تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

دكتر محمد باقر سعيدى روشن

- ۳۶ -


پيدايش مذاهب گوناگون كلامى و نزاعهاى بى پايان فِرَق و نگرشهاى متهافت تجسيمى ، جبرگرايى ، تفويض انگارى و برداشتهاى دنيا گريزانه و انزواجويانه و ترك تلاش و تكاپو به بهانه توكل و پذيرش ظلم ستمگران به نام جبر يا اطاعت از اولى الامر و مانند اينها، ناشى از همين آسيب و نگرش تك بعدى و تجزيه گرانه و ناديده انگاشتن آيات ديگرى بود كه مقاصد قرآن را به وضوح شرح مى داد. اگر قرآن مشيت همه جانبه و بى استثناى خداوند را مطرح ساخته : و ما تشاؤ ون الا اءن يشاء الله (1292) و موثر بودن استقلالى را از آن خدايى دانسته كه احاطه قيومى به همه هستى امكانى دارد، اين نه به معناى نفى علل و افاعيل طبيعى در جايگاهشان و مجبور دانستن انسان ، بلكه بيانگر توحيد افعالى و وابستگى همه چيز به فاعليت طولى خداست : و اءحيى الموتى باذن الله . (1293)

ما رميت اذ رميت گفت حق   كار حق بر كارها دارد سبق

يا اگر افعال را به علل طبيعى خود نسبت داده ، مفهوم اين سخن ، نه تفويض و حذف نقش تدبيرى خدا در صحنه هستى است و نه برداشت يهودى گرى بريدگى جهان خلقت از آفريدگار و بسته بودن دست خدا، چرا كه در جاى ديگرى تصريح داشته است : (( كل يوم هو فى شاءن )) (1294) و (( بل يداه مبسوطتان )) . (1295)

همين طور اگر پيروى از اولى الامر را واجب كرده ، بارها به مسلمانان گوشزد نموده كه : (( لا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان اءمره فرطا )) ؛ (1296) (( فاصبر لحكم ربك ولا تطع منهم آثما اءو كفورا )) ؛ (1297) (( ولا تطيعوا اءمر المسرفين )) ؛ (1298)

بنابراين چگونه مى توان به قرآن نسبت داد، كه هر ستمكارى را اولى الامر بداند؟ اين برداشتهاى متعارض (تنافى دو دليل در محتوا و مدلول ) از پيام مكتوب پروردگار، نشانگر نقصان فكرى متصديان دينى بود نه رخنه پذيرى دين . در واقع اين انديشه هاى كوتاه نتوانسته اند، يك نگرش فراگير و پيوستارى به تمام متن داشته باشند و آن را متناظر بر يكديگر ببينند. و اين آسيبى است كه بايد به رفع كوشيد.

سه ، هماهنگى و تطابق با عقل برهانى

تفسير و گوياسازى متن وحى ، رهاورد يك تعامل چند جانبه ميان مبداء الهى فرستنده پيام ، واسطه ابلاغ پيام ، و مقصد نهايى گيرنده پيام ، يعنى انسان مخاطب است . در ميان سه ماخذ ياد شده ؛ گوياسازى متن با مواجه سازى مفاهيم گوناگون و استفاده از قرائن و شواهد نهفته در آن ، در واقع مربوط به ويژگيها و ساختارى است كه فرستنده وحى براى متن لحاظ كرده است .

شرح ، توضيح و يا تعليم چگونگى كشف مقاصد متن از زبان آورنده پيام الهى ، نيز مرتبط با مسئوليتى است كه حجت معصوم الهى در ابلاغ متن و محتواى واقعى پيام وحى دارد. قواعد و ابزارهاى زبانى و عرف حاكم بر تفاهم عقلا، مرجع متعارف در فضاى زندگى مخاطب است كه مقبول فرستنده وحى نيز مى باشد. در اين جا عنصر چهارمى نيز وجود دارد كه به حوزه درون ذهن كاوشگر متن مربوط است و آن عبارت است از نيروى شعور و عقل انسان - عقلى فلسفى ، اعم از بديهى يا نظرى - يعنى همان استعداد و نيرويى كه در بُعد بينش ، وجه تمايز انسان از ساير موجودات و منبع درونى شناخت حقايق و اساسى ترين ويژگى ذاتى اوست . اعتبار و حجيت اين نيرو ذاتى و داور نهايى انسان در پذيرش مبداء، معاد و اصل دين است . به گفته ديگر، باب گفتگوى خدا و نقطه اتصال و تفاهم انسان با خدا همين نقطه است . با توجه به همين استعداد حقيقت ياب در انسان است كه خداوند او را طرف خطاب قرار مى دهد و دعوت مى كند كه در پيام تعالى بخش وى بينديشد: (( لقد اءنزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم اءفلا تعقلون )) (1299) و (( افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها )) . (1300)

