مباني تعليم و تربيت در قرآن و احاديث

رضا فرهاديان

- ۲ -


فصل اوّل شناخت انسان

بخش اوّل حقيقت انسان

الف: بُعد مادى و خاكى

از ديدگاه قرآن، سرشت اوليه وجود انسان را، عناصرى مادى و خاكى تشكيل مى دهند و بخشى از شخصيت محسوس او به طبيعت گره خورده است؛ تأمل و تفكر درباره انسان كه از چه آفريده شده، علاوه بر اين كه ما را به شناخت يكى از شگفت انگيزترين آيات الهى رهنمون مى سازد، موجب تنبه و تذكر و اصلاح روحى و روانى و اخلاقى شخصيت انسان نيز مى گردد.

در قرآن اشاره شده كه آدم ابوالبشر از: خاك، گل، گل چسبيده، گل خشك شده، لجن، لجن متعفّن آفريده شده است؛ اينها همه ناظر به بُعدى ازانسان است كه سرمنشأ آن درنشئه طبيعت است.

توجه به اين جنبه وجودى براى اين است كه انسان نقطه آغازين حيات خود را بداند و دريابد كه از چه آفريده شده و در كشاكش زندگى مغرور نگردد (1) و هميشه از كششهاى مداوم غريزى و تمايلات نفسانى -كه اقتضاى طبيعت اوست و همواره بر نفس انسانى سلطه دارد- غافل نشود.

سرشت اوليه انسان (2)

«...هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الأرْضِ... (3) »

اوست كه شما را از زمين پديد آورده است.

«... مِنها خَلَقْنَاكُمْ وَ فيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى . (4) »

... شما را از زمين آفريديم و به آن باز مى گردانيم وبار ديگراز آن بيرون مى آوريم.

«... فإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرابٍ. (5) »

... ما شما را از خاك آفريديم.

«هُوَ الَّذِي خَلَقكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً... (6) »

اوست كه شما را از گل بيافريد و سپس مدتى را مقرر كرد.

«... إنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ. (7) »

ما آنها را از گلى چسبنده آفريده ايم.

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ. (8) »

ما آدمى را از گل خشك، از لجن مُتعفّن آفريديم.

«خَلَقَ الإنْسَانَ مِن صَلصَالٍ كالفَخّارِ. (9) »

آدمى را از گل خشك شده اى چون سفال بيافريد.

ادامه نسل انسان

«واللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُم مِن نُطفَةٍ... (10) »

خدا شما را از خاك و سپس از نطفه بيافريد.

«خَلَقَ الإنْسَانَ مِن نُّطْفَةٍ... (11) »

آدمى را از نطفه بيافريد.

«إنّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُّطْفَةٍ أمْشَاجٍ... (12) »

ما آدمى را از نطفه اى آميخته بيافريده ايم.

«وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ المَآءِ بَشَرَاً... (13) »

اوست كه آدمى را از آبى بيافريد.

«خُلِقَ مِن مّآءٍ دَافِقٍ. (14) »

(آدمى) از آبى جهنده آفريده شده است.

«أَلَمْ نَخْلُقكُمْ مِّن مَّآءٍ مَّهِينٍ. (15) »

آيا شما را از آبى پست و بى مقدار نيافريده ايم؟

«خَلَقَ الإنسَانَ مِنْ عَلَقٍ. (16) »

آدمى را از لخته خونى بيافريد.

سير تكوينى انسان

«فَلْيَنظُرِ الإنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ. (17) »

پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است.

«وَ قَدْ خَلَقَكُم أَطْوَاراً. (18) »

حال آنكه شما را به گونه هاى مختلف بيافريد.

«وَ لَقَد خَلَقْنَا الإنْسانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا العَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنا المُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا العِظَامَ لَحْمَاً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقَاً آخَرَ فَتَبَارَك اللَّهُ أحْسَنُ الخَالِقِينَ. (19) »

هر آينه ما انسان را از گل خالص آفريديم. سپس او را نطفه اى در جايگاهى استوار قرارداديم. آن گاه از آن نطفه، لخته خونى آفريديم و استخوانها را به گوشت پوشانيديم، بارديگر او را آفرينشى ديگر داديم. در خور تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان.

«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مّنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُم طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُم مَّن يُتَوَفّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسَمًّى وَلَعَلّكُم تَعْقِلُونَ. (20) »

اوست آن خدايى كه شما را از خاك، سپس از نطفه، سپس از لخته خونى بيافريده است. آن گاه شما را كه كودكى بوديد، از رحم مادر آورد تا به سن جوانى برسيد و پير شويد؛ بعضى از شما پيش از پيرى بميريد و بعضى به زمانى معين مى رسيد، و شايد به عقل دريابيد.

«يا أَيُّها النَّاسُ إن كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِّنَ البَعْثِ فَإِنَّا خَلَقناكُمْ مِن تُرابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ مِن عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غيرُ مُخَلّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُم وَ نُقِرُّ في الأَرْحَامِ ما نَشاءُ اِلَى أجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ و مِنْكُمْ مَن يُتَوفّى وَ مِنْكُم مَن يُرَدُّ اِلَى أرْذَلِ العُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْم شَيْئَاً. (21) »

اى مردم! اگر از روز رستاخير در ترديد هستيد، ما شما را از خاك و سپس از نطفه، آن گاه ازلخته خونى و سپس از پاره گوشتى -گاه تمام آفريده و گاه ناتمام- بيافريده ايم، تا قدرت خود را برايتان آشكار كنيم و تا زمانى معين هر چه را خواهيم در رحمها نگاه مى داريم. آن گاه شما را كه كودكى هستيد، بيرون مى آوريم تا به حد زورمندى خود برسيد، بعضى از شما مى ميرند و بعضى به سالخوردگى برده مى شوند، تا آن گاه كه هر چه آموخته اند فراموش كنند.

ب: بعد روحى و الهى

«وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُّوحى . (22) و (23) »

با تأمل در آيات ديگر، در مى يابيم كه انسان تنها يك موجود مادى و محسوس نيست، بلكه داراى وجودى ماورايى است كه بعد از مرگ بدن در نشئه طبيعت، نيز باقى مى ماند وحياتى جاويد و سعادت يا شقاوتى ابدى خواهد يافت. در واقع، حقيقت و انسانيت انسان به روح اوست و جسم، تنها به منزله ابزارى براى فعاليت و مركبى براى سير وحركت روح در اين دنيا تلقى مى گردد.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسانَ مِن سُلَالَةٍ مِن طِينٍ * ... ثُمَّ أَنْشَأنَاهُ خَلْقاً ءَاخَرَ فَتَبَارَك اللَّهُ أَحْسَنُ الخالِقِينَ. (24) »

هر آينه ما انسان را از گزيده اى از خاك آفريديم... بار ديگر او را آفرينشى ديگر داديم. درخور تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان.

الّذِي أَحْسَنَ كُلّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأ خَلْقَ الإنْسَانِ مِن طِينٍ ثُمَّ جَعَل نَسْلَهُ مِن سُلالَةٍ مِن ماءٍ مَّهِينٍ ثُمَّ سَوّيهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ (25) وَ جَعَلَ لَكُمُ السَمْعَ وَالأبْصارَ وَالأفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (26) .

آن كه هر چه را آفريد به نيكوترين وجه آفريد و خلقت انسان را از گل آغاز كرد. سپس نسل او را از گزيده آبى بى مقدار پديد آورد. آن گاه او را متعادل كرد و از روح خود در آن بدميد و برايتان گوش و چشمها و دلها آفريد. چه اندك شكر مى گوييد.

