تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

دكتر محمد باقر سعيدى روشن

- ۳۵ -


در بُعد ايجابى ، يعنى نقش چهره گشايى و راز زدايى محكمات در برابر متشابهات نيز با توجه به (( ام الكتاب )) ناميدن محكمات ، كه مفاد مرجع بودن و اصل بودن را مى رساند، و ذكر وصف (( راسخ در علم )) كه مُشعر بر عليت است ، اين نتيجه به دست مى آيد كه محكمات كتاب ، قرينه و ماءخذ بسيار مهم رفع تشابه اند. به همين دليل است كه طبرسى ، قرآن پژوه انديشمند پس از پذيرش ديدگاه فهم پذيرى متشابهات در سايه محكمات و نقل روايت امام باقر (عليه السلام ) كه فرمود: كان رسول الله افضل الراسخين فى العلم قد علم جميع ما انزل الله عليه من التاءويل و التنزيل و ما كان الله لينزل شيئا لم يعلمه تاءويله ، هو و او صياؤ ه من بعده يعلمونه كله مى نويسد: از مؤ يدهاى اين برداشت آن است كه صحابه و تابعين بر تفسير تمامى آيات قرآن اتفاق دارند و كسى از آنان را سراغ نداريم كه به بهانه متشابه بودن از تفسير آيه اى درگذرد. ابن عباس مى گفت : من از راسخان در علمم . (1269)

د) تحديد قلمرو معنا.

چنانكه مى دانيم آياتى از قرآن كريم داراى عمومات و اطلاقاتى است كه در آيات ديگر تخصيص و تقييد خورده است . همين طور وقوع نسخ حكم برخى آيات با آياتى ديگر نيز فى الجمله قطعى است .

هر يك از عموم و اطلاق عبارت اند از استغراق و فراگيرى تمامى افراد و مصاديق آنها، لكن با اين تفاوت كه عام ، جميع افراد تحت پوشش خود را به صورت عطف به (( و )) در برمى گيرد؛ چنانكه (( اكرم كل عالم )) ، يعنى : اكرم هذا العالم و ذلك العالم و ذاك العالم و...، ولى مطلق ، تمامى مصاديق خود را به صورت عطف به (( اءو )) تحت پوشش ‍ قرار مى دهد؛ چنانكه مفاد (( اءعتق رقبة )) آن است كه : اءعتق هذه الرقبة ، اءو تلك الرقبة ، اءو تلك الرقبة . (1270)

بدون ترديد عمومات و اطلاقات قرآن اختصاص به محور احكام نداشته ، بلكه افزون بر دستورها و احكام فردى و اجتماعى قرآن ، حوزه وسيع تر معارف گوناگون اعتقادى را نيز فرا مى گيرد. از اين رو براى دستيابى به مراد جدى خداوند، در تمامى اين عرصه ها نمى توان به ظهور ابتدائى عمومات و اطلاقات اكتفا ورزيد، بلكه بايد از آيات ديگر كه قلمرو معناى اينها را تبيين و تحديد مى كند، تفحص و جستجو نمود.

همان طور كه تحديد حكم عام و تقييد حكم مطلق (اعم از احكام تكليفى يا پيام هاى اعتقادى ) به برخى افرا امرى ضرورى است ، توجه به دفع يك حكم تشريعى از سوى شارع ، كه به حسب ظاهر اقتضاى استمرار دارد و جايگزينى آن به حكمى ديگر، نيز در فهم مراد جدى آيات ناسخ و منسوخ ضرورى است . (1271)

قرينه هاى برون متنى نقلى

الف ) زمينه ها و فضاهاى نزول .

قرآن كتاب تربيت و هدايت براى فرد و اجتماع انسانى است كه در عصرى ويژه از تاريخ حيات بشر در ميان آدميان ظهور يافت . بنابراين قرآن ناظر بر واقعيتهاى موجود جامعه بشر و به منظور سامانمند نمودن زندگى مخاطبان عصر نزول و روزگاران ديگر به سوى يك آرمان والا و وضع مطلوب نازل گرديد. از اين رو توجه به فرهنگ ، اقتضائات و سطح بينش و كنش مردمان عصر بعثت مى تواند چشم اندازى مناسب و قراينى درخور در اختيار پژوهشگرانى قرار دهد كه قرنهاى متمادى از آن عصر و فضا فاصله دارند.