در منطق وحى ، شاءن ذاتى انسان ، بى بديل است ، اما هويت اكتسابى او، كه رهين خواست و تلاش اوست ، هنگامى تحقق مى يابد كه در حيات خويش عيار عقل و خرد را به ظهور و تجلى درآورد: ولقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن والاءنس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اءعين لايبصرون بها ولهم آذان لايسمعون بها اءولئك كالاءنعام بل هم اءضل اءولئك هم الغافلون . (1301)

از جهت ديگر دعوتها و ترغيبهاى فراوان قرآن به تدبر، تفكر، تذكر، تفقه در محتواى وحى و هشدار از غفلت ورزى ، همه نشان دهنده اين حقيقت است كه تكاپو و فعليت يافتن اين نيرو و تاءملات منطقى و فكرى ، داراى اعتبار مثبت معرفتى است .

در روايت معروف امام كاظم (عليه السلام ) به هشام بن حكم چنين آمده است : يا هشام ! ان لله على الناس حجتين ، حجة ظاهرة و حجة باطنة ، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة ، و اما الباطنة فالعقول .

در ادامه همين كلام مى فرمايد: يا هشام ! ان الله تبارك و تعالى اكمل للناس الحجج بالعقول . (1302)

طرفه آنكه قرآن كريم به گونه اى شگفت آور، جايگاه اين منبع پرثمر را يادآور شده ، تدبر و خردورزى مخاطبان را در فهم شريعت ، در كنار توضيح رسول الله و به عنوان متمم تحقق هدف نزول وحى معرفى مى كند و مى فرمايد: و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون . (1303)

بنابراين ، يكى از شاخصهاى اساسى در فهم متن دينى و تفسير كلام خدا، تطابق با عقل منطقى است ؛ يعنى همان ابزارى كه جهان و انسان را تفسير و رابطه انسان با جهان و خدا را ترسيم مى كند و اهداف حيات انسان را در فرايند ماده منحصر نمى بيند و ارزشهاى كمال آفرين اخلاقى را مى شناسد.

بدين روى اگر تفسيرى از كتاب خدا عرضه شد كه خردستيز و انديشه سوز بود، بالطبع نمى توان آن تفسير را مراد خداى حكيم دانست و پذيرفت . بر همين پايه است كه برداشتهاى تفسيرى تجسيمى و انسان وارانگارى خدا، ديدگاه هايى كه ساحت قدسى انبياى الهى را آلوده به نسبتهاى ناپسند مى پندارد، نگرشهاى بى منطق خارجى گرى (( لا حكم الا لله )) با استناد به ظواهر دينى ، همه و همه نتيجه زيانبار اين حقيقت تلخ است كه : فروغ حيات بخش دين در حسرت فراق عقل مانده و تاريخ ديانت با جمود و تحجر گروهى از دين باوران به ركود دين و رويگردانى مردم از آن گرفتار آمده است .

چهار، پاسخگويى به نيازهاى حياتى انسان <

فلسفه وجودى دين و شريعت ، هموار كردن راه تكامل و تعالى معنوى انسان و ايجاد زمينه براى تحقق هدف آفرينش ‍ است كه در پرتو دو عنصر اراده و آگاهى صورت مى پذيرد. كمال هر موجود - و از جمله انسان - فعليت يافتن و ظهور استعدادهايى است كه در وجود او نهفته است .

وجود انسان داراى ساحتهاى گوناگون است . او پيكرى ، مادى و روانى ، فرامادى دارد. هر يك از اين دو ساحت خاستگاه هايى را براى انسان پديد مى آورند. از اين رو مقاصدى كه انسان در زندگى مى جويد، متنوع و ذومراتب است . گرايشهايى از وجود انسان صرفا در راستاى تاءمين حيات زيستى و نقطه مشترك ميان انسان و حيوان مى باشد، لكن گرايشهاى والايى نيز در وجود آدمى نهفته است كه فراتر از سطح حيات زيستى و حيوانى ، ريشه در فطرت آدمى دارد؛ تمايلاتى چون حقيقت جويى ، زيبايى طلبى ، حس مذهبى و جاودانه خواهى .