إنّي خالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ* فَإذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيه مِن رُّوحى (27) فَقَعُواْ له سَاجِدِينَ (28) .

من بشرى را از گل مى آفرينم. چون تمامش كردم و در آن از روح خود دميدم، همه سجده اش كنيد.

توجه به دو جنبه وجودى انسان

انسان داراى سرشتى خاكى و مادى و محسوس است كه بدن ناميده مى شود و همچنين داراى وجودى نامحسوس است كه از آن به روح تعبير مى گردد. تعليم و تربيت انسان بايد در هر دو جهت و به طور هماهنگ پيش برود.

البته اصالت مربوط به روح و بُعد معنوى انسان است و هميشه جسم ابزار روح بوده و تنها بايد به نيازمنديهاى جسمى به عنوان وسيله (نه به عنوان هدف) نگاه شود. در عين حال بايد از افراط و تفريط در پرداختن به جسم تنها و يا روح تنها -كه موجب اختلالات جسمانى و ناهنجاريهاى روانى مى شود- پرهيز كرد. بايد هم در حفظ سلامتى و نيرومندى جسم به عنوان ابزارى نيرومند و مركبى راهوار و هم در تزكيه و پرورش روح كوشيد.

وَ لَقَد مَكَّنّاكُم فِي الأرْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُم فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَّاتَشْكُرُونَ (29) .

در زمين جايگاهتان داديم و راههاى معيشتتان را در آن قرار داديم و چه اندك سپاس مى گزاريد.

وَ الأَرْضَ مَدَدْنَاها وَ أَلْقَيْنَا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِن كُلِّ شَي ءٍ مَوْزُون* وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقيِنَ (30) .

و زمينى را گسترديم و در آن كوههاى عظيم افكنديم و از هر چيز به شيوه اى سنجيده در آن رويانيديم و معيشت شما و كسانى را كه شما روزى دهشان نيستيد، در آن جا قرارداديم.

وَ ابْتَغِ فِيمَآ ءَاتَيكَ اللَّهُ الدَّارَ الأَخِرَةَ ولا تَنْسَ نَصِيبَكَ (31) مِنَ الدُنْيَا وَ أحْسِن كَمَآ أحْسَنَ اللَّهُ إلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الفَسَادَ فِى الأرْضِ إنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ المُفْسِدِينَ (32) .

در آنچه خدايت ارزانى داشته، سراى آخرت را بجوى و بهره خويش را از دنيا فراموش مكن و همچنان كه خدا به تو نيكى كرده، نيكى كن و در زمين از پى فساد مرو، كه خدا فسادكنندگان را دوست ندارد.

رابطه بُعد الهى و جنبه مادى انسان

سرشت خاكى و جنبه مادى انسان، همواره وى را به طرف خاك و ارزشهاى فانى سوق مى دهد و بُعد ملكوتى، او را به سوى جنبه هاى روحى و ارزشهاى معنوى و عالم ملكوت مى خواند. اصولاً نفس انسان ميدانى از مجموعه برآيندهاى اين دو كشش و كوشش است. در عين حال، براى انسان از ديدگاه قرآن، يك سير و حركت تكاملى در نظر گرفته شده است. سيرى كه از ماده آغاز مى شود و به تدريج همراه و همزمان با برخوردارى از عواطف و احساسات و نيازمنديهاى طبيعى، مبارزه اى پى گير در جهت جذب و يا دفع وابستگيهاى مادى و علايق شهوانى و نفسانى در پيش رو دارد، به طورى كه اگر جنبه هاى عقلانى بر هواهاى نفسانى غلبه يابد و انسان، راه تزكيه و فلاح را بپيمايد، به اعلى عليين صعود مى كند و به لقاءاللَّه راه مى يابد و اگر جنبه هاى نفسانى و شيطانى انسان قوت يابد و عقل و جنبه هاى روحى تحت الشعاع آن قرارگيرد، انسان راه انحراف و فساد را مى پيمايد و به اسفل السافلين سقوط مى كند.

بنابراين، از ديدگاه قرآن، براى انسان يك روند تكاملى ترسيم شده است و آن عبارت است از اين كه در جريان زندگى روزمره، به هر نسبت كه از وابستگيها و علايق مادى و لذتهاى شهوانى و تعلق خاطرهايش كاسته شود، سرعت سير او به سوى تعالى و كمال افزايش مى يابد و عقل، قدرت و كارايى بيشترى پيدا مى كند و حركت و بالندگى اش از بستر خاك به طرف عالم ملكوت، شدت مى يابد و به ميزانى كه به معرفت الهى دست مى يابد و راه تزكيه نفس و تقواى عملى و عمل صالح را مى پيمايد، جهت گيرى اش در زندگى دقيق تر شده و هدايت خاصه الهى شامل حال وى مى گردد و به قرب الهى نايل مى شود.

در صورتى كه وابستگى اش به ارضاى مداوم شهوات و لذتهاى مادى و افراط در آن و يا ارضاى آنها از شيوه هاى نامشروع و خلاف قوانين آفرينش صورت پذيرد، قدرت و كارايى عقل ضعيف تر مى گردد و تمايلات و هواهاى نفسانى بر انسان تسلط مى يابد و انسان در معرض سقوط به حضيض ذلت قرار مى گيرد، به طورى كه از آن پس، بر اثر گناه و معصيت، درك و فهم درست خويش را از دست داده و حقايق را درنمى يابد، چرا كه بيشترين لغزشگاهها و زمين خوردن هاى عقل بر اثر زرق و برق هاى دنيا و حرص و طمع نسبت به آن است (33) .

بنابراين، انسان جنبه هاى مختلفى دارد:

1- كششها و غرايز مادى و طبيعى، از قبيل: ميل به غذا، ميل جنسى و ميل به استراحت و....

2- جنبه هاى الهى و معنوى انسان و گرايش به سوى ارزشهاى ملكوتى، مثل: عشق به كمال، عشق به علم و آگاهى و حقيقت يابى و عزت طلبى و... .

3- ديگر خواسته ها، از قبيل، علاقه به جاه و مقام و تشخُص طلبى و... همه ريشه در گرايش هاى معنوى و فطرى انسان دارد ولى در درك و فهم هدف و مصداق آن اشتباه و خطا صورت گرفته است.

در انسان، هم كشش به سوى غذا، شهوت رانى و آرامش مادى كه مربوط به جنبه خاكى آدمى است، وجود دارد و هم گرايش به حق و عشق به كمال و علم دوستى و... در او حضور دارد. در واقع، انسان مجموعه اى از اين سائقه ها و كششها و جاذبه هاست؛ هم كششها و تمايلات غريزى مادى و طبيعى، و هم گرايشهاى فطرى و معنوى و روحانى.

عمده ترين رسالتِ تعليم و تربيت قرآنى مربوط به نحوه هدايت كردن و جهت دادن و متعادل نمودن اين كششها و گرايشهاست.

تعديل غرايز و كششها، تصفيه خواسته ها و هدايت و راهنمايى انسان بر اساس مبانى دينى براى اجتناب از لغزشهاى عقلى و فكرى، انسان را به سوى منبع نور و سيرالى اللَّه سوق مى دهد و به كمال مطلق رهنمون مى سازد و به جاى اين كه همه تلاش و كوشش آدمى تنها صرف ارضاى تمايلات و خواسته هاى نفسانى اش شود، او را از دايره نفوذ هواهاى نفسانى بيرون كشيده و در جهت ارزشهاى متعالى هدايت مى نمايد. بنابراين، در قرآن، محور همه تلاشها و كوششهاى پيامبران و گوهر اصلى پيام و رسالت قرآن، به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت و انسان ساز كه براى انسان ها نازل گرديده است، اين است كه انسان تنها در سايه تزكيه و تقوا و پرورش نفس مى تواند كليه استعدادها و تواناييهاى خويش را در جهت سازندگى و عزت ابدى و دست يابى به كمال مطلق و قرب الهى شكوفا سازد.

