تعامل انصار با اهل بيت (عليهم السلام)

سعيد طالقانى

- ۳ -


4. جنگ‏هاى داخلى انصار قبل از اسلام‏

جنگ‏هاى داخلى انصار را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد. يكى، جنگ‏هاى آنان با يهوديان و ديگرى جنگ‏ها و منازعات آنان با هم‏ديگر.

الف) جنگ با يهود

يهوديان، پيش از انصار در يثرب سكنا داشتند(110). آنان با پرداختن به فعاليت‏هاى اقتصادى، ثروت و قدرت داشتند. اگرچه انصار با يهوديان پيمان اتحاد بستند، ولى يهوديان با فراوانى جمعيت انصار به خشم آمده پيمان شكنى كردند(111) و به انصار ظلم روا داشتند، به اندازه‏اى كه حتى مجبور بودند نوعروس خود را قبل از فرستادن به خانه بخت در اختيار رئيس يهوديان قرار دهند(112). سرانجام، انصار نتوانستند اين خفت و خوارى را تحمل كنند؛ از اين رو عليه يهوديان شوريدند. براساس نوشته ابوالفرج اصفهانى، انصار با همكارى غسانيان، يهوديان را شكست دادند و اشراف و سران يهوديان را كشتند(113). بعد از آن يهوديان قدرت و شوكت خود را از دست داده خوار و ضعيف شدند. اكثر قبايل كوچك يهودى هم پيمان و حليف انصار محسوب مى‏شدند، به جز سه قبيله بزرگ يهود (بنى قينقاع، بنى قريظه و بنى نضير) كه آن‏ها نيز بعدها با انصار هم پيمان شدند. وقتى كه رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به مدينه آمد انصار ساكنان اصلى و قوى مدينه بودند.

به هر حال، درگيرى‏هاى انصار با يهوديان هم‏چنان ادامه داشت. گاهى يهوديان به انصار مى‏گفتند: به زودى پيامبرى ظهور مى‏كند و به مدينه هجرت مى‏نمايد. آنان از او پيروى كرده انصار را نابود خواهند كرد(114). اگرچه انصار موفق به غلبه بر يهوديان يثرب شدند، ولى تاوان اين عمل خود را با درگيرى و جنگ‏هاى پى‏درپى ميان خود پس دادند.

ب) جنگ‏هاى اوس و خزرج‏

با وجود اين‏كه انصار از يك اصل بودند و با يك‏ديگر اتحاد و اتفاق داشتند، ميان آنان جنگ‏هاى خونين و دامنه دارى به وجود آمد كه بعضى از آن‏ها بيست سال به طول انجاميد. اولين جنگى كه ميان انصار اتفاق افتاد يوم سمير نام داشت كه مدت چند سال طول كشيد(115).

درگيرى‏هاى داخلى انصار كه در منابع و اخبار آمده عبارت است از: يوم سمير، يوم كعب، يوم سراره، يوم فارع، يوم ربيع، يوم وفاق بنى‏خطمه، يوم حاطب، يوم بقيع، يوم معبس و مضرس، يوم حضير الكتائب، يوم اطم بن سالم، يوم استروه، يوم الدار، يوم فجار اول و يوم فجار ثانى. آخرين و مشهورترين جنگ انصار بعاث بود(116). در اين جنگ فرمانده و رئيس خزرجيان، عمرو بن نعمان بياضى و فرمانده اوسيان، حضير الكتائب، پدر اسيد بن حضير بود كه هر دو در اين جنگ كشته شدند(117). با وجود اين‏كه خزرج در تمام جنگ‏هاى ياد شده بر اوسيان غالب بود، در جنگ بعاث، (اگرچه در ابتدا گفته شده است خزرج پيروز گرديد اما) با استقامت و ايستادگى فرمانده اوس، خزرجيان شكست خوردند و اوسيان پيروز شدند و مزرعه خزرجيان را به آتش كشيدند(118). گفته شده است: جنگ بعاث پنج سال قبل از هجرت رخ داده است‏(119).

به هر حال، درگيرى‏ها و منازعات انصار به حدى عميق و ريشه‏دار بود كه شاخه‏هايى از هر دو قبيله اوس و خزرج براى حفظ سلامت و امنيت اجتماعى خود با تيره‏هاى يهودى يثرب، پيمان‏هاى سياسى و نظامى منعقد مى‏كردند. گاهى نيز براى تضعيف جانب مقابل حتى با خارج از مدينه ارتباط برقرار مى‏كردند و با جلب حمايت آن‏ها پيمان‏هاى سياسى و نظامى ميان آنان منعقد مى‏شد(120).

