تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

دكتر محمد باقر سعيدى روشن

- ۳۳ -


رهاوردهاى هرمنوتيكى اين مبانى

آنچه به ايجاز تقرير گرديد، اشارتى گذرا بر مبانى عقلى ، نقلى ، عقلائى و تاريخى متعددى بود كه همه از باورهاى پايه و قطعى انديشمندان مسلمان در ارتباط با قرآن است . پذيرش اين مبانى زمينه ساز و جهت بخش يك هرمنوتيك ويژه در تعامل با قرآن و روش گذار طريقى خاص در فهم آن و ترسيم كننده معيار و منطقى مشخص در تفسير آن است كه تفاوتهاى چشم گيرى با ساير رهيافتهاى هرمنوتيكى خواهد داشت .

با پذيرش هستى شناختى توحيدى و حكمت ربوبى ، هم جايگاه پديد آورنده قرآن بر ما روشن مى شود، هم موقعيت و هويت خود متن قرآن وضوح مى يابد.

اگر قرآن را اثر وحى خداوند دانا و حكيم دانستيم ، كه به منظور هدايت و تربيت فرد و اجتماع انسان نازل شده است ، در اين صورت به حكم خرد، ناگزيريم ، تسليم اين واقعيتها شويم كه : سخن خدا، سخنى هدفدار و معنادار است و مراد و مقصود معينى در خود نهفته دارد كه در پى انتقال آن به مخاطب است . با توجه به اين جهت ، فرض ابهام ذاتى ، صامت بودن و فقدان يك معناى متعين مركزى در سخن وحيانى خداوند، چنانكه در آثار هنرى چون رمانهاى تخيلى ، تابلوها و كاريكاتورها و مانند آن ، فى الجمله ادعا مى شود، بدين روى ، طرح ابهام ذاتى و صامت بودن وحى و لااقتضا بودن متن و عدم تعين معنا، در تطبيق بر قرآن غريب است . (1207) چه اينكه عدم تعين معنا و فقدان يك محور قصد شده در هيچ متن علمى و سخن هيچ گوينده خردمندى قابل پذيرش نمى باشد. اين حقيقت را ما در زندگى روز مره انسانها تجربه مى كنيم كه نظام آوايى زبان ، براى انتقال معانى و حقايق درون ذهنى گويندگان است كه در تعامل اجتماعى خويش زبان را به قصد كاركرد تفهيمى آن به كار مى برند؛ از اين رو، كاركرد وحى پيامى خداوند نيز نمى تواند بدون هدف معين تلقى گردد، كه منافى حكمت الهى است .

يادآورى مى شود، چنانكه پيشتر هم آمد، ديدگاه ابهام انگارى متن ، از ايده هاى هرمنوتيك مدرن است . البته در اين خصوص ، طيف ديدگاه هاى اين گروه كمابيش متفاوت است . در حالى كه برخى اصحاب هرمنوتيك فلسفى چون گادامر، به معناى مركزى متن اذعان داشته اند، (1208) اما آن را به دور از دسترس خواننده مى دانند و سخن گفتن متن را وابسته به تاءويل خواننده مى كنند. پاره اى ديگر از شالوده شكنان ، به ويژه اصحاب نقد ادبى و كسانى چون رولان بارت و دريدا، از (( مرگ مولف )) سخن مى رانند و قرائت وى را تنها يك قرائت ميهمان تلقى مى كنند. (1209)

از سوى ديگر با توجه - اينكه سخن هر متكلمى باز نمود ويژگيها و حدود دانش اوست ، از اين لحاظ وحى قرآنى كه بازتاب علم احاطى خداوند متعال است ، فرض تاثيرپذيرى مفاد و محتواى قرآنى از اوضاع و احوال خارجى و اقتضائات عصرى نيز منتفى خواهد بود.