نفس

در اصطلاح قرآن كريم، «روح»، حقيقتى است مجرّد و پيراسته از ماده، امّا از آن جهت كه ارتباطى تنگاتنگ با جسم دارد، بدان «نفس» گفته مى شود و اين به لحاظ عامل حركت و جنبشهاى حياتى اوست و به انسان، به عنوان يك موجود مُدرِك و متفكر نيز دلالت دارد.

بنابراين، نفس همان انسان تحقق يافته در نشئه طبيعت و همان وجود مرتبط با جسم و روح است. به جسم تنها و يا به روح تنها، نفس گفته نمى شود.

كمال نفس نيز، در گرو به كارگيرى صحيح جسم (34) ، به عنوان وسيله و ابزارى براى ارتقاى روح، و در نهايت، تبديل نفس اماره و لوّامه، به نفس مطمئنه است.

نفس اماره

وجود مادى انسان -قطع نظر از عقل- به اقتضاى طبيعى خود، مجموعه اى از كششهاست كه هدف آنها ارضاى تمايلات است.

طبيعت نفس

غريزه، نوعى كشش ناآگاهانه در وجود انسان است كه معمولاً ريشه در اندامهاى جسمى دارد. غرايز و كششهاى طبيعى انسان را به سوى ارضاى تمايلات مطلوب خود مى كشانند؛ بنابراين هميشه يك حالت اَمّارگى صِرف دارد و بر همين اساس، نفس به اقتضاى طبيعى خود و به لحاظ كششها و تمايلات طبيعى اش، همواره، در هر شرايط و موقعيتى به ارضا و اطفاى تمايلات فرمان مى دهد.

«إنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ. (35) و (36) »

البته نفس، آدمى را به بدى فرمان مى دهد.

بد بودنش به اين دليل است كه در ارضاى تمايلات، شرايط اجتماعى و منطقى و عقلى و شرعى را در نظر نمى گيرد.

مثلاً درخواست زليخا از يوسف، يك تمايل و كشش طبيعى بود، ولى چون ضوابط عقلى و شرعى و مصالح اجتماعى را در نظر نگرفته بود، اين عمل سوء شمرده مى شود وگرنه در شرايطى كه اقتضائات عقلى و شرعى و اجتماعى، در نظر گرفته شود، ديگر «امّاره به سوء» نيست، بلكه مطلوب آن، عملى مجاز و مشروع است.

نيازهاى عمده طبيعى انسان

ميل به غذا

كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ (37) .

از چيزهاى پاكيزه اى كه بر شما روزى كرده ايم، بخوريد.

كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ وَ لاَ تُسْرِفُواْ إنَّهُ لَا يُحِبُّ المُسْرِفِينَ (38) و (39) .

بخوريد و بياشاميد ولى اسراف مكنيد، كه خدا اسرافكاران را دوست نمى دارد.

وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَلاً طَيِّباً (40) .

از چيزهاى حلال و پاكيزه كه خداوند به شما روزى داده است بخوريد.

إنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ (41) .

جز اين نيست كه مردار و خون و گوشت خوك را و آنچه را كه به هنگام ذبح، نام غير خدا بر آن بخوانند، بر شما حرام كرد.

غريزه جنسى وهدايت قرآن

وَ من ءَايتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِّنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوجاً لِّتَسْكُنُواْ إلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إنَّ فِى ذلِكَ لأَيتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكّرُونَ (42) .

و از نشانه هاى قدرت اوست كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد تا به ايشان آرامش يابيد و ميان شما دوستى و محبت نهاد. در اين امر نشانه اى است براى انديشمندان.

فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَآءِ (43) .

از زنان، آنكه شما را پسند افتد، به نكاح در آوريد (44) .

نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ (45) .

زنانتان كشتزار (وسيله بقاى نسل) شما هستند، هر جا (يا هر زمان) كه خواهيد، به كشتزارخود درآييد.

اگر در باب ديدگاه متعالى قرآن و تأكيد آن بر اينكه وجود زن، زمينه بقاى نسل انسان و دوام حيات جامعه است، نه وسيله لهو و لعب مردان، تأمل و دقت كافى صورت گيرد، تحول و تأثير عميقى در تربيت جنسى انسانها خواهد آمد.

وَ لاَ تَنكِحُواْ المُشْرِكتِ حَتَّى يُؤمِنَ (46) .

زنان مشرك را تا ايمان نياورده اند، به زنى مگيريد.

وَ لاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ النِّسَآءِ (47) .

با زنانى كه پدرانتان به عقد خويش درآورده اند، زناشويى مكنيد.

وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ (48) .

آنان كه استطاعت زناشويى ندارند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خدا از كرم خويش توانگرشان گرداند.

نياز به استراحت و خواب و تذكر قرآن در اين باره

وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً (49) .

و خوابتان را مايه آسايشتان گردانيديم.

و مِنْ ءَايتِهِ مَنَامُكُمْ بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَآؤُكُم مِّنْ فَضْلِهِ (50) .

و از نشانه هاى قدرت او، خوابيدن شماست در شب و روز، و به طلب روزى برخاستن شماست.

وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً (51) .

اوست كه شب را پوشش شما كرد و خواب را وسيله آرامشتان گردانيد (52) .

انسان اگر همه همّت و تلاش خود را در جهت رفع نيازمنديهاى طبيعى و مادى و اشباع غرايز و تمايلات نفسانى خود، از هر طريق ممكن، قرار دهد، همانند حيوانى خواهد بود كه تنها به طرف مطلوب خود كشيده مى شود و ديگر توجهى به معيارهاى عقلى، اخلاقى، اجتماعى و شرعى ندارد. ناديده گرفتن قوانين الهى، خود، كفران حق و حقيقت است.

وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تأْكُلُ الأَنْعمُ (53) .

كافران [از اين جهان ] همانند چهارپايان بهره مند مى شوند و مانند آنها مى خورند.

چنين انسانهايى، حتى از مسير ارضاى طبيعى غرايز هم منحرف گرديده و بر اثر غفلت و غلبه شهوت، از حيوانات هم پست تر مى گردند.

إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ (54) .

شما (قوم لوط) به جاى زنان، با مردان شهوت مى رانيد (55) .

نفس انسان در معرض وسوسه شيطان است

انسان، در چگونگى ارضاى شهوات و غرايز نفسانى، همواره با وسوسه هاى شيطان روياروست.

الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ (56) .

وسوسه گرى كه در دلهاى مردم، آشوب و فتنه را بارور مى سازد.

در واقع، نيازمنديها و غرايز طبيعى، زمينه اى براى وسوسه شيطان است و شيطان از اين زمينه ها استفاده كرده و انسان را به لغزش و گناه و عصيانگرى در برابر خدا وامى دارد. از اين رو، قرآن شيطان را دشمن آشكار نفس انسان به شمار مى آورد.

إِنَّ الشَّيْطنَ لِلإِنسنِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ (57) .

البته شيطان دشمنى آشكار براى انسان است.

كُلُواْ مِمَّا فِى الأَرْضِ حَلَلاً طَيِّباً وَ لاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوتِ الشَّيْطنِ (58) .

از چيزهاى حلال و پاكيزه كه در زمين است بخوريد و پا جاى پاى شيطان قرار مدهيد.

