تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

دكتر محمد باقر سعيدى روشن

- ۳۴ -


شش . وجدان و شعور درونى . هيچ يك از ما نمى تواند اين واقعيت را انكار نكند كه وقتى بدون هيچ جهت گيرى پيشين قرآن كريم را مى خوانيم ، يا از ترجمه و تفسير آن استفاده مى كنيم ، راه تفهيم و تفاهم ميان ما و هزاران انسان ديگر مانند ما، با قرآن گشوده است . چنين نيست كه وقتى آيات قرآن را مى خوانيم به هيچ مرتبه اى از معناى آن دست نياييم يا هر يك از ما، از هر يك از آيات قرآن معنا و مفهومى كاملا مغاير با ديگران دريابد.

هفت ، سفارش به بهره گيرى از هدايتهاى قرآنى . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و جانشينان معصوم آن حضرت در مناسبتهاى گوناگون مسلمانان را به مراجع به قرآن و هدايت جويى از اين منبع بيكران فيض الهى سفارش نمود. آن حرت در حديث مشهور ميان فريقين فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى . (1225) نيز در روايت ديگرى فرمود: اذا التبست اليكم الفتن فعليكم بالقرآن ...؛ (1226) آنگاه كه فتنه ها (چون شب تاريك ) بر شما هجوم آورد، به قرآن دست آويزيد.

اميرالمومنين على (عليه السلام ) در يكى از خطبه هاى خود در توصيف قرآن مى فرمايد: ابتعثه بالنور المضى ء و البرهان الجلى ، والمنهاج البادى ، والكتاب الهادى (1227) و در سخنى ديگر مى فرمايد: فالقرآن آمر زاجر، و صامت ناطق . حجة الله على خلقه اءخذ عليه ميثاقهم و ارتهن عليهم اءنفسهم . (1228)

هشت ، معيار بودن قرآن . در روايات متعددى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امامان معصوم (عليه السلام ) نقل شده است كه در شرايط تعارض اخبار و فقدان سند، كه احتمال وضع و جعل حديث مستبعد نمى باشد، يك معيار اساسى در اختيار مسلمانان قرار دارد و آن عبارت است از موافقت مضمون و محتواى حديث با قرآن .

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمود: ان على كل حق حقيقة و على كل صواب نورا فما و افق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه (1229)

نه ، روشها و كليدها. بسيارى از سخنان پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و امامان معصوم (عليه السلام ) در ارتباط با قرآن ، ناظر به چگونگى و راه و رسم تفسير و بيان شرايط معرفتى و روانى مفسر است ، نه صرف تفسير يك آيه و بس . اين روايات متعدد و متنوع و هر يك گوياى جهتى خاص اند. (1230)

ده ، سيره پايدار مسلمانان . از عصر نزول قرآن كريم تا به امروز همواره مسلمانان به قرآن مى نگريسته ، آن را تلاوت و تفسير كرده اند و براساس آموخته هاى علمى از قرآن ، عمل كرده ، هرگز ترديد نمى ورزيده اند كه آيا قرآن تفسيرپذير است يا نه . گو اينكه پرواپيشگان مسلمان پيوسته از تحميل راءى خويش بر قرآن و تفسير به راءى و فقدان صلاحيتهاى علمى يا روحى خويش در دستيابى به معارف والا و ژرفاهاى مكتوم آن در هراس بوده اند. اين هزاران مجلد تفسير از فرق گوناگون مسلمان ، گواه اين حقيقت است كه دستيابى به معانى قرآن را امرى ممكن مى دانسته اند.

3. مكانيسم فهم متن

فهم يك متن از چه فرايندى عبور مى كند؟ چنانكه پيشتر گفته شد، متن واقعيتى است كه صرفنظر از وجود مفسر، وجود عينى و خارجى دارد و به وسيله يك پديد آورنده اى به وجود آمده است . به همين جهت ما در پروژه تفسير قرآن با سه واقعيت روبرو هستيم : نخست خداوند، نازل كننده قرآن ، دوم متن قرآن ، پيام خداوند و انسان ، مخاطب قرآن ، كه در اينجا صفت مفسر قرآن را واجد است .

