)على عليه السلام را برگرفته و با خودبخانه برد،و عباس نيز جعفر را پيش خود برد و بدين ترتيب على عليه السلام از كودكى در خانه رسول خدا(ص)بسر مى‏برد تاوقتى كه آنحضرت به نبوت مبعوث گرديد... (59) و بدنبال آن طبرى روايت ديگرى از محمد بن اسحاق روايت‏كرده كه گفته است:

«كان رسول الله(ص)اذا حضرت الصلاة خرج الى شعاب مكة و خرج‏معه علي بن ابيطالب مستخفيا من عمه ابى طالب و من جميع اعمامه و سائر قومه،فيصليان الصلوات فيها،فاذا امسيا رجعا،فمكثا كذلك ماشاء الله ان‏يمكثا...»

رسم رسول خدا(ص)اين بود كه چون هنگام نماز ميشد به دره‏هاى مكه ميرفت‏و على بن ابيطالب نيز با او ميرفت در حالى كه خود را از عمويش ابوطالب و همه‏عموها و مردم ديگر پنهان ميداشت،و آندو در آن دره‏ها نماز ميگذاردند و چون شام‏ميشد باز مى‏گشتند و مدتى را كه خدا ميخواست بهمين منوال گذراندند.

و در مورد شدت علاقه على عليه السلام نسبت به رسول‏خدا(ص)و علاقه رسول خدا(ص)به او ابن ابى الحديد روايت‏جالبى نقل كرده كه متن آن چنين است:

«روى الفضل بن عباس رحمه الله قال:سئلت ابى عن ولدرسول الله(ص)الذكور:ايهم كان رسول الله(ص)له اشد حبا؟

فقال:علي بن ابيطالب عليه السلام،فقلت له:سئلتك عن بنيه؟

فقال:انه كان احب اليه من بنيه و اراف،ما رايناه زايله يوما من الدهرمنذ كان طفلا،الا ان يكون في سفر لخديجة،و ما راينا ابا ابر بابن منه لعلي،و لا ابنا اطوع لاب من علي...» (60)

-يعنى فضل بن عباس گفت:من از پدرم پرسيدم:رسول خدا(ص)

كداميك از پسرانش را بيشتر دوست ميداشت؟گفت:على بن ابيطالب‏را!بدو گفتم:من از پسرانش از تو سئوال كردم؟گفت:آرى او را ازپسرانش بيشتر دوست ميداشت و نسبت به او مهربانتر بود،تا وقتى كه‏كودك بود هيچ روزى از روزها نديديم كه او را از خود جدا كند جز آنكه‏براى خديجه به سفرى رفته باشد،و پدرى را نديديم كه نسبت به پسرش‏مهربانتر از آنحضرت نسبت به على باشد،و پسرى را هم نديديم كه نسبت‏به پدر خود فرمانبردارتر از على نسبت به آنحضرت باشد.

و نيز از حسين بن زيد بن على عليه السلام از پدرش زيد بن‏على عليه السلام روايت كرده كه گفته است:

«كان رسول الله يمضغ اللحمة و التمرة حتى تلين،و يجعلهما في‏فم علي و هو صغير في حجره.. .» (61)

-شيوه رسول خدا(ص)آن بود كه گوشت و خرما را ميجويد تا نرم‏ميشد و آنها را در دهان على كه كودكى بود در كنار او مى‏نهاد.

و از جبير بن مطعم روايت كرده كه گفته است:ما باكودكان مكه بازى ميكرديم و پدرم به ما مى‏گفت:

«الا ترون الى حب هذا الغلام-يعنى عليا-لمحمد و اتباعه له دون ابيه‏» (62)

-آيا محبت اين پسرك-يعنى على-را نسبت به محمد و پيرويش را از او بجاى پدرش مى‏بينيد؟

ج-رواياتى نيز كه محدثين شيعه و اهل سنت درباره موحدبودن و خداشناسى على عليه السلام قبل از بعثت رسول خدا(ص)

نقل كرده‏اند مى‏تواند مؤيد و شاهد خوبى بر دو مطلب فوق باشد.

و از آنجمله است روايت زير كه قاضى ديار بكرى در تاريخ‏الخميس خود نقل كرده كه از رسول خدا(ص)روايت‏شده كه‏فرمود:«سباق الامم ثلاثة لم يكفروا بالله طرفة عين:على بن‏ابيطالب،و صاحب يس،و مؤمن آل فرعون‏» (63)

پيشتازان امتها سه نفر بودند كه چشم برهم زدنى بخدا كافرنشدند:على بن ابيطالب و صاحب يس و مؤمن آل فرعون.

