زن از زبان قرآن

مركز فرهنگ و معارف قرآن

- ۴ -


فصل چهارم: زن در فقه اسلامى‏

شهادت زن‏

پرسش شماره 23) چرا در اسلام، شهادت دو زن برابر با شهادت يك مرد است؟

شهادت زنان و مردان در اسلام، جايگاه متفاوتى دارد؛ گاهى فقط شهادت مرد پذيرفته مى‏شود و گاهى فقط شهادت زن؛ مانند امورى كه به زنان مربوط است و در مواردى مثل شهادت بر قرض يا شهادت بر زنا و قتل، شهادت دو زن برابر با شهادت يك مرد دانسته شده است كه آن هم به دليل خصوصيات و ويژگى اين نوع از حوادث است.

حكم قضايى، زمانى صادر مى‏شود كه قاضى به علم و اطمينان برسد و شهادت، يكى از راه‏هاى وصول به علم و اطمينان است و در مواردى مثل شهادت بر قرض و دين، به دليل اين كه امكان شهادت حسى براى زنان و امكان مسامحه بيشتر است، نياز است كه گفته آنان با يك زن ديگر كنترل شود تا هر كدام موارد لغزش ديگرى را يادآورى كند؛ چنان كه قرآن كريم در سوره بقره، آيه 282 به برخى از موارد ياد شده اشاره كرده است‏ (112): هنگامى كه بدهى مدت دارى به يكديگر داريد، بايد آن را بنويسيد و... اگر كسى كه حق بر عهده او است، سفيه يا ضعيف است يا توانايى املا ندارد، بايد ولى او عادلانه املا كند و دو نفر از مردان خود را شاهد بگيرد و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن از آنانى كه مورد رضايت شمايند شاهد بگيرد؛ تا اگر يكى لغزيد، ديگرى او را يادآورى كند.

مرحوم طبرسى - از مفسران بزرگ شيعه - در تحليل اين آيه مى‏نويسد: زيرا فراموشى بر زنان بيشتر از مردان عارض مى‏گردد (113). البته دليل مذكور از جمله جكمت‏هاى حكم است و تمام علت آن نيست.

از ديدگاه روان شناختى نيز مسئله فراموشى زنان هنگام اداى شهادت، قابل توجيه است؛ زيرا فراموشى با ميزان احساسات و هيجانات فرد، رابطه تقسيم دارد به هر اندازه شخص بيشتر تحت تاثير احساسات و هيجانات روحى قرار گيرد، حوادث و وقايعى را كه به خاطر سپرده، زودتر فراموش مى‏كند و دقت كمترى در نقل آن خواهد داشت. يك روان شناس قضايى مى‏گويد: يكى شى‏ء يا يك موضوع كه در ذهن ما انعكاس شديد هيجانى با صبغه كراهت ايجاد مى‏كند، مى‏تواند موجب تسهيل يا تسريع در انصراف توجه ما شود (114). به اعتقاد برخى از روان شناسان، حيا و عفت يكى ديگر از علل فراموشى اشخاص است‏ (115).

علامه طباطبايى معتقد است كه دو عامل فراموشى ياد شده؛ يعنى تاثير عواطف و احساسات ناشى از حوادث و شرم و حيا در زنان، به مراتب بيشتر از مردان يافت مى‏شود (116)و هر دو در حوادث كيفرى كه شهادت زن به تنهايى پذيرفته نمى‏شود، مورد ابتلا است، همچنين يكى ديگر از ويژگى‏هاى زنان از منظر روان شناختى، عدم تمركز آنان با اشيا و حوادث است و اين كه زنان براى سنجش اشيا يا حوادث، آن را با اشياى اطراف مى‏سنجند، ولى مردان مى‏توانند ساعت‏ها بر يك شى‏ء متمركز شده، بدون توجه به تناسب آن با پديده‏هاى اطراف، درباره آن اعلام نظر و قضاوت كنند. اين مسئله مى‏تواند يكى از حكمت‏هاى عدم پذيرش گواهى يك زن هنگام شهادت باشد (117).

