تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى
(ره)
* جلد اول *
گردآوري و تدوين : سيد سعيد
روحاني
- ۴ -
7. علل محروميت زن از ارث
(99)
علت اصلى محروميت زنان از ارث ، جلوگيرى
از انتقال ثروت خانواده اى به خانواده ديگر بوده است ...
محروميت زن از ارث علل ديگر نيز داشته است ، از آن جمله ضعف قدرت
سربازى زن است . (از) آنجا كه ارزشها بر اساس قهرمانى ها و پهلوانى ها
بود و يك مرد جنگى را به از صد هزار آدم ناتوان مى دانستند زن را بخاطر
عدم توانائى بر انجام عمليات دفاعى و سربازى از ارث محروم مى كردند.
عرب جاهليت از همين نظر، مخالف ارث بردن زن بود و تا پاى مردى ولو در
طبقات بعدى در ميان بود به زن ارث نمى داد، لهذا وقتى كه آيه ارث نازل
شد و تصريح كرد به اين كه :
(( للرجال نصيب مما ترك
الوالدان و الاءقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاءقربون
مماقل منه اءو نصيبا مفروضا.))
(100)
(يعنى مردان را از مالى كه پدر و مادر و يا خويشاوندان بعد از مردن خود
باقى مى گذارند بهره اى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و
خويشاوندان از خود باقى مى گذارند بهره اى است ، چه كم باشد و چه زياد
اين آيه حق ارث بردن زن را تثبيت كرد. و هم چنين در آيه 32 از سوره
نساء همان طورى كه مردان را در نتايج كار و فعاليت شان ذى حق دانست ،
زنان را نيز در نتيجه كار و فعاليت شان ذى حق شمرد.)
باعث تعجب اعراب شد. اتفاقا در آن اوقات برادر حسان بن ثابت شاعر معروف
عرب مرد و از او زنى با چند دختر باقى ماند. پسرعموهاى او همه دارائى
او را تصرف كردند و چيزى به زن و فرزندان او نداد، زن او شكايت نزد
رسول اكرم صلى الله عليه و آله برد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله
آنها را احضار كرد. آنها گفتند زن كه قادر نيست سلاح بپوشد و در مقابل
دشمن بايستد اين ما هستيم كه بايد شمشير دست بگيريم و از خودمان و از
اين زنها دفاع كنيم . پس ثروت هم بايد متعلق به مردان باشد: ولى رسول
اكرم صلى الله عليه و آله حكم خدا را به آنها ابلاغ كرد.
8. ارث زن در ايران
ساسانى
(101)
مرحوم سعيد نفيسى در تاريخ اجتماعى ايران از زمان ساسانيان تا
انقراض امويان صفحه 42 مى نويسد:
در زمينه تشكيل خانواده نكته جالب ديگر كه در تمدن ساسانى ديده مى شود،
اين است كه چون پسرى به سن رشد و بلوغ مى رسيد پدر، يكى از زنان متعدد
خود را به عقد زناشوئى وى درمى آورده است . نكته ديگر اين است كه زن در
تمدن ساسانى شخصيت حقوقى نداشته است و پدر و شوهر اختيارات بسيار وسيعى
در دارائى وى داشته اند. هنگامى كه دخترى به پانزده سالگى مى رسيد و
رشد كامل كرده بود پدر يا رئيس خانواده مكلف بود او را به شوى بدهد،
اما سن زناشوئى پسر بيست سالگى دانسته اند و در زناشوئى رضايت پدر شرط
بود، دخترى كه به شوى مى رفت ديگر از پدر يا كفيل خود ارث نمى برد و در
انتخاب شوهر هيچ گونه حقى براى او قائل نبودند، اما اگر در سن بلوغ ،
پدر در زناشوئى وى كوتاهى مى كرد حق داشته به ازدواج نامشروع اقدام
بكند و در اين صورت از پدر ارث نمى برد.