إنَّ الشَّيْطنَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً (59) .

شيطان دشمن شماست؛ او را دشمن گيريد (60) .

هواى نفس

مجموعه خواسته ها و تمايلات نفسانى اگر با شيوه هايى ارضا شوند كه منشأ آن وسوسه شيطان باشد، مخالف و مغاير با قوانين الهى است و «هواى نفس» ناميده مى شود؛ قرآن در باره كيد و وسوسه شيطان مى فرمايد:

«إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطنِ كَانَ ضَعِيفاً. (61) »

البته مكر شيطان ناچيز است.

شيطان، در وهله اوّل، بر انسان تسلط كامل ندارد، بلكه تنها نفس انسان را وسوسه كرده و به سوى زشتى ها كه ظاهر و زمينه هاى دلفريب مادى دارند، دعوت مى كند؛ امّا هر چه آدمى به دعوت و وسوسه شيطانى پاسخ مثبت بدهد، سلطه و نفوذ شيطان بيشتر مى گردد.

وَ مَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطنٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالأَخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِى شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ حَفِيظٌ (62) .

و شيطان را بر آنان تسلطى نبود، مگر آنكه مى خواستيم بدانيم كه چه كسانى به قيامت ايمان دارند و چه كسانى از آن در شك هستند و پروردگار تو نگهبان هر چيزى است (63) .

خداوند وجود شيطان را براى آزمايش بشر قرار داده و او از وسوسه شيطان در قلب انسان، آگاه است.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ (64) .

ما انسان را آفريده ايم و از وسوسه هاى نفس او آگاه هستيم.

وسوسه شيطان وسيله آزمايش نفس انسان

وسوسه شيطان در نفس انسان، وسيله اى براى آزمايش عملى انسان و رشد و كمال او است.

وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً (65) .

و شما را به خير و شر مى آزماييم.

لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشَّيْطنُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ (66) .

چنين شود تا آنچه شيطان در سخن او القا كند، براى كسانى كه در دلهايشان بيمارى وسختى هست، آزمايشى باشد.

با همه اين احوال، اگر انسان به نداى فطرت روى آورد و به دعوت حق، پاسخ مثبت دهد، بر همه اين وسوسه ها غلبه كرده و پيروز مى شود و رشد و كمال مى يابد.

فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَلْيُؤْمِنُواْ بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (67) .

پس به نداى من پاسخ دهند و به من ايمان آورند تا راه راست يابند.

قرآن به صراحت بيان مى فرمايد: كسانى كه ايمان آورده، حقيقتاً بر خدا توكل كنند، از تير رس شيطان به دور مى مانند:

إنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطنٌ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطنُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ (68) .

شيطان بر كسانى كه ايمان آورده و بر خدايشان توكل مى كنند، تسلطى ندارد. او تنها بركسانى تسلط دارد كه به خدا بى اعتقاد و دوست شيطانند.

وَ أُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَ (69) .

خودخواهى و بخل، در همه نفسها حضور دارد.

عن الفضل بن أبي قرّة قال : رأيت أبا عبداللَّه(ع) يطوف من أوّل اللّيل الى الصّباح و هو يقول: اللّهم قني شحّ نفسي فقلت: جعلت فداك ماسمعتك تدعو بغير هذا الدعاء؟ قال : وأيّ شي ءٍ أشدّمن شحّ النفس، انّ اللَّه يقول : «ومن يوق شحّ نفسه فأولئك هم المفلحون» (70) .

فضل بن ابى قرّه مى گويد: امام صادق(ع) را ديدم كه از اول شب تا صبح به طواف مشغول بود و همچنان از خداوند درخواست مى نمود كه خدايا مرا از مبتلا شدن به صفت بخل حفظ نما. به حضرت عرض كردم فدايت شوم من دعايى جز اين از شما نشنيدم؟ حضرت فرمود: چون چيزى بدتر از اين صفت بخل نيست؛ خداوند مى فرمايد: كسانى كه نفس خويش را از بخل و حرص باز دارند، رستگارند.

- عن فضيل بن العياض قال : قال لي ابو عبداللَّه(ع): أتدري من الشحيح ؟ قلت : هو البخيل، فقال(ع): الشحّ أشدّ من البخل، إنّ البخيل يبخل بما في يده والشحيح يشحّ على ما في أيدي الناس وعلى ما في يده حتى لا يرى في أيدي النّاس شيئاً إلّا تمنى أن يكون له بالحلّ والحرام، لا يشبع ولا ينفع بما رزقه اللَّه (71) .

فضيل بن عياض مى گويد: امام صادق(ع) از من پرسيد آيا مى دانى «شحيح» به چه كسى گفته مى شود؟ عرض كردم: به انسان بخيل. حضرت فرمود: صفت شحّ از بخل بدتر است؛ چه اين كه بخيل نسبت به آنچه خود دارد بخل مى ورزد، ولى شحيح نسبت به آنچه خود و ديگران دارند بخل مى ورزد. او آرزو دارد كه هر چه ديگران دارند از آن او باشد، چه از راه حلال به دست آيد يا از حرام، او هرگز سير نمى شود و از آنچه خداوند به او روزى داده نفعى نمى برد.

من أدّى زكاة ماله وقي شحّ نفسه (72) .

هر كه زكات مالش را بپردازد، از صفت بخل محفوظ مانده است.

قال رسول اللَّه (ص) : ما محق الايمان محق الشحّ شي ءٍ، ثم قال : إنّ لهذا الشحّ دبيباً كدبيب الّنمل، و شعباً كشعب الشرك (73) .

هيچ چيزى همچون صفت بخل، ايمان را از بين نمى برد؛ سپس فرمود: اين صفت بخل حركتى همچون حركت مورچه دارد و شاخه اى است همانند شاخه هاى شرك.

إيّاكم والشحّ فانّما هلك من كان قبلكم بالشّحّ أمرهم بالكذب فكذبوا، وأمرهم بالظلم فظلموا، وأمرهم بالقطيعة فقطعوا (74) .

از صفت بخل بپرهيزيد! چه اين كه پيشينيان شما با اين صفت به هلاكت رسيدند. اين صفت آنان را به دروغ و ستم و جدايى [و قطع پيوند خويشاوندى ] وادار كرد.

بايد توجه داشت كه انسان تنها مجموعه اى از غرايز و تمايلات مادى نيست، بلكه همان طور كه گفته شد، تركيبى از ماده و معنا، جسم و روح، شهوت و عقل است؛ لذا نفس او از تمايلات و شهوات مادى تغذيه مى كند و عقل او در ارزشهاى معنوى و اخلاقى سير مى نمايد، هم بدى را مى شناسد و هم خوبى را. انسان در شرايط طبيعى، نسبت به اين دو كشش و گرايش، درك و احساس يكسانى دارد.

وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّيهَا* فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَيهَا (75) .

سوگندبه نفس و آن كه نيكويش بيافريده، سپس بديها و پرهيزكاريهايش را به او الهام كرده است.

عن أبي عبد اللَّه(ع) قال : « فألهمها فجورها وتقويها » قال : بيّن لها ما تأتي وتترك (76) .

امام صادق(ع) در تفسير آيه شريفه: «فالهمها فجورها و تقويها» فرمود: يعنى آنچه را كه [انسان ] بايد انجام دهد يا ترك كند، [خداوند] براى او بيان داشته است.

دخل على رسول اللَّه (ص) رجل اسمه مجاشع فقال : يارسول اللَّه كيف الطريق الى معرفةالحق ؟

شخصى به نام مجاشع به حضور پيامبر(ص) رسيد و سؤال كرد: اى رسول خدا، راه رسيدن به شناخت خداوند چگونه است.

