زهی طغیان حسنت بر شکیب کار من باعث
| |
ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث
|
ندانم از تو هر چند از ستم فرمائی آزارم
| |
که آن حسن ستم فرماست بر آزار من باعث
|
تو تا غایت نبودی خانمان ویران کن مردم
| |
تو را شد بر تطاول پستی دیوار من باعث
|
ز کس حرمت دوشم چه خود را دور میداری
| |
که ایمای تو شد بر جرات اغیار من باعث
|
خدا خون جهانی از تو خواهد خواست چون کرده
| |
جهان را بر خرابی دیدهٔ خونبار من باعث
|
دگر در عشوه خواهم کرد گم ضبط زبان تا کی
| |
شود لطف کمت بر رنجش بسیار من باعث
|
سبک کردم عیار خویش از این غافل که خواهد شد
| |
بر استیلای نازش خفت مقدار من باعث
|
گره بر رشتهٔ ذکر ملایک میتواند زد
| |
سر زلفت که شد بر بستن زنار من باعث
|
گزیدم صد ره انگشت تحیر چون ز محرومی
| |
به زیر تیغ شد بر زخم او زنهار من باعث
|
ز ذوق امروز مردم حال غیر از وی چو پرسیدم
| |
که بر اعراض پنهانی شد استغفار من باعث
|
غم او محتشم بستی در نطقم اگر گه
| |
نگشتی اقتضای طبع بر گفتار من باعث
|