ارث پسرخوانده
(102)
(آيه 40 از سوره احزاب
(103) در واقع نسخ يك سنت كهن است كه هم در ميان اعراب
و هم در ميان غير اعراب از دنياى آن روز حتى در ايران خودمان (و روم
قديم
(104) وجود داشته است . رسم اين بود كه يك كسى يك كس
ديگر را پسر خوانده مى خواند و به منزله پسر خود حساب مى كرد و طبق
عادات و رسوم آن زمان پس از آن كه كسى يك نفر ديگر را پسر خود قرار مى
داد، از لحاظ احكام و آثار عينا مثل پسر خودش بود.
يعنى همان طور كه اگر بميرد، پسر خودش از او ارث مى برد، اين پسر
خوانده هم از او ارث مى برد، همان طورى كه مثلا زن پسر خودش عروس او
شمرده مى شود، محرم او شمرده مى شود، و حتى بعد از طلاق دادن پسرش ،
نمى تواند عروسش را براى خود عقد ببندد، زن اين پسر خوانده نيز چنين
است .
در عربستان اين رسم شايع بود، و در غير عربستان مخصوصا در ايران به يك
شكل بسيار پيچيده تر و وسيع ترى رايج بود. اسلام اين قانون را نسخ كرد
و فرمود: پسر خواندگى منشاء هيچ اثرى نيست ، نه آن پسر از اين پدر ارث
مى برد و نه اين پدر از آن پسر ارث مى برد. نه آن پسر مثلا به زن اين
پدر و دخترهاى او محرم مى شوند و نه زن او در حالى كه زن اوست به اين
پدر محرم مى شود.
ارث هم پيمان
(105)
اعراب رسم ديگرى نيز در ارث داشتند كه آن را نيز قرآن كريم
منسوخ كرد و آن رسم ((هم پيمانى
)) بود، دو نفر بيگانه با يكديگر پيمان
مى بستند كه ((خون من خون تو و تعرض به
من تعرض به تو، و من از تو ارث ببرم و تو از من ارث ببرى
)) به موجب اين پيمان اين دو نفر بيگانه
در زمان حيات از يكديگر دفاع مى كردند و هر كدام زودتر مى مرد ديگرى
مال او را به ارث مى برد.
تفاخر به قبيله و نژاد(106)
زمانى كه اسلام ظهور كرد، در ميان اعراب مساءله خويشاوندپرستى و
تفاخر به قبيله و نژاد به شدت وجود داشت . عربها در آن زمان چندان به
عربيت خود نمى باليدند، زيرا هنوز قوميت عربى به صورتى كه عرب خود را
يك واحد، در برابر ساير اقوام ببيند وجود نداشت . واحد مورد تعصب عرب ،
واحد قبيله و ايل بود. اعراب به اقوام و عشاير خويش تفاخر مى كردند. (و
اسلام
(107) اين گونه تفاخر را به شدت مردود دانست .)
ستر عورت
(108)
در جاهليت بين اعراب ستر عورت معمول نبوده و اسلام آن را واجب
كرد. در دنياى متمدن كنونى نيز عده اى از غربى ها كشف عورت را تاءييد و
تشويق مى كنند. دنيا دوباره از اين نظر به سوى همان وضع زمان جاهليت
سوق داده مى شود...
راسل مساءله مخفى كردن عورت را يك ((تابو))
مى داند. ((تابو))
از موضوعات بحث جامعه شناسى است و به تحريم هاى ترس آور و بى منطق گفته
مى شود كه در ميان ملل وحشى وجود داشته و دارد. به عقيده امثال راسل ،
اخلاق رائج در جهان متمدن امروز نيز پر از ((تابو))
است .
عجيب است كه بشر به نام تمدن مى خواهد به قهقرا و توحش باز گردد.در
قرآن كريم كلمه ((
الجاهلية الاولى ))
(109) وارد شده است . شايد اشعار به همين جهت باشد كه
جاهليت قديم ، نخستين جاهليت بوده است . در بعضى از روايات آمده است كه
(( اى ستكون جاهلية اخرى
)) يعنى مفهوم آيه اين است
كه به زودى يك جاهليت ديگر(ى ) هم به وجود خواهد آمد.
قرآن به دنبال دستور ستر عورت مى فرمايد:
(( ذلك ازكى لهم ))
(110) يعنى اين براى ايشان پاكيزه تر است ، پوشيدن عورت
يك نوع نظافت و پاكى روح است از اين كه بشر دائما درباره مسائل مربوط
به اسافل اعضا بينديشد.