فقال - صلّى اللَّه عليه وآله - : معرفة النفس ، من عرف نفسه فقد عرف ربّه .

حضرت در پاسخ فرمود: از راه شناخت خويشتن. هر كه خويشتن خود را بشناسد، خدايش را نيز شناخته است.

فقال : يا رسول اللَّه فكيف الطريق الى موافقة الحقّ ؟

سپس سؤال كرد: چگونه مى توان به موافقت با حق دست يافت؟

قال : مخالفة النفس .

حضرت فرمود: از راه مخالفت با هواى نفس.

فقال : يا رسول اللَّه فكيف الطريق الى رضا الحقّ ؟

سپس پرسيد: چگونه مى توان رضايت حق را جلب كرد؟

قال : بسخط النفس .

حضرت پاسخ دادند: از راه ناخشنودى هواى نفس.

فقال : يا رسول اللَّه فكيف الطريق الى وصل الحقّ ؟

آن گاه سؤال كرد: چگونه مى توان به حق رسيد؟

قال : هجر النفس .

حضرت در جواب فرمود: با دورى از هواى نفس.

فقال : يا رسول اللَّه فكيف الطّريق الى الحقّ ؟

سپس پرسيد: راه رهنمون شدن به حق چگونه است؟

قال : عصيان النفس .

حضرت فرمود: با سر پيچى از خواسته هاى نفس.

فقال : يا رسول اللَّه فكيف الطريق الى ذكر الحقّ؟

سپس پرسيد: راهِ به ياد حق بودن چگونه است؟

قال : نسيان النفس .

حضرت فرمود: با فراموش كردن هواى نفس.

فقال : يا رسول اللَّه فكيف الطريق الى قرب الحقّ ؟

پس از آن سؤال كرد: چگونه مى توان به حق نزديك شد؟

قال : التباعد من النفس .

حضرت پاسخ داد: از راه دورى جستن از هواى نفس.

فقال : يا رسول اللَّه فكيف الطريق الى اُنس الحقّ ؟

آن گاه پرسيد: چگونه مى توان با حق مأنوس شد؟

قال : الوحشة من النفس .

حضرت فرمود: با دلتنگى و انزجار از هواى نفس.

فقال : يا رسول اللَّه فكيف الطريق الى ذلك ؟

باز سؤال كرد: چگونه مى توان اين دستور را عملى ساخت؟

قال : الاستعانة بالحقّ على النّفس (77) .

حضرت در پاسخ فرمود: يارى جستن از حق تعالى، براى مبارزه با هواى نفس.

و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها

از ديدگاه قرآن، در نفس انسان، نسبت به انجام دادن كار خوب و بد، هدايتى وجود دارد؛ بدين معنا كه وقتى انسان كار بدى انجام مى دهد، از درون، خويشتن را ملامت مى كند و در مقابل، وقتى عمل خوبى انجام مى دهد، از درون، روح و روانش راضى مى گردد و احساس مسرّت مى نمايد و به نوعى خويشتن را تحسين مى كند. البته اين احساس در همه انسانهايى كه صفحه دلشان را زنگار و غبار گناه و معصيت نپوشانيده باشد، وجود دارد.

گاهى انسان تصميمى مى گيرد و براى انجام دادن كارى بر خلاف تمايلات و خواسته هاى طبيعى و نفسانى اش اقدام مى كند، مثلاً تصميم مى گيرد كه از صرف غذا خوددارى كند، روزه بگيرد و در خوابيدن، زياده روى نكند و يا سحرخيز باشد. انسان هنگام اتخاذ چنين تصميمى ميان دو احساس و دو كشش قرار مى گيرد: احساسى مى گويد كم بخور و يا سحرخيز باش، احساس ديگر -كه طبيعت اوست- مى خواهد بر خلاف عمل كند. در اين هنگام، گاهى انسان نسبت به آنچه كه اراده كرده و تصميم گرفته، احساس پيروزى مى كند و گاهى بر عكس.

هنگامى كه اراده انسان مطابق معيار حق پيروز مى شود، احساس رضايت مى كند و زمانى كه طبيعت و هواهاى نفسانى بر او غلبه مى كند، نسبت به خويشتن احساس نامطلوبى دارد و احساس شكست مى كند و اين، در حالى است كه انسان از خويشتن شكست خورده، نه از عاملى ديگر و اين حالت براى انسان، حالتى طبيعى است؛ انسانى كه هنوز به گناه و معصيت آلوده نشده، و گناه و معصيت قلب او را احاطه نكرده است.

پس، درعمق روح انسان، حقيقتى نهفته است كه در پرتو آن، خوب و بد را مى شناسد (78) . و بدين جهت است كه خداوند در روز قيامت نفس انسان را قاضى قرار مى دهد و مى فرمايد: «إقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا» در اين جا قرآن راه فلاح و رستگارى انسان را در گرو خويشتن دارى و تزكيه نفس مى داند.

قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّيهَا (79) .

هر كه در پاكى آن كوشيد، رستگار شد.

قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكّى (80) .

البته هر كس در پاكى نفس كوشيد رستگار شد.

در اين ديدگاه، شقاوت و انحطاط انسان، در ناديده گرفتن بُعد الهى و ارزشهاى متعالى وهمچنين ناديده انگاشتن نداى عقل ووجدان ورها كردن عنان غريزه است.

وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّيهَا (81) .

و هر كس نفس را آلوده نمود، بى بهره گرديد.

بنابراين، خيروصلاح وفساد وتباهى شخصيت انسان درگرومكتسبات نفسانى اوست.

كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (82) .

هر كس در گرو عملى است كه انجام داده است.

أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ اِلاَّ ما سَعى (83) .

آدمى به چيزى جز [حاصل ] سعى و تلاش خويش نائل نمى شود.

بنابراين، سعادت و رستگارى انسان در شناخت نفس و تزكيه و تقواى عملى است.

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ (84) .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خودتان بپردازيد.

وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ (85) .

چرا در وجود خويش به تعمق و تأمل نمى پردازيد (86) ؟

نفس لوامه

در حالت طبيعى كه انسان به نداى حق لبيك گويد و ايمان آورد، راهِ تعالى و تكامل خويش را در پيش مى گيرد، زيرا حالتِ دايمى چنين وضعيتى؛ عبارت از پشيمانى از اعمال و رفتار بدِ صورت گرفته كه پس از انجام خطا و ارتكاب اعمال زشت، به ملامت خويش مى پردازد، و همواره در چنين موقعيتى، كه نفس حالت لوّامگى (سرزنشگرى) خويش را حفظ نموده است، راه اميد و نجات باقى است.

وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللّوّامَةِ (87) .

و قسم مى خورم به نفس ملامتگر.

نفس مطمئنه

نفس لوامه، همواره در حالت سرزنش و تهذيب است و انسان بر اثر تزكيه مداوم و احساس حضور مبدأ متعال، آرامش مى يابد و جز به فضيلت، به هيچ چيز ديگر نمى انديشد و جز حق و حقيقت به چيز ديگرى عمل نمى كند، در اين احساسِ بلند، آدمى در پرتو آن دايماً به ياد حق است و در عمل به سوى رضاى حق گام برمى دارد، به آرامش و اطمينان رهنمون مى گردد و چنين نفس مطمئنى؛ سالك مجذوب شده و به لقاى حق مى رسد.

يَأَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلِى فِى عِبدِى وَ ادْخُلِى جَنَّتِى (88) .