اما روشن است اين عناصر در صورتى مى تواند به منزله قرائن روشنگر و مثمر در شمار آيند كه در اثر اسناد معتبر و قابل اعتنا نقل شده باشند.

از سوى ديگر آگاهى بر فرهنگ و زمينه ها و فضاهاى نزول آيات قرآن ، همچنان كه انديشمندان اسلامى تصريح كرده اند به هيچ روى معانى عام و فراگير آيات قرآن را به مخاطبان عصر نزول اختصاص نمى دهد. (1272) همان طور كه ناظر بودن قرآن بر واقعيتهاى عينى زندگى مخاطبان و ضرورت توجه به اين نوع قرينه در كشف همه جانبه مفاهيم قرآن ، هرگز مستلزم تاءثيرپذيرى قرآن از فرهنگ عصر نزول نيست .

ب ) سنت ماءثور معصوم .

چنانكه در مباحث گذشته ديديم ، فرستنده قرآن تنها به فرستادن قرآن در ميان مردم اكتفا نكرده و آنها را در تعامل با كتاب خويش بلاتكليف و حيران باقى نگذاشته ، بلكه آيين بهره گيرى از اين من زندگى ساز را نيز در پيشديد انسانها قرار داده است .

به اتفاق نظر فريقين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غير از ابلاغ وحى قرآنى بر مردم ، رسالت تبيين معانى قرآن و تشريح فرائض و سنن آن را نيز عهده داشت . قرآن كريم اين مسئوليت را چنين شرح مى دهد: و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ‍ ما نزل اليهم ؛ (1273) و قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه بر مردم نازل شده ، برايشان تبيين كنى .

چنانكه پيداست اين آيه يك اصل كليدى و هرمنوتيكى در فهم قرآن را در اختيار قرآن پژوهان قرار مى دهد. (1274) مفاد آيه اين است كه در فرايند معناشناسى قرآن ، همان طور كه استمداد از قرائن درونى قرآن امرى ضرورى مى باشد، بهره گيرى از تبيين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم (عليه السلام ) كه مويد به (( وحى تسديد )) اند، نيز همان اعتبار سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را داراست :

ايها الناس انما انا بشر اوشك ان ادعى فاجيب و انى تارك فيكم الثقلين ، الثقل الاكبر و الثقل الاصغر، الثقل الاكبر كتاب الله ، عالى ، حبل ممدود من السماء الى الارض ، و عترتى اهل بيتى ، ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض . فانظروا كيف تخلفونى فيهما، فلا تسبقوهم فتهلكوا، ولا تعلموهم فانهم اعلم منكم . (1275)

البته تمايز ميان سنت ماءثور، در مقايسه با چهره گشايى آيات ، در پرتو همديگر، از اين لحاظ در خور توجه است كه سنت از جهت سند داراى اعتبارات گوناگون است . دسته اى از روايات از نظر سند متواتر به شمار مى آيند، پاره اى ديگر غير متواتر، ولى محفوف به قرينه اند و دسته سومى از روايات نيز خبر واحدند. اخبار گروه اول در توضيح و گوياسازى معانى آيات ، خواه در موضوعات اعتقادى و تبيين انديشه هاى بنيادى دينى و يا موضوعات تاريخى و شرح قوانين و سنن تكوينى و تشريعى ، همانند عقل بين و مفاهيم صريح قرآن ، نقش اساسى دارند و قرينه تعيين كننده براى معنا محسوب مى شوند؛ اما اخبار تفسيرى محفوف به قرينه و نيز اخبار آحاد، در شرح تكاليف و وظايف عملى نقش ‍ تعيين كننده دارند و حجت اند، ولى در قلمرو باورهاى پايه ، جهان بينى ، انسان شناخت ، پيامبرشناسى ، امامت و معارفى از اين دست ، محل تامل و دقت اند.

از سوى ديگر، بازكاوى نقشهاى گوناگون و كاركردهاى متفاوت سنت ماثور در شرح و گوياسازى آيات خود موضوعى قابل پژوهش است .

بخشى از روايات ناظر به قرآن ، در واقع رهيافت معرفت معصومانه پيشوايان برگزيده پروردگار، از شعاع حقايق قرآنى است ، كه به منظور دفع ابهام و ارتقاى آگاهى قرآن امت به شرح و تفسير آيات پرداخته و گونه هاى مختلف دارد.

عمرو بن عبيد معتزلى ، از امام باقر (عليه السلام ) آيه اءولم ير الذين كفروا اءن السموت والارض كانتا رتقا ففتقنهما (1276) پرسيد. امام فرمود: آسمان بسته بود؛ باران نمى باريد و زمينه بسته بود و گياهى نمى روياند. بار ديگر پرسيد: مرا از معناى اين سخن خداى عزوجل آگاه كن كه فرمود: و من يحلل عليه غضبى فقد هوى ، (1277) غضب خدا چيست ؟ امام فرمود: غضب خدا عذاب اوست . اى عمرو! هر كس گمان كند چيزى خدا را دگرگون مى كند، در واقع كافر شده است . (1278)

بخش ديگرى از روايات ماثور درباره با قرآن كريم ، شرح مفاهيم باطنى و ژرفاهاى نهانى آيات قرآن است . تاءويل در مفهوم به سطح آوردن معانى عميق آيات ، كه در اثر شرايط روحى و آگاهى درونى فراهم مى آيد، هرگز نفى كننده معناى ظاهرى نبوده ، بلكه در طول معناى ظاهر و نوعى دلالت التزامى غير بين است .

سرانجام آنكه به احتمال مى توان گفت مهم ترين نقش سنت بُعد روش گذارى و قاعده سازى آن است ، اين نقش ديگر جنبه تفسير يا تاءويل موردى آيات را نداشته بلكه جنبه كليددهى به مردم در چگونگى تعامل با قرآن و شيوه بهره گيرى از معارف قرآن را دارد، تا مردم خو در پرتو راه و رسم درست ، به رهيافت معناى آن نائل آيند. اهتمام آن نخبگان مينوى ، بيش از هرچيز آن بوده كه به انسانها گوشزد كنند صفاى نفس و معرفت ذواضلاع درونى و بيرونى دو سررشته گوهرين در تقرب به كرانه هاى بى پايان قرآنى هستند.

از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله چنين روايت است كه فرمود: ان هذا القرآن فيه منار الهدى و مصابيح الدجى فليجل جال بصره و يفتح للضياء نظره فان التفكر حياة قلب البصير، كما يمشى المستنير فى الظلمات بالنور؛ (1279) همانا اين قرآن سرچشمه هدايت و روشناى شب تاريك است ، پس بر هوشمند است كه در آن ژرف كاوى كند و براى پرتو افشانى آن ديده خويش را بگشايد، زيرا خردورزى حيات دل بيناست ، چنانكه جوياى روشنى در تاريكيها به وسيله نور راه جويد.

قرينه عقلى

تدبر در آيات الهى از دعوتهاى مكرر قرآن كريم است : كتاب اءنزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته وليتذكر اءولوا الاءلباب . (1280) اين فراخوان گسترده به تعقل ، تدبر و تامل در متن محتواى قرآن در عين حال ترسيم كننده شيوه و ارائه نوعى متد اساسى در فهم و كشف معارف قرآن است .

ارزش منطقى و معرفت شناختى عقل به مفهوم نيروى درك واقعيتها، اعم از عقل بديهى و نظرى ، در زمينه اى كه عرصه كارايى و كاركرد آن است ، ذاتى است ؛ يعنى از اين منظر، عقل خود منبعى فوق سوال است ؛ چه اينكه از اين لحاظ عيارى برتر از خود عقل وجود ندارد و هرگونه استدلال عقلى بر حجيت و اعتبار عقل ، مستلزم حجيت پيشين خود عقل و مستلزم دور و محال است .

افزون بر تحليل ياد شده ، از منظر تصريح متون دينى اسلام ، ترغيبهاى مكرر به تفكر، تدبر، تفقه در دين ، همه گوياى اين حقيقت است كه قوه شعور، يعنى وجه متمايز انسان و رهاورد مدركات اين نيرو، در چشم انداز شرع داراى ارزش ‍ مثبت تلقى مى شود؛ زيرا دعوت به مقدمه اى كه نتيجه اى بر آن مترتب نشود برخلاف حكمت است و درخور شاءن شارع مقدس نيست .

بنابراين ، عقل همان گونه كه گوياى اصل ضرورت دين در زندگى انسان است ، همچنان در چگونگى فهم متن دينى نيز راهگشاست و ناديده گرفتن اين عنصر، منشاء انحرافهاى فراوان در تاريخ ديانت بوده است . تدبر در مفاد آيات قرآن فراهم كننده نقشها و كاركردهاى گوناگون و متنوع عقل در ارتباط با قرآن است .

اساسى ترين جايگاه نيروى خردورزى در بُعد استنساق و استنتاج از منابع و ابزارهاى ديگر است . از اين منظر، مبانى و زير ساختهاى دينى با عقل تحليل و تنقيح مى شود. آيات توحيدى و هستى شناسى ، آغاز و فرجام جهان ، انسان و سرنوشت او، نبوتها و سنتهاى حاكم بر جوامع در پرتو عقل تبيين مناسب خود را مى يابند. (1281) روشنگرى ، تثبيت و تقويت مفهوم ظاهرى آيات به عنوان مراد خداوند، كشف لوازم و نيز بُعد تاءويلى و عدول از تفسير لفظى در آيات متشابه ، نمونه اى از تاثيربخشيهاى عقل در فهم قرآن است . به نمونه ، خلود در عذاب دوزخ از مفاهيمى است كه از ظاهر آيات قرآن استفاده مى شود (بقره ، 167). تبيين و تحليل عقلى اين موضوع گذشته از ظواهر شرعى ، امرى است كه نيازمند تامل جدى است . براى مثال يك رويكرد در توجيه عقلانى موضوع ياد شده ، اين است كه انسان در پرتو انگيزه ها و اعمال خويش صورتى نفسانى به تناسب نيكيها و بديها پيدا مى كند. اگر اعمال و انگيزه هاى وى نيكو باشد، صورتى نيك و اگر زشت باشد، واجد نفسى پليد خواهد شد. اگر اين صورتها در نفس رسوخ نيافته باشد، تغييرپذير و اگر به مرتبه رسوخ و ثبات رسيده باشد، شاكله او بر آن اساس ظهور و تثبيت مى يابد؛ از اين رو نفوس آلوده دامن ، ساختار وجودشان آجين به پليدى و گناه گشته ، جانشان در غرقاب عذاب آغشته است و قرين آتش خواهند بود. (1282)

در اين خصوص مى توان گفت آگاهى بر صفات و ويژگيهاى گوينده از جمله قرائن عقلى موثر براى فهم درست كلام وى است ؛ از اين رو آگاهى و اذعان به كمال و تعالى مطلق خدا و تنزيه او از خصائص موجودات محدود و مادى ، نقشى بسيار خطير در تفسير آيات مربوط به افعال و صفات خدا در قرآن ايفا مى كند.

پايان بخش مقال يادآورى اين نكته است كه فرايند تفسير متن از معناشناسى واژگان آغاز و به جمله شناسى و نگرش ‍ پيوستارى و همه جانبه متن و بهره گيرى از تمامى منابع و قرائن ايضاحى و تعين بخش مى پيوندد و نه اخذ و التفات به برخى از اين مولفه ها و غفلت از عناصر ديگر. تنها در اين فرض و با اين شيوه كه تفقه در دين نامبردار است ، تا حدود قابل ملاحظه اى مى توان به سلامت تفسير متن و درك و كشف ايده هاى مولف متن اطمينان ورزيد.

اين همه مشروط بر آن است كه مدعى تفسير، از صلاحيتهاى لازم عملى (اعم از علوم ادبى و زبان شناختى ، علوم عقلى و نقلى ) و پالايش و تمحض و تمركز روحى و روانى و شرايط اجتهاد در دين برخوردار باشد. (1283)

4. معيارها و منطق فهم قرآن

در مباحث گذشته مبانى و زير ساختهاى مربوط به قرآن ، امكان فهم و ساز و كارهاى فهم آن مورد مطالعه و تامل قرار گرفت . اما چنان كه مى دانيم ، خواسته يا ناخواسته به دلائل گوناگون وقوع يك رشته ناهنجاريها و آسيبها در فرايند عمل تفسير دور از انتظار نخواهد بود. اينجاست كه وجود معيارهايى در هرمنوتيك فهم قرآن ضرورى مى نمايد. اكنون پرسش آن است كه آيا چنين ضوابطى وجود دارد يا نه ؟

اذعان ما بر آن است كه با استناد به مبانى جهان شناختى ، انسان شناختى و متن شناختى قرآنى ، وجود راهكارهايى براى پيش گيرى از قرائتهاى نادرست تفسيرى و نيز ابزارهايى براى ارزيابى و بازشناسى تفسيرهاى معتبر از نامعتبر اجتناب ناپذير است ؛ از اين رو با توجه به مبانى فكرى ما، شگفت آور خواهد بود كه گفته شود: (( هرمنوتيك تا آنجا معنا دارد كه هيچ معيار مطلقى ، كه مقبول همگان باشد، وجود نداشته باشد )) . (1284)

اينك به منظور پيش گيرى از جمود، التقاط و انحراف در برداشت از متون دينى به ويژه قرآن كريم ، مى كوشيم با استناد به دلائل و شواهد خدشه ناپذير، اصول و معيارهايى برشماريم كه منطق كشف خواسته ها و معانى مورد نظر شريعت و متن دينى را نشان دهد و براساس آن بتوان روشهاى تفسيرى نادرست و نيز نتايج قرائتهاى تفسيرى ناصواب را متمايز ساخت .

يك ، قواعد عقلائى حاكم بر زبان

دانستيم كه درك و دريافت سخن هر گوينده و نقطه آغاز تفاهم با وى ، آشنايى با (( زبان )) و قوانين جارى بر نشانه هاست ؛ كه پل ارتباط و ترمينولوژى انتقال معانى است . از منظر عرف عقلائى ، جريان مفاهيم زبانى به طور ارتكازى مستند به سطوح گوناگونى از قوانين مربوط به واژه شناسى ، اتيمولوژى و صرف شناسى كلمات ، نحوشناسى ، علوم بلاغى ، زيبايى شناسى و علوم دلالى و سمانتيك است . از سوى ديگر، هرچند قرآن داراى مراتب گوناگون معنايى و بطون طولى است ، ولى با توجه به آنكه زبان مفاهمه و مخاطبه قرآن ، همان زبان هدايت است ، كه معبر آن همان گفتمان عقلائى و چارچوبهاى آن است ، نه زبان رازآميز و حيرت آفرين ، از اين رو آگاهى و پايبندى به قوانين زبانى ، حداقل شرايط ضرورى براى فهم مراتب متعارف و معمولى معنايى قرآن است . اما دستيابى به معانى برتر و تعميق معرفتهاى درونى قرآن مستدعى همدلى با قرآن و آماده كردن ظرفيت روحى و دستيابى به مراحلى از كمال انسانى است : والذين اهتدوا زادهم هدى . (1285)

از اين رو كه عالمان مسلمان در طول تاريخ اسلام كوشيده اند قوانين ضرورى محاوره عقلائى را يادآور شوند. آنان گوشزد كرده اند كه شناخت دقيق معانى لغوى واژگان با استفاده از منابع لغت شناسى و كتب نظم و نثر عصر نزول وحى و تشخيص مدلول كلمات ، از لوازم اساسى در كار تفسير متن قرآن و سنت است .

معناشناسى كلمات ، در واقع نخستين كار براى ادامه كار تفسير و تضمين درستى اين مسير است . كسى كه به كار تفسير قرآن مى پردازد، ناگزير است نقاط اشتراك و تمايز (( حمد )) ، (( مدح )) ، (( ربوبيت )) ، (( تربيت )) ، (( تقوا )) ، (( كفر )) ، (( نفاق )) ، (( حق )) ، (( باطل )) و (( ضلالت و غوايت )) و جز اينها را بشناسد، تا دريابد اين واژگان چه بار معنايى اى را ارائه مى كنند و در قرآن منعكس كننده كدام ويژگى مضمونى و چه مقصودى هستند.

در ميان شخصيتهاى نسل اول اسلامى ، از ابن عباس نقل شده است كه مى گفت : الشعر ديوان العرب ، فاذا خفى علينا الحرف من القرآن الذى انزله الله بلغة العرب رجعنا الى ديوآنها او خود بسيارى از الفاظ قرآن را با استناد به اشعار و تكلم اهل باديه ، كه زبانشان خالص و دست نخورده بود، معنا مى كرد. (1286) علاوه بر اين ، شناخت دقيق ريشه اصلى كلمات ، به منظور تفكيك معانى اصلى از معانى تبعى ، كه اشتقاقات گوناگون پديد مى آورند، از نكات مهم است . دانشمند برجسته و متقدم اسلامى زمخشرى در اين باره مثالى مى زند و مى گويد: از بدعتهاى تفسيرى است ، سخن گوينده اى كه مى گويد: (( واژه (( امام )) در اين كلام خدا: يوم ندعوا كل اءناس باممهم ، جمع (( ام )) است و مردم در روز رستاخيز به مادرانشان فراخوانده مى شوند. وى در ادامه مى گويد: اين خطايى است كه از جهالت - احتمالا به معناى سفاهت - ناشى شده است ؛ زيرا (( امام )) نمى تواند جمع (( ام )) باشد. (1287)

افزون بر اين ، دانستن جايگاه تركيبى كلمات در ساختار جمله ، و نقش هر يك تاءثير بسزايى در شناخت مفهوم جمله ها دارد. همچنان كه آگاهى از علوم بلاغت و معانى و بيان و بديع نيز در فهم متن دينى ، لازم مى نمايد. كسانى كه با قرآن آشنايند مى دانند كه اين كتاب سرشار از فصاحت و بلاغت و آراسته به انواع محسنات لفظى و معنوى است .

اين موضوع به دو دليل است : يكى به دليل زبان شناسى ، چه اينكه الفاظ و زبان ، نشانگان معانى است ولى مى دانيم كه اندام معانى هميشه برتر از لباس الفاظ است . بسيارى از حقايق را نمى توان به سادگى تنها با يك لفظ ادا كرد؛ از اين رو كنايه ، استعاره ، تشبيه ، تمثيل و مجازگويى راهى براى گذار از اين مشكل است . براى بيان ظهور وجود و حضور سرمدى خدا، چه تعبيرى مى توان آورد جز اينكه از واژه اى چون (( نور )) استفاده شود و يا تعبير (( يدالله )) كنايه از تدبير يا قدرت خداست به كمك آيد. البته خداوند به منظور بازدارى از سوء فهم شنونده در جايى ديگر مى فرمايد: (( ليس كمثله اى شى ء )) . به جز اين جهت جنبه ديگرى نيز مى توان براى مجازگوييهايى قرآن برشمرد و آن بُعد هنرى و زيبايى كلام است . قرآن سرشار از فنون بلاغت و صنايع لفظى و معنوى است و به تعبير سيوطى : دانش معانى ، بيان و بديع ، كه موسوم به علوم بلاغت اند ركنى مستحكم در كار و بار دانش تفسير است . (1288)

سرانجام آنكه از جمله مبانى خدشه ناپذير عقلا در محاوره آن است كه هر واژه اى پس از تثبيت (( ظهور )) در يك معنا و آگاهى مخاطب به آن لغت و آن معنا، تابع همان معناى وضعى خويش است و اراده خاص گوينده يا شنونده ، تاثيرى در عدول از آن معنا پديد نمى آورد، مگر آنكه قرينه عقلى يا نقلى اقناع كننده اى در ميان باشد، كه بازدارنده آن ظهور شود. به سخن ديگر، هرچند حوزه مفاهمه عرف عقلا اين گستره را دارد كه در آن مجازگويى ، كنايه زنى ، تمثيل و استعاره به كار آيد و از معانى ظاهرى دست برداشته شود، لكن اعراض از معانى حقيقى و ظهور الفاظ، در صورتى پذيرفتنى استكه مستند به قرينه عقلى يا لفظى مستدل باشد. (1289) اين قانون ارتكازى عقلا در تمام گفتگوهاى علمى و قراردادها و پيمانهاى اجتماعى حاكم است . اگر در يك قرارداد مشاركت نوشته باشند صاحبان سهام در سود و زيان سرمايه گذارى خود در آن شركت سهيم اند، عرف عقلا واژه هاى سود، زيان ، مشاركت ، سهام و...، را به همان معناى وضعى و ظهور يافته اش تلقى مى كند، نه چيز ديگر. همان طور كه اگر در وصيت نامه كسى نوشته باشد اموال وى را به نسبت خاصى ميان فرزندانش تقسيم كنند، عرف عقلا، كلمه فرزندان را، همان فرزندان حقيقى وى معنا مى كند و به هيچ روى واژه فرزندان را به معناى فرزندان معنوى و شاگردان نمى گيرد؛ مگر آنكه قرينه روشنى بر اين معنا وجود داشته باشد.

