تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى (ره)
* جلد اول *

گردآوري و تدوين : سيد سعيد روحاني

- ۱۴ -


فلسفه پذيرفتن خلافت (430)  
درباره تصلب على عليه السلام در امر عدالت ، كه از نظر و تعبيرى بايد گفت : عدالت ، و از نظر و تعبيرى بايد گفت : حقوق بشر، همين بس كه فلسفه پذيرفتن خلافت را بعد از عثمان ، به هم خوردن عدالت اجتماعى و منقسم شدن مردم به دو طبقه سير سير و گرسنه گرسنه ذكر مى كند و مى فرمايد:
(( لولا حضور الحاضر، و قيام الحجة بوجود الناصر، و ما اءخذاللّه على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم و لاسغب مظلوم ، لاءلقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكاءس اءولها(431) ))
اگر نبود كه عده اى به عنوان يار و ياور به در خانه آمدند و بر من اتمام حجت شد، ديگر اين كه خداوند از دانايان و روشن ضميران عهد و پيمان گرفته كه هر وقت اوضاعى پيش آيد كه گروهى آن قدر اموال و ثروتها و موهبتهاى الهى را به خودشان اختصاص بدهند و آن قدر بخورند كه از پرخورى بيمار شوند و عده اى آن قدر حقوقشان پايمال بشود كه مايه سدجوعى هم نداشته باشند، در همچو اوضاع و احوال ، اين دانايان و روشن ضميران نمى توانند بنشينند و تماشاچى و حداكثر متاءسف باشند. اگر همچو وظيفه اى را در حال حاضر احساس نمى كردم كنار مى رفتم و افسار خلافت را در دست نمى گرفتم و مانند روز اول ، پهلو تهى مى كردم .
ابراز نگرانى و اتمام حجت  
و چون اين طور برنامه اى در دوران حكومتش داشت كه نه تنها اين كه در دوره خودش نگذارد حيف و ميل بشود و حقوق مردم پايمال شود بلكه برنامه اش اين بود كه حقوق پايمال شده گذشته را كه اجحاف گرها مال خود و ملك خود مى دانستند برگرداند،(432) روى اين حساب و اين نقشه ، خودش مى دانست كه چه جنجالى به پا خواهد شد؛ لهذا با ترديد و نگرانى زير بار خلافت رفت و به مردمى كه آمدند بيعت كنند، گفت :
(( دعونى والتمسوا غيرى ، فانا مستقبلون اءمرا له وجوه و اءلوان ، لاتقوم له القلوب ، و لا تثبت عليه العقول .(433) ))
مرا رها كنيد؛ سراغ كسى ديگر برويد. آينده اى رنگارنگ و ناثابت در پيش ‍ است . اطمينانى به موقعيت در اجراى آنچه وظيفه اسلامى من به عهده من گذاشته نيست . آشفتگى ها در جلو است كه دلها ثابت نمى ماند و افكار متزلزل مى گردد و همين شماها كه امروز آمده ايد، وقتى كه ديديد، راه بسيار دشوارى است از وسط راه ممكن است برگرديديد.
(( و ان الافاق قد اءغامت ، و المحجة قد تنكرت .))
افقها را ابر و مه گرفته و خورشيد در پشت ابرها مانده ؛ كارهايى شده و تثبيت گشته . اشخاصى در اين تاريخ كوتاه كه از عمر اسلام مى گذرد به صورت بت در آمده اند؛ بر هم زدن روش آنها بسيار دشوار است .
آنگاه براى اين كه با اين مردم ، كه امروز با اصرار از او مى خواهند خلافت را بپذيرند، اتمام حجت كند، فرمود:
(( واعلموا اءنى ان اءجبتكم ركبت بكم ما اءعلم .)) (434)
بدانيد اگر من اين دعوت را پذيرفتم ، آن طور كه خودم مى دانم و مى فهمم و طبق برنامه اى كه خودم دارم عمل مى كنم و به حرف و توصيه احدى هم گوش نخواهم كرد. بلى اگر مرا به حال خود واگذاريد و مسؤ وليت حكومت و خلافت را بر عهده من نگذاريد، من معذورم ، و مثل گذشته حكم يك مشاور خواهم داشت .
پرسش و پاسخ (435)  
سؤ ال : همان طور كه فرموديد ما معتقديم كه امامت ، پيشوايى دين و دنياست ، و اين به دلائلى كه گفته شد خاص حضرت امير است . اما پس ‍ چرا بعد از قتل عثمان وقتى كه خواستند بيعت كنند با حضرت امير، حضرت مكث كردند، جاى مكث نبود، بايستى كه خود به خود قبول مى كردند.