و از آنجمله حديثى است كه ابن حجر عسقلانى با شدت‏تعصبى كه دارد از ابن سعد حسن بن زيد روايت كرده كه درباره‏على عليه السلام گفته:

«لم يعبد الاوثان قط‏».

و دنبال آن گفته است:

«و من ثم يقال فيه كرم الله وجهه‏» (64)

-و بهمين جهت به او«كرم الله وجهه‏»گفته ميشودو اين هم عبارت كتاب‏«امتاع الاسماع‏»مقريزى است كه‏در سيره حلبيه نقل شده كه گفته است:

«و اما على بن ابيطالب فلم يكن مشركا بالله ابدا لانه كان مع‏رسول الله(ص)في كفالته كاحد اولاده يتبعه فى جميع اموره فلم يحتج ان يدعى‏للاسلام،فيقال اسلم...» (65) .

-و اما على بن ابيطالب هيچگاه مشرك نبود،زيرا او درتحت كفالت رسول خدا(ص)و مانند يكى از فرزندان او بود كه‏در همه كارها از او پيروى مى‏كرد و نيازى نبود كه او به اسلام‏دعوت شود تا در نتيجه گفته شود كه او اسلام آورد.

و از عرائس نيز نقل كرده كه از رسول خدا(ص)روايت نظيرروايت تاريخ خميس را روايت نموده،و جالبتر آنكه از فاطمه‏بنت اسد مادر آنحضرت روايت كرده كه گويد:وقتى كه درزمان جاهليت به آنحضرت حامله بود روزى فاطمه خواست براى‏بت هبل سجده كند كه آن كودك در شكم او خم شد وبدينوسيله مانع سجده مادر براى بت هبل گرديد... (66) .

و بنابر اين آنچه گفته شد بد نيست مطلبى را نيز كه مرحوم علامه امينى در اينجا تذكر داده يادآورى كنيم كه پس از نقل اقوال‏دانشمندان درباره سبقت امير المؤمنين در اسلام و اينكه‏آنحضرت‏«اول من اسلم‏»بود چنين گويد:

هذا ما اقتضته المسالمة مع القوم في تحديد مبدء اسلامه‏عليه السلام،و اما نحن فلا نقول:انه اول من اسلم بالمعنى الذي‏يحاوله ابن كثير و قومه لان البدئة به تستدعي سبقا من الكفرو متى كفر امير المؤمنين حتى يسلم؟و متى اشرك بالله حتى‏يؤمن؟و قد انعقدت نطفته على الحنيفية البيضاء،و احتضنه‏حجر الرسالة،و غدته يد النبوة،و هذبه الخلق النبوي العظيم،فلم يزل مقتصا اثر الرسول قبل ان يصدع بالدين الحنيف‏و بعده،فلم يكن له هوى غير هواه،و لا نزعة غير نزعته،و كيف‏يمكن الخصم ان يقذفه بكفر قبل الدعوة؟!و هو يقول(و ان لم نرصحة ما يقول):انه كان يمنع امه من السجود للصنم و هو حمل‏ايكون امام الامة هكذا في عالم الاجنة ثم يدنسه درن الكفرفي عالم التكليف؟فلقد كان صلوات الله عليه مؤمنا جنيناو رضيعا و فطيما و يافعا و غلاما و كهلا و خليفة.

و لو لا ابو طالب و ابنه لما مثل الدين شخصا وقاما

بل نحن نقول:ان المراد من اسلامه و ايمانه و اوليته فيهماو سبقه الي النبي في الاسلام هو المعنى المراد من قوله تعالى‏عن ابراهيم الخليل عليه السلام:و انا اول المسلمين.و فيما قال‏سبحانه عنه:اذ قال ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين.و فيماقال سبحانه عن موسى عليه السلام:و انا اول المؤمنين:و فيماقال تعالى عن نبيه الاعظم:آمن الرسول بما انزل اليه من ربه. و فيما قال:قل اني امرت ان اكون اول من اسلم.و في قوله:

و امرت ان اسلم لرب العالمين. (67)