نمودار اين سه واقعيت چنين است :

هويت هستى شناسيك قرآن وابسته به دو مولفه است ، معنا و محتوا از يك سو، و ساختار و شكل از ديگر سو. اين مولفه ها در پرتو وحى خدا تحقق يافته و از اين لحاظ وجود مفسر نقشى در اعطاى هويت به قرآن نداشته است ؛ هرچند كه فلسفه وحى ساماندهى به حيات معنوى انسان است و بى وجود انسان فلسفه اى براى وجود وحى نيز باقى نمى ماند.

از آنچه گفت آمد، معلوم شد كه مفسر قرآن در فعل تفسيرى خود در جستجوى كشف و دستيابى به معانى و حقايقى نهفته در متن است ، نه جعل ، توليد و تحميل معناى ذهنى خود بر متن .

گام نخست ، معناشناسى واژگانى .

وقتى قدم در حريم متن قرآن نهاديم و با انگيزه شناخت سخن خدا صفحات آن را گشوديم ، نخستين گام در تعامل با اين متن قدسى ، شناخت معناى مفردات قرآن است . قرآن به لغت عربى و در روزگارى معين نازل شده است . با توجه به تغييراتى كه ممكن است با گذشت زمان در معناى واژه ها رخ دهد، ناگزير مفسر بايد با جستجو در منابع فرهنگى ، لغوى و نظم و نثر مقارن نزول ، معناى واژه در عصر نزول قرآن را شناسايى كند.

صرف شناسى و علم اشتقاق و آگاهى از ريشه اصلى واژه ها به منظور بازشناسى معانى اصلى و تبعى و تفاوتهاى معنايى كه اشتقاقات گوناگون پديد مى آورد، از جمله تلاشهاى اوليه كار تفسير است .

هوشمندى در تشخيص مشترك لفظى ، مشترك معنوى و اصطلاحات خاص قرآنى كه در اثر بسامدهاى مكرر، وضع تعينى و عرف ويژه قرآنى گرفته اند، از جمله شئونات مفسر قرآن در مرحله واژه شناسى است .

گام دوم ، معناشناسى گزاره اى .

خداى متعال براى هدايت انسان از ابزار كلام و گفتگو استفاده نموده و مقاصد خويش را به انسان رسانده است . گفتمان عرف بشر يك رشته چارچوبها و قواعد عقلائى با خود دارد كه از لوازم تفهيم و تفاهم عقلائى است و عدول از آن هنجارها در عرف عقلا پذيرفتنى نيست . قرآن نيز در شيوه تفهيم پيام خدا به انسان آن هنجارهاى عقلائى را مراعات داشته است .

تركيب و تاليف بهنجار كلمات ، جمله را پديد مى آورد. علم نحو، يعنى دانشى كه موقعيت و نقش تركيبى كلمات را در ساخت جمله نشان مى دهد، در معناشناسى جمله هاى قرآن تاثيرى ويژه دارد. چنانكه شناخت مبتدا، خبر، فاعل ، مفعول ، صفت ، ظرف ، حال ، معرفه ، نكره و... در چگونگى معناى جمله موثر است .

افزون بر اين ، چنانكه مى دانيم قلمرو كاربرد الفاظ فراخ ‌تر از محدوده معانى وضعى است . بنا به ضرورت و يا آرايش ‍ سخن به محسنات لفظى و معنوى ، انواع گوناگونى از فنون بلاغت در سخن متكلمان جريان دارد كه موجب زيبايى و رسايى كلام است . قرآن نيز از اين لحاظ سرشار از فصاحت و بلاغت است .

از اين جهت كسى كه مى خواهد در كار تفسير قرآن برآيد، بايد از اين دانش بهره مند باشد (1231) تا وجوه زيباييهاى قرآن را بشناسد و بر دقايق جمله هاى آن واقف شود.

از سوى ديگر، سخن و كلام ، كه نشان و علامت معناست ، يك ظهور تصورى و دلالت استعمالى دارد و يك ظهور تصديقى و دلالت جدى و مراد واقعى گوينده هر سخنى با توجه به وضع و انس ذهنى مخاطبان ، داراى دلالت استعمالى و ظهور تصورى است ، لكن ضرورتا چنين نيست كه همان دلالت استعمالى مراد جدى گوينده نيز باشد. در اينجا عرف عقلا اصالت ظهور و اعتبار آن را براى مرحله اول ، اصالت جد را با استناد به مقدمات حكمت و پس از جستجو از قرائن محتمل براى مرحله دوم جارى مى دانند. توجه به انحاى دلالت كلام نيز مرتبط به همين موضوع است ؛ چنانكه مى دانيم دلالت لفظ بر معنا، از نوع دلالت وضعى است ، نه عقلى يا طبعى . دلالت وضعى نيز بر سه گونه مطابقى ، تضمنى و التزامى تقسيم مى شود.