قرآن با اين جمله مى خواهد فلسفه و منطق اين كار را بيان كند، در حقيقت
مى خواهد پاسخى به اهل جاهليت قديم و جديد بدهد كه اين ممنوعيتها را بى
منطق و ((تابو))
نخوانند، متوجه آثار و منطق آن باشند.
بعد مى فرمايد: (( ان الله
خبير بما يصنعون ))
(111) خدا بدانچه مى كنند آگاه است .
استيذان
(112)
در بين اعراب ، در محيطى كه قرآن نازل شده است ، معمول نبوده كه
كسى براى ورود در منزل ديگران اذن بخواهد. در خانه ها باز بود... زيرا
بستن درها از ترس دزد است و در آنجاها چنين ترسى وجود نداشته است .
اولين كسى كه دستور داد براى خانه هاى مكه مصراعين يعنى دو لنگه در
قرار دهند، معاويه بود و هم او دستور داد كه درها را ببندند. به هر حال
چون در خانه ها هميشه باز بود و اجازه گرفتن هم بين عربها متداول نبود
و حتى اجازه خواستن را نوعى اهانت نسبت به خود مى دانستند سرزده و بى
اطلاع قبلى وارد خانه هاى يكديگر مى شدند.
اسلام اين رسم غلط را منسوخ كرد، دستور داد سرزده داخل خانه هاى مورد
سكونت ديگران نشوند. روشن است كه فلسفه اين حكم دو چيز است :
يكى موضوع ناموس يعنى پوشيده بودن زن ، و از همين جهت اين دستور با
آيات پوشش يك جا ذكر شده است .
ديگر اين كه هر كسى در محل سكونت خود اسرارى دارد و مايل نيست ديگران
بفهمند. حتى دو نفر رفيق صميمى هم بايد اين نكته را رعايت كنند زيرا
ممكن است دو دوست يكرنگ در عين يگانگى و يكرنگى ، هر كدام از نظر زندگى
خصوصى اسرارى داشته باشند كه نخواهند ديگرى بفهمد.
بنابراين نبايد فكر كرد كه دستور استيذان اختصاص دارد به خانه هائى كه
در آنها زن زندگى مى كند. اين وظيفه مطلق و عام است . مردان و زنانى كه
مقيد به پوشش هم نيستند ممكن است در خانه خود، وضعى داشته باشند كه
نخواهند ديگران آنان را به آن حال ببينند. به هر حال اين دستورى است
كلى تر از حجاب ، فلسفه اش هم كلى تر از فلسفه حجاب است .
تمدن ايران
(113)
دو مطلب (پيرامون تمدن ايران ) قطعى است : يكى اين كه ايران قبل
از اسلام از خود داراى تمدنى درخشان و باسابقه بوده و اين تمدن سابقه
طولانى داشته است ؛ ديگر اين كه اين تمدن در دوره اسلامى مورد استفاده
واقع شده ، و به قول پ . ژ.:مناشه :
ايرانيان بقاياى تمدن تلطيف شده و پرورده اى به اسلام تحويل دادند كه
بر اثر حياتى كه اين مذهب در آن دميد جان تازه گرفت .(114)
از مسلمات
(115) تاريخ است ... كه ايران قبل از اسلام از تمدنى
برخوردار بوده است و اين تمدن يكى از مايه هاى تمدن اسلامى است .(116)
ديگر اين كه اسلام به ايرانى حياتى تازه بخشيد و تمدن در حال انحطاط
ايران به واسطه اسلام جانى تازه گرفت و شكلى تازه يافت . اين دو نكته
قابل انكار نيست . طالبان خود مى توانند به منابع و مدارك فراوانى كه
در هر دو زمينه هست مراجعه كنند.