اى روح آرامش يافته، خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد، و در زمره بندگان من داخل شو به بهشت من درآى.

پى‏نوشتها:‌


1- قال الإمام الباقر (ع) : «العجب كلّ العجب للمختال الفخور الذي خلق من نطفة، ثم يصير جيفة، وهو فيما بين ذلك ولا يدري كيف يصنع به؟» (بحار، ج 78، ص 184)
براى انسان متكبر و خود خواه جاى بسى تعجب است؛ زيرا از نطفه آفريده شده و سپس مردارى خواهد شد و او در ميان اين دو قرار دارد و نمى داند كه با او چگونه رفتار خواهد شد.
2- لم يخلق الأشياء من أصول أزلية، ولا من أوائل أبدية، بل خلق ما خلق فأقام حدّه، وصوّر ما صوّر فأحسن صورته، ليس لشي ء منه امتناع، ولا له بطاعة شي ء انتفاع. علمه بالأموات الماضين كعلمه بالأحياء الباقين، وعلمه بما في السماوات العُلى كعلمه بما في الأرضين السفلى . ومنها : أّيها المخلوق السوي، والمنشأ المرعي، في ظلمات الأرحام. ومضاعفات الأستار. بُدئت «من سلالة من طين» ووضعت «في قرار مكين إلى قدر معلوم» وأجل مقسوم. تمور في بطن أمّك جنيناً، لا تحير دعاءً، ولا تسمع نداءً، ثم أخرجت من مقرّك الى دار لم تشهدها، ولم تعرف سبل منافعها. فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدي أمك، وعرّفك عند الحاجة مواضع طلبك وإرادتك! هيهات، إنّ من يعجز عن صفات ذي الهيئةوالأدوات فهوعن صفات خالقه أعجز، ومن تناوله بحدودالمخلوقين أبعد! (نهج البلاغه، خطبه 163)
مخلوقات را از موادى كه ازلى و ابدى باشند نيافريده، بلكه آنها را از عدم به وجود آورد و برايشان حدى تعيين فرمود و آنها را به نيكوترين وجه صورتگرى كرد؛ هيچ چيز در برابر قدرتش ياراى مقاومت ندارد و از اطاعت و عبادات موجودات بهره اى نمى گيرد؛ علم او به مردگان پيشين همچون علمش به زندگان موجود است؛ آگاهى اش به آنچه در آسمانهاى بالا، همانند دانشش به آنچه در طبقات پايين زمين مى باشد؛ اى مخلوقى كه با اندامى متناسب و در محيط محفوظى آفريده شده اى؛ در تاريكيهاى رحم و در پرده هاى تو در تو، آفرينشت از عصاره گل آغاز شد و در جايگاه آرام قرار داده شدى تا زمانى مشخص و سرآمدى معين؛ در آن هنگام كه جنين بودى و در رحم مادرت حركت مى كردى، نه مى توانستى به ندايى پاسخ دهى و نه صدايى را مى شنيدى سپس از اين جايگاه به محيطى كه آن را مشاهده نكرده بودى و راه به دست آوردن منافعش را نمى شناختى، فرستاده شدى؛ چه كسى تو را در مكيدن شير از پستان مادرت هدايت نموده و چه كسى تو را به محل آن چه مى خواستى آشنا كرد...»
3- هود(11) آيه 61.
4- طه (20) آيه 55.
5- حج (22) آيه 5.
6- انعام (6) آيه 2.
7- صافات (37) آيه 11.
8- حجر (15) آيه 26.
9- رحمن(55) آيه 14.
10- فاطر (35) آيه 11.
11- نحل (16) آيه 4.
12- دهر (76) آيه 2.
13- فرقان (25) آيه 54.
14- طارق (86) آيه 6.
15- مرسلات (77) آيه 20.
16- علق (96) آيه 2.
17- طارق (86) آيه 5.
18- نوح (71) آيه 14.
19- مؤمنون (23) آيه 14-12.
20- غافر (40) آيه 67 .
21- حج (22) آيه 5.
22- وَيَسَألونَك عَنِ الرُوحِ قُل الرُوح مِن أَمْر رَبّي وَما أُوتِيتُمْ مِنَ العِلْمِ إلاّ قَليلاً (انبياء (17) آيه 85)
- عن أبي بصير، عن أحدهما(ع) قال : «سألته عن قوله : «ويسألونك...»، قال: التي هي في الدواب والناس. فقلت: وما هي ؟ قال: هي من الملكوت من القدرة...». (بحار، ج 61، ص 42)
از حضرت على(ع) در مورد آيه شريفه «يسألونك عن الروح» سؤال كردم، پاسخ فرمود: «روح چيزى است كه در جنبدگان و انسانها وجود دارد؛ سپس از حقيقت آن سؤال كردم؛ فرمود: (روح) پرتوى از قدرت ملكوتى است.»
- قال الإمام الصادق(ع): «إنَّ الأرواح لا تمازج البدن ولا تؤاكله؛ وإنّما هي كلل للبدن محيطة به». (بحار، ج 61، ص 41)
روح هيچ گونه آميختگى و اعتماد بر بدن ندارد، بلكه مانند پرده اى بدن را پوشش مى دهد.
23- ص (38) آيه 72.
24- مؤمنون (23) آيه 12-14
25- في كتاب التوحيدباسناده إلى محمدبن مسلم قال : «سألت أبا جعفر(ع) عن قول اللَّه عزّوجلّ : ونفخت فيه من روحي؟ قال: اختاره اللَّه و اصطفاه و خلقه و أضافه إلى نفسه، و فضّله على جميع الأرواح فنفخ منه في آدم.»
محمد بن مسلم مى گويد: از امام باقر(ع) در مورد آيه شريفه: «و نفخت فيه...» سؤال كردم، حضرت فرمود: آن، روحى است كه خداوند آن را برگزيده و آفريده است و آن را به خود منسوب نموده و بر تمامى ارواح برترى داده و از آن بر آدم(ع) دميده است.
26- سجده (32) آيه 7-9
27- قال أبو جعفر(ع): «إنّ الروح متحرك كالريح، وإنّما سمّي روحاً لأنّه اشتق اسمه من الريح، وإنّما أخرجت على لفظ الروح لأنّ الروح، مجانس للريح، وإنّما أضافه إلى نفسه، لأنّه اصطفاها على سائر الأرواح، كما اصطفى بيتاً من البيوت، فقال : «بيتي» وقال لرسول من الرسل: «خليلي» وأشباه ذلك. و كلّ ذلك مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبَّر.»
امام باقر(ع) فرمود: روح همانند باد متحرك است و بدين جهت آن را روح ناميده اند كه لفظ آن از ريح «باد» گرفته شده و كلمه روح از آن جهت در آن به كار رفته كه روح با ريح از يك جنس هستند و همانا خداوند اين روح را به خود منسوب نموده، زيرا آن را از ميان ساير ارواح برگزيده است. همچنانكه خانه اى از ميان خانه ها برگزيده و به خود نسبت داده و پيامبرى را از ميان پيامبران به عنوان خليل و دوست خود انتخاب نموده، ولى تمام اينها مخلوق و آفريده و تربيت يافتگان او بوده و مورد تدبير او هستند.
- في نهج البلاغة قال : «وخرجت الروح من جسده فصار جيفة بين أهله.»
روح از بدن انسان خارج شد، سپس او در بين اهل خود مردارى گشت.
- عن أمير المؤمنين(ع) إنه قال : «الروح في الجسد كالمعنى في اللفظ.» (بحار، ج 14، ص 398)