جواب : همين سؤ ال حضرتعالى در كتاب خلافت و ولايت كه اخيرا منتشر شده مطرح گرديده است . جواب اين مطلب از خود كلمات اميرالمؤ منين روشن است . وقتى آمدند با حضرت بيعت كنند فرمود: (( دعونى والتمسوا غيرى فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان (436) ))
مرا رها كنيد برويد دنبال كس ديگرى ، كه ما حوادث بسيار تيره اى در پيش ‍ داريم (تعبير عجيبى است )، كارى را در پيش داريم كه چندين چهره دارد يعنى آن را از يك وجهه نمى شود رسيدگى كرد از وجهه هاى مختلف بايد رسيدگى كرد. بعد مى گويد: (( ان الافاق قد اغامت و المحجة قد تنكرت )) خلاصه ، راه شناخته شده اى كه پيغمبر تعيين كرده بود الان نشناخته شده ، فضا ابرآلود گرديده است . و در آخر مى گويد: و لكن من اگر بخواهم بر شما حكومت كنم (( ركبت بكم ما اعلم )) آن طورى كه خودم مى دانم عمل مى كنم نه آن طورى كه شما دلتان مى خواهد.
اين مطلب نشان مى دهد كه اميرالمؤ منين اين مطلبى را كه از نظر تاريخى نيز بسيار قطعى است ، كاملا روشن مى ديده كه الان با زمان بعد از پيغمبر، زمين تا آسمان فرق كرده يعنى اوضاع ، عجيب تغيير كرده و خراب شده است . و اين جمله را امام براى اتمام حجت كامل مى گويد. چون مسئله بيعت كردن ، قول گرفتن از آنهاست كه پيروى بكنند. مسئله بيعت اين نيست كه اگر شما بيعت نكنيد، من ديگر خلافتم باطل است . بيعت مى كنند يعنى قول مى دهند كه تو هر كارى بكنى ما پشت سرت هستيم .
گفتار سوم : ويژگيهاى حكومت حضرت على (ع ) 
برنامه على (ع )(437)  
در يك جريان بحرانى عظيم ، در كشور اسلامى بود كه اميرالمؤ منين زمام امور را به دست گرفت ؛ تخمهاى فتنه و آشوب از سالها پيش كاشته شده بود؛ روزگار، آبستن حوادث ناگوارى بود كه نوبت خلافت به على عليه السلام رسيد. اميرالمؤ منين با كرامت و توجه به سختى ها، زمامدارى را قبول كرد و(438) پس از عهده دار شدن مسؤ وليت دو كار را وجهه همت و در راءس برنامه خود قرار داد:
يكى پند و اندرز و اصلاح روحيه و اخلاق مردم و بيان معارف الهى كه نمونه اش نهج البلاغه است . و ديگر مبارزه با تبعيضات اجتماعى .
على عليه السلام تنها به اصلاح درون و آزاد سازى معنوى قناعت نكرد، هم چنان كه تنها اصلاحات اجتماعى را كافى ندانست ؛ در دو جبهه دست به اصلاح زد. آرى اين است برنامه اسلام .
اين بود كه اسلام در دستى منطق و دعوت و برنامه تعليم و تربيت در راه يگانگى فردى و اجتماعى انسانها در جهت خداپرستى داشت و در دستى ديگر تيغ براى قطع روابط نامتعادل انسانى و درهم ريختن طبقات اجتماعى و در هم شكستن طاغوتها.
قطايع عثمان (439)  
راجع به قطايع عثمان ، يعنى اراضى اى كه متعلق به عامه مسلمين است و عثمان آنها را در تيول اشخاص قرار داده بود، فرمود:
(( واللّه لو وجدته قد تزوج به النساء، و ملك به الاماء لرددته .)) (440)
به خدا قسم زمين هايى كه متعلق به عامه مسلمين است و عثمان به اين و آن داده پس خواهم گرفت هر چند آنها را مهر زنانشان قرار داده باشند يا با آنها كنيزكانى خريده باشند.
آنگاه (441) حضرت به نكته بسيار عجيبى اشاره مى كند. مى فرمايد: (( ان فى العدل سعة )) ؛ در عدالت ظرفيت و گنجايشى است كه در چيز ديگرى نيست .
گويا در آن هنگام از باب نصيحت به حضرت مى گفتند: اگر شما به اين صورت عمل كنيد، عده اى ناراضى و ناراحت مى شوند. على در جوابشان اين كلام لطيف را فرمود كه (( ان فى العدل سعة )) . اگر طرفى باشد كه همه گروهها و همه افراد را در خود بگنجاند و رضايت همه را به دست آورد، آن ظرف عدالت است . اگر كسى با عدالت راضى نشد ظلم او را راضى نمى كند يعنى خيال نكنيد آن كسانى كه از عدالت ناراضى مى شوند اگر من عدالت را كنار بگذارم و به جاى آن ظلم را انتخاب كنم ، آنها راضى خواهند شد. نه اگر من بخواهم حرص او را ارضاء كنم او باز هم حريص تر مى شود. مرز، همان عدالت است . اشتباه است كه مرز عدالت را به نفع كسى بشكنم تا او راضى بشود.