غرض از بيان اين مقدمه كوتاه آن است كه وحى الهى و كتاب تدوين شريعت ، بالضروره هماهنگ با واقعيتهاى آفرينشى وجود انسان و در راستاى تاءمين و جهت دهى مطلوب به خاستگاه هاى گوناگونى است كه در وجود آدمى آفريده شده است . پيام راستين شريعت ، كه از سوى آفريدگار آگاه بر تمام خصوصيات پيدا و پنهان انسان نازل شده ، نمى تواند وجهه اى از واقعيتهاى زندگى مادى و معنوى ، فردى و اجتماعى ، عاطفى و عقلانى ، اين جهانى و آن جهانى وى را ناديده گرفته و آن را به دست غفلت و فراموشى سپارد.

با توجه به اين معيار، آن دسته دريافتهاى دينى از كتاب و سنت ، كه بخشى از نيازهاى اصيل و مشترك سرشت انسانى را در حوزه شرعت ناديده مى گيرد يا به اين نتيجه ختم مى شود، برداشتى ناقص به شمار مى آيد. از همين رو نگرشهاى دنيا گريزانه مبتنى بر سركوب مطلق غرائز و خواسته هاى جسمانى ، ترويج رهبانيت و انزواطلبى و محدود كردن دين در زندگى فردى و يا بر عكس ، برداشتهاى آخرت گريزانه و تمام آمال دين را در اين دنيا جستن ، همه برساخته ها و اختراعات بشرى و پيرايه بند دين الهى است ؛ زيرا مفاهيم مربوط به نكوهش دنيا در قرآن ، مانند: و ما الحياة الدنيا الا لعب و لهو، (1304) و سنت راهبران الهى ، براساس تفسير جامعى از حيات است كه آدمى چشم اندازى فراخ از زندگى را آمال خويش سازد و دنياى زودگذر را ابزار و نه مقصد نهايى خود در شمار آورد. مطابق اين فهم ، نه تنها برخوردارى از مظاهر و نعمتهاى مادى معيشت مطرود نبوده ، بلكه اساسا به اقتضاى تاءمين نيازهاى طبيعى ضرورت مى يابد. چنانكه اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: كسى كه آن (دنيا) را وسيله عبرت بينى قرار دهد بينا مى شود و هر كس كه بر آن بنگرد كور خواهد شد: من ابصر بها بصرت و من ابصر اليها اعمته . (1305)

متاءسفانه يكى از علل اساسى عقب ماندگى و انحطاط مسلمانان را مى توان ناشى از همين كژتابى در معرفت دينى و فروكاهى دين در قلمرو حيات فردى در تاريخ امت اسلامى جست ، كه از سوى زهدفروشان و مقدس مآبان و متصوفان بر انديشه و رفتار مسلمانان سايه افكند و ميان توسعه ، آبادانى و استفاده مشروع از نعمتها، كه مطلوب شريعت بود، و در نغلتيدن در دام دنيا و زندگى حيوانى ، تمايز نهاده نشد.

پنج ، تعيين موضع و تفسير دين باورانه و نه دين سوزانه از متن

كسى كه بر كرسى فهم دين مى نشيند و كلام خدا را تفسير مى كند، ناگزير است خود را در محدوده اى معين و مواجه با يك رشته مبادى و مبانى قطعى ببيند كه از پيش معين شده است . او با امانتى مواجه است كه بزرگترين امانت تاريخ ديانت براى همه بشريت و سعادت آنهاست . چنين فردى بايد بكوشد تا در كشف و بيان سخن خدا، به امانت وى خيانت نورزد؛ چنانكه قرآن مى فرمايد: اءلم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب اءن لايقولوا على الله الا الحق . (1306) او بايد موضع خود را براى مردم روشن كند كه : آيا يك انسان باورمند به سخن وحى خداوند است كه خود را در جايگاه معرفى و تفسير دين قرار داده يا فردى ملحد يا شكاك و مردد؟ بايد معلوم كند متنى را كه تفسير مى كند، آن را به ديده سخن هدفدار، عالمانه ، حكيمانه ، جامع و جاودانه خدا مى نگرد، يا به ديده كلام و فكر يك انسان معمولى كه در برهه اى از زمان به اقتضاى موقعيتهاى اجتماعى و تاريخى خويش اين سخنان را گفته است ؟! نتايج اين دو موضع بسيار متفاوت است . كسى كه از موضع اول و به نام يك ديندار - البته با دلائل خاص خود - به اين كتاب مى نگرد، محتواى اين متن را يك سنت پيوسته ، در جريان هدايتهاى توحيدى انبياى الهى مى بيند كه همه آنها اساس دعوتشان توحيد محورى ، معادباورى ، ارزشهاى والاى انسانى و تصحيح رابطه انسان با خدا و با مردم براساس ايمان و عمل صالح بوده است . آنان دعوتشان براساس حق و ايمان و راه درست بوده و در مقابل راه آنان ، راه كفر و ضلالت و باطل و شيطان قرار داشته است . اين همان شاكله كلى دعوت همه انبيا و دين حنيف است . اين شاكله به ما مى فهماند كه برداشتها و تفسيرهاى تجربه گرايانه ، الحادى ، سكولاريستى و پلوراليستى از دين توحيد محمدى صلى الله عليه و آله چه مقدار از روح دين بيگانه است .