نقش روح در بدن همانند نقش معنى در لفظ و كلمه است.
28- ص (38) آيه 71-72
29- اعراف(7) آيه 10.
30- حجر (15) آيه 19-20
31- في دعاء الكميل « ... قوّ على خدمتك جوارحي، واشدد على العزيمة جوانحي ... ».
«خدايا اعضاى مرا براى خدمتگزارى به خودت قوى ساز و قلبم را براى تصميم گيرى محكم فرما.»
- قال الامام علي(ع): «إن للجسم ستة أحوال : الصحة، والمرض، والحياة ، والنوم، واليقظة. وكذلك الروح، فحياتهاعلمها، و موتها جهلها، و مرضها شكّها، و صحّتها يقينها، ونومها غفلتها، و يقظتها حفظها. (بحار، ج 61، ص 40)
«جسم انسان داراى شش حالت مى باشد: 1- سلامت 2- مرض 3- زنده بودن 4- مرگ 5- خواب6-بيدارى. روح همانند جسم داراى حالات ششگانه است؛ زنده بودن آن به علم و دانش و مرگش به جهل و نادانى است مرض آن حالت شك و سلامت آن حال يقين است خواب آن غفلت و بيداريش حالت حفظ (ذكر) است.»
32- قصص(28) آيه 77.
33- اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع. (غررالحكم)
بيشترين لغزش هاى عقل بر اثر تابش آز و طمع است.
34- قال الامام أمير المؤمنين(ع): خدمة الجسد، إعطاؤه ما يستدعيه من الملاّذ والشهوات والمقتنيات وفي ذلك هلاك النفس. خدمة النفس، صيانتها عن اللذات والمقتنيات ورياضتها بالعلوم والحكم واجتهادها بالعبادات والطاعات و في ذلك نجاة النفس. (غرر الحكم)
خدمت به جسم، عبارت است از: تأمين تمام خواسته هاى آن، كه اين امر، هلاكت نفس انسانى را به دنبال دارد. خدمت به نفس نيز عبارت است از: نگهدارى و حفظ آن از لذتها و رام ساختن آن به وسيله علوم، و كوشش آن در عبادت و اطاعت، كه اين امر، مايه نجات نفس مى باشد.
35- يوسف (12) آيه 53 .
36- قال الامام علي(ع): «إنّ هذه النفس لأمّارة بالسوء ؛ فمن أهملها جمحت به إلى المآثم.» (غررالحكم)
اين نفس، دائماً انسان را به بدى فرا مى خواند، هر كسى او را به حال خود واگذارد، وى را به طرف گناهان خواهد كشيد.
- وقال(ع) : إنّ نفسك لخدوع ؛ إنْ تثق بها يقتدك الشيطان الى ارتكاب المحارم. (غررالحكم)
و نيز فرمود: بى گمان، نفس تو بسيار اغواگر است، هرگاه بدان اعتماد بورزى، شيطان تو را به انجام دادن اعمال حرام خواهد كشانيد.
37- طه (20) آيه 81.
38- اعراف(7) آيه 31.
39- كثرة الأكل والنوم تفسدان النفس وتجلبان المضرّة. (غررالحكم)
- پر خورى و زياده روى در خواب باعث فساد نفس و موجب خسارت و زيان خواهد بود.
- كثرة الأكل من الشره، والشره سرّ العيوب. (غررالحكم)
- پرخورى از ميل زياد سرچشمه مى گيرد و ميل زياد راز وجود عيوب انسان است.
- من اقتصر في أكله كثرت صحّته وصلحت فكرته. (غررالحكم)
- كسى كه در خوردن ميانه رو باشد از سلامتى و فكر سالم برخوردار خواهد بود.
- من قلّ أكله صفى فكره. (غررالحكم)
- كسى كه خوراكش كم باشد فكرش جلوه مى يابد.
- من قلّ طعامه قلّت آلامه. (غررالحكم)
- كسى كه خوراكش كم باشد، دردهاى او نيز كم خواهد بود.
- قلّة الأكل من العفاف وكثرته من الاسراف. (غررالحكم)
- كم خوردن، نوعى عفت و پرخورى نوعى اسراف است.
- قلّة الأكل يمنع كثيراً من إعلال الجسم. (غررالحكم)
- كم خوردن، از بسيارى از بيماريهاى جسمى جلوگيرى مى كند.
40- مائده (5) آيه 88.
41- بقره (2) آيه 173.
42- روم (30) آيه 21.
43- مائده (5) آيه 3.
44- قال الرسول الأكرم (ص) : النكاح سنّتي، فمن رغب عن سنتي فليس منّي. (بحار، ج 103، ص 220)
ازدواج، روش و سنت من است؛ هر كه از روش من روى گردان باشد، از امت من نخواهد بود.
- وقال (ص) : من نكح للّه وأنكح للّه استحق ولاية اللَّه. (محجة البيضاء، ج 3، ص 54)
- كسى كه براى رضاى خدا ازدواج كند، يا باعث ازدواج ديگرى شود، مستحق ولايت الهى است.
- وقال (ص):إذاتزوج العبدفقداستكمل نصف الدين فليتّق اللَّه في النصف الباقي. (بحار،ج 100، ص 219)
- هرگاه شخصى ازدواج كند، نصف دين خود راكامل كرده، پس بر اوست كه در نصف ديگرتقوا پيشه كند.
- وقال (ص) : شرار موتاكم العزّاب. (بحار، ج 103، ص 220)
بدترين مردگان همانا كسانى هستند كه ازدواج را ترك كرده اند.
- وقال الامام الصادق (ع): ركعتان يصلّيهما متزوّج أفضل من سبعين ركعة يصلّيها غير متزوّج.
(بحار، ج 103، ص 219)
- دو ركعت نماز، كه شخص متأهل به جاى آورد، از هفتاد ركعت نماز غير متأهل، بهتر و برتر است.
45- بقره (2) آيه 223.
46- بقره (2) آيه 221.
47- نساء (4) آيه 22.
48- نور (24) آيه 33.
49- نبأ (78) آيه 9.
50- روم (30) آيه 23.
51- فرقان (25) 47.
52- قال الامام الصادق(ع): «النوم راحة للجسد، والنطق راحة للروح، والسكوت راحة للعقل.»
(من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 287)
خواب، آسايش بدن و سخن گفتن، آسايش روح و سكوت، آسايش عقل است.
- قال الامام الرضا(ع): «إنّ النوم سلطان الدفاع، وهو قوام الجسد وقوته.» (بحار، ج 62، ص 316)
- خواب قدرت دفاعى [بدن ] و باعث استقامت و تقويت جسم است.
- قال الامام علي(ع): «النوم راحة من ألم وملائمة الموت.» (غرر الحكم)
- خواب، آسودگى از درد و سازگارى با مرگ است.
- قال الامام علي(ع): «بئس الغريم النوم ؛ يفني قصيرالعمر ويفوّت كثيرالأجر.» (غررالحكم)
- خواب [زياد]، بدهكار بدى است؛ عمر كوتاه را فانى، و اجر زياد را نابود مى كند.
53- محمد (47) آيه 12.
54- اعراف (7) آيه 81.
55- قال الرسول الاكرم(ص) : «من وقى شرّ ثلاث فقد وقى الشرّ كلّه : لقلقة، وقبقبة، وذبذبة ؛ فلقلقة لسانه، وقبقبة بطنه، وذبذبة فرجه.» (مستدرك، ج 2، ص 301)
كسى كه از شر سه چيز محفوظ بماند، از تمامى شرور محفوظ مانده است: [1-] شر زبان [2-] شرشكم؛ [3-] شر دامن.