اين جنگ و منازعات ميان انصار هم‏چنان تا هجرت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به مدينه ادامه داشت و بر اثر اين جنگ‏ها، وضعيت اقتصادى انصار نا به سامان شد و آنان را از پرداختن به امر كشاورزى و تجارت بازداشته دچار فقر ساخت. علاوه بر آن راحتى و زندگى مسالمت‏آميز را نيز از آن‏ها سلب كرد. اگرچه پيامبر گرامى اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در مدت حيات خويش بر آن منازعات پرده نهاد و اسلام وسيله اتحاد آنان گرديد، اما بلافاصله بعد از رحلت آن حضرت اختلاف انصار در قالب و دسته‏بندى جديد در سقيفه بنى ساعده زنده شد.

ج) علل درگيرى‏ها

1. عوامل سياسى‏

مى‏توان گفت عوامل سياسى و رقابت ميان انصار، يكى از علل درگيرى و منازعات آنان با يك‏ديگر بوده است. از آن‏جا كه پيروزى انصار بر يهود به دست مالك بن عجلان خزرجى حاصل شده بود، اين موضوع در ميان انصار به رقابت سياسى بر سر حاكميت يثرب تبديل شد؛ زيرا قبيله اوس نمى‏توانستند فخرفروشى خزرج را كه در يثرب صاحب آوازه و افتخار شده بودند، تحمل كنند و سيادت آنان را تا ابد بپذيرند. لذا در اثر مشاجره روى همين مسئله، اوسيان هم‏پيمان مالك بن عجلان را كشتند(121) و اين اقدام سبب جنگ و درگيرى ميان انصار گرديد، كه از اين جنگ در منابع به نام يوم سمير ياد مى‏شود(122). اين درگيرى‏ها مدت‏ها به طول انجاميد و سرانجام با داورى منذر بن حرام پايان پذيرفت‏(123). اين نزاع، كينه و دشمنى را ميان دو قبيله به وجود آورد، به گونه‏اى كه گاهى بيشتر اين منازعات و درگيرى‏ها بر اثر مسائلى بى‏ارزش آغاز و آتش جنگ شعله‏ور مى‏شد و با خون خواهى دو طرف ادامه مى‏يافت.

2. عوامل اقتصادى‏

از طرفى نيز عوامل اقتصادى و حسادت خزرج به زمين‏هاى حاصل‏خيزى كه اوس و هم‏پيمانان يهودى‏شان در اختيار داشتند، در درگيرى‏ها و جنگ ميان انصار مؤثر بوده است. بنابر نوشته سمهودى عمرو بن نعمان بياضى كه رئيس و فرمانده خزرج بود، در يكى از درگيرى‏ها، قومش را مورد خطاب قرار داد و گفت:

بياضة بن عمرو، شما را در زمين سخت و جايگاه بدى سكونت داده‏اند. به خدا قسم! من تا شما را در منازل بنى قريظه و بنى نضير در كنار آب‏هاى شيرين و نخل‏هاى پربار و زمين‏هاى حاصل‏خيز سكونت ندهم غسل نمى‏كنم‏(124).

3. اختلاف‏افكنى يهوديان‏

علت ديگرى كه در جنگ‏هاى ميان انصار بسيار نقش آفرين بود، آتش‏افروزى و اختلاف انداختن يهوديان ميان انصار بوده است‏(125)؛ زيرا يهوديان در يثرب موقعيت خود را از دست داده بودند و از طرفى توان مقابله با انصار را نداشتند؛ از اين رو، در صدد دامن زدن به اختلاف‏هاى داخلى انصار و در هم شكستن وحدت آنان بودند، تا از اين طريق بر آنان تسلط يابند و بار ديگر سيادت خود را بر يثرب تثبيت كنند. يهوديان حتى بعد از هجرت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به مدينه در حالى كه انصار منازعات و درگيرى‏هاى چندين ساله خود را كنار گذاشته بودند و با هم متحد بودند، باز هم به اختلاف‏ها و درگيرى‏هاى آنان دامن مى‏زدند؛ آن‏گونه كه در منابع آمده است: يكى از يهوديان، جوانى را تحريك كرد تا در جمع انصار، اشعار جنگ بعاث را بخواند و آنان را عليه هم‏ديگر تحريك كند. او هم در كار خود موفق شد و نزديك بود آتش جنگ در ميان انصار شعله ور گردد كه پيامبراكرم (صلى‏الله‏عليه‏وآله) باخبر شد و همراه عده‏اى به آن محل رفت مانع درگيرى شد(126).