اظهار نظرها(117)
آقاى تقى زاده در خطابه ((تحولات
اجتماعى و مدنى ايران در گذشته )) به نقل
آقاى معين در كتاب مزديسنا و ادب پارسى
(118) چنين مى گويد:
اسلام ... آيينى نو، داراى محاسن و اصول و قوانين منظم آورد، و انتشار
اسلام در ايران ، روح تازه و ايمانى قوى تر دميده كه دو مايه مطلوب نيز
بر اثر آن به اين ديار آمد:
يكى زبان بسيار غنى و پرمايه و وسيع يعنى عربى بود... اين زبان وقتى كه
به ايران آمد و به تدريج با زبان لطيف و نغز و دلكش آريايى و تمدن
ايرانى ممزوج و تركيب شد و جوش كامل خورد و به وسيله سخنوران بزرگ
ايرانى قرون چهارم و پنجم و ششم و چند نفر بعد از آن سكه فصاحت كم نظير
خورد، براى ما زبانى به وجود آورد كه لايق بيان همه مطالب گرديد و
نماينده درخشان آن سعدى و حافظ و ناصر خسرو و امثال آنها هستند...
ديگرى علوم و معارف و تمدن بسيار عالى پر مايه اى بود كه به وسيله
ترجمه هاى كتب يونانى و سريانى و هندى به زبان عربى در مشرق اسلامى و
قلمرو خلافت شرقيه از اواسط قرن دوم تا اواخر قرن سوم بين مسلمين آشنا
به زبان عربى و بالخصوص ايرانيان انتشار يافت ... از اقيانوس بيكران
علوم و فنون و آداب حكمت يونانى ، نسبتا كم كتابى كه در قرن دوم موجود
بود ماند كه مسلمين ترجمه نكردند... بر اثر آن ترجمه هاى عربى از
يونانى ، علم و حكمت و همه فنون چنان در ممالك اسلامى و مخصوصا در
ايران رواج يافت كه هزاران عالم نامدار مانند ابن سينا و فارابى و
بيرونى و محمد بن زكرياى رازى و غير هم با ده هزاران تاءليف مهم (البته
99 در صد به عربى ) به ظهور آمدند و تمدن بسيار درخشان اسلامى قرون 2
تا 7 اسلام كه شايد پس از يونان و روم بزرگترين و عاليترين تمدن دنيا
باشد، به وجود آمد.
آقاى تقى زاده در اين گفتار خود همين قدر مى گويند (كه ) اسلام به
ايران روح تازه داد؛ (ولى ) درباره اين مطلب بحثى نمى كنند كه اسلام از
ايران چه چيز را گرفت و چه چيز به آن داد كه در نتيجه ، ايران و روح
تازه يافت ...
آقاى زين العابدين رهنما در مقدمه و ترجمه و تفسير قرآن
(119) چنين مى نويسد:
ظهور دين اسلام در عربستان يكى از بزرگترين انقلابهاى تاريخ بشرى
بود... در اول سده هفتم مسيحى شروع شد و به تدريج در مدت كوتاهى تمام
شبه جزيره عربستان را فرا گرفت . پس از آن به كشورهاى مجاور هم كه
داراى برجسته ترين تمدن و فرهنگ آن عصر بودند رو آورد. تغييرات و
تحولات شگرف و بسيار ژرفى كه در مردم و جامعه آن كشورها به نام اصول
مذهبى به وجود آورد، از شگفتى هاى پر از رمز حيات بشرى است كه بسيارى
وابستگى هاى بيهوده زندگى را از ميان برد و بسيارى از بستگى هاى جديد
را كه از هر زنجير پولادين محكمتر بود در دل و فكر مردم آفريد.
اين انقلاب به نام تمدن جديد، نه تنها عربستان مرده و صحراى بى آب و
علف ساكت و بى سر و صدايى را كه مردمش به جز انگشت شمارى ناشناس بودند،
به عربستان پر سر و صدايى كه هزاران فرد آن به نامها و عناوين و
برجستگى هاى اخلاقى شناخته شدند تبديل كرد، بلكه فلسفه ها و انديشه هاى
نوينى بر ايشان آورد؛ اگر چه پاره اى از ريشه هاى آن از تمدن دو كشور
بزرگ مجاور آن (ايران و روم ) آبيارى شده بود، مع ذلك براى آن دو كشور
هم بسيار تازگى داشت ؛ به منزله دروس نو آسمانى و فلسفه هايى از عدالت
خواهى و پرهيزكارى عليه ستمگرى و بيداد بود كه مانند آبهاى خنك و
گوارايى در دل تشنه افراد آن و در مغز متفكر جويندگان آنها جايگزين
گرديد.