اميرالمؤ منين صراحت به خرج داد. سياست او صريح بود. نمى خواست كارى را كه مى خواهد بكند در دلش مخفى نگه دارد و بگويد: فعلا حرف صريحى نزنم تا اين مردم كه امروز آمدند و با ما بيعت كردند، خيال كنند كه اين نظم موجود، همان طورى كه هست حفظ مى شود. ولى بعد كه روى كار سوار شديم برنامه هائى را كه مى خواهيم اجرا مى كنيم . در نگاه على معناى اين عمل اغفال است . به همين جهت است كه بالصراحه اعلام مى كند: اى كسانى كه امروز با من بيعت مى كنيد، بدانيد كه من شما را اغفال نمى كنم ، برنامه حكومتى من چنين است .
با اعلام اين برنامه از همان روزهاى اول ، مخالفت با حكومت على عليه السلام آغاز شد. اولين مخالفت رسمى در شكل جنگ جمل متجلى گرديد. طلحه و زبير، دو شخصيت خدمتگزار اسلام در زمان پيامبر بودند. ولى در دوره عثمان به دليل وضع مخصوص دستگاه خلافت و رشوه هاى كلانى كه عثمان به آنها مى داد، به صورت ثروتمندان بزرگى در آمده بودند و حالا اينها مى ديدند كه على قصد مصادره اموالشان را دارد.
زبير كه هر وقت بيت المال تقسيم مى شد، سهمش از ده ، بيست هزار دينار كمتر نبود، حالا مى ديد على موقعى كه بيت المال را تقسيم مى كند، براى او سه يا چهار دينار مى دهد، و همان مقدار هم به غلام او. و اين مسئله البته براى زبير قابل تحمل نبود. براى طلحه نيز وضع به همين منوال بود كه به اين ترتيب ، اين دو، مقدمات جنگ جمل را فراهم كردند.(442)
به دنبال جنگ جمل ، جنگ صفين بپا شد. معاويه كه از بستگان عثمان بود، حدود بيست سال فعال مايشاء و حاكم مطلق منطقه سوريه بود و در اين مدت توانسته بود پايه هاى حكومتش را به اندازه كافى مستحكم كند. على عليه السلام بعد از بيعت فرموده بود: من به هيچ وجه حاضر نيستم پاى ابلاغ معاويه را امضاء كنم و او بايد بركنار شود. مصلحت انديشان مى گفتند: آقا به طور موقت هم كه شده مدتى او را بر سر كار نگه داريد. فرمود: هرگز اين كار را نمى كنم و به دنبال اين پاسخ ، معاويه جنگ صفين را به راه انداخت .
به دنبال جنگ صفين ، جنگ خوارج برپا شد، كه ماجرايش را همه كم و بيش مى دانيد. نتيجه اين شد كه در مدت چهار سال و چند ماه خلافت على به علت حساسيتى كه حضرت در امر عدالت داشت ، دائما در حال مبارزه بود و آنى راحتش نمى گذاشتند. او حكومت را براى اجراى عدالت مى خواست و همين شدت عدالت خواهى بالاءخره منجر به شهادتش در محراب شد.
دوره خلافت براى على عليه السلام از تلخ ‌ترين ايام زندگى او به حساب مى آيد، اما از نظر مكتبش او موفق شد بذر عدالت را در جامعه اسلامى بكارد. اگر على عليه السلام به جاى آن دوره كوتاه ، بيست سال خلافت مى كرد در حالى كه نظام زمان عثمان هم چنان باقى مى ماند امروز نه اسلامى باقى مانده بود نه على (ع )، نه نهج البلاغه و نه اسمى از عدالت اسلامى ... على هم خليفه اى مى شد در رديف معاويه .
روش على عليه السلام به وضوح به ما مى آموزد كه تغيير رژيم سياسى و تغيير و تعويض پستها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به جاى آنها بدون دست زدن به بنيادهاى اجتماع از نظر نظامات اقتصادى و عدالت اجتماعى ، فايده اى ندارد و اثر بخش نخواهد بود.
به على عليه السلام مى گفتند: قانون كه عطف به ما سبق نمى كند شما هر كارى مى خواهيد بكنيد، ولى از امروز به بعد. مى خواهى رعايت بكنى ، رعايت مساوات بكنى بسيار خوب ، ولى از امروز. آنچه كه در زمان خليفه پيشين صورت گرفته است مال سابق است و ارتباطى به دوران حكومت شما ندارد.