5. پيشينه دينى انصار قبل از اسلام‏

تاريخ از وضع دينى عرب‏هاى جاهليت اطلاعات دقيق و كافى براى ما نمى‏دهد؛ ولى به طور كلى مى‏توان گفت: در آن روزگار بيشتر عرب‏ها بت‏پرست بوده‏اند، اما درباره عرب‏هاى قحطانى كه انصار از نسل آنان است، روايات و منابع تاريخى و نيز آثار زيادى كه دليل بر وجود بت‏ها و خدايان متعدد در ميان مردم مأرب بوده است حكايت دارد(127). مسعودى، پس از توضيح تفرق و مهاجرت عمروبن عامر همراه قومش از سرزمين مأرب، به خورشيد پرستى آن‏ها اشاره كرده است‏(128).

دكتر جواد على نيز مى‏گويد:

عرب‏هاى جنوبى، اجرام آسمانى مثل خورشيد: ماه و ستارگان را عبادت و پرستش مى‏كردند كه ماه و خورشيد در نزد آن‏ها اسم خاص داشته است؛ مثلاً ماه در نزد معينيين به ود و در نزد سبائيان به المقه و هم‏چنين خورشيد در نزد معينيين به نكرح و در نزد سبئيين به شمس معروف بوده است.

برخى محققان دليل خورشيد پرستى آنان را وجود نام‏هايى چون عبدالشمس در ميان آن‏ها مى‏دانند(129)؛ ولى در مورد گرايش دينى انصار پيش از اسلام، آنچه از روايات و منابع به دست مى‏آيد اين است كه بيشتر انصار قبل از اسلام، مثل ساير عرب‏هاى ساكن در جزيرةالعرب بت‏پرست بودند و در منازل خود و نيز در برخى از مكان‏هاى خاص از اين بت‏ها نگه‏دارى مى‏كردند. به اين دليل، زمانى كه انصار دين اسلام را پذيرفتند جوانان‏شان بت‏هاى تيره خود را شكستند، مثل سليط بن قيس و ابوصرمه كه بت‏هاى بنى عدى بن نجار را شكستند(130) و اسعد بن زراره، عبادة بن حزم و عوف بن عفرا، بت‏هاى بنى مالك بن نجار را سرنگون ساختند(131).

سهل بن حنيف، در قبا بت‏ها را نابود مى‏كرد و بت‏هاى جوبى را به زن بيوه‏اى كه مسلمان بود مى‏داد، تا به جاى هيزم از آن‏ها استفاده كند(132).

در جاهليت هر قبيله‏اى از انصار بت مخصوصى داشت كه آن را مى‏پرستيد. آنان به بت‏هاى اقوام ديگر نيز احترام مى‏گذاشتند. انصار در ميان عرب‏ها بيشتر از همه به بت منات كه نزد آن‏ها بسيار مقدس بود، احترام مى‏گذاشتند؛ به طورى كه مثل ساير عرب‏ها براى انجام مراسم حج عازم مكه مى‏شدند و پس از به جا آوردن مناسك حج، به جاى آن‏كه در سرزمين منا سر بتراشند در بازگشت به شهر خود (يثرب) پاى بت منات سر مى‏تراشيدند(133). بت منات نزد انصار به اندازه‏اى اهميت داشت كه مراسم حلف و هم‏پيمانى را در نزد آن انجام مى‏دادند(134) و حتى فرزندان خود را نيز به نام آن عبد منات و زيد منات نام‏گذارى مى‏كردند. اين بت در كنار درياى احمر در منطقه قديد ميان مدينه و مكه نصب شده بود. يعقوبى نوشته است: منات در منطقه فدك در طرف ساحل دريا نصب شده بود(135).

جواد على مى‏گويد:

رأى غالب آن است كه بت منات در ساحل بحر در منطقه قديد نصب بوده است و اوس و خزرج، آن را عبادت و پرستش مى‏كردند(136).

منات، قديمى‏ترين بت اعراب بوده است. بعضى مى‏گويند: تاريخ نصب منات در منطقه قديد به زمان عمروبن لحى بر مى‏گردد(137)؛ ولى اكثر روايات از معبد منات سخنى به ميان نياورده است و تنها طبرى در تفسير خود اشاره مى‏كند كه براى منات خانه‏اى بود، بر مشلل در منطقه قديد(138) و اوس و خزرج، هر سال نذوراتى براى اين بت هديه كرده آن را مى‏پرستيدند(139).

انصار، بت‏ها را عبادت مى‏كردند، در جنگ‏ها از آن‏ها يارى مى‏جستند و در مواقع قحطى به واسطه آن‏ها باران مى‏طلبيدند(140)؛ ولى با وجود پيوند فكرى با آن‏ها در حد بت‏پرستان و مشركان مكه به بت‏پرستى تعصب شديدى نداشتند؛ زيرا آن‏ها از بت‏ها هيچ نفعى نمى‏بردند، برخلاف بت‏پرستان مكه كه از درآمد بت‏ها بهره‏مند مى‏شدند (141).