اين غلبه فكرى به نام (كذا) كارى بزرگ اسلام بر اجتماعات مردم آن دو
كشور بزرگ و رسوخ تعليمات دادخواهى در مردم ستمديده آنها كه راهشان از
خلق بريده شده و فقط به سوى خالق بازمانده بود، تنها به عنوان پيروزى
پابرهنه ها بر چكمه پوشها و غلبه سلاح كهنه بر سلاح نو يا غلبه بى
سلاحها بر سلاح داران نبود، بلكه چنان كه گفتيم غلبه انديشه نو و
دادخواهى گروه مظلومان بر جمعيت ظالمان و پيروزى ستمديدگان بر ستمگران
بود.
اين فكر و احساس در مردم آن كشورها چنان رسوخى كرد كه براى بر انداختن
حكومتهاى خودشان با پرچمداران آيين اسلامى هم آواز و همفكر شدند و آثار
اين غلبه معنوى امروز هم كه يك هزار و چند صد سال از آن ظهور و پيدايش
مى گذرد در خانه يكايك افراد ملتهاى ايمان آورده برقرار است ، در صورتى
كه از پيروزى جنگى و جنگاوران فاتح عرب كوچكترين اثرى در اين كشورها
باقى نمانده است ....
... آقاى دكتر عبدالحسين زرين كوب در كتاب كارنامه اسلام
(120) در بحث از علل تمدن عظيم و باشكوه اسلامى مى
گويد:
... آنچه اين مايه ترقيات علمى و پيشرفتهاى مادى را براى مسلمين ميسر
ساخت ، در حقيقت همان اسلام بود كه با تشويق مسلمين به علم و ترويج
نشاط حياتى ، روح معاضدت و تسامح را جانشين تعصبات دنياى باستانى كرد و
در مقابل رهبانيت كليسا كه ترك و انزوا را توصيه مى كرد، با توصيه
مسلمين به ((راه وسط))
توسعه و تكامل صنعت و علم انسانى را تسهيل كرد.
در دنياى كه اسلام به آن وارد شد، اين روح تساهل و اعتدال در حال زوال
بود. از دو نيروى بزرگ آن روز دنيا (بيزانس و ايران ) بيزانس در اثر
تعصبات مسيحى كه روز به روز در آن بيشتر غرق مى شد، هر روز علاقه خود
را بيش از پيش با علم و فلسفه قطع مى كرد. تعطيل فعاليت فلاسفه به
وسيله ژوستى نيان ، اعلام قطع ارتباط قريب الوقوع بود بين دنياى روم با
تمدن و علم .
در ايران هم اظهار علاقه خسرو انوشيروان به معرفت و فكر يك دولت مستعجل
بود و باز تعصباتى كه برزويه طبيب در مقدمه كليله و دمنه به آن اشارت
دارد هر نوع احياى معرفت را در اين سرزمين غيرممكن كرد. در چنين دنيايى
كه اسير تعصبات دينى و قومى بود، اسلام نفخه تازه اى دميد، چنان كه با
ايجاد دارالاسلام كه مركز واقعى آن قرآن بود نه شام و نه عراق تعصبات
قومى و نژادى را با يك نوع جهان وطنى چاره كرد، در مقابل تعصبات دينى
نصارى و مجوس ، تسامح و تعاهد با اهل كتاب را توصيه كرد و علاقه به علم
و حيات را. و ثمره اين درخت شگرف كه نه شرقى بود و نه غربى ، بعد از
بسط فتوحات اسلامى حاصل شد.
از نظر آقاى دكتر زرين كوب ، اسلام به دنيايى پا گذاشت كه در حال ركود
و جمود بود. اسلام با تعليمات مبنى بر جستجوى علم و ترك تعصبات قومى و
مذهبى و اعلام امكان هم زيستى با اهل كتاب ، غلها و زنجيره هايى كه به
تعبير خود قرآن به دست و پا و گردن مردم جهان آن روز بسته شده بود پاره
كرد و زمينه رشد يك تمدن عظيم و وسيع را فراهم ساخت .