و در پايان اين بحث وجه ديگرى هم در قسمتى از اين‏روايات مانند روايت‏«صليت‏»يا«اسلمت‏»قبل الناس بسبع‏سنين‏»بنظر رسيد كه فعلا در همان حد احتمال آنرا نقل مى‏كنيم‏و شاهد و دليل محكمى براى اثبات آن نداريم و بهمان صورت‏احتمال نقل مى‏كنيم،شايد خواننده محترم بتواند دليل و شاهدى‏براى آن پيدا كرده و به ما نيز اطلاع داده و بى‏خبرمان نگذارند،وآن احتمال اين است كه منظور از تقدم اسلام و ايمان در هفت‏سال يا كمتر و بيشتر تقدم رتبى و سبقت در درجه ايمان و اعتقادباشد نه تقدم زمانى نظير روايات‏«كنت نبيا و آدم بين الماءو الطين‏»يا«بين الروح و الجسد»كه از رسول خدا(ص) نقل شده‏و يا روايت‏«انا اصغر من ربى بسنتين‏»كه از امير المؤمنين‏عليه السلام روايت‏شده،و نظائر اينگونه روايات كه جمعى ازدانشمندان آنها را بر همين معنا حمل كرده‏اند...

و خصوص عدد«هفت‏»نيز شايد بدان جهت باشد كه در«باب درجات ايمان‏»در چند روايت براى ايمان هفت درجه‏ذكر فرموده‏اند،مانند روايت كافى كه بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«ان الله عز و جل وضع الايمان على سبعة اسهم،على البرو الصدق و اليقين و الرضا و الوفاء و العلم و الحلم،ثم قسم ذلك بين‏الناس،فمن جعل فيه هذه السبعة الاسهم فهو كامل محتمل و قسم‏لبعض الناس السهم و لبعض السهمين و لبعض الثلاثة حتى انتهواالى السبعة...» (68)

و عرفاء و اهل سير و سلوك نيز منازل و مراحل رسيدن به‏كمال را هفت مرحله ذكر كرده‏اند و شعر ذيل هم ناظربهمين معنا است كه گويد:

هفت‏شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يك كوچه‏ايم.


پى‏نوشتها:

1- اسد الغابة-ج 5-ص 434.

2- سيره ابن اسحاق-ط تركيه-ص 120

3- بحار الانوار-ج 16-ص 7 به نقل از.كشف الغمه على بن عيسى اربلى.

4- تاريخ يعقوبى-ج 2-ص 14.

5- سوره حجر-آيه-94.

6- تفسير القمى-ص 354.

7- بحار الانوار-ج 18-ص 232.

8- براى اطلاع بيشتر مى‏توانيد به كتابهاى سيره نبويه قاضى دحلان ج 1 ص 91 و سيره‏حلبيه ج 1 ص 268 و مناقب خوارزمى ص 18-20 و الغدير ج 3 ص 220-236 مراجعه نمائيد.

9- سيره ابن اسحاق ص 112.

10- الغدير ج 2 ص 313 و نظير اين روايت به سندهاى مختلف در كتابهاى شيعه مانندامالى شيخ طوسى(ره)و كشف الغمه روايت‏شده كه در بحار الانوار ج 38 ص 211-213 نقل شده است.

11- و 12- الغدير ج 30 ص 220 و 221.

13- يعنى من نخستين مردى هستم كه با رسول خدا اسلام را اختيار كردم.«

14- من نخستين كسى هستم كه به رسول خدا(ص)اسلام آوردم.

15- من نخستين كسى هستم كه با رسول خدا(ص)نماز گزاردم،و اين روايات را مرحوم‏علامه امينى در الغدير ج 3 ص 221 از كتابهاى مذكور روايت كرده.

16- الغدير ج 3 ص 224.

17- الغدير ج 3 ص 225.

18- بحار الانوار ج 38 ص 201-288.

19- بحار الانوار ج 38 ص 207-208 و امالى صدوق ص 304 و طرائف ابن طاووس‏ص 87.

20- امالى شيخ ص 218.

21- سوره واقعه آيه 10 و 11.

22- بحار الانوار ج 38 ص 225 و 229 و 239.

23- بحار الانوار ج 38 ص 208 به نقل از تفسير غياشى.

24- ما درباره ايمان ابوطالب پيش از اين بطور مختصر بحث كرده‏ايم و انشاء الله درجاى خود با تفصيل بيشترى بحث‏خواهيم كرد،و امثال اينگونه روايات ظاهرا از روى تقيه و پنهان‏كارى انجام شده چنانچه ائمه اطهار فرموده‏اند.

25- سوره احزاب-آيه 4-5.

26- ابن هشام در اينجا نسب ابوبكر و ديگرانى كه در ذيل نامشان مذكور است ذكركرده و هر كه خواهد به سيره ج 1-صفحات 249-262 مراجعه نمايد.و در پاورقى‏نيز گاهى مختصرى از تاريخچه زندگى برخى از آنها مذكور است.

27- سيره ابن هشام-ج 1-ص 249-262.