- قال الإمام علي(ع): «في خلاف النفس رشدها.» (بحار، ج 77، ص 239)
- رشد و ترقى انسان، در سايه مخالفت با خواسته هاى نفس به دست مى آيد.
- وقال النّبى(ص) : «الرشد في خلاف الشهوة.» (بحار، ج 78، ص 53)
- ترقى و رشد انسان در مخالفت با هواهاى نفسانى نهفته است.
- قال الإمام موسى بن جعفر(ع): «إذا مرّ بك أمران لا تدري أيّهما خير وأصوب، فانظر أيّهما أقرب إلى هواك فخالفه؛ فانّ كثير الصواب في مخالفة هواك.» (بحار، ج 78، ص 314)
هرگاه دو نوع كار برايت پيش آمد كه نمى دانى كدام بهتر است، بنگر كه كدام يك به خواست نفسانى تو نزديكتر مى باشد، پس با آن مخالفت كن، چه اين كه مصلحت فراوان در همين مخالفت با نفس است.
- الجاهل عبد شهوته. (غررالحكم)
- انسان جاهل، بنده شهوت و هواى نفس خويش است.
- الشهوات مصائد الشيطان. (غررالحكم)
- هواهاى نفسانى دامهاى شيطان هستند.
- سبب الشرّ غلبة الشهوة. (غررالحكم)
- عامل پيدايش شر، همانا غلبه شهوت است.
- من زادت شهوته، قلت مروّته. (غررالحكم)
- كسى كه خواسته هاى نفسانى اش فزونى گيرد، از مردانگى اش كاسته گردد.
- من غلب شهوته ظهر عقله. (غررالحكم)
- كسى كه بر هواى نفس خود چيره گردد، عقلش نمايان شود.
- من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته. (نهج البلاغه، حكمت 449)
- كسى كه شخصيت خود را گرامى بدارد، هواى نفس در نظر او پست خواهد شد.
56- ناس (114) آيه 5.
57- يوسف (12) آيه 5 .
58- البقره (2) آيه 168.
59- فاطر (35) آيه 6.
60- قال الصادق(ع): «إنّ الشياطين أكثر على المؤمنين من الزنابير على اللحم.» (بحار، ج 81، ص 211)
خطر و ضرر شيطان براى مؤمنان بيشتر از خطر زنبورها براى گوشت است.
- قال السجّاد(ع): «إلهي أشكوإليك عدوّاًيضلّني وشيطاناًيغويني،قدملأبالوسواس صدري، وأحاطت هواجسه بقلبي، يعاضدلي الهوى، و يزيّن لي حبّ الدّنيا، و يحول بيني و بين الطاعة و الزّلفى .»
(بحار، ج 94، ص 143)
خدايا به درگاه تو از دشمنى كه مرا گمراه و شيطانى كه مرا منحرف مى سازد، شكايت مى كنم؛ اين شيطان سينه مرا از وسوسه ها پرساخته؛ هوسهاى او قلب مرا فرا گرفته؛ هواى نفس مرا يارى كرده و دنيا را براى من زينت داده و بين من و اطاعت و تقرّب جستن فاصله مى اندازد.
وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزتِ الشَّيطِينِ * وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ (مؤمنون (23) آيه 97)
وبگو اى پروردگار من! از وسوسه هاى شيطان به تو پناه مى برم و به توپناه مى آورم،اى پروردگار من! اگر نزد من حاضر آيند.
61- نساء (4) آيه 76.
62- سبأ (34) آيه 21.
63- قال النبى(ص) لأصحابه : «ألا أخبركم بشى ءٍ إن أنتم فعلتموه تباعد الشيطان عنكم كما تباعد المشرق من المغرب؟» قالوا : بلى ، قال :
پيامبر(ص) به اصحاب فرمود: آيا مى خواهيد شما را از كارى مطلع سازم كه با انجام دادن آن، شيطان از شما همانند فاصله بين مغرب و مشرق، دور شود؟ اصحاب اظهار داشتند كه ما خواستار فراگيرى اين عمل هستيم، حضرت فرمود:
1) الصوم يسوّد وجهه.
روزه، روى او را سياه مى كند.
2) والصدقة تكسر ظهره.
صدقه دادن، كمر او را مى شكند.
3) والحُبّ في اللَّه والمداومة على العمل الصالح يقطع دابره.
و مراقبت و مداومت بر عمل نيكو، باقيمانده آثار او را ريشه كن مى سازد.
4) والاستغفار يقطع و تينه . (بحار، ج 69، ص 380)
و استغفار، رگ گردن او را قطع مى كند.
64- ق (50) آيه 16.
65- انبياء (21) آيه 35.
66- حج (22) آيه 53 .
67- بقره (2) آيه 186.
68- نحل (16) آيه 100.
69- نساء (4) آيه 128.
70- تفسير على بن ابراهيم، ج 5، ص 291.
71- بحار، ج 71، ص 251.
72- غرر الحكم.
73- بحار، ج 70، ص 301.
74- بحار، ج 73، ص 303.
75- شمس (91) آيه
76- اصول كافى، ج 1، ص 163 و ج 5، ص 586.
77- بحار، ج 70، ص 72.
78- لمّا نزل قوله تعالى : «تعاونوا على البر والتقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان» قال وابصة: أتيت رسول اللَّه(ص) وأنا لا أريد أن أدع شيئاً من البرّ والاثم إلاّ سألته عنه. فقال لي : يا وابصة أخبرك عمّا جئت تسأل عنه أم تسأل؟ قلت : يا رسول اللَّه أخبرني. قال(ص): جئت تسأل عن البرّ والاثم. ثم جمع أصابعه الثلاث فجعل ينكت بها في صدري ويقول : يا وابصة استفت قلبك، استفت نفسك، البرّما اطمأن اليه القلب و اطمأنّت اليه النفس والاثم ماحاك في القلب وتردّد في الصدر... (درّالمنثور، ج 1، ص 255)
وابصه مى گويد هنگامى كه آيه شريفه: «تعاونوا على البر و التقوى» نازل شد خدمت رسول خدا(ص) شرفياب شدم و تصميم داشتم كه تمام موضوعات مربوط به برّ (نيكى) و اثم (گناه) را از حضرت سؤال كنم.
حضرت خطاب به من فرمود: يا وابصه آيا خبر دهم به تو كه از چه مى خواهى بپرسى؟ يا اينكه تو خود سؤال مى كنى؟ وابصه مى گويد: عرض كردم: اى رسول خدا(ص) شما مرا آگاه سازيد.
حضرت فرمود: تو آمده اى تا درباره برّ و اثم بپرسى.
سپس حضرت سه انگشت خود را جمع فرموده و به سينه من زد و فرمود اى وابصه از قلب خويش و درون خويش، نظرخواهى كن؛ برّ و خوبى چيزى است كه قلب و روحت بدان اطمينان داشته باشد و اثم، چيزى است كه در درون مورد ترديد و وسوسه است. «بل الانسان على نفسه بصيرة ولو ألقى معاذيره».
79- شمس (91) آيه 9.
80- اعلى (87) آيه 14.
81- شمس (91) آيه 10.
82- مدثر (74) آيه 38.
83- نجم (53) آيه 39.
84- مائده (5) آيه 105.
85- ذاريات (51) آيه 21.
86- إنّ النفس لجوهرة ثمينة من صانها رفعها ومن ابتذلها وضعها. (غرر الحكم)
نفس انسانى گوهر گرانبهايى است كه هر كه آن را حفظ كند، آن را رفعت بخشيده و كسى كه آن را پست گرداند، آن را خوار كرده است.
87- قيامه (75) آيه 2.
88- فجر (89) آيه 30.