با نگاه ديگر، دلالت گاه منطوقى است ، يعنى معنايى كه اصالتا يا تبعا لفظ بر آن دلالت دارد. وقتى معنايى از يك لفظ به ذهن مسبوق شود، اگر احتمال معناى ديگرى از آن لفظ نرود، در اين فرض آن معنا (( نص )) است و اگر احتمال معنايى ديگر رود، آن معناى متبادر نخست (( ظاهر )) است و در هر صورت اين هر دو معنا منطوق كلام است .

اما گاه كلام نوع ديگرى از دلالت را نيز با خود دارد كه دلالت مفهومى ناميده مى شود؛ (1232) يعنى آن معنايى كه لازمه عقلى ، عرفى و يا عادى معناى منطوقى است . دلالت مفهومى گاه به صورت مفهوم موافقت است ، كه اصطلاحا (( فحواى خطاب )) نيز نام دارد، و گاه مفهوم مخالف است ، يعنى دلالتى كه مخالف حكم منطوق است ؛ مانند مفهوم صفت ، شرط، حال ظرف ، عدد و مانند آن .

جز اقسام نامبرده ، در كتابهاى اصولى عامه و شيعه اقسام ديگرى از دلالتها مانند دلالت اقتضا، اشاره و تنبيه نيز ياد شده است كه به نظر مى رسد در همان دو نوع منطوق و مفهوم جاى مى گيرد و نوع مستقلى به شمار نمى آيد. ميرزاى قمى در كتاب خود پس از تقسيم مدلول كلام به دو قسم منطوق و مفهوم ، منطوق را به صريح و غير صريح تقسيم نموده ، مدلول مطابقى و نيز تضمنى را به مسامحه ، از اقسام منطوق صريح ، و مدلول التزامى ، كه دلالت اقتضا، اشاره و تنبيه را نيز در آن جاى داده ، منطوق غير صريح دانسته است . اما از تقرير مرحوم مظفر چنين استفاده مى شود كه دلالت اقتضا، تنبيه و اشاره را نوعى مستقل از منطوق و مفهوم ، تحت عنوان دلالت سياق مى داند. (1233)

با توجه به آنچه گفته شد، به وضوح معلوم مى شود كه در راستاى معناشناسى جملات قرآنى ، آگاهى از نقش كلمات در جمله ها و نيز آشنايى به قوانين وضع و چگونگى دلالت ، كه چارچوبهاى محاورات عرف عقلا را تعيين مى كند، از ضروريات كار تفسير است .

گام سوم ، معناشناسى متناظر و فراگير متن .

چه وقت ما مى توانيم يك ديدگاه را به متن نسبت دهيم ؟ به بيان ديگر آيا در مواجهه با قرآن ، ما مى توانيم به يك رشته نظريات روشن در مسائل اصلى مرتبط به حيات انسان دست پيدا كنيم يا آنكه چنين تصوير شفافى دست نايافتنى است و ما همواره با قطعه قطعه از معناهاى بريده اى رويارو هستيم كه هرگز به يك نگرش همه جانبه و نهايى نمى پيوندند؟ آيا مى توان در معناشناسى قرآن به سطحى از شناخت معنا دست يازيد كه درباره جهان ، خدا، انسان ، معنا و مفهوم زندگى ، فلسفه حيات ، ايدآلهاى مطلوب و راه چگونه زيستن ، انحاى گوناگون تعامل فردى ، خانوادگى و اجتماعى انسان و مانند اينها به چشم اندازى واضح رسيد؟ اگر اين امر ميسور است ، راه كار دستيابى آن چيست ؟