اين مسئله درباره مردان نيز همين گونه است؛ يعنى به شهادت يكى از آنها به تنهايى اكتفا نمى‏شود و بايد دو يا چهار مرد با هم شهادت دهند تا مواردى مثل قتل و زنا اثبات شود، به خصوص آنجا كه حادثه مهمى باشد و زنان تحمل ديدن حادثه را نداشته باشند (مانند قتل) يا حيا مانع شود كه آنها دقت كنند تا از جوانب حادثه اطلاع يابند (مانند زنا)؛ چون در هر كدام از اين حادثه‏ها زنان بايد با شرايط ويژه‏اى گواهى دهند كه ترس يا عدم تحمل يا حيا ممكن است مانع از چنان دقتى شود؛ به همين دليل، شهادت آنها با شاهدان ديگر از جنس خودشان كنترل مى‏شود؛ همان گونه كه درباره مردان نيز چنين است، به جهت اهميت حافظه در امر شهادت (از نظر فقهى) در صورتى كه بر شاهد مرد هم سهو و نسيان غلبه كند، شهادت شان مورد قبول نخواهد بود (118).

بنابراين دانستن چهار نكته، ضرورى به نظر مى‏رسد:

1. اين گونه نيست كه در همه موارد، شهادت دو زن برابر با شهادت يك مرد باشد، بلكه مواردى گواهى يك زن نيز پذيرفته مى‏شود؛ مانند برخى از مسائل كه مخصوص زنان است.

2. تسلط بر كيفيت وقوع حادثه براى زنان با موانع بسيارى همراه است. كسى كه شهادت مى‏دهد، بايد شاهد صحنه حادثه بوده باشد و حضور در محل حادثه براى زنان غالبا مشكل است؛ زيرا زن مشغول كارهاى خانه و تربيت كودك است و مشكلات مادرى و موانع اخلاقى و احساسى دارد؛ از اين رو ممكن است آن صحنه‏اى را كه ديده است فراموش كند يا به طور كامل در جريان حادثه قرار نگيرد؛ بنابراين، بايد دو زن در اين جريان حضور يابند تا اگر براى يكى اشتباهى رخ داد، ديگرى او را متذكر شود (119).

3. شريعت اسلام يك مجموعه به هم پيوسته است. تجزيه و تحليل و نقد و بررسى هر حكمى به تنهايى و بدون توجه به ديگر احكام، كارى ناقص و نادرست است؛ همانند پيكر آدمى كه اگر عضوى را به تنهايى بنگريم، ممكن است زشت و نازيبا به نظر آيد؛ اما هنگامى كه در مجموع پيكر به آن نگاه كنيم، آن را زيبا مى‏بينيم كه در بهترين جايگاه قرار گرفته است.

هنگامى مى‏توان درباره يك حكم اسلامى، نقد و بررسى و داورى صحيحى داشت كه آن را در پيكره همه احكام ديد، نه به صورت عضوى جدا شده از پيكر احكامى اسلامى.

4. كسى كه احكام و قوانين اسلامى را مقرر فرموده، آفريننده آدمى است؛ همه ويژگى‏هاى او را مى‏داند و از همه كس به او مهربان‏تر است و سعادت و خوشبختى واقعى او را مى‏خواهد. قانون چنين قانون گذارى، بى ترديد به سود انسان است و سعادت ابدى آنها را تامين مى‏كند؛ هر چند انسان‏ها نتواند به همه حكمت‏ها و رموز آن قانون پى ببرند.

حضانت فرزندان‏

پرسش شماره 24) چرا حضانت فرزندان پس از طلاق به پدر واگذار مى‏شود؟

درباره حضانت فرزندان پس از جداى پدر و مادر، سه طرف وجود دارد كه بايد مصلحت هر كدام مورد بررسى قرار گيرد: پدر، مادر و فرزندان.

خداوند مسئوليت تامين نيازهاى مادى فرزند را بر عهده پدر قرار داده است؛ حتى زمانى كه حضانت آن بر عهده مادر است‏ (120). آيه 233 سوره بقره بر اين مطلب دلالت مى‏كند كه حضانت مادر بر فرزند، يك حق است‏ (121)؛ در حالى كه تامين مخارج از جانب پدر، يك تكليف است‏ (122)؛ يعنى مادر هر وقت بخواهد، مى‏تواند از اين حق بگذرد و آن را به پدر بدهد؛ اما پدر هيچ گاه نمى‏تواند از زير بار اين مسئوليت شانه خالى كند.