همين طور با توجه به هدف دارى ، معنادار و تاءثير ناپذيرى گوينده قرآنى از محيط بيرونى و نامتناهى بودن دانش او، فرض طرح معانى برتر و فكر ناشده از سوى مولف ، كه مساوق با جعل و تولدى معناى جديد توسط خواننده و نه كشف و باز توليد انديشه مولف است ، نيز در تفسير قرآن مجال بروز و ظهور ندارد. به گفته ديگر، ديدگاه هستى شناختى توحيدى و متن شناختى قرآنى ، گرايش هرمنوتيكى متن محورانه يا مفسر محورانه محض را نفى مى كند، بلكه در اين چشم انداز، اساس تفسير، معناى متن و خواسته هاى مولف حكيم است و نقش مفسر كشف و باز توليد رازهاى جاى گرفته در متن و معناى تعبيه شده در آن است ، نه توليد و جعل معناى ناخواسته مولف ، و با توجه به غيب آگاهى مولف قرآن ، اساسا طرح دنياهاى ناشناخته و فكر نشده براى مولف مفهوم نمى يابد.

نيز در پرتو اصل زير ساخت توحيدى ، كه متن قرآن را تجلى گاه خواستها و آموزه هاى خداوند يگانه و دفتر گزاره هاى آيين توحيدى و تصوير آن از جهان و انسان مى شمارد، هرگز نمى توان رهيافتهاى تفسيرى آن را بريده از مقاصد و پيام هاى خدا دانست و منقطع از هدفهاى گوينده ، به تفسير سخن وى نشست ؛ كه چنين تفسيرى ديگر تفسير قرآن نبوده بلكه بر ساخته هاى ذهن و فكر محدود بشرى قلمداد مى شود.

نتايج پنج گانه كه به اختصار بيان شد، از آثار نگرش توحيد ربوبى است كه هرمنوتيك برخورد با قرآن و معناشناسى آن را در ملاحظه با گوينده قرآنى نشان مى دهد. به سخن ديگر اگر باور كسى در ارتباط با مولف قرآن باورى توحيدى باشد، ناگزير است در شيوه معناشناسى قرآن اين مسير را طى كند. همچنان كه هستى شناختى توحيدى ، جهان وجود را در دو قلمرو غيب و شهود مى نگرد و اين نگرش خود اثر كاملا متمايزى در تفسير مفاهيم غيبى چون وحى ، معجزه ، فرشته و شيطان ، حيا پس از مرگ ، حساب و كتاب و بهشت و جهنم و نعمتها و عذاب دارد.

مبانى متن شناختى - زبان شناختى قرآن <

پيشتر گفتيم كه از باورهاى پايه در انديشه متفكر مسلمان در ارتباط با قرآن آن است كه متن قرآنى را به (( لفظ و معنا )) از سوى خدا مى داند كه به هدف هدايت انسان به كمال وجودى نازل شده است . همين سان از باورهاى اساسى و مورد اتفاق مسلمانان درباره قرآن آن است كه اين كتاب (( آخرين و نهايى ترين پيام الهى )) براى انسان در روى زمين است كه به وسيله آخرين پيامبر خدا بر بشريت عرضه شده و بى هيچ فزونى و كاستى و مصون از هرگونه دستبرد بشرى ، حجت خدا بر آدميان است .

با توجه به جهات فوق ، با پذيرش جاودانگى هدايت قرآن ، هرچند نزول آن در روزگارى خاص واقع شده است ، اما اين موضوع هرگز رنگ عصرى بودن را بر محتواى آن نمى زند، بلكه دريافت پيام فراتاريخى ، قاعده اساسى در معناشناسى قرآن تلقى مى گردد. از اين رو تحديد مفاد قرآن و عصرى كردن معارف آن از سوى يك انديشمند مسلمان پذيرفتنى نيست . با اين حال اين رهيافت شگفت انگيز مى نمايد كه برخى نويسندگان مسلمان اظهار داشته اند:

دعوى ما اين است كه فهم فرا تاريخى از كتاب و سنت ناصواب است و ما بايد با روش فهم تاريخى ، يعنى درك شرايط و واقعيتهاى زمان ، مكان و عصر ورود آنها به اين متون نزديك شويم ... محدوديتهاى زبان به هيچ كس حتى او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) هم اجازه نمى دهد كه همه آنچه را كه در همه عصرها مى توان گفت او در يك عصر بگويد، يعنى هيچ مصلحى فراتاريخى و فرازمانى نداريم . (1210)

گمان مى رود دشوارى اين نگاه را بايد در ريشه هاى آن جستجو كرد. چنين مى نمايد كه رهيافت اين نگاه از خدا، وحى ، قرآن ، پيامبر، به غير از نگاه توحيدى است ؛ زيرا به تصريح همين كلام حداكثر امتيازى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد، اين است كه او را مصلح مى داند، نه يك مبعوث الهى . چنانكه وحى را نيز حاصل تجربه شخصى پيامبر مى خواند كه متاءثر از فرهنگ و محيط او است (1211) و نه فرود پيام مستقيم و تعين يافته به لفظ و معنا از سوى خداوند. به ديگر سخن ، اين رهيافت بيش از هرچيز، از نوع نگاه وى به دين ناشى مى شود كه به تاءثير از غرب دين را نوعى كلام بشرى قلمداد مى كند كه از تجربه هاى شخصى برخاسته و سپس در قالب مفاهيم و كلمات در آمده است ، نه آموزه ها و دستورهايى كه نص وحى و كلام خداوند است ؛ لذا وثاقت و اصالت متن در اين نگاه ، مخدوش است . در اين نگاه ، وحى نه پديده اى عرشى و آسمانى ، كه امرى كاملا زمينى و برخاسته از درون انسان است و شخصيت پيامبر محل ، موجد، قابل و فاعل تجارب دينى و وحى است و دين خلاصه و عصاره تجربه هاى فردى (درونى ) و جمعى (بيرونى ) اوست . (1212)

نكته شگفت آنكه در اين ديدگاه در اصل وحى و متن وحيانى هيچ گونه نقش چشم گيرى براى خدا و تدبير تشريعى او در سرنوشت بشر لحاظ نمى شود! صرفنظر از آنكه مسئله خاتميت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و وحى آسمانى او نيز در هاله اى از سكوت باقى مى ماند؛ بلكه با كمال تاءسف مشاهده مى شود كه سايه ترديد و لاادرى گرى در بنيان اين نگرش نهفته است . (( مسئله اين است كه در حال حاضر واقعا اثبات قطعى حقانيت با بطلان دين غير ممكن گشته است . مباحث فلسفى نشان مى دهد ما با اديان متعدد و متفاوت كه هر كدام دلايلى براى مقبوليت و حقانيت خود ارائه مى كنند مواجه هستيم و اين دلايل به آسانى و روشنى نه قابل نقض نهايى هستند و نه قابل ابرام نهايى . )) (1213)

تعيين معنايى قرآن

هدايت مندى قرآن در گستره تمامى آحاد انسانى ، مستلزم تفسيرپذيرى متن قرآن است . از اين رو تحقق هدايت قرآنى در زندگى بشر با همه خصوصيات بشرى ، ملازمتى تام با رهيافتهاى قطعى تفسيرى از متن قرآن داشته ، اين ايده هرمنوتيك فلسفى را طرد مى كند كه مدعى است سخن نهايى و قطعى در تفسير هيچ متنى نداريم . البته اين سخن هرگز به مفهوم ساده انديشى در گرانبارى سخن الهى (مزمل ، 5) و غفلت از مراتب متصاعد معنايى قرآن نمى باشد. همچنان كه ناظر بودن قرآن بر چارچوب گفتمان عرف عقلا نيز در معناى هرج و مرج ناپذيرى فرايند تفسير قرآنى و مسدود نمودن باب اعمال سليقه هاى شخصى در برخورد با قرآن است نه كفايت كنندگى اين قواعد براى دريافت تمامى مراتب ظهر و بطن قرآن .