ما بر اين باوريم كه در پرتو پيش انگاره هاى جهان شناختى ، معرفت شناختى ، انسان شناختى ، متن شناختى مربوط به قرآن و زبان شناختى ، اين هدف قابل دستيابى است ؛ هرچند رسيدن به اين مقصود بى مئونه و آسان نيز نخواهد بود. با پذيرش ويژگيهاى متمايز زبان شناختى متن كه مشتمل بر نصوص ، يعنى گزاره هايى كه تنصيص بر يك معنا دارند و قابل تاءويل نيستند و ظواهر، يعنى معناى متبادر راجح ، كه اين هر دو از نظر عقلا اعتبار و حجيت دارد و راهكار استفاده از منابع و قرائن روشنگر و يا تعيين كننده معنا در مبهمات و متشابهات ، زمينه معرفت تفسيرى فراگير فراهم است . بلكه در مراتبى زمينه راهيابى به معناهاى ژرف تر و لايه هاى درونى و باطنى نيز براى اهل انس با قرآن نيز ممكن است .

استمداد از قرائن

قرينه هاى درون متنى

قوانين مربوط به وضع و دلالت ، يك واقعيت جدى در زبان شناسى و دانش دلالت شناسى و سمانتيك است . اساس ‍ محاورات عقلا در تفهيم و تفاهم و تعامل گفتمانى با يكديگر بر پايه همين قوانين سمانتيكى استوار است . (1234) اما در كنار قوانين وضع و دلالت ، قوانين ديگرى نيز وجود دارد كه قلمرو معانى كلمات را تحديد مى كند و يا توسعه مى بخشد. به سخن ديگر ما در مرحله معناشناسى جمله ها به مرز مشترك هرمنوتيك با سمانتيك مى رسيم . هر واژه در لغت شناسى يك معناى وضعى دارد، اما همان واژه وقتى در جمله خاص و درون يك متن قرار مى گيرد، آن متن يك پوششى بر آن معناى وضعى مى گذارد (معنا در متن ) و از تركيب معناى اضافى كه از طريق قرائن معلوم مى شود و معناى غايى مطلق ، مفهوم آن واژه غايى به دست يمى آيد. به نمونه مى توان واژه هاى (( حيات )) و (( سبيل )) را در لغت و قرآن بررسى نمود. حيات در گياهان ، به مفهوم رشد و نمو است و در حيوان به معناى داشتن قوه ادراك و احساس ، و در انسان به معناى داشتن قوه شعور و فاعليت ارادى . (1235) اما افزون بر اين ، قرآن ، باورمندان راستين را داراى يك نوع حيات ايمانى ويژه با آثار حقيقى مى داند كه ديگر انسانها فاقد آن حيات اند: اءومن كان ميتا فاءحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون . (1236)

علامه طباطبايى در تفسير اين آيه مى نويسد: آيه وصف حل مومن و كافر، در ايمان و گمراهى است . انسان پيش از آنكه به هدايت الهى نايل شود مانند مرده اى است كه از نعمت حيات محروم است ، وقتى به پروردگار خويش ايمان راستين مى آورد گويا خدا او را زنده كرده ، براى او نورى قرار داده است كه در پرتو آن خير و شر و سود و زيان را تشخيص ‍ مى دهد. اما كافر مانند كسى است كه در تاريكى گريزناپذير واقع است و قدرت تشخيص نيك و بد و سود و زيان ندارد. اين آيه همانند آيه سوره نحل است كه فرمود: من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة . (1237)

علامه سپس مى افزايد: ممكن است گفته شود فهم عموم مردم آن است كه براى انسان حياتى جز همان حيات حيوانى ، كه منشاء ادراك لذات مادى و حركت ارادى است ، نمى بينند، بنابراين ، تمايزى ميان كافر و مومن مشاهده نمى كنند، در نتيجه اين تمثيل و توصيف را تنها نوعى استعاره تمثيلى تلقى مى كنند. وى اين برداشت را نقد مى كند و مى گويد: تدبر در قرآن ، گوياى معناى ژرف ترى است . خداوند براى انسان الهى يك حيات جاودان در تحت ولايت و حمايت خود مى بيند كه با مرگ پايان نمى پذيرد، هيچ گونه رنج و دشوارى همراه آن نبوده و سرشار از محبت خدا، در لذت سرمدى جاى دارد. كسى كه به اين مرتبه از ايمان دست يافته ، حقايقى را مى بيند كه ديگران ادارك نمى كنند و عقل او در آفاقى سير مى كند كه ديگران بدان ره نيافته اند، اراده او خواهان چيزهايى است كه ديگران آن را اراده نمى كنند، هرچند به ظاهر ميان او و ديگران تفاوتى ديده نمى شود، اما به واقع براى او درك و اراده اى است كه برتر از درك و اراده ديگران است و براى او حيات ديگرى با آثار خاص خويش است كه ديگران فاقد آن حياتند... خداوند حيات اين گروه را موصوف به حيات طيب (( پاك بودن )) است كه صرفنظر از مطلق حيات است . همان طور كه در طرف مقابل ، قرآن از كسانى نام مى برد كه قلب و چشم و گوش آنان راكد است . با آنكه آنان حيات به مفهوم عام را دارا هستند. اين از آن روست كه آثار ايمانى اين ابزارها در آنان نيست : لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اءعين لايبصرون بها ولهم آذان لايسمعون بها اءولئك كالاءنعام بل هم اءضل اءولئك هم الغافلون . (1238)