با توجه به اين كلام، نيازهاى عاطفى و طبيعى بر حسب اينكه او پسر باشد يا دختر، در نظر گرفته شده و حضانت او تا سن مشخص به مادر سپرده شده است‏ (123) كه البته اين مسئله، مورد بحث ما نيست. بحث ما درباره حق بودن حضانت مادر است كه چرا در زمره حقوق شمرده شده و چرا محدود است؟

يكى از حكمت‏هاى حق بودن حضانت مادر و محدوديت آن، اين است كه زن آزادى بيشترى داشته باشد تا در صورت تمايل، بتواند زندگى مجددى را شروع كند و از سوى ديگر، مجبور به تامين هزينه نگهدارى فرزندان نباشد. اگر حضانت فرزندان تكليف او باشد؛ چه بسا شرايط به گونه‏اى شود كه او هرگز نتواند ازدواج مجدد كند؛ چرا كه بسيارى از مردان به دليل مشكلات اقتصادى و تربيتى، حاضر نيستند فرزند ديگران را بپذيرند.

از سوى، اين خلاف عدالت است كه مسئوليت تامين مالى را بر دوش پدر بگذارند؛ اما نقشى در تربيت فرزند به او ندهند؛ مگر آنجا كه او صلاحيت حضانت را نداشته باشد كه اين مسئله به مصلحت تربيت فرزند برمى‏گردد و حكم استثنا را دارد.

مطلب ديگر آنكه اغلب زنان پس از طلاق، خانواده جديدى تشكيل مى‏دهند و اشاره شد كه شرايط براى ازدواج چنين زنانى سخت مى‏شود. همه اينها در جايى است كه ما بخواهيم مسئوليت را بر دوش كسى بگذاريم و مسئول را مشخص كنيم تا فرزند، بدون تكليف نماند، اما در صورتى كه پدر و مادر توافق كنند فرزند به طور نامحدود نحت سرپرستى مادر باشد، تصميم آن دو تعيين كننده است و به منزله قانو قابل اجرا تلقى مى‏گردد؛ اما تصميم، مسئوليت پدر را سلب نمى‏كند؛ زيرا در اين شرايط نيز اگر زن به هر دليلى نخواهد به حضانت فرزند ادامه دهد، تكليف متوجه پدر خواهد بود.

همه اين مسائل شايد حكمت ديگرى هم داشته باشد و آن اين كه چون حق طلاق با مردان است، خداوند مى‏خواهد آنها از ابتدا مسئولانه با اين مسئله برخورد كنند تا به راحتى زن را طلاق ندهند و بدانند كه مسئوليت فرزند به هر حال متوجه آنها است‏ (124).

ارث زن‏

پرسش شماره 25) بر اساس آيه شريفه للذكر مثل حظ الانثيين (125) سهم مرد از ارث دو برابر سهم زن است. آيا اين حكم نوعى تبعيض در حقوق زنان نسبت به مردان نيست؟

پيش از بررسى آيه بالا، بيان چند مطلب لازم به نظر مى‏رسد:

اول آنكه در اسلام، زن مانند شوهر همراه همه طبقات ارث، حضور حقوقى دارد و تبعيضى ميان زن و مرد وجود ندارد. دوم آنكه سهم زن گاهى مساوى، گاهى كمتر و زمانى بيشتر از مرد است؛ بنابراين، اين گونه نيست كه هميشه سهم ارث زنان از مردان كمتر باشد.

از جمله مواردى كه زن همتاى مرد ارث مى‏برد، جايى است كه زن و مرد به عنوان مادر و پدر فرزندى باشند كه از دنيا رفته و آن فرزند نيز فرزند داشته باشد كه در اين صورت، پدر و مادر به گونه مساوى (هر كدام يك ششم سهم مى‏برند،)

همچنين برادر و خواهر مادرى ميت - كه در اصطلاح به آن‏ها كلاله گفته مى‏شود - به گونه برابر ارث مى‏برند (126).

در بعضى موارد، سهم زن از سهم مرد است؛ مانند موردى كه ميت غير از پدر و دختر، وارث ديگرى نداشته باشد كه در اينجا پدر يك ششم و دختر بيش از آن ارث مى‏برد يا مانند موردى كه ميت داراى نوه باشد و فرزندهاى او در زمان حيات وى مرده باشند، در اينجا نوه پسرى و نوه دخترى سهم دختر را مى‏برد؛ يعنى اگر نوه پسرى دختر و نوه دخترى پسر باشد در اينجا، آن دختر دو برابر پسر سهم مى‏برد (127).

در برخى موارد نيز زن كمتر از مرد ارث مى‏برد؛ مانند جايى كه وارث دختر و پسر باشند كه پسر دو برابر دختر ارث مى‏برد و مانند كلاله پدرى و مادرى (برادر و خواهر پدرى و مادرى ميت) كه در اين صورت نيز زن (خواهر ميت) نصف سهم برادر ميت ارث مى‏برد. آيه 11 سوره نساء تفاوت ارث پدر و مادر ميت - كه داراى فرزند نباشند - و آيه 176 سوره نساء تفاوت ارث كلاله مادرى يا پدرى ميت را بيان كرده است‏ (128).

اكنون براى روشن شدن اين مطلب كه اسلام با دو برابر قرار دادن ارث مرد در بعضى موارد به زن اجحافى نكرده، لازم است بدانيد كه اسلام بر حيات تعقلى در اجتماع و دورى از زندگى احساسى و دور از منطق تاكيد دارد؛ از اين رو زير بناى احكام اسلام بر خلاف احكام جوامع ديگر، از ثبات و دوام برخوردار است.

با توجه به اين مقدمه، به برخى از علل دو برابر بودن سهم ارث مرد نسبت به زن اشاره مى‏شود:

1. مديريت خانواده: از آيه 34 سوره نساء كه مى‏فرمايد: الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم؛ مردان سرپرست و نگهبان زنانند، به سبب برترى‏هايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى بر بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاق‏هايى كه از اموال شان (درباره زنان) مى‏كنند، به دست مى‏آيد كه مديريت خانواده در اسلام، به عهده مردان نهاده شده است؛ زيرا چنانكه گذشت، اغلب مردان از قدرت تعقل مديريتى بيشترى برخوردارند؛ در نتيجه، طبيعى است كه خداوند دو سوم ثروتى دنيا را در اختيار تعقل مديريتى و يك ثلث آن را در اختيار احساس قرار داده است تا جامعه به صلاح برسد.

2. وظيفه پرداخت نفقه: در دين اسلام، همان گونه كه از آيه بالا برداشت مى‏شود، پرداخت نفقه و مخارج خانواده بر عهده مرد است؛ اگر چه زن ثروتمند باشد. پس مرد بايد نيمى از 3/2 آنچه را به عنوان ارث گرفته به زن بدهد، در حالى كه 3/1 سهم زن، به خودش تعلق دارد و مرد در آن سهمى ندارد. نتيجه اين كه مالكيت 3/2 ثروت در دست مردان و 3/1 در دست زنان است؛ اما مصرف و استفاده 3/2 از آن براى زنان و 3/1 براى مردان است؛ چون نفقه زن بر مرد واجب است، پس تدبير 3/2 ثروت به دست مرد است؛ اما استفاده از 3/2 آن، حق زنان است و اين نشان مى‏دهد كه در حق زنان اجحاف نشده و فقط مديريت سرمايه به عهده مردان است‏ (129).

از امام رضا (عليه السلام) نيز چنين نكته‏اى پرسيده شد، حضرت فرمود: زن هنگام ازدواج، اموالى را مى‏گيرد و مرد مهريه مى‏دهد؛ به همين سبب، سهم مردان بيشتر شده است‏ (130).

امام صادق (عليه السلام) فرمود: به علت اينكه زن مهريه مى‏گيرد، سهم ارثش كمتر است‏ (131).

بنابر آنچه گفته شد، به سبب مديريت عقلانى سرمايه، تدبير بيشتر اموال به دست مردان است؛ گرچه استفاده زنان چنان كه توضيح داده شد بيشتر است؛ همچنين بهره روى و حق،، به تكاليفى ناظر است كه بر عهده انسان قرار مى‏گيرد و از آنجا كه مرد نسبت به خانواده و زن، تكليف مالى دارد، از حقوق بيشترى بهره‏مند است و اين، عين عدالت است نه اجحاف!