حاصل اين فصل را مى توان در امور ذيل خلاصه كرد:

يك ، معرفت دينى در غرب با مبانى و روش معرفت شناختى تجربى و نيز متون مصطلح دينى آنان مرتبط است كه نوشته انسانهاى معمولى و فاقد مضمون و محتواى آسمانى است . اين نوع معرفت دينى با نوع معرفت دينى ما مسلمانان تفاوت اساسى دارد كه از لحاظ مبناى معرفت شناختى ، عقل ، فطرت و وحى را نيز از مجارى معرفتى بشر دانسته و از لحاظ متن دينى ، عين سخن خداوند را - لفظا و معنا - در اختيار دارد.

دو، چنانكه گفته شد، معرفتهاى دينى دو دسته اند: معرفتهاى پيشين ، كه از طريق عقل و فطرت براى انسان فراهم مى شوند و معرفتهاى درون دينى كه برخاسته از متن دين و پيام خدا هستند. در هر يك از اين دو معرفت ، اگر روش و منطق صحيح فهم رعايت شود، و جوينده اى كه صلاحيتهاى علمى دارد، به انگيزه كشف حقيقت در صدد فهم و تفسير برآيد، معرفتهاى مطابق واقع او، عين دين است .

سه ، ماهيت تفسير متن دينى ، بازتوليد و كشف خواسته ها، و پيامهايى است كه خداوند براى هدايت و تعالى انسان فرستاده است ، نه معنا بخشيدن به متن . از اين جهت مقوله تفسير، دقيقا همانند اكتشاف خواص نهفته در طبيعت است ، كه وقتى عالمان طبيعت شناس ، به تجزيه و تحليل علمى آن مى نشينند هزاران خاصيت در آن مى يابند، كه در نگاه سطحى شناخته نمى شوند.

چهار، خصوصيات ذهنى مفسر، ميزان معلومات ، پرسشها، تيزبينيها، فراستها و انگيزه هاى درونى او در چگونگى فهم دينى وى موثر است . با اين همه ميان پيش دانسته ها و پيشداوريهاى ناشى از تمايلات درونى ، تفاوت است . آنچه خداى فرستنده متن از انسان خواسته آن است كه با توجه به توانمنديهاى ذاتى و بهره مندى از نعمت عقل و انديشه بكوشد تا به خواست و فهم مطابق با واقع از متن برسد، اين امر نه تنها امكان ، بلكه ضرورت دارد.

پنج ، معيار و منطق كشف حقيقت از متن دينى ، اعم از قواعد عقلائى زبان ، تصديق فهم به وسيله عقل ، هماهنگى درونى متن ، سازگارى با خواسته هاى اساسى انسان ، تطابق روح شريعت الهى و...، هر يك در جايگاه خود نقش پيش ‍ برنده انسان به سوى حقيقت را ايفا مى كنند، از لغزشها باز مى دارند و زمينه ارزيابى رهيافتهاى دينى را در يك نظام ارزشيابى منطقى قرار مى دهند، تا تفسيرهاى معتبر از قرائتهاى نامعتبر تمايز يابد. البته اين سخن هرگز بدان مفهوم نيست كه گوهر حقيقت به سهولت فرا چنگ مى آيد، بلكه دشواريهاى اين راه نيز پر شمار است و اين همه ، دقت افزون مى طلبد. آنان كه به تاءثير از سيطره دانش تجربى جديد مى كوشند، به التقاط، تمام مفاهيم دينى را با عينك اين روش ‍ بنگرند، ناگزير به تهى كردن واژگان دينى از روح اصلى دين دست مى يازند. همچنين كسانى كه دستيابى به گوهر حقيقت را بهانه اى براى به مسلخ كشاندن ظاهر شريعت مى سازند و دعوى حقانيت همه عقايد و مذاهب را دارند و نزاع ميان توحيد و شرك ، ايمان و كفر و حق و باطل را جنگ لفظى مى شمارند و پذيرش تكثر دينى ، يا قرائتهاى گوناگون از دين را موجه مى دانند روشن است كه پوستين را وارونه بر تن كرده اند؛ چرا كه جمع ميان اين دو نگرش ، يعنى توحيد و شرك ، حق و باطل و ايمان و كفر، به اقتضاى خصيصه ذاتى آنها ناممكن است . مگر آنكه جمع ميان امور متناقض يا متضاد ممكن باشد!