به سخن ديگر، در دستيابى به هر مرتبه از معناى قرآن ، مراعات قوانين دلالى كلام كه در ميان عموم عقلا به اعتبار كاركرد تفهيمى جريان دارد، شرط لازم الرعايه است و نه كفايت كننده و از اين لحاظ قوانين دستورى هرمنوتيك كه همسو با قوانين دلالى و سمانتيك است نمى تواند ناقض آنها باشد. اما با اين وصف ، با توجه به معانى كاربرد قرآنى و عرف ويژه اى كه قرآن در ظرف عام زبانى عقلا پرورده و پيوستارى معارف متنوع قرآنى در يك زنجيره به هم تنيده معنايى ، بيش از هرچيز معناشناسى آن را وابسته به متن و قرائن درون متنى مى كند.

همين سان ، از جمله قواعد ماءخوذ از مبانى متن شناختى و زبان شناختى قرآنى آن است كه در پرتو اعتقاد به معرفت بخشى و حقيقت گويى زبان قرآن ، رهيافتهاى تفسيرى نمادانديشانه و اسطوره بينانه در معناشناسى قرآن مفهوم پيدا نمى كند.

مبانى انسان شناختى و پيامدهاى آن

نگرش و اذعان ما در ساختار وجود انسان ، ويژگيهاى روحى و روانى و ميزان توانمنديهاى او در فهم و معرفت نيز به سهم خود تاءثير درخور توجهى در رويكرد هرمنوتيكى و چگونگى تفسير متون و بالمال تفسير قرآن خواهد داشت .

اشارت رفت كه چشم انداز انديشمندان مسلمان در تفسير حيات انسان ، مبتنى بر انسان شناختى الهى است . در اين ديدگاه انسان آميزه اى از بدن طبيعى و خاكى و روان فراطبيعى و افلاكى ، كه ظهور نفخه روح خدايى است . با لحاظ اين تصوير، قلمرو هستى ملكوتى انسان گرانيگاه فطرت ، شعورمندى و خاستگاه ارادى وى به شمار مى رود.

در اين نگاه ، تمايز ميان (( من )) خود آگاه و مُدِرك وجود انسان به عنوان فاعل شناسا و مجرد، از يك رشته آكسيومهاى قطعى و پايدار در معرفت حضورى وجدانى و بديهيات قطعى عقلانى بهره مند است كه پايه محكم و زوال ناپذير معرفتهاى اكتسابى بعدى او را فراهم مى كند. با استناد به اين منظر، امور ذيل مبرهن و مدلل است :

يك ، امكان فهم عينى واقعيت اعم از واقعيتهاى طبيعى يا واقعيتهاى غيبى از رهيافتهاى مسلم و خدشه ناپذير انسان بينى الهى و معرفت شناختى جامع نگر انديشمندان مسلمان تلقى مى شده است . بر همين اساس ، امكان فهم و تفسير قرآن نيز ترديدناپذير است ، گرچه باب گفتگو در ميزان شناخت قرآن و تقرب به حقايق مكنون آن مفتوح است .

دو، در پرتو اتكاى معرفتهاى نظرى بر معرفتهاى حضورى و بديهيات عقلى ، اعتبار و حجيت علم ، خواه مبداء پيدايش ‍ آن عقل برهانى باشد يا نص كتاب و يا ظواهر آن ، مورد وفاق است .