چكيده مطالب
1 ظهور پيامبران عظيم الشاءن و نوابغ ديگر هميشه يا غالبا در
شرايطى است كه جامعه بشريت سخت نيازمند به وجود آنها بوده است . قرآن
كريم خطاب به مردم عصر رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين مى فرمايد:
(( و كنتم على شفا حقرة من
النار فاءنقذكم منها ))
(121)
2 آيه 19 از سوره نساء در واقع نسخ يك سنت كهن ( ارث پسرخوانده ) است
كه در ميان اعراب و غير اعراب از دنياى آن روز حتى در ايران و روم قديم
و جود داشته است . رسم ((هم پيمانى
)) رسم ديگرى است كه آن را نيز قرآن كريم
منسوخ كرد.
3 در جاهليت ، پدران و در نبود آنها برادران ، دختر را به اراده خودشان
شوهر مى دادند مهر را به عنوان حق الزحمه و ((شيربها))،
حق خود مى دانستند. و اگر مردى با زنى ازدواج مى كرد و براى او مهر
سنگينى قرار مى داد، همين كه هواى تجديد عروسى به سرش مى زد، زن بيچاره
را متهم به فحشا مى كرد تا مهرى را كه داده پس بگيرد. قرآن كريم هر
رسمى را كه موجب تضييع مهر زنان مى شد نسخ كرد و در آيه 19 از سوره
نساء رسم ارث زوجيت ( ازدواج با زن پدر) را منسوخ كرد.
4 نكاح ((شغار))
يكى از مظاهر اختياردارى مطلق پدران نسبت به دختران بود، نكاح شغار
يعنى معاوضه كردن دو دختر كه هر يك از آنها مهر ديگرى به شمار مى رفت و
به پدر يا برادران طرف ديگر تعلق مى گرفت ، اسلام اين رسم را همانند
رسم كار كردن داماد براى پدر زن نسخ كرد.
5 علت اصلى محروميت زنان از ارث را مى توان در جلوگيرى از انتقال ثروت
خانواده اى به خانواده ديگر جستجو كرد. محروميت زن از ارث ، علل ديگر
نيز داشته است ، از آن جمله مى توان به ضعف قدرت سربازى زن اشاره نمود.
6 زمانى كه اسلام ظهور كرد، در ميان اعراب مساءله خويشاوندپرستى و
تفاخر به قبيله و نژاد به شدت رواج داشت كه اسلام اين گونه تفاخر را
مردود دانست .
7 درباره تمدن ايران دو مطلب قطعى است :
يكى اين مكه ايران قبل از اسلام داراى تمدنى درخشان و باسابقه بوده و
اين تمدن سابقه طولانى داشته و از مايه هاى تمدن اسلامى شمرده مى شود؛
دوم اين كه اين تمدن در دوره اسلامى مورد استفاده واقع شد و اسلام نيز
به ايران حياتى تازه بخشيد و تمدن در حال انحطاط ايران به واسطه اسلام
جان گرفت و شكلى تازه يافت .
فصل سوم : بررسى و تحليل زندگى حضرت محمد (ص )
گفتار اول : آشنايى با زندگى حضرت محمد (ص )
تاريخچه زندگى رسول اكرم صلى الله عليه و آله
ولادت
(122)
ولادت پيغمبر اكرم به اتفاق شيعه و سنى در ماه ربيع الاول است ،(123)
گو اين كه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفته اند و شيعه بيشتر روز
هفدهم را، به استثناى شيخ كلينى صاحب كتاب كافى كه ايشان هم روز
دوازدهم را روز ولادت مى دانند. رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده
است ؟ در فصل بهار. در السيرة الحلبية مى نويسد: ولد فى فصل الربيع ،
در فصل ربيع به دنيا آمد. بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا
ببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ايام ماههاى شمسى منطبق مى
شود، به اين نتيجه رسيده اند كه دوازدهم ربيع آن سال مطابق مى شود با
بيستم آوريل ، و بيستم آوريل مطابق است با سى و يكم فروردين ، و قهرا
هفدهم ربيع مطابق مى شود با پنجم ارديبهشت . پس قدر مسلم اين است كه
رسول اكرم در فصل بهار به دنيا آمده است حال يا سى و يكم فروردين يا
پنجم ارديبهشت .