در مورد گرايش دينى انصار مى‏توان به يهوديت اشاره كرد، كه عده‏اى از اوس و خزرج به دليل ارتباط با يهوديان خيبر، بنى قريضه، بنى نضير و بنى قينقاع به كيش يهودى در آمده بودند(142)؛ با اين‏كه انصار همسايه يهوديان بودند، ولى دين يهود به طور عموم، نتوانسته بود در ميان آنان نفوذ كند و دين رايج ميان آن‏ها شود. زيرا يهوديان به نشر عقايد و افكارشان توجه نداشتند. از طرفى نيز انصار بر اين باور بودند كه دين اصلى و بومى منطقه، همان بت‏پرستى است، كه آن زمان در ساير مناطق جزيرةالعرب رواج داشت.

اما گرايش مسيحيت در ميان انصار بسيار اندك بوده است. با توجه به اين‏كه نصرانيت در شمال يثرب (وادى‏القرى و شام) وجود داشت و انصار با آن‏ها آمد و شد داشتند، در عين حال تأثير قابل توجهى از عقايد مسيحيت را در ميان انصار نمى‏يابيم. آن‏گونه كه در منابع آمده تنها دو نفر از انصار (ابوقيس از بنى النجار(143) و ابوعامر از اوس) به عقايد مسيحيت گرايش يافته بودند.

در مورد گرايش توحيدى يا به تعبير ديگر، گرايش حنيف بايد گفت، آن‏گونه كه در منابع آمده افكار توحيدى نيز در ميان انصار پيش از اسلام وجود داشته است. يكى از حنفاى مدنى، ابو قيس، صرمة بن ابى انس است‏(144). وقتى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به مدينه مهاجرت كرد، او مسلمان شد. ابن قتيبه، اشعارى از وى در مدح رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آورده است‏(145). درباره اسعدبن زراره و ابوالهيثم بن تيهان نيز آمده است كه آن‏ها پيش از اسلام در مدينه سخن از توحيد مى‏گفتند(146). اين نمونه جالبى از وجود و حضور افكار توحيدى در يثرب پيش از اسلام بوده است‏(147) كه بى‏شك وجود چنين انديشه‏اى زمينه مناسبى براى قبول اسلام در يثرب شد كه دعوت ابراهيمى را ترويج مى‏كرد.

6. رابطه انصار با پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله)

انصار پس از آن‏كه اسلام آوردند، زمينه هجرت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را بعد از بيعت عقبه به شهر يثرب فراهم كردند. زمانى كه انصار، خبر هجرت رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را شنيدند، هر روز به انتظار ورود پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در بيرون مدينه ازدحام مى‏كردند؛ زيرا بيشترشان حضرت را از نزديك نديده بودند و براى ورودش لحظه شمارى مى‏كردند(148). پس از ورود پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به مدينه در حالى كه انصار با طنين سرودهاى شادى محيط يثرب را مملو ساخته بودند، طوايف مختلف انصار كوشيدند افتخار ميزبانى آن حضرت را داشته باشند و در نهايت شتر پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در ميان طايفه بنى مالك بن نجار فرود آمد. رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در نزديك‏ترين خانه - كه خانه ابى ايوب انصارى بود - سكونت گزيد(149). بدين ترتيب، افتخار ميزبانى رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) نصيب ابو ايوب انصارى شد.

وقتى كه پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در منزل ابو ايوب انصارى اقامت كرد، خانواده‏هاى انصار به ويژه بنى نجار كه همسايه آن حضرت بودند، هر روز به خانه ابو ايوب غذا مى‏فرستادند(150). انصار هيچ وقت دست از يارى و مواسات پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بر نداشتند. در عين حال كه آن‏ها مردم تنگ دست و فقيرى بودند، با اين حال بسيار مهمان‏نواز بودند.

بعد از هجرت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به مدينه مسلمانان به آنجا هجرت كردند و اينان همه مهمانان پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) محسوب مى‏شدند و پذيرايى از آنان به تنهايى براى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) سخت بود و امكانات آن را هم نداشت، وقتى كه انصار اين‏گونه ديدند با همت بلند به پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) گفتند: مهمانان را در خانه‏هاى ما پخش كن.

به نوشته بلاذرى، انصار به شدت مشتاق ميزبانى مهاجران بودند(151). اگرچه بعدها با كثرت مهاجران، تعدادى از آن‏ها در مسجد سكونت داده شدند، در چنين شرايطى باز هم انصار چند نفر از اصحاب صفه را به خانه خود مى‏بردند. در اين مواقع سعد بن عباده بيشتر از همه به يارى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏شتافت و تعداد بيشترى از اصحاب صفه را پذيرايى مى‏كرد(152).