بر مبناى اين چارچوب از معناشناسى قرآنى ، در گزاره هاى گوناگون توصيفى - بينشى مربوط به خدا، جهان ، انسان ، دنيا، آخرت و...، گزارشهاى تاريخى ، مفاهيم دستورى و ارزشى و جز آن ، كه در قرآن آمده ، پس از بررسى و جستجوى قرائن و تشكيل ظهور، به هيچ وجه نمى توان به بهانه دستيابى به مقاصد گوهرين و يا قرائتهاى مختلف و غيره از ظواهر آن دست كشيد و آنها را بر معانى نمادين ، اسطوره اى و امثال آن تاءويل برد؛ چه اينكه مقاصد باطنى و لب نهانى آيات الهى ، هرگز نافى معانى ظاهرى نبوده ، بلكه در طول آن قلمداد مى شود.

با توجه به اين معيار، آن سنخ برداشتهايى كه مفاهيم دينى را ناظر بر معانى پنهانى و مقاصد باطنى دست نايافتنى گرفته ، از ظاهر شريعت و دستورهاى فردى و اجتماعى دين روى بر مى تابد، احياى مردگان به دعاى عيسى (عليه السلام ) را احياى دلهاى مرده و قطع دست دزد را به معناى از بين بردن زمينه و اسباب دزدى و حجاب و پوشش ‍ موجود در قرآن را به عفت معنا مى كند؛ همه نوعى تذوّق و بى تعهدى در فهم دين و سخن خداست ؛ سخنى كه قول فصل و روشنگر راه حق از باطل است : انه لقول فصل و ما هو بالهزل . (1290)

دو، همخوانى و سازوارگى درونى متن

گفتيم براى فهم و دريافت مقصود هر گوينده اى ، مناسب ترين راه آن است كه سخنان مختلف او را در كنار هم و در ارتباط با هم بنگريم و نتيجه بگيريم ، از سوى ديگر اين پيشفرض مسلم است كه سخنان خداى حكيم نمى تواند نافى يكديگر و متهافت باشد. قرآن داراى آيات و سور گوناگون و مضامين متكثر و متنوع است ، ولى با اين همه اين كتاب يك متن جامع است كه از سوى آفريدگار محيط بر جهان و انسان و نيازهاى هدايتى وى نازل شده است . بدين جهت تمام معارف قرآن ، داراى يك پيوند منطقى ، هماهنگ و در راستاى يك هدف است (تعالى توحيدى فرد و اجتماع انسان در بينش و رفتار.)

براى دريافت يك تصوير كامل درباره هر يك از مفاهيم بينشى يا ارزشى قرآن چون مبداءشناسى ، انسان شناسى ، آخرت شناسى ، پيامبرشناسى ، فرشته شناسى ، فلسفه شريعت و كسب اطلاع از وظايف فردى و اجتماعى انسان ، روابط و حقوق متقابل اجتماعى مومنان با خود و بيگانگان ، راهى جز اين نيست كه آيات گوناگون مربوط به هر موضوع را در كنار هم و همچون اعضاى يك پيكر ببينيم . در غير اين صورت برداشت و تصوير ما از قرآن تصويرى ناقص و همراه با گمراهى ، انحراف و دور از حقيقت قرآن خواهد بود.

قرآن كه خود را راهنماى مردم و جدا كننده حق از باطل مى نامد، چگونه مى توان آن را گنگ ، ناگويا و داراى ابهام ذاتى دانست ؟! قرآن خود به ما مى آموزد كه چگونه آيات آن را در يك نگرش ارگانيك و مرتبط با يكديگر ملاحظه و مقاصد آن را كشف كنيم .

قرآن به ما مى آموزد كه متشابهات آن را در پرتو محكمات قرار دهيم اين همان روش ، رهجويان حقيقت است و هشدار مى دهد كه مانند بيماردلان درپى فتنه جويى و كج بينى نباشيم ، كه به ضلالت و سرگردانى منتهى مى شود. اين آموزه يعنى شيوه اتكاى قرآن به خود قرآن ، كه يك رهيافت در قرآن شناسى است ، همان روشى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم (عليه السلام ) و معلمان راستين كتاب خدا، بر آن تاكيد ورزيده اند.

بى توجهى به اين اصل اساسى در شناخت متن دينى ، نتايج علمى و عملى بسيار تلخ و زيانبارى در زندگى مسلمانان پديد آورده ، خواسته يا ناخواسته آنان را دچار تجزيه محتواى دين و كتاب آسمانى و ايمان آوردن به بعض و كفر ورزيدن به بعض كرده است . همين تعامل با قرآن است كه صاحب شريعت آن را نكوهش كرده ، مى فرمايد: اءفتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحياة الدنيا و يوم القيامة يردون الى اءشد العذاب . (1291)