در چه روزى از ايام هفته به دنيا آمده است ؟ شيعه معتقد است كه در روز
جمعه به دنيا آمده اند، اهل تسنن بيشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه
ساعتى از شبانه روز به دنيا آمده اند؟ شايد اتفاق نظر باشد كه بعد از
طلوع فجر به دنيا آمده اند، در بين الطلوعين .
دوران كودكى
(124)
عبدالله جوان ، جوانى بود كه در همه مكه مى درخشيد. جوانى بود
بسيار زيبا، بسيار رشيد، بسيار مؤ دب ، بسيار معقول كه دختران مكه
آرزوى همسرى او را داشتند. او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فاميل
نزديك آنها به شمار مى آيد، ازدواج مى كند. در حدود چهل روز بيشتر از
زفافش نمى گذرد كه به عزم مسافرت به شام و سوريه از مكه خارج مى شود
و ظاهرا سفر، سفر بازرگانى بوده است . در برگشتن مى آيد به مدينه كه
خويشاوندان مادر او در آنجا بودند، و در مدينه وفات مى كند. عبدالله
وقتى وفات مى كند كه پيغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است . محمد صلى الله
عليه و آله يتيم به دنيا مى آيد يعنى پدر از سرش رفته است .
به رسم آن وقت عرب ، براى تربيت كودك لازم مى دانستند كه بچه را به
مرضعه بدهند تا به باديه ببرد و در آنجا به او شير بدهد. حليمه سعديه
(حليمه ، زنى از قبيله بنى سعد) از باديه مى آيد به مدينه كه آن هم
داستان مفصلى دارد. اين طفل نصيب او مى شود كه خود حليمه و شوهرش
داستانها نقل مى كنند كه از روزى كه اين كودك پا به خانه ما گذاشت ،
گويى بركت ، از زمين و آسمان بر خانه ما مى باريد. اين كودك تا سن چهار
سالگى دور از مادر و دور از جد و خويشاوندان و دور از شهر مكه ، در
باديه در ميان باديه نشينان ، پيش دايه زندگى مى كند. در سن چهار سالگى
او را از دايه مى گيرند.
مادر مهربان ، اين بچه را در دامن خود مى گيرد،... در نظر بگيريد، زنى
كه شهرى محبوب و به اصطلاح شوهر ايده آل داشته است به نام عبدالله كه
آن شبى كه با او ازدواج مى كند به همه دختران مكه افتخار مى كند كه اين
افتخار بزرگ نصيب من شده است . هنوز بچه در رحمش است كه اين شوهر را از
دست مى دهد. براى زنى كه علاقه وافر به شوهر خود دارد، بديهى است كه
بچه براى او يك يادگار بسيار بزرگ از شوهر عزيز و محبوبش است ، خصوصا
اگر اين بچه پسر باشد. آمنه تمام آرزوهاى خود در عبدالله را، اين كودك
خردسال مى بيند. او هم كه ديگر شوهر نمى كند. جناب عبدالمطلب پدر بزرگ
رسول خدا، علاوه بر آمنه ، متكفل اين كودك كوچك هم هست .
قوم و خويشهاى آمنه در مدينه بودند. آمنه از عبدالمطلب اجازه مى گيرد
كه سفرى براى ديدار خويشاوندانش به مدينه برود و اين كودك را هم با
خودش ببرد. همراه كنيزى كه داشت به نام ام ايمن با قافله حركت مى كند.
مى رود به مدينه ديدار دوستان را انجام مى دهد. (سفرى كه پيغمبر اكرم
در كودكى كرده ، همين سفر است كه در سن پنج سالگى ، از مكه رفته به
مدينه ). محمد صلى الله عليه و آله با مادر و كنيز مادر بر مى گردد. در
بين راه مكه و مدينه ، در منزلى به نام ابواء كه الان هم هست ، مادر او
مريض مى شود، به تدريج ناتوان مى گردد و قدرت حركت را از دست مى دهد در
همان جا وفات مى كند اين كودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت ، به
چشم مى بيند. مادر را در همانجا دفن مى كند و همراه ام ايمن ، اين كنيز
بسيار بسيار با وفا كه بعدها زن آزادشده اى بود و تا آخر عمر خدمت رسول
خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را از دست نداد و آن روايت
معروف را حضرت زينب از همين ام ايمن روايت مى كند، و در خانه اهل بيت
پيامبر پير زن مجلله اى بود بر مى گردد به مكه .
تقريبا پنجاه سال از اين قضيه گذشته بود، حدود سال سوم هجرت بود كه
پيغمبر اكرم يكى از سفرها آمد از همين منزل ابواء عبور كند، پائين آمد.
اصحاب ديدند پيغمبر بدون اين كه با كسى حرف بزند، به طرفى روانه شد.
بعضى در خدمتش رفتند تا ببينند كجا مى رود ديدند رفت و رفت ، به نقطه
اى كه رسيد، در آنجا نشست و شروع كرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله
و... ولى ديدند در تاءمل عميقى فرو رفت و به همان نقطه زمين توجه خاصى
دارد و در حالى كه با خودش مى خواند كم كم اشكهاى نازنينش از گوشه
چشمانش جارى شد. پرسيدند: يا رسول الله ! چرا مى گرييد؟ فرمود: اينجا
قبر مادر من است ، پنجاه سال پيش من مادرم را در اينجا دفن كردم .
عبدالمطلب ديگر بعد از مرگ اين مادر، تمام زندگيش شده بود رسول اكرم ،
و بعد از مرگ عبدالله و عروسش آمنه ، اين كودك را فوق العاده عزيز مى
داشت و به فرزندانش مى گفت كه او با ديگران خيلى فرق دارد، او از طرف
خدا آينده اى دارد و شما نمى دانيد. وقتى كه مى خواست از دنيا برود،
ابوطالب كه پسر ارشد و بزرگتر و شريفتر از همه فرزندان باقيمانده اش
بود ديد پدرش يك حالت اضطرابى دارد. عبدالمطلب خطاب به ابوطالب گفت :
من هيچ نگرانى از مردن ندارم جز يك چيز و آن ، سرنوشت اين كودك است .
اين كودك را به چه كسى بسپارم ؟ آيا تو مى پذيرى ؟ تعهد مى كنى از
ناحيه من كه كفالت او را بر عهده بگيرى ؟ عرض كرد: بله پدر! من قول مى
دهم ، و كرد. هشت ساله
(125) بود كه جدش عبدالمطلب در گذشت و طبق وصيت او
ابوطالب عموى بزرگش ، (پدر بزرگوار اميرالمؤ منين على عليه السلام )
عهده دار كفالت او شد.
مسافرتها(126)
رسول اكرم ، به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو
قبل از دوره رسالت و به سوريه بوده است . يك سفر در دوازده سالگى همراه
عمويش ابوطالب ، و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى به عنوان عامل تجارت
براى زنى بيوه به نام خديجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها
با او ازدواج كرد. البته بعد از رسالت ، در داخل عربستان مسافرتهايى
كرده اند. مثلا به طائف رفته اند، به خيبر كه شصت فرسخ تا مكه فاصله
دارد و در شمال مكه است رفته اند، به تبوك كه تقريبا مرز سوريه است و
صد فرسخ تا مدينه فاصله دارد رفته اند، ولى در ايام رسالت از جزيرة
العرب هيچ خارج نشده اند.
شغلها
پيغمبر اكرم چه شغلهايى داشته است ؟ جز شبانى و بازرگانى ، شغل
و كار ديگرى را ما از ايشان سراغ نداريم . بسيارى از پيغمبران در دوران
قبل از رسالتشان شبانى مى كرده اند (حالا اين چه راز الهى اى دارد، ما
درست نمى دانيم ) هم چنان كه موسى شبانى كرده است . پيغمبر اكرم هم قدر
مسلم اين است كه شبانى مى كرده است . گوسفندانى را با خودش به صحرا مى
برده است ، رعايت مى كرده و مى چرانيده و برمى گشته است . بازرگانى هم
كه كرده است . با اين كه يك سفر، سفر اولى بود كه خودش مى رفت به
بازرگانى (فقط يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش رفته بود.) آن سفر
را با چنان مهارتى انجام داد كه موجب تعجب همگان شد.
|