و على عليه السلام در جواب همه اين به اصطلاح نصيحتها مى فرمود: نخير، قانون الهى عطف به ما سبق مى كند؛ (( ان الحق القديم لا يبطله شيى )) .(443)
حق كهنه را، چيزى نمى تواند باطل كند وقتى بر من ثابت است حق اين است و باطل آن ، ولو سالها از روى آن گذشته ، فرقى نمى كند من بايد حق را به موضع اصلى اش برگردانم .
گفتارى از ابن ابى الحديد(444)  
ابن ابى الحديد مى گويد: بعد از قتل عثمان مردم در مسجد جمع شده بودند كه ببينند كار خلافت به كجا مى كشد، و چون غير از على عليه السلام كسى ديگر نبود كه مردم به او توجهى داشته باشند و از طرفى هم عده اى بودند كه رسما خطابه مى خواندند و سخنرانى مى كردند و در اطراف شخصيت على عليه السلام و سوابق او در اسلام صحبت مى كردند، مردم هجوم آوردند و با على عليه السلام بيعت كردند. آن سخنان را كه فرمود: مرا رها كنيد و ديگرى را بگيريد. زيرا اوضاع آينده چنين و چنان است و به علاوه من كسى نيستم كه از آنچه خود مى دانم كوچكترين انحرافى پيدا كنم ، در همين وقت بود كه آمده بودند بيعت كنند و به عنوان اتمام حجت در اول كار خود، آن سخنان را ايراد كرد.
اخطار مهم 
(ابن ابى الحديد) مى گويد: در روز دوم رسما در مسجد، بالاى منبر رفت به آنچه روز گذشته با اشاره گفته بود تصريح كرد و فرمود:
خداوند خودش مى داند كه من علاقه اى به امر خلافت از آن جهت كه رياستى و قدرتى است ، ندارم . از پيغمبر اكرم شنيدم كه فرمود: هر كس بعد از من زمام امور امت را به دست بگيرد، روز قيامت او را بر صراط نگه خواهند داشت و ملائكه الهى نامه عمل او را باز مى كنند؛ اگر به عدالت رفتار كرده باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات خواهد داد، وگرنه صراط تكانى مى خورد و او را به قعر جهنم مى اندازد.
بعد به طرف راست و چپ نگاهى كرد و اشخاصى را كه در گوشه و كنار بودند از زير نظر گذراند و آنگاه فرمود:
آن عده اى كه دنيا آنها را در خود غرق كرده و املاك و نهرها و اسبان عالى و كنيزكان نازك اندام براى خود تهيه كرده اند، فردا كه همه اينها را از آنها مى گيريم و به بيت المال بر مى گردانم و به آنها همان قدر خواهم داد كه حق دارند، نيايند و نگويند كه على ما را اغفال كرد؛ اول چيزى مى گفت و حالا طور ديگرى عمل مى كند؛ على آمد و ما را از آنچه داشتيم محروم كرد. من از همين الان برنامه روشن خود را اعلام مى كنم .
بعد شرحى صحبت كرد و چون عده اى كه براى خود امتياز قائل بودند و مورد اتهام بودند، دليلشان اين بود كه ما حق صحبت و مصاحبت پيغمبر را داريم و در راه اسلام چنين و چنان زحمت كشيده ايم ، به آنها فرمود:
من منكر فضيلت و سابقه خدمت افراد نيستم ، اما اينها چيزهايى است كه خداوند خود اجر و پاداش آنها را خواهد داد. اينها مجوز نمى شود كه امروز ما ميان آنها و ديگران فرق بگذاريم . اين امور، ملاك تبعيض واقع نمى شود.
آغاز كناره گيريها و بهانه گيريها 
روز ديگر آنها كه مى دانستند مشمول حكم على خواهند شد، آمدند و به كنارى نشستند و مدتى با هم مشورت كردند نماينده اى از طرف خود فرستادند. آن نماينده وليدبن عقبة بن ابى معيط بود. آمد و اظهار داشت :
يا اباالحسن ! اولا خودت مى دانى كه همه ما كه اينجا نشسته ايم به واسطه سوابقى كه با تو در جنگهاى اسلام داريم دل خوشى از تو نداريم و غالبا هر كدام از ما يك نفر داريم كه در آن وقتها به دست تو كشته شده ؛ ولى ما از اين جهت صرف نظر مى كنيم و با دو شرط حاضريم با تو بيعت كنيم :
يكى اينكه عطف به ما سبق نكنى و به گذشته هر چه شده كارى نداشته باشى بعد از اين هر طور مى خواهى عمل كن .
دوم آنكه قاتلان عثمان را كه الان آزاد هستند به ما تسليم كن كه قصاص ‍ كنيم ، و اگر هيچ كدام را قبول نمى كنى ما ناچاريم برويم به شما و به معاويه ملحق شويم .