انصار نه تنها در چنين مواردى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را يارى مى‏كردند، بلكه در امور عاطفى هم ياور ايشان بودند. پس از جنگ احد هنگامى كه حضرت به مدينه بر مى‏گشت به خانه‏هاى انصار رسيد، گريه زنان انصار را شنيد كه بر شهيدان خود مى‏گريستند. حضرت فرمود: كسى براى حمزه گريه نمى‏كند(153). از اين رو سعدبن معاذ، به زنان قبيله خود و ديگران گفت كه بيايند براى حمزه عموى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) عزادارى كنند. آن‏ها به خانه حضرت آمدند و همه گريستند. اين‏ها كه زنان انصار بودند به قصد گريه كردن براى حمزه و هم‏دردى و آرامش بخشيدن به رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه علاقه‏مند به حمزه بود، آمده بودند(154). شاعران انصار نيز اشعار فراوانى در رثاى حمزه سرودند(155).

انصار، چنان به پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) علاقه‏مند بودند كه با ديدن آن حضرت مصيبت‏هاى خود را فراموش مى‏كردند. در جنگ احد وقتى كه عمر بن معاذ برادر سعد بن معاذ شهيد شد، مادرش با سرعت به سوى پيامبراكرم (صلى‏الله‏عليه‏وآله) رفت. وقتى آن حضرت را صحيح و سالم ديد، گفت: اينك من شما را سالم مى‏بينم مثل اين است كه هيچ مصيبتى به ما نرسيده است‏(156). هم‏چنين هند همسر عمروبن جموح نيز كه برادر، همسر و پسرش در جنگ احد شهيد شده بودند، چنين عكس‏العملى داشت‏(157).

انصار، از اين‏كه رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در ميان آن‏ها بود خيلى احساس خوش‏حالى و خوش‏بختى مى‏كردند و از مصاحبت و همراهى حضرت لذت مى‏بردند؛ زيرا وجود پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در ميان آن‏ها خير و بركت بود. قيس بن سعد مى‏گويد:

روزى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به خانه ما تشريف آورد. از پشت در صدا زد السلام عليكم. پدرم آهسته جواب سلامش را مى‏داد. سه بار تكرار كرد. به پدرم گفتم: چرا اجازه نمى‏دهى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) وارد شود. گفت: بگذار زياد سلام كند كه از كثرت سلامش بركت مى‏يابيم. پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) خواست برگردد سعد بى‏درنگ بيرون آمد و گفت: يا رسول الله! من سلام شما را مى‏شنيدم و آهسته جواب مى‏گفتم تا سلام شما بر ما زياد گردد(158).

اين عشق و علاقه انصار به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بود كه در آخرين روزهاى حيات پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، زنان و مردان انصار در مسجد جمع شدند و به شدت گريستند. شخصى اين جريان را به پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) خبر داد. حضرت سؤال كرد: براى چه مى‏گريند؟ گفت: مى‏ترسند كه شما چشم از جهان فرو بنديد. در اين هنگام پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در حالى كه سرش را با پارچه‏اى بسته بود به مسجد آمد و بعد از حمد و ثناى الهى فرمود:

اى مردم! با گذشت روزگار، مردم زياد مى‏شوند، ولى انصار كم مى‏گردند، هركس بر آن‏ها حاكم شود بايد سخن نيكانش را بپذيرد و از جرم گناه‏كارانش بگذرد(159).

اين رفتار انصار با پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه همراه با اطاعت و فرمان‏بردارى كامل آنان از آن حضرت بود، باعث شد كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بتواند در مدت كمى زمام امور را در يثرب به دست گيرد، به اسلام قدرت بخشد و اساس حكومت اسلامى را در آن‏جا پى‏ريزى كند.

7. اسلام انصار

پيامبراكرم (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در هنگام حج با رؤساى قبايل مختلف عرب تماس مى‏گرفت، حقيقت دين خود را به آن‏ها عرضه مى‏داشت و آنان را به اسلام دعوت مى‏كرد. در چنين شرايطى مردم يثرب نيز به مكه آمد و شد داشتند. اين امر آنان را - علاوه بر پيش‏گويى يهود - از اصل بعثت و رسالت رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آگاه كرده بود. برخى از آن‏ها نيز در مكه با حضرت ديدار كرده مسلمان شده بودند؛ ولى اندكى بعد درگذشته يا كشته شده بودند(160). به هر حال در اين‏باره كه تا قبل از سال دهم بعثت كسى از آنان به اسلام متمايل شده باشد، گزارش دقيق و قابل اعتمادى در دست نداريم؛ اما درباره اين كه اسلام چه موقع وارد يثرب شد و چه كسانى به طور رسمى اسلام را پذيرفته‏اند، ميان بيشتر تاريخ‏نويسان اختلاف نظر وجود دارد. با دقت و بررسى مى‏توان گفت كه اسلام در طى چند مرحله وارد مدينه شده است: اول اسعد بن زراره و ذكوان بن عبدالقيس مسلمان شدند(161). بعد گروهى پنج، شش يا هفت نفره اسلام را پذيرفته‏اند؛ گرچه واقدى بر اين باور است كه قبل از گروه شش نفره كسى از مردم يثرب مسلمان نشده است‏(162). آنچه واقدى بر آن اصرار دارد اين است كه نخست در سال يازدهم بعثت گروه شش نفرى نزد رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در مكه اسلام آوردند(163).