سه ، با توجه به اينكه معرفت و هرگونه فهم تفسير قرآن برآيندى از هويت مادى وجود انسان در شمار نرفته ، بلكه ذات علم امرى مجرد، و مبداء درونى پيدايش آن در انسان نيز وابسته به ساحت مجرد وجود اوست ، از اين رو تاريخى گروى و عصرى نگرى معرفت ، كه فهم هر پديده خاص را در فضاى عصر خويش مفهوم بندى مى كند و آگاهى از پديده هاى تاريخى ، از جمله تفسير را نيز به لحاظ سيال بودن اين پديده ها و فاصله زمانى مفسر از عصر تاليف متن و تمايز افق ذهنى حاكم بر متن و افق ذهنى مفسر و هم به دليل عصرى بودن خود انسان ، مورد ترديد قرار مى دهد، خود مورد ترديد جدى و برخاسته از نوعى جبرانگارى تاريخى در مورد انسان و قطع امتداد رشته هاى به هم پيوسته و مشترك فرهنگ انسانى است .

چهار، اين حقيقت است كه آگاهيها و پيشفرضها، پرسشها و انتظارات ، تمايلات و گرايشهاى درونى مفسر، همه به نوعى مى توانند در فهم و چگونگى تفسير وى از متن تاءثير گذار و شكل دهنده باشد، اما اين همه ، باز دارنده از فهم واقع نبوده ، بلكه ضرورت وجود حد نصاب معلومات نسبت به موضوع و محتواى هر متن و تنقيح گرايشهاى غير حقيقت جويانه و روش گذارى و قاعده مندى در تفسير را ايجاب مى نمايند. به سخن ديگر تشخيص نقش عوامل نامطلوب ، خود، وجود متد، منطق و معيار تفسير استوار متن را الزام مى كند. در نتيجه از ميان ديدگاه هاى مختلف و قرائتهاى گوناگون ، معيارى براى داورى در تفسير مطابق با واقع ، از تفاسير نامعتبر، وجود دارد.

پنج ، انسان شناختى الهى با حيثيت فطرت مدارى و عقل محورى از يك سو و اذعان به واقعيت عينى متن و محتواى الهى دين كه از طرف حق و خود، عين حقيقت است از ديگر سو، راه را بر معيارها و ابزارهاى سنجش تفسير معتبر و مطابق با واقع ، كه هدف مولف است ، از تفسير نامعتبر مى گشايد؛ از همين رو اين تلقى هرمنوتيكى نيز كه مولف را در رديف يكى از خوانندگان دانسته ، قرائت او را همرتبه با قرائت ساير خوانندگان تلقى مى كند، در ارتباط با متن قرآن و تفسير آن بى مبنا و نادرست مى نمايد. گو اينكه نظريه ياد شده ، به فرض تطبيق بر پاره اى متون ادبى و هنرى ، در مورد ساير متون علمى نيز با چالش جدى مواجه است .

شش ، با توجه به معرفت شناختى جامع نگر و پذيرش آكسيومهاى مشترك و همگانى و انسداد باب تناقض در معرفت ، تئورى قرائتهاى پايان ناپذير و نسبى گرا (نه طولى و مكمل ) در تفسير، به پنداشت تركيب تفسير از افق ذهنى هر مفسر با متن و از جمله در فهم قرآن ، امرى مردود است . چه اينكه اگر به زعم ديدگاه هرمنوتيك فلسفى ، همه فهمها سيال ، نسبى و ناشى از امتزاج افقها و غير جزمى دانسته شوند، خود اين ادعا نيز يك فهم نسبى و غير مطلق و فاقد اعتبار كليت و معيار توضيح دهنده و خود مبطل خواهد بود. افزون بر آنكه اين ديدگاه باعث پيدايش نوعى هرج و مرج در تفسير و دستيابى به واقع و مقصود گوينده مى شود و اين نگرش به هيچ روى در ارتباط با متون علمى ، به ويژه متن الهى قابل اعتنا نخواهد بود. به بيان ديگر، ديدگاه مفسرمحورى و نسبى انگارى معرفت دينى ، بنيان باورهاى اعتقادى و آيينهاى رفتارى متن دينى ، از جمله قرآن را به ترديد و بلكه به انكار مى افكند؛ زيرا اگر بنا شود رهيافت هركس صرفا داراى اعتبار شخصى بوده و راه گريزى از اين حيرت نيز وجود نداشته باشد، نتيجه آن نوعى آنارشيسم فكرى و نفى دين و حقايق دينى و نشاندن آراى افراد بر جاى خواست و مقصود هدايت مندانه خدا خواهد بود، نه قرائت از دين !

چنانكه اشارت رفت تكثرگرايى معرفت دين و تساوى دانستن همه آرا و نسبى انگارى همه ديدگاه ها در فهم متون از جمله متون دينى ، از سويى از نتايج معرفت شناسى تجربى غرب ، به ويژه ديدگاه هاى معرفت شناختى هيوم و كانت و ايده قالبهاى ذهنى اوست كه دست انسان را در شناخت واقعيت اشيا كوتاه دانست . در نتيجه امروز نگرش بسيارى از فلاسفه غرب در مسائل متافيزيكى ، چون : عليت ، وجود خداوند، نفس ، جبر و اختيار و مانند اينها به نوعى تعطيل و سكوت فكرى است و بدين لحاظ كثرت گرايى معرفتى و وابسته و نسبى دانستن هر نوع معرفت ، از جمله معرفت دينى از اين سرزمين برمى خيزد.

افزون بر اين فقدان متون دينى موجه و قابل اتكا در غرب نيز منشاء ديگرى براى وابسته كردن معنا به خوانندگان است ، تا گريزراهى براى فراز از معضلهاى حل ناشدنى متون دينى يهودى - مسيحى و توجيه مفاهيم غير منطقى آنها در دسترس باشد! اما روشن است كه موكول كردن تمامى معرفتها به يافته ها و شخصى و نسبى قلمداد كردن آنها و قرائت پذير متون به تعداد اشخاص بدون پذيرش اصول همگانى معرفت ، مستلزم ابطال اعتبار خود اين ديدگاه بوده ، باب هرگونه معرفت يقينى را بر روى بشر خواهد بست . اين بن بست لاينحل ، در ارتباط با دين و متون دينى ، اساس و ريشه هرگونه باور يقينى را منقطع ساخته ، فلسفه ظهور و حضور دين در ميان بشر را منتفى مى كند.

استناد به وجود قرائتهاى گوناگون در متون دينى اسلامى كه برخى از متتبعان مسلمان آن را شاهد مدعاى تكثر قرائات مى آورند، نيز خروج از بحث علمى در شمار مى آيد. چه اينكه وجود بالفعل ديدگاه هاى گوناگون در مفاهيم دينى و قرائتهاى گوناگون ، افزون بر آنكه كشفى نو در شمار نمى آيد، ملازم با اعتبار منطقى و مشروعيت دينى آنها ارزيابى نمى شود؛ بلكه در اين ميان آن قرائتى حجيت منطقى مى يابد كه مطابق استانداردهاى فهم متن با دليل و برهان از نظام ارزيابى صادق بهره مند باشد. از اين رو چنين استشهادى از مصاديق ، مغالطه تعميم جزء بر كل است . علاوه بر اين تنبه بر اين واقعيت نيز ضرورى است كه مسائل قطعى و يقينى اسلام و قرآن ، خواه در اصول يا در فروع و ضروريات دين ، مجال تنوع قرائتها و عدول از صورت ظاهرى و زبانى قرآن نمى باشد، در غير اين صورت نفى دين و از صحنه خارج كردن متن است نه قرائت و تفسير دين .

مفاهيمى چون (( لا اله الا الله )) ، (( محمد رسول الله )) ، (( ان الله ياءمركم اءن تؤ دوا الاءمانات الى اءهلها )) ، (1214) (( ولا يجرمنكم شنان قوم على اءلا تعدلوا )) ، (1215) (( حرمت عليكم اءمهاتكم وبناتكم و اءخواتكم و... )) (1216) (( ولا تقربوا الزنى انه كان فاحشة وساء سبيلا (1217) )) و مانند اينها، چگونه مى تواند پذيراى قرائتهاى گوناگون باشد؟ وحدت قرائت در اين گزاره ها، يعنى وحدت بيان گزاره اى از مقاصد شارع . گزاره (( خدا يكى است )) ، صرفنظر از مراتب توحيد ذات ، صفات و افعال ، بيان يك حقيقت غير قابل تغيير و زيربناى آيين توحيدى است . (( نماز از ضروريات اسلام است )) ، (( قيامت روز حشر و حساب همه خلايق است )) و صدها گزاره ديگر، عين دين است و تغييرپذيرى و قرائت پذيرى آنها به معناى روى گردانى از حقيقت دين بوده ، احاله فهم اين حقايق قطعى و محكمات دين به پيشفرضهاى عصرى و يا نسبى انگارى آنها، از خبطهاى فاحش است كه دامن گير برخى نويسندگان شده است . (1218) چنانكه نسبت دادن گزاره هاى دين به انسان و سلب انتساب آن از خداوند بدين تعبير كه : (( تدوين گزاره هاى دينى كار انسانهاست ، از آسمان و از طرف خداوند كسى نمى آيد در ميان انسانها براى آنها كتابهاى دينى بنويسد و برايشان بيان كند كه اصول عقايد شما چه چيزهايى است ؟ )) (1219) نيز خطاى فاحش ديگرى است كه ناشى از تصوير بينونت متن الهى و حقايق قطعى و محكم آن ، با فهم بشرى است .

هفت ، با پذيرش اين واقعيت كه مراتب هوش ، آگاهى و قدرت استنطاق ، همدلى و انس با متن دينى و انگيزه هاى متن پژوهى افراد متفاوت است و با توجه به اينكه قرآن داراى زوايا و اضلاع عرضى و معارف ژرف و متصاعد طولى و ظهر و بطن است ؛ با همه اين اوصاف ، قلمرو قرائت پذير انگارى در باب متون دينى - اسلامى قرآن و سنت ، فروعات عملى و ظنيات اجتهادى است كه راهيابى به واقع ، ناميسور است ، و نه اصول و باورهاى پايه و ضروريات مناسك عبادى و رفتارى . بنابر اين صرف وجود بالفعل قرائتهاى مختلف مجوز پذيرش آنها نمى شود و در اين ميان به حسب سنجش ، آن قرائتى مى تواند صحيح باشد كه از روش صحيح فهم متن پيروى كرده و با انگيزه كشف حقيقت و مراد واقعى گوينده سخن ، تنسيق يافته باشد. به ديگر سخن ، اين زمينه نيز همانند عرف مقبول همه علوم ، جايگاه اظهار نظر متخصص اين رشته از دانش است كه از روشها و چارچوبهاى اين علم پيروى كرده باشد.

2. امكان فهم قرآن

پس از مرورى اجمالى بر يك رشته مبانى مسلم در ارتباط با قرآن ، حال بايد ببينيم آيا مى توان (( معنا )) و (( هدف )) اين متن الهى را فهميد يا نه ؟ به گفته ديگر آيا فهم قرآن براى بشر ممكن است يا نه ؟ مراد ما از امكان فهم ، عجالتا امكان عقلى فهم قرآن به نحو موجبه جزئيه است كه در مقابل سلب كلى و پنداشت استحاله عقلى فهم قرار مى گيرد.

گمان مى رود با توجه به مباحث قبلى و نظريه زبان قرآن كه ما پرورديم و براساس مبانى و اصول موضوعه كه اخيرا يادآور شديم ، اذعان به امكان فهم قرآن ، رهيافتى منقح و مناقشه ناپذير است . اينك به اختصار پاره اى از دلايل اين نظريه را بر مى شماريم :

يك ، فلسفه ضرورت وحى نبوى . به اقتضاى برهان حكمت ، فلسفه ارسال رسل و انزال كتب ، رفع نقصان معرفت بشر و فراهم نمودن زمينه استكمال انسان است . قرآن نيز كه آخرين متن نازل از سوى خداوند است براى تكميل بُعد معرفتى انسان و هدايت به كمال و سعادت انسانى آحاد بشر فرود آمده است . بنابراين ، اگر اين متن قابل فهم نباشد و يا انسانها فاقد توان فهم آن باشند، مستلزم نقض غرض شده و حكمت الهى و نزول قرآن لغو خواهد بود. اما همه موحدان ، ساحت خدا را مبرا و منزه از فعل بيهوده مى دانند، از اين رو نتيجه مى گيريم كه كلام هدايت الهى فهم پذير است .

دو، زبان هدايت . رهيافت ما در زبان قرآن به اين نتيجه منتهى شد كه زبان قرآن ، زبان هدايت و راهنمايى براى تمامى ابناى بشر با تفاوتهاى فراوان معرفتى ، عاطفى ، معنوى ، زمانى و مكانى است . دستاورد اين نظريه در مسئله شناخت قرآن ، امكان فهم معناى قرآن به منظور تحقق هدف هدايت است .

سه ، قرآن سرچشمه بصيرت و روشنايى . اين يك اصل خردمندانه است كه ويژگيها و خصوصيتهاى يك پديده را از پديد آورنده اش جويا شويم . همان گونه كه پيش از اين نيز دانستيم ، با جستجويى اجمالى در متن قرآن بر هر خواننده اى معلوم مى شود كه قرآن براى خود اوصاف و ويژگيهايى قائل است .

قرآن خود را سخن رسا براى عموم مردم مى داند: هذا بلاغ للناس ولينذروا به ، (1220) نيز خود را پند دهنده و درمان دردهاى مردم مى شمارد: يا اءيها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور (1221) و خود را نور و كتاب مبين مى داند: قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين . (1222)

بيان اين ويژگيها و مانند آنها كه در آيات گوناگون آمده ، ملازم با اين واقعيت است كه هم قرآن فهميدنى است و هم انسان توان فهم آن را داراست .

چهار، دعوت به تفكر. قرآن با تعبيرهاى مختلف و تاكيدهاى فراوان از آدميان مى خواهد كه در اين كتاب بينديشد: كتاب اءنزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته وليتذكر اءولوا الاءلباب ؛ (1223) اين كتابى است با خير و بركت كه بر تو نازل كرده ايم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان ، الهام و تذكر يابند.

دعوتهاى مكرر قرآن به تدبر، تفكر، تفقه در محتوا و هشدار از غفلت ورزيدن به آن ، همه گوياى آن است كه با تفكر در متن قرآن دريچه هايى از راهنماييهاى هدايت زاى قرآن نصيب انديشه وران مى شود، كه بدون فكر هرگز بدان نمى رسند.

پنج ، اثرگذارى قرآن در گرايش به اسلام . مطالعه تاريخ بعثت و نشر دعوت اسلام به خوبى نشان دهنده اين واقعيت است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با خواندن قرآن و رساندن آن به گوش مرم روزگار جاهليت ، آنان را به آيين توحيد و فرزانگى اخلاقى فراخواند. در پرتو فهم قرآن و تاثر از تلاوت آن ، انسانهاى مشرك به اسلام گرويدند و بر شعائر و آداب آن ، تا بذل جان پاى ورزى نمودند. اين حقيقت چنان آشكار بود كه دشمنان سرسخت پيامبر، رهروان و مسافران را از استماع قرآن بر حذر مى داشتند. برخى نو مسلمانان ، پيش از آنكه محضر پيامبر را دريافته باشند، با شنيدن پاره اى از آيات قرآن ، دلبرده آن شده ، به اسلام مى گرويدند. (1224)