شناخت قرآن

استاد علامه طباطبايي (ره)

- ۳ -


يب معنى حقيقتى تاءويل در عرف قرآن چيست ؟
آنچه از آياتى كه لفظ تاءويل در آنها وارد است و برخى از آنها را در فصلهاى گذشته نقل نموديم بدست ميآيد، اينست كه تاءويل از قبيل معنى كه مدلول لفظ باشد نيست چنانكه روشن است كه در خوابهائى كه در سوره نقل و تاءويل شده هرگز لفظى كه خواب را شرح ميدهد بتاءويل خواب دلالت لفظى اگرچه خلاف ظاهر هم باشد ندارد.
و همچنين در قصه هاى موسى و خضر لفظ قصه ها بتاءويلى كه خضر براى موسى كرده دلالت ندارد و همچنين در آيه ((و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم )) اين دو جمله دلالت لفظى بروضع اقتصادى مخصوص كه تاءويل امر است ندارد.
و همچنين در آيه ((فان تنازعتم فى شيى ء فردّوه الى الله و الرسول )) دلالت لفظى بر تاءويل خود كه وحدت اسلامى است ندارد و اگر در ساير آيات دقت كنيم امر از همين قرار مى باشد.
بلكه در مورد خوابها تاءويل خواب حقيقتى است خارجى كه در صورت خاصى براى بيننده خواب جلوه كرده ، همچنين در قصه موسى و خضر تاءويلى كه خضر اظهار مى كند حقيقتى است كه كارهائى كه انجام داده از آن سرچشمه ميگيرد و خودكار بنحوى بتاويل خود متضمن است و در آيه اى كه بدرستى كيل و وزن امر مى كند تاءويل آن يك حقيقت و مصلحتى است عمومى كه اين فرمان تكيه بآن دارد و بنحوى تحقق دهنده او است و در آيه رد نزاع به خدا و رسول نيز به همين قرار است .
بنابراين تاءويل هر چيزى حقيقتى است كه آنچيز از آن سرچشمه ميگيرد و آنچيز بنحوى تحقق دهنده و حامل و نشانه اوست چنانكه صاحب تاءويل زنده تاءويل است و ظهور تاءويل باصاحب تاءويل است .
اين معنى در قرآن مجيد نيز جارى است زيرا اين كتاب از يك رشته حقائق و معنويات سرچشمه ميگيرد كه از قيد ماده و جسمانيت آزاد و از مرحله حس و محسوس بالاتر و از قالب الفاظ و عبارات كه محصول زندگى مادى ما است بسى وسيعتر ميباشند.
اين حقائق و معنويات بحسب حقيقت در قالب بيان لفظى نمى گنجند تنها كارى كه از ساحت غيب شده اينست كه با اين الفاظ بجهان بشريت هشيارى داده شده كه باظواهر اعتقادات حفه و اعمال صالحه خودشان را مستعد درك سعادتى بكنند كه جز اينكه بامشاهده و عيان درك كنند راهى ندارد، و روز قيامت و ملاقات خدا است كه اين حقائق بطور كامل روشن و هويدا ميشود چنانكه دو آيه سوره اعراف و آيه سوره يونس بدين معنى دلالت داشتند.
خدايمتعال براى اشاره باين معنى ميفرمايد: ((و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام اكتاب لدنيا لعلى حكيم )) سوره زخرف آيه 4 (ترجمه : سوگند بكتاب مبين ما آنرا قرآنى عربى قرار داديم تا شايد شما تعقل كنيد و بدرستى آن در حاليكه پيش ما در ام الكتاب است بلند است (دست فهم عادى باو نميرسد) و محكم است (نميشود در او رخنه كرد).
انطباق آخر آيه بتاءويل بآن معنى كه ذكر شد واضح است و مخصوصا از آن جهت كه فرموده ((لعكم تعقلون )) و نفرموده ((لعلكم تعقلونه )) (شايد آن را تعقل كنيد) زيرا علم بتاءويل چنانكه آيه محكم و متشابه (و ما يعلم تاءويله الا الله ) حكم مى كند اختصاص بخدا دارد و نيز بهمين جهت وقتيكه در آيه محكم و متشابه اهل انحراف را بواسطه پيروى متشابهات نكوهش ‍ مى كند ميفرمايد با اين پيروى فتنه ميخواهند و تاءويل آنرا ميجويند و نفرموده مييابند.
پس تاءويل قرآن حقيقت يا حقائقى است كه در دام الكتاب پيش خداست و از مختصات غيب مى باشد.
و باز در جاى ديگر نزديك بهمين مضمون ميفرمايد ((فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظيم انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون تنزيل و رب العالمين )) سوره واقعه آيه 80 (پس سوگند بموقعهاى ستارگان و بدرستى اين سوگندى است كه اگر بدانيد بزرگ است ، اين قرآنى است محترم در كتابى كه محفوظ و پنهان است (ام الكتاب ) كتابى كه جز پاك شدگان آن را مس نمى كنند تنزيل فرو فرستاده شده است از پيش خداى جهانيان ).
چنانكه پيداست آيات كريمه براى قرآن دو مقام اثبات مى كند مقام كتاب مكنون كه از مس مس كننده اى مصون است و مقام تنزيل كه براى مردم قابل فهم مى باشد.
چيزى كه از اين آيات علاوه بر آيات گذشته استفاده ميشود استثناى ((الا المطهرون )) است كه مقتضاى آن كسانى ميتوانند بحقيقت و تاءويل قرآن كريم برسند و اين اثبات با نفيى كه از آيه ((و ما يعلم تاءويله الا الله )) در ميآيد مناقات ندارد زيرا انضمام دو آيه بهمديگر نتيجه استقلال و تبعيت ميدهد ميرساند كه خداى متعال در علم باين حقائق مستقل است و كسى جز او اين حقائق را نخواهد دانست مگر باذن او و تعليم او.
نظير علم غيب كه بموجب آيات بسيارى اختصاص بخدايمتعال دارد و در آيه اى كسان پسنديده اش استثنا شده اند ((عالم الغيب فلايظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول )) سوره جن آيه 27 و از مجموع كلام نتيجه گرفته شده كه علم غيب بنحو استقلال اختصاص بخدا دارد و جز او كسى را نشايد مگر باذن او.
آرى مطهرون بدلالت اين آيات بحقيقت قرآن مس ميكنند و بانضمام آيه كريمه ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)) سوره احزاب آيه 43 كه بموجب اخبار متواتره در حق اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نازل شده است پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و خاندان رسالت (عليه السلام ) از پاك شدن و بتاءويل قرآن عالمند.
يج قرآن مجيد ناسخ و منسوخ دارد.
در ميان آيات احكام كه در قرآن است آياتى هست كه پس از نزول جاى حكم آياتى را كه قبلا نازل شده و مورد عمل بوده اند گرفته بزمان اعتبار حكم قبلى خاتمه ميدهد، آيات قبلى منسوخ و آيات بعدى كه در حكم خود حكومت بر آنها دارند ناسخ ناميده ميشوند چنانكه در اول بعثت مسلمانان دستور داشتند كه با اهل كتاب با مسالمت بسر برند چنانكه مى فرمايد: ((فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره )) سوره بقره آيه 109 (پس عفو و صفح كنيد ببخشيد و روى گردانيده ناديده بگيريد تا امر خدا بيايد) و پس از چندى آيه قتال آمد و بحكم مسالمت خاتمه داد چنانكه مى فرمايد: ((قاتلوا الذين لا يؤ منون بالله و لاياليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب )) سوره توبه آيه 29 (ترجمه : جنگ و قتال كنيد با كسانى كه بخدا و روز قيامت ايمان ندارند و آنچه را خدا و پيغمبر حرام مى كند حرام نميكنند و دين حق را براى خود دين نمى گيرند كه همان اهل كتاب باشند).
البته حقيقت نسخى كه در ميان ما دائر است اينست كه نظر بمصلحتى حكمى را وضع كرده مورد عمل قرار دهند و پس از چندى بخطا و اشتباه خود پى برده و حكم اولى را الغاء و حكم ديگرى را جايگزين آن سازنده و نسخ باين معنى را كه ملازم جهل و خطا است بخدايمتعال كه جهل و خطا بساحت پاكش راه ندارد نميشود نسبت داد و چنين حكمى در قرآن مجيد كه در ميان آياتش هيچگونه اختلافى نيست وجود ندارد.
بلكه نسخ در قرآن مجيد بيان انتهاء زمان اعتبار حكم منسوخ است به اين معنى كه مصلحت جعل و وضع حكم اولى مصلحتى محدود و موقت باشد و طبعا اثرش نيز كه حكم است محدود و موقت در ميآيد و پس از چندى حكم دومى پيدا شده و خاتمه يافتن مدت اعتبار حكم اولى را اعلام كند و نظر باينكه قرآن مجيد در مدت بيست و سه سال تدريجا نازل شده اشتمالش بچنين احكامى كاملا قابل تصور است .
و البته وضع حكم موقت در جائى كه هنوز مقتضى حكم ثابت تام نيست و پس از تماميت مقتضى تبديل نمودن آن بحكم ثابت اشكالى نخواهد داشت ، چنانكه از قرآن مجيد نيز در حكمت نسخ همان معنى استفاده ميشود.
خدايمتعال ميفرمايد: ((و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتربل اكثرهم لا يعلمون قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليئبت الذين آمنو و هدى و بشر للمسلمين )) سوره نحل آيه 102 (ترجمه : و وقتيكه آيه اى را بجاى آيه اى گذاشته تبديل كرديم در حاليكه خدا بآنچه نازل مى كند داناتر است ميگويند افترا بسته اى بلكه بيشترشان نمى فهمند بگو آنرا روح القدس بحق از خداى تو نازل كرده است براى اينكه كسانى را كه ايمان آورده اند ثابت تر بكند و هدايت و بشارت باشد براى آنانكه تسليم امر خدا هستند.
يد جرى و انطباق در قرآن مجيد
نظر به اينكه قرآن مجيد كتابى است همگانى و هميشگى در غايب مانند حاضر جارى است و به آينده و گذشته مانند حال منطبق مى شود، مثلا آياتى كه در شرايط خاصه اى براى مؤ منين زمان نزول تكاليفى بار مى كنند مؤ منينى كه پس از عصر نزول داراى همان شرائط هستند بى كم و كاست همان تكاليف را دارند و به آياتى كه صاحبان صفاتى را ستايش يا سرزنش ‍ مى كنند يا مژده مى دهند يا ميترسانند كسانى را كه با آن صفات متصفند در هر زمان و در هر مكان باشند شامل هستند.
بنابراين هرگز مورد نزول آيه اى مخصص آن آيه نخواهد بود. يعنى آيه اى كه درباره شخصى يا اشخاص معينى نازل شده در مورد نزول خود منجمد نشده بهر موردى كه در صفات و خصوصيات بامورد نزول آيه شريك است سرايت خواهد نمود و اين خاصه همان است كه در عرف روآيات بنام ((جرى )) ناميده مى شود.
امام پنجم (16) در روايتى مى فرمايد: و اگر اين طور باشد كه وقتى آيه اى در قومى نازل شد پس از آن همان قوم مردند آن آيه نيز بميرد از قرآن چيزى باقى نمى ماند وليكن همه قرآن تا آسمانها و زمين هست جارى است و براى هر قوم آيه ايست كه آنرا مى خوانند و از آن بهره نيك يابد دارند.
و در (17) بعضى از روآيات بطن قرآن يعنى انطباق قرآن را بمواردى كه به واسطه تحليل بوجود آمده از قبيل جرى مى شمارد.
يه تفسير الفاظ قرآن مجيد و پيدايش و سير آن
تفسير و بيان الفاظ و عبارت قرآن مجيد از عصر نزول شروع شده و شخص ‍ پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بتعليم قرآن و بيان معانى و مقاصد آيات كريمه آن مى پرداخته است چنانكه خداى متعال مى فرمايد ((و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزول اليهم )) سوره نحل آيه 44 (ترجمه : و نازل كرديم بر تو كتاب را تا براى مردم آنچه را بر ايشان فرو فرستاده شده بيان نمائى .
و مى فرمايد ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة )) سوره جمعه آيه 2 (اوست خدا است كه در امى ها پيغمبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر ايشان مى خواند و ايشان را تزكيه مى كند و كتاب و حكمت را به ايشان ياد مى دهد و تعليم مى كند)
و در زمان آنحضرت بامر وى جمعى به قرائت و ضبط و حفظ قرآن اشتغال داشتند كه قراء ناميده مى شدند. و پس از رحلت صحابه آنحضرت و پس از ايشان ساير مسلمانان بتفسير قرآن اشتغال داشتند و تاكنون دارند.
يو علم تفسير و طبقات مفسرين
پس از رحلت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) جمعى از صحابه مانند ابى بن كعب و عبد الله بن مسعود و جابر بن عبدالله و ابوسعيد خدرى و عبد الله بن زبير و عبد الله بن عمر و انس و ابوهريره و ابوموسى و از همه معروفتر عبد الله بن عباس بتفسير اشتغال داشتند.
و روش شان در تفسير اين بود كه گاهى آنچه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در معانى آيات قرآنى شنيده بودند در شكل روايت مسند نقل مى كردند (18) اين احاديث از اول تا آخر قرآن جمعا دويست و چهل و چند حديثند كه سند بسيارى از آنها ضعيف و متن برخى از آنها منكر است و گاهى تفسير آيات را در صورت اظهار نظر بى اينكه بپيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) اسناد دهند القاء مى كردند.
متاءخرين اهل تفسير از اهل سنت اين قسم را نيز جزء روآيات نبوى در تفسير مى شمارند، زيرا صحابه علم قرآن را از مقام رسالت آموخته اند و مستبعد است كه خودشان از خود چيزى گفته باشند.
ولى دليلى قاطع بر اين سخن نيست ، علاوه باينكه مقدار زيادى ازين قسم رواياتى است كه در اسباب نزول آيات و قصص تاريخى آنها وارد شده و همچنين در ميان اين روآيات صحابى بسيارى از سخنان علماء يهود كه مسلمان شده بودند مانند كعب الاحبار و غيره بدون اسناد يافت مى شود.
و همچنين ابن عباس بيشتر اوقات در معنى آيات بشعر تمثل مى كرد چنانكه در روايتى كه از ابن عباس در سؤ الات نافع بن ازرق نقل شده در جواب دويست واندى سؤ ال با شعار عرب متمثل مى شود و سيوطى در كتاب (19) اتقان صد و نود سؤ ال از آنجمله را روايت مى كند و با اينحال رواياتى را كه از مفسرين صحابه رسيده نمى توان روآيات نبوى شمرد و اعمال نظر را از صحابه نفى كرد. و مفسرين صحابه را اهل طبقه اول گرفته اند.
طبقه دوم جماعت تابعين هستند كه شاگردان مفسرين صحابه مى باشند مانند مجاهد (20) و سعيد بن جبيرو و عكرمه و ضحاك و ازين طبقه است حسن بصرى و و عطاء بن ابى رباح و عطاء بن ابى مسلم و ابوالعاليه و محمد بن كعب قرظى و قتاده و عطيه و زيد بن اسلم و طاوس يمانى .
طبقه سوم شاگردان طبقه دوم مى باشند مانند ربيع بن انس (21) و عبدالرحمن بن زيد بن اسلم و ابوصالح كلبى و نظراء ايشان : و طريقه تابعين در تفسير اين بود كه تفسير آيات را گاهى در شكل روايت از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) يا صحابه نقل مى كردند و گاهى معنى آيه را بى اينكه بكسى اسناد دهند، در صورت اظهار نظر ايراد مى كردند، و متاءخرين مفسرين با اين اقوال نيز معامله روآيات نبوى نموده آنها را روايات موقوفه (22) ميشمارند و قدماء مفسرين باين دو طبقه اطلاق ميشود.
طبقه چهارم طبقه اولين مؤ لفين تفسير است (23)مانند سفيان بن عيينه و وكيع بن جراح و شعبة بن حجاج و عبد بن حميد و غير ايشان و از اين طبقه است ابن جرير (24) طبرى صاحب تفسير معروف .
طريقه اين طبقه نيز اينگونه بود كه اقوال صحابه و تابعين را در صورت روايتهاى معنعن در تاليفات تفسيرى خود وارد مى كردند و از نظر استقلالى خود دارى مى نمودند، جز اينكه ابن جرير طبرى در تفسير خود گاهى در ترجيح ميان اقوال اظهار نظر مى كند و طبقات متاخرين ازين طائفه شروع مى شود.
طبقه پنجم كسانى هستند كه روآيات را با حذف اسناد در تاءليفات خود درج كردند و بمجرد نقل اقوال قناعت نمودند.
بعضى (25) از علماء گفته اند كه اختلال نظم تفسير از همين جا شروع گرديده و اقوال زيادى درين تفاسير بدون مراعات صحت و اعتبار نقل و تشخيص ‍ سند بصحابه و تابعين نسبت داده شده و در اثر اين هرج و مرج دخيل بسيارى بوجود آمده و اعتبار اقوال متزلزل شده است .
ولى كسيكه با دقت در روآيات معنعن تفسير تدبر نمايد ترديد نخواهد داشت وضع در ميان آنها نيز فراوان است : اقوال متدافع و متناقض بتنها يك صحابى يا تابعى بسيار نسبت داده شده قصص و حكاياتى كه قطعى الكذب است در ميان اين روآيات بسيار ديده مى شود و اسباب نزول و ناسخ و منسوخى كه با سياق آيات وفق نميدهد يكى دو تا نيست كه قابل اغماض باشد و از اينجا است كه امام احمد بن حنبل (كه خود قبل از پيدايش اين طبقه بود) گفته است : سه چيز اصل ندارند: مغازى و ملاحم و روآيات تفسير، و از امام شافعى نقل شده كه از ابن عباس نزديك بصبد حديث فقط ثابت شده است .
طبقه ششم مفسرينى هستند كه پس از پيدايش علوم مختلفه و نضج آنها در اسلام بوجود آمدند و متخصصين هر علم از راه فن مخصوص خود بتفسير پرداختند نحوى از راه نحو مانند (26) زجاج و واحدى و ابى حيان كه از راه اعراب آيات بحث نموده اند،: بيانى ازر راه بللاغت و فصاحت مانند زمخشرى (27) در كشاف ، متكلم ار راه كلام مانند فخر رازى (28) در تفسير كبير، عارف از راه عرفان مانند ابن عربى و عبد الرزاق (29) كاشى در تفاسير خودشان ، و اخبارى از راه نقل اخبار مانند ثعلبى (30) در تفسير خود، وفقيه از راه فقه مانند قربطى (31) در تفسير خود و جمعى نيز تفاسيرى مختلط از علوم متفرقه نوشتند مانند تفسير روح البيان (32) و تفسير روح المعانى (33) و تفسير نيشابورى (34)
خدمت اين طبقه بعالم تفسير اين شد كه فن تفسير را از حالت جمود و ركودى كه در طبقات پنجگانه قبلى داشت بيرون آورده وارد مرحله بحث و نظر نمودند اگر چه كسيكه با نظر انصاف نگاه كند خواهد ديد كه در اغلب بحثها تفسيرى اين طبقه نظريات علمى بقرآن تحميل شده و خود آيات قرآنى از مضامين خودشان استنطاق نشده اند.
يز روش مفسرين شيعه و طبقات شان :
طبقاتى كه ذكر شد طبقات مفسرين اهل سنت و جماعت بود و منشاء آن روش خاصى است كه از روز نخست در تفسير گرفته شده و آن معامله روايت نبوى است با اقوال صحابه و تابعين كه اعمال نظر در برابر آن از قبيل اجتهاد و در مقابل نص شمرده مى شد، تا اختلال وضع اين روآيات و آفتابى شدن تضاد و تناقض و دس و وضع در ميان آنها اجازه اعمال نظر بطبقه ششم مفسرين داد.
ولى روشى كه شيعه در تفسير قرآن اتحاذ نموده است غير اين روش ‍ مى باشد و در نتيجه اختلاف روش طبقه بندى مفسرين نيز سيماى ديگرى بخود مى گيرد.
شيعه بنص قرآن مجيد قول پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) را در تفسير آيات قرآن حجت مى داند و براى اقوال صحابه و تابعين مانند ساير مسلمين هيچگونه حجيتى قائل نيست مگر از راه روايت از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) جز اينكه بنص خبر متواتر ثقلين قول عترت و اهل بيت را تالى قول پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و مانند آن حجت مى دانند و ازين روى در نقل و اخذ روآيات تفسيرى تنها برواياتى كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليه السلام ) نقل شده اكتفا كرده اند و طبقات خود را بترتيب زيرين بوجود آورده اند.
طبقه اول كسانى كه روآيات تفسير را از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه اهل بيت فرا گرفته اند و در اصول خود بطور غير مرتب ثبت كرده بروايت آنها پرداخته اند مانند (35) زراره و محمد بن مسلم و معروف و جرير و امثال ايشان .
طبقه دوم اهل تاءليفاتى اولى تفسير مانند فرات (36) بن ابراهيم و ابوحمزه ثمالى و عياشى (37) و على بن ابراهيم قمى و نعمانى صاحب تفسير، شيوه اين طبقه مانند طبقه چهارم از مفسرين اهل سنت اين بود كه روآيات ماثوره را كه از طبقه اول اخذ كرده بودند با اسناد در تاءليفات خودشان درج مى كردند و از هرگونه اعمال نظر خوددارى مى نمودند.
و نظر باينكه زمان دست رسى بائمه اهل بيت (عليه السلام ) طولانى بود و تقريبا سيصد سال ادامه داشت طبعا اين دو طبقه ترتب زمانى نداشته متداخل بودند و همچنين كسانى كه روآيات را با حذف اسناد درج كنند بسيار كم بودند و درين باب بعنوان نمونه تفسير عياشى موجود را بايد نام برد كه يكى از شاگردان عياشى از تاءليف عياشى اسناد روآيات را اختصارا حذف نموده و نسخه او بجاى نسخه عياشى دائر گشته است .
طبقه سوم . طبقه ارباب علوم متفرقه است مانند سيد رضى (38) در تفسير ادبى خود و شيخ طوسى (39) در تفسير كلامى خود كه تفسير تبيان است و صدر المتاءلهين (40) شيرازى در تفاسير فلسفى خود و ميبدى گونابادى در تفسير عرفانى خود و شيخ عبد على حويزى (41) و سيد هاشم بحرانى و فيض كاشانى در تفسير نورالثقلين و برهان و صافى و كسانى ميان عده از علوم در تفاسيرشان جمع كرده اند مانند شيخ طبرسى (42) در تفسير مجمع البيان كه از راههاى مختلف لغت و نحو و قرائت و كلام و حديث بحث مى كند.
يح قرآن خود چگونه تفسير مى پذيرد؟
پاسخ اين پرسش از فصلو گذشته پيداست زيرا:
از جانبى قرآن مجيد كتابى است همگانى و هميشگى و همه را مورد خطاب قرار داده بمقاصد خود ارشاد و هدايت مى كند و نيز با همه بمقام تحدى و احتجاج مى آيد و خود را نور و روشن كننده و بيان كننده همه چيز معرفى مى كند و البته چنين چيزى در روشن شدن خود نبايد نيازمند ديگران باشد.
و نيز در مقام احتجاج باينكه كلام بشر نيست مى گويد (43) قرآن كلام يكنواختى است كه هيچگونه اختلافى در آن نيست و هرگونه اختلافى كه بنظر مى رسد بواسطه تدبر در خود قرآن حل مى شود و اگر كلام خدا نبود اين طور نبود. و اگر چنين كلامى در روشن شدن مقاصد خود حاجت بچيزى ديگر يا كس ديگر داشت اين حجت تمام نبود.
زيرا اگر مخالفى مورد اختلافى پيدا كند كه از راه دلالت لفظى خود قرآن حل نشود از هر راه ديگرى غير لفظ حل شود مانند اينكه ارجاع به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) شود و وى بدون شاهدى از لفظ قرآن بفرمايد مراد آيه چنين و چنان است البته مخالفى كه معتقد بعصمت و صدق آنحضرت نيست اقناع نخواهد شد و بعبارت ديگر بيان و رفع اختلاف پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مثلا بدون شاهد لفظى از قرآن تنها بدرد كسى مى خورد كه بنبوت و عصمت آنحضرت ايمان داشته باشد و روى سخن و طرف احتجاج در آيه ((افلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لو جدو افيه اختلافا كثيرا)) با مخالفين دعوت و كسانى است كه ايمان بنبوت و عصمت آنحضرت ندارند. و قول خود آنحضرت بيشاهد قرآنى مسلم آنان نمى باشد.
و از طرف ديگر خود قرآن ببيان و تفسير پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و پيغمبر اكرم ببيان و تفسير اهل بيت خود حجيت مى دهد.
نتيجه اين دو مقدمه اينست كه در قرآن مجيد برخى از آيات با برخى ديگر تفسير شود و موقعيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت او در برابر قرآن موقعيت معلمين معصومى باشد كه در تعليم خود هرگز خطا نكنند و قهرا تفسيرى كه آنان كنند با تفسيرى كه واقعا از انضمام آيات بهمديگر بدست مى آيد مخالف نخواهد بود.
يط نتيجه بحث
نتيجه اى كه از فصل گذشته گرفته مى شود اينست كه تفسير واقعى قرآن تفسيرى است كه از تدبر در آيات و استمداد در آيه بآيات مربوطه ديگر بدست آيد.
بعبارت ديگر در تفسير آيات قرآنى يكى از سه راه را در پيش داريم :
1 تفسير آيه به تنهائى با مقدمات علمى و غير علمى كه در نزد خود داريم .
2 تفسير آيه بمعونه روايتى كه در ذيل آيه از معصوم رسيده .
3 تفسير آيه با استمداد از تدبر و استنطاق معنى آيه از مجموع آيات مربوطه و استفاده از روايت در مورد امكان .
طريق سوم همان روشى است كه در فصل گذشته استنتاج كرديم و آن روشى است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت او در تعليمات خود بآن اشاره فرمودند چنانكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمايد ((و انما نزل ليصدق بعضه بعضا)) و اميرالمؤ منين فرمايد: ((ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض )).
و از بيان گذشته روشن است كه اين طريقه غير از طريقه ايست كه در حديث نبوى معروف ((من فسر القرآن براءيه فليتبوء مقعده من النار)) (ترجمه : هر كه قرآن را براءى و نظر خود تفسير كند جاى خود را در آتش درست كند) از آن نهى شده است زيرا در اين روش قرآن باقر آن تفسير مى شود نه با راءى تفسير كننده .
طريق اول قابل اعتماد نيست و در حقيقت از قبيل تفسير براى مى باشد مگر در جائى كه با طريق سوم توافق كند.
طريق دوم روشى است كه علماء تفسير در صدر اسلام داشتند و قرنها رايج و مورد عمل بود (چنانكه در فصلهاى گذشته مذكور شد) و تاكنون نيز در ميان اخباريين اهل سنت و شيعه معمول به مى باشد.
طريقه ايست محدود در برابر نياز نامحدود زيرا ما در ذيل ششهزار و چند صد آيه قرآنى صدها و هزارها سؤ الات علمى و غير علمى داريم پاسخ اين سؤ الات و حل اين معضلات و مشكلات را از كجا بايد دريافت نمود؟
آيا بروآيات بايد مراجعه نمود؟ در صورتيكه آنچه نام روايت نبوى مى شود بر آن گذاشت از طريق سنت و جماعت به دويست و پنجاه حديث نميرسد گذشته از اينكه بسيارى از آنها ضعيف و برخى از آنها منكر مى باشند و اگر روآيات اهل بيت را كه از طريق شيعه رسيده در نظر آوريم درست است بهزارها ميرسد و در ميان آنها مقدار معتنابهى احاديث قابل اعتماد يافت مى شود ولى در هر حال در برابر سؤ الات نامحدود كفايت نمى كند، گذشته از اينكه بسيارى از آيات قرآنى هست كه در ذيل آن از طريق عامه و خاصه حديث وارد نشده است .
يا در اين مشكلات به آيات مناسبه بايد برگشت كه در اين طريقه ممنوع است ؟
يا اصلا از بحث خوددارى كرد و نياز علمى را ناديده انگاشت ؟ در اين صورت آيه ((و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى )) سوره نحل آيه 89 با دلالت روشن تر از آفتاب خود چه معنى خواهد داشت ؟ و جمله ((افلا يتدبرون القرآن )) سوره نساء آيه 82 و سوره محمد آيه 24 و آيه ((كتاب انرلناه اليك مبارك ليدبروا آياته وليتذكر اولوا الالباب )) سوره ص آيه 29 (ترجمه : كتابى است مبارك كه بر تو نازل كرديم براى اينكه آياتش را تدبر كنند و ارباب عقول متذكر شوند) و آيه ((افلم يدبروا القول ام جائهم مالم يات آبائهم الاولين )) سوره مومنون آيه 67 (ترجمه : آيات اين سخن را تدبر نكرده اند يا بسوى ايشان چيزى (تازه ) آمده كه بسوى پدران كذشته شان نيامده بوده ) چه مفهومى خواهد داشت ؟
و احاديث مسلمه اى كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليه السلام ) رسيده و بمردم توصيه و تاءكيد نموده كه در مشگلات و فتن بقرآن مجيد مراجعه نمايند(44)
چه اثرى خواهد بخشيد؟
اساسا بنا باين طريقه مسئله تدبر در قرآن كه بمقتضاى آيات كثيره يك وظيفه عمومى است مورد ندارد.
و همچنين از طرق عامه در حديث پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و از طرق خاصه در اخبار متواتره (45) از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليه السلام ) عرض اخبار به كتاب الله وظيفه قرار داده شده ، بموجب اين اخبار، حديث بايد به كتاب خدا عرض شود اگر موافق كتاب باشد بآن اخذ و عمل شود و اگر مخالف باشد طرح گردد.
بديهى است مضمون اين اخبار وقتى درست خواهد بود كه آيه قرآنى بمدلول خود دلالت داشته باشد و محصل مدلول آن كه تفسير آيه است داراى اعتبار باشد و اگر بنا شود كه محصل مدلول آيه تفسير را خبر تشخيص دهد عرض خبر بكتاب معنى محصلى نخواهد داشت .
اين اخبار بهترين گواه است بر اينكه آيات قرآن مجيد هم مانند ساير كلام دلات بر معنى دارند و هم دلالت آنها با قطع نظر از روايت و مستقلا حجت است .
پس آنچه از بحثهاى گذشته روشن شد اينست كه وظيفه مفسر اين است كه به احاديث پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليه السلام ) كه در تفسير قرآن وارد شده مرور و غور كرده بروش ايشان آشنا شود پس از آن طبق دستورى كه از كتاب و سنت استفاده شده بتفسير قرآن پردازد و از رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده بآنچه موافق مضمون آيه است اخذ نمايد.
ك نمونه اى از تفسير قرآن با قرآن
خداوند متعال در چندين جا از كلام خود مى فرمايد، ((الله خالق كل شى ء)) سوره زمر آيه 62 (ترجمه : آفريننده هر چيز هر چه كلمه شى ء بر آن اطلاق مى شود جز خدا خدا است ) اين مضمون در چهار جا از قرآن مكرر شده ، و بموجب آن هر چه در جهان آفرينش فرض شود آفريده خدا است و هستى آن ازوست .
البته نبايد ازين نكته غفلت كرد كه قرآن د صدها آيه عليت و معلوليت را تصديق مى كند و فعل هر فاعلى را بخود آن فاعل نيز نسبت مى دهد آثار اشيا را مانند سوزانيدن آتش و رويانيدن زمين و برانيدن آسمان از آن آنها مى داند افعال اختياريه انسان را بپاى خود انسان مى نويسد.
و در نتيجه كننده هر كار همانا صاحب آن كار است ولى هستى بخش و وود دهنده كار و صاحب كار خدا است و بس .
و پس از اين تعميم كه بآفرينش داد مى فرمايد: ((الذى احسن كلشى ء خلقه )) سوره الم سجده آيه 7 (ترجمه : خدائيكه هر آنچه آفريد زيبا قرار داد) بموجب انضمام اين آيه بآيه گذشته زيبائى با آفرينش دوش بدوش هم پيش مى روند و هر چه در جهان هستى داراى هستى است داراى زيبائى است و جز زيبائى صفتى ندارد.
و نيز نبايد ازين نكته غفلت داشت كه قرآن در آيات بسيارى خير در مقابل شر و نفع در مقابل ضرر و همچنين نيك در برابر بد و زيبا در برابر زشت را تصديق مى كند و بسيارى از كارها و كردارها و پديده ها را بدو زشت مى شمارد ولى چيزى كه هست اينهمه بديها و زشتيها و ناگواريها از راه نسبت و مقايسه پيدا مى شود و وجود قياسى و نسبى دارند نه نفسى .
مثلا مار و كژدم بد هستند ولى نسبت بانسان و حيواناتى كه از نيش آنها متضررند نه نسبت بسنگ و خاك . مزه تلخ و بوى مردار منفورند ولى نسبت بذائقه و شامه انسان نه نست بهمه . پاره اى از رفتارها و كردارها زشت هستند ولى نسبت بنظام اجتماعى انسان نه در هر نظامى و نه با قطع نظر از نظام اجتماع .
آرى اگر از نسبت و مقايسه دمى صرف نظر شود دست بروى هر چه گذاشته شود جز اندامى زيبا و هستى حيرت بخش و خيره كننده اى بچشم نخواهد خورد و جلوه زيبائى جهان هستى از توانائى وصف و بيان بيرون است زيرا خود وصف و بيان از زيبايان جهان هستى مى باشد.
در حقيقت آيه شريفه نامبرده مى خواهد روى مردم را از زشت و زيباى قياسى و نسبى برگردانيده متوجه زيبائى مطلق نمايد و افهام را با نظر كلى و عمومى مجهز سازد.
پس از دريافت اين تعليم بصدها آيات قرآنى برميخوريم كه با بيانات گوناگون موجودات جهان هستى را تنها تنها و دسته دسته و گروه گروه و نظامهاى جزئى و كلى را كه در آنها حكومت مى كند آيه و علامت خدايتعالى معرفى مى كند و آنها را از هر جهت كه فرض شوند (درست تامل شود) نشان دهنده خدايمتعال مى شمارد.
ما ازين بيانات باعطف نظر بدو آيه گذشته مى فهميم كه اين زيبائى بهت آور كه سراسر جهان هستى را از دو سوى گرفته همانا زيبائى ساحت كبريائى است كه از راه آيات آسمانى و زمينى مشاهده مى شود و هر يك از اجزاء جهان دريچه ايست كه بخشى از فضاى دلنشين و نامتناهى بيرون از خود را ارائه مى دهد و هيچكدام از خود چيزى ندارد.
و از اين روى قرآن كريم در آيات ديگرى هر جمال و كمال را از آن ساحت كبريا مى شمارد چنانكه مى فرمايد: ((هو الحى لا اله الا هو)) سوره مؤ من آيه 65 (ترجمه : اوست زنده خدائى جز او نيست ) ((ان القوة لله جمعيا)) سوره بقره آيه 165 (ترجمه : اينكه همه قوه و نيرو از آن خداست .) ((فان العزة لله جمعيا)) سوره نساء آيه 139 (ترجمه : بدرستى همه عزت از آن خدا است ).