بنابراين روشن مى شود كه حيات نو نور ايمانى واقعيتى است غير از مطلق حيات انسانى كه همه آدميان واجد آن هستند. (1239)

بدين روى ما به طور طبيعى به اين اصل هرمنوتيكى رسيديم كه متن را به كمك خود متن تفسير كنيم . البته در اينجا اين بحث به طور جدى مطرح است كه اصلا متنى مى تواند خودش را تفسير كند يا نه ؟ برخى هرمنوتيستها اظهار داشته اند كه نمى توان يك متن را با خود آن معنا كرد، بلكه بايد از بيرون آن را حل كرد، اما اين نظر دليل قابل پذيرشى ارائه نمى كند.

در برابر، ديدگاه ديگرى است كه مى گويد تمام متون چنين اند كه خودشان ، خودشان را تفسير مى كنند و اين اصل اختصاص به يك متن خاص ندارد. و بالاخره نگاه سوم آن است كه برخى از متون مى توانند خودشان را تفسير كنند. البته در اينكه چه متونى مى توانند خودشان را تفسير كنند و تفاوت آنها با متونى كه نمى توانند خود را تفسير كنند چيست ، جاى تامل است . شايد بتوان گفت اگر متنى ادعاى كمال ، جاودانگى و هدايت همه مردم را در سر داشت و به تحدى ، همگان را مشمول دعوت خويش قرار داد و خود را سخن پروردگار و قول فصل (طارق ، 14) و غير قابل ترديد (بقره ، 2) معرفى كرد، چنين متنى مى تواند خودش را تفسير كند. اين برداشت در مورد قرآن ، باور تمامى فرق اسلامى ، جز اهل حديث ، است . روايت : فان القرآن يفسر بعضه بعضا (1240) به قاعده ، ناظر به اصل ياد شده است . همين طور به احتمال زياد روايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: ان القرآن لم ينزل ليكذب بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض (1241) و سخن اميرالمومنين على (عليه السلام ) كه فرمود: كتاب الله ... ينطق بعضه ببعش و يشهد بعضه على بعض (1242) نيز روش گذرا همين موضوع مى باشد.

در اينكه چند نوع قرينه درون متنى مى توان يافت كه در پرتو آنها متن قرآن جستجو شود و چگونه مى توان متن را با خود آن تفسير كرد، گمان مى رود حداقل سه نوع قرينه درون متنى قابل ملاحظه است :

الف ) سياق و آهنگ سخن .

دانشمندان اسلامى توجه به سياق كلام و روند سخن را در تفسير جمله ها و آيات قرآن لازم دانسته و از آن با عبارات گوناگونى ياد كرده اند. يكى از انديشمندان معاصر مى گويد: (( بايد خيلى دقت كنيم وقتى مى خواهيم آيه اى را زير موضوعى و عنوانى قرار دهيم ، آيات قبل و بعد را هم در نظر بگيريم و اگر احتمال مى دهيم كه در آيات قبل و بعد قرينه اى وجود دارد، آن را هم ذكر كنيم ... تا موقع مراجعه به آيه ، آن قرائن كلامى مورد غفلت واقع نشود )) . (1243)

همچنين طبرى دانمشند متقدم با تاكيد بر اصل سياق مى نويسد: (( گرداندن كلام از سياق آن روا نيست ، مگر آنكه دليل معتبرى همانند دلالت ظاهر قرآن يا روايتى از پيامبر داشته باشيم ، در غير اين صورت بايد سياق را اخذ كنيم )) . (1244)