ديه زن‏

پرسش شماره 26) چرا ديه زن نصف ديه مرد است؟ آيا اين بى عدالتى نيست؟

در اسلام، هيچ كمال معنوى، مشروط به مرد بودن يا زن نبودن نيست. راه كمال براى هر دو گروه باز است و هر كسى به اندازه استعداد خاصى خود، اين راه را طى مى‏كند، آنچه مورد تمايز است، كارهاى اجرايى است كه مربوط به ساختمان بدن انسان است و بر اساس ويژگى‏هاى جسمى طرفين توزيع شده است، پس در آنچه مايه كمال است، تفاوتى ميان زن و مرد وجود ندارد و آنچه موجب تفاوت است، نقشى در كمال ندارد. اگر اسلام روى رعايت ميان زن و مرد تكيه كرده، اين عدالت به معناى تساوى ميان افراد نيست؛ بلكه يعنى هر كسى به اندازه حقش برخوردار باشد؛ براى مثال ما در خانواده به فرزندان كوچك و بزرگ خود به اندازه مساوى غذا نمى‏دهيم؛ بلكه به هر يك به تناسب ظرفيتش غذا مى‏دهيم. خداى متعال نيز عدالت را ميان زن و مرد به گونه‏اى بسيار دقيق رعايت كرده و در برخى موارد، حق مرد را افزايش داده و در برخى موارد، حق زن را بيشتر از مرد مقرر فرموده است؛ مثلا ديه زن در كمتر از ثلث، با مرد برابر است‏ (132) و به فرموده قرآن: ميراث پدر و مادر كسى كه فرزند دارد، برابر است‏ (133) و ميراث بستگان مادرى، ميان زن و مرد يكسان است، همچنين در كلاله مادرى، طرف مادرى بر طرف پدرى مقدم مى‏شود (134) و اگر زن نسبت به ميت از مرد نزديك‏تر باشد، چيزى به مرد نمى‏رسد و (135)...

كمتر بودن ديه زن نسبت به مرد، در برخى از موارد به اين سبب است كه مرد وظيفه تامين مخارج خانواده را به عهده دارد و معمولا نان آور است و محرويت در آمد منزل با او است و فرزندان، اغلب از حاصل تلاش مرد ارتزاق مى‏كنند. حال اگر مرد در واقعه‏اى از بين برود، ديه بيشترى بر عهده ضارب قرار مى‏گيرد؛ زيرا او يك نان آور را كشته است؛ ولى اگر زنى كشته شود، ديه او به همان اندازه‏اى است كه بايد باشد، پس در واقع، مقدار اضافى ديه مرد به خانواده‏اش تعلق مى‏گيرد كه اغلب، زن و فرزندان او هستند. حال اگر مبلغ ديه از ثلث كمتر باشد، ديه زن و مرد برابر است.

اسلام با اين تيزبينى، حق هر كسى را با توجه به استحقاق و شرايط او در نظر گرفته، نه تساوى مطلق كه گاه ضد عدالت است؛ از سوى ديگر، احكام الهى با در نظر گرفتن اغلب افراد در طول تاريخ و با توجه به شرايط دائمى، وضع شده است؛ چرا كه امكان ندارد براى تك تك افراد، يك قانون خاص وضع شود. حال اگر زن در خانواده‏اى سرپرست باشد و كشته شود، حكم غالبى درباره او اجرا مى‏شود و چنانچه خانواده و فرزندان از عهده مخارج زندگى بر نيايند، تامين معاش آنها از راهاى ديگرى مانند بيت المال جبران مى‏شود.

حكومت زنان‏

پرسش شماره 27) آيا نقل قصه ملكه سبا در قرآن كريم، دليلى براى جواز حكومت و امارت زنان نيست؟

قرآن كريم مى‏فرمايد: انى وجدت امراه تملكهم و اوتيت من كل شى‏ء ولها عرش عظيم‏ (136)؛ من زنى را ديدم كه بر آنان حكومت مى‏كرد و همه چيز در اختيار او بود و تخت عظيمى داشت.

برخى دانشمندان معتقدند كه عمل يك قوم كافر و ستاره پرست كه زنى را براى حكمرانى پذيرفته‏اند به آن سبب كه از همه هوشمندتر بوده يا تخت سلطنت را از پدرش به ارث برده است‏ (137)، نمى‏تواند حجتى براى مسلمانان و موحدان باشد تا از آن، جواز حكومت و امارت زنان اثبات شود؛ از سوى ديگر، ملكه سبا نمونه‏اى از زنان نادر و كمياب است و رفتار و خصوصيات افراد استثنايى و نادر نمى‏تواند منشا قانون عام قرار گيرد.

مهم‏ترين دليلى كه مى‏توان بر نفى جواز حكومت زنان ارائه داد، اين است كه ورود زنان به عرصه فعاليت‏هاى گسترده سياسى و اجتماعى و خالى كردن خانه و خانواده از آنان، صدمات جبران ناپذيرى دارد؛ از سوى ديگر، قرار گرفتن زنان در راس جامعه و عهده دارى مهم‏ترين مسئوليت اجتماعى، نيازمند توان جسمى و روحى بالايى است كه عموم زنان از آن برخوردار نيستند و حداقل در شرايط و زمان‏هاى خاصى (مانند زمان باردارى و...) اين توان را ندارد، همچنين پذيرش اين مسئوليت، مستلزم اختلاط گسترده با مردان و برخوردهاى متعدد آنان با نامحرم است و مفسده انگيزى و آثار سوء اين اختلاط، شارع را بر آن داشته تا زنان را از حضور در چنين جايگاهى معاف كند.

شيخ مفيد آورده است: مردى در زمان امير مومنان (عليه السلام) از شركت در جنگ جمل و همراهى با عايشه منصرف شد؛ چون به ياد حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) افتاد كه وقتى نزد آن حضرت از ملكه سبا نامى برده شد، حضرت فرمود: لا افلح قوم تدبرهم امراه؛ آن قومى كه تدبير امورشان به دست زنى باشد، رستگار نخواهند شد (138).

بايد توجه داشت كه سوره نمل، مكى است و در زمانى نازل شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هنوز حكومتى تشكيل نداده بود تا آيات نازل شده در آن زمان به شيوه حكومت و مانند آن عنايت داشته باشد؛ بلكه آيات مكى عموما براى توجه دادن مردم به توحيد و يكتاپرستى، ترس از عذاب الهى و پذيرش دعوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده، در حقيقت بيان داستان ملكه سبا مى‏تواند حامل اين پيام باشد كه زنى با وجود امكانات فراوان و اقتدار و عظمت، تسليم پيامبر الهى شد و در برابر دعوت توحيدى سليمان، با هوشمندى و درايت رفتار كرد و از لجاجت و مخالفت دست برداشت‏ (139).

در عين حال، اگر مجموعه آيات و رواياتى كه به شرح و تفسير آيات سوره نمل مى‏پردازد، اين گونه به پايان مى‏رسيد كه حضرت سليمان (عليه السلام) پس از آگاهى از هوش و توانمندى وى، او را در سرزمين خودش براى ادامه حكومت ابقا مى‏كرد يا به وزارت و معاونت خويش برمى‏گزيد، مى‏توانستيم از آن آيات براى جواز حكومت و تاييد حكمرانى زنان استفاده كنيم، پس وقتى آيات قرآنى اين موضوع را تاييد نمى‏كند و به اصطلاح بر آن صحه نمى‏گذارد و روايات بسيارى نيز اين موضوع را رد مى‏كند، نمى‏توان آيات مذكور را دليلى بر جواز تصدى حكومت براى زنان دانست.

مشورت با زنان‏

پرسش شماره 28) آيا از منظر قرآن كريم مى‏توان در امور فرهنگى و مديريتى با زنان مشورت كرد؟

قرآن در آياتى از مشورت سخن به ميان آورده است:

1. به پيامبر دستور داده شد تا با مسلمانان مشورت كند: وشاورهم فى الامر (140)؛ (اى پيامبر!) در كارها با آنها (مردم) مشورت كن.

2. يكى از ويژگى‏هاى مسلمانان اين است كه در كارهاى‏شان با يكديگر مشورت مى‏كنند: وامرهم شورى بينهم‏ (141)؛ كارهاى شان به صورت مشورت ميان آنها است.

3. مشاوره پدر و مادر درباره بازگيرى كودك از شير خوردن: فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهم (142)؛ و اگر آن دو با رضايت يكديگر و مشورت بخواهند كودك را (زودتر) از شير بازگيرند، گناهى بر آنها نيست.

4. شنيدن سخنان ديگران و انتخاب بهترين سخن: فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه‏ (143)؛ پس بندگان مرا بشارت بده، همان‏هايى كه سخنان را گوش مى‏دهند و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند.

علامه طباطبايى (رحمه الله عليه) آيه چهارم را از نظر معنا نزديك به آيه دوم مى‏داند (144).

نشست‏ها و همايش‏هايى كه براى رسيدن به بهترين نظريه‏ها تشكيل مى‏شود، يكى از مصاديق آيه دوم و چهارم است‏ (145).

5. مشورت ملكه سبا با سران كشور: قالت يايها الملوا افتونى فى امرى‏ (146)؛ (سپس) گفت: اى اشراف (و اى بزرگان!) نظر خود را در اين امر مهم بازگو كنيد. از مجموع اين آيات به دست مى‏آيد كه در مشاوره، زن بودن مانع نيست همان گونه كه مرد بودن شرط آن نيست.

همچنين آيه سوم، مشورت زن و مرد را در امر كودك به روشنى مطرح كرده و آن را شايسته دانسته است.

نقش زن در حيات اجتماعى‏

پرسش شماره 29) نقش زن در حيات اجتماعى چيست و غير از آرامشى كه براى همسرش به ارمغان مى‏آورد، چه نقش ديگرى در جامعه دارد؟

زن، علاوه بر نقش سازنده در بقاى حيات اجتماعى، نقش مهمى را نيز در عرصه تربيت و اخلاق جامعه بر عهده دارد؛ يعنى بقاى معنويت و اخلاق مرهون تلاش و تربيت او است؛ چرا كه زن ركن اصلى خانواده است.

حفظ دوستى و صميميت كانون خانواده نيز - كه تاثير زيادى بر روان افراد و اجتماع دارد - بر عهده زن است و صفا و صميميت در جامعه از او جارى مى‏شود (147). نقش ديگر زن، حفظ خانواده و همسر از آفات است.

خداوند متعال در آيه 187 سوره بقره مى‏فرمايد: هن لباس لكم و انتم لباس لهن؛ آنها لباس شما هستند و شما لباس آنهاييد.

نقش زن، مانند لباس است كه از يك سو انسان را از سرما و گرما و خطر حفظ مى‏كند و از سوى ديگر، عيوب او را مى‏پوشاند، همچنين زينتى براى تن آدمى است. اين تعبير، نهايت ارتباط معنوى مرد و زن، نزديكى آنها به يكديگر و مساوات آنان را در اين زمينه نشان مى‏دهد.

بنابراين، زن بخشى از نظام زيباى هستى است كه بدون آن، خلاهاى بسيارى در حيات اجتماعى به وجود مى‏آيد و در زندگى اجتماعى، نقش‏هاى اساسى و ارزنده‏اى چون: بقاى بشر، تربيت جامعه انسانى و آرامش بخشيدن به آن، تربيت نسل انسان و... دارد (148).

همچنين زن به عنوان يكى از دور كن جامعه، همانند مرد در سعادت و شقاوت آن موثر است؛ از اين رو تمامى خطاب‏هاى عامى كه در قرآن آمده و مومنان را مورد خطاب قرار داده است، زن را نيز در برمى‏گيرد و همان گونه كه مردان وظيفه امر به معروف نهى از منكر و دفاع از خويشتن و دين را بر عهده دارند. زنان نيز اين وظايف را بر عهده دارند؛ به همين دليل خداوند فرموده: انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى‏ (149)؛ مقصود از عمل، تنها رفتارهاى عبادى كه جنبه شخصى دارند نيست؛ بلكه هر عملى را كه در ارتباط با سعادت خود و ديگران باشد شامل مى‏شود.

قرآن كريم در اين باره از ميان زنان، الگوهايى معرفى مى‏كند كه براى نمونه ما به سخنى از آيه الله جوادى آملى بسنده مى‏كنيم. ايشان مى‏فرمايد: آنچه در جريان مبارزه با ستم فرعونى مطرح مى‏شود مبارزات زنان است. قرآن كريم از سه زن كه موسى را از كشته شدن حفظ نمودند و تربيت كردند به عنوان نمونه ياد مى‏كند (150).

پرورش موسى كليم به عهده اين سه زن بوده است: مادر موسى: خواهر وى و زن فرعون: ضرب الله مثلا للذين‏ء امنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لى على عندك بيتا فى الجنه و نجنى من فرعون عمله و نجنى من القوم الظلمين‏ (151)؛ و خداوند براى مومنان به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: پروردگارا! خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش.

به گفته برخى از مفسران همسر فرعون هنگامى اين سخنان را بر زبان آورد كه او را به دليل نپذيرفتن خدايى فرعون و ايمان آوردن به موسى و خداى او، به چهار ميخ بسته بودند، شكنجه مى‏كردند و از او مى‏خواستند دست از حمايت موسى بكشد. اين صبر و مقاومت، وى را به الگويى براى مومنان تبديل كرده است‏ (152).

حضور زن در اجتماع‏

پرسش شماره 30) خداوند در قرآن كريم خانه را بهترين مكان براى زن، معرفى كرده است پس چرا علما و مراجع تقليد، به زنان اجازه مى‏دهند در فعاليت‏هاى سياسى - اجتماعى و سازندگى در جامعه شركت كنند؟

خداوند متعال در قرآن كريم به زنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجهليه الاولى‏ (153)؛ در خانه‏هاى خود بمانيد و همچون دوران جاهليت نخستين (ميان مردم) ظاهر نشويد. اين فرمان در نگاه اول متوجه زنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ ولى در واقع امرى كلى و دستورى براى همه زنان است.

اين فرمان الهى (ماندن در خانه) را بايد كنار ديگر عبارت‏هاى آيه بررسى كرد. خداى متعال پس از اين دستور مى‏افزايد: مانند جاهليت نخستين ميان جمعيت ظاهر نشويد و اندام و وسايل زينتى خود را در معرفى تماشاى ديگران قرار مدهيد؛ چرا كه زنان در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) (دوران جاهليت) به نقل از تاريخ شناسان، حجاب مناسبى نداشتند و دنباله سرپوش‏هاى خود را عقب مى‏انداختند؛ به گونه‏اى كه گلو و قسمتى از سينه، گوشواره و برخى زينت‏هاى آنان در معرض ديد قرار مى‏گرفت‏ (154).

آنان خودشان را زينت مى‏كردند و با آرايش كامل در مجالس مردان حاضر مى‏شدند. مجالسى كه ضوابط و معيارهاى اخلاقى در آن رعايت نمى‏شد (155)؛ بنابراين معناى آيه اين نيست كه زنان نبايد از منزل خارج شوند يا در امور اجتماعى دخالت كنند؛ زيرا چنين منع كلى و مطلقى از سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فهميده نمى‏شود (156).

در تاريخ اسلام، زنان بزرگى بوده‏اند كه بر اساس مقتضيات زمان، در مسائل اجتماعى دخالت داشته‏اند. حضرت زهرا (عليهما السلام) در دفاع از حقوق خود، در جمع مهاجرين و انصار از پس پرده، خطبه غرايى ايراد فرمودند كه در تاريخ ثبت است‏ (157). حضرت زينب كبرى (عليهما السلام) در جريان كربلا حضور داشت و خطبه‏هاى آتشين او نيز بر تارك تاريخ، جاويدان خواهد درخشيد و حركت‏هاى بزرگ اجتماعى آنان را همواره به يادگار خواهد داشت‏ (158).

مراجع تقليد نيز با توجه به حفظ عفت زنان كه فلسفه اصلى ماندن زنان در خانه است، اجازه خروج آنان را داده‏اند؛ يعنى اجازه آنان در ورود زنان به مسائل اجتماعى، همراه شرايطى است كه بايد رعايت شود.