28- مقدمه سيره ابن اسحاق-ط قونيه تركيه-ص‏«كى‏».

29- تاريخ يعقوبى،ج 2-ص 14.

30- استيعاب-ج 2-ص 457.

31- تهذيب التهذيب-ج 7-ص 336.

32- الغدير-ج 3-ص 237 و ج 2-ص 287 به نقل از كتاب مذكور ص 278.

33- مستدرك حاكم،كتاب المعرفه-ص 22.

34- تاريخ طبرى-ج 2-ص 60.

35- مناقب آل ابى طالب-ج 1-ص 240.

36- بحار الانوار-ج 28-ص 262 بنقل از كتاب مذكور.

37- سيرة المصطفى-ص 112.

38- و اگر به كتاب مذكور دسترسى نداريد،قسمت عمده آن را مرحوم مجلسى دربحار الانوار-ج 28-ص 263 تا 287 نقل كرده،بدانجا مراجعه نمائيد.

39- اين حديث را بيش از 15 نفر از بزرگان اهل سنت مانند نسائى و حاكم و ابو نعيم

و ابن ماجه و طبرى در كتاب تاريخ و ابن اثير و ديگران نقل كرده‏اند،به الغدير،ج 2-ص 314 مراجعه شود.و از محدثين و علماى شيعه نيز شيخ صدوق(ره)

در كتاب خصال و طبرسى(ره)در كتاب احتجاج و شيخ مفيد(ره)در كتاب‏«الفصول المختاره‏»بسند خود از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده‏اند 38-(بحار الانوار)ج 38-ص 209 و 298-269.

40- خصائص نسائى-ص 3.

41- الغدير ج 3-ص 222-223.و بحار الانوار،ج 38-ص 268.

42- السيرة النبوية ابن كثير-ج 1-ص 431-432.

43- بحار الانوار ج 38 ص 245 بنقل از كشف الغمه

44- الغدير ج 3 ص 241-243و البته گفتار ايشان كه توقف آنحضرت در مكه ده سال بوده برخلاف مشهوراست و همانگونه كه ميدانيد مشهور در اينباره سيزده سال است.

45- سوره واقعه آيه 74

46- مناقب ج 1 ص 249«

47- مناقب ج 1 ص 250

48- بحار الانوار ج 38 ص 209

49- و 50- مناقب آل ابيطالب ج 1 ص 243

51- و 52- مناقب ابن مغازلى ص 14-

53- بحار الانوار ج 38 ص 268

54- تاريخ طبرى ج 2 ص 314

55- اين نظريه ابو جعفر اسكافى در اين باب است كه عقيده داشته على عليه السلام‏در هنگام بعثت رسول خدا(ص)پانزده ساله بوده و اقوال ديگرى هم در اين باره‏در گفتار دانشمندان شيعه و اهل سنت ديده مى‏شود كه انشاء الله در پايان اين‏بحث‏خواهد آمد.

56- شرح ابن ابى الحديد ج 13 ص 248

57- متن روايت عايشه اينگونه بود«فكان يخلو بغار حرا فيتحنث و هو التعبد».و درروايت محمد بن اسحاق نيز اينطور بود«و كان رسول الله(ص)يخرج الى حرا في‏كل عام من السنة يتنسك فيه...».

58- طبقات ابن سعد ج 4 قسم 1 ص 163

59- تاريخ طبرى ج 2 ص 313-314

60- و 61- و 62- شرح ابن ابى الحديد ج 13 ص 200

63- احقاق الحق ج 15 ص 346 و بحار الانوار ج 38 ص 230 بنقل از اربعين خطيب وفضائل احمد و كشف الثعلبى

64- الصواعق المحرقه ص 118-

65- و در الغدير ج 3 ص 238 بنحو كاملترى اين عبارت نقل شده است

66- سيره حلبيه ج 1 ص 303-305 ط مصر(مكتبة مصطفى محمد)

67- الغدير ج 3 ص 239

68-اصول كافى كتاب الايمان و الكفر باب درجات الايمان ج 1 و ترجمه آن چنين‏است: براستى كه خداى عز و جل پايه ايمان را بر هفت‏سهم نهاده،بر نيكوكارى وراستى و يقين و رضا و خشنودى و علم و حلم،و آنگاه اين سهام را ميان مردم تقسيم‏كرد و هر آنكس كه تمامى اين هفت‏سهم در او باشد او انسان كاملى است كه همه‏سهام را برگرفته ولى براى مردم ديگر يك سهم و دو سهم و سه سهم تقسيم شده تابرسند به همان هفت‏سهم...