شش ، وقوع تفاوت و اختلاف در فهمها، هرگز چنين نتيجه اى نمى دهد كه دستيابى به مقصود حقيقى متن قرآن ، ناممكن است . نكته مهم جستجو در علل و عوامل اين اختلافهاست . بى گمان پاره اى از تفاوت فهمها ناشى از تفاوتهاى فكرى فهمندگان از يك سو و ويژگيهاى قرآن از سوى ديگر است . قرآن براى كام همه مردم با تفاوتهاى فكرى گوناگون و ظرفيتها و استعدادهاى متفاوت ، چون آب زلال است ؛ چنانكه خود مى فرمايد: (( هدى للناس )) ، اما هر كس به قدر ظرفيت علمى و گرايشهاى درونى خود از قرآن بهره مى برد: (( هدى للمتقين )) . قرآن نور است (مائده ، 15) و به سوى غرض آفرينش هدايت مى كند (ابراهيم ، 1). البته آنان كه پذيرش قلبى نداشته ، حق گريز، حق ستيز باشند، از گوهر هدايت قرآن محروم خواهند ماند: ساءصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الاءرض . (1307)

از سوى ديگر، برخى از اين اختلافها به دليل ناآگاهى از روشها، معيارها و محدوديتهاى اطلاعاتى افراد و يا رعايت نكردن آنها از سوى مدعيان دين شناسى است . مسلمانان پس از دور ماندن از جانشينان راستين راهبرى پيامبر و عترت آن حضرت ، كه تجسم عينى آموزه هاى ايمانى قرآن و خزانه دار علم الكتاب و داراى شاءن مرجعيت دينى بودند، هر يك با استناد به دانش محدود خويش ، روشى خاص در فهم دين برگزيدند. اين سليقه هاى شخصى و استحسانات عقلى و دُگم انديشيها، به افراط و تفريطهاى بسيار و بدفهميهاى فراوان از دين فطرى و خردمندانه اسلام انجاميد، تا جايى كه اساس توحيد و كمال ذات بارى در غبار اين كژانديشيها واژگون تفسير گرديد. البته در اين ميان نمى توان اغراض دنيوى و دين به دنيا فروشى عالم نمايان و نو مسلمانانى را كه از سر نفاق به اسلام روى آورده ، كفر ديرين خويش را در قالب اسلام اموى ، عباسى و... عرضه مى داشتند، ناديده انگاشت .

فرجام سخن آنكه ، از اين موضوع نيز چشم پوشى نتوان كرد كه آيات قرآن چهره ها و مراتب گوناگون ظاهرى و باطنى دارد؛ از اين رو ممكن است كسى به آيه اى از بُعد اجتماعى توجه كند و در نتيجه يك نكته و پيام اجتماعى از آن دريابد و همان آيه را ديگرى با نگاه اعتقادى يا اخلاقى بنگرد و نتايج و پيامهاى اعتقادى يا اخلاقى بگيرد. ممكن است فردى با نظر به ظاهر آيه مطلبى را كشف كند و ديگرى با نگاهى عميق تر، به حقايق و لايه هايى از باطن آن نائل شود، كه ديگران بدان نرسيده اند.

هفت ، نسبيت گرايى در معرفت دينى و قول به نداشتن امكان دسترسى به فهم مطابق با واقع ، كه ريشه در معرفت شناسى تجربى دارد، رسواترين نوع سفسطه و نوعى آنارشيسم فكرى است ، كه پيش از هرچيز، خود ويرانگر است و با پذيرش آن اعتبار خودش از ميان مى رود.

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين