شناخت قرآن

استاد علامه طباطبايي (ره)

- ۴ -


((و هو العليم القدير)) ((و هو السميع البصير)) ((الله لا اله الا هو لهه الاسماء الحسنى )) سوره طه آيه 8 (ترجمه :خدا جز او خدائى نيست هر نامى كه نيكوتر است از آن اوست ) بمقتضاى اين آيات همه زيبائيهائى كه در جهان هست جلوه گراست حقيقت آن از آن ساحت كبريا مى باشد و براى ديگران چيزى جز مجاز و عاريت باقى نمى ماند.
در تاكيد اين بيان قرآن مجيد با بيانى ديگر توضيح ميدهد كه جمال و كمال در هر يك از آفريده هاى جهان محدود و متناهى است و نامحدود و نامتناهى آن پيش خدا است : ((انا كل شيى ء خلقناه بقدر)) سوره قمر آيه 49 (ترجمه : ما هر چيز را همراه اندازه اى آفريديم ) ((و ان من شيى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم )) سوره حجز آيه 21 (ترجمه : هيچ چيزى نيست مگر اينكه نزد ما خزينه هائى دارد و آنرا پائين نميفرستيم مگر باندازه اى معين و شناخته شده )
انسان با پذيرفتن اين حقيقت قرآنى دفعة خود را در برابر يك جمال و كمال نامتناهى خواهد ديد كه از هرسو بوى احاطه داشته هيچ خلائى در مقابل آن وجود ندارد و هر جمال و كمال را حتى خود را كه يكى از آن آيات مى باشد بدست فراموشى سپرده مجذوب و دلباخته خواهد گرديد چنانكه مى فرمايد: ((و الذين آمنوا اشد حبالله ،)) سوره بقره آيه 165 (ترجمه : كسانى كه ايمان آوردند بخدا بيشتر از هر چيز مهر دارند).
و اينجا است كه چنانكه لازمه و خاصه مهر و محبت است استقلال و اراده خود را تسليم خداى متعال نموده و زير سر پرستى مطلق وى ميرود و تحت ولايت خدا قرار مى گيرد چنانكه مى فرمايد:
((و الله ولى المؤ منين )) سوره آل عمران آيه 68 (ترجمه : خدا سرپرست مؤ منين است ) و خداى متعال نيز چنانكه وعده فرموده خود متصدى اداره و رهبرى وى مى شود: ((الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور)) سوره بقره آيه 257 (خدا سرپرست مؤ منين است ايشان را از تاريكيها بسوى روشنائى خارج مى كند.)
و به موجب آيه كريمه : ((اءومن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس )) سوره انعام آيه 122 (ترجمه : و آيا كسيكه مرده بود ما او را زنده كرديم و براى او نورى قرار داديم كه با آن در روشنائى آن - در ميان مردم راه ميرود) و آيه : (( ((اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه )) سوره مجادله آيه 22 (ترجمه : آنان خدا در دلهاى ايشان ايمان را ثابت كرده و ايشان را با روحى از پيش خود - يا از ايمان - مؤ يد نموده است ) روحى ديگر و حيات ديگرى ميبخشد و نورى - درك ويژه واقع بينى - براى او قرار ميدهد كه مسير زندگى سعادتمندانه را در جامعه تشخيص ‍ ميدهد.
و در آيه ديگر راه تحصيل اين نور را توضيح ميدهد: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به ))سوره حديد آيه 28 (ترجمه : اى كسانيكه ايمان آورديد، پرهيزكارى كنيد و به پيغمبر او ايمان بياوريد تا خداوند از رحمت خود دو برابر بشما بدهد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن راه رويد).
و ايمان به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در آيات ديگرى بتسليم و اتباع وى تفسير فرموده چنانكه ميفرمايد: (( ((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله )) سوره آل عمران آيه 31 (ترجمه : بگو اگر خدا را دوست ميداريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست دارد) و زمينه پيروى را در آيه ديگر توضيح ميدهد: ((الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل يامرهم بالمعروف و بنهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم ))سوره اعراف آيه 157 (ترجمه : كسانيكه پيروى ميكنند از پيغامبرى كه نبى امى است كسيكه او را در تورات و انجيل نوشته شده ميبابند - در تورات و انجيل ذكر شده - ايشان را بمعروف امر مى كند و از منكر نهى مى كند و چيزهاى پاك را براى ايشان حلال و چيزهاى پليد را برايشان حرام مى كند و از ايشان سختى و هر گونه زنجيرهائى كه داشتند وضع مى كد آزادى مى بخشد)
و روشن تر ازين بيان زمينه پيروى را در آيه ديگر كه هم مفسر اين آيه است توضيح مى دهد: ((فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس ‍ عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ))سوره روم آيه 30 (ترجمه : روى خود را استوار نگه دار براى دين در حال اعتدال در دين با اعتدال ثابت قدم باش همان آفرينش خدا كه مردم را بر آن آفريده آفرينش ‍ خدا تبديل و تغيير ندارد آن است دينى كه مى تواند جامعه بشرى را اداره نمايد).
بمقتضاى اين آيه برنامه كامل اسلام خواسته هاى آفرينش و بعبارت ديگر شرايع و قوانينى است كه فطرت و خلقت انسان به سوى آنها انسان را هدايت مى كند (زندگى بى آلايش يك انسان طبيعى ) چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: ((و نفس رما سواها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها))(ترجمه آيه گذشته ).
قرآن تنها كتاب آسمانى است كه اولا زندگى سعادتمندانه انسانى را با طرز زندگى بى آلايش و پاك انسان فطرى (طبيعى ) مساوى مى داند و ثانيا بر خلاف بيشتر يا همه روشها كه برنامه خدا پرستى انسان را از برنامه زندگى تفكيك مى كنند برنامه دينى را همان برنامه زندگى قرار داده در همه شؤ ون فردى و اجتماعى انسان مداخله نموده دستوراتى مطابق واقع بينى (جهان بينى خداشناسى ) صادر مى كند و در حقيقت افراد را به جهان را بافراد مى سپارد و هر دو را بخدا.
قرآن كريم آثار و خواص زيادى صورى و معنوى براى مردان خدا و اولياء حق در زمينه يقينى كه دارند ذكر مى كند كه اين فصل گنجايش شرح و تفصيل آنها را ندارد.
كا معنى حجيت بيان پيغمبر (ص ) و ائمه (ع )
بدلالت خود قرآن مجيد بيان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت كرامش چنان كه در فصول سابقه گذشت در تفسير آيات قرآنى حجيت دارد.
اين حجيت در مورد قول شفاهى و صريح پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) و ائمه اهل بيت و همچنين در اخبار قطيعة الصدور كه بيان ايشان را حكايت مى كند روشن است .
ولى خبر غير قطعى كه در اصطلاح خبر واحد ناميده مى شود و حجيت آن در ميان مسلمين مورد خلاف است منوط بنظر كسى است كه بتفسير مى پردازد، در ميان اهل سنت نوعا بخبر واحد كه در اصطلاح صحيح ناميده مى شود مطلقا عمل مى كنند و در ميان شيعه آنچه اكنون در علم اصول تقريبا مسلم است اين است كه خبر واحد موثوق الصدور در احكام شرعيه حجت است و در غير آنها اعتبار ندارد براى تحقيق مسئله بعلم اصول بايد مراجعه كرد.
تذكر:
بنابر اينكه معنى تفسير محصل مدلول آيه مى باشد بحثى را بحث تفسيرى ميتوان گفت كه در محصل معنى آيه تاثير داشته باشد اما بحثهائى كه در محصل معنى آيه تاثير ندارند مانند برخى بحثهاى لغوى و قرائتى و بديعى ، اين نوع بحثها تفسير قرآن نيست .
بخش سوم : وحى قرآن مجيد
الف اعتقاد عمومى مسلمانان در وحى قرآن :
قرآن مجيد بيشتر از هر كتاب مقدس ديگر مانند توراة و انجيل از مسئله وحى آسمانى و فرستنده وحى و آورنده وحى ياد كرده و حتى از كيفيت وحى سخن گفته است .
عقيده عمومى مسلمين كه البته ريشه آن همان ظواهر لفظى قرآن است در باره وحى قرآن اينست كه قرآن مجيد بلفظ خود سخن خدا است كه بوسيله يكى از مقربين ملائكه كه موجوداتى آسمانى هستند پيغمبر اكرم فرستاده شده است .