فرمود:
اما موضوع خونهايى كه در سابق ريخته شده ، خونى نبوده كه به واسطه كينه شخصى ريخته شده باشد، اختلاف عقيده و مسلك بود، ما براى حق مى جنگيديم و شما براى باطل ، حق بر باطل پيروز شد؛ شما اگر اعتراض ‍ داريد، خونبهايى مى خواهيد، برويد از حق بگيريد كه چرا باطل را در هم شكست و نابود ساخت .
اما موضوع اينكه من به گذشته كارى نداشته باشم و عطف به ما سبق نكنم ، در اختيار من نيست ؛ وظيفه اى است كه خدا به عهده من گذاشته .
و اما موضوع قاتلين عثمان ، اگر من وظيفه خود مى دانستم كه آنها را قصاص ‍ كنم خودم همان ديروز قصاص مى كردم .
وليد بعد از شنيدن اين بيانات صريح و قاطع ، بازگشت و به ميان هم مسلكانش رفت و سخنان امام را به آنها گفت . آنها هم حركت كردند و رفتند و تصميم خود را بر مخالفت و دشمنى ، يك طرفى و علنى كردند.
تقاضاى دوستان  
(ابن ابى الحديد) مى نويسد: عده اى از اصحاب على عليه السلام همين كه از جريانها واقف و مطلع شدند كه گروهى تشكيل شده و عليه زعامت على تخريب و تحريك مى كنند، آمدند خدمت على عليه السلام و عرض ‍ كردند:
عامل عمده اى كه سبب شده اينها ناراضى بشوند و گروهى تشكيل بدهند مساءله اصرار تو است بر عدل و مساوات ؛ حتى قضيه تسليم قاتلين عثمان هم بهانه و سرپوشى است روى اين تقاضا؛ مى خواهند مردم عوام را به اين وسيله تحريك كنند.
بعضى گفته اند: مالك اشتر يكى از اين پيشنهاد كنندگان بود و يا اصلا پيشنهاد كننده او بود. به هر حال ، مقصود از اين پيشنهاد اين بود كه اگر مى توانى در اين تصميم خود تجديد نظر كن .
على عليه السلام دانست كه اين فكر شايد در دماغ عامه مردم پيدا شود كه حالا اين قدر اصرار به اين مطلب لزومى ندارد. حركت كرد و رفت به مسجد و براى يك خطابه عمومى آماده شد. در حالى كه فقط يك پارچه روى شانه انداخته ، يك پارچه ديگر مانند لنگى به كمر بسته و شمشيرى نيز حمايل كرده بود، ايستاد بالاى منبر و به كمانش تكيه زد. شروع به صحبت كرد و فرمود:
خداوند را كه پروردگار ما و معبود ماست شكر مى كنيم نعمت عيان و نهان او شامل حال ما است . تمام نعمتهاى او منت است كه بر ما گذاشته است بدون اينكه ما از خود استقلالى داشته باشيم .
آنگاه فرمود:
افضل مردم در نزد خدا آن كس است كه بهتر او را اطاعت كند سنت پيغمبرش را بهتر و بيشتر پيروى كند؛ كتاب خدا يعنى قرآن را بهتر احياء كند ما براى احدى نسبت به احدى فضلى قائل نيستيم مگر به ميزان طاعت و تقوى . اين قرآن است كه جلوى ما حاضر است و اين سيره پيغمبر است كه همه مى دانيم بر مبناى عدالت و مساوات برقرار بود؛ بر احدى مخفى نيست مگر آنكه كسى بخواهد غرض ورزى كند و معاندت بورزد كه آن مطلب ديگرى است .
آنگاه اين آيه قرآن را تلاوت كرد:
(( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم و شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اءتقيكم .(445) ))
اين آيه را به اين منظور خواند كه بفهماند من به حكم اين آيه امتيازات شما را لغو مى كنم .
مصادره اموال  
و نيز ابن ابى الحديد در شرح آن جمله ها فرمود: زمينها را بر مى گردانم و لو آنكه مهريه زنان و يا بهاى خريد كنيزان قرار گرفته باشد مى گويد:
همان طورى كه گفته بود. همه اموال را ضبط كرد مگر آنهايى كه حاضر نبودند و فرار كرده بودند و از تحت اختيارش خارج شده بودند اصل ((قانون ، عطف به ما سبق مى كند)) را در زمينه حقوق اجتماعى با اين جمله كه مى گفت :
ان الحق القديم لايبطله شى ء.(446)
(حق قديم را هيچ چيزى از بين نمى برد، حق مسلم ثابت ، مشمول مرور زمان نمى شود)، باطل خواند.
نامه عمروعاص به معاويه  
در اين بينها عمروعاص نامه اى نوشت براى معاويه :
(( ما كنت صانعا فاصنع قبل اذ قشرك ابن اءبيطالب من كل مال تملكه كما تقشر عن العصا لحاها.(447) ))
نوشت هر كارى كه از تو ساخته است بكن كه پسر ابى طالب هر چه دارى و در اين مدت جمع كرده اى از تو خواهد گرفت و از تو جدا خواهد كرد آن طور كه پوست عصاى دستى را، از آن جدا مى كنند.