از برخى تعبيرات علامه طباطبايى (ره ) استفاده مى شود كه حتى دلالت سياق را بر ظاهر روايت ترجيح داده ، روايت را به تاءويل مى برد. (1245) از دانشمندان علوم قرآن ، بدرالدين زركشى مى نويسد: (( اساس كار مفسر بايد بر نظم سخن و ساختار جمله باشد، هرچند كه از معناى وضعى عدول ورزد؛ زيرا مجازگويى امرى رايج است . )) (1246)

از مجموع اين گفته ها معلوم مى شود كه تركيب كلمات و ساختار جمله ها نقش بسزايى در تعيين مفاد كلمات دارد كه نمى توان آن را ناديده گرفت . در ضمن اين نكته نيز روشن شد كه اين نوع قرينه ، قرينه متصل و لفظى است .

ب ) تلائم مضمون و معنا.

قرآن هرچند به تفريق نجومى در مدت زمانى قريب بيست و چند سال ، نزول تدريجى يافت ، اما چنانكه مى دانيم مبداء اين متن مقدس علم خداوند است : (( قل اءنزله الذى يعلم السر فى السماوات و الاءرض )) ، (1247) (( لكن الله يشهد بما اءنزل اليك اءنزله بعلمه . )) (1248)

بنابراين قرآن يك متن منسجم است كه تمامى اجزاى آن با يكديگر همگرايى و ارتباط معنايى دارند. از اين رو، به دليل عدم امكان غفلت و فراموشى در گوينده قرآن ، اين اصل عقلائى در مورد قرآن بى مناقشه قابل بازيابى است كه براى معناشناسى مفاهيم قرآنى افزون بر راه پيش گفته ، بايد از (( الگوهاى درون متنى )) استفاده كنيم . به سخن ديگر ما براى اينكه كشف كنيم مفهوم (( ايمان )) در قرآن چيست ، نخست مفهوم اين واژه را در معناى وضعى لغوى جستجو مى كنيم ، آنگاه مقام كاربردهاى قرآنى آن را جمع مى كنيم .

پس از استخراج تمام گزاره هايى كه در آنها ايمان و مشتقات آن بيان شده ، به تجزيه - تحليل آنها مى نشينيم . آنگاه از دسته دسته گزاره هاى قرآنى مولفه هايى را كشف مى كنيم . براى نمونه مى بينيم از جمله تعابير اينهاست : (( ياءيها الذين ءامنوا ءامنوا )) ، (1249) ننو اذا تليت عليهم ءايته و زادتهم ايمنا... )) (1250) و (( قال اءولم تؤ من قال بلى ولكن ليطمئن قلبى . )) (1251)

از اين گونه آيات اين مولفه كشف مى شود كه ايمان هرچه هست ، ذو مراتب و قابل ازدياد است و نيز با عدم اطمينان قابل جمع است .

از تعبيرات ديگر مثل : (( الا من اءكره و قلبه مطمئن بالايمان )) (1252) و (( ولو شاء ربك لامن من فى الاءرض كلهم جميعا )) (1253) استفاده مى شود كه ايمان امرى قلبى و در عين حال حقيقتى اختيارى است .

از گزاره هاى ديگرى چون : (( و ما كان له عليهم من سلطان الا لنعلم من يؤ من بالآخرة ممن هو منها فى شك )) (1254) و (( اءحسب الناس اءن يتركوا اءن يقولوا آمنا و هم لا يفتنون )) (1255) از سويى (( جمع نشدن ايمان با شك )) و از سوى ديگر (( ملازمت ايمان با آزمون )) به دست مى آيد.

از برخى تعبيرات چون : (( والذين آمنوا اءشد حبا لله )) (1256) معلوم مى شود ايمان بالاترين نوع دلبستگى و سرسپردگى است . (1257)

از تعبيرات ديگر اين مولفه استفاده مى شود كه ايمان به خداوند، تجزيه پذير نيست ، بلكه ايمان دينى وقتى فراهم است كه دل انسان به تمامى تسليم خواست خدا و همه گفته هاى او را پذيرا شود: اءفتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض . (1258)

از تعبيرات ديگر، زوال پذيرى ايمان و منطقه هاى زوال پذير استفاده مى شود: يا اءيها الذين آمنوا ان تطيعوا الذين كفروا يردوكم على اءعقابكم فتنقلبوا خاسرين . (1259)

در برخى گزاره ها از نتايج دنيوى و اخروى ايمان ، به ويژه حمايت و عنايت ويژه خاص خداوند بر مومنان نام برده شده است : (( ان الله يدافع عن الذين آمنوا (1260) )) و (( انا لننصر رسلنا والذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاءشهاد. (1261) از مجموع اين تعابير چند مولفه كشف مى كنيم ؛ آن وقت با مطالعه بر روى اين مولفه ها يك انگاره ذهنى به دست مى آيد كه اين مولفه ها بر آنها صدق مى كنند.

به احتمال بسيار ارجاعات مضمونى - تحليلى علامه طباطبايى (ره ) در تفسير الميزان مبتنى بر همين روش است كه با اتكا بر خود قرآن و انگاره هاى درون متنى ، مفاهيم قرآن را كشف و معناشناسى مى كند. از برخى عبارات علامه معلوم مى شود كه (( جرى و انطباق )) او نيز در همين راستا قرار مى گيرد. وى مفهوم جرى را چنين توضيح مى دهد: (( نظر به اينكه قرآن مجيد كتابى است همگانى و هميشگى ، در غايب مانند حاضر جارى است و به آينده و گذشته مانند حال منطبق مى شود. مثلا آياتى كه در شرايط خاصى براى مومنين زمان نزول تكاليفى بار مى كنند، مومنانى كه پس از عصر نزول داراى همان شرايط هستند بى كم و كاست همان تكاليف را دارا هستند... )) .

وى در پايان مى نويسد: (( بعضى از روايات ، بطن قرآن يعنى انطباق قرآن را به مواردى كه به واسطه تحليل به وجود آمده از قبيل جرى مى شمارد. )) (1262)

همچنين مطالعات قرآنى ايزوتسو، دانشمند ژاپنى ، نيز ظاهرا بر پايه همين سبك ، يعنى فهم متن قرآن با خود قرآن است . (1263)

اما حقيقت آن است كه ارجاع آيات قرآن به يكديگر در روايات تفسيرى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم (عليه السلام ) نمونه بسيار دارد. همين طور روايات تفسيرى صحابه و تابعين نشان دهنده اين روش در تفسير قرآن است .

پس از عهد تدوين نيز آثارى ويژه در خصوص تفسير قرآن به كمك مضمونهاى درون متنى قرآن تحرير يافت ؛ به نمونه مى توان از وجوه القرآن مقاتل نام برد. سيوطى مى نويسد: قديمى ترين تصنيف به اين نام ، اثر مقاتل بن سليمان بلخى (م . 150 ق ) است كه در آن الفاظ مشترك و واجد معانى متعدد، چون نور، هدايت ، مودت و... استخراج شده است . (1264) همچنين مى توان به نمونه حقائق التاءويل فى متشابه التنزيل شريف رضى (م . 406 ق ) را نام برد كه به تفسير آيات متشابه در پرتو محكمات پرداخته است .

ج ) محكمات و اصول روشنگر.

همان طور كه پيش از اين بيان شد، قرآن از كتاب الهى اين توصيف را دارد كه آموزه ها و گزاره هاى قرآنى در باز نمود معانى به دو گروه تقسيم مى شوند: دسته اى از آيات در چگونگى ارائه معانى خود موصوف به محكمات اند و دسته اى ديگر از آنها متشابه اند.

هر يك از اين دو دسته آيات برخوردار از ويژگى خاصى معرفى شده اند. در ويژگى محكمات ، اين عنصر تاكيد واقع شده است كه آنها (( ام الكتاب )) هستند. همچنان كه در بيان ويژگى متشابهات اين نكته هشدار داده شده است كه (( دست آويز دل مريضان )) مى شوند (آل عمران ، 7).

قدر مسلم و مناقشه ناپذير اين آموزه ، در بُعد سلبى آن است كه نمى توان مفهوم ظاهرى آيات متشابه همچون : (( و اءضله الله على علم )) ، (1265) (( و كلمته اءلقاها الى مريم و روح منه )) ، (1266) (( و يحذركم الله نفسه )) ، (1267) (( و عصى آدم ربه فغوى )) (1268) و مانند اينها را به تنهايى و بدون ارجاع و انضمام به محكمات اخذ نمود.