نام اين مللك فرشته جبريل و روح امين است ، سخن خدا را تدريجا در مدت بيست و سه سال پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) رسانيده و بموجب آن بآحضرت ماموريت داده شده كه لفظ آيات آن را به مردم بخواند و مضامين آنها را بفهماند و به سوى معارف اعتقادى و مقررات اجتماعى و قوانين مدنى و وظائف فردى كه قرآن بيان مى كند دعوت كند.
نام اين ماموريت خدائى رسالت و پيغامبرى است ، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بى اينكه كمترين دخل و تصرفى در مواد دعوت كند و از پيش ‍ خود چيزى بر آنها بيفزايد يا بكاهد يا پس و پيش كند رسالت خود را انجام داده است .
ب نظر نويسندگان امروز درباره وحى و نبوت :
غالب نويسندگان امروز كه در اديان و مذاهب بكنجكاوى مى پردازند نظرشان در توجيه و تقرير وحى و نبوت قرآن اين است كه :
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) يك نابغه اجتماعى بوده كه براى نجات جامعه انسانى از پرتگاه انحطاط و توحش و استقرارشان در مهد مدنيت و آزادى قيام كرده و به سوى افكار پاك خود كه در صورت يك دين جامع و كامل تنظيم كرده است دعوت نموده است .
مى گويند وى داراى روحى پاك و همتى بلند بود و در يك محيط تاريك و تيره اى زندگى مى كرد كه جز زورگوئى و ياوه سرائى و هرج و مرج چيزى در آن حكومت نمى كرد و جز خود خواهى و دزدى و غارتگرى و هرگونه توحش بچشم نمى خورد.
پيوسته از مشاهده اين اوضاع ناگوار رنج مى برد و گاهى كه كارد باستخوانش ‍ مى رسد از مردم كناره گيرى نموده در غارى كه در كمريكى از كوههاى تهامه بود روزى چند خلوت مى كرد و به آسمان و ستارگان درخشان آن و زمين و كوه و دريا و صحرا و اين همه وسائل گرانبهايى كه دستگاه آفرينش در اختيار انسان گذاشته است خيره مى شد و از اين همه غفلت و نادانى كه دامنگير انسان شده و زندگى پر ارج وى را كه سراپا خوشبختى و كامرانى است بزندگى پست درندگان و چرندگان تبديل نموده افسوس مى خورد.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) تا حدود چهل سالگى آن درك را داشت و اين رنج را مى برد تا در سن چهل سالگى موفق شد طرحى بريزد كه بشر را از آن وضع اسفناك كه مظهرش سرگشتگى و لگام گسيختگى و خود خواهى و بى بند و بارى بود نجات بخشد و آن آيين اسلام بود كه راقى ترين رژيم مناسب مزاج وقت بود.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) افكار پاك خود را سخن خدا و وحى الهى فرض مى كرد كه خداى متعال از راه نهاد پاكش با وى بگفتگو پرداخته است و روان پاك و خيرخواه خود را، كه اين افكار از آن تراوش كرده و در قلب آرامش مستقر مى شد، روح امين و جبريل و فرشته وحى ناميد و بطور كلى قوائى را كه در جهان طبيعت بسوى خير و هرگونه خوشبختى دعوت مى كنند ملائكه و فرشتگان و قوائى را كه بسوى شر و هرگونه بدبختى مى خوانند شياطين و جن خواند و وظيفه خود را كه به مقتضاى نداى وجدان عهده دار قيام و دعوت مى شد نبوت و رسالت نام گذاشت .
البته اين توجيه از آن كسانى است كه براى جهان هستى خدائى اثبات مى كنند و از روى انصاف براى نظام دينى اسلام ارزشى قائلند اما كسانيكه آفريدگارى براى جهان معتقد نيستند سازمان نبوت و وحى و تكاليف آسمانى و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ را سياست دينى و در حقيقت از باب دروغ مصلحت آميز مى دانند.
مى گويند پيغمبران مردان اصلاحج طلبى بودند و مقرراتى براى اصلاح جامعه بشرى در شكل دين آورند و چون مردم اعصار گذشته تاريك و غرق جهالت و خرافه پرست بودند پيغمبران نظم دينى را در سايه يك سلسله اعتقادات خرافى از مبدء و معاد نگهداشتند
ج قرآن مجيد درباره وحى و نبوت چه مى گويد؟
كسانيكه دستگاه وحى و نبوت را با بيان گذشته اولى توجيه مى كنند دانشمندانى هستند كه به واسطه اشتغال و انس بعلوم مادى و طبيعى همه چيز جهان هستى را در انحصار قوانين طبيعت مى دانند و آخرين ريشه حوادث را نيز همان طبيعت فرض مى نمايند و از اين روى قهرا اديان آسمانى را پديده هاى اجتماعى خواهند دانست و با ميزانى كه از ساير پديده هاى اجتماعى بدست آمده خواهند سنجيد چنانكه اگر يكى از نوابغ اجتماعى مانند كورش و داريوش و اسكندر خود را برانگيخته خدا و كار خود را ماموريت آسمانى و تصميمات خود را فرمانهاى خدائى معرفى كند، توجيهى جز آنچه در فصل سابق گذشت نخواهد داشت .
ما فعلا در صدد اثبات جهان ماوراء الطبيعه نيستيم و نيز باين دانشمندان نمى گوئيم كه هر علمى تنها در اطراف موضوع خود مى تواند نظر دهد و علوم مادى كه از خواص و آثار ماده بحث مى كنند اثباتا و نفيا حق مداخله در ماوراء ماده ندارند.
آنچه مى گوئيم اين است كه توجيه سابق هرچه باشد بايد با بيانات قرآن مجيد كه سند نبوت پيغمبر اكرم است و ريشه اصلى همه اين سخنان در آن است وفق دهد و تطبيق پذيرد ولى صريح قرآن بر خلاف اين توجيه دلالت دارد و اينك ما يكى يكى از اجزاء اين توجيه را با آيات قرآنى مى سنجيم :
1 سخن خدا
طبق توجيه گذشته پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) افكار پاكى كه بذهنش ‍ خطور مى كرد سخن خدا ناميده و معنى اش اين است كه اين رشته افكار مانند افكار ديگرش از آن خودش و تراوش مغز خودش بود ولى اين افكار ويژه براى اينكه پاك و مقدس بود به خدا نسبت داده شد و بالاخره اين افكار نسبت طبيعى به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) نسبت تشريفى بخدا دارند ولى قرآن مجيد صريحا و جدا در آيات تحدى و نسبت خود را بلفظه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و از هر بشر ديگر بكلى نفى مى كند، مى گويد (46) اگر سخن سخن بشر است سخنى همانند آن در هر بابى كه قرآن سخن گفته از معارف اعتقادى و اخلاق و احكام و قصص و حكمت و موعظف بياورند و در اين باره از هر جائى كه مى خواهند اخلاق و احكام و قصص و حكمت و موعظت بياورند و در اين باره از هر جائى كه مى خواهند استعانت و استمداد جويند وقتيكه نتوانستند بدانند كه سخن خدا است نه سخن بشر و اگر جن و انس (47) دست بهم داده براى اين كار قيام كنند نخواهند توانست نظير قرآن را بياورند.
مى گويد (48) اگر مى گوئيد قرآن سخن محمد است از كسى ديگر كه در مشخصات زندگى مانند او است يتيم تربيت نديده درس نخوانده نوشتن ياد نگرفته در محيط تاريكى مانند محيط جاهليت بزرگ شده مانند اين كتاب يا سوره اى از سورهاى آن بياوريد.
مى گويد (49) چرا در آيات قرآن كه در مدت بيست و سه سال نزول هيچگونه تفسير و اختلافى در اسلوب بيان و لفظ و معناى خود پيدا نكرده درست تدبر نمى كنند و اگر سخن بشر نه سخن خدا بود قطعا محكوم نظام طبيعت مى شد و تحول و تغيير و اختلاف در آن پديد مى آمد.
بديهى است كه اى بيانات بانسبت تشريفى سازگار نيست و قرآن را تنها كلام خدا معرفى مى كند.
گذشته از اين قرآن مجيد در صدها آيه معجزاتى خارق عادت كه با نظام عادى طبيعت قابل توجيه نيست اثبات مى كند كه پيغمبران بواسطه آنها نبوت خود را اثبات مى كرده اند و اگر نبوت همان نداى وجدان و وحى آسمانى بمعنى افكار پاك بشرى بود اقامه حجت و استمداد از معجزه معنائى نداشت .
برخى از نويسندگان اين معجزات صريحه را با يك وجوه خنده دارى تاءويل مى كنند ولى هر خواننده اى بتوجيهاتشان مراجعه نمايد ترديد نخواهد داشت كه مدلول قرآن مجيد غير از آن است كه اين دانشمندان مى گويند.
منظور ما در اينجا اثبات امكان تحقق معجزه و خارق عادت يا اثبات صحت نقل قرآن نيست بلكه مطلوب اين است كه قرآن براى انبياء گذشته مانند صالح و ابراهيم و موسى و عيسى صريحا معجزاتى اثبات مى كند و اين قصه هائى كه حكايت مى كند جز خرقه عادت محملى ندارد. و البته براى اثبات نداى وجدان اقامه معجزات لزوم ندارد.
2 روح امين و جبريل
طبق توجيه گذشته پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) روان پاك خود را كه در مصلحت بينى و خير انديشى فروگذارى نمى كرد روح امين و القاء او را وحى مى ناميد ولى قرآن مجيد اين نظر را تاءييد نمى كند زيرا قرآن القاء كننده آيات را جبريل مى نامد و بنابر توجيه نامبرده هيچ موجبى براى اين تسميه نيست .
خداى متعال مى فرمايد:((قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله ))سروه بقره آيه 97 (ترجمه : بگو كسيكه دشمن جبريل است همان جبريل قرآن را باذن خدا بدل تو نازل كرده نه بى اذن و از پيش ‍ خود).
اين آيه پاسخ يهود (50) است كه پيغمبر اكرم پرسيدند: اين قرآن را كه بر تو نازل مى كند؟ فرمود: جبريل ، گفتند: ما با جبريل دشمنيم زيرا به ما بنى اسرائيل محدوديتها را او نازل مى كرد و چون دشمن او هستيم به كتابى كه وى آورده ايمان نمى آوريم خداى متعال در اين آيه به سخن شان پاسخ مى دهد كه جبريل قرآن را باذن خدا به پيغمبر اكرم نازل نموده نه از پيش ‍ خود و بالاخره قرآن سخن خدا است و بايد ايمان آورد نه سخن جبريل .
بديهى است يهود دشمنى با يك موجود آسمانى داشتند، كه متصدى رسانيدن وحى الهى و از حضرت كليم و حضرت محمد (صلى الله عليه و آله ) جدا بود، نه با روان پاك كليم يا محمد (صلى الله عليه و آله ).
و همين قرآن كه در اين آيه نازل كردن قرآن را بر قلب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به جبرئيل نسبت مى دهد در آيه ديگر بروح امين نسبت مى دهد (( ((نزل به الروح الامين على قلبك ))سوره شعرا آيه 194 (ترجمه : قرآن را روح امين بقلب تو نازل كرده است ) و از اين توافق دو آيه معلوم مى شود كه مراد از روح امين همان جبريل مى باشد.
خداى متعال در جاى ديگر از كلام خود در وصف اين نازل كننده وحى مى فرمايد:((انه لقول رسول كريم ذى قوة عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين و ما صاحبكم بمجنون و لقد راه بالافق المبين ))سوره تكوير 23 (ترجمه : بدرستى قرآن سخنى است : كه سفير محترم جبريل آورده رسول محترمى كه پيش صاحب عرش خدا داراى نيرو است و منزلت دارد و آنجا مطاع است پيش ملائكه امين است و يار شما پيغمبر اكرم ديوانه و جن زده نيست و سوگند مى خورم كه آورنده وحى را در حاليكه در افقى آشكار بود ديد) آيات دلالت دارند
كه جبريل از مقربان نزديك خدا و داراى نيروى عظيم و منزلت و فرمانروا و امين مى باشد.
و در جاى ديگر در وصف همين مقربين عرش كه ملائكه كرامند مى فرمايد: ((الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به ويستغفرون للذين آمنوا))سوره مؤ من آيه 7 (ترجمه : كسانيكه عرش ‍ خداى تو را حمل مى كنند و آنانكه در اطراف عرش مى باشند به خداى خود همراه حمد تسبيح مى گويند و با او ايمان مى آورند و براى كسانيكه ايمان آوردند طلب مغفرت مى كنند) دلالت آيه باينكه ملائكه مقربين موجودات مستقل و داراى شعور و اراده مى باشند روشن است زيرا اوصافى كه براى آنان ذكر شده مانند ايمان به خدا و طلب مغفرت براى ديگران جز با وجود مستقل و شعور و اراده سازگار نيست .
و باز در باره همين ملائكه مقربين مى فرمايد: ((لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اليه جميعا تا آنچا كه مى فرمايد و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما ولا يجدون لهم من دون الله ولياولا نصيرا))سوره نساء آيه 173 (ترجمه : مسيح هرگز از بندگى خدا خود دارى و سرپيچى نمى كند و نه ملائكه مقربين و هر كه از بندگى او سرپيچى و گردن كشى كند بزودى همه ايشان را بسوى خود جمع آورى خواهد نمود تا آنجا كه مى فرمايد و اما كسانيكه سرپيچى كردند و گردنكشى نمودند آنان را با عذابى دردناك عذاب خواهد كرد و جز خدا براى خود سرپرست و ياورى نخواهند يافت ).
بديهى است كه مسيح و ملائكه مقربين اگر چه معصيت نمى كنند ولى در صورت معصيت و تخلف از بندگى يا عذاب روز قيامت در اين آيه تهديد شده اند و تهديد با عذاب روز قيامت كه متفرع بر ترك يك نوع تكليف است جز با استقلال وجود و شعور و اراده درست نمى باشد.
از آيات گذشته روشن مى شود كه روح امين كه جبريل نيز ناميده مى شود و آورنده وحى مى باشد طبق بيان قرآن يك فرشته آسمانى داراى وجود و شعور و اراده مستقل است .
بلكه از جمله اى كه در خلال آيات سوره تكوير گذشت : (( ((مطاع ثم ))(آورنده قرآن آنجا مطاع است ) استفاده مى شود كه جبريل در عالم بالا فرمانروا بوده گروهى از ملائكه فرمانبردار وى مى باشند و پيوسته يا گاهى وحى قرآن به وسيله زيردستان وى مى رسيده چنانكه آيات سوره عبس نيز به اين معنى اشاره مى كنند: ((كلا انها تذكرد فمن شاء ذكره فى صحف مكرمة مرفوعة مطهرة بايدى سفرة كرام بررة )) (( ع سوره عبس آيه 16 (ترجمه : نه هرگز، بدرستى اين قرآن يا اين آيات ياد آورى است پس هر كه مى خواهد بياد آورد اين تذكره در صحيفه هائى است گرامى و بلند مرتبه و پاك شده در دست سفيرانى محترم و نيكوكار).
3 ملانكه و شياطين
طبق توجيه گذشته ملائكه و فرشتگان نام قواى طبيعى است كه بخير و خوشبختى و شياطين نام قواى طبيعى است كه به شر و بدبختى دعوت مى كنند! ولى آنچه از قرآن مجيد استفاده مى شود خلاف اين است وقرآن ملائكه و شياطين را يكعده موجودات بيرون از حس و داراى وجود و شعور و اراده مستقل مى داند.
اما ملائكه ، آيات چندى در اين باره گذشت كه به موجب آنها ملائكه موجودات مستقل و داراى ايمان و كارهائى كه با شعور و اراده تحقق مى پذيرد هستند و آيات بسيار ديگرى نيز در قرآن مجيد هست كه به همين مدعى گواهى مى دهد.
و اما شياطين ماجراى سرپيچى ابليس از سجده آدم و محاوره اى كه ميان او و خداى متعال جارى گرديده است در چند جاى قرآن مجيد نقل شده ابليس پس از رانده شدن از ساحت قرب مى گويد: همه ذريه آدم را جز بندگان مخلص گمراه خواهم كرد (( ((لاغوينهم (51) اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ))و خداى متعال در جواب مى فرمايد: دوزخ را از تو و پيروانى كه از بشر خواهى داشت بكيفر اعملتان پر خواهم نمود (( لا ملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ))(52)
بديهى است كيفر عمل جز باشعور و ادراك كيفر بيننده صورت نمى بندد و همچنين خداى متعال در جاى ديگر از كلام خود عطف به تهديدى كه ابليس بشر را كرده مى فرمايد: ((ولقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤ منين )) (( ع سوره بسا آيه 20 (ابليس گمانى را كه بايشان داشت تحقق بخشيد پس جز فرقه از مؤ منين پيروى او را كردند) چنانكه مى بينيم ابليس را با ظن و گمان متصف ساخته .
و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: ((و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم فلا تلومونى ولوموا انفسكم ))(( سوره ابراهيم آيه 22 (ترجمع : و شيطان پس از آنكه كار خاتمه يافت مى گويد: خدا به شما وعده داد وعده حق من نيز وعده دادم و تخلف كردم و مرا تسلطى بر شما نبود جز اينكه شما را فقط دعوت كردم و شما پذيرفتيد پس مرا تسلطى بر مشا نبود جز اينكه شما را فقط دعوت كردم و شما پذيرفتيد پس مرا ملامت و سرزنش مى كنيد و خودتان را ملامت كنيد) ملامت و سرزنش نيز از امورى است كه تنها به كسانى كه شعور و اراده دارند تعلق مى گيرد.
آيات بالا و آيات ديگرى كه در همين مضامين است براى شيطان صفات و حالاتى اثبات مى كند كه با داشتن وجود و شعور و اراده استقلالى ملازمند و بر قواى طبيعى كه فاقد اين صفات مى باشند صدق نمى كنند.
جن
نظاير آياتى كه درباره ملائكه و شياطين گذشت بلكه بيشتر و روشنتر درباره جن نيز هست خداى متعال درباره فرزندانى كه دعوت پدر و مادر خود را نپذيرفته ايمان نمى آورد و آئين خدا را خرافات و اساطير گذشتگان مى شمارند مى فرمايد (( ((اولئك الذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و لانس انهم كانو خاسرين ))سوره احقاف آيه 18 (ترجمه : آنانند كسانيكه سخن در ايشان ثابت شده در ميان امتهائى كه از جن و انس در گذشته اند بدرستى آنان زيانكار بودند) به مقتضاى اين آيه جن نيز مانند انسان امتهاى مختلف و تكاليف و مرگ و مير دارند.
و باز در جاى ديگر مى فرمايد: ((واذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين قالوا ياقومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى مصد قالمابين يديه يهدى الى الحق والى طريق مستقيم يا قومنا اجيبوا داعى الله و آمنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم و من لا يجب داعى الله فليس بمعجز فى الارض وليس له من دونه اولياء اولئك فى ضلال مبين ))
سوره احقاف آيه 32 (ترجمه : يادآورى مى كنيم وقتى را كه چندين تن از جن را براى شنيدن قرآن به سوى تو برگردانيديم تا وقتيكه براى آن حضور يافتند به همديگر گفتند گوش دهيد پس همينكه خاتمه يافت براى انذار دعوت بسوى قوم خود روانه شدند گفتند: اى قوم ما كتابى را گوش داديم كه پس از موسى نازل شده بسوى حق و بسوى راه راست راه نمائى مى كند اى قوم داعى خدا را بپذيريد و بوى ايمان بياوريد تا خدا از گناهانتان بيامرزد و شما را از عذابى دردناك پناه دهد و كسيكه داعى خدا را نپذيرد در زمين خدا را عاجز كننده نيست و سرپرستان ديگرى جز خدا ندارد آنان در يك گمراهى آشكار مى باشند).
دلالت قصه به اينكه جن نيز مانند بشر يك گروه داراى وجود مستقل و شعور و اراده و تكليف مى باشند روشن است و آيات ديگرى نيز در قرآن مجيد در ميان آيات قيامت است كه دلالت بر اين مدعى از آيات بالائى كمتر نيستند.
4 نداى وجدان به دعوت
طبق توجيه گذشته معنى نبوت و رسالت همان برانگيخته شدن و گردن گير شدن است از ندائى كه وجدان انسانى باصلاحات عمومى مى نمايد ولى از قرآن مجيد خلاف اين معنى فهميده مى شود زيرا خداى متعال مى فرمايد: ((و نفس و ماسواها فالهمها فجورها و تقواها))سوره شمس آيه 8 (ترجمه : سوگند بنفس و كسيكه او را درست كرد پس الهام نمود باو بدلش ‍ انداخت بزه كارى و پرهيزكارى او را) بدلالت آيه هر فرد از انسان با وجدان و نهاد خدادادى خود نيك و بد و زشت و زيباى اعمال خود را درك مى كند و نداى اصلاحات در درون هر انسان نهفته است جز اينكه برخى گوش داده رستگار مى شوند و برخى اعتنا نكرده بسوى بدبختى قدم برمى دارند چنانكه بعد مى فرمايد: ((قد افلح من زكاها و قد خاف من دساها))سوره شمس آيه 10 (ترجمه : رستگار شد كسيكه نفس را نمو خوب داد (پرورانيد) و زيانكار شد آنكه آن را از نوبآن باز داشت و اگر نبوت و رسالت اثر همين نداى وجدان بود كه عموميت دارد، همه افراد نبوت و رسالت را داشتند و حال آنكه خداى متعال اين منصب را ببرخى از افراد تخصيص مى دهد چنانكه مى فرمايد: ((و اذا جائتهم آية قالوا لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ها اوتى رسل الله الله اعلم حيث يجعل رسالته ))سوره انعالم آيه 124 (ترجمه زمانيكه آيه اى براى ايشان مى آيد مى گويند ايمان نخواهيم آورد تا وقتيكه آنچه پيغمبران خدا داده شد به شما نيز داده شود. خدا بهتر مى داند كجا رسالت خود را قرار دهد) آيه دلالت دارد بر اينكه كفار براى ايمان خود شرط مى كردند كه رسالت عمومى شود و ايشان نيز بهره اى از آن داشته باشند ولى خداى متعال پاسخ رد بايشان داده اختصاص بودن رسالت را تثبيت مى كند.
5 در اطراف توجيه دوم
چنانكه در ذيل توجيه اول تذكر داديم ، فعلا در مقام اثبات حقانيت دعوت اسلامى و صدق دعوى پيغمبراكرم نيستيم بلكه ميخواهيم بگوئيم كه توجيه دوم نيز با بيانات قرآنى وفق نمى دهد زيرا:
طبق توجيه دوم اصول اعتقادى كه پيغمبران به مردم تلقين كرده اند يك رشته اعتقادات خرافى است كه از باب سياست دينى به مردم آن زمان كه از علم و فرهنگ عارى بودند تحميل شده ، البته از راه خير خواهى بوده كه مردم از ترس خدائى كه بسرپيچى از قوانين دينى كفر سخت مى دهد و ترس ‍ روز قيامت كه كيفر در آن روز داده مى شود و همچنين از طمع در بهشتى كه بفرمانبرداران نويد داده شده و بروز قيامت موكول گرديده از قوانين دينى پيروى كنند.
تاريخ زندگى ساير پيغمبران زياد روشن نيست ولى تاريخ حيات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بسيار روشن است و كسيكه بتاريخ حيات و سيرت آن حضرت دقيقانه مراجعه كند كمترين ترديد نخواهد داشت كه آن حضرت بدعوت خود صدرصد ايمان و كاملا اعتماد و اطمينان داشته است ، درين صورت اگر داستان اعتقادات دينى داستانى خرافى بود اين همه براهين و ادله كه در قرآن كريم باعتقادات اسلامى اقامه شده و احتجاجاتى كه براى اثبات صانع عالم و توحيد و ساير صفات وى و ساير اعتقادات راجع به نبوت و معاد شده هرگز معنى نداشت .
قرآن خود در معنى وحى و نبوت چه مى گويد؟
آنچه از قرآن مجيد بدست مى آيد اين است كه اين كتاب آسمانى از راه وحيى كه به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) شده بدتس آمده است و وحى يك نوع تكليم آسمانى (غيره مادى ) است كه از راه حس و تفكر عقلى درك نمى شود بلكه با درك و شعور ديگرى است كه آگاهى در برخى از افراد بحست خواست خدائى پيدا مى شود و دستورات غيبى يعنى نهان از حس و عقل را از وحى و تعليم خدائى دريافت مى كند، عهده دارى اين امر نيز نبوت ناميده مى شود.
براى روشن ساختن اين مطلب از تذكر و بيان مقدمات زيرين ناگزيرم :
1 در اوايل اين كتاب در ضمن بحث مفصلى تذكر داده شد كه نوعهاى گوناگونى كه در اين جهان مشهود مى باشند هر يك از آنها اعم از جاندار و غير جاندار در وجود و پيدايش خود غايت و هدفى دارد كه از آغاز پيدايش ‍ به سوى آن متوجه و روان مى باشد و به تناسب هدفى كه دارد در ساختمان وجودى خود با قوى و ابزارى مجهز است كه مبدء و منشاء فعاليتهاى ويژه آن نوع است ، فعاليتهائى كه آن را به هدف خود نزديك و بالاخره پيروز مى كند چنانكه خداى متعال مى فرمايد (53): (( ((الذى ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى )) سوره طه آيه 51 و باز مى فرمايد: ((الذى خلق فسوى والذى قدر فهدى )) (54) ))سوره اعلى آيه 3.