به نقل ابن اسحاق، زمانى كه پيامبرخدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به دعوت قبايل در موسم حج مشغول بود، در عقبه به شش تن از بزرگان خزرج برخورد و آن‏ها را به اسلام دعوت كرد. آنان نيز اسلام را پذيرفتند و به پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) ايمان آوردند. اين افراد عبارتند از: اسعد بن زراره، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر، و جابربن عبدالله بن رئاب‏(164). برخى گفته‏اند: تعداد اسلام آورندگان هشت نفر بود.

در پى مسلمان شدن اين گروه و بازگشت آنان به مدينه، انتشار اسلام در ميان مردم يثرب آغاز شد، به طورى كه اسلام به درون طوايف مختلف اوس و خزرج نفوذ كرد و هيچ خانه‏اى نبود كه در آن سخن از رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در ميان نباشد(165). فعاليت و تبليغات اين گروه در يثرب، اثر خوبى بخشيد و سبب شد كه عده‏اى از يثربيان نيز آيين توحيد را پذيرا شوند. در موسم حج سال بعد (دوازدهم بعثت) دسته‏اى مركب از دوازده تن از مدينه حركت و با پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در عقبه ديدار كردند و نخستين پيمان اسلامى منعقد شد كه بيعت آنان به بيعت نساء (زنان) مشهور شده است. معروف‏ترين اين دوازده تن اسعدبن زراره و عبادة بن صامت بودند كه تعداد نه نفر آنان خزرجى‏(166) و دو نفر از اوس بودند(167). اين افراد زمانى كه به يثرب بازگشتند، با دلى لبريز از ايمان به سراغ كسانى رفتند كه آمادگى پذيرش اسلام را داشتند(168)، به طورى كه اسلام در آن‏جا گسترش يافت.

در اين‏باره كه آيا پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در همان زمان، مصعب بن عمير را به مدينه فرستاد(169)، يا بعد از چندى به دعوت مسلمانان يثرب اقدام به اين كار كرد، اختلاف نظر وجود دارد؛ اما ابن اسحاق قول اول را پذيرفته است‏(170)، گرچه از وى قول دوم نيز نقل شده است‏(171). بلاذرى و ابن سعد مى‏گويند: مسلمانان يثرب پس از مدتى ضمن نامه‏اى از رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) خواستند تا شخصى را به عنوان مبلغ بفرستد(172). پيامبر هم بدين منظور مصعب بن عمير را به يثرب فرستاد و او در خانه اسعدبن زراره اقامت گزيد. مسلمانان انصار به وى مراجعه مى‏كردند و احكام دين و قرآن را ياد مى‏گرفتند. بدين ترتيب مبلغ و فرستاده رسول‏خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) دعوت و تبليغ آيين توحيد را دنبال كرد و سرانجام با اسلام آوردن سعد بن معاذ و اُسيد بن حضير تمام تيره بنى عبدالاشهل مسلمان شدند. در واقع يكى از مهم‏ترين موفقيت‏هاى مصعب، مسلمان كردن سعدبن معاذ بود كه وى با شنيدن آيات قرآن تحت تأثير قرار گرفت و مسلمان شد. سعد پس از اسلام آوردن با نفوذ معنوى خود بر طايفه بنى عبدالاشهل توانست گام مهمى را در ترويج اسلام در يثرب بردارد(173). اين امر سبب نفوذ اسلام در قلب تعداد زيادى از مردم مدينه شد و اين نفوذ تنها با خواندن قرآن بر آنان حاصل گرديد. به هر حال قبل از بيعت عقبه دوم، اسلام در مدينه قوت گرفت و بزرگان انصار مسلمان شدند، به طورى كه آشكارا اعلام موجوديت مى‏كردند و از دعوت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) خرسند بودند. ابن هشام مى‏گويد:

اسلام به تمام خانه‏هاى انصار راه يافت، به حدى كه كار به جايى رسيد كه در هر محله‏اى از محله‏هاى انصار مرد يا زن مسلمان يافت مى‏شد(174).

هم‏چنين نقل شده است در مدينه فقط چهار تيره (بنى وائل، بنى خطمه، امية بن زيد و بنى واقف) مسلمان نشده بودند و دليل اين امر، حضور ابوقيس بن اسلت، در ميان آنان بود(175). گفته شده كه او تحت تأثير عبدالله بن اُبى بود و با تحريك وى، آن قبايل را از مسلمان شدن باز داشت، تا اين‏كه آن‏ها نيز بعد از هجرت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، اسلام آوردند(176).

در ميان انصار، جوانان در پذيرش اسلام پيش قدم بودند، به طورى كه بت‏هاى قبيله و تيره‏هاى خود را مى‏شكستند، و براى گسترش اسلام بسيار مى‏كوشيدند. افرادى مانند سعدبن معاذ و اُسيدبن حُضَير كه اشراف زاده بودند از جمله آنانند. جوانان ديگرى نيز بودند كه اين كار را انجام مى‏دادند؛ مثلاً سَهل بن حُنَيف در قبا، بت‏ها را نابود مى‏كرد و بت‏هاى چوبى را به زن بيوه‏اى كه مسلمان بود، مى‏داد تا از آن‏ها به جاى هيزم استفاده كند(177). با آغاز نفوذ اسلام در يثرب و گسترش دين جديد در آن سامان، شور و هيجان عجيبى در مسلمانان مدينه - براى ديدار پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه فقط در ايام حج امكان داشت - به وجود آمده بود. ايام حج فرا رسيد. كاروان حج با بيش از پانصد نفر در سال سيزدهم بعثت عازم مكه شد. گروهى از قبيله اوس و خزرج به رهبرى مُصَعب بن عُمَير نيز همراه اين كاروان بود. گروه مسلمانان مركب از هفتاد مرد و دو زن از قبايل مختلف مدينه بود. آن‏ها در ليالى تشريق (يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى‏حجه) در عقبه با پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) قرار گذاشتند تا بيعت كنند(178).

برخى گويند: تعداد آن‏ها 73 مرد و دو زن بود(179). يكى از زنان نسيبه بود كه در جنگ احد شركت داشت و ديگرى اسماء بنت عمروبن عدى نام داشت‏(180). به هر حال مسلمانان در موعد مقرر بدون اين‏كه رفقاى مشرك خود را از قضيه آگاه كنند پس از گذشت پاسى از شب به فاصله دو نفر، با هم به سوى عقبه حركت كردند تا اين‏كه در شعب كه در آن ناحيه قرار داشت فرود آمدند. از آن سو نيز پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به اتفاق على (عليه السلام) و عباس به آن‏جا آمدند(181). ابتدا عباس لب به سخن گشود و گفت: پيش از آن‏كه برادرزاده‏ام سخن بگويد، مطالبى را بايد به شما تذكر دهم:

اى گروه خزرج! شما پشتيبانى خود را به آيين پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله) ابراز داشتيد، آيا مى‏دانيد كه او گرامى‏ترين فرد قبيله خود مى‏باشد و همه بنى‏هاشم - چه مؤمن و چه غير مؤمن - دفاع از او را بر عهده دارند؛ ولى اكنون محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شما را ترجيح داده و مايل است كه ميان شما باشد، اگر تصميم داريد كه روى پيمان خود بايستيد و از او در برابر دشمنانش دفاع كنيد باوى بيعت نماييد. او را در اختيار شما مى‏گذارم و اگر در لحظات سخت، قدرت دفاع از او را نداريد بيعت نكنيد و او را رها نماييد و از او دست برداريد و بگذاريد او در ميان عشيره خود با عزت و عظمت به سر ببرد(182).

سپس بَراء بن مَعرور گفت: ما جز صداقت و عمل به پيمان و جان‏بازى در راه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، چيز ديگرى در سر نداريم. آن‏گاه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) پس از تلاوت آياتى چند از قرآن، مردم يثرب را به پذيرش اسلام ترغيب كرد و درباره بيعت فرمود: بر اين امر با شما بيعت مى‏كنم كه همان‏گونه كه از زنان و فرزندان‏تان حفاظت مى‏كنيد از من نيز دفاع كنيد(183). سپس بَراء بن مَعرور گفت: ما فرزندان جنگ و مبارزه هستيم. همان‏گونه كه از ناموسمان دفاع مى‏كنيم، از شما نيز دفاع خواهيم كرد(184). پيش از بيعت ابوالهيثم بن تيهان گفت: يا رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله)! ما با يهوديان پيمان‏هايى داريم كه پس از اين بايد قطع كنيم. پس سزاوار نيست (بعد از پيروزى) از ما دست برداريد و به سوى قوم خويش بازگرديد(185). حضرت تبسم كرد و فرمود:

ذمه من ذمه شماست و حرمت من حرمت شما. شما از من هستيد و من از شما. با دشمن شما خواهم جنگيد و با دوست شما دوستى خواهم كرد(186).

عباس بن عباده انصارى نيز در آن جمع بلند شد و خطاب به انصار گفت:

آيا شما مى‏دانيد كه بر چه چيز با رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بيعت مى‏كنيد؟ شما براى جنگ با همه فرقه‏ها و دسته‏ها با او بيعت مى‏كنيد. اگر چنين است، نكند با از دست دادن اموال‏تان و كشته شدن بزرگان‏تان او را تسليم كنيد. بايد از هم اكنون فكر بكنيد. اگر در چنين شرايطى به پيمان خود مى‏توانيد پاى بند باشيد با او بيعت كنيد(187).

همه انصار در آن شب با آگاهى كامل از اوضاع، كه بعد از اين در برابر دو گروه مهم يهود و قريش قرار خواهند گرفت، با رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بيعت كردند(188). بعد از بيعت، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) براى ايجاد انضباط در ميان انصار و نيز رابطه ميان او و مردم، چنين فرمود:

دوازده نفر نقيب از ميان خود انتخاب كنيد تا ديگران را كنترل كنند و مردم با آنان در تماس باشند و به امور قوم خود برسند، مانند حواريين عيسى كه كفالت قوم خود را به عهده داشت‏(189).

آن‏ها طبق فرمايش رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) دوازده نقيب، (نه نفر از خزرج و سه نفر از اوس) برگزيدند كه نام‏هاى‏شان به اين شرح است: اسعدبن زُراره، سعدبن ربيع، عبدالله بن رواحه، رافع بن مالك، بَراء بن مَعرور، عبدالله بن عمرو، عُبادة بن صامت، سعدبن عباده، اُسيد بن حُضَير، و رُفاعة بن عبدالمنذر، سعدبن خَيثَمه، و منذر بن عمرو(190). در اين جمع، اسعدبن زراره به عنوان نقيب النقبا برگزيده شد و اين، به پاس تلاش‏هاى گسترده وى در انتشار اسلام در شهر مدينه بود. گفته شده كه جبرئيل نقبا را برگزيده است‏(191).

به هر حال، بيعت، مخفيانه و دور از ديد مشركان صورت گرفت. انصار آن‏جا را ترك كردند، در حالى كه همراهان مشرك‏شان اصلاً از جريان بيعت با خبر نشدند. صبح هنگام وقتى كه مشركان قريش باخبر شدند، جهت تجسس آمده از همراهان مشرك انصار جوياى ماجرا شدند. آن‏ها قسم ياد كردند كه هرگز چنين مطلبى نبوده و اساساً داستان بيعت دروغ است. عبدالله اُبى كه مقدمات رياست او بر تمام يثرب فراهم شده بود، گفت: ممكن نيست گروه خزرج بدون مشورت من چنين كارى انجام داده باشد(192). سپس سران قريش قانع شدند. آنان تصميم گرفتند در اين زمينه بيشتر تحقيق كنند. انصار نيز به افشاى راز خود پى‏بردند، لذا بى‏درنگ از آن‏جا حركت كردند، تا افرادشان شناخته نشوند. بعد از رفتن آنان جريان بيعت در اثر تجسس قريش افشا شد؛ ولى كار از كار گذشته بود و كاروان حج از محيط حكومت قريش خارج شده بود. آن‏ها به تعقيب انصار پرداختند و در اين ميان تنها به سعدبن عباده دست يافتند.

ابن هشام مى‏گويد:

قريش به دو نفر دست يافت: يكى مُنذربن عمرو و ديگرى سعدبن عباده كه او را به مكه آورده، شكنجه و آزار كردند تا اين‏كه دو تن از تاجران مكه، كه هم‏پيمان سعدبن عباده بودند او را پناه داده و آزادش كردند. با آمدن سعدبن عباده انصار به مدينه رفتند (193).

با بازگشت مسلمانان به يثرب، در اين شهر اسلام به طور گسترده شيوع يافت؛ زيرا انصار براى گسترش اسلام تلاش زيادى مى‏كردند و آنان نقبا و نمايندگان رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به شمار مى‏آمدند. اگر كسى مى‏خواست مسلمان شود، با آنان بيعت مى‏كرد و تنظيم امور دينى و انسجام قبايل به دست آن‏ها بود. نقباى انصار به مسئوليتى كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به آن‏ها سپرده بود، با شور و شوق عمل مى‏كردند. اين تلاش بى‏وقفه آنان بود كه زمينه هجرت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و مسلمانان مكه را كه از فشار و آزار مشركان در رنج بودند، فراهم كرد و به دنبال آن پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به ياران خود دستور دادند: به برادران انصار خود بپيونديد؛ زيرا خداوند براى شما برادران و نيز خانه امنى را آماده ساخته است‏(194).