على و استفاده از عنوان خلافت (448)  
على عليه السلام به هيچ وجه حاضر نبود نه خودش و نه كس ديگر از بستگانش و يارانش از عنوان خلافت سوء استفاده كنند. حتى گاهى سوء استفاده هم حساب نمى شد، فى الجمله اولويتى به شمار مى رفت آن هم اولويتى كه ديگران درباره او قائل مى شدند، نه خودش اگر به بازار مى رفت كه چيزى بخرد، كوشش مى كرد كسى را پيدا كند كه او را نشناسد كه او خليفه اميرالمؤ منين است ؛ براى آنكه مبادا ملاحظه او را بكند و بين او و ديگران فرق بگذارد. همين قدر هم حاضر نبود از عنوان خودش استفاده بكند...
براى على كه هيچ گونه سوء استفاده اى از خلافت نمى كرد، و حكومت تكليف بود نه حق اگر بنا شود از تكليف و وظيفه اى استفاده هاى نامشروع بود هر تكليفى را مى شود به غلط نام حق رويش گذاشت اگر نماز خواندن كه صددرصد تكليف است مورد سوء استفاده واقع شود و منبع در آمد زندگى كسى بشود از نظر آن شخص استفاده جو، نماز خواندن يا امامت جماعت حق است نه تكليف ؛ بزرگترين حقها هم ممكن است باشد، اما حقيقت اين طور نيست .
وقتى على مرتضى عليه السلام را مى بينيم حتى حاضر نيست اين قدر از عنوان خود استفاده كند كه وقتى چيزى مى خواهد بخرد از كسى مى خرد كه او را نشناسد مبادا به احترام مقام خلافت به او ارزان تر بفروشد بايد بگوييم حتى خلافت هم تكليفى است نه حق ، چه تكليفى كه بالاتر از آن تكليفى نيست از تكليف هم بالاتر است ، رياضت است .
در روزهاى گرم مى آمد بيرون دار الاماره و در سايه مى نشست مبادا مراجعه كننده اى بيايد و در آن هواى گرم به او دسترسى پيدا نكند. اين در مواقع رياضت بود؛ پرمشقت ترين تكليفها بود.
در نامه اى به قثم بن عباس كه از طرف خودش والى حجاز بود مى نويسد:
(( واجلس لهم العصرين ، فاءفت المستفتى ، و علم الجاهل ، و ذاكر العالم ، و لايكن لك الى الناس سفير الا لسانك ، و لا حاجت لا وجهك .(449) ))
در هر بامداد و شام ، براى رسيدگى به امور رعيت معين كن و به سؤ الات آنها شخصا جواب ده و نادان و گمراهشان را متوجه ساز، با دانشمندان در تماس باش ، جز زبانت واسطه اى بين خود و مردم قرار مده و جز چهره ات حاجبى .(450)
به مالك اشتر مى نويسد:
(( واجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك ، و تجلس ‍ لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذى خلقك و تفعد عنهم جندك و اءعوانك من اءحراسك و شرطك ، حتى يكلمك متكلمهم غير متتعتع ، فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول فى غير موطن : لن تقدس امة حتى يؤ خذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع .)) (451)
براى ارباب رجوع وقتى مقرر كن و خود شخصا به گرفتارى هايشان برس و براى اين موضوع ، مجلسى عمومى تشكيل ده و در آن مجلس براى خدايت كه تو را آفريده و اين مقام داده فروتنى كن . و در اين موقع ، ارتش و ماءموران و پاسبانان را از جلوى چشم مردم دور كن تا بدون پروا و هراس با تو سخن گويند؛ زيرا مكرر از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: هرگز ملتى به قداست و پاكى نخواهد رسيد مگر آنكه در ميان آنها حق ضعفا از اقويا و نيرومندان بدون لكنت و پروا گرفته شود.(452)
باز درباره منع احتجاب مى نويسد:
(( فلا تطولن احتجابك عن رعيتك فان احتجاب الولاة عن الرعية شعبة من اضيق .)) (453)
خود را از رعيت زياد در پنهان مدار كه اين پنهان داشتن ، خود نوعى فشار و تنگى است .(454)
سعدى رد همين مضمون در بوستان مى گويد:
 

تو كى بشنوى ناله دادخواه
 
به كيوان برت كله خوابگاه
 
چنان خسب كايد فغانت به گوش
 
اگر دادخواهى بر آرد خروش
 
روش سياسى حضرت على عليه السلام  
1. عدم گذشت در مسايل اجتماعى (455)  
اسلام در مسائل اجتماعى نمى گذرد، چون اين گذشت ، مربوط به شخص ‍ نيست ، مربوط به فرد نيست ، مربوط به اجتماع است . مثلا يكى كسى دزدى كرده است مجازات دزد دست بريدن است . صاحب مال نمى تواند بگويد: من گذشتم تو بگذرى ، اجتماع نمى گذرد؛ حق تو نيست ، حق اجتماع است .
در حديث است كه روزى اميرالمؤ منين على عليه السلام طبق عادتى كه در ايام خلافت داشت كه خود تنها مى رفت و حتى در جاهاى خلوت مى رفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتيش مى كرد در يكى از كوچه باغهاى كوفه راه مى رفت يك وقت فريادى شنيد: الغوث ! الغوث ! به فريادم برسيد! به فريادم برسيد! معلوم بود جنگ و دعوايى است . به سرعت به طرف صدا دويد دو نفر با هم زد و خورد مى كردند يكى ديگرى را مى زد تا امام رسيد دعواى اينها تمام شد (شايد هم امام عليه السلام آنها را صلح داد). معلوم شد آن دو نفر با هم رفيق هستند وقتى امام خواست ضارب را جلب كند و ببرد، مضروب گفت : من از او گذشتم . امام فرمود: بسيار خوب تو گذشتى ، اين حق خصوصى خودت است ، از حق خودت گذشتى ؛ اما يك حقى هم سلطان دارد، يعنى يك حقى هم حكومت دارد و يك مجازاتى هم حكومت بايد بكند، اين را ديگر تو نمى توانى بگذرى (زيرا به تو مربوط نيست .
غرضم اين است كه از جق عمومى نمى توان گذشت و در موارد حق عمومى اسلام هم نمى گذرد اما در حقوق خصوصى (مى توان گذشت .)
2. وفاى به عهد و پيمان (456)  
از كلمات على عليه السلام است : وفاى به عهد و پيمان و صداقت و راستى ، اين دو قرين يكديگرند. من سپرى بهتر از وفا سراغ ندارم . كسى كه به بازگشت به سوى خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد هرگز با مردم با غدر و فريب رفتار نمى كند. در روزگار ما بعضى نادانان خدعه و فريب را يك نوع حسن سياست و حسن تدبير به حساب مى آورند. گاه هست كه اشخاص ‍ بصير به تحولات ، و گردش امور هم ، راه حيله و نقشه شيطانى را مى دانند ولى امر و نهى الهى مانع به كار بردن آن نقشه شيطانى است ، لهذا در عين قدرت و توانايى كامل از به كار بردن آن صرف نظر مى كنند ولى آنها كه پايبند دين و حقيقت نيستند انتظار اين گونه فرصتهاى شيطانى را مى كشند كه در موقع خود استفاده كنند.
از نظر (457) على عليه السلام مسئله به پيمان ، يك مسئله عمومى و انسانى است . در فرمان معروفى (نامه 53) كه به فرماندار خودش و به مقياس امروز به استاندار خودش مالك اشتر مى نويسد، يكى از دستورهايش اين است كه مبادا با مردمى عهد و پيمان برقرار بكنى و بعد هر جا كه ديدى منفعت اين است كه عهد و پيمان را نقض بكنى آن را نقض نمايى . بعد حضرت استناد مى كند به جنبه عمومى و بشرى عهد و پيمان ، كه اگر بنا باشد پيمان در ميان بشر احترام نداشته باشد، ديگر سنگ روى سنگ نمى ايستد. عبارت اين است :
(( و ان عقدت بينك و بين عدوك لك عقدة ، او البسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء. ))
اگر با دشمن خودت پيمانى بستى بيا آنها را شرايط ذمه قبول كردى (458) (به پيمانت وفادار باش ).
(( وارع ذمتك بالامانة ، واجعل نفسك جنة دون ما اعطيت . ))
عهده خودت را كه پيمان بستى به امانت رعايت كن و خودت را سپر قولى كه داده اى قرار بده . خيلى تعبير عجيبى است !
(( فانه ليس فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود. ))
مى فرمايد:
از فرائض الهى هيچ فريضه اى نيست كه مردم با همه اختلاف سليقه ها و اختلاف عقيده ها، در آن به اندازه اين فريضه متفق باشد (حالا عمل بكنند يا نكنند مسئله ديگرى است ) و آن اين است كه پيمان را بايد وفا كرد.
چون اين يك امرى است كه از وجدان انسان سرچشمه مى گيرد و به عقيده خاصى مربوط نيست كه كسى بگويد: چون در دين ما دستور رسيده پس من عمل بكنم و ديگر بگويد: ولى در دين ما نيست پس لازم نيست عمل بكنم مى گويد: اين را وجدان هر بشرى حكم مى كند.
(( وقد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر. ))
حتى مشركين كه به مراتب از مسلمين پست ترند. اين مطلب را درك كرده بودند كه بايد پيمان را محترم بشمرند پس چه رسد به مسلمين .
(( فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسن بعهدك ، و لاتختلن عدوك فانه لايجترى على الله الا جاهل شق . ))
مبادا در عهده اى كه گرفته اى خيانت كنى ، مبادا عهد خودت را نقض كنى ، مبادا با دشمنت با اين مكاريها و نيرنگ بازيها رفتار كنى كه پيمان ببندى و بعد آن را زير پاى بگذرى كه اين ، جراءت بر خداست و بر خدا كسى جراءت نمى كند مگر اين كه نادان و شقى باشد.
(( و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته ، و حريما يسكنون الى منعته . ))
تعبيرهاى عجيبى است ! خدا عهد و پيمان را ماءمن براى بشر قرار داده است ، عهد و پيمان را حريمى قرار داده براى بشر كه در آن بتوانند سكونت و آرامش پيدا كنند.
تا آنجا كه مى فرمايد:
(( و لا تعولن على لحن قول بعد التاءكيد و التوثقة ،)) الى آخر حديث (459)
خلاصه مى گويد: در هر شرايطى قرار بگيرى ولو فوق العاده ناراحت باشى و ببينى تنها راه اينكه از اين مضايق بيرون بيايى اين است كه پا روى اين امر انسانى بگذارى ، اين كار را نكن . اينجاست جاى توكل و اعتقاد به خدا و اينكه بگويى خدايا! چون رضاى تو در اين است كه به عهد خود وفادار باشم ، من نقض پيمان نمى كنم . مگر اين كه دشمن نقض پيمان بكند يا علائم نقض پيمان (آشكار) باشد و بر تو ثابت بشود آنها مى خواهند نقض ‍ پيمان بكنند، كه آن هم شرايطى دارد.
على عليه السلام (460) درباره طبقه خاصه در فرمان معروف مالك اشتر مى نويسد:
براى والى هيچ كس پرخرج تر در هنگام سستى ، كم كمك تر در هنگام سختى متنفرتر از عدالت و انصاف پرتوقع تر، ناسپاس تر، عذر ناپذيرتر، كم طاقت تر در شدايد، از طبقه خاصه نيست . همانا استوانه دين و نقطه مركزى واقعى مسلمين و مايه پيروزى بر دشمن ، عامه مردم مى باشند توجه تو همواره به عامه مردم معطوف باشد نه به خاصه .
على عليه السلام چقدر خوب روحيه خاصه ، يعنى طبقه ممتاز را كه عزيزهاى بى جهت اجتماع اند توصيف و تشريح كرده است .(461)
اميرالمؤ منين عليه السلام (462) خطاب به مالك اشتر، استاندار و والى مصر... مى فرمايد:
... دل را سراپرده محبت توده مردم كن ، بر آنان مهرورز و با آنان نرم باش ، مباد كه چون درنده شكار افكن به خون ريختن آنان پردازى . چه ، آنان بر دو گروهند؛ يا در دين با تو برادرند، يا در آفرينش با تو برابر. اما از آن لغزش سر مى زند و بيمارى هاى روانى بر آن عارض مى گردد و خواه ناخواه به ناروا دست مى زنند. پس آن سان كه دوست مى دارى خداى بر تو ببخشايد و از گناهانت در گذرد، تو نيز بر آن ببخشاى و از خطاهاشان در گذر، چه ، تو زبردست و سرپرست آنانى و آن كس كه تو را بر آنان فرمانروائى داد زيردست توست ... با خداى در مياويز كه تاب قهر او ندارى ...
بعد امام مى فرمايد:
به مردم جراءت و شهامت بده تا بتوانند حقشان را از تو مطالبه كنند و ميدان را براى اعتراض آنان باز گذار.
و آنگاه مى گويد:
از رسول خدا صلى الله عليه و آله مكرر شنيدم كه مى فرمود: امتى كه بين آنان ، حق ناتوان ، بى نگرانى و ترس ، از توانايان گرفته نشود هرگز رستگار نخواهد شد.
(463) على عليه السلام در يك نامه به يكى از عمالش مى نويسد:
(( و بؤ سا لمن خصمه عند الله الفقراء و المساكين و السائلون و الدفوعون و الغارم و ابن السبيل ... و ان اعظم اخيانة خيانة الامة و افظع الغش عش ‍ الائمة . ))
واى به حال آن كس كه مخاصم و جلوگيرش در نزد خدا فقرا و ضعفا و بيچارگان و قرض داران و راه ماندگان باشند... بالاترين اقسام خيانت ، خيانت به اجتماع است و بدترين اقسام دغل بازى ، دغل بازى با پيشوايان است .

 

next